کاربر:Nazarzadeh/ابن ملجم
عَبدالرّحمن بن عمرو بن مُلْجَم مُرادی معروف به إبن مُلْجَم مُرادی از خوارج نهروان و قاتل علی بن ابی طالب(ع)، امام اول شیعیان، است. ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی(ع)، با او بیعت کرد، در جنگ جمل در کنار او جنگید و پس از جنگ صفین و پایان حکمیت، به خوارج پیوست. او در جنگ نهروان با علی(ع) نبرد کرد و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود. به نقل مشهور، ابن ملجم، در ۲۱ رمضان با یک ضربت شمشیر امام حسن(ع) قصاص شد. وی بنا بر روایات اهل بیت(ع)در بین شیعیان به «اَشقَی الاَولّینَ وَ الآخرین» و «اشقی الاشقیاء» شهرت دارد.
ولادت و نسب
عَبدالرّحمن بن عمرو بن مُلْجَم مُرادی[۱] معروف به ابن ملجم مرادی، از اعراب حِمیری و از قبیله مراد بود که با بنی جبله از قبیله کنده هم پیمان بودند.[۲] برخی نیز او را از قبیله تجوب، یکی از قبایل حمیری و همپیمان قبیله مراد خواندهاند.[۳] بلاذری میگوید: تجوب جد ابن ملجم بوده است.[۴]
از تاریخ ولادت ابن ملجم اطلاعی در دست نیست، اما گفته شده که او در زمان جاهلیت به دنیا آمده است.[۵] ابن سعد درباره نسبش مینویسد: وی
انگیزه ابن ملجم در قتل امیرمؤمنان
درباره شهادت علی بن ابی طالب(ع) توسط ابن ملجم و انگیزه آن روایتهای متفاوتی بیان شده است.
ابن سعد، انتقام را انگیزه قتل میداند و مینویسد: به دنبال شکست خوارج در نهروان، سه تن از آنان، عبدالرحمن بن ملجم، برک بن عبدالله تمیمی و عمرو بن بکیر تمیمی در مکه گرد آمدند و پس از رایزنی بر آن شدند که همزمان، علی(ع)، معاویه و عمرو بن عاص را بکشند. عبدالرحمن کشتن علی(ع) را به عهده گرفت و به کوفه آمد و با یارانش از خوارج دیدار کرد. وی در مواجهه زن زیبارویی به نام قُطام دختر شجنة بن عدی به او دل باخت و از او خواستگاری کرد. زن که پدر و برادرش در نهروان کشته شده بودند، این پیشنهاد را پذیرفت و یکی از شرایط ازدواج را کشتن علی(ع) قرار داد.[۶]
ابن اعثم کوفی عشق ابن ملجم به قطام را دلیل بر قتل امیر مؤمنان ذکر کرده و میگوید: پس از جنگ نهروان و پیش از رسیدن علی(ع) به کوفه، ابن ملجم به کوفه وارد شد و خبر کشته شدن خوارج را به طرفدارانشان داد. او در کوفه به زنی به نام قطام دختر اضبع تمیمی دل باخت و از او تقاضای ازدواج کرد. بنا بر این نقل، عبدالرحمن در آن شب در خانه قطام به سر برد و شراب نوشید و مست افتاد و چون بانگ اذان صبح برخاست، قطام او را بیدار کرد و به مسجد کوفه فرستاد و سرانجام چون علی(ع) خواست در رکعت دوم به سجده رود، شمشیر ابن ملجم بر سرش فرود آمد.[۷]
بنا بر منابع، ابن ملجم مرادی در سحر نوزدهم ماه رمضان با شمشیر آلوده به زهر، فرق مبارک حضرت علی(ع) را در محراب مسجد کوفه شکافت.[۸]
لعن ملائکه
در روایتی از امام صادق(ع) فرمود: هنگامی که ابن ملجم ضربت خود را بر سر مبارک آن حضرت فرود آورد، مانند همان ضربت بر صورتی که نزد فرشتگان بود، نقش بست و پس از آن هر بامداد و شامگاه که ملائکه آن صورت را زیارت نموده، بر ابن ملجم لعنت میفرستند و این امر به طور پیوسته تا روز قیامت ادامه دارد.[۹]
سرنوشت
« پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید -و دستها را بدان آلوده- و گویید امیر مؤمنان را کشتهاند! بدانید جز کشنده من نباید کسی به خون من کشته شود. بنگرید! اگر من از این ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا(ص) شنیدم میفرمود: بپرهیزید از بریدن اندام مرده هرچند سگ دیوانه باشد. »
نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، نامه ۴۷، صص ۳۲۰-۳۲۱.
