اباضیه

مقاله قابل قبول
رده ناقص
بدون عکس
عدم رعایت شیوه‌نامه ارجاع
نیازمند خلاصه‌سازی
از ویکی شیعه
اباضیه
اطلاعات کلی
مؤسسعبدالله ابن اباض
خاستگاهعراق
گستره جغرافیاییعمان، زنگبار، شمال آفریقا
اطلاعات علمی
اندیشمندانعبدالله ابن اباض، جابر ابن زید، ربیع بن حبیب،
مکاتب معروف
مکتب کلامی قممکتب کلامی بغدادحکمت متعالیهفلسفه اشراقسایر مکاتب


اِباضیه یا اَباضیه، فرقه‌ای منسوب به عبدالله بن اباض تمیمی و از کهن‌ترین فِرَق شکل‌گرفته در بین مسلمانان است. با اینکه این فرقه در برابر اکثریت مسلمانان (اهل سنت و تشیع) گروه کوچکی به‌شمار می‌آید، ولی از لحاظ تاریخی و شناخت اعتقادات فرق و مذاهب، دارای اهمیت بسیار است. باورمندان به این فرقه در عمان، زنگبار و شمال آفریقا زندگی می‌کنند.

اگرچه اباضیان را از خوارج دانسته‌اند و در برخی اندیشه‌ها همراه خوارجند، اما متأخرین اباضیه از اینکه آنان را از خوارج بدانند، ابا دارند. آنان در تقابل با دیگر مسلمانان راهی معتدلانه‌تر از خوارج پیش گرفته‌اند.

جوامع اباضی تاکنون در انزوای نسبی به‌سر برده و آن‌چنان‌که باید، شناخته نشده‌اند. ظاهراً اباضیان تنها گروه باقیمانده از خوارج‌اند، اما چنانکه از منابع برمی‌آید، صُفریان (گروهی دیگر از خوارج) نیز تا نیمه سدهٔ ۵ق/۱۱م در سرزمین‌های اسلامی می‌زیستند[۱] که سرانجام در اباضیه محو شدند.[۲]

گستره اباضیان

اباضیان در سده‌های گذشته در پهنه‌ای بسیار گسترده -حتی در اندلس- می‌زیستند[۳] و گروه‌هایی از آنان تا کنون مانده‌اند و در عمان، زنگبار و شمال افریقا سکونت دارند.

  • عمان: امروزه مذهب عموم قبایل و مردم عمان اباضی است[۴] و قابوس، سلطان این کشور نیز بر همین مذهب است، گرچه رهبر مذهبی ملت به‌شمار نمی‌آید.[۵]
  • زنگبار: در زنگبار مسلماً زمانی گروه‌هایی بسیار اباضی مذهب بوده‌اند، لیکن امروزه ظاهراً شافعی مذهب‌اند و فقط خانوادهٔ حاکم و نزدیکانشان اباضی‌اند. در تانزانیا هم زمانی اباضیانی بوده‌اند و شاید امروز هم باشند.[۶]
  • شمال آفریقا: مذهب اباضیه در میان قبایل بربر شمال افریقا هم نفوذ چشمگیری داشته است و هم‌اکنون در جبل نَفوسه و زواره (طرابلس)، جزیره جِربه (تونس) قبایل وادی میزاب (الجزایر) زندگی می‌کنند.[۷]
  • مومباسا: شاید چند گروه منزوی و دورافتاده دیگر هم از اباضیان در مناطقی چون مومباسا (در کنیا) وجود داشته باشند.[۸]

نام‌های اباضیان

اباضیه خود را اهل‌الحق، اهل‌الدعوة، اصحاب‌الدعوة، اهل‌الوفاق، و مذهب یا فرقه خود را الدعوة، مذهب‌الحق، الفرقة‌المحقة و الفرقة‌الناجیة می‌خوانند.[۹] اینان مذهب خود را کهن‌ترین مذهب اسلامی، نزدیک‌ترین مذهب به عصر نبوّت و در عین حال نزدیک‌ترین مذهب به روح اسلام می‌دانند[۱۰] و معتقدند که چون اهل حق‌اند، سرانجام مذهبشان پیروز خواهد شد.[۱۱] چنین ادعاهایی مخصوص اباضیه نیست، ولی در میان خوارج این قول از بدیهیات است و اینان آنچنان بر حقانیت خود تأکید داشته‌اند که جز خود را کافر انگاشته‌اند. اگرچه در نظر همگی ایشان کفر دارای یک معنی نیست.[۱۲]

نزدیکی به اهل سنت

وجود اعتدال نسبی و دوری از افراط در اباضیان موجب شده است که آنان نزدیک‌ترین فرقهٔ خوارج به اهل سنت به‌شمار آیند[۱۳] در طول زمان بعضی از گروه‌های اباضیه به اهل سنت نزدیک‌تر هم شده‌اند، تا جایی که اکنون اباضیان لیبی و تونس تفاوت اندکی با اهل تسنن دارند، اما اباضیان الجزایر و عمان تا حدود قابل ملاحظه‌ای بر راه و رسم قدیم اباضی پابرجا مانده‌اند.[۱۴]

انکار انتساب به خوارج

اباضیان که از همان آغاز با بعضی از تندروی‌های خوارج سازگاری نداشتند، انتساب خود را به خوارج انکار کرده‌اند. مورخین برجستهٔ اباضی همچون برّادی در جواهر المُنْتَقات و شماخی در کتاب السیر، تاریخ پیدایش فرقهٔ اباضی را به زمان خلافت عثمان می‌رسانند و آن را قدیم‌تر از خروج خوارج در اردوی حضرت علی(ع) می‌شمارند و علت حرکت مخالفت‌آمیز اباضیه در مقابل عثمان را هم اعمال خلاف او که منجر به قتلش شد، می‌دانند[۱۵] به هر حال اباضیهٔ کنونی این را که در زمرهٔ خوارج شمرده شوند، ظلمی به خود می‌انگارند و خود را بیگانه‌ترین گروه نسبت به خوارج می‌شمارند[۱۶]

نخستین اباضیان در این مسائل تا این اندازه حساسیت از خود نشان نمی‌دادند و حتی خود را دوستدار محکّمهٔ نخستین می‌خواندند[۱۷] در طبقهٔ اول مشایخ اباضی، بعد از صحابهٔ حضرت رسول(ص) نخست از عبدالله بن وهب راسبی نام برده می‌شود[۱۸] و حِرقوص بن زهیر را پس از او در همان طبقه قرار می‌دهند[۱۹]. اینان از رهبران و زعیمان خوارج بودند که در قضیهٔ تحکیم بر حضرت علی(ع) خروج کردند.[۲۰]

تعریف خوارج نزد اباضیه

اباضیه لفظ خوارج را به کسانی که بر حضرت علی(ع) شوریدند یا از وی کناره گرفتند، اطلاق نمی‌کنند، بلکه بنابر اعتقاد ایشان خوارج کسانی‌اند که از اسلام خارج شوند، و خروج از اسلام یا با انکار یکی از احکام ثابت و قطعی دین یا با عمل آنچه قطعاً خلاف نصوص احکام دینی که خود همان انکار است، تحقق می‌یابد. به نظر آنان نزدیک‌ترین فرقه به این معنی ازارقه هستند که دماء مسلمین و اموال ایشان و سبی زنان و فرزندان آنان را حلال می‌شمرند.[۲۱] چنانکه ابن اباض خود در نامه‌ای به عبدالملک بن مروان، صریحاً از ابن ازرق و اتباعش تبری می‌جوید و ایشان را کافر می‌خواند[۲۲]

زمینهٔ تاریخی

انشعاب ابوبلال مرداس از خوارج

تاریخ گواه آن است که اباضیه در جریان حرکت خوارج پدید آمدند و سپس راهی مستقل در پیش گرفتند. البته زمینهٔ انشعاب را ابوبلال مرداس بن اُدَیه و افکار او فراهم ساخت و این گروه با تأثیر پذیرفتن از راه و روش او، از گروه‌های تندرو خوارج چون ازارقه و... کناره گرفتند. ابوبلال چنانکه در جای خود خواهد آمد حلقهٔ واسطی بود میان جریان اصلی خوارج و گروه‌های معتدل و میانه‌رو. پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، خوارج چند بار قیام کردند که از آن میان قیام ابوبلال مرداس در زمان یزیدبن معاویه دارای اهمیت خاصی است. وی در ۵۸ق پس از رهایی از زندانِ عبیدالله بن زیاد همراه با ۳۰ تن از یاران خود از بصره خارج شد و در آسَک (میان رامهرمز و ارّجان) فرود آمد. همراهان او در آنجا ۴۰ تن شدند[۲۳] وی از ابتدا اعلام کرد با کسی نخواهند جنگید، مگر آنکه به ایشان حمله شود[۲۴] عبیدالله در ۶۰ق[۲۵] برای سرکوب ابوبلال، سپاهی دوهزار نفره را[۲۶] جنگ او فرستاد. ابوبلال خواستار توقف جنگ شد، اما به هر روی جنگ رخ داد و ابوبلال پیروز شد[۲۷] سال بعد عبیدالله سپاهی ۴۰۰۰ نفری را[۲۸] به مقابله با آنان فرستاد. در میانه جنگ و هنگامی که خوارج به نماز ایستاده بودند، سپاهیان دشمن بر سر آنان ریختند و همه از جمله مرداس را به قتل رساندند[۲۹]

عقاید ابوبلال مرداس

عقاید ابوبلال معرف نخستین مراحل شکل‌گیری آراء خوارج است[۳۰] وی تقیه را جایز می‌دانست[۳۱] کسی را که نماز بگزارد مسلمان، و تجاوز به حقوق او را ممنوع می‌دانست، شمشیر کشدن بر مسلمانان را نهی می‌کرد، از ستم می‌گریخت و فقط به قصد دفاع به جنگ می‌کرد و از کردار خوارج تبرّی می‌جست و خروج زنان را هم حرام می‌دانست[۳۲] وی همچنانکه تقیه را مجاز می‌دانست، قعود را هم برخلاف خوارج تندرو به کلی نفی نمی‌کرد.[۳۳]

