بَنی اُمَیِّه یکی از تیره‌های بزرگ قبیله قریش که شماری از آنان نزدیک یک سده (۴۱-۱۳۲ق) بر سرزمین‌های اسلامی حکومت کردند. تاریخ سده نخست هجری و حتی مدتی پیش از آن، با نام و اقدامات اعضای خاندان اموی، به عنوان خلیفه یا عناوین حکومتی دیگر سخت پیوند یافته است. سلسله بنی‌امیه با آغاز خلافت معاویه در ۴۱ق آغاز شد و در ۱۳۲ق با شکست مروان بن محمد به پایان رسید. در این سال‌ها ۱۴ تن از بنی‌امیه، خود را خلیفه ممالک اسلامی می‌خواندند. پس از معاویة بن یزید، خلافت امویان به شاخه مروانی انتقال یافت. مطابق با برخی روایات، بنی‌امیه، شجره ملعونه مورد اشاره در قرآن هستند.

بنی‌امیه
اطلاعات کلی
منشعب ازقریش
صدر خاندانامیه بن عبدالشمس
خاستگاهمکه
عصرقبل و بعد از اسلام
زمان اسلام آوردنبعد از فتح مکه
حکومت
نام حکومتبنی امیه
شروع حکومت ۴۱ ق
پایان حکومت۱۳۲ق
حاکمانمعاویهیزیدعبدالملک بن مروانولید..
شخصیت‌ها
صحابهمعاویه


پنج امام شیعه در دوران حکومت بنی‌امیه زندگی می‌کردند. قیام‌های: عاشورا، زید بن علی، و مختار ثقفی از جمله حرکت‌های شیعیان علیه بنی‌امیه بود.

شجره‌نامه بنی‌امیه

در مورد امیه، بزرگ خاندان بنی‌امیه، دو قول وجود دارد. ۱- بر اساس تعدادی از روایات، امیه غلام عبدشمس بن عبدمناف بود و از آنجا که شخصی زیرک بود، عبدالشمس وی را آزاد کرد و به پسری برگزید. در واقع ریشه نسب معاویه ازروم است هر چند به ظاهر از قبیله قریش محسوب می‌شوند.[۱] جمله حضرت علی(ع) خطاب به معاویه («لَا الصَّرِیحُ کاللَّصِیق؛ صریح مانند الحاق شده نیست»[۲]) اشاره به این مطلب دارد که معاویه نیز آن را انکار نکرد.[۳][یادداشت ۱]

۲- برخی از منابع وی را پسر عبدالشمس دانسته‌اند. بر این اساس اگر امیه فرزند عبدالشمس باشد، نسب بنی‌امیه و بنی‌هاشم در عبدمناف به یکدیگر می‌پیوندد. بنابر نقلی، نیای امویان، «امیه اکبر» خوانده می‌شده است؛ زیرا برادر کوچک‌تری به نام امیه اصغر داشت.[۵]

برای امیه ۱۰ فرزند پسر برشمرده‌اند. چهار تن از آنان با نام‌های حرب، ابوحرب، سفیان و ابوسفیان، عنابس خوانده می‌شده، چهار تن دیگر با نام‌های عاص، ابوالعاص، عیص، ابوالعیص، مشهور به اعیاص بوده‌اند[۶] و دو فرزند دیگر به نام عمرو و ابوعمرو. از میان فرزندان امیه، دو تن در کودکی درگذشتند و دو تن دیگر از باقیمانده فرزندان وی نیز نسلی بر جای نگذاشتند.[۷]

حرب، فرزند بزرگ امیه و پدر ابوسفیان از بزرگان مکه به شمار می‌رفت و مدتی با عبدالمطلب مراوده و دوستی داشت، اما سرانجام کارشان به نزاع و داوری کشید.[۸] اگرچه بعید نیست چنین روایتی تحت‌تأثیر داستانِ دشمنی امیه و هاشم پدید آمده باشد.[۹] حرب در نبردهای اعراب مانند یوم عُکاظ[یادداشت ۲] و دو جنگ فِجار فرمانده سپاه قریش بود و پس از وی این منصب به ابوسفیان رسید.[۱۱] فرزند دیگر امیه، ابوالعاص، نیای عثمان بن عفان و مروان بن حکم و شماری از فرزندان او بود که به خلافت رسیدند.[۱۲]

