سوره یُوسُف یا سوره اَحْسَنُ القَصَصْ دوازدهمین سوره و از سورههای مکی قرآن است که در جزء ۱۲ و ۱۳ جای دارد. پرداختن به داستان زندگی حضرت یوسف(ع) به عنوان بهترین داستانها، دلیل نامگذاری این سوره به «یوسف» است. داستان یوسف تنها داستان در قرآن است که از آغاز تا پایان آن، به صورت مفصل در یک سوره بیان شده است و به جز چند آیه پایانی، تمام آیات این سوره به داستان یوسف اختصاص دارد. هدف سوره یوسف بیان ولایت خدا نسبت به بندگان با اخلاص و به اوج عزت رساندن آنان در سختترین شرایط دانسته شده است.
پرداختن به داستان زندگی حضرت یوسف(ع) به صورت یکجا و مفصل در تمامی آیات به جز چند آیه آخر، دلیل نامگذاری این سوره به نام یوسف است.[۱] نام یوسف ۲۷ بار در قرآن آمده است که ۲۵ بار آن در این سوره است.[۲] سوره یوسف را اَحسنُ القِصَص (بهترین داستانها) نیز نامیدهاند؛ این واژه از آیه سوم آن گرفته شده که داستان یوسف را بهترین داستانها معرفی کرده است.[۳]
مکان و ترتیب نزول
سوره یوسف جزو سورههای مکی و در ترتیب نزول، پنجاه و سومین سورهای است که بر پیامبر(ص) نازل شده است. این سوره در چینش کنونی مُصحَف، دوازدهمین سوره است و در جزء ۱۲ و ۱۳ قرآن جای دارد.[۴]
تعداد آیات و دیگر ویژگیها
سوره یوسف ۱۱۱ آیه، ۱۷۹۵ کلمه و ۷۳۰۵ حرف دارد و به لحاظ حجم، جزو سورههای مئون و متوسط است و ششمین سوره از سورههای مقطعات است.[۵]از ویژگی های اختصاصی این سوره این است که در قرآن جز داستان یوسف داستان دیگری به صورت تفصیل از اول تا پایان نیامده است و در این سوره جز داستان یوسف مطلب دیگری مطرح نشده است. [۶]
معنای احسن القصص
از نظر ادبی در واژه «قَصص» دواحتمال است۱- اگر اسم مصدر باشد به معنای قصهها و داستانهاست و داستان یوسف به این معنا احسن القصص است یعنی بهترین داستان از نظر محتواست زیرا بیانگر اخلاص در عبودیت و ولایت و محبت خداوند سبحان در حق بنده اش میباشد ۲-اگر«قَصص» مصدر باشد که در این صورت به معنای(اقتصاص) قصهگویی است یعنی داستان گویی خدواند سبحان در سوره یوسف به نیکوترین وجه است، چرا که داستانی مشحون از عشق و محبت را با رعایت حد اکثر ممکن عفت کلام بیان کرده است. [۷]
محتوا
تمام آیات سوره یوسف به جز چند آیه آخر را درباره سرگذشت عبرتانگیز حضرت یوسف (ع) دانستهاند که عفت، خویشتنداری، تقوا و ایمان را به نمایش گذاشته است.[۸]
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان هدف اصلی سوره یوسف را با توجه آیات آغازین و پایانی سوره تبیین چگونگی ولایت خداوند نسبت به انسانهای بااخلاص دانسته [۹][یادداشت ۱] و معتقد است کسی که ایمانش را برای خدا خالص کند؛ خداوند او را به بهترین وجه تربیت و به حریم قُرب خویش وارد میکند و او را برای خویش بر میگزیند و به حیاتی الهی زندهاش میسازد و در سختترین شرایط زندگی که همه اسباب ظاهری در پی هلاکت او باشند، او را به اوج عزت خواهد رساند.[۱۰]
داستانها و روایات تاریخی
داستان حضرت یوسف(ع) در چندین بخش زیر در سوره یوسف بیان شده است:
داستان خواب دیدن یوسف و بیان خواب برای پدر (آیات ۴-۶)
در کتاب اسباب نزول القرآن نوشته علی بن احمد واحدی نیز آمده است برخی از مردم از پیامبر(ص) خواستند قصهای برای آنان بیان کند تا از ملالت خارج شوند و در جواب این درخواست مردم بود که سوره یوسف نازل شد و آن را احسن الحدیث یا احسن القصص نیز نامیدند.[۱۳]
آیات مشهور
آیه ۱۸ سوره یوسف درباره صبر جمیل داشتن در برابر مصائب و مشکلات
وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ترجمه: و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند. [يعقوب] گفت: «[نه] بلكه نَفْس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است. اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است]. و بر آنچه توصيف مىكنيد، خدا يارىده است.»