نظریات ابوبلال به آراء اباضیان بسیار نزدیک و از عقاید خوارج تندرو دور است، اما به لحاظ شخصیت برجسته‌اش همهٔ خوارج او را از خود می‌دانستند و بزرگ می‌داشتند[۳۴] بیش از همهٔ گروه‌های خوارج، صفریه و اباضیه به تعالیم و راه و روش او نزدیک بودند. صفریه خود را از پیروان نخستین «محکّمه» (خوارج) می‌دانستند و ابوبلال مرداس را، پس از عبدالله بن وهب راسبی و حرقوص بن زهیر، امام خویش می‌خواندند[۳۵] جیطالی (از علمای بزرگ اباضی) هم جابربن زید، ابوبلال مرداس و ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه را در کنار یکدیگر و هم شأن یکدیگر ذکر می‌کند و از بزرگانی می‌شمارد که شایستهٔ پیرویند[۳۶]

به هر حال باتوجه به نزدیکی آراء صفریه و اباضیه و دوری این هر دو فرقه از سایر فرق تندرو و افراطی خوارج، ابوبلال را می‌توان آماده کنندهٔ زمینه یا برخاسته از زمینهٔ قبلی برای جنبش اعتدالی خوارج به‌شمار آورد، زیرا این گرایش به اعتدال از قبل با فَرَوه بن توفل و یارانش که در جنگ نهروان از جمع خوارج خارج شده و قعود را مجاز دانسته بودند، آغاز شده بود و سپس با مرداس ادامه یافت و پیشرفت کرد تا سرانجام در مذاهب ابن اباض و ابن صفار به اوج خود رسید.

پیدایش مذهب اباضی

همراهی خوارج با ابن زبیر

پس از کشته شدن ابوبلال، ابن زیاد به قصد ریشه‌کن کردن خوارج با شدت بیش‌تری به قلع و قمع آنان ادامه داد. متقابلاً خوارج هم به قصد جهاد در بصره گرد آمدند، و در میان آنان رهبران قوم همچون نافع بن ازرق، عبدالله بن صفار و ابن اباض حاضر بودند و ظاهراً نافع نسبت به دیگران ریاستی داشت. در همین ایام عبدالله بن زبیر در مکه قیام و ادعای خلافت کرده بود. به پیشنهاد نافع، در سال ۶۴ق آنان در کنار ابن زبیر برابر سپاه شام جنگیدند و پیروز شدند.[۳۷]

پس از نبرد، خوارج از باور ابن زبیر پرس و جو کردند. ابن زبیر اگرچه پیش از نبرد، خود را موافق آنان نشان داده بود، اما با احساس بی‌نیازی از خوارج، عثمان و طلحه و زبیر را ستود و از خوارج تبری جست و خوارج از او جدا شدند.[۳۸]

رویگردانی از ابن زبیر و انشعاب

پس از جدایی خوارج از ابن زبیر در ۶۴ق گروهی از آنان به بصره رفتند و گروهی به یمامه. سرکردگان گروهی که به بصره رفتند، نافع بن ازرق حنظلی، عبدالله بن صفار سعدی، عبدالله بن اباض و چند تن دیگر بودند و گروهی که به یمامه رفتند گرد نجده بن عامر حنفی، عطیه ابن اسود و ابوفُدَیک جمع شدند[۳۹]

از گروهی که به بصره رفتند و مدعی پیروی از ابوبلال بودند[۴۰]، ۳۰۰ تن با نافع هم‌پیمان شدند تا به رهبری او قیام کنند و با این هدف به اهواز رفتند (۶۴ق). دسته‌های دیگری از خوارج نیز از بیم آزار ابن‌زیاد از بصره خارج شدند و به نافع پیوستند، اما از میان آنان کسانی که با قیام موافق نبودند، به رهبری عبدالله بن اباض، عبدالله بن صفار و ابوییهس هیصم بن جابر در بصره ماندند[۴۱]

نافع از اهواز نامه‌ای خطاب به خوارج بصره نوشت و آنان را از اقامت در میان کفار و مشرکین منع و دعوت به مجاهده کرد. ابن اباض چون از مضمون نامهٔ نافع مطلع شد، اظهار داشت که «اگر این قوم مشرک بودند، سخنان نافع درست بود... ولی اینان تنها کافرِ نعمت‌ها و احکام‌اند و از شرک بدورند و تنها خون اینان بر ما حلال است نه اموالشان». عبدالله بن اباض بر آن بود که مخالفانِ مسلمان آنان کافرند نه مشرک؛ ازدواج با ایشان و ارث بردن از آنان جایز است؛ غنیمتی که می‌توان در جنگ‌ها از ایشان گرفت، فقط سلاح است و اسب، نه چیز دیگر؛ کشتن آنان به‌طور پنهانی و اغتیالِ ایشان حرام اسنت، اما پس از اقامهٔ حجت و در جنگ می‌توان به قتل آنان اقدام کرد.[۴۲]

پیشگامان اباضیه

عبدالله بن اباض:

در عمان همزهٔ این نام را به فتح می‌خوانند و در شمال افریقا به کسر[۴۳] وی همچون عبدالله بن صفار، از بنی عُبیدبن مُقاعِس بود که بنی تمیم بودند.[۴۴]اما ابن حزم اباضیه را اصحاب عبدالله بن یزید اباضی فرازی کوفی می‌داند[۴۵] که معلوم نیست بر چه اصلی مبتنی است.

از تاریخ تولد و مرگ ابن اباض اطلاعی در دست نیست. از تابعین نخستین بوده، صحابه را درک کرده و با عبدالملک بن مروان (د ۸۶ق)مکاتباتی داشته است[۴۶] گویا مرگ ابن اباض در ۸۰ق رخ داده است.[۴۷]
عبدالله بن اباض پایه‌گذار عقاید و احکام مذهب اباضی است[۴۸] و اباضیان از او با تکریم تمام سخن گفته‌اند: او را از پیشوایان برجسته[۴۹] و امام اهل طریق و کسی که مبانی اعتقادی را سامان بخشید و مرجع و معتمد اعتقادات و روشنگر طریق استدلال و شاهراه اعتدال خوانده‌اند[۵۰] به‌علاوه گفته‌اند که او تدوین کنندهٔ مذهب و استوار سازندهٔ مبانی آن بوده است که به اصحابش اقامهٔ حق و برکندن بنای جور و ظلم را تلقین می‌کرد[۵۱]، ولی ابن حجر می‌نویسد: گفته شده که ابن اباض از بدعت خود برگشت و یارانش از او برائت جستند، اما نسبت آن‌ها بدو ادامه یافت[۵۲] که صحت این سخن محقق نیست.
او در دفاع خوارج از مکه به همراه ابن زبیر شرکت داشته و بنابه روایت درگذشت او در جبل نفوسهٔ مغرب، می‌بایست بعد از این تاریخ، از بصره به آنجا رفته باشد[۵۳] منابع اباضی می‌گویند که ابن اباض در کلیهٔ امور به فتاوی جابربن زید اتکا داشت و در کارها با او مشورت و از آراء او متابعت می‌کرد[۵۴]

جابربن زید:

ابوالشعثاء جابربن زید ازدی یحْمَدی (یحْمَدی) جَوفی حُرَفی، عالم و محدث و از تابعین است. ظاهراً اصلش از حُرَقهٔ عمان بوده است،[۵۵] مرگ وی را در ۹۳ق (۷۱۲م)[۵۶] یا ۱۰۳ق (۷۲۱م)[۵۷] و یا ۱۰۴ق[۵۸] گفته‌اند.

اباضیه جابر بن زید را نخستین امام خود دانسته‌اند[۵۹] درجینی در حالی که جابر، ابوبلال مرداس، عبدالله بن اباض و بعضی دیگر از خوارج را با عنوان مشایخ اباضی نیمه دوم قرن اول هجری ذکر می‌کند[۶۰]، او را نخستین شیخ از طیقهٔ دوم مشایخ اباضی می‌شمارد[۶۱] شاهد دیگرِ مقبولیتِ وی نزد اباضیان این است که نّفاث بن نصر از میان تمامی کتب کتابخانهٔ خلیفهٔ عباسی (شاید مأمون) فقط طالب دیوانِ (مجموعهٔ احادیثِ) جابربن زید شد و از آن کتاب که در اختیار اباضیان نبود، نسخه‌ای برداشت[۶۲] به‌علاوه نقل احادیث از جابربن زید در میان علمای اباضی امری معمول بوده است[۶۳]
انتساب اباضیان به جابر و پیروی آنان از وی مختص به ادوار بعد از او نیست، بلکه در زمان خود وی هم سابقه داشته است. گفته شده که او خود این نسبت را انکار کرده و از اباضیه برائت جسته است.[۶۴] اباضیان قولی از او در تأیید این انتساب نمی‌آورند.[۶۵] حتی غیراباضیان او را از ائمه اهل سنت شمرده‌اند.[۶۶]

علمای رجال و حدیث اهل سنت، با وجود سختگیری او را ستوده‌اند و توثیق کرده‌اند[۶۷] و این امر با انتساب او به اباضیه ناسازگار است. اگرچه اباضیه می‌توانند تبری او را از باب تقیه بدانند.