گزارشهای متفاوتی از سرنوشت ابن ملجم در منابع تاریخی آمده است. اما آن چه شهرت دارد این است که امام علی(ع) در آخرین ساعات زندگی به مدارا با ابن ملجم فرزندانش را وصیت فرمود و پس از شهادت امام(ع)، ابن ملجم را برای قصاص نزد امام حسن(ع) آوردند و ایشان نیز با یک ضربۀ شمشیر ابن ملجم را قصاص فرمود و این واقعه در ۲۱ رمضان روی داد. مشهور است ام الهیثم دختر اسود نخعی جنازه او را گرفته و آن را به آتش کشید.[۱۰]
قبر
ابن بطوطه مینویسد: هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه، در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: این جا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی(ع) است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع میکنند و به مدت ۷ روز آنها را در این مکان میسوزانند.[۱۱]
پانویس
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۸۸
- ↑ ابن سعد، طبقات کبری، ج ۳، ص۳۵.
- ↑ بغدادی، اسماء المغتالین، ص۱۱۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۳۹۴ق، ص۵۰۷.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج ۵، ص۸۵.
- ↑ ابن سعد، طبقات کبری، ج ۳، ص۳۵ و ۳۶.
- ↑ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج ۴، ص۲۷۶ - ۲۷۸.
- ↑ مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ ق، ج۱، ص۲۰.
- ↑ مجلسی، حیاة القلوب، ص۲۸۲.
- ↑ مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص۲۲.
- ↑ ابن بطوطه، الرحلة، ج ۱، ص۱۶۷.
یادداشت
منابع
- ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحلة ابن بطوطة، تحفة النظار فی غرائب الأمصار و عجائب الأسفار، ریاض، اکادیمیه المملکه المغربیه.
- ابن حجر، الاصابة الی تمییز الصحابة، بیروت، دار الکتاب العلمیة.
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر.
- بغدادی، محمدبن حبیب، أسماء المغتالین من الأشراف فی الجاهلیة و الإسلام، بیروت، دارالکتب العلمیة.
- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۳۹۴ق.
- کوفی، احمد بن اعثم، کتاب الفتوح، دار الاضواء، ۱۴۱۱ق.
- مفید، محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ ق.
پیوند به بیرون
قابل قبول ناقص ندارد نمیخواهد ناقص - دارد
- مقاتل الطالبییین ص ۴۵
حضرت علی دو بار بیعت ابن ملجم را رد کردند
- الامامة و السیاسة ج۱ ص ۱۸۰
در حج سال ۳۹ قمری بین عامل امام علی و عامل معاویه اختلاف شد گروهی از خوارج که آن جا بودند گفتند اگر گروهی این دو نفر را که در زمین فساد کرده اند و حرمت این خانه را شکسته اند را بکشند امت راحت می شوند و بعد از آن از بین خود امامی را انتخاب می کنند...
ابن ملجم در کوفه با قطام ازدواج کرد و مدتی با او بود، تا زمانی که با دو نفر دیگر وعده کرده بود رسید.