شاخه دیگر بنی‌امیه از طریق اسید، فرزند ابوالعیص بن امیه ادامه یافت که دو فرزندش عتاب و خالد در فتح مکه مسلمان شدند.[۱۳] از دیگر شاخه‌های مشهور بنی‌امیه، فرزندان عاص و سعید بن عاص هستند که برخی از آنان در دوره عثمان و دیگر اعضای این خاندان در حوادث تاریخی نقش داشتند و به مناصب مهمی دست یافتند.[۱۴] یکی از فرزندان سعید بن عاص،‌ خالد نام داشت که از اولین مسلمانان بود[۱۵] و پس از پیامبر با شورای سقیفه مخالفت کرد و حاضر به بیعت با ابوبکر نشد.[۱۶] خالد بن سعید را نجیبِ بنی‌امیه نام نهاده‌اند.[۱۷]

شاخه دیگری از بنی‌امیه نیز از طریق ابوعمر بن امیه پدید آمد و عقبة بن ابی‌معیط و فرزندش، ولید، از مشهورترین اعضای این شاخه هستند.[۱۸] کم‌اهمیت‌ترین شاخه این خاندان، بازماندگان سفیان بن امیه دانسته می‌شوند که شمارشان اندک بود و نقش چندانی در تحولات و رویدادها نداشتند.[۱۹]

تاریخچه بنی‌امیه

پیش از اسلام

روایاتی که درباره بنی‌امیه در دوره پیش از اسلام در دست است، عمدتاً حاکی از سابقه عداوت و خونریزی میان امویان و هاشمیان است.[۲۰] بر اساس روایتی، عبدشمس و هاشم( دوتن از فرزندان عبد مناف) همزاد بودند و به هنگام تولد، انگشت یکی به پیشانی دیگری چسبیده بود؛ چون آن دو را جدا کردند، خون جاری شد و مردم آن را به فال بد گرفتند.[۲۱] در روایت بسیار شایع دیگری گفته شده است که امیه بر منزلت عموی خود حسد برد و با آنکه ثروت داشت، نتوانست مانند او گشاده‌دستی کند و نزد مردم خوار شد و حتی کارش با هاشم به اختلاف و داوری کشید و ناچار ده سال تبعیدگونه در شام اقامت کرد.[۲۲] این روایت از جهاتی مورد نقد قرار گرفته است.[۲۳] امیه همچون هاشم خانواده بزرگی داشت[۲۴] و فعالانه به کار تجاری می‌پرداخت.[۲۵] پس از امیه، حرب فرزند او جایگاه ویژه‌ای داشته است؛ تا جایی که به تعبیر ابن‌خلدون، آوازه بنی‌امیه پیش از اسلام از حرب بن امیه بود که ریاست آنان در نبرد فجار را به عهده داشت.[۲۶]

دوران پیامبر اسلام

در عصر ظهور اسلام، ابوسفیان برجسته‌ترین شخصیت بنی‌امیه و یکی از چهار تنی به شمار می‌رفت که گفته‌اند پیش از اسلام حکمشان نافذ بود.[۲۷] او بیشتر به کار تجارت می‌پرداخت[۲۸] و اگرچه از مخالفان پیامبر اسلام بود و در برخی فعالیت‌ها علیه اسلام و مسلمانان شرکت جست،[۲۹] اما در مقایسه با دیگر سران قریش، عداوت کمتری نشان می‌داد.[۳۰] یکی از دلایل احتمالی تفاوت مذکور، اشتغال وی به تجارت و ارتباط با جهان اطراف و در نتیجه، دلبستگی کمتر به عقاید مشرکان حجاز دانسته شده است؛[۳۱] چنانکه از همین رو او را از زنادقه قریش خوانده‌اند.[۳۲]

پس از هجرت پیامبر به مدینه، ابوسفیان دوباره به تجارت پرداخت و با کاروان بزرگی به شام رفت. او گرچه مایل به درگیری با مسلمانان نبود، با وقوع جنگ بدر که بسیاری از مشرکان و حنظله فرزندش در آن کشته شدند و پسر دیگرش، عمرو، به اسارت درآمد[۳۳] در رأس مشرکان قرار گرفت و در بسیج مکیان برای نبرد احد نقش اصلی را ایفاء کرد؛ چنانکه برخی از محققان گفته‌اند که نبرد بدر به رقابت یا دشمنی بنی‌امیه با بنی‌هاشم، چهره‌ای خونین داد[۳۴] و خاطره تلخ و گزنده آن تا سال‌های دور حتی در اندیشه نسل‌های بعدی باقی ماند و در پاره‌ای حوادث سده اول هجری نقش داشت.[۳۵] پس از فتح مکه تعدادی از سران بنی‌امیه مسلمان شدند[۳۶] و حتی از امتیازهایی نیز برخوردار شدند، ولی به نظر برخی آنان اسلام را از دریچه رقابت‌های قبیله‌ای و در جهت کسب امتیازهای کلان مادی و قدرت سیاسی می‌نگریستند.[۳۷]

