مُحمد بن عبدالله بن عبدالمطّلِب بن هاشم (عامالفیل–۱۱ق) پیامبر اسلام، از پیامبران اولوالعزم و آخرین پیامبر الهی. معجزه اصلی او قرآن است.
حضرت محمد(ص) در جامعه مُشرک جزیرة العرب به دنیا آمد، اما از بتپرستی پرهیز میکرد. در چهلسالگی به پیامبری رسید و مهمترین پیامش دعوت به توحید بود. هدف از بعثتش را تکمیل فضایل اخلاقی معرفی کرد. مشرکان مکه سالها او و پیروانش را آزردند، ولی آنان از اسلام دست برنداشتند. حضرت محمد ۱۳ سال در مکه، مردم را به اسلام دعوت میکرد سپس به مدینه هجرت کرد و این هجرت، مبدأ تاریخ اسلامی شد.
با کوشش پیامبر(ص) تقریباً تمام شبهجزیره عربستان در زمان حیات او به اسلام گروید. در دورههای بعد، گسترش اسلام ادامه یافت و به تدریج اسلام دینی جهانی شد.
براساس حدیث ثقلین، پیامبر(ص) به مسلمانان سفارش کرد که پس از وی برای رهایی از گمراهی به قرآن و عترت او پناه ببرند و از آن دو جدا نشوند و در مناسبتهای گوناگون، از جمله در واقعه غدیر، امام علی(ع) را جانشین خویش معرفی کرد.
پیامبر در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد و حدود ۲۵ سال با او زندگی کرد. پس از وفات خدیجه، پیامبر با همسران دیگری ازدواج کرد. فرزندان پیامبر(ص) از خدیجه و ماریه بودند و همه آنها جز فاطمه(س) در زمان حیات او از دنیا رفتند.
جایگاه
به باور مسلمانان حضرت محمد(ص)، آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبری نخواهد آمد. او جزو انبیای اولوالعزم است و شریعت اسلام را از جانب خداوند برای بشر آورده است. پیامبر(ص) اولین از چهارده معصوم است که شیعیان آنها را معصوم میدانند. به باور شیعیان او در دریافت و ابلاغ وحی و نیز در تمام ساحتهای زندگی عصمت داشته است.
آیتالله جوادی آملی مفسر قرآن براین باور است که خداوند در قرآن نام هر یک از پیامبران را بالصراحه میبرد مانند یا موسی، ﴿یا عیسی﴾، یا ابراهیم و امثال آن، اما نام حضرت محمد را هرگز نمیبرد بلکه با تعبیراتی همچون یا ایها الرسول، یا ایها النبی از پیغمبر یاد میکند و اگر یک جا نام حضرت بود آنجا خطاب از جانب خدا نیست.[۱][یادداشت ۱]
نسب، کنیهها و القاب
حضرت محمد(ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمَناف بن قُصَیّ بن کِلاب بود.[۲] مادرش، آمنه بنت وهب است. به گفته علامه مجلسی، امامیه بر ایمان و اسلام پدر، مادر و اجداد رسول خدا تا آدم(ع)، اجماع دارند.[۳]نسب پیامبر(ص) با ۴۸ واسطه به حضرت آدم(ع) میرسد.[۴] در این سلسله پیامبرانی مانند اسماعیل، ابراهیم، نوح، ادریس قرار دارند. سلسله نیاکان پیامبر(ص) تا «عَدْنان» مورد اتفاق نسبشناسان است، ولی پس از او تا آدم(ع) نظرات مختلفی وجود دارد، طبق روایتی پیامبر(ص) فرمود: هنگامی که سلسله نسب من به عَدْنان رسید توقف کنید.[۵]
کنیهها و القاب
کنیه حضرت محمد(ص)، ابوالقاسم و ابوابراهیم است.[۶] برخی از القاب او عبارتند از: مصطفی، حبیبالله، صفیالله، نعمةالله، خیرة خلقالله، سید المرسلین، خاتم النبیین، رحمة للعالمین، نبی امّی.[۷]
ولادت
بنابر نظر معروف میان علمای شیعه پیامبر(ص) در ۱۷ ربیعالاول و بنا بر نظر مشهور میان اهلسنت در ۱۲ ربیعالاول به دنیا آمده است.[۸] فاصله این دو تاریخ به هفته وحدت بین شیعه و سنی نامگذاری شده است.[۹]
علامه مجلسی، میلاد پیامبر(ص) در ۱۷ ربیعالاول را نظر بیشتر علمای شیعه دانسته است.[۱۰] با این حال محمد بن یعقوب کلینی در کتاب الکافی،[۱۱] و شیخ صدوق در کتاب کمالالدین ولادت پیامبر را در ۱۲ ربیع الاول ذکر کردهاند.[۱۲] به گفته علامه مجلسی، نظر کلینی مبنی بر تولد پیامبر در ۱۲ ربیعالاول، بیشتر به دلیل تقیه بوده است.[۱۳] همچنین احتمال دارد که در الکافی در عبارت «لإثنتی عشر لیلة بقیت من شهر ربیع الاول» واژه مَضَت (سپری شده)، به اشتباه به جای واژه بَقیَت (مانده از) گزارش شده باشد[۱۴]چنانکه در گزارش خطیب قسطلانی واژه «بقیت» ثبت شده است.[۱۵]
به گفته رسول جعفریان عالمان شیعه پس از شیخ مفید، ۱۷ ربیعالاول را روز میلاد حضرت محمد(ص) میدانند.[۱۶]
عالمان اهلسنت نظرات مختلفی دربارهٔ جزئیات تولد پیامبر(ص) دارند؛ برخی تولد وی را در عام الفیل[۱۷] و برخی دیگر ده سال پس از عام الفیل[۱۸] دانستهاند. از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر(ص) را در ۶۳ سالگی و در سال ۶۳۲م نوشتهاند، تولد پیامبر(ص) و عامالفیل را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زدهاند.[۱۹]
دربارهٔ روز تولد پیامبر نیز در میان اهلسنت اختلافاتی وجود دارد؛ دوم ربیعالاول،[۲۰] هشتم ربیعالاول،[۲۱] دهم ربیعالاول،[۲۲] دوازدهم ربیعالاول[۲۳]و ماه رمضان[۲۴] از جمله این نظرات است.
مکان ولادت
پیامبر اسلام(ص) در شعب ابیطالب[۲۵] و در خانهای که بعدها به عقیل بن ابیطالب تعلق یافت، به دنیا آمد. فرزندان عقیل، این خانه را به محمد بن یوسف، برادر حجاج بن یوسف، فروختند[۲۶] او آنجا را به قصری تبدیل کرد. در حکومت بنیعباس، خیزران، مادر هارونالرشید خلیفه عباسی، این خانه را خرید و آن را به مسجد تبدیل کرد.[۲۷] علامه مجلسی، محدث قرن یازدهم هجری قمری، نقل میکند در زمان او مکانی به این نام در مکه وجود داشته و مردم آن را زیارت میکردند.[۲۸] این بنا تا زمان حکومت آلسعود بر حجاز، باقی بود. آنها به جهت اعتقادات وهابیت و ممنوعیت تبرک به آثار پیامبران، آنجا را تخریب کردند.[۲۹]با اصرار شيخ عباس قطان شهردار وقت مكه و درخواست وي از ملك عبد العزيز قرار شد تا در آنجا كتابخانه اي بنا كنند كه امروزه به نام «مكتبة مكة المكرمه» شناخته ميشود. در حال حاضر بر سر در اين مكان تابلویی با عنوان «مكتبة مكة المكرمه» نصب است .[۳۰]
وقایع شب میلاد
منابع تاریخی، رخدادهایی را در شب میلاد پیامبر(ص) نقل کردهاند که به اِرهاصات مشهور شده است.[۳۱] برخی از این رخدادها عبارتند از: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن، خاموش شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال، خشکیدن دریاچه ساوه و همچنین خواب عجیب موبَدان و انوشیروان پادشاه ساسانی.[۳۲]
پیش از بعثت
عبدالله بن عبدالمطلب، پدر حضرت محمد(ص)، چند ماه پس از ازدواج با آمنه دختر وهب، به سفری تجاری به شام رفت و هنگام بازگشت، در یثرب درگذشت. برخی سیرهنویسان، درگذشت او را چند ماه پس از ولادت محمد(ص) نوشتهاند. محمد(ص)، دوران شیرخوارگی و بخشی از کودکی را نزد حلیمه، زنی از قبیله بنیسعد گذراند. وقتی شش سال و سه ماه (و به قولی چهار سال) داشت، مادرش او را برای دیدار با اقوام (از طرف مادرِ عبدالمطلب از طایفه بنیعَدِی بن نجّار)، به یثرب برد. در بازگشت به مکه، آمنه در ابواء درگذشت و همانجا دفن شد.[۲] پس از وفات آمنه، عبدالمطلب، پدربزرگ پدری حضرت محمد(ص)، سرپرست او شد. حضرت محمد هشتساله بود که عبدالمطلب درگذشت و عمویش ابوطالب سرپرستی او را عهدهدار شد.[۳۳] دربارهٔ زندگانی حضرت محمد(ص)، گزارشهای فراوانی در متون تاریخی آمده و حوادث و رویدادهای زندگی او، در مقایسه با دیگر پیامبران، کاملتر ثبت شده است.[۳۴] با این حال، همچنان برخی از جزئیات زندگی او روشن نیست.