- انساب الاشراف ج۲ ص ۴۸۷
همان مطلب بالا
در نقل دیگری امده که قطام شرط ازدواج را قتل علی قرار داد و گفت اگر او را کشتی و سلامت ماندی من انتقام خود را گرفته ام و تو با من زندگی خواهی کرد و اگر سالم نماندی آنچه نزد خدا خواهی داشت از من بهتر است. قطام بود که وردان و شبیب بن بجره را با او همراه کرد
ابن ملجم كان في بكر بن وائل، فمرت به جنازة أبجر بن جابر العجلي- و كان نصرانيا و نصارى الحيرة يحملونه- و مع ابنه حجار بن أبجر شقيق بن ثور، و خالد بن المعمر، و حريث بن جابر و جماعة من المسلمين يمشون في ناحية إكراما لحجار، قلما رأهم ابن ملجم أعظم ذلك و أراد غيرا منهم، ثم قال. لو لا أني أعدّ سيفي لضربة هي أعظم عند الله أجرا و ثوابا من ضرب هؤلاء، لاعترضتهم فإنهم قد أتوا أمرا عظيما،! فأخذ و أتي به (إلى) علي فقال: هل أحدث حدثا؟ قالوا: لا. فخلى سبيله [2].
بعث الأشعث بن قيس ابنه قيس بن الأشعث صبيحة ضرب علي فقال أي بني انظر كيف أصبح الرجل و كيف تراه، فنظر إليه ثم رجع فقال: رأيت عينيه داخلتين في رأسه. فقال الأشعث: عينا دميغ و رب الكعبة.
قال: أشقى الأولين عاقر الناقة، و أشقى الآخرين من هذه الأمة [1] الذي يطعنك يا علي و أشار إلى حيث طعن.
دعا علي الناس للبيعة فجاءه عبد الرحمان بن ملجم المرادي(چاپزكار،ج3،ص:260) فرده مرتين ثم أتاه و قال: ما يجلس أشقاها ليخضبنّ/ 435/ أو قال: ليصبغن هذه اللحية من جبهته ثم تمثل: أشدد حيازيمك للموت فإن الموت لاقيك و لا تجزع من الموت إذا حلّ بواديك و قال محمد: (و) في حديث آخر: و الله إنه لعهد النبي الأمّي إليّ [2].
قالوا: لم يزل ابن ملجم تلك الليلة عند الأشعث بن قيس يناجيه حتى قال له الأشعث: قم فقد فضحك الصبح. و سمع ذلك من قوله حجر ابن عدي الكندي فلما قتل علي قال له حجر: يا أعور أنت قتلته [1].
و روي عن الحسن بن علي قال. أتيت أبي سحيرا فجلست إليه فقال: إني بتّ الليلة أرقا، ثم ملكتني عيني و انا جالس فسنح لي رسول الله صلى الله عليه و سلم فقلت له: يا رسول الله ما ذا لقيت من أمتك من الأود و اللدد؟ فقال: ادع عليهم فقلت: اللهم أبدلني بهم خيرا لي منهم و أبدلهم بي شرا لهم مني. و دخل ابن النباح عليه فقال: الصلاة. فأخذت بيده فقام و مشى ابن النباح بين يديه و مشيت خلفه، فلما خرج من الباب نادى أيها الناس الصلاة الصلاة، و كذلك كان يصنع في كل يوم، و يخرج (كذا) و معه درته يوقظ الناس، فاعترضه الرجلان، فرأيت بريق السيف و سمعت قائلا يقول: الحكم يا علي للّه لا لك. ثم رأيت سيفا ثانيا، فأما(چاپزكار،ج3،ص:256) سيف ابن ملجم فأصاب جبهته إلي قرنه و وصل إلى دماغه، و أما سيف ابن بجرة فوقع في الطاق و قال عليّ: لا يفوتنكم الرجل. فشد الناس عليهما من كل جانب، فأما شبيب بن بجرة فأفلت، و أما ابن ملجم فأخذ و أدخل على علي، فقال أطيبوا طعامه و ألينوا فراشه، فإن أعش فأنا ولي دمي فإما عفوت و إما اقتصصت، و إن أمت فألحقوه بي و لا تعتدوا إن الله لا يحب المعتدين.