دوران خلافت ابوبکر

در سقیفه نقشی از بنی‌امیه دیده نمی‌شود و حتی ابوسفیان از گزینش ابوبکر به خلافت، بدان سبب که از تیره مشهوری از قریش نبود، آشکارا انتقاد کرد.[۳۸] اما این اختلاف‌ها جدی نبود.[۳۹] خاندان ابوسفیان در جنگ‌های زمان ابوبکر و عمر فعالانه شرکت جستند و یزید و معاویه، فرزندان ابوسفیان، در فتح برخی مناطق شام امیر سپاه بودند و بعدها در عهد عمر به امارت نقاط مذکور دست یافتند.[۴۰]

خلافت عمر

وقتی عمر بن خطاب به خلافت رسید، یزید بن ابی‌سفیان را استاندار شام کرد و پس از مُردن او در طاعون عمواس، برادرش معاویه را به جای او قرار داد.[۴۱] سخنی منسوب به عمر، نشان می‌دهد که او از سپردن ولایت به طلقاء و فرزندانشان خشنود نبوده است،[۴۲] با این همه ابوسفیان در عهد خلیفه دوم مورد احترام بود[۴۳] و فرزندش را از مخالفت با خلیفه بر حذر می‌داشت.[۴۴]

دوره عثمان

با آغاز خلافت عثمان بن عفان که از بنی‌امیه بود، امویان نفوذ و قدرت خود را گسترده‌تر کردند.[۴۵] در شورای شش نفره برای گزینش خلیفه، عبدالرحمان بن عوف که با عثمان فامیل بود حضوری مؤثر داشت.[۴۶] ابوسفیان نیز پس از انتخاب عثمان یا پس از وفات پیامبر، در جمع امویان از آنها خواست خلافت را همچون گوی در میان خود بگردانند و نگذارند که از دستشان بیرون افتد که نه بهشتی در کار است ونه دوزخی.[۴۷] عثمان اندک‌اندک بنی‌امیه را به ولایت شهرهای مهم و برای ادامه فتوح برگماشت[۴۸] و در برخی موارد، اموال هنگفتی به آنان بخشید.[۴۹]

در این دوره مروان بن حکم بر امور خلافت تسلط فراوانی یافته بود[۵۰] و در جریان اعتراض مسلمانان بر ضد خلیفه نیز، شورشیان خواهان اخراج و تحویل او بودند.[۵۱] در اواخر عهد عثمان، احساسات ضداموی میان دیگر قریشیان و قبایل خردتر گسترش یافت.[۵۲] تلقی بنی‌امیه از خلافت در این عهد، از یکی از جمله‌های مروان قابل درک است که در جمع شورشیان گفت: «اینجا آمده‌اید تا "ملک" ما را از چنگمان به‌درآورید».[۵۳]

خلافت امام علی(ع)

با آغاز خلافت امام علی(ع) که بیعت با وی خارج از اراده بنی‌امیه صورت گرفت، سران بنی‌امیه نخست به مکه رفتند[۵۴] و سپس همراه با اصحاب جمل به بهانه خونخواهی عثمان، عَلَم مخالفت برداشتند،[۵۵] اما بر سر خلافت با آنان اختلاف داشتند[۵۶] و بنابر برخی گزارش‌ها مروان بن حکم، طلحه را در جنگ به قتل رساند.[۵۷]

پس از شکست در جنگ جمل، بنی‌امیه به سوی معاویه والی شام رفتند، در حالی که امام علی از نخستین روزهای خلافت، خواستار عزل او از ولایت شام بود.[۵۸] معاویه در زمان عمر بر شام ولایت یافت و با اختیاراتی که از فتوح اسلامی در زمان عثمان داشت[۵۹]، می‌توان گفت که خلافت بنی‌امیه در این بخش از جهان اسلام آغاز شده بود.[۶۰] معاویه با خونخواهی عثمان، مخالفت خود را آشکار ساخت، اما در زمان محاصره عثمان از یاری وی دریغ کرد و برخی از طمع وی در کسب خلافت سخن به میان آورده بودند.[۶۱]