سفر اول به شام و پیشگویی راهب نصرانی
حضرت محمد(ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود در این سفر بَحیرا راهبی مسیحی نشانههای پیغمبری را در او دید و به ابوطالب توصیه کرد که او را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند، محافظت کند.[۳۵]
سفر دوم به شام
وقتی که حضرت محمد(ص) ۲۵ ساله بود ابوطالب به او پیشنهاد داد تا با سرمایه خدیجه تجارت کند، پیامبر(ص) این پیشنهاد را پذیرفت. به گزارش ابناسحاق خدیجه، امانت داری حضرت محمد(ص) را شناخته بود، از این رو به او پیام فرستاد که اگر با مال او تجارت کند سهمش را بیش از دیگران میپردازد.[۳۶] پس از سفر تجاری به شام، خدیجه از پیامبر(ص) خواستگاری کرد و ۱۵ سال قبل از بعثت با هم ازدواج کردند.[۳۷]
خدیجه دختر خویلد | (ازدواج: ۲۵ عامالفیل) |
سوده دختر زمعه | (ازدواج: قبل از هجرت) |
عایشه دختر ابوبکر | (ازدواج: ۲ق) |
حفصه دختر عمر بن خطاب | (ازدواج: ۳ق) |
زینب دختر خزیمه | (ازدواج: ۳ق) |
ام سلمه دختر ابوامیه | (ازدواج: ۴ق) |
زینب دختر جحش | (ازدواج: ۵هجری) |
جویریه دختر حارث | (ازدواج: ۵ یا ۶ق) |
امحبیبه دختر ابوسفیان | (ازدواج: ۶ یا ۷ق) |
ماریه دختر شمعون | (ازدواج: ۷ق) |
صفیه دختر حیی | (ازدواج: ۷ق) |
میمونه دختر حارث | (ازدواج: ۷ق) |
حِلْفُ الْفُضول
پیامبر(ص) پیش از ازدواج در پیمان حلفالفضول شرکت کرد. در حلفالفضول جمعی از اهالی مکه همپیمان شدند تا از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند.[۳۸]
ازدواج
پیامبر اکرم(ص) در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد.[۳۹] خدیجه اولین همسر پیامبر(ص) بود[۴۰] و حدود ۲۵ سال با پیامبر زندگی کرد او در سال ۱۰ بعثت درگذشت. پس از درگذشت خدیجه، پیامبر با سوده دختر زمعة بن قیس ازدواج کرد. همسران بعدی پیامبر(ص) عبارتند از عایشه دختر ابوبکر، حفصة، زینب دختر خزیمة بن حارث، ام حبیبه دختر ابوسفیان، ام سلمه، زینب دختر جحش، جویریة دختر حارث، صفیه دختر حیی بن اخطب، میمونه دختر حارث بن حزن و ماریه دختر شمعون.[۴۱]
فرزندان
مادر فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه(س) ادامه یافت. محمد(ص) سه پسر و چهار دختر داشت:
- قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
- زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
- رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
- ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
- حضرت فاطمه(س) در سال ۱۱ق، به شهادت رسید و نسل رسول خدا(ص) تنها از وی باقی ماند.
- عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همانجا درگذشت.
- ابراهیم، در سال ۱۰ق در مدینه درگذشت.[۴۲]
ابوالقاسم کوفی، عالم شیعه قرن چهارم و سید جعفر مرتضی عاملی، از محققان شیعه قرن پانزدهم قمری، بر این باورند که زینب، رقیه و امکلثوم فرزندان رسول خدا(ص) و خدیجه نبودهاند؛ بلکه دخترخواندههای آن دو بودهاند.[۴۳]
ماجرای نصب حجرالاسود
در دوره جاهلیت سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای آن را شکست. قریش دیوارها را بالا بردند اما وقتی میخواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیلهها اختلاف شد. رئیس هر قبیله میخواست این افتخار را نصیب خود کند. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. آنها پذیرفتند، نخستین کسی را که از در بنیشیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند و هر چه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد(ص) بود. آنان داوری پیامبر را پذیرفتند و به دستور پیامبر(ص) حجرالاسود را میان پارچهای گذاشتند و رئیس هر قبیله یک گوشه از پارچه را بلند کرد، چون پارچه را بالا بردند، پیامبر، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد.[۴۴]سبحانی در فروغ ابدیت یادآور شده که پیامبر (۵ سال پیش از بعثت) با این کارش به مشاجرات قریش- که چیزی نمانده بود حوادث خونینی به وجود آورد- پایان داد.[۴۵]
بعثت
مشهور امامیه، بعثت پیامبر(ص) را ۲۷ رجب دانستهاند.[۴۶] او در حِراء به پیامبری مبعوث شد. محمد(ص) در سالهای نزدیک به بعثت هر سال یک ماه از مردم کناره میگرفت و در کوه حراء به عبادت خدا مشغول میشد.[۴۷] او در این باره گفته است: جبرئیل نزد من آمد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دوباره گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید».[۴۸] چنانکه مشهور است، او در چهلسالگی به پیامبری رسید.[۴۷] پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، خدیجه و از مردان، علی بنابیطالب(ع) بود.[۴۹] در برخی منابع، از برخی دیگر همچون ابوبکر بن ابیقحافه و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.[۵۰]
هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) محدود بود ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند.[۵۱]
دعوت علنی
پس از آنکه پیامبر(ص) به پیامبری رسید، سه سال پنهانی به دعوت مردم پرداخت. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و پرستیدن خدا دعوت میکرد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در جاهای دور از رفتوآمد نماز میگزاردند.[۵۲] چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت پیامبر(ص) گذشت، او مأمور شد دعوت خود را علنی کند. ابناسحاق سیرهنگار نوشته است که چون آیه انذار («وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ .. ؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.»[۵۳]) نازل شد، پیامبر مهمانی برگزار کرد و در آن حدود چهل تن از فرزندان عبدالمطلب حاضر شدند همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب، پیامبر را ساحر خواند و مجلس را به هم زد. پیامبر(ص) روزی دیگر آنان را خواند و دعوتش را به آنان رساند.[۵۴] به گزارش تاریخ طبری رسول خدا در ضمن سخنانی دعوت خود را به خویشاوندان رساند و گفت که من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام و خداوند فرمان داده که شما به آن فرا بخوانم و افزود: کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر، وصی و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه ساکت شدند و علی(ع) گفت: ای رسول خدا! من هستم. پیامبر فرمود: «این وصی و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.» در این هنگام مهمانان برخاستند و باخنده به ابوطالب میگفتند محمد دستور داد که از پسرت فرمان ببری و مطیع او باشی.[۵۵]
دشمنی قریش و پیامدهای آن
قریشیان به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر(ص) آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنیهاشم درگیر میشدند و ممکن بود تیرههای دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند.[۵۶]
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، نزد ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از وی خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. آنان از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.[۵۷]
همچنین نقل شده است قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم».[۵۸]
هجرت مسلمانان به حبشه
پیش از اسلام | |
---|---|
۵۶۹-۵۷۰ | تولد؛ مرگ عبدالله (پدر) |
۵۷۶ | مرگ آمنه (مادر) |
۵۷۸ | مرگ عبدالمطلب (پدربزرگ و سرپرست) |
۵۸۳ | سفر تجاری به شام |
۵۹۵ | ازدواج با خدیجه |
۶۰۵ | تولد فاطمه زهرا(س) (طبق برخی اقوال) |
اسلام | |
۶۱۰/ ۴۰ عام الفیل (۱۳ سال پیش از هجرت) | بعثت و شروع نبوت[۵۹] |
۶۱۳/ ۴۳ عام الفیل (۱۰ سال پیش از هجرت) | دعوت عشیره و آغاز دعوت علنی و عمومی[۶۰] |
۶۱۴/ ۴۴ عام الفیل (۹ سال پیش از هجرت) | آغاز آزار مسلمانان توسط مردم مکه |
۶۱۵/ ۴۵ عام الفیل (سال پنجم بعثت و ۸ سال پیش از هجرت) | تولد فاطمه زهرا(س) (بر اساس دیدگاه رایج شیعیان)[۶۱] |
۶۱۵ | هجرت گروهی از مسلمانان به حبشه |
۶۱۶ | آغاز محاصره بنی هاشم در شعب ابی طالب |
۶۱۹ | پایان محاصره بنی هاشم در شعب ابی طالب |
۶۱۹ | سال اندوه: وفات ابوطالب و خدیجه |
۶۲۰ | معراج |
۶۲۱ | پیمان اول عقبه (بیعت النساء) |
۶۲۲ | پیمان دوم عقبه (بیعت الحرب) |
۶۲۲ | مهاجرت مسلمانان به یثرب |
با شدت گرفتن دشمنی قریش با پیامبر(ص) و سختگیری و آزار پیروان او، پیامبر(ص) ناچار به نومسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند وقتی قریش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابیربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند اما نجاشی از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد.[۶۲]
محاصره بنیهاشم
پس از پیشرفت اسلام در مکه و مخالفت نجاشی با بازگرداندن نومسلمانان، قریشیان، محمد(ص) و بنیهاشم را در فشار و تحریم اقتصادی و اجتماعی قرار دادند. آنها عهدنامهای نوشتند و متعهد شدند که به فرزندان هاشم و عبدالمطلب، زن ندهند یا از آنان زنی نخواهند، چیزی به آنان نفروشند و چیزی از آنان نخرند. آنان عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. پس از آن، بنیهاشم در شعب (دَرّه) ابییوسف که بعدها شعب ابیطالب خوانده شد، ساکن شدند.[۶۳]
انزوای بنیهاشم دو یا سه سال طول کشید. در این مدت که آنان در سختی به سر میبردند، چند تن از خویشاوندان، شبانه برای آنها گندم میبردند. شبی ابوجهل که با بنیهاشم دشمنی میکرد، از این ماجرا آگاه شد و مانع شد که حکیم بن حزام برای خدیجه بار گندم ببرد. همین سبب شد گروهی پشیمان شده و به حمایت از بنیهاشم برخاستند. آنها میگفتند چرا بنیمخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکتکنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابناسحاق (۸۰-۱۵۱ق)، نخستین سیرهنویس دربارهٔ پیامبر(ص)، وقتی سراغ پیماننامه رفتند، دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۶۴]
به گزارش ابنهشام مورخ قرن دوم قمری، ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزادهام میگوید موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته است. ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سروقت نامه رفتند، دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنیهاشم شکسته شد.»[۶۳]
سفر به طائف
اندکی پس از خروج از شعب ابیطالب، خدیجه و ابوطالب دو حامی پیامبر از دنیا رفتند. وی برای جلب حمایت مردم طائف به آنجا سفر کرد؛ اما مردم آنجا با او بدرفتاری کرده و پیامبر به مکه بازگشت.[۶۵]
هجرت به مدینه
مقدمات هجرت
پیمان عقبه اول
در سال یازدهم بعثت، در مراسم حج شش تن از قبیله خزرج با پیامبر دیدار کردند و پیامبر دین خود را بر آنها عرضه کرد. آنها با پیامبر عهد بستند که پیام دین محمد(ص) را به مردم خود ابلاغ کنند. سال بعد، در وقت حج، دوازده تن از مردم مدینه در عقبه با محمد(ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا، شرک نورزند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت نزنند، و در کارهای خیر که محمد(ص) دستور میدهد، از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مُصعب بن عُمیر را همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و آنان را به اسلام دعوت کند و او را از وضعیت شهر و استقبال مردم از اسلام مطلع کند.[۶۶]
۱ق-۶۲۲م | هجرت |
۲ق-۶۲۴م | ازدواج امام علی(ع) با حضرت فاطمه |
۲ق-۶۲۴م | تغییر قبله |
۲ق-۶۲۴م | غزوه بدر |
۲ق-۶۲۴م | غزوه بنیقینقاع |
۳ق-۶۲۵م | غزوه احد |
۳ق-۶۲۵م | غزوه بنینضیر |
۵ق-۶۲۷م | غزوه خندق |
۵ق-۶۲۷م | غزوه بنیقریظه |
۶ق-۶۲۸م | صلح حدیبیه |
۷ق-۶۲۸م | غزوه خیبر |
۷ق-۶۲۹م | بخشیدن فدک به حضرت زهرا(س) |
۷ق-۶۲۹م | نخستین سفر حج (عمرة القضاء) |