ابوعبیده مسلم بن ابی کریمهٔ تمیمی:

وی از شاگردان جابر و از ائمهٔ اباضیه[۶۸] و از مشایخ نیمهٔ اول قرن دوم[۶۹] بوده است و ظاهراً تا ۱۶۰ق زنده بوده است[۷۰] به گفتهٔ ابوالفرج اصفهانی نام او کودین بوده[۷۱]، و جاحظ او را مسلم بن کرزین می‌نامد[۷۲] از این روی ظاهراً اصل ایرانی داشته و از موالی بنی تمیم بوده است. درجینی او را در رأس طبقهٔ سوم از مشایخ اباضی ذکر می‌کند[۷۳] و جاحظ وی را از علما و روات خوارج می‌خواند[۷۴] ابوعبیده مسلم که پس از عبدالله بن اباض بزرگ‌ترین رهبر و مجتهد اباضیه به‌شمار می‌رود، با این حال، ابن ابی حاتم وی را مجهول[۷۵]و ابن جوزی از ضعفا و متروکین می‌داند[۷۶]، تنها ابن حبان نام او را در شمار ثقات آورده است[۷۷] وی ظاهراً سعی در اختفای حال خود داشته و در کتب رجال از او کمتر سخن به میان آمده است. درجینی می‌گوید که او دین را (یعنی مذهب اباضی را) در خفا حفظ کرد تا به دست «حمله العلم» (الخمسه الیمامین) آشکار شد[۷۸]

  • ابوعمرو ربیع بن حبیب: ابوعبیده شاگردش ابوعمرو ربیع بن حبیب را جانشین خود برگزید.[۷۹] ربیع بن حبیب فقیه و حافظ معتبر و صاحب جامع صحیح یا مسند مشهور اباضیان است[۸۰] اعتقاد اباضیان به مسند ربیع تا جایی است که شیخ عبدالله بن حمید سالمی آن را «صحیح‌ترین کتب حدیث از لحاظ روایت و برترین این کتب از لحاظ سند» می‌خواند و آن را پس از قرآن صحیح‌ترین کتاب می‌شمارد[۸۱] پس از ربیع ابوسفیان محبوب بن رحیل رأس جماعت اهل الدعوه در مشرق شد[۸۲]
  • حملة العلم: وارثان علم ابوعبیده در مغرب پنج تن (حملة العلم) بودند، که از میان قبایل بربر به مشرق رفته بودند تا از علمایی همچون ابوعبیده علم بیاموزند. آنان پس از بازگشت «حمله العلم الی المغرب» لقب گرفتند.[۸۳] اشتروتمان می‌گوید پیش از این پنج تن، ابن مغطیر نفوسی اهل جنّاوُن از مرکز تبلیغی ابوعبیده به جبل نفوسه در مغرب رفته بود[۸۴] که پس از بازگشت، همچون مرجعی بزرگ برای تدریس و فتوا شناخته می‌شد.[۸۵] درجینی نام نخستین عالم اباضی را که از بصره به مغرب رفت سلامه بن سعید می‌نامد[۸۶]، اما معمر نام این نخستین مبلّغ را سلمه بن سعد ذکر می‌کند و می‌نویسد که او در اوایل قرن ۲ق/۸م به افریقا رفت و طی ۱۰ سال فعالیت تبلیغی مذهب اباضی را بین تِلمِسان و خلیج سِرْت در الجزایر و تونس و لیبی نشر داد. او گروهی را که حمله العلم نیز از آنان بودند، برای کسب دانش به بصره نزد ابوعبیده فرستاد.[۸۷] نام این پنج تن (حمله العلم) این‌هاست:
  1. ابوالخطّاب عبدالاعلی بن سَمْح مَعافری، او را یمنی دانسته‌اند.[۸۸] از ابوعبیده اجازه فتوا داشت.[۸۹]
  2. عبدالرحمن بن رستم فارسی، از ابوعبیده اجازه فتوا داشت. او و ابوالخطاب امامت اباضی را در مغرب بنیاد نهادند.[۹۰]
  3. عاصم سَدْراتی،
  4. اسماعیل بن دَرّار غدامِسی و
  5. ابوداوود قبلی[۹۱]

مراکز نخستین امامت اباضی

مشایخ اباضیهٔ بصره به‌ویژه ابوعبیده توانستند در نیمه اول قرن ۲ق/۸م، سه مرکز امامت اباضی، مستقل از یکدیگر در حضرموت، مغرب و عمان به وجود آورند[۹۲] و یا حداقل در شکل‌گیری این مراکز دخیل و مؤثر باشند. مثلاً درجینی از کمک‌های ابوعبیده به قیام عبدالله بن یحیی و ابوحمزه مختار در حضرموت سخن می‌گوید[۹۳] که منجر به تأسیس نخستین امامت اباضی و رویدادی مهم در تاریخ خلافت اموی شد.

حضرموت

  • قیام حضرموت

جزئیات تبلیغات اباضیان در جنوب عربستان چندان روشن نیست لیکن می‌توان حدس زد به سبب آنکه رؤسای اباضی بصره در میان جماعاتی از قبیلهٔ ازد می‌زیستند، و بسیاری از شیوخ اباضی هم ازدی بودند و به واسطهٔ آنان مذهب اباضی به آنجا منتقل شده است[۹۴] پس شاید بی‌سبب نبوده که خوارج در ۷۱ق/۶۹۰م به صنعا هجوم برده، آنجا را تصرف کردند. گرچه در این اقدام به زودی شکست خوردند[۹۵] بعدها بار دیگر قیام کردند و حکومتی برای خود تشکیل دادند.

ستم امویان بر مردم یمن و نیز خواست مردم سبب قیام ابویحیی عبدالله بن یحیی بن عمربن اسود بن حارث کندی (از اهالی حضرموت)، قاضی مجتهد و پرهیزگار این سرزمین شد[۹۶] وی نامه‌ای به ابوعبیده مسلم و دیگر مراجع اباضی در بصره نوشت. آنان چنین حکم دادند که اگر قادر به صبر نیست، خروج کند[۹۷] ابوعبیده، ابوحمزه مختار و بلج بن عقبه را برای یاری او فرستاد. در اواخر ۱۲۸ در مکه با عبدالله ملاقات کردند. به آنان توصیه شده بود تا در قیام افراط نکنند و به اسلاف اقتدا کنند.[۹۸] فرستادگان همراه عبدالله به حضرموت رفتند و با او بیعت کردند.[۹۹] و نخستین امامت اباضی بنیاد نهاده شد. عبدالله با عنوان «طالب الحق» بر حکومت نشست.[۱۰۰] همزمان با آغاز قیام عباسیان در خراسان و درگیری امویان در سال ۱۲۹، طالب الحق برآن شد تا مکه و مدینه را تصرف کند و به پیروزی اولیه دست یافتند.[۱۰۱]

  • تصرف مکه و مدینه

عبدالله بن یحیی، ابوحمزه مختار و بَلْج بن عُقبه را به حج فرستاد تا مردم را به شعار لا حُکْمَ اِلا لِلّه دعوت کنند و بر ضد مروان بن محمد برانگیزند[۱۰۲] اباضیان ۷۰۰ تا ۱۱۰۰ تن بودند و عمامه سیاه بر سر و پرچم‌های سیاه در دست داشتند. والی مکه پس از آگاهی از هدف اباضیان، شهر را ترک کرد و مکه به دست اباضیان افتاد.[۱۰۳] قوای اموی در خارج مکه، در جایی به نام قُدَید اردو زدند و بسیاری از مدنیان نیز به آنان پیوستند. در صفر ۱۳۰ ابوحمزه بر سپاه اموی پیروز شد و مدینه را تصرف کرد.[۱۰۴] ابوحمزه سه ماه در مدینه حکومت کرد.[۱۰۵]

  • خطبه ابوحمزه در مدینه

وی خطبه‌ای برای اهل مدینه ایراد کرد که در تاریخ اباضیه اهمیت خاص دارد. در این خطبه از اعمال اباضیان دفاع کرد، حقانیت آنان را متذکر شد و از مردم خواست که دست از حمایت آل مروان بردارند و اعلام کرد که قیامش برای اقامهٔ حق و عدل بوده و از سه شخص یا گروه برائت جست: حاکمی که خلاف فرمان خدا عمل کند. کسانی که از چنین حاکمی پیروی کنند و کسانی که راضی به عمل او باشند. آنگاه از خلافت عثمان و حضرت علی(ع) انتقاد کرد، معاویه را ملعون خواند و از یزید با زشت‌ترین صفات یاده کرد. به قولی فقط عمر بن عبدالعزیز را مستثنی کرد و به قولی حتی بر او هم لعنت فرستاد.[۱۰۶]

  • شکست در مکه و مدینه و صنعا

پس از تصرف مکه و مدینه، اباضیان خطر مهمی برای امویان بودند.مروان سپاهی ۴۰۰۰ نفره را به جنگ آنان فرستاد و سپاه ۶۰۰ نفره اباضیان به فرماندهی بلج را در جمادی الاول ۱۳۰ در وادی القری شکست داد.[۱۰۷] ابوحمزه به مکه رفت.[۱۰۸] پس از آن، امویان به پشتیبانی مردم مکه، مکه را از اباضیان پس گرفتند. جسد ابوحمزه و سه تن دیگر از سران اباضی در همانجا به‌دار آویخته شد.[۱۰۹]

پس از یک ماه، ابن عطیه فرمانده سپاه اموی به سوی صنعا رفت و بر اباضیان پیروز شد. عبدالله بن یحیی کشته شد. اندکی از اباضیان توانستند به حضرموت بگریزند.[۱۱۰] ابن عطیه اگرچه حضرموت را محاصره کرده بود، اما به فرمان مروان به سمت مکه بازگشت و در میانه راه، چند تن از خوارج او را کشتند.[۱۱۱]

از تمامی قلمرو عبدالله بن یحیی تنها حضرموت به عقاید اباضی وفادار ماند. مسعودی گوید که در زمان او (سال ۳۳۲ق/۹۴۴م) بیش‌تر مردم آنجا اباضی مذهب بودند و از لحاظ عقاید میان آنان و اباضیان عمان اختلافی نبود[۱۱۲] ظاهراً اغلب اباضیان جنوب عربستان پیرو شاخهٔ وَهْبیه بوده‌اند که مهم‌ترین فرقهٔ اباضی شمرده می‌شد. از پیروان شاخهٔ طَریفیه و احتمالاً گروهی از فرقه نُکّاری نیز در میان آنان بوده‌اند[۱۱۳]اباضیان حضرموت پس از چندی گرفتار اختلافات داخلی شدند و به تدریج به امامت اباضی عمان پیوستند[۱۱۴]