فرسایشی شدن جنگ صفین به نفع معاویه تمام شد و در صفوف یاران امام علی اختلاف ایجاد کرد؛ علاوه بر ظهور خوارج، برخی از سران قبایل عراق مانند اشعث بن قیس کندی پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از صفین، با فرستادن بسر بن ابی‌ارطاه و دیگر عُمّال خود به برخی از مناطق عراق و حجاز و یمن تا حد ممکن آن سرزمین‌ها را ناامن کرده بود[۶۲] و در اختلاف‌افکنی میان قبایل بصره نیز دست داشت.[۶۳] این دشواری‌ها و اختلافات، امام علی(ع) و پس از وی امام حسن(ع) را از پیگیری کار معاویه بازداشت، تا آنکه سرانجام در پی صلحی میان امام حسن(ع) و معاویه، خلافت در ۴۱ق (۶۶۱م) کاملاً از آنِ معاویه شد.[۶۴] بنابر گزارش‌هایی پس از شهادت امام علی، شامیان معاویه را خلیفه خطاب می‌کردند.[۶۵]

خلافت بنی‌امیه

خلافت بنی‌امیه پس از صلح امام حسن و معاویه در سال ۴۱ق آغاز شد و در سال ۱۳۲ق با سقوط مروان بن محمد به پایان رسید و در این میان چهارده خلیفه بر تخت نشستند. خلافت امویان به دو بخش شاخه سفیانی و شاخه مروانی تقسیم می‌شود. معاویة بن ابی‌سفیان، و یزید بن معاویه، و معاویة بن یزید، خلفای شاخه سفیانی‌اند و پس از به تخت نشستن مروان بن حکم، خلافت اموی به مروانیان منتقل شد. پس از مروان، عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک، هشام بن عبدالمک، ولید بن یزید، ولید بن عبدالملک، ابراهیم بن ولید و در نهایت مروان بن محمد به خلافت رسیدند.

خلفای بنی‌امیه همواره با امامان شیعه به عنوان جانشینان تعیین شده از طرف پیامبر در تقابل بوده‌اند؛ به شهادت رساندن امام حسین(ع) و یارانش در کربلا توسط سپاهیان یزید بن معاویه در واقعه عاشورا، نمود تقابل شدید بنی‌امیه با امامان شیعه است. واقعه حره، قیام‌های زبیریان، مختار ثقفی، زید بن علی، ضحاک بن قیس و قیام بنی‌عباس، دیگر وقایع مهم دوران خلافت بنی‌امیه است.

مغیرة بن شعبه ثقفی، زیاد بن ابیه، عمرو عاص، مسلم بن عقبه مری، عبیدالله بن زیاد، ضحاک بن قیس، حسان بن مالک کلبی، حجاج بن یوسف ثقفی، مسلمة بن عبدالملک، خالد بن عبدالله قسری، یوسف بن عمر ثقفی و یزید بن عمر ابن هبیره از وزرا و کارگزاران و امرای سرشناس امویان به شمار می‌آیند.[۶۶]

حکومت امویان در سال ۱۳۲ هجری قمری با قیام عباسیان درهم شکست.[۶۷]

امویان اندلس

با سقوط حکومت اموی، بسیاری از بنی‌امیه به دست عباسیان کشته شدند، اما یکی از آنها به نام عبدالرحمن بن معاویة بن هشام، معروف به عبدالرحمن داخل از چنگ آنها گریخت و بعداً به اندلس رفت و در آنجا حکومتی تأسیس کرد[۶۸] که به حکومت امویان‌ اندلس شهرت یافت و از ۱۳۸ تا ۴۲۲ قمری به طول انجامید. در این دوره بیش از شانزده امیر اموی، از عبدالرحمن داخل تا هشام بن محمد به حکومت رسیدند.[۶۹]