۷ق-۶۲۹م | جنگ موته |
۸ق-۶۳۰م | فتح مکه |
۸ق-۶۳۰م | غزوه حنین |
۸ق-۶۳۰م | غزوه طائف |
۹ق-۶۳۱م | تسلط بر بیشتر شبه جزیره عربستان |
۹ق-۶۳۲م | غزوه تبوک |
۹ق-۶۳۲م | سنة الوفود |
۱۰ق-۶۳۲م | حجة الوداع |
۱۰ق-۶۳۲م | واقعه غدیر خم |
۱۱ق-۶۳۲م | درگذشت |
پیمان عقبه دوم
سال ۱۳ بعثت، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن از قبیله خزرج، پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. پیامبر(ص) با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشتهاند نخستین سخنگو عباس بود که گفت: «ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آنجا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او میخواهد نزد شما بیاید. اگر در توان خود میبینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر و گرنه از همین حالا او را رها کنید». آنان در پاسخ عباس گفتند: «سخن تو را شنیدیم، اکنون ای رسول خدا! آنچه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!» پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس فرمود: «با شما بیعت میکنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید». نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست، جنگ کنند. به این سان این بیعت را بیعة الحرب نامیدند. پس از این بیعت، پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان اجازه داد به یثرب بروند.[۶۷]
توطئه دار النَدوة
وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد(ص) مطلع شدند، پیمانهای قبیلهای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر(ص) توطئه کردند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوة ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیلهای جوانی آماده شود تا دستهجمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه با هم او را بکشند. در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنیهاشم نمیتوانند به خونخواهی وی برخیزند؛ زیرا جنگ با همه تیرهها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد. در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر(ص) به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (لیلة المبیت). پیامبر با ابوبکر بن ابیقحافه عازم یثرب شد و سه روز در غار ثور توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب میکردند، ناامید شدند. پیامبر اسلام سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۶۸]
آغاز هجرت
دربارهٔ روز خروج پیامبر(ص) از مکه و رسیدن او به مدینه، میان سیرهنویسان اختلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، مینویسد نیمروز دوشنبه، ۱۲ ربیعالاول به قبا رسید. ابن کلبی، خارج شدن پیامبر را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را جمعه دوازده ربیع الاول نوشته است. بعضی دیگر نوشتهاند روز ۸ ربیعالاول به آنجا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی نوشتهاند که پیامبر ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه رسید. هجرت پیامبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که مسجد قبا نام گرفت.[۶۹]
امام علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند، امانتهای مردم نزد رسول خدا را به صاحبان آنها برگرداند، سپس با زنانی از بنیهاشم که فاطمه(س) جزو آنان بود، به مدینه رفت و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق شد.[۷۰]
پیامبر(ص)، جمعه، دوازده ربیع الاول، با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنیسالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر، بزرگ هر قبیله یا رئیس هر خانواده میخواست پیغمبر را به خانه خود ببرد تا افتخاری بیش از دیگران بیابد، محمد(ص) گفت هر جا شترم بر زمین بخوابد، منزل خواهم کرد. محمد(ص) در پاسخ دعوتکنندگان گفت شتر من مأمور است و میداند به کجا برود. شتر در میان خانههای بنیمالک بن نجار، در زمینی که دو یتیم مالک آن بودند، بر زمین نشست. پیامبر زمین را از معاذ بن عفراء، سرپرست آن دو خرید و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجدالنبی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیامبر را به خانه برد و محمد(ص) تا روزی که حجرهای برای وی ترتیب دادند، نزد ابوایوب به سر برد. محمد(ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری کرد.[۷۱]
مسلمانانی که به مدینه آمدند مهاجران نام گرفتند و انصار (ساکنان پیشین یثرب) آنان را در منزل خویش جای میدادند. پیامبر(ص) میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود، علی بنابیطالب(ع) را به برادری گرفت.[۷۲] مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.[۷۳]
کارشکنیهای منافقان و یهودیان مدینه
با آن که بیشتر مردم یثرب، مسلمان یا موافق پیغمبر بودند، اما افرادی همچون عبدالله بن ابی با آن که به ظاهر خود را مسلمان میخواندند، در نهان علیه محمد(ص) و مسلمانان توطئه میکردند.[۷۴] این گروه، که منافقان خوانده میشدند، چاره این دسته مشکلتر از مشرکان و یهودیان بود؛ زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان میخواندند و پیامبر(ص) به حکم ظاهر اسلام نمیتوانست با آنان بجنگد.[۷۵]
کارشکنی عبدالله بن ابی در راه اسلام تا مرگ او (۹ق.) ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیماننامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب میبردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه دادوستد داشتند و انتظار میبردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد(ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان نمیپذیرفتند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد(ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بیاثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان میکشیدند و میگفتند آنچه قرآن میگوید با آنچه در کتابهای ماست، یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات، تورات و انجیل درطول زمان دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کردهاند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید.[۷۶]
تغییر قبله
به گفته علامه طباطبایی، براساس بیشتر منابع، تغییر قبله در ماه رجب سال دوم هجری (۱۷ ماه پس از ورود پیامبر به مدینه) رخ داده است.[۷۷] براساس روایتی از امام صادق(ع)، مسلمانان تا پیش از آن، هنگام نماز رو به مسجد الاقصی نماز میخواندند. یهودیان پیامبر(ص) را سرزنش میکردند و میگفتند: تو تابع مایی و به سوی قبله ما نماز میگذاری. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود تا اینکه روزی در مسجد بنی سلمه، نماز ظهر میخواند که جبرئیل نازل شد و در بین نماز، او را به طرف کعبه برگرداند و آیه قبله (آیه ۱۴۴ سوره بقره) نازل شد؛ بنابراین، پیامبر(ص) دو رکعت از نمازش را به سوی بیتالمقدس و دو رکعت دیگر را به سوی کعبه اقامه کرد که اعتراض و سروصدای یهودیان را در پی داشت:[۷۸]
قال رسولالله(ص): |
لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْل |
هیچ تهیدستی سختتر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست. |
کلینی، الکافی، ۱۳۶۲ش، ج۱، ص۲۵. |
جنگها و درگیریها در مدینه
پیامبر(ص) در مدینه جنگها و درگیریهای متعددی با مشرکان و یهودیان داشت.
جنگ بدر
از هنگامی که پیامبر(ص) پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیشبینی میشد که با قریش درگیری رخ دهد.[۷۹] نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء یا ودّان نامیدهاند.[۸۰] در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بُواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادیالاول خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیرة رفت، ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند، آگاه میکردند.[۸۱]
در سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان که به غزوه بدر مشهور شد، رخ داد. با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند.[۸۲] در این جنگ، ابوجهل و عدهای دیگر از قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان ۱۴ تن شهید شدند. در این جنگ چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند، به دست امام علی(ع) کشته شدند.[۸۳]
درگیری با یهودیان بنیقینقاع
بَنیقَینُقاع نخستین قبیله از یهودیان مدینه بودند، که پیمان خود با پیامبر(ص) را شکستند[۸۴] و پیامبر پس از اتمام حجت با آنها،[۸۵] در ۱۵ شوال سال دوم هجری علیه آنها اعلام جنگ کرد.[۸۶] بر اساس برخی گزارشها، این واقعه پس از آن رخ داد که مردی یهودی، با تعرُّض به زنی مسلمان، بخشی از بدن او را عریان کرد.[۸۷] در آنگاه مرد مسلمانی به یاری زن رفت و آن یهودی را به قتل رساند.[۸۸] دیگر یهودیان نیز به آن مسلمان حمله کرده، وی را کشتند و در پی این ماجرا درگیری مسلمانان با یهودیان بالا گرفت.[۸۹] با آغاز جنگ بنیقینقاع، یهودیان به قلعههای خود رفتند و پیامبر به مدت پانزده روز آنان را در قلعههایشان محاصره کرد.[۹۰] پس از گذشت پانزده روز یهودیان بنیقینقاع در برابر پیامبر تسلیم شدند.[۹۱] به دستور پیامبر، بنیقینقاع به منطقه شام تبعید و در منطقه اِذرَعات ساکن شدند.[۹۲]
جنگ اُحد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مشرکان مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه اُحُد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار مسلمانان پرداختند. در این جنگ، حمزة بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید. پیامبر(ص) نیز زخم برداشت و شایعه کشتهشدن او موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد.[۹۳] به روایت ابن هشام از ابن اسحاق، غزوه احد روز شنبه ۱۵ شوال رخ داد.[۹۴]
جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
در سال ۴ هجری قمری چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دین اسلام را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد.[۹۵] در این سال پیامبر(ص) با بنینضیر (گروهی از یهودیان مدینه) مذاکره کرد و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.[۹۶]
در سال پنجم هجری، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومة الجندل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۹۷]
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
در سال پنجم هجری، ابوسفیان سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن از آنان سواره بودند. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را جنگ احزاب نامیدهاند. افزون بر آن، در این جنگ گروهی از یهودیان بنینضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنیقریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد شده بودند که قریش را یاری نکنند، پیمانشکنی کردند و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
مردم مدینه در این جنگ برخلاف جنگ احد، در شهر ماندند و حالت دفاعی به خود گرفتند. به پیشنهاد سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود؛ با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ میماند. پیش از رسیدن سپاه مکه به مدینه، کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، زیرا تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق عبور کنند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند. عمرو بن عبدود که شجاعی نامدار بود، پس از رد شدن از خندق، به دست علی(ع) کشته شد.