عمان

گرایش مردم عمان به مذهب اباضیه باید از اوایل تشکیل فرقه و گسترش آن آغاز شده باشد. شاخه مهمی از تیرهٔ ازد، از سدهٔ ۶م از داخل عربستان به عمان کوچ کردند و با مجوزی که از شاهان ساسانی داشتند بر این منطقه تسلط یافتند.از آغاز حرکت و جنگ‌های خوارج در زمان امویان، بعضی از روسای فرقهٔ اباضیه به عمان آمدند و به نشر عقاید خود پرداختند و یاران بسیاری گرد آوردند[۱۱۵] نخستین امام اباضیان، جُلَندی بن مسعود ازدی بود. قدرت حاکم از آن ازدیان بود و امامان نیز اغلب ازدی بودند. خاندان سلطنتی کنونی هم از این قبیله‌اند. عقاید اباضی که از همان آغاز در عمان مورد اقبال عموم بود، در طی تاریخ پابرجا ماند و همچنان ادامه یافت.[۱۱۶][۱۱۷][۱۱۸] اکثریت نزدیک به اتفاق مردم عمان اباضی مذهب بوده‌اند و عمان تا زمان ما به عنوان تنها کشور اباضی مذهب باقی مانده است، و مردم عمان برخلاف گفته ابن اثیر[۱۱۹] به جزبا اباضیان با دیگر خوارج رفتاری خشن و ستیزه‌جویانه داشته‌اند.[۱۲۰]

  • دوره نخستین امامت اباضیان در عمان (۱۳۰ق-۲۸۰ق)
  1. جلندی بن مسعود: پس از شکست وادی القری و اضمحلال امامت در حضرموت در ۱۳۰ق، اباضیان پراکنده به عمان پناه بردند و هستهٔ قدرتمندی تشکیل دادند[۱۲۱] در هنگامه انتقال حکومت از امویان به عباسیان در ۱۳۲ق، اباضیان با استفاده از این فرصت، جُلَنْدی (یا جُلُنْدی) بن مسعودبن جَیفربن جلندی ازدی را از میان خود به امامت برگزیدند[۱۲۲] بیعت با او به عنوان امام، محققاً در ثلث اول قرن ۲ق صورت گرفت.[۱۲۳]{

جلندی، رهبری پرهیزگار و محبوب مردم بود و می‌گفت که قدرت باید در دست جامعه باشد[۱۲۴] وی بر تمامی عمان[۱۲۵] و بر بخشی از حضرموت حکومت می‌کرد[۱۲۶] به همین سبب پس از آن نیز همواره حضرموت روابط دوستانه خود را با عمان حفظ کرد[۱۲۷]

یاران شیبیان حروری که صفری مذهب بود، پس از شکست از سفاح عباسی به عمان گریختند. جلندی با آن جنگید و شیبان و یارانش کشته شدند. در ۱۳۴ق سفاح لشکری برای سرکوب اباضیان عمان فرستاد. نخست سپاه عباسی موفقیتی نداشت، اما با آتش زدن خانه‌های اباضیان و حمله بسیاری از آنان را کشتند. شمار کشتگان را ده هزار تن گفته‌اند. سر جلندی را نزد سفاح فرستادند.[۱۲۸] و حاکمی غیراباضی بر حکومت عمان گماشته شد.[۱۲۹]

  1. وارث بن کعب: در زمان هارون الرشید، اباضیان خواستند از میان خود، امامی برگزینند. نخست با محمد بن عبدالله بن ابی عفان بیعت کردند، پس از دو سال بیعت را بازگرفتند،[۱۳۰] و با وارث بن کعب بیعت کردند. او شهر نزوی را پایتخت خود کرد.[۱۳۱] سپاه هارون الرشید برای سرکوب آنان، شکست خورد. وارث ۱۲ سال امامت کرد. در ۱۹۰ یا ۱۹۲ق در گذشت.[۱۳۲]
  2. غسان بن عبدالله: دورهٔ اقتدار امامت عمان در زمان جانشین او غَسّان بن عبدالله یحمدی بود. غسّان در ۲۰۸ق/۸۲۳م[۱۳۳] یا ۲۰۷ق[۱۳۴] درگذشت.
  3. عبدالملک بن حمید. تا زمان مرگ[۱۳۵] در مسند امامت بود[۱۳۶]
  4. مُهَنّا بن جیفر یحمدی: او سپاه زمینی و دریایی قدرتمندی ساخت. قیام خاندان‌های غیراباضی را در زمان خود سرکوب کرد.[۱۳۷] پس از آن، رفتاری نادرست و خشن در پیش گرفت.[۱۳۸] در ۲۳۷ درگذشت.
  5. صلت بن مالک خروصی: تا ۲۷۲ق بر مسند امامت بود. به دلیل ناتوانی و رفتار ناشایست، به پیشنهاد علما استعفا کرد.[۱۳۹]
  6. راشد بن نظر: بر سر امامت او اختلاف بود. در ۲۷۷ق خلع شد.
  7. عزان بن تمیم خروصی: در زمان او اختلاف بالا گرفت. مخالفان از عباسیان یاری خواستند و ضربه‌ای قاطع بر حکومت اباضیان وارد آوردند و در ۲۸۰ق پس از ۱۵۰ سال،نخستین امامت اباضیان برچیده شد.[۱۴۰] عباسیان علاوه بر کشتار، تمامی کتاب‌های اباضیان را سوزاندند. بسیاری از اباضیان به هرمز، شیراز و بصره مهاجرت کردند.[۱۴۱]
  • دوره تسلط عباسیان و بنی نبهان

سلطهٔ عباسیان بر عمان یک چند ادامه یافت ولی اباضیان دست از مبارزه برنداشتند، چنانکه بعد از ۳۲۰ق قیام کردند، ولی شکست خوردند[۱۴۲] یا تسلط آل بویه بر بغداد، عمان هم به قدرت آنان تسلیم شد و همزمان با افزایش اقتدار بویهیان، طایفه‌ای به نام بنی نبهان به تدریج در عمان قدرت گرفتند و پس از آن تا قرن‌ها بر این سرزمین حکم راندند. دولت نبهانیان در ۳۶۳ق/۹۷۴م به قدرت رسید و شخصی به نام عمربن نبهان طایی حکومت را به دست گرفت و به نام عضدالدوله دیلمی خطبه خواند[۱۴۳] در این دوره اباضیان در کوه‌ها پناه گرفته بودند و از خود در دفاع می‌کردند و مترصد فرصتی برای کسب استقلال خود بودند و هرگاه که می‌توانستند شورشی برپا می‌کردند[۱۴۴] از جمله قیام‌های ایشان قیام حفض راشد بن ولید بود. که در سالهای ۳۲۸-۴۰۰ق بر اباضیان حکومت کرد.[۱۴۵] قیام او شکست خورد.[۱۴۶] قیام دیگر، قیام ابن راشد در ۴۴۲ق است. در حمله نخست به پایتخت شکست خوردند. اما در هجوم دوم پیروز شدند. آنگاه ابن راشد خود را الراشد بالله لقب داد، خطبه را به نام خویش کرد، لباس پشمین پوشید، دارالاماره را ویران ساخت و جای چون مسجد بنیاد نهاد، عدل و داد پیشه کرد، عوارض و مالیات را لغو نمود و تنها برای کالاهای وارداتی عشریه مقرر کرد، ولی این حرکت دیری نپایید و به زودی با شکست روبه‌رو شد[۱۴۷] در فاصله ۴۴۷ق تا ۵۳۶ق سلجوقیان بر عمان حکومت کردند. اما پس از آن نبهانیان به حکومت رسیدند.[۱۴۸] در ۸۰۹ق/۱۴۰۶م امام حواری بن مالک به امامت برگزیده شد. او توانست بر قسمت عمدهٔ دولت نبهانی مسلط شود و امامتش تا ۸۳۳ق/۱۴۳۰م ادامه یافت[۱۴۹]

جنب و جوش مجدد اباضیان از اواخر سدهٔ ۹ق/۱۵م شدت گرفت[۱۵۰] آنان در ۸۸۵ق/۱۴۸۰م با عمربن خطاب خروصی به امامت بیعت کردند[۱۵۱]، اما بار دیگر بنی نبهان بر عمان مسلط شدند.

  • ورود پرتغال به خلیج فارس و بازگشت اباضیان به قدرت

از رویدادهای مهم اواخر این دوره دست‌اندازی پرتغال به خلیج فارس بود. پرتغالیان در ۱۵۰۷م /۹۱۳ق به رهبری آلبوکرک با ناوگان خود به عمان آمدند و به تدریج در شهرهای ساحلی مستقر شدند و مسقط را به عنوان مرکز و پایگاه خویش انتخاب کردند. این تهاجمات در سرنوشت اباضیان تأثیر فوری نداشت، زیرا پرتغالیان در بنادر بزرگ حکومت می‌کردند و با نواحی کوهستانی کاری نداشتند. در این مدت بخشهای داخلی عمان احتمالاً دچار هرج و مرج بود و زمینه از هر لحاظ برای به قدرت رسیدن یعرُبیان اباضی فراهم می‌شد[۱۵۲]