صبر جمیل را در روایات صبری دانسته شده که انسان از مشکلات وسختی هایی که برایش پیش آمده به مردم شکایت نکند. [۱۴][یادداشت ۲]فیض کاشانی در المحجه نقل کرده که صبر جمیل آن است که مصیبت زده را چون (در اظهار حزن و اندوه) مانند دیگران است نمیتوان شناخت یعنی به گونهای نیست که با بیتابی و جزع و فزع انگشتنما شده باشد و دردمندی و رنجور شدن و گریان بودنش او را از مرز صبر و شکیبایی خارج نسازد .[۱۵]
آیه ۱۰۸ سوره یوسف مبنی بر تبعیت از راه و روش پیامبر(ص) که از روی بصیرت و آگاهی به آن دعوت میکند، جزو آیات مشهور و نامدار است.
«قُلْ هَـٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّـهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ۖ وَسُبْحَانَ اللَّـهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۱۰۸﴾» (بگو: «اين است راه من، كه من و هر كس (پيروىام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم، و منزّه است خدا، و من از مشركان نيستم.»)
علامه طباطبایی راهی که در این آیه آمده است را همان دعوت با بصیرت و یقین به سوی ایمان محض و توحید خالص دانسته است، که تنها افراد دارای اخلاص در دین، عالم به مقام خدا و بصیر در آن شریک هستند.[۱۶]
ترجمه: و من نفس خود را تبرئه نمىكنم، چرا كه نفس قطعاً به بدى امر مىكند، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
این فراز از آیه به این جهت اهمیت دارد که به یکی از مراتب نفس آدمی که نفس اماره است اشاره دارد و حتی یوسف که به تصریح قرآن از مُخلَصین است[یادداشت ۳]اگر ادعا میکند که توانسته در صحنه گناه و پشت دربهای بسته در کاخ عزیز مصر از گناه خوداری کند و اعلام میکند که (أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ ترجمه: من هرگز در نهانی به او(عزیزمصر) خیانت نکردم ) برای این که در این ادعایش احساس استقلال و خودباوری باطل نباشد، بلافاصله در جمله بعد میگوید: 'وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ تا اعلام کند که ادعایش مبنی بر خیانت نکردنش در کاخ عزیز مصر برای خودستایی و تعریف از خود نبوده؛ بلکه برای این بوده که بفهماند رحمت الهی شامل حالش شده (و البته هیچ اجباری از سوی خداوند متعال برای انجام کارهای نیک نسبت به انسان وجود ندارد) خلاصه سخن این که هم انجام کارهای نیک و حسنات در پرتو رحمت الهی است و هم دوری از گناه و خیانت نکردن در کاخ به عزیز مصر.[۱۷]
تحقق احسان ورسیدن به مقام محسنین در پرتو تقوی و صبر
ترجمه:هر کس تقوا پیشه کند، و شکیبایی و استقامت نماید، (سرانجام پیروز میشود؛) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
علامه طباطبایی در تفسیر این فراز از آیه گفته است که یوسف با این جمله برادرانش را به احسان فراخوانده است واین رابیان کرده که احسان بدون صبر و تقوی دست یافتنی نخواهد بود.[۱۸]شهید مطهری این فراز را جمع بندی سوره یوسف دانسته و می گوید:از نظر نتیجه گیری، تمام سوره در همین جمله خلاصه شده: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اَللهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ. ترجمه:هر کس تقوا پیشه کند، و شکیبایی و استقامت نماید، (سرانجام پیروز میشود؛) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند!»[۱۹]
آموزش سوره به زنان
در برخی روایات آموزش و خواندن سوره یوسف برای زنان نهی شده است؛[۲۰] در تفسیر نمونه درباره این روایات، آمده است: قرآن داستان را با کمال عفتِ بیان، نقل کرده تا این شبهه برای برخی پیش نیاید و این روایات قابل اعتماد نیست و حتی گفته شده در مقابل، روایاتی[یادداشت ۴] وجود دارد که آموزش این سوره را به خانوادهها تشویق کردهاند.[۲۱]
شیخ صدوق به نقل از امام صادق(ع) نوشته است: هرکس هر شب یا هر روز سوره یوسف را بخواند، خداوند در روز قیامت او را به زیبایی حضرت یوسف(ع) محشور میکند و در آن روز هیچ هراسی نخواهد داشت و از بندگان شایسته و برگزیده خدا خواهد بود.[۲۲]
مجمع البیان هم از پیامبر(ص) نقل کرده است که هرکس سوره یوسف را بخواند و به خانواده و بندگانش بیاموزد، خداوند مرگ را برای او آسان خواهد نمود و به او نیرویی میدهد که به هیچ مسلمانیحسادت نکند.[۲۳]
﴿و این چنین پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میکند همان گونه که قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد در حقیقت پروردگار تو دانای حکیم است ٦﴾
﴿پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد ١٥﴾
﴿و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلکه ن فس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف میکنید خدا یاریده است ١٨﴾
﴿و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تاویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمیدانند ٢١﴾
﴿و آن [بانو] که وی در خانهاش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپی] چفت کرد و گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقای من است به من جای نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمیشوند ٢٣﴾
﴿و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود ٢٤﴾
﴿و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند آن گفت کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود ٢٥﴾