چند تن از مسلمانان، با بنیقریظه و غطفان ارتباط برقرار کردند و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. باد و سرما هم درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ازاینرو، ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست و جنگ به پایان رسید. پس از این جنگ، جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد. بعضی عربهای بدوی نسبت به اسلام متمایل شدند و موقعیت ابوسفیان و قریش متزلزل شد.[۹۸]
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر سراغ یهودیان بنیقریظه رفت. آنها به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. پیمغبر آنان را محاصره کرد و آنها پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنیقریظه پیمان داشتند، به پیامبر(ص) گفتند: بنیقریظه همپیمانهای ما هستند و از کار خود پشیمان شدهاند؛ با آنها مانند همپیمانان خزرج (بنیقینقاع) رفتار کن. پیامبر داوری اسیران بنیقریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنیقریظه نیز رضایت دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. طبق داوری سعد، خندقها کندند و مردان بنیقریظه را کنار آن خندق گردن زدند.[۹۹] برخی از مورخان در این داستان اختلاف دارند.[۱۰۰]
در سال ۶ق، مسلمانان بنیمُصْطَلِق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دادند.[۱۰۱]
قال النبی(ص): |
ان اکرمکم عندالله اتقاکم و لیس لعربی علی عجمی فضل الا بالتقوی |
گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست و عرب بر عجم برتری ندارد جز در پرهیزکاری. |
تحف العقول، ص ۳۴ |
جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر(ص) بر یهودیان خَیبَر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.[۱۰۲]
در نبرد خیبر، کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب را برای فتح آن فرستاد، اما عاجز ماندند سپس پرچم را به علی داد و او آن را فتح کرد.[۱۰۳]
صلح حُدیبیه
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلهها مسلمان یا همپیمان با مسلمانان شدند.[۱۰۰]
در ذی القعدة سال ششم هجری پیغمبر اکرم(ص) با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش وقتی از قصد پیغمبر آگاه شدند، برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمة بن ابیجهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است، فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام صلحنامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیماننامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد(ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیماننامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۱۰۴] بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدیدآوردند.[۱۰۵]
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب صلح حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد(ص) را ندارند. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.[۱۰۶]
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسودهخاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشی (پادشاه حبشه) و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.[۱۰۷]
فتح مکه
فتح مکه از مهمترین غزوههای پیامبر اکرم(ص) است که در نتیجه آن شهر مکه در سال ۸ هجری قمری فتح شد.[۱۰۸] با فتح مکه اکثر قبیلههای جزیرة العرب تا سال دهم اسلام آوردند و اسلام در جزیرة العرب حاکمیت پیدا کرد.[۱۰۹] این غزوه در واکنش به نقض پیمان حُدَیْبیّه از سوی قریش انجام شد.[۱۱۰] اگرچه ابوسُفیان به مدینه رفت تا از نقض صورت گرفته عذرخواهی کند، اما تلاش او سودی نداشت.[۱۱۱]
حضرت محمد(ص) با تدبیر و سیاست خود، با رعایت اصل غافلگیری، مکه را بدون خونریزی فتح کرد.[۱۱۲] پیامبر در فتح مکه با ندای اَلْیَوم یَومُ الْمَرحَمَه (امروز، روز رحمت است)[۱۱۳] عفو عمومی صادر کرد[۱۱۴] و تنها به افراد اندکی مانند عِکْرِمَة بن ابیجَهْل، صَفْوان بن اُمَیّه و هِند دختر عُتْبَه امان نداد.[۱۱۵]
طبق برخی گزارشها، پس از فتح مکه، به پیشنهاد پیامبر(ص)، علی(ع) روی شانههای پیامبر رفت و بتها را به زمین انداخت.[۱۱۶] بتها، در ورودی باب بنیشَیبه (یکی از ورودیهای مَسْجِد الْحَرام) دفن شد.[۱۱۷] همچنین پیامبر(ص) سَریّههایی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را تخریب کنند.[۱۱۸] با فتح مکه همه پیمانها، قراردادها و مقامها، جز سِدانَت کعبه و سِقایَةُ الحاجّ لغو شد.[۱۱۹]
حوادث پس از فتح مکه
غزوه حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرة العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند.[۱۲۰]
غزوه تبوک
در سال نهم هجرت به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل نروید! این دسته همانند که با آیه۸۱ سوره توبه سرزنش شدهاند: «وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ ۗ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ۚ لَّوْ کانُوا یفْقَهُونَ»ترجمه«و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.» شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند.[۱۲۱] و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب(ع) را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنة الوفود نامیدهاند. (وُفود جمع وَفْد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).[۱۲۲]
سنة الوفود
بعد از فتح مکه، هیئتهای بسیاری به نمایندگی از قبیلههای مختلف به مدینه نزد پیامبر(ص) آمدند و اظهار اسلام و تبعیت کردند و پیامبر نیز با لطف و محبت و توجه، آنان را پذیرفت. از این رو این سال به سنة الوفود یا عام الوُفود (سال هیئتهای نمایندگی قبائل عرب برای اظهار اسلام) مشهور شد.[۱۲۳]
قال رسولالله(ص): |
من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروته و ظهرت عدالته |
هر کس در رفتارش با مردم، ستم نکند و در گفتارش، دروغ نگوید و در وعدهاش، تخلف نورزد، مروتش کامل و عدالتش آشکار است. |
بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۵۲ |
ماجرای مباهله
در سال نهم هجری پیامبر اسلام(ص) همزمان با مکاتبه با سران حکومتهای جهان، نامهای به اسقف نجران نوشت و از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند گروهی را به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیئت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنهٔ صحرا برای مباهله آماده شوند.
بامداد روز مباهله، پیامبر(ص) به خانه امیرالمؤمنین(ع) آمد. دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت، و به همراه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، از مباهله سر باز زدند و تقاضای مصالحه کردند.[۱۲۴]
آخرین حج پیامبر(ص)
پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم آخرین حج خود شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلیدداری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیلهها میدانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی میشمرد و دیگران را از آن محروم میساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود. اگر قریش جامه طواف را به کسی نمیداد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان از عرفات بار نمیبستند، بلکه از مزدلفه کوچ میکردند و این امتیاز را برای خود فخر میشمردند. قرآن این امتیاز را با این آیه از میان برد:
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیثُ أَفَاضَ النَّاسُ (ترجمه:از جایی کوچ کنید که مردم کوچ میکنند.)[۲–۱۹۹]
و مردم دیدند محمد(ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ میکند. هم در این سفر بود که گفت: مردم! نمیدانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید.
ماجرای غدیر خُمّ
در بازگشت به مدینه در منزل جُحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در موضعی که به نام «غدیر خُم» معروف شده است، امر خدا به او رسید که باید علی(ع) را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشنتر باید سرنوشت حکومت اسلامی معلوم گردد. رسول خدا(ص) در جمع مسلمانان که شمار آنان را میان نود یا یکصد هزار تن نوشتهاند اعلام فرمود:
من کنت مولاه فعلیّ مولاه. اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من حذله و أدر الحق معه حیث دار. (ترجمه: من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که بدو بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد. و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد. و دشمن روی باش با کسی که با او دشمن روی است و خوار کن کسی را که او را خوار کند و حق را با او بگردان هر جا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را بدان کس که غائب است برساند.)
پس از بازگشت از سفر حج در حالی که قوّت و شوکت اسلام روزافزون شده بود، تندرستی پیغمبر(ص) به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامة بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر(ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی آن حضرت عازم دیدار خدا شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در برابر دو امپراتوری بزرگ ایران و روم قرار داد.
رحلت یا شهادت
در اوایل سال ۱۱ هجری قمری، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.[۱۲۵]
سید جعفر مرتضی عاملی و برخی محققین دیگر بر اساس روایات و گزارشهای تاریخی از منابع شیعه و سنی معتقدند پیامبر(ص) توسط یهود یا دشمنان داخلی یا برخی همسران خود[۱۲۶] مسموم شده و به شهادت رسیده است.[۱۲۷] عاملی، ضمن نقد گزارشهای مربوط به مسموم شدن حضرت محمد(ص)، نتیجه میگیرد اگر ماجرای مسموم شدن ایشان توسط یهود صحت داشته باشد، آنچه منجر به شهادت پیامبر بوده سمی است که توسط دشمنان داخلی به ایشان داده شده است.[۱۲۸]
شیخ مفید،[۱۲۹] شیخ طوسی[۱۳۰] و علامه حلی[۱۳۱] نیز به شهادت و مسموم شدن ایشان اشاره کردهاند.