  • امامت یعربیان (۱۰۳۴-۱۱۵۴ق)
  1. ناصر بن مرشد بن مالک یعربی:اباضیان از آشوب و خلأ قدرت این دوره استفاده کرده مجتمع شدند و در ۱۰۳۴ق با ناصربن مرشداز یعربیان ازدی بیعت کردند که اولین امام یعربی عمان بود؛ ناصر ملوک الطوایفی را برانداخت و بر همه نواحی داخلی و شرقی حکومت کرد.[۱۵۳] او نخست شهر مقری را به پایتختی برگزید، اما پس از فتح نزوی بدانجا منتقل شد. بر پرتغالیان پیروز شد و از عمان نه مسقط بیرونشان راند. پرتغالیان ناچار به مصالحه شدند و سالانه مبالغی به اومی‌پرداختند. بخشی از عمان که در دست ایرانیان بود، پس گرفت. لقب «المعتصم بالله، المتوکل علی الله، امام المسلمین» گرفت و با قدرت تمام حکومت کرد.[۱۵۴]دورهٔ ناصر همراه با پیشرفت فرهنگی و اقتصادی چشمگیری در عمان بود. در زمان جانشینان ناصر عمان روی به رشد و ترقی نهاد و شبکهٔ اداری و تمرکز قدرت به بسط نفوذ و اقتدار دولت کمک کرد[۱۵۵] اما اصل انتخاب امام که در مذهب اباضی اهمیت بسیار داشت، دیگر بی‌رنگ شده و به جای آن روش حکومت موروثی در کشور برقرار گشته بود.[۱۵۶]ناصر در ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م درگذشت.
  2. سلطان بن سیف بن مالک: اباضیان با پسرعم ناصر، سلطان بن سیف بن مالک بیعت کردند. در ۱۰۶۰ق وی مسقط، پایگاه پرتغالیان را تصرف کرد به اموال و غنایم بسیار دست یافت، آنجا را بندرگاه نظامی خود قرار داد، پرتغالیان را از سواحل خلیج فارس دور کرد و با ناوگان نیرومندی که فراهم آورده بود، نه تنها بر تنگهٔ هرمز، بلکه بر بخشی از سواحلِ شرقی افریقا از جمله باب المندب هم مستولی شد و در ۱۰۹۰ق/۱۶۷۹م در پایتخت خود نزوی درگذشت.[۱۵۷]
  3. بلعرب بن سلطان بن سیف: تا زمان مرگش در ۱۱۰۴ق با اقتدار حکومت کرد.
  4. سیف بن سلطان بن سیف: او مومباسا و جزیره‌الخضراء در ساحل افریقا را تصرف کرد و به سواحل ایران و هند نیز دست‌اندازی نمود، ظاهراً ریاض پایتخت کنونی آل سعود را هم تصرف کرد[۱۵۸] در همین دوران بود که جزیرهٔ زنگبار نیز ضمیمهٔ عمان شد[۱۵۹] در ۱۱۲۳ق درگذشت.
  5. سلطان بن سیف بن سلطان: در زمان او عمان به اوج توسعه و قدرت خود رسید[۱۶۰]، اما با مرگ سلطان در ۱۱۳۱ق، انحطاط دوران یعربیان آغاز شد و سرانجام پس از کشمکش‌هایی، حکومت از خاندان یعربی به بوسعید منتقل گردید.

شمال آفریقا

اسلام نخست با مذهب تسنن به آفریقا وارد شد. از اوایل قرن ۲ق به شمار اباضیانِ شمال افریقا افزوده شد و جای تسنن را گرفت.[۱۶۱] در نیمهٔ نخست این قرن حکومتی برای خود تشکیل دادند. جبل نفوسه (واقع در لیبی، جنوب طرابلس) دارالهجرهٔ اباضیه بوده است. گفته شده است عبدالله بن اباض در آنجا درگذشت.[۱۶۲] مذاهب اباضی و صفریه در این منطقه رشد کردند. زناته، تیرهٔ بزرگ قبایل بربر ساکن در صحرای غربی افریقا، نیز به این دو مذهب گروید[۱۶۳] ظاهراً در همان روزگاری که قبیلهٔ بربر نفوسه به اباضیه پیوست، ساکنان غدامس نیز این مذهب را پذیرفتند[۱۶۴]

در زمان خلافت مروان بن محمد، مذهب اباضیه در طرابلس رواج و انتشار تمام یافته بود[۱۶۵]عبدالله بن مسعود تُجیبی (د ۱۲۶ق/۷۴۴م) نخستین رئیس اباضی شناخته شده در مغرب است[۱۶۶] اما اباضیان پس از مدتی با حارث بن تلید به امامت بیعت کردند. او و عبدالجبار بن قیس به یاری یکدیگر طرابلس را از تسلط امویان خارج ساختند و مشترکاً حکومت کردند. حملات چندباره امویان برای بازپس گیری طرابلس شکست خورد. به سبب دادگری و حسن رفتار حارث تمامی لیبی به زیر نفوذ او درآمد. پس از مدتی در دارالحکومه با توطئه امویان کشته شدند.[۱۶۷]

  • ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری حمیری:

پس از این حادثه، در سال ۱۴۰ق اباضیان با ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری بیعت کردند. شهر را به دست گرفتند و حکومت را به ابوالخطاب سپردند. ابوالخطاب نخستین امام اباضی است که علناً و رسماً قیام کرده است[۱۶۸] وی طرابلس را به پایتختی برگزید و قلمرو خویش را از شرق تا بَرقه در مشرق لیبی و از غرب تا قَیروان و از جنوب تا فَزّان (در جنوب غربی لیبی) گسترش داد. قیروان را به سختی تصرف کرد و عبدالرحمن بن رستم فارسی را به ولایت آنجا گماشت[۱۶۹]

با گسترش قدرت اباضیان، منصور خلیفه عباسی در ۱۴۴ق سپاهی بزرگ برای سرکوبشان فرستاد. در جنگ اباضیان شکست خوردند و ابوالخطاب کشته شد.[۱۷۰]زمانی که عبدالرحمن بن رستم به محل نبرد رسید، همهٔ یاران را کشته یافت[۱۷۱]

  • ابوحاتم یعقوب بن حبیب ملزوزی هواری:

در سال ۱۵۴ق بعد بربرهای اباضی با ابوحاتم یعقوب بن حبیب بیعت کردند و شورش کردند[۱۷۲] طرابلس را تصرف کردند. ابوحاتم در آنجا پیروان خویش را برای حمله به افریقیه فرا خواند[۱۷۳] اما راه به جایی نبرد.[۱۷۴] در این مدت دوباره قیروان را تصرف کردند. منصور با فرستادن سپاهی شصت هزار نفره قیام اباضیان را سرکوب کرد. ابوحاتم در ربیع الاول ۱۵۵ق کشته شد.[۱۷۵]

  • عبدالرحمن بن رستم و دولت رستمیان :

پس از شکست ابوحاتم حکومت اباضی به الجزایر منتقل شد. اباضیان با عبدالرحمن بن رستم به خلافت بیعت کردند و شهر تاهرت[۱۷۶] را بنیاد نهادند که مرکز حکومت رستمیان شد.[۱۷۷] دولت رستمیان تا سال ۲۹۴ق ادامه داشت.

  • پس از رستمیان:

اباضیان مغرب در زمان حکومت رستمیان از قدرت سیاسی برخوردار بودند، اما با سقوط این دولت اقتدار سیاسی اباضیان افریقا از دست رفت، اما نفوسه به عنوان مرکز اباضیان لیبی تا زمان اشغال آن به دست ترکان عثمانی استقلال خود را حفظ کرد. در نفوسه دولتی و امامتی برقرار نکردند و تنها برای ادارهٔ امور خود کسانی را انتخاب می‌کردند. بعضی از این اشخاص عنوان «امام الدفاع» داشتند که وظیفهٔ آنان دفاع از جامعهٔ اباضی بود[۱۷۸] اباضیان سدراته هم یک قرن بعد از مهاجرت از تاهرت، برای حفظ امنیت خود به العطوف نزدیک‌تر مزاب و بعد به خودِ مزاب که زندگی در آنجا بسیار مشکل بود، نقل مکان کردند[۱۷۹] اکنون هم اباضیان افریقا بیش‌تر در همان نقاط ساکن‌اند.

اعتقادات

افتراق اصلی خوارج از مسلمانان دیگر مبتنی بر این اعتقاد بوده که مرتکب گناه کبیره کافر است[۱۸۰] جدایی اباضیه از خوارج دیگر نیز به سبب موضع خاصی بود که در همین مورد اتخاذ کردند. آنان با دیدگاه ویژه‌ای که در این‌باره پیدا کردند، خود را از افراط و تندروی دیگر خوارج برکنار کشیدند و خط‌مشی میانه و معتدلی در پیش گرفتند. زمینهٔ اصلی رشد اندیشه‌های اباضی را باید در همین برداشتِ مخصوص ایشان از کفرِ مرتکب کبیره جستجو کرد.

شرک و کفر و نفاق

نزد اباضیه مشرک کسی است که خدا را دروغ پندارد، یا وجهی از وجوه توحید را انکار کند، یا حرفی از قرآن را منکر شود و یا حلال منصوصی را حرام یا حرام منصوصی را حلال کند[۱۸۱] این شخص کافر به کفر شرک (کفر المله)است و از دین خارج است. کفر شرک دو نوع است:

  1. کفر انکار: کفر انکار عبارت است از انکار وجود خدا، پیامبران، ملائک، کتب، معاد، بعث، حساب، بهشت و دوزخ؛
  2. کفر مساوات: شرک مساوات یعنی مساوی قرار دادن خالق و مخلوق در ذات و صفات[۱۸۲]
  • کفر نعمت

اباضیه کسی را که به خداوند تعالی و آنچه از جانب او آمده، اعتقاد داشته باشد، ولی مرتکب فعلی شود که در مورد آن وعید داده شده است، کافر نعمت می‌دانند[۱۸۳][۱۸۴] در مذهب اباضیه نمی‌توان مرتکبین کبائر را مؤمن خواند، زیرا اطاعت هم ایمان است و هم دین؛ هرچه خداوند بر بندگانش فرض کرده نیز جزء ایمان است و از این روی، اینان موحدند، نه مؤمن[۱۸۵]

نظریهٔ «کفر نعمت» مختص اباضیه نیست. صفریه و برخی از فرق دیگر چنین عقیده‌ای داشته‌اند.[۱۸۶]

عبدالله بن یحیی، طالب الحق در خطبهٔ معروف خود که پیش‌تر ذکرش رفت، اعلام کرد که هرکس زنا کند، سرقت کند و خمر بنوشد کافر است، و هر که شک کند در اینکه او کافر است خود کافر است[۱۸۷] کافر نعمت که از کبیرهٔ خود بازنگردد و توبه نکند، جاودانه درآتش خواهد بود[۱۸۸]

به گفتهٔ جیطالی هرچه مستوجب نکال در دنیا و عذاب در آخرت شود، کبیره است و غیر آن صغیره[۱۸۹] اباضیان مغرب معتقدند که گناهان صغیره نامشخص‌اند؛ اما نظر اباضیان شرق گناهان صغیره را معلوم میدانند و اعمالی مانند دروغ کوچک، رقص و بازی‌های غیرمباح را از مصادیق گناهان صغیره می‌شمارند[۱۹۰]