قالوا: و كان ابن ملجم رجلا أسمر حسن الوجه أبلج، شعره من شحمة أذنيه، مسجدا- يعنون أن في وجهه أثر السجود
يقال: إن الحسن ضرب عنقه و قال: لا أمثل به [1].
تاریخ طبری ج ۵ ص ۱۴۵
ثم قال على: على بالرجل، فادخل عليه، ثم قال: اى عدو الله، ا لم احسن إليك! قال: بلى، قال: فما حملك على هذا؟ قال: شحذته اربعين صباحا، و سالت الله ان يقتل به شر خلقه، فقال ع: لا أراك الا مقتولا به، و لا أراك الا من شر خلقه.
و الله لقد اشتريته بألف، و سممته بألف، و لو كانت هذه الضربه على جميع اهل المصر ما بقي منهم احد.
و قد كان على نهى الحسن عن المثله، و قال: يا بنى عبد المطلب، لا ألفينكم تخوضون دماء المسلمين، تقولون: قتل امير المؤمنين، قتل امير المؤمنين! الا لايقتلن الا قاتلى انظر يا حسن، ان انامت من ضربته هذه فاضربه ضربه بضربه، و لا تمثل بالرجل، فانى سمعت رسول الله ص: يقول: إياكم و المثله، و لو انها بالكلب العقور فلما قبض ع بعث الحسن الى ابن ملجم، فقال للحسن: هل لك في خصله؟ انى و الله ما اعطيت الله عهدا الا وفيت به، انى كنت قد اعطيت الله عهدا عند الحطيم ان اقتل عليا و معاويه او اموت دونهما، فان شئت خليت بيني و بينه، و لك الله على ان لم اقتله- او قتلته ثم بقيت- ان آتيك تاريخالطبري،ج5،ص:149 سنه 40 حتى أضع يدي في يدك فقال له الحسن: اما و الله حتى تعاين النار فلا ثم قدمه فقتله، ثم اخذه الناس فادرجوه في بواري، ثم احرقوه بالنار.
تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۱۲
و قدم عبد الرحمن بن ملجم المرادي الكوفة لعشر بقين من شعبان سنة 40، فلما بلغ عليا قدومه قال: و قد وافى؟ أما إنه ما بقي على غيره، هذا أو إنه، فنزل على الأشعث بن قيس الكندي فاقام عنده شهرا یستحد سیفه
فابتدره الناس، فجعل لا يقرب منه أحد إلا نفحة بسيفه، فبادر إليه قثم بن العباس، فاحتمله و ضرب به الأرض، فصاح: يا علي نح عني كلبك، و أتي به إلى علي، فقال: ابن ملجم؟ قال: نعم! فقال: يا حسن شأنك بخصمك، فأشبع بطنه، و اشدد وثاقه، فإن مت فألحقه بي أخاصمه عند ربي، و إن عشت فعفو أو قصاص
مروج الذهب ج ۲ ص ۴۱۲
و قد كان ابن ملجم مر بالأشعث و هو في المسجد فقال له: فضَحَك الصبح، فسمعها حُجر بن عدي، فقال: قتلته يا أعور قتلك الله
قال علي: لا يفوتنكم الرجل و شدَّ الناس على ابن ملجم يرمونه مروجالذهب،ج2،ص:413 بالحصباء، و يتناولونه و يصيحون، فضرب ساقه رجل من همدان برجله، و ضرب المغيرة بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب وجهه فصرعه
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج42، ص: 193 قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْإِسْكَافِيُ وَ رُوِيَ أَنَّ مُعَاوِيَةَ بَذَلَ لِسَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ مِائَةَ أَلْفِ دِرْهَمٍ حَتَّى يَرْوِيَ أَنَّ هَذِهِ الْآيَةَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ ع وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ وَ أَنَّ الْآيَةَ الثَّانِيَةَ نَزَلَتْ فِي ابْنِ مُلْجَمٍ وَ هِيَ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَلَمْ يَقْبَلْ فَبَذَلَ لَهُ مِائَتَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَلَمْ يَقْبَلْ فَبَذَلَ لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ أَلْفٍ فَلَمْ يَقْبَلْ فَبَذَلَ أَرْبَعَمِائَةٍ فَقَبِلَ وَ رَوَى ذَلِكَ. أَتَى ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَبَايَعَهُ فِيمَنْ بَايَعَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ الثَّانِيَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ الثَّالِثَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- مَا رَأَيْتُكَ فَعَلْتَ هَذَا بِأَحَدٍ غَيْرِي فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ
«1» امْضِ يَا ابْنَ مُلْجَمٍ فَوَ اللَّهِ مَا أَرَى أَنْ تَفِيَ بِمَا قُلْتَ «2».