﴿پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسی] فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآی پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهای خود را بریدند و گفتند منزه استخدا این بشر نیست این جز فرشتهای بزرگوار نیست ٣١﴾
﴿[زلیخا] گفت این همان است که در باره او سرزنشم میکردید آری من از او کام خواستم و[لی] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور میدهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید ٣٢﴾
﴿[یوسف] گفت پروردگارا زندان برای من دوستداشتنیتر است از آنچه مرا به آن میخوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد ٣٣﴾
﴿و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزی] یکی از آن دو گفت من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب میفشارم و دیگری گفت من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان میبرم و پرندگان از آن میخورند به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران میبینیم ٣٦﴾
﴿گفت غذایی را که روزی شماست برای شما نمیآورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر میدهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کردهام ٣٧﴾
﴿و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نمودهام برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم این از عنایتخدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند ٣٨﴾
﴿شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است فرمان جز برای خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولی بیشتر مردم نمیدانند ٤٠﴾
﴿ای دو رفیق زندانیم اما یکی از شما به آقای خود باده مینوشاند و اما دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از [مغز] سرش میخورند امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت ٤١﴾
﴿و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان میکرد خلاص میشود گفت مرا نزد آقای خود به یاد آور و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد در نتیجه چند سالی در زندان ماند ٤٢﴾
﴿و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را میخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگیده دیگر ای سران قوم اگر خواب تعبیر میکنید در باره خواب من به من نظر دهید ٤٣﴾
﴿ای یوسف ای مرد راستگوی در باره [این خواب که] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را میخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگیده دیگر به ما نظر ده تا به سوی مردم برگردم شاید آنان [تعبیرش را] بدانند ٤٦﴾
﴿و پادشاه گفت او را نزد من آورید پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد [یوسف] گفت نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است ٥٠﴾
﴿[پادشاه] گفت وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید زنان گفتند منزه ستخدا ما گناهی بر او نمیدانیم همسر عزیز گفت اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم و بیشک او از راستگویان است ٥١﴾
﴿و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که می خواستسکونت میکرد هر که را بخواهیم به رحمتخود میرسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمیسازیم ٥٦﴾
﴿و هنگامی که بارهای خود را گشودند دریافتند که سرمایهشان بدانها بازگردانیده شده است گفتند ای پدر [دیگر] چه میخواهیم این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانی میکنیم و [با بردن او] یک بار شتر میافزاییم و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانهای ناچیز است ٦٥﴾
﴿گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من بازآورید مگر آنکه گرفتار [حادثهای] شوید پس چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب] گفتخدا بر آنچه میگوییم وکیل است ٦٦﴾
﴿و گفت ای پسران من [همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمیتوانم داشت فرمان جز برای خدا نیست بر او توکل کردم و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند ٦٧﴾
﴿و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [این کار] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمیکرد جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد و بیگمان او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان] بود ولی بیشتر مردم نمیدانند ٦٨﴾
﴿پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد آبخوری را در بار برادرش نهاد سپس [به دستور او] نداکنندهای بانگ درداد ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید ٧٠﴾
﴿پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] درآورد این گونه به یوسف شیوه آموختیم [چرا که] او در آیین پادشاه نمیتوانست برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید] درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است ٧٦﴾
﴿گفتند اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده استیوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ولی] گفت موقعیتشما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف میکنید داناتر است ٧٧﴾