مرتکب صغیره موحد است، نه فاسق، نه گمراه و نه کافر، مگر آنکه بر گناه اصرار ورزد و بر آن باشد که توبه نکند.[۱۹۱]

به عقیدهٔ اباضیه، مرتکب کبیره هرگاه بر گناه خود مصر باشد، منافقی است کافر (البته به کفر نعمت، نه کفر شرک) و مخلّد در نار است[۱۹۲]اما نکته‌ای که اباضیه بر آن تأکید دارند، فرق بین شرک و نفاق است. ایشان گویند که در زمان حضرت رسول(ص) منافقین را موحد می‌دانستند[۱۹۳]، پس نمی‌توان آنان را مشرک دانست. منافق کسی است که به خدا دروغ ببندد که این به کفر منجر می‌شود، مانند تأویل کتاب خدا به طریقی که به گمراهی بیانجامد.[۱۹۴] پس منافق مشرک نیست، ولی کافر است[۱۹۵]

قابل ذکر است که اباضیه -دست کم قدمای اباضیه- دربارهٔ نفاق، سه یا چهار رأی داشته‌اند: بنابر نظر غالب چنانکه آمد نفاق کفر است، نه شرک. بنابر قول دیگر، نفاق شرک است، زیرا ضد توحید است. گروهی از اباضیه هم اطلاق منافق را فقط در مورد قومی که خداوند آنان را به این صفت خوانده است، جایز دانسته‌اند و گروهی دیگر هم گویا نفاق را برائت از شرک و ایمان شمرده‌اند[۱۹۶] و به این آیه از قرآن استناد کرده‌اند: مُذَبْذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا اِلی هؤُلاءِ وَلا اِلی هؤُلاءِ...: در این میان مردّدند، نه به اینان می‌گروند، نه به آنان...[۱۹۷]

  • مسلمانان مخالف

اباضیه مسلمانانِ مخالف خود را کفّار می‌خواندند[۱۹۸] اما چون آنان موحدند، جایگاهشان را دارالتوحید می‌دانستند، به جزاردوگاه سلطان که آن را دارالکفر، دارالبغی یا دارالظلم می‌نامیدند[۱۹۹] دارالتّقیه نیز نامی دیگر برای آنجاست، چون باید در میان مخالفان با تقیه روزگار بگذرانند. اباضیه برخلاف خوارج تندرو، شهادت مخالفین مسلمان را بر یاران خود قبول داشتند، ازدواج با آنان و ارث بردن از آنان را جائز می‌دانستند[۲۰۰] خون مسلمین و اموال ایشان و سبی ذریهٔ آنان، به سبب موحد بودن آنان، حرام است. قتل موحد مگر در مورد زنای محصنه، شرکِ بعد از ایمان و قتل نفس حرام است.[۲۰۱]

ایمان و اسلام

گفته شد که به عقیدهٔ اباضیه هرچه خداوند بر بندگانش فرض کرده، جزء ایمان است. یعنی اگر مسلمان بدانچه خداوند فرض کرده، عمل نکند، ایمانش ناقص است.[۲۰۲] همچنین معتقدند که نباید دین خدا را تجزیه کرد و بین قول و عمل جدایی افکند و کسانی را که مصرّ در ارتکاب گناه‌اند و توبه نمی‌کنند، به رحمت خدا امیدوار ساخت.[۲۰۳] به نظر آنان اسلام در عقیده و قول و عمل متجلی می‌گردد و عقیده جز با قول و عمل کامل نمی‌شود. قول به زبان آوردن کلمهٔ شهادت است و عمل ادای جمیع فرایض و اجتناب از همهٔ محرمات و توقف در برابر همهٔ شبهات.[۲۰۴]

  • مقومات ایمان

مقومات سه‌گانهٔ ایمان -یا به گفتهٔ خود اباضیه، مقامات ایمان- این‌هاست:

  1. اعتقاد به قلب، یا به عبارتی دقیق‌تر انطواء قلوب و نفوس بر اعتقاد به یگانگی خداوند؛
  2. اقرار به زبان؛
  3. عمل به ارکان و جوارح، و تحقق آن اعتقاد و اقرار در افعال. ایمان با عمل صحّت می‌پذیرد؛ و عمل برهانی است بر صدق اعتقاد و صدق لسان.

کسانی که هریک از سه مقام ایمان را ضایع کنند به کفر نعمت کافرند، نه به کفر شرک؛ و چنین کسانی «خاسرین»، «مفسدین» و «کاذبین»اند[۲۰۵] اباضیه علیرغم جدایی مفهوم ایمان و اسلام در قرآن[۲۰۶]، باز هم ایمان و اسلام را هم معنی و مترادف می‌شمرند[۲۰۷] ایمان اسلام است و اسلام ایمان، و دین هر دو آن‌هاست.[۲۰۸]

  • شهادات چهارگانه شرط ایمان

بنده‌ای مؤمن نمی‌شود مگر آنکه به چهار شهادت ایمان بیاورد:

  1. شهادت به وحدانیت خدا،
  2. شهادت به رسالت پیامبر اکرم از جانب خدا،
  3. شهادت به رستاخیز پس از مرگ
  4. شهادت به قَدَر.

هرگاه بنده‌ای این چهار شهادت را به زبان آورد، ایمان او از نظر مردم کامل است، ولی در اینکه ایمان او پیش خدا نیز کامل است یا نه اختلاف نظر وجود دارد[۲۰۹]

معرفت توحید و عقیده به توحید و تصدیق لسانی بر هر کس که به مرحلهٔ تکلیف رسیده باشد، واجب است. تصدیق لسانی ادای «کلمه الشهاده» «کلمه التوحید» یا «جمله التوحید» است و با ادای آن، شخص مسلمان شناخته می‌شود، و از تمامی حقوقی که به هر مسلمان تعلق می‌گیرد، برخوردار می‌گردد. تنها زمانی این حقوق که به هر مسلمان تعلق می‌گیرد، برخوردار می‌گردد. تنها زمانی این حقوق از او سلب می‌شود که بعد از ایمان کافر گردد یا مرتکب زنای محصنه یا قتل نفس شود[۲۱۰] مفهوم اصطلاح «جمله التوحید» به گفتهٔ محمدبن یوسف اطفیش، از ائمه اباضی، این است که شخص شهادت دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(ص) فرستادهٔ خداست و اعتقاد داشته باشد به اینکه آنچه محمد(ص) از جانب خدا آورده، حق است و ایمان آورد به همهٔ فرشتگان و پیامبران و کتبی که خدا بر ایشان فرو فرستاده و به حقانیت مرگ و آتش دوزخ، و نیز ایمان آورد به قضا و قدر. هر که اقرار کند که به همهٔ این‌ها اعتقاد دارد، ایمانش بین او و خدا، و نیز بین او و مردم کامل است[۲۱۱]

در میان اباضیه از کاهش و افزایش ایمان نیز سخن می‌رود. بعضی از آنان می‌گویند که ایمان با طاعت زیاد و با غفلت و معصیت کم می‌شود[۲۱۲] و گروهی فقط به افزایش ایمان قائل‌اند و معتقدند که اگر بخشی از ایمان زایل شود، همهٔ آن از میان خواهد رفت. از دیدگاه گروه دوم نقصان در ایمان به شک بدل می‌گردد و شک منافی ایمان است و به کفر شرک یا کفر نعمت، منجر می‌شود.[۲۱۳]

اباضیان در بحث از کاهش و افزایش ایمان درجاتی برای آن قائل شده‌اند:

  1. درجه ایمان: ایمان، به معنایی که خداوند همهٔ بندگان مؤمن خود را بدان مکلف ساخته و آن همان تصدیق عامه همه مسلمانان است.
  2. درجه ظن: درجه‌ای بالاتر از درجهٔ نخست که بنده پس از تحقق ایمان و راسخ شدن آن در دل، بدان می‌رسد، و مقصود از ظن در اینجا ظنی است که خدا مؤمنان را بدان ستوده است: اَلَّذینَ یظُنّونَ اَنَّهُمْ مُلاقوا رَبَّهِم...: آنان که می‌دانند که دیدارکنندگان پروردگار خویش‌اند...[۲۱۴]، ظنِ راهبر به یقین، نه شک؛
  3. درجهٔ علم، که با قوی شدن ظن حاصل می‌شود و نفس بدان آرامش می‌یابد؛
  4. درجهٔ یقین؛ و آن علم راسخ در دل است که شک را می‌زداید؛
  5. درجه معرفت، که با قوت گرفتن یقین تحقق می‌یابد و در مفهوم آن اختلاف کرده‌اند[۲۱۵]
  • جایگاه عقل

ایمان و علم اکتسابی نیست؛ علم نوری است که به قلب مؤمن می‌تابد، او را از دنیا دور می‌کند و برای مرگ و زندگی بازپسین آماده‌اش می‌سازد[۲۱۶] معرفت خداوند و طاعت او با ایجاب ذات حق و به موجب شرع واجب است، نه به تجویز عقل. تمییز طاعت از معصیت هم به موجب شرع است. عقل فقط می‌تواند سود و زیان این دنیا را تشخیص دهد، اما دربارهٔ آخرت و ثواب و عقاب اخروی قادر به صدور هیچ حکمی نیست[۲۱۷]، پیش از شرع،‌ حتی با وجود حکم عقل، توحید و عبادت واجب نمیشود.[۲۱۸] تفسیر قرآن هم اگر براساس رأی باشد، نه نقل، کفر است و جایگاه چنین مفسری در آتش است.[۲۱۹]

اسماء و صفات خدا

اسناد هیچ اسم و صفتی به خدا بدون اذن شارع جایز نیست[۲۲۰] خدا قدیم و بی‌نهایت است و تنها قدیم اوست.[۲۲۱] خداوند عالِم، قادر، حی و قیوم، مرید، سمیع، بصیر، متکلم و منزه از حلول عوارض و آفات است[۲۲۲] اما تکلّم خدا دو وجه دارد: ۱. تکلم از صفات ذاتی اوست و پیوسته بدان موصوف است؛ ۲. تکلم از افعال او است و مصداق آن قرآن و دیگر کتاب‌های آسمانی است[۲۲۳]