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: إِنِّي لَشَاهِدٌ لِعَلِيٍّ وَ قَدْ أَتَاهُ الْمُرَادِيُّ يَسْتَحْمِلُهُ فَحَمَلَهُ ثُمَّ قَالَ شِعْرٌ عَذِيرِي مِنْ خَلِيلِي مِنْ مُرَادٍ أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي
كَذَا أَوْرَدَهُ فَخْرُ خُوارِزْمَ وَ الَّذِي نَعْرِفُهُ أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي
بحار الانوار
قال ابن عباس كان من ولد قدار عاقر ناقة صالح و قصتهما واحدة بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج42، ص: 238 لأن قدار عشق امرأة يقال لها رباب كما عشق ابن ملجم لقطام. سمع ابن ملجم و هو يقول لأضربن عليا بسيفي هذا فذهبوا به إليه فقال ما اسمك قال عبد الرحمن بن ملجم قال نشدتك بالله عن شيء تخبرني قال نعم قال هل مر عليك شيخ يتوكأ على عصاه و أنت في الباب فمشقك «1» بعصاه ثم قال بؤسا لك أشقى من عاقر ناقة ثمود قال نعم قال هل كان الصبيان يسمونك ابن راعية الكلاب و أنت تلعب معهم قال نعم قال هل أخبرتك أمك أنها حملت بك و هي طامث قال نعم قال فبايع فبايع ثم قال خلوا سبيله.
239 َ إِنْ هَلَكْتُ فَاصْنَعُوا بِهِ مَا يُصْنَعُ بِقَاتِلِ النَّبِيِّ- فَسُئِلَ عَنْ مَعْنَاهُ فَقَالَ اقْتُلُوهُ ثُمَّ حَرِّقُوهُ بِالنَّارِ فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَقَدِ ابْتَعْتُهُ بِأَلْفٍ وَ سَمَمْتُهُ بِأَلْفٍ فَإِنْ خَانَنِي فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ وَ لَقَدْ ضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً لَوْ قُسِمَتْ بَيْنَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَأَهْلَكَتْهُمْ.
ِّ أَنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَقْتُلَ بِهِ شَرَّ خَلْقِهِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دَعْوَتَكَ يَا حَسَنُ إِذَا مِتُّ فَاقْتُلْهُ بِسَيْفِهِ.
َ أَنَّهُ ع قَالَ: أَطْعِمُوهُ وَ اسْقُوهُ وَ أَحْسِنُوا إِسَارَهُ فَإِنْ أَصِحَّ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي إِنْ شِئْتُ أَعْفُو وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَقَدْتُ «3» وَ إِنْ هَلَكْتُ فَاقْتُلُوهُ ثُمَّ أَوْصَى فَقَالَ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا يُقْتَلَنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي وَ نَهَى عَنِ الْمُثْلَةِ.