بنی‌امیه در روایات

  • بر اساس روایتی که عالمان بزرگ و مفسران شیعه از جمله شیخ طوسی و محدث بحرانی،[۷۰] و نیز مفسران اهل سنت از جمله سیوطی و آلوسی[۷۱] نقل نموده‌اند، پیامبر اسلام پیش از وفات خود در رؤیایی دید که بنی‌امیه همانند میمون‌ها از منبر او بالا می‌روند. این خواب بسیار برای او ناخوشایند بود، به‌حدی که تا زمان وفاتش دیگر هرگز نخندید. پس از این رؤیا، آیه ۶۰ سوره اسراء نازل شد که شجره ملعونه را فتنه( آزمایش مردم) دانسته است:
وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتی أَرَیناک إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کبیراً.
و آن خوابی را که به تو نشان دادیم و نیز درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم؛ و ما آنان را [از عاقبت کارشان] می‌ترسانیم، ولی در آنان جز طغیانی بزرگ نمی‌افزاید.
  • امام علی(ع) در نهج البلاغه به تهمت زنی بنی امیه مبنی برمشارکت او در کشتن عثمان اشاره کرده و از این اتهام با توجه به سابقه‌اش در اسلام تعجب کرده است. [۷۲]
  • در روایتی از امام حسین‌(ع‌)، از پیامبر اسلام نقل شده است که «الخلافة محرمة علی آل ابی‌سفیان‌؛ خلافت بر آل ابوسفیان حرام است‌.»[۷۳]
  • در زیارت عاشورا تمام بنی امیه مورد لعن قرار گرفته‌اند «لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً» [۷۴][یادداشت ۳]
  • براساس برخی گزارش‌های تاریخی امام علی(ع) پیش از شهادت در بخشی از وصیت‌هایی که به فرزندش امام حسن کرد به او توصیه کرد که پس از دفنش قبر را مخفی کند چرا که بنی امیه اگر متوجه می‌شدند نبش قبر می‌کردند و بدن را بیرون آورده و می‌سوزاندند.[۷۵]
  • در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که بنى اميّه آموختن ايمان را براى مردم آزاد گذاشتند ، اما شناختن شرک را آزاد نگذاشتند، تا اگر آنان را به شرک کشاندند متوجّه نشوند. [۷۶]

[یادداشت ۴]