خداوند فعال مایشاء است و مجبور نیست و اگر اراده کند می‌تواند ضد فعل را انجام دهد.[۲۲۴] بسیاری از اباضیان معتقدند که ارادهٔ خداوند سبحان همواره به بودن چیزهایی تعلق می‌گیرد که علمش بودن آن‌ها را ایجاب می‌کند[۲۲۵]

اباضیان معتقدند که صفات خدای تعالی عین ذات اوست، غیر از او نیست و تغایری هم میان آن‌ها وجود ندارد؛ نه از او جدا می‌گردد، نه با او ملازمت دارد؛ قائم به ذات او هم نیست، بنابراین صفات خداوند ازلی است، نه حادث[۲۲۶][۲۲۷]

آنچه گفته شد نظر متکلمان اباضی مغرب بود، اما متفکران اباضی مشرق با جدا کردن صفات ذات از فعل، صفات فعل را حادث و مخلوق می‌دانند.[۲۲۸] خداوند هیچ یک از ویژگی‌ها و عوارض جسم را دارا نیست و لامکان است.[۲۲۹] اباضیه هم رؤیت خدا را چه در دنیا، چه در عقبی نفی می‌کنند[۲۳۰] اباضیه به‌رغم آنکه تعقل در شرع را جایز نمی‌دانند، وجه، عین، ید، یمین، تجلّی و... را که در قرآن و احادیث نبوی به خدا نسبت داده شده است، از او نفی و آن‌ها را تأویل کرده‌اند تا به ورطهٔ تشبیه و تجسیم نیفتند[۲۳۱]، زیرا اگر خداوند را به صفات حدوث وصف کنند، از آنجا که در هر حادثی فنا راه دارد، بقای او باطل خواهد شد[۲۳۲] توجیه اباضیه متکی بر تنزیه خداوند از مشابهت با خلق است و با استناد به محکمات قرآن، آیات موهم تشبیه را به مقتضای سیاق کلمات و عبارات تأویل می‌کنند، مانند تأویل «استواء» به استیلاء و «ید» به قدرت و جز این‌ها[۲۳۳]

قرآن و معجزه

اباضیهٔ متقدّم در باب لزوم معجزه متفق القول نبوده‌اند:

  1. بعضی از ایشان گفته‌اند که خداوند هر پیامبری را که می‌فرستد، دلیلی برای شناخته شدن او قرار می‌دهد. به عقیدهٔ جیطالی (زنده در ۷۲۲ق/۱۳۲۲م) صدق پیامبری رسولان با معجزه شناخته می‌شود[۲۳۴] و دربارهٔ خاتم‌الانبیاء علاوه بر معجزهٔ آشکار و پایدار او یعنی قرآن، معجزاتی دیگر چون شق‌القمر و به سخن آوردن شخص گنگ و... را ذکر می‌کند[۲۳۵]
  2. ولی برخی دیگر اعتقاد داشته‌اند که ممکن است خداوند پیامبری را بدون چنین نشانه‌ای یا بی‌معجزه بفرستد؛ و بر خدا و پیامبر اظهار معجزه واجب نیست[۲۳۶] این گروه از اباضیه به خبری که از رسول اکرم نقل شده است، استناد کرده‌اند: من پیامبر هستم و نفس قول نبی حجت است و به برهان نیازی ندارد.[۲۳۷]

خلق و قدمت قرآن

  • اباضیه مغرب؛ حدوث قرآن:اباضیان مغرب قدم قرآن را نفی می‌کنند. آنان به آیاتی چون «لوحٍ مَحْفوظٍ»[۲۳۸] و تعابیر قرآنی نظیر نزول و حدوث و ذهاب بر حدوث و خلق کلام استدلال می‌کنند.حتی گفته‌اند: کسی که بگوید قرآن غیرمخلوق است از مانیست.[۲۳۹]
  • اباضیه مشرق: قدم قرآن:اما اباضیهٔ مشرق متفقاً قائل بودند به اینکه قرآن قدیم است و این نظر باز می‌گردد به امام محمدبن هشام بن غیلان که از عقیدهٔ خود بر خلق قرآن منصرف و به ازلیت آن مؤمن شد. دلیل عقلی بر این مدعا آن است که کلام از صفات خدا و صفت ازلی اوست. خداوند متکلم است و کلام او قرآن است، پس قرآن نیز قدیم است[۲۴۰] اباضیهٔ مشرق، اجماع بر قدم قرآن را و کلام امام علی را که در پاسخ به معترضین تحکیم گفت «مخلوقی را حَکَم نکردم؛ بلکه قرآن حکم است» حجت قدمت قرآن دانسته‌اند.[۲۴۱]

افعال انسان

هرچه در عالم حادث شود، خلق و فعل خداست و هیچ خالق و محدثی جز او نیست، پس جمیع افعال بندگان هم از اوست، مخلوق اوست و متعلق به قدرت اوست. افعال بندگان از نظر اباضیان خالقی جز خداوند سبحان ندارد که قدرتش تام است[۲۴۲][۲۴۳][۲۴۴] حرکات و سکنات بندگان برای آنان مقدر شده است، و قدرت و مقدور و کسب و مکتسب همه مخلوق خدای تعالی است. اینکه قدرت یا حرکت را به بنده نسبت می‌دهند، از آن روی است که این‌ها اکتساباً مقدورِ قدرت بنده‌اند، ولی چون مخلوق خداوندند، پس اختراعاً مقدور قدرت پروردگارند[۲۴۵] و در اثبات این عقیده به این آیه استشهاد می‌کنند:... لَها ماکَسَبَتْ وَ عَلَیها مَا اکْتَسَبَتْ...[۲۴۶] عبدالکافی اباضی در این باب گفته است: افعال بندگان را به دو اعتبار می‌توان در نظر گرفت:

  1. یکی از جهت خلق یعنی ایجاد و اختراع که مختص به خدای تعالی است،
  2. و دیگر از جهت انتساب فعل به بنده که اکتساب نامیده می‌شود و قدرت بنده بر فعل همین است[۲۴۷]

اباضیه با این نظر، هم خلق افعال از جانب بندگان را و هم جبر و اختیار مطلق را رد می‌کنند[۲۴۸] آنان به جبر قائل نیستند و علم ازلی را حاکم بر سرنوشت بشر نمی‌دانند. نهایتِ جبری که به نظر ایشان خداوند بر بندگان روا داشته، ترغیب و تخویف بندگان است[۲۴۹] اما تفویض هم نزد ایشان مردود است. گفته‌اند که ابوعبیده از قَدَر کراهت داشت.[۲۵۰] مخالفت اباضیه با قدریه به حدی است که آنان را از ملعونان دانسته‌اند[۲۵۱]

از سوی دیگر چنانکه قبلاً هم گفته شد، اباضیه قضا و قدر را از اصول دین می‌شمارند: ایمانِ انسان جز با اعتقاد به قدر خداوند کامل نیست[۲۵۲] بر هر مکلف واجب است که بداند هر خیر و شرّ، ایمان و کفر، سعادت و شقاوت و... که به او می‌رسد، همه از ازل و پیش از وجود و ظهور در قضا و قدر الهی منطوی بوده است و همه‌چیز از زندگی و مرگ از قبل در قضای الهی مقدّر شده و هیچ‌چیز از تقدیر او خارج نیست، زیرا قضا ایجاد اشیاء است در لوح محفوظ، و قدر علم مقادیر اشیاء قبل از ایجاد آن‌ها، و عالَم خلق کلاً برحسب آنچه در علم خدا موجود بوده، ایجاد شده است[۲۵۳] نظر اباضیه در موضوع استطاعات هم موافق رأی مذکور است و آن را از اعراضی می‌دانند که خداوند در انسان خلق می‌کند تا فعلی از او سر زند[۲۵۴] آنان معتقدند که استطاعت و تکلیف با فعل مقارن‌اند، زیرا اگر خداوند استطاعت را در کسی ایجاد نکند، او قادر به کسب چیزی نخواهد بود[۲۵۵] بعضی از اباضیه استطاعت را تخلیه خوانده‌اند، ولی بسیاری هم آن را تخلیه ندانسته، بلکه آن را به معنایی گرفته‌اند که پدید آمدن فعل وابسته بدان است. استطاعت در دو وقت باقی نمی‌ماند و استطاعت برای هر کار غیر از استطاعت برای ضد آن است[۲۵۶]

خلق و اختراع تفضل الهی است و تکلیف خدا بر بندگان منّتی است که بر آنان نهاده، نه خلق و نه تکلیف هیچ کدام بر او واجب نیست، و اینکه برخی پنداشته‌اند که تکلیف باید فقط در جهت صلاح بنده باشد، درست نیست[۲۵۷] خداوند در مورد بندگانش هر چه بخواهد می‌کند و رعایت مصلحت بنده بر او واجب نیست. مقتضای معنای لغوی امر، حُسنِ آنچه بدان امر شده، نیست؛ همچنانکه نهی بر قُبح آنچه از آن نهی شده، دلالت نمی‌کند. یعنی برخلاف نظر قدریه حُسن و قُبح امور را شرع معین می‌کند، نه مصلحت[۲۵۸] تکلیف بندگان از حکمت الهی سرچشمه می‌گیرد و شایستهٔ خداوند حکیم نیست که بندگان را در حالی که به آنان عقل و تمییز عنایت کرده، بی‌تعیین تکلیف رها کند. از سوی دیگر، اینان همانند معتزله معتقدند که خداوند تکلیف ما لایطاق هم بر بنده روا نمی‌دارد[۲۵۹]، زیرا آن هم شایسته خداوند حکیم نیست. به اعتقاد اکثر اباضیه خداوند اراده کرده است که آنچه از طاعات و معاصی بندگان می‌داند، تحقق یابد، بی‌آنکه او را خوش آید یا کراهتی از آن داشته باشد. در نظر آنان قوّتِ طاعت توفیق است و تسدید و فضل و نعمت و احسان و لطف؛ و استطاعت بر کفر ضلالت است و خذلان و بلا و شرّ[۲۶۰]