مطابق نقل صحیح بخاری مهمترین کتابهای اهلسنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. یکی از حاضران گفت: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده و هذیان میگوید و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۱۳۲] در صحیح مسلم از مهمترین منابع روایی اهلسنت، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در این دو کتاب آمده است که ابنعباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.[۱۳۳]
تاریخ وفات
وفات یا شهادت پیامبر(ص) دوشنبه و در سن ۶۳ سالگی در سال ۱۱ هجری قمری،[۱۳۴] مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است؛[۱۳۵] اما در روز رحلت دیدگاههای مختلفی وجود دارد:
- ۲۸ صفر: شیخ مفید،[۱۳۶] و شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام،[۱۳۷] قائل به این قول هستند.
- اول ربیعالاول: عروه بن زبیر،[۱۳۸] و محمدبن شهاب زهری[۱۳۹]از قائلین به این قول میباشند. سهیلی نیز در الروض الانف این قول را نسبت به دوم ربیع الاول، اقرب دانسته است.[۱۴۰]
- دوم ربیعالاول: بنابر روایت ابومخنف وفات پیامبر(ص) در این تاریخ بوده است.[۱۴۱] شیخ عباس قمی، به نقل از کتاب کشف الغمه از امام باقر(ع) روایتی نقل میکند که روز وفات پیامبر(ص) دوم ربیع الاول است. [۱۴۲] اما به دلیل موافق بودن آن با نظر اهل سنت، آن را حمل بر تقیه میکند.[۱۴۳] نصربن علی جهضمی روایتی از امام رضا(ع) در کتاب تاریخ اهل بیت(ع)[۱۴۴] و ابن خشاب نیز از امام باقر(ع)،[۱۴۵] برای این تاریخ ذکر نمودهاند. سهیلی نیز،[۱۴۶] این قول را بر قول ۱۲ ربیع الاول ترجیح داده است.
- ۱۲ ربیعالاول: مشهور و معروف تاریخ وفات پیامبر(ص) نزد اهل سنت در این روز بوده است نظیر: ابن کثیر[۱۴۷] واقدی،[۱۴۸] ابن خیاط،[۱۴۹] مسعودی،[۱۵۰] و از عالمان شیعه کلینی،[۱۵۱] و محمد بن جریر بن رستم طبری،[۱۵۲]
در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۱۵۳]
در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داده و کفن کرد و در خانهاش که اینک داخل مسجد النبی است به خاک سپردند.
بنا به گزارش منابع تاریخی، به هنگام اختلافنظر مهاجران و انصار دربارهٔ کیفیت دفن پیامبر، بهدنبال دو کس فرستادند که یکی به شیوهٔ مکیان زمین را میشکافت و دیگری بهروش مدنیان لحد میساخت؛ آنان «اللهم خِرْ لِرَسولِک» را بر زبان آوردند و امر را بر آن نهادند که هر یک زودتر رسد، روش او را بهکار بندند، ابوطلحه انصاری زودتر آمد و به روش مدنیان لحد را آماده کردند.[۱۵۴]
جانشینی پیامبر(ص)
در حالیکه علی بن ابی طالب(ع) و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعضی از بزرگان مردم مدینه (انصار) و سه نفر از مهاجرین بیتوجه به آن که دو ماه پیش پیغمبر در واقعه غدیر چه گفته است، در جایی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بر سر تعیین خلیفه جدل کردند و سرانجام به خلافت ابوبکر رضایت دادند. پس از آن این افراد شروع به گرفتن بیعت اجباری از مسلمانان حاضر در شهر مدینه کردند.[۱۵۵]
سیره نبوی و شخصیت پیامبر
با توجه به این که در قرآن پیامبر را به عنوان الگو معرفی شده است: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (ترجمه:قطعا برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست)[احزاب–۲۱] مسلمانان شناخت رفتار پیامبر(ص) در جنبههای مختلف زندگی را مورد توجه قرار دادهاند[۱۵۶] که برخی از آنها عبارتند از:
نیکنامی
پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب میآمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ میکرد، مشرکان شخص او را تکذیب نمیکردند بلکه آیات را منکر میشدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغگویی متهم نمیکنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار میکنند.»[۱۵۷] از ابوجهل نیز نقل شده است که میگفت: ما تو را تکذیب نمیکنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۱۵۸] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا میپذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیدهایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است.[۱۵۹]
اخلاق
عالیترین و بارزترین خصوصیت پیامبر(ص) بعد اخلاقی ایشان بوده است. قرآن در این باره میگوید که «تو بر اخلاقی بزرگ و گرانمایه تکیه داری».[۱۶۰]
در وصف رفتار و صفات پیامبر(ص) گفتهاند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمیگفت. هرگز تمام دهان را نمیگشود، بیشتر تبسم داشت و هیچگاه به صدای بلند نمیخندید، چون به کسی میخواست روی کند، با تمام تن خویش برمیگشت. به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقهمند بود، چندانکه چون از جایی گذر میکرد، رهگذران پس از او، از اثر بوی خوش، حضورش را درمییافتند. در کمال سادگی میزیست، بر زمین مینشست و بر زمین خوراک میخورد و هرگز تکبر نداشت. هیچگاه تا حد سیری غذا نمیخورد و در بسیاری موارد، بهویژه آنگاه که تازه به مدینه درآمده بود، گرسنگی را پذیرا بود. با اینهمه، چون راهبان نمیزیست و خود میفرمود که از نعمتهای دنیا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت کرده است. رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان، روشی مبتنی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود. سیرت و زندگی او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود که تا جزئیترین گوشههای آن را سینهبهسینه نقل میکردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار میدهند.[۱۶۱]
تواضعش چنان بود که مانند بندگان غذا میخورد وبر زمین مینشست و به تعبیر امام صادق(ع) از زمانی که مبعوث شده به جهت تواضع برای خداوند هیچگاه در حالتی که تکیه داده بود غذا نخورد.[۱۶۲] امام علی(ع) در توصیف سیمای پیامبر(ص) میفرماید: «هر کس بدون آشنایی قبلی او را میدید هیبتش او را فرامیگرفت. هر کس با او معاشرت میکرد و با او آشنا میشد دوستدار او میگردید».[۱۶۳] «پیامبر نگاهش را میان یارانش تقسیم میکرد و به هر کس بهاندازه مساوی نظر میافکند.»[۱۶۴] «هرگز رسول خدا با کسی دست نداد(مصافحه نکرد) که دستش را از دست او بردارد جز آنکه آن طرف ابتدا دستش را بکشد.»[۱۶۵]
پیامبر(ص) با هر کسی بهاندازه ظرفیت و عقلش گفتگو میکرد.[۱۶۶] عفو و بخشش او به هر کس که ظلمی نسبت به او مرتکب شده بود نزد همه شهرت داشت،[۱۶۷] به طوری که حتی وحشی (قاتل حمزه عموی خود را) و ابوسفیان دشمن دیرینه اسلام را نیز بخشید. پیامبر(ص) پس از اسلام آوردن وحشی و گزارش او درباره چگونگی کشتن حمزه او رابخشید و به او فرمود: «غَیّبْ وجهَک عنی» خودت را از نظرم دور بدار (در جلو چشمانم ظاهر مشو)[۱۶۸] مطهری(۱۳۵۸ش) اسلام پژوه شیعه بر این باور است که منظور از جمله «بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاقِ این است که من مبعوث شدم که اخلاقی را تکمیل کنم که در آن روح مکرمت هست؛ یعنی اخلاق بزرگواری، اخلاق آقایی (اما نه آقایی به معنای آن سیادتی که بر دیگری مسلط بشوم)، بلکه آقاییای که روح من آقا باشد و از پستی، دِنائت، دروغ، غیبت، از تمام صفات رذیله احتراز داشته باشد، خودش را برتر و بالاتر از اینها بداند.[۱۶۹] بنابر روایتی که صدوق در علل الشرایع از امام صادق(ع) نقل کرده وقتی یوسف پیامبر از زلیخا پرسید چرا به من دل بسته بودی گفت به خاطر زبیاییات؛ یوسف به او گفت تو اگر پیامبر آخرالزمان که نامش محمد است را ببینی چه خواهی گفت او زیباتر و خوشخُلقتر و بخشندهتر از من است. [۱۷۰]
زهد
پیامبر(ص) زاهدانه میزیست. در همه عمر گوشهای خاص خود نداشت و آن اتاقهای حقیر گلین که در جوار مسجد خاص همسرانش بود، طاقهایی از چوب نخل داشت و به جای در، پردهها از موی بز یا پشم شتر بر آن آویخته بود. بالشی زیر سر میگذاشت که آن را از برگ خرما پر کرده بودند. تشکی از چرم، پر از برگ خرما داشت که همه عمر بر روی آن میخفت. زیرپوش وی از پارچهای خشن بود که تن را میخورد و ردایی از پشم شتر داشت. این در حالی بود که پس از جنگ حنین، چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و مقدار فراوانی طلا و نقره را به این و آن بخشید.