244 وَ مِنْ مَنَاقِبِ الْخُوارِزْمِيِّ قَالَ: لَمَّا ضُرِبَ عَلِيٌّ ع تَحَامَلَ وَ صَلَّى بِالنَّاسِ الْغَدَاةَ وَ قَالَ عَلَيَّ بِالرَّجُلِ فَأُدْخِلَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَيْ عَدُوَّ اللَّهِ أَ لَمْ أُحْسِنْ إِلَيْكَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَمَلَكَ عَلَى هَذَا قَالَ شَحَذْتُهُ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَقْتُلَ بِهِ شَرَّ خَلْقِهِ قَالَ عَلِيٌّ ع فَلَا أَرَاكَ إِلَّا مَقْتُولًا بِهِ وَ مَا أَرَاكَ إِلَّا مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل
246 وَ كَانَ ع نَهَى عَنِ الْمُثْلَةِ «1» فَقَالَ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ «2» تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا يُقْتَلُ «3» بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرْ يَا حَسَنُ إِنْ أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِي هَذِهِ فَاضْرِبْهُ ضَرْبَةً وَ لَا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ فَلَمَّا قُبِضَ ع بَعَثَ الْحَسَنُ ع إِلَى ابْنِ مُلْجَمٍ فَقَتَلَهُ وَ لَفَّهُ النَّاسُ فِي الْبَوَارِيِّ وَ أَحْرَقُوهُ وَ كَانَ أَنْفَذَ إِلَى الْحَسَنِ ع يَقُولُ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَعْطَيْتُ اللَّهَ عَهْداً إِلَّا وَفَيْتُ بِهِ إِنِّي عَاهَدْتُ اللَّهَ أَنْ أَقْتُلَ عَلِيّاً وَ مُعَاوِيَةَ أَوْ أَمُوتَ دُونَهُمَا فَإِنْ شِئْتَ خَلَّيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ لَكَ اللَّهَ عَلَى أَنْ أَقْتُلَهُ وَ إِنْ قَتَلْتُهُ وَ بَقِيتُ لَآتِيَنَّكَ حَتَّى أَضَعَ يَدِي فِي يَدِكَ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى تُعَايِنَ النَّارَ ثُمَّ قَدَّمَهُ فَقَتَلَهُ.
259 روایت از کتب قدیمه
302 ب، قرب الإسناد أَبُو الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي أَنَّ الْحَسَنَ ع قَدَّمَ ابْنَ مُلْجَمٍ فَأَرَادَ أَنْ يَضْرِبَ عُنُقَهُ «1» بِيَدِهِ فَقَالَ قَدْ عَهِدْتُ اللَّهَ عَهْداً أَنْ أَقْتُلَ أَبَاكَ فَقَدْ وَفَيْتُ فَإِنْ شِئْتَ فَاقْتُلْ وَ إِنْ شِئْتَ فَاعْفُ فَإِنْ عَفَوْتَ ذَهَبْتُ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَقَتَلْتُهُ وَ أَرَحْتُكَ مِنْهُ ثُمَّ جِئْتُكَ فَقَالَ لَا حَتَّى أُعَجِّلَكَ إِلَى النَّارِ فَقَدَّمَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ «2».
303 قصص الأنبياء عليهم السلام عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ عَاقِرَ نَاقَةِ صَالِحٍ كَانَ أَزْرَقَ ابْنَ بَغِيٍّ وَ إِنَّ قَاتِلَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ابْنُ بَغِيٍّ وَ كَانَتْ مُرَادٌ تَقُولُ مَا نَعْرِفُ لَهُ فِينَا أَباً وَ لَا نَسَباً وَ إِنَّ قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ابْنُ بَغِيٍّ وَ إِنَّهُ لَمْ يَقْتُلِ الْأَنْبِيَاءَ وَ لَا أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ إِلَّا أَوْلَادُ الْبَغَايَا «1».
192 جَمَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع النَّاسَ لِلْبَيْعَةِ فَجَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ الْمُرَادِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَرَدَّهُ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ بَايَعَهُ فَقَالَ عِنْدَ بَيْعَتِهِ لَهُ مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ رَأْسِهِ فَلَمَّا أَدْبَرَ ابْنُ مُلْجَمٍ مُنْصَرِفاً عَنْهُ قَالَ ع مُتَمَثِّلًا اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَ وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ إِذَا حَلَّ بِوَادِيكَ كَمَا أَضْحَكَكَ الدَّهْرُ كَذَاكَ الدَّهْرُ يُبْكِيك
قَالَ: أَتَى ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَبَايَعَهُ فِيمَنْ بَايَعَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ الثَّانِيَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ الثَّالِثَةَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَكَّدَ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَغْدِرَ وَ لَا يَنْكُثَ فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ __________________________________________________ (1) الخصال 2: 24 و 25. (2) في المصدر: عن فطر. (3) الإرشاد: 6. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج42، ص: 193 يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- مَا رَأَيْتُكَ فَعَلْتَ هَذَا بِأَحَدٍ غَيْرِي فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- أُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادٍ «1» امْضِ يَا ابْنَ مُلْجَمٍ فَوَ اللَّهِ مَا أَرَى أَنْ تَفِيَ بِمَا قُلْتَ «2».
۱۹۶ مَا يَحْبِسُ أَشْقَاكُمْ أَنْ يَجِيءَ فَيَقْتُلَنِي اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَرِحْهُمْ مِنِّي وَ أَرِحْنِي مِنْهُمْ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- أَخْبِرْنَا بِالَّذِي يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ نُبِيدُ عَشِيرَتَهُ فَقَالَ إِذاً وَ اللَّهِ تَقْتُلُونَ بِي غَيْرَ قَاتِلِي
كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ عَلِيٍّ ع فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ مُرَادٍ وَ مَعَهُمُ ابْنُ مُلْجَمٍ قَالُوا __________________________________________________ (1) بصائر الدرجات: 140. (2) فشرفها خ ل. (3) فرحة الغريّ: 18 و 19. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج42، ص: 198 يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ طَرَأَ عَلَيْنَا وَ لَا وَ اللَّهِ مَا جَاءَنَا زَائِراً وَ لَا مُنْتَجِعاً «1» وَ إِنَّا لَنَخَافُهُ عَلَيْكَ فَاشْدُدْ يَدَكَ بِهِ «2» فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع اجْلِسْ فَنَظَرَ فِي وَجْهِهِ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ أَ رَأَيْتَكَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ وَ عِنْدَكَ مِنْهُ عِلْمٌ هَلْ أَنْتَ مُخْبِرِي عَنْهُ قَالَ نَعَمْ وَ حَلَّفَهُ عَلَيْهِ فَقَالَ أَ كُنْتَ تُرَاضِعُ الْغِلْمَانَ وَ تَقُومُ عَلَيْهِمْ فَكُنْتَ إِذَا جِئْتَ فَرَأَوْكَ مِنْ بَعِيدٍ قَالُوا قَدْ جَاءَنَا ابْنُ رَاعِيَةِ الْكِلَابِ قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ مَرَرْتَ بِرَجُلٍ وَ قَدْ أَيْفَعْتَ فَنَظَرَ إِلَيْكَ وَ أَحَدَّ النَّظَرَ فَقَالَ أَشْقَى مِنْ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ قَالَ نَعَمْ قَالَ قَدْ أَخْبَرَتْكَ أُمُّكَ أَنَّهَا حَمَلَتْ بِكَ فِي بَعْضِ حَيْضِهَا فَتَعْتَعَ هُنَيْهَةً ثُمَّ قَالَ نَعَمْ قَدْ حَدَّثَتْنِي بِذَلِكَ وَ لَوْ كُنْتُ كَاتِماً شَيْئاً لَكَتَمْتُكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع قُمْ فَقَامَ ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ قَاتِلَكَ شِبْهُ الْيَهُودِيِّ بَلْ هُوَ يَهُودِيٌّ.
ابن دقماق ابراهیم بن محمد الانتصار لواسطة عقد الأمصار ص ۶ المکتب التجاری للطباعه و التوزیع و النشر بیروت
ابن ملجم در زمان خلیفه دوم در فسطاط مصر اقامت داشت و خلیفه دوم در نامه ای از عمرو بن عاص حاکم مصر خواسته بود که او در خانه ای در نزدیکی مسجد دهد تا به مردم قرآن بیاموزد او در یمن از معاذ بن جبل قرآن آموخته بود.