﴿پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند بزرگشان گفت مگر نمیدانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره یوسف تقصیر کردید هرگز از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است ٨٠﴾
﴿[یعقوب] گفت [چنین نیست] بلکه نفس شما امری [نادرست] را برای شما آراسته است پس [صبر من] صبری نیکوست امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد که او دانای حکیم است ٨٣﴾
﴿پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند ای عزیز به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایهای ناچیز آوردهایم بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقهدهندگان را پاداش میدهد ٨٨﴾
﴿گفتند آیا تو خود یوسفی گفت [آری] من یوسفم و این برادر من است به راستی خدا بر ما منت نهاده است بیگمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند ٩٠﴾
﴿پس چون مژدهرسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بیشک من از [عنایت] خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید ٩٦﴾
﴿و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند و [یوسف] گفت ای پدر این است تعبیر خواب پیشین من به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] بازآورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد بی گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زیرا که او دانای حکیم است ١٠٠﴾
﴿پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خوابها به من آموختی ای پدیدآورنده آسمانها و زمین تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما ١٠١﴾
﴿و پیش از تو [نیز] جز مردانی از اهل شهرها را که به آنان وحی میکردیم نفرستادیم آیا در زمین نگردیدهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بودهاند بنگرند و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کردهاند بهتر است آیا نمیاندیشید ١٠٩﴾
﴿تا هنگامی که فرستادگان [ما] نومید شدند و [مردم] پنداشتند که به آنان واقعا دروغ گفته شده یاری ما به آنان رسید پس کسانی را که میخواستیم نجات یافتند و[لی] عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد ١١٠﴾
﴿به راستی در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی استسخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است ١١١﴾
﴿به نام خداوند رحمتگر مهربان. الف لام راء این است آیات کتاب روشنگر ١ ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم باشد که بیندیشید ٢ ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو حکایت میکنیم و تو قطعا پیش از آن از بیخبران بودی ٣ [یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت ای پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده میکنند ٤ [یعقوب] گفت ای پسرک من خوابت را برای برادرانتحکایت مکن که برای تو نیرنگی میاندیشند زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است ٥ و این چنین پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میکند همان گونه که قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد در حقیقت پروردگار تو دانای حکیم است ٦ به راستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست ٧ هنگامی که [برادران او] گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوستداشتنیترند قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است ٨ [یکی گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید ٩ گویندهای از میان آنان گفتیوسف را مکشید اگر کاری میکنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند ١٠ گفتند ای پدر تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمیدانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم ١١ فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازی کند و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود ١٢ گفت اینکه او را بب رید سخت مرا اندوهگین میکند و میترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد ١٣ گفتند اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعا [مردمی] بیمقدار خواهیم بود ١٤ پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمیدانند با خبر خواهی کرد ١٥ و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند ١٦ گفتند ای پدر ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم آنگاه گرگ او را خورد ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمیداری ١٧ و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلکه ن فس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف میکنید خدا یاریده است ١٨ و کاروانی آمد پس آبآور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده این یک پسر است و او را چون کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه میکردند دانا بود ١٩ و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند و در آن بیرغبت بودند ٢٠ و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تاویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمیدانند ٢١ و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم ٢٢ و آن [بانو] که وی در خانهاش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپی] چفت کرد و گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقای من است به من جای نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمیشوند ٢٣ و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود ٢٤ و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند آن گفت کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود ٢٥ [یوسف] گفت او از من کام خواست و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاک خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است ٢٦ و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است ٢٧ پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت بیشک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است ٢٨ ای یوسف از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بودهای ٢٩ و [دستهای از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سختخاطرخواه او شده است به راستی ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم ٣٠ پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسی] فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآی پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهای خود را بریدند و گفتند منزه استخدا این بشر نیست این جز فرشتهای بزرگوار نیست ٣١ [زلیخا] گفت این همان است که در باره او سرزنشم میکردید آری من از او کام خواستم و[لی] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور میدهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید ٣٢ [یوسف] گفت پروردگارا زندان برای من دوستداشتنیتر است از آنچه مرا به آن میخوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد ٣٣ پس پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید آری او شنوای داناست ٣٤ آنگاه پس از دیدن آن نشانهها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند ٣٥ و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزی] یکی از آن دو گفت من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب میفشارم و دیگری گفت من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان میبرم و پرندگان از آن میخورند به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران میبینیم ٣٦ گفت غذایی را که روزی شماست برای شما نمیآورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر میدهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کردهام ٣٧ و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نمودهام برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم این از عنایتخدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند ٣٨ ای دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر ٣٩ شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است فرمان جز برای خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولی بیشتر مردم نمیدانند ٤٠ ای دو رفیق زندانیم اما یکی از شما به آقای خود باده مینوشاند و اما دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از [مغز] سرش میخورند امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت ٤١ و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان میکرد خلاص میشود گفت مرا نزد آقای خود به یاد آور و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد در نتیجه چند سالی در زندان ماند ٤٢ و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را میخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگیده دیگر ای سران قوم اگر خواب تعبیر میکنید در باره خواب من به من نظر دهید ٤٣ گفتند خوابهایی است پریشان و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم ٤٤ و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم ٤٥ ای یوسف ای مرد راستگوی در باره [این خواب که] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را میخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگیده دیگر به ما نظر ده تا به سوی مردم برگردم شاید آنان [تعبیرش را] بدانند ٤٦ گفت هفتسال پی در پی میکارید و آنچه را درویدید جز اندکی را که میخورید در خوشهاش واگذارید ٤٧ آنگاه پس از آن هفتسال سخت میآید که آنچه را برای آن [سالها] از پیش نهادهاید جز اندکی را که ذخیره میکنید همه را خواهند خورد ٤٨ آنگاه پس از آن سالی فرا میرسد که به مردم در آن [سال] باران میرسد و در آن آب میوه میگیرند ٤٩ و پادشاه گفت او را نزد من آورید پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد [یوسف] گفت نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است ٥٠ [پادشاه] گفت وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید زنان گفتند منزه ستخدا ما گناهی بر او نمیدانیم همسر عزیز گفت اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم و بیشک او از راستگویان است ٥١ [یوسف گفت] این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمیرساند ٥٢ و من نفس خود را تبرئه