خوراک وی از منزل و اثاث و لباس نیز زاهدانه بود. ای بسا ماهها میگذشت که در خانه وی برای طبخ، آتش نمیافروختند، غذایش همه خرما و نان جو بود. هیچ وقت دو روز پیاپی غذای سیر نخورد. وی یک روز دو بار سیر از سفره برنخاست. مکرر میشد که او و کسانش شبهای پیاپی گرسنه میخفتند. روزی فاطمه(س) نانی جوین برای وی آورد و گفت: نانی پختم و دلم رضا نداد برای شما نیاورم. آن را بخورد و گفت: «این تنها غذایی است که پدرت از سه روز پیش میخورد». روزی که در نخلستان یکی از انصار خرما میخورد، فرمود: «روز چهارم است که چیزی نخوردهام». گاهی از شدت گرسنگی سنگ به شکم میبست (تا گرسنگی تسکین یابد). هنگام مرگ زره وی در قبال سی پیمانه جو، پیش یک یهودی به گرو بود.[۱۷۱]
امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ زهد پیامبر(ص):
رسولالله(ص) بر روی زمین غذا میخورد و چون بندگان مینشست و پارگی کفشش را، خود، به دست خود میدوخت و جامهاش را، خود، به دست خود وصله میزد. بر الاغ بیپالان سوار میشد و بسا کسی را هم بر تَرک خود مینشاند. پردهای بر در خانهاش آویخته بودند و بر آن نقشونگاری چند، به یکی از زنانش گفت: ای زن، این پرده را از جلو چشمم دور کن؛ زیرا، هرگاه، بدان مینگرم به یاد دنیا و زیورها و زینتهایش میافتم. رسولالله(ص) به دل از دنیا اعراض کرده بود و یاد دنیا را در وجود خود میرانده بود و دوست داشت که زینت دنیا را از برابر چشم خود دور کند تا مبادا چیزی از آن برگیرد. و دنیا را پایدار نمیدانست و در آن امید درنگ نداشت. پس علاقه به دنیا را از خاطر دور ساخت و از دل براند و از نظر انداخت؛ زیرا کسی که چیزی را ناخوش دارد نگریستن به آن را نیز ناخوش شمارد و نخواهد که در نزدش از آن سخن گویند. *
نهج البلاغه، خطبه ۱۰۶، ترجمه آیتی
نظم و آراستگی
پیامبر(ص) در زندگی بسیار منظم بود. ایشان پس از بنای مسجد النبی، برای هر ستون نامی گذاشت که مشخص شود در کنار ستونها چه کارهایی صورت میگیرد؛ ستون وفود (جایگاه هیئتها)، ستون تهجد (جایگاه شبزندهداری).[۱۷۲] صفهای نماز را چنان مرتب و منظم میکرد که گویی چوبهای تیر را جفتوجور میکند و میفرمود: «بندگان خدا صفوف خود را منظم کنید و گرنه میان دلهایتان اختلاف خواهد افتاد».[۱۷۳] در امور زندگی خود نیز منظم بود. اوقات خویش را سه قسمت میکرد؛ بخشی را برای عبادت خدا، بخشی برای خانواده خود و بخشی را به خود اختصاص میداد و سپس بخش مربوط به خود را میان خود و مردم تقسیم میکرد.[۱۷۴]
پیامبر(ص) در آینه مینگریست، موی سر را صاف میکرد و شانه میزد و نه تنها برای خانواده خود بلکه برای یارانش نیز خود را میآراست.[۱۷۵] ایشان در مسافرت هم به نظم ظاهری خود توجه داشتند و پیوسته پنج چیز را با خود همراه داشت؛ آیینه، سرمه دان، شانه، مسواک و قیچی.[۱۷۶]
شجاعت و قوت روحی
امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ شجاعت پیامبرخدا(ص) گفته است. هرگاه آتش جنگ سخت شعلهور میشد، ما به رسول خدا پناه میبردیم. و در آن ساعت هیچیک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود. سید رضی در تفسیر این سخن گفته: جمله «اذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» کنایه از شدّت کارزار است و منظور این است که وقتی ترس از دشمن بزرگ مینمود و جنگ به گونهای میشد که گویا جنگجویان را میخواهد در کام خود فرو برد؛ مسلمانان به پیامبر پناهنده میشدند تا رسول خدا شخصاً به نبرد بپردازد و خداوند به وسیله او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل فرماید و در سایه آن حضرت ایمن گردند.[۱۷۷]
امّیبودن
پیامبرِ اُمّی توصیفی قرآنی برای پیامبر و به معنای پیامبری که درس نخوانده و ناآشنا به نوشتن بوده است.[۱۷۸] قرآن اُمی بودن را از صفاتی میداند که پیامبر اسلام در تورات و انجیل به آنها معرفی شده است.[۱۷۹]
اُمی بودن را فضیلتی برای پیامبر اسلام میدانند؛ زیرا پیامبر با اینکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت تا علم بیاموزد، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسانها فراهم کرد.[۱۸۰] محققان معتقدند آوردن قرآنی که مشتمل بر علوم و حکمتهای مختلف است توسط فردی که نوشتن و خواندن را فرانگرفته، از معجزات الهی به حساب میآید.[۱۸۱]
سخنان پیامبر
در بین منابع شیعه، کتابهایی وجود دارد که مجموعه احادیث پیامبر را جمعآوری کرده یا باب جداگانهای را به احادیث نبوی اختصاص دادهاند. از جمله این منابع میتوان به این موارد اشاره کرد:
- تحف العقول عن آل الرسول(ص) نوشته ابنشعبه حرانی از علما و فقهای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری. این کتاب مجموعه ای ارزشمند از سخنان و نصایح حضرت رسول خدا(ص) و اهلبیت(ع) است که باب جداگانهای برای سخنان پیامبر(ص) اختصاص داده است.
- المَجازات النبویة نوشته سید رضی. این اثرِ حدیثی به جنبه ادبی، بیان اشارات، تنبیهات، کنایات و تشبیهات سخنان پیامبر(ص) پرداخته است.
- مکاتیب الرسول، اثر علی احمدی میانجی است. این کتاب، حاوی نامههای پیامبر(ص) خطاب به پادشاهان، مسئولان، کارگزاران و نوشتارهایی در ارتباط با عهدنامهها، قراردادها و برخی موضوعات متفرقه دیگر است.
- سنن النبی نوشته علامه طباطبایی. این کتاب به منظور آشنایی با کلیات اخلاق و طرز سیر و سلوک و رفتار و آنچه که مجموعاً «سنّت پیامبر» نامیده میشود تألیف شده است.
- نهج الفصاحه، گردآوری ابوالقاسم پاینده. این کتاب که در دو قسمت احادیث و خطبهها، تنظیم شده، مشتمل بر روایات و کلمات حضرت پیامبر اکرم(ص) است.
گزیده سخنان
- مؤمن نباید بدون همسایه خود سیر شود.(خودش سیر باشد و همسایهاش گرسنه)[۱۸۲]
- مؤمن به کمین، خون کسی نریزد.[۱۸۳]
- ایمان بیعمل و عمل بیایمان پذیرفته نیست.[۱۸۴]
- سه چیز است که در هرکه نیست کارش سرانجام نگیرد: تقوائی که وی را از گناه بازدارد و اخلاقی که با مردم مدارا کند و حلمی که با آن سَبُکی سبکسران دفع کند.[۱۸۵]
- با دیگران آسان بگیر تا با تو آسان بگیرند.[۱۸۶]
- پاداش نیکوکاری و پیوند با خویشاوندان از نیکیهای دیگر زودتر میرسد و کیفر ستمکاری و بریدن از خویشاوندان از بدهای دیگر سریعتر میرسد.[۱۸۷]
- آفت دین سه چیز است: دانای بدکار، پیشوای ستمکار، و تلاشگر نادان.[۱۸۸]
- منفورترین چیزهای حلال در پیش خدا طلاق است.[۱۸۹]
- با فقرا دوستی کنید زیرا در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند.[۱۹۰]
- بهترین بندگان در پیش خدا کسی است که خلقش نیکتر باشد.[۱۹۱]
- محبوبترین بندگان خدا نزد خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است.[۱۹۲]
- بهترین شما کسانی هستند که برای زنان خود بهتر باشند.[۱۹۳]
- دو گروه از امّت من هستند که اگر آنها درست شوند امّتم درست شود و اگر آنها فاسد گردند امّتم فاسد گردد. عرض شد: ای رسول خدا! آن دو گروه کدامند؟ فرمود: فقیهان و زمامداران.[۱۹۴]
برای مطالعهٔ بیشتر
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر و اضافات و کوشش: ابوالقاسم گرجی، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامهها، خطبهها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
تکنگاری
- فروغ ابدیت، تجزیه و تحلیل کاملی از زندگی پیامبر اکرم(ص)، جعفر سبحانی، دفتر تبلیغات اسلامی، بوستان کتاب قم، چاپ ۲۶، ۱۰۲۲صفحه.
- الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم، تحلیل کاملی از زندگی پیامبر اکرم در ۳۵ جلد نوشته سید جعفر مرتضی عاملی، قم، دارالحدیث، ۱۴۱۲ق.
- همنام گلهای بهاری: نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر گرامی(ص)، حسین سیدی ساروی، دفتر نشر معارف، ۱۳۹۷ش، ۲۹۶ صفحه.
- زیستن با پیامبر، محوریابی سخنان حضرت رسول(ص)، مهدی رضایی، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا وسیما، چاپ اول ۱۳۸۳ش، ۲۰۸صفحه.
پانویس
- ↑ https://javadi.esra.ir/fa/w/حرمت-ویژه-خداوند-برای-پیامبر-اسلام-ص-/-منصبی-بالا
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ۱۳۷۸ش، ص۴۲.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۱۵، ص۱۱۷.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۱۵، ص۱۰۷.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۳.
- ↑ مقدسی، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان، ۱۳۹۱ش، ص۹۱.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۱۳۸۰ش، ج۱، ص۱۵۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۵، ص۴۴۰ و ۴۵۵.
- ↑ مجلسی، مرآة العقول، ۱۴۰۴ق، ج۵، ص۱۷۰.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ مجلسی، مرآة العقول، ۱۴۰۴ق، ج۵، ص۱۷۰.
- ↑ http://thaqalain.ir/تاریخ-ولادت-پیامبر-اسلام/
- ↑ القسطلانی،المواهب اللدنیه، ناشر الکتبة التوفیقیه، ج۱، ص۲۵.
- ↑ جعفریان، «دیدگاه کلینی، مفید و…»، ص۷۵.
- ↑ بیهقی، دلائل النبوة، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۷۵.