جهان عقبی و احوال انسان پس از مرگ

بهشت و دوزخ مخلوق و هم‌اکنون موجودند؛ بهشت در آسمان و جهنم زیر زمین است[۲۶۱] جنّت و نار پایدار و دائمی است و ساکنان آن دو جاودانهاند، نه می‌میرند و نه از آنجا خارج می‌شوند[۲۶۲]موحد عاصی اگرچه مخلد در جهنم است اما عذابی سبک‌تر دارد[۲۶۳]

اباضیه در مادی یا معنوی بودن صراط و میزان اختلاف کرده‌اند.[۲۶۴][۲۶۵]

اباضیان به شفاعتِ ملائکه، انبیاء و مؤمنان اعتقاد دارند و شفاعتشان فقط به کسانی تعلق می‌گیرد که مستوجب عقاب باشد، از عذاب نمی‌رهاند، بلکه فقط بر ثواب مؤمنین می‌افزاید[۲۶۶] به اعتقاد آنان شفاعت در محشر و قبل از دخول بهشتیان به بهشت و دوزخیان به دوزخ صورت می‌گیرد[۲۶۷]

وقایع آخرالزمان

مهم‌ترین تألیفی که از اباضیان در دسترس ماست و به روشنی از آیات و وقایع آخرالزمان سخن می‌گوید، قناطر الخیرات جیطالی است. وی زیر عنوان اشراط الساعه به استناد روایاتی چند، نشانه‌های آخرالزمان را برمی‌شمارد و از آن جمله به این موارد اشاره می‌کند:

  • وقوع جنگ میان دو گروه بزرگ که مدعای آنان یکی است،
  • چیرگی بدکاران بر نیکوکاران،
  • ظهور دجالان دروغگوی مدعی پیامبری،
  • بسیاری زلزله،
  • اندک شدن باران،
  • قطع ارحام،
  • آراستن قرآن‌ها و مساجد،
  • گرایش علما به مال‌اندوزی و...[۲۶۸]

همو بنا بر روایات منقول از رسول اکرم می‌نویسد که ساعت پیش نخواهد آمد، مگر آنکه شش «آیت» رخ نماید:

  1. طلوع خورشید از مغرب؛
  2. فتنهٔ دجال؛
  3. نزول عیسی ابن مریم؛
  4. خروج یأجوج و مأجوج؛
  5. خروج دابه‌الارض؛
  6. خسوف و دیگر پدیده‌های زمینی و آسمانی.[۲۶۹]

جغراف در باور اباضیان مغرب اباضیان مغرب دربارهٔ وقایع دورهٔ پیش از پایان جهان عقاید غریبی دارند که نزد دیگر فرق اسلامی به کلی ناشناخته است[۲۷۰]: همهٔ اباضیانی که دین و ایمان خود را حفظ کرده باشند، در دوره‌ای که منتهی به پایان جهان می‌شود، در سرزمینی نیمه‌اسطوره‌ای به نام «جُغراف» گرد می‌آیند[۲۷۱] جغراف منزلگاه آخر مؤمنان است و پارسایان اباضی تا فرا رسیدن پایان جهان در آنجا مقیم خواهند بود، و بنا بر یک روایت مدت اقامت آنان در جغراف ۳ سال به درازا خواهد کشید[۲۷۲] روایات مربوط به ارض جغراف باید ساخته و پرداختهٔ ساکنان افریقای شمالی باشد[۲۷۳] اباضیان افریقای شمالی انتظار داشتند که عمر جهان در قرن ۵ق/۱۱م به پایان رسد[۲۷۴] حتی بعضی از اباضیان اقدام به مهاجرت‌هایی کرده بودند تا بتوانند به جغراف نزدیک‌تر شوند[۲۷۵] نخست برای جغراف مکان مشخصی تعیین نکرده بودند؛ اما بعداً آن را با اودریغ یکی دانستند[۲۷۶] شیخ ابوعبدالله نفوسی می‌پنداشت که جغراف میان صحرای آن سوی ورقله است، ولی یکی دیگر از محدثان اباضی، خودِ ورقله را مرکز جغراف می‌انگاشت. در نیمهٔ دوم قرن ۵ق/۱۱م و نیز در قرن ۶ق/۱۲م جغراف را همان اُریغ یا اودریغ امروزی می‌دانستند[۲۷۷] اما به احتمال قوی این جغراف یا جوغْرَف باید همان درهٔ تُرغْرَف یا ژُغْراف در سلسله جبال مویدر در غرب به کوهستان اَهَگر باشد که دره‌ای سرسبز و خوش آب و هوا بوده و خاطره‌اش در اذهان باقی مانده بوده است[۲۷۸]، و بعداً هم اباضیان رنجیده آنجا را پناهگاه خود در دوران بلاها و مصائبِ پیش از پایان جهان پنداشته و آرزوی رفتن بدانجا را در دل می‌پرورانده‌اند.

آراء سیاسی

نظریات اباضیه در آراء سیاسی، به‌ویژه در قضیه تحکیم، همچنان وجه مشترک آنان با فرق دیگر خوارج باقی ماند، اما اباضیهٔ معاصر که سخت می‌کوشند که ارتباط خود را با خوارج انکار کنند، آن را دلیلی بر وحدت اعتقادی خود با آنان نمی‌شمارند.[۲۷۹]

  • اباضیان و خلفای راشدین: با اینکه اباضیان جدید خود را از خوارج بری می‌دانند، معمر در کتاب خود از مواضع خوارج در برابر حضرت علی(ع) دفاع می‌کند[۲۸۰] و بر اتفاق اباضیه با خوارج در نظر خاصی که در باب خلافت دارند، تصریح می‌کند.[۲۸۱]

اباضیه همچون خوارج دیگر معتقدند که امامت حقی شرعی است و تردید در آن جایز نیست و مدعی‌اند که حضرت علی(ع) با قبول حکمیت در این حق شک کرده است، پس بیعت او از گردن مردم برداشته می‌شود و آنان اختیار می‌یابند که خلیفه‌ای دیگر برگزینند[۲۸۲] اباضیان امروز اهل نهروان را می‌ستایند و برخلاف نظر اکثریت قاطع مسلمانان حضرت علی(ع)را در جنگ با ایشان محق نمی‌انگارند.[۲۸۳] نظریات اباضیه دربارهٔ دیگر خلفای راشدین نیز با آراء سایر خوارج یکسان است. ابن اباض در نامهٔ خود به عبدالملک بن مروان، عثمان را به سبب بدعت‌هایش در دین و اینکه از راه و روش اسلاف دوری جسته بود، نفی می‌کند و روش او را خلاف سنت بنی اکرم(ص) می‌داند.[۲۸۴]

  • مسالک اجتماعی اباضیان: اباضیه در حیات اجتماعی به چهار شیوهٔ سلوک[۲۸۵] یا چهار مسلک قائل‌اند:
  1. مسلک الظهور:اگر جامعهٔ اباضی به استقلال و آزادی در سرزمین خود زندگی کند، به احکام دینی خویش عمل نماید و در معرض آزار و تجاوز حاکم جابر یا استیلای قوانینی خلاف شرع از دیدگاه این مذهب نباشد، در وضع یا مسلک ظهور قرار داد[۲۸۶] از نظر آنان در چنین وضعی تمامی شرایط برای تأسیس امامت جمع است و بنابر آنچه در عقیده الاباضیه آمده است، رسول اکرم نیز در سالهای آخر عمر در شرایطی بود که تأسیس امامت را امکان‌پذیر می‌دانست[۲۸۷]
  2. مسلک الدفاع:اگر شرایط مسلک الظهور فراهم نباشد، یعنی حاکمی جابر که احکام الهی را زیر پا می‌نهد یا دشمنی بیگانه بر جامعه مسلط گردد، مسلمانان در وضع مسلک الدفاع قرار می‌گیرند و باید تمامی امکانات جامعه را در خدمت دفاع و قیام به کار برند. رهبر در این حال عنوان «امام الدفاع» می‌یابد[۲۸۸] امام الدفاع فرمانروای یک دولت کامل نیست، بلکه جنگاوری است نیرومند که حتی در صورت لزوم با همکاری قوای بیگانه برای منافع اباضیان می‌جنگد[۲۸۹] نمونهٔ آن به قول مؤلفِ عقیده الاباضیه، عبدالله بن وهب راسبی است که امام الدفاع شمرده شده است.[۲۹۰]
  3. مسلک الشِّراء:در حالتی که جامعهٔ اباضی در ضعف باشد و نتواند مستقیماً به جنگ برخیزد، مسلک الشراء پیش می‌آید، یعنی گروهی اندک از آنان (دست کم ۴۰ تن) از جان خود گذشته قیام می‌کنند و به مبارزه با ظلم و فساد می‌پردازند. اینان که شُراه (جمع شاری) خوانده می‌شوند، حتی اگر به حکم ضرورت و برای تأمین حوایج و لوازمِ ادامهٔ فعالیت به شهر و دیار خود برگردند، مانند غریبی مسافر نماز را شکسته می‌خوانند. شراه به مبارزه ادامه می‌دهند تا کشته شوند یا به مقصود برسند، و البته خطر و احتمال کشته شدنشان به مراتب بیش‌تر است. اینان نمی‌توانند مبارزه را ترک گویند، مگر آنکه تعدادشان به سه تن تقلیل یافته باشد. به عقیدهٔ اباضیه، شراه زندگی این جهانی را به بهای بهشت به خدا می‌فروشند[۲۹۱] اباضیه همچون خوارج دیگر، این معنی را از آیهٔ ۱۱۱ سورهٔ توبه اخذ کرده‌اند[۲۹۲]
  4. مسلک الکتمان:در این حالت هیچ‌گونه امکان دفاع و مبارزه در جامعه نیست و به ناچار باید به ظلم گردن نهاد. در دورهٔ کتمان اباضیان احوال خود را مخفی نگاه می‌دارند و تقیه می‌کنند و در همان حال که در میان مخالفان دینی خود زندگی می‌کنند، واجب است که از مساعدت به ظالمین اجتناب کنند، کمترین پیوستگی را با آنان داشته باشند و تنها به امور خود بپردازند[۲