پانویس

  1. عماد طبری، کامل بهائی، ۱۳۸۳ق، ص۵۲۳؛ الکوفی، الاستغاثه فی بدع الثلاثه، ج۱، ص۷۶.
  2. نهج البلاغة، ص۳۷۵.
  3. علامه مجلسی، بحار الأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۳۳، ص۱۰۷.
  4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،ناشر: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره) ج۱۵، ص۱۱۹.
  5. ابن‌کلبی، جمهرة النسب، ۱۴۰۷ق، ص۳۷؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۷.
  6. ابن‌کلبی، جمهرة النسب، ۱۴۰۷ق، ص۳۸؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۸-۱۰.
  7. ابن كلبی، جمهرة النسب، الناشر عالم الکتب، ص۳۸؛ بلاذری، انساب الاشراف،۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۹۰م، ج۱، ص۷۱
  9. بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۹.
  10. دهخدا، لغتنامه، ذیل عکاظ
  11. ازرقی، اخبار مکة، ۱۴۰۳، ج۱، ص۱۱۵.
  12. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۹۵.
  13. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۷۲-۷۴.
  14. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۱، ۵۵، ۶۷-۷۰.
  15. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۹۰م، ج۴، ص۷۱-۷۲.
  16. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۹۶۹م، ج۲، ص۱۲۴، ۱۲۶.
  17. بحر العلوم، الفوائد الرجالیة، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۲۵.
  18. ابن‌کلبی، جمهرة النسب، ۱۴۰۷ق، ص۵۱-۵۲.
  19. ابن‌کلبی، جمهرة النسب، ۱۴۰۷ق، ص۵۳-۵۴.
  20. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۶.
  21. طبری، تاریخ طبری، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات بيروت، ج۲، ص۱۳
  22. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۹۰م، ج۱، ص۶۲؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۶۸؛ عماد طبری، کامل بهائی، ۱۳۸۳ق، ج۲، ص۲۵۳.
  23. برای تفصیل نگاه کنید به: مونس حسین، تاریخ قریش، ۱۴۰۸ق، ص۱۴۲.
  24. ابن‌کلبی، جمهرة النسب، ۱۴۰۷ق، ص۲۷، ۳۷-۳۸.
  25. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۶.
  26. ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، ج۳، ص۳.
  27. ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ۱۹۶۰م، ج۲، ص۷۱۵.
  28. بلاذری، فتوح البلدان، ۱۸۳۶م، ص۱۲۹.
  29. ابن‌هشام، السیره النبویة، المکتبة التجاریه، ج۱، ص۲۷۶، ۳۱۵؛ ج۲، ص۲۶، ۹۳.
  30. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۱۴۱.
  31. محمد ابن حبیب، المنمق فی اخبار قریش، ۱۴۰۵ق، ص۳۸۸.
  32. ابن‌حبیب، المحبر، بیروت، ص۱۶۱.
  33. ابن‌قتیبه، المعارف، ۱۹۶۹م، ص۳۳۴-۳۴۵.
  34. مونس حسین، تاریخ قریش، ۱۴۰۸ق، ص۱۴۳.
  35. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ۶۳۷.
  36. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۷۲-۷۴؛ ابن‌طقطقی، الفخری، ص۱۰۹.
  37. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۷.
  38. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۷۱.
  39. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۷.
  40. رجوع کنید به: طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۳، ص۳۸۷، ۶۰۴-۶۰۵؛ ج۴، ص۶۲، ۶۴، ۶۷.
  41. ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، ۱۴۰۸ق، ج۳، ص۴.
  42. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱۰، ص۴۳۴-۴۳۵.
  43. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۱۰۷.
  44. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۱۷.
  45. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۱۲۴-۱۲۵، ج۱۰، ص۳۰.
  46. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۲۳۱.
  47. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۱۹؛ ابوالفرج، الاغانی، ج۶، ص۳۵۶.
  48. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۲۵۱-۲۵۸، ۲۶۹.
  49. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۱۳۳، ۱۳۴، ۲۰۸؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۳۴۸، ۳۶۵.
  50. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۹۰م، ج۵، ص۲۷؛ بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۱۳۸، ۱۸۱.
  51. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۱۸۴.
  52. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۸.
  53. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۳۶۲.
  54. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۴۳۳، ۴۴۸.
  55. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۹۰م، ج۵، ص۲۸.
  56. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۴۵۳.
  57. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۴۳؛ ج۱۰، ص۱۲۷.
  58. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.
  59. بلاذری، فتوح البلدان، ۱۸۳۶م، ص۱۵۲-۱۵۳.
  60. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ص۶۳۸.
  61. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۴، ص۴۳۴.
  62. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۱۹۷؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۹۶۹م، ج۲، ص۲۳۱
  63. ولهاوزن، الدولة العربیة، ۱۳۷۶ق، ص۱۰۰.
  64. بلاذری، جمل من انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.
  65. طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، ج۵، ص۱۶۱.
  66. بهرامیان، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ۶۴۸-۶۳۹.
  67. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۲۳۵.
  68. ابن‌اثیر، الکامل، ۱۳۷۱ش، ج۱۵، ص۱۲۷-۱۳۰.
  69. ابن‌فرضی، تاریخ العلماء الاندلس، ۱۹۹۶م، ج۱، ص۳۳-۳۷.
  70. شیخ طوسی، التبیان، ‌دار احیاء التراث العربی، ج۶، ص۴۹۴.؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ۱۴۱۵ق، ج۳، ص۵۴۴.
  71. آلوسی، روح المعانی، ۱۴۱۵ق، ج۸، ص۱۰۲.؛ سیوطی، در المنثور، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۹۱.
  72. نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ۱۳۶۸ش، ج۱، ص۱۷۲.
  73. شیخ صدوق، الأمالی، ۱۳۷۶ش، ص۱۵۲.
  74. ابن قولویه، کامل الزیارات، ۱۳۵۶ش، ج۱، ص۱۷۶.
  75. مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۲، ص۲۹۲.
  76. کلینی، کافی،۱۴۰۷ق، ج۲، ص۴۱۵.