نمیکنم چرا که نفس قطعا به بدی امر میکند مگر کسی را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است ٥٣ و پادشاه گفت او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی ٥٤ [یوسف] گفت مرا بر خزانههای این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم ٥٥ و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که می خواستسکونت میکرد هر که را بخواهیم به رحمتخود میرسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمیسازیم ٥٦ و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری مینمودند بهتر است ٥٧ و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند ٥٨ و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد گفت برادر پدری خود را نزد من آورید مگر نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم و من بهترین میزبانانم ٥٩ پس اگر او را نزد من نیاوردید برای شما نزد من پیمانهای نیست و به من نزدیک نشوید ٦٠ گفتند او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست و محققا این کار را خواهیم کرد ٦١ و [یوسف] به غلامان خود گفتسرمایههای آنان را در بارهایشان بگذارید شاید وقتی به سوی خانواده خود برمیگردند آن را بازیابند امید که آنان بازگردند ٦٢ پس چون به سوی پدر خود بازگشتند گفتند ای پدر پیمانه از ما منع شد برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما نگهبان او خواهیم بود ٦٣ [یعقوب] گفت آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان ٦٤ و هنگامی که بارهای خود را گشودند دریافتند که سرمایهشان بدانها بازگردانیده شده است گفتند ای پدر [دیگر] چه میخواهیم این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است قوت خانواده خود را فراهم و برادرمان را نگهبانی میکنیم و [با بردن او] یک بار شتر میافزاییم و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانهای ناچیز است ٦٥ گفت هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتما او را نزد من بازآورید مگر آنکه گرفتار [حادثهای] شوید پس چون پیمان خود را با او استوار کردند [یعقوب] گفتخدا بر آنچه میگوییم وکیل است ٦٦ و گفت ای پسران من [همه] از یک دروازه [به شهر] در نیایید بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمیتوانم داشت فرمان جز برای خدا نیست بر او توکل کردم و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند ٦٧ و چون همان گونه که پدرانشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند [این کار] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمیکرد جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد و بیگمان او از [برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [فراوان] بود ولی بیشتر مردم نمیدانند ٦٨ و هنگامی که بر یوسف وارد شدند برادرش [بنیامین] را نزد خود جای داد [و] گفت من برادر تو هستم بنابراین از آنچه [برادران] میکردند غمگین مباش ٦٩ پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد آبخوری را در بار برادرش نهاد سپس [به دستور او] نداکنندهای بانگ درداد ای کاروانیان قطعا شما دزد هستید ٧٠ [برادران] در حالی که به آنان روی کردند گفتند چه گم کردهاید ٧١ گفتند جام شاه را گم کردهایم و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود و [متصدی گفت] من ضامن آنم ٧٢ گفتند به خدا سوگند شما خوب میدانید که ما نیامدهایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبودهایم ٧٣ گفتند پس اگر دروغ بگویید کیفرش چیست ٧٤ گفتندکیفرش [همان] کسی است که [جام] در بار او پیدا شود پس کیفرش خود اوست ما ستمکاران را این گونه کیفر میدهیم ٧٥ پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان پیش از بار برادرش پرداخت آنگاه آن را از بار برادرش [بنیامین] درآورد این گونه به یوسف شیوه آموختیم [چرا که] او در آیین پادشاه نمیتوانست برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید] درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است ٧٦ گفتند اگر او دزدی کرده پیش از این [نیز] برادرش دزدی کرده استیوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ولی] گفت موقعیتشما بدتر [از او]ست و خدا به آنچه وصف میکنید داناتر است ٧٧ گفتند ای عزیز او پدری پیر سالخورده دارد بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم ٧٨ گفت پناه به خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافتهایم بازداشت کنیم زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود ٧٩ پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند بزرگشان گفت مگر نمیدانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلا [هم] در باره یوسف تقصیر کردید هرگز از این سرزمین نمیروم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است ٨٠ پیش پدرتان بازگردید و بگویید ای پدر پسرت دزدی کرده و ما جز آنچه میدانیم گواهی نمیدهیم و ما نگهبان غیب نبودیم ٨١ و از [مردم] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو و ما قطعا راست میگوییم ٨٢ [یعقوب] گفت [چنین نیست] بلکه نفس شما امری [نادرست] را برای شما آراسته است پس [صبر من] صبری نیکوست امید که خدا همه آنان را به سوی من [باز] آورد که او دانای حکیم است ٨٣ و از آنان روی گردانید و گفت ای دریغ بر یوسف و در حالی که اندوه خود را فرومیخورد چشمانش از اندوه سپید شد ٨٤ [پسران او] گفتند به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد میکنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی ٨٥ گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا میبرم و از [عنایت] خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید ٨٦ ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمتخدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسی از رحمتخدا نومید نمیشود ٨٧ پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند ای عزیز به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایهای ناچیز آوردهایم بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقهدهندگان را پاداش میدهد ٨٨ گفت آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید ٨٩ گفتند آیا تو خود یوسفی گفت [آری] من یوسفم و این برادر من است به راستی خدا بر ما منت نهاده است بیگمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند ٩٠ گفتند به خدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم ٩١ [یوسف] گفت امروز بر شما سرزنشی نیستخدا شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است ٩٢ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید ٩٣ و چون کاروان رهسپار شد پدرشان گفت اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید بوی یوسف را میشنوم ٩٤ گفتند به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی ٩٥ پس چون مژدهرسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بیشک من از [عنایت] خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید ٩٦ گفتند ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم ٩٧ گفت به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش میخواهم که او همانا آمرزنده مهربان است ٩٨ پس چون بر یوسف وارد شدند پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شوید ٩٩ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند و [یوسف] گفت ای پدر این است تعبیر خواب پیشین من به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] بازآورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد بی گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زیرا که او دانای حکیم است ١٠٠ پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خوابها به من آموختی ای پدیدآورنده آسمانها و زمین تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما ١٠١ این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ میکردند نزدشان نبودی ١٠٢ و بیشتر مردم هر چند آرزومند باشی ایمانآورنده نیستند ١٠٣ و تو بر این [کار] پاداشی از آنان نمیخواهی آن [قرآن] جز پندی برای جهانیان نیست ١٠٤ و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است که بر آنها میگذرند در حالی که از آنها روی برمیگردانند ١٠٥ و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند جز اینکه [با او چیزی را] شریک میگیرند ١٠٦ آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان دررسد یا قیامت در حالی که بیخبرند بناگاه آنان را فرا رسد ١٠٧ بگو این است راه من که من و هر کس پیرویام کرد با بینایی به سوی خدا دعوت میکنیم و منزه استخدا و من از مشرکان نیستم ١٠٨ و پیش از تو [نیز] جز مردانی از اهل شهرها را که به آنان وحی میکردیم نفرستادیم آیا در زمین نگردیدهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بودهاند بنگرند و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کردهاند بهتر است آیا نمیاندیشید ١٠٩ تا هنگامی که فرستادگان [ما] نومید شدند و [مردم] پنداشتند که به آنان واقعا دروغ گفته شده یاری ما به آنان رسید پس کسانی را که میخواستیم نجات یافتند و[لی] عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد ١١٠ به راستی در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی استسخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است ١١١﴾
↑إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ سوره یوسف آیه۲۴ /واژه اخلاص در قرآن به کار نرفته؛ ولی مشتقّات خلوص ۳۱ بار در قرآن آمده که بیشتر آنها به موضوع اخلاص مربوط است. از این موارد، ۲۲ مورد از باب افعال و ۱۲ آیه مربوط به «مُخلِصین» (کسانیکه دین خود را برای خدا خالص کردهاند) بوده، و ۱۰ آیه مربوط به مُخلَصین( کسانی که تمام وجودشان را برای خدا خالص کرد ه اند ) میباشد.
↑عن النبي صلى الله عليه و آله انه قال: علموا أرقاءكمسورة يوسف فانه أيما مسلم قرأها و عَلّمها أهلَه و ما ملكت يمينه هَوّن الله تعالى عليه سكرات الموت و أعطاه الدرجة ترجمه: به بردگان خود سوره یوسف را یاد بدهید زیرا هر مسلمانى كه این سوره را بخواند و به خانواده و كنیزكان خود یاد بدهد،خداوند سکرات مرگ را به او آسان مى كند و به او درجه و مقامی عطا می کند ( در برخی روایات است که به او قدرتى مى دهد كه به برادر مسلمان خود حسد نورزد. حویزی، تفسير نور الثقلين، ج۲، ص۴۰۸