- ↑ بیهقی، دلائل النبوة، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۷۹.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۳۷.
- ↑ ابنحبیب، المحبر، بیروت، ص۸–۹.
- ↑ مقدسی، البدء و التاریخ، بورسعید، ج۴، ص۱۳۲.
- ↑ ابنالوردی، تاریخ ابنالوردی، ۱۹۹۶م، ج۱، ص۹۳.
- ↑ السیرة النبویة، ج۱، ص۱۵۸؛ بیهقی، دلائل النبوة، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۷۴.
- ↑ مقریزی، إمتاع الأسماع، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۶.
- ↑ مقریزی، امتاع الاسماع، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۶؛ فیض کاشانی، الوافی، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۷۲۲.
- ↑ سبکی، الدین الخالص أو إرشاد الخلق، ۱۹۷۷م، ج۵، ص۶۴.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبی، ۱۳۸۵ش، ج۲، ص۱۴۶–۱۴۷.
- ↑ مجلسی، مرآة العقول، ۱۴۰۴ق، ج۵، ص۱۷۴.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ۱۳۸۵ش، ج۲، ص۱۴۶–۱۴۷.
- ↑ https://hajj.ir/fa/50508
- ↑ رسولی محلاتی، درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۱۴۵و۱۴۶.
- ↑ ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۳۹، ح۸۲؛ بیهقی، دلائل النبوة، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۱۲۶و۱۲۷.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۳۷–۳۸.
- ↑ مطهری، سیری در سیره نبوی، ص۳۹؛ مجموعه آثار، ۱۳۸۹ش، ج۱۶، ص۴۴.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۳۸.
- ↑ ابناسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۸۱.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۲۹۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۱، ص۱۴۱–۱۴۲.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۳۹–۴۰.
- ↑ ابناسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۲۴۵.
- ↑ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ۱۳۷۸ش، ص۵۶–۶۰.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۲۴۵؛ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ۱۳۷۸ش، ص۶۰–۶۱.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ۱۳۸۵ش، ج۲، ص۲۱۸؛ عاملی، بنات النبی اَم ربائبه؟، ۱۴۱۳ق، ص۷۷–۷۹؛ کوفی الاستغاثه، ج۱، ص۶۸.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۴۰.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ۱۳۷۸ش، ص۶۷.
- ↑ ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۴۱.
- ↑ سوره علق، آیه۱.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۱۳۲، ۱۳۸ و۱۳۹؛ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاء التراث العربی، ج۱، ص۲۶۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاء التراث العربی، ج۱، ص۲۶۴ و ۲۶۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۱، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۴۴–۴۱.
- ↑ سوره شعراء، آیه ۲۱۴–۲۱۶.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۱۴۵ و ۱۴۶.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، ج۳، ص۱۱۷۲.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۴۹.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۱۵۲؛ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۱، ص۲۸۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۶.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، بیتا، ج ۲، ص ۳۱۹.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۴۵۸؛ طوسی، مصباح المتهجد، ۱۴۱۱ق، ص۷۹۳؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، قم، شریف الرضی، ص۱۴۳؛ طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۲۹۰؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ۱۳۷۶ق، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۱–۵۲.
- ↑ ۶۳٫۰ ۶۳٫۱ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۳.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ۱۳۹۸ق، ص۱۶۶ و ۱۶۷؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۲، ص۶۰–۶۳؛ طبری، تاریخ الطبری، دار احیاءالتراث العربی، ج۲، ص۳۴۴–۳۴۶.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۶.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۶–۵۹.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۹.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۵۹–۶۰.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۶۰.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۶۳–۶۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۲، ص۱۵۰–۱۵۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۲، ص۱۴۷ به بعد.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۶۸–۶۷.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۶۸.
- ↑ برای نمونه نگاه کنید به: سوره آل عمران، آیه ۶۵–۶۷ و نیز سوره حج، آیه ۷۸؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۶۹–۶۸.
- ↑ طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۳۳۱.
- ↑ طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۳۳۱.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۷۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۲، ص۲۴۱.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۷۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۱۹ به بعد.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۷۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۵۱۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۷۶؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویة، دار المعرفه، ج۲، ص۴۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ۱۳۸۷ق، ج۲، ص۴۸۰.
- ↑ بلاذری، انساب الأشراف، ۱۹۵۹م، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ نگاه کنید به: جعفریان، سیره رسول خدا(ص)، ۱۳۸۰ش، ص۵۰۴–۵۲۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۳، ص۱۰۶.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، دار التراث، ج۲، ص۵۳۸–۵۵۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۳۶۳ به بعد.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۴۰۲–۴۰۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۳، ص۲۲۴.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۸۶–۸۷.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۸۸–۸۷.
- ↑ ۱۰۰٫۰ ۱۰۰٫۱ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ۱۳۹۰ش، ص۹۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۳، ص۳۰۲.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۶۳۳ به بعد؛ طبری، تاریخ الطبری، دار التراث، ج۳، ص۹–۱۶.
- ↑ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ۱۳۷۸ش، ص۴۱۰–۴۱۱.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص ۹۰–۹۱.
- ↑ ر. ک. به شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۹۱.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۹۲.
- ↑ طبری، ج۲، ص ۶۴۴ به بعد.
- ↑ کمساری، «دستاوردهای سیاسی فتح مکه»، ص۱۱۶.
- ↑ کمساری، «دستاوردهای سیاسی فتح مکه»، ص۱۱۶.
- ↑ جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری، ۱۳۶۶ش، ص۱۹۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۷۹۲.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۱۳۸۵ش، ص۷۹۲.
- ↑ واقدی، مغازی، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۸۲۲.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۱۳۸۵ش، ص۸۱۵.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ۱۴۲۶ق، ج۲۳، ص۹–۱۰.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ فیاض، تاریخ اسلام، ۱۳۲۷ش، ص۹۸.
- ↑ بلاذری، انساب الأشراف، ۱۴۰۰ق، ج۵، ص۱۶.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۸۸۵ به بعد
- ↑ مغازی واقدی، ج۲، ص۹۹۶؛ به نقل شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۹۷.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص۹۷–۹۸.
- ↑ آیتی، تاریخ پیامبر اسلام(ص)،۱۳۶۹ش، ص۵۳۷.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد،۱۴۱۳ق، ص۱۶۶–۱۶۸
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵۵
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، ۱۴۲۶ق، ج۳۳، ص۱۷۶؛ عیاشی، تفسیر العیّاشی، ۱۳۸۰ش، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، ۱۴۲۶ق، ج۳۳، ص۱۴۱–۱۹۳.
- ↑ عاملی، الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، ۱۴۲۶ق، ج۳۳، ص۱۴۱–۱۹۳.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ۱۴۱۳ق، ص۴۵۶.
- ↑ طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۳۶۵ش، ج۶، ص۲.
- ↑ حلی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ۱۴۱۲ق، ج۱۳، ص۲۵۹.
- ↑ بخاری، صحیح بخاری، جلد ۶، باب مرض النّبی(ص) و وفاته، ص ۱۲، چاپ دارالجیل بیروت.
- ↑ صحیح مسلم، ج ۳، کتاب الوصیة، باب ۵، ص ۱۲۵۹، چاپ داراحیاء التراث العربی.
- ↑ شیخ مفید، مسار الشیعة فی مختصر تواریخ الشریعة، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۴۶.
- ↑ طبری، تاریخ طبری، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۱۹۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۲۷۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ۱۳۶۳ق، ج۴، ص۳۰۳؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۱۱۳؛ شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۴۱۲ق، جزء۶، ص۵.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ۱۴۱۴ق، ج۵، ص۲۷۶.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ۱۴۱۴ق، ج۵، ص۲۷۶.
- ↑ سهیلی، الروض الانف، ۱۴۱۲ق، ج۷، ص۵۷۹.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۰۰.
- ↑ قمی، منتهی الامال، ۱۳۷۷ش، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ قمی، منتهی الامال، ۱۳۷۷ش، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ جهضمی، تاریخ أهلالبیت(ع)، ۱۴۱۰ق، ص۶۸.
- ↑ اربلی، کشف الغمه، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۱۸.
- ↑ سهیلی، الروض الانف، ۱۴۱۲ق، ج۷، ص۵۷۹.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ۱۴۱۴ق، ج۵، ص۲۷۶.
- ↑ واقدی، المغازی للواقدی، ۱۴۰۹ق، ص۱۰۸۹.
- ↑ خلیفهبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط ۱۴۱۴ق، ص۵۸.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۲۰۸.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱۳۶۲ش، ج۴، ص۴۳۹.
- ↑ طبری، المسترشد، ۱۴۱۵ق، ص ۱۱۵.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، خطبه ۲۰۲، ص۲۳۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۲، ص۲۲۸.
- ↑ ر. ک. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ حسن، «تاریخ تدوین سیره نبوی(ص)»، ص۴۹.
- ↑ انعام، آیه ۳۳.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، الناشر : دار المعرفة، ج۴، ص۴۵۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، دار احیاءالتراث العربی، ج۱، ص…
- ↑ قلم، آیه ۴.
- ↑ مقاله «اسلام» در "دائرةالمعارف بزرگ اسلامی"
- ↑ طباطبایی، سنن النبی، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ج۱، ص ۱۵۰؛ المعرفة و التاریخ، ج ۳، ص ۲۸۳؛ المصنف لابن ابیشیبه، ج ۱۱، ص ۵۱۲
- ↑ مجلسی، بحارالانوار،۱۴۰۳ق، ج ۱۶، ص ۲۶۰؛ المیزان، ج ۶، ص ۳۳۲
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج ۱۶، ص ۲۳۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، دارالفکر لبنان، ج۶، ص ۳۹.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج ۱۶، ص ۲۸۷
- ↑ حیاة الصحابه، ج ۲، ص ۵۲۶
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۲۵۱.
- ↑ https://lms.motahari.ir/book-page/4/آزادی%20معنوی?page=202؛ مطهری، آزادی معنوی، ص۲۰۲.
- ↑ صدوق، علل الشرایع، منشورات المكتبة الحيدرية و مطبعتها في النجف، ج۱، ص۵۵.
- ↑ پاینده، نهجالفصاحه، ص ۳۵–۳۶
- ↑ دلشاد تهرانی، سیره نبوی «منطق عملی»، ج۳، ص۳۵۲
- ↑ النیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۳۱؛ البیهقی، السنن الکبری، ج۲، ص۲۱
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۴۲۳؛ الثعالبی، جواهر الحسان، ج۴، ص۳۰۶
- ↑ طبرسی، مکارم اخلاق، قم: شریف رضی، چاپ ششم، ۱۳۹۲، صص۳۵–۳۴
- ↑ حلبی، السیرة الحلبیة، ۱۴۰۰، ج۳، ص۳۵۲
- ↑ مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه،۱۳۸۴ش، ج۱، ص۸۰۱.
- ↑ قرشی، قاموس قرآن، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ قرشی، تفسیر أحسن الحدیث، ۱۳۷۷ش، ج۴، ص۱۷
- ↑ مغنیه، تفسیر الکاشف، ۱۴۲۴ق، ج۳، ص۴۰۴.
- ↑ طباطبایی، المیزان، الناشر،منشورات اسماعيليان، ج۱ ، ص۶۳؛ ربیعنیا، «امی»، ص۴۰۰.
- ↑ «لایشبع المؤمن دون جاره». پاینده، نهج الفصاحه، نشر دنیای دانش، ص۶۸۳، شماره ۲۵۴۵.
- ↑ «لایفتک مؤمن». پاینده، نهج الفصاحه، نشردانش،ص ۶۸۳، شماره ۲۵۵۰.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه،نشر دانش، ص ۶۸۴، شماره ۲۵۵۳.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش، ص ۴۲۴، شماره ۱۲۸۸.
- ↑ «اسمح یسمح لک». پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش، ص ۲۱۱، شماره ۲۹۳.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه، نشر داشن، ص ۲۱۱، شماره ۲۹۱.
- ↑ «آفة الدین ثلاثة: فقیه فاجر و امام جائر و مجتهد جاهل». پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش،ص ۱۵۶، شماره ۴.
- ↑ «ابغض الحلال الی الله الطلاق». پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش، ص ۱۵۷، شماره ۱۶.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش، ص ۱۶۰، شماره ۲۹.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش، ص ۱۶۹، شماره ۸۴.
- ↑ پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش،ص ۱۶۳، شماره ۸۶.
- ↑ «خیارکم خیارکم لنسائهم». پاینده، نهج الفصاحه، نشر دانش،ص ۴۶۵، شماره ۱۴۷۷.
- ↑ شیخ صدوق، خصال، ۱۳۶۲ش، ج۱، ص۳۷.
یادداشت
- ↑ آیه ۱۴۴ سوره آل عمران"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ... "آیه ۴۰ سوره احزاب «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ...» آیه ۲ سوره محمد «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ ...» آیه ۴۸ سوره فتح «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه...» در این چهار آیه خطابی از سوی خداوند متعال به پیامبر نیست بلکه نقل گزارشی درباره آن حضرت است.
منابع
بخش زندگی، از مقاله «اسلام» در «دائرة المعارف بزرگ اسلامی» و نیز کتاب تاریخ تحلیلی اسلام نوشته سیدجعفر شهیدی، اقتباس شده است.
- «حرمت ویژه خداوند برای پیامبر اسلام(ص)»، وبگاه دفتر آیت الله جوادی آملی، تاریخ درج مطلب:۱۶ آذر ۱۳۹۶ش، تاریخ درج مطلب: ۲۰ شهریور۱۴۰۲ش].
- آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، با تجدید نظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۸ش.
- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، دلائل النبوة، تحقیق محمد روّاس قلعهجی و عبدالبرّ عباس، بیروت، دار النفائس، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۱م.
- ابناسحاق، محمد بن اسحاق، سیره ابن اسحاق (کتاب السیر و المغازی)، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۳۹۸ق.
- ابنالوردی، تاریخ ابن الوردی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۹۶م.
- ابنحبیب، المحبر، تحقیق ایلزة لیختن شتیتر، بیروت، دارالآفاق الجدیدة، بیتا.
- ابنسعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۰ق/۱۹۹۰م.
- ابنسعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ۱۴۰۵ق.
- ابنشهرآشوب، محمد بن علی، المناقب، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.
- ابنکثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، تحقیق: عبدالله بن عبدالمحسن ترکی، جیزه، نشر هجر، ۱۴۱۴ق.
- ابنهشام، عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، تحقیق ابراهیم آبیاری، مصطفی سقا و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، ۱۳۶۳ق.
- ابنهشام، عبدالملک، السیرة النبویه، بیروت، دار المعرفه، بیتا.
- اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، قم، الشریف الرضی، ۱۴۲۱ق.
- الثعالبی، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق عبد الفتاح أبو سنة و علی محمد معوض و عادل أحمد عبد الموجود، ج۴، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
- النیسابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۲، بیروت، دار الفکر، بیتا.
- بلاذری، أحمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودی، ج۲، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، بیروت، جمعیة المستشرقین الالمانیه، ۱۴۰۰ق.
- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، قاهره، دار المعارف، ۱۹۵۹م.
- بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۲، بیروت، دارالفکر، بیتا.
- بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق و تعلیقه عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
- پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه: مجموعه کلمات قصار حضرت رسول اکرم(ص) با ترجمه فارسی، بیجا، دنیای دانش، ۱۳۸۰ش.
- پیام پیامبر: مجموعهای از نامهها، خطبهها، وصایا، دعاها، تمثیلها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، تدوین و ترجمه با تجدید نظر و اصلاحات: بهاءالدین خرمشاهی و مسعود انصاری، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷ش.
- جعفریان، «دیدگاه کلینی، مفید و… دربارهٔ روز میلاد پیامبر اکرم: دوازدهم یا هفدهم ربیعالاول»، در مجله علوم حدیث، شماره ۵۲، تابستان ۱۳۸۸ش.
- جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام تا سال چهلم هجری، قم، مؤسسه در راه حق، ۱۳۶۶ش.
- جهضمی، نصربن علی، تاریخ أهلالبیت(ع)، تحقیق: محمدرضا حسینی جلالی، قم، مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاء التراث، ۱۴۱۰ق.
- حسن، محمد عبدالغنی، «تاریخ تدوین سیره نبوی(ص)»، ترجمه امیره ضمیری، در مجله فرهنگ کوثر، شماره۵۰، ۱۳۸۱ش.
- حلّی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیّه، ۱۴۱۲ق.
- خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق: نجیب فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
- خمینی، روحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۸ش.
- دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی: منطق عملی، ج۳، تهران، دریا، ۱۳۸۵ش.
- ربیعنیا، ابوطالب، «امی»، دائره المعارف قرآن کریم، ج۱۴. قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۲ش.
- رسولی محلاتی، سید هاشم، درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج۱، قم، پاسدار اسلام، ۱۳۷۱ش.
- سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۵ش.
- سهیلی، عبدالرحمن بن عبدالله، الروض الأنف ف شرح السیرة النبویة لابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق.
- شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۰ش.
- شیخ صدوق، علل الشرایع، منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها في النجف، بی تا، بی جا.
- شیخ صدوق، الخصال، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، نشر جامعه مدرسین، چاپ اول، ۱۳۶۲ش.
- شیخ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۳ق.
- شیخ طوسی، محمدبن حسن، تهذیب الأحکام، تصحیح: محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۱۲ق.
- شیخ طوسی، محمدبن حسن، تهذیب الأحکام، تهران، دار الکتب العلمیّه، ۱۳۶۵ق.
- شیخ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث، قم، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، ۱۴۱۳ق.
- شیخ مفید، محمد بن محمد، المقنعه، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید رحمة الله علیه، ۱۴۱۳ق.
- طباطبائی، سید محمدحسین، سنن النبی، ترجمه و تحقیق محمدهادی فقهی، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
- طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعملی، چاپ دوم، ۱۳۹۰ق
- طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۷ق.
- طبری، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبیطالب(ع)، تحقیق: احمد محمودی، تهران، مؤسسه الثقافه الإسلامیه لکوشانپور، ۱۴۱۵ق.
- طبری، محمد بن جریر بن یزید، تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق.
- عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبیّ الاعظم، قم، دارالحدیث، ۱۴۲۶ق.
- عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، تهران، المطبعة العلمیّه، ۱۳۸۰ق.
- فیاض، علیاکبر، تاریخ اسلام، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۲۷ش.
- قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ ششم، ۱۳۷۱ش.
- قرشی، سید علیاکبر، تفسیر احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، چاپ سوم، ۱۳۷۷ش.
- قمی، عباس، منتهی الآمال، تصحیح: ناصر باقری بیدهندی، قم، نشر دلیل، ۱۳۷۷ش.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیة، ۱۳۶۲ش.
- کمساری، عباس، «دستاوردهای سیاسی فتح مکه»، در مجله مبلغان، شماره ۱۵۵، ۱۴۳۳ق.
- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق.
- مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، قاهره، دار الصاوی، بیتا، چاپ افست قم، مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامیه.
- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: یوسف اسعد داغر، قم، مؤسسه دارالهجره، ۱۴۰۹ق.
- مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ اول، ۱۴۲۴ش.
- مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا.
- مقدسی، یدالله، بازپژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۱ش.
- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ش.
- واقدی، محمد بن عمر، المغازی للواقدی، مارزدن جونز، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹ق.
- واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیجا، نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ق.
- یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸ش.
- آزادی معنوی
- «هفته وحدت و علت نامگذاری آن»، خبرگزاری میزان، تاریخ درج مطلب: ۴ دی ۱۳۹۴ش، تاریخ بازدید: ۵ آبان ۱۳۹۹ش.