یادداشت

  1. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این تعبیر امام علی را دلیل بر شبهه‌دار بودن نَسَب معاویه ندانسته و «صریح» را به معنای کسی دانسته که با اعتقاد و از روی اخلاص اسلام را پذیرفته یعنی امام علی و در نقطه مقابل «لصیق» را کسی برشمرده که یا برای دنیا و یا با فشار شمشیر اسلام را از روی ناچاری پذیرفته است.[۴]
  2. عکاظ بازاری میان طائف و نخله که هر سال قبايل عرب از اول ذی قعده به مدت بیست روز تا یک ماه در آنجا جمع شده و باهم به بحث می‌پرداختند و اشعارشان را می‌خواندند و خرید و فروش داشتند. [۱۰]
  3. البته منظور کسانی از بنی امیه هستند که به صورت مستقیم و یا با اظهار خشنودی از رفتار دشمنان اهلبیت در کربلا و یا غیر آن از لحاظ فکری و رفتاری هماهنگ با قاتلان و ظالمان در حق امام حسین (ع) و شهدای کربلا هستند و نیز هر کسی که در طول تاریخ با آن‌ها همراه شده و یا آن‌ها را هم تأیید کرده، مورد لعنت قرار می‌گیرند. بنابر این افراد خوب و نیکوکار و محبان اهلبیت به هیچ عنوان تحت این عبارت قرار نمی‌گیرند چون آن‌ها جزء گروه و اصحاب امام حسین علیه السلام قرار می‌گیرند.
  4. إنَّ بَني اُمَيَّةَ أطلَقُوا لِلنّاسِ تَعليمَ الإيمانِ و لَم يُطلِقُوا تَعليمَ الشِّركِ ؛ لِكَي إذا حَمَلُوهُم علَيهِ لَم يَعرِفُوهُ .

منابع

  • آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی، تحقیق علی عبد الباری عطیة، بیروت،‌ دار الکتب العلیمة، ۱۴۱۵ق.
  • ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱ش.
  • ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ناشر: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره)، بی تا، بی جا.
  • ابن‌حبیب، محمد بن حبیب، المحبر، تحقيق ايلزة ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديدة، بى‌تا.
  • ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شحادة، بیروت،‌ دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
  • ابن‌سعد، محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۰م.
  • ابن‌طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت،‌ دار القلم العربی، چاپ اول، ۱۴۱۸ق/۱۹۹۷م.
  • ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، بی‌نا، ۱۹۶۰م.
  • ابن‌فرضی، عبدالله بن محمد، تاریخ علماء الاندلس،‌ دار المصریة للتالیف، ۱۹۹۶م.
  • ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، بی‌نا، ۱۹۶۹م.
  • ابن‌کلبی، هشام بن محمد، جمهرة النسب، تحقیق ناجی حسن، بیروت، الناشر عالم الکتب، ۱۴۰۷ق.
  • ابن‌هشام، عبدالملک، التیجان، حیدرآباد دکن، مجلس دائره‌المعارف‌العثمانیه‫، ۱۳۴۷ق.
  • ابن‌هشام، عبدالملک، سیرة النبویة، به کوشش محمد محی الدین عبدالحمید، قاهره، المکتبة التجاریة، بی‌تا.
  • ازرقی، محمد بن عبدالله، اخبار مکة، به کوشش رشدی صالح ملحس، بیروت،‌ دار الاندلس، چاپ سوم، ۱۹۸۳ق.
  • بحر العلوم، محمد مهدی بن مرتضی، الفوائد الرجالیة، محقق حسین و محمد صادق بحر العلوم، تهران، مکتبة الصادق، ۱۳۶۳ش.
  • بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، موسسة البعثة، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
  • بلاذری، احمد بن یحیی، جمل من انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۷ق.
  • بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، بی‌نا، ۱۸۳۶ق.
  • بهرامیان، علی، بنی امیه، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳س.
  • ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنووط و دیگران، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۴ق.
  • سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الأمالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، ۱۳۷۶ش.
  • شیخ طوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت،‌ دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
  • طبری، حسن بن علی، کامل البهائی، تهران، مرتضوی، ۱۳۸۳ش.
  • طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، محقق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، بی‌نا، بی‌تا.
  • علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد، مکتبة النهضة؛ بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۶۸م.
  • مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت،‌ دار الوفاء، ۱۴۰۳ق.
  • محمد بن حبیب، المنمق فی اخبار قریش، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق.
  • مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، بیروت،‌ دار صعب.
  • مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.
  • مونس حسین، تاریخ قریش، جده، بی‌نا، ۱۴۰۸ق.
  • ولهاوزن، یولیوس، الدولة العربیة و سقوطها، ترجمه یوسف عش، دمشق، بی‌نا، ۱۳۷۶ق.
  • یعقوبی، احمد بن یحیی، تاریخ الیعقوبی، به کوشش هوتسما، لیدن، بی‌نا، ۱۹۶۹م.

پیوند به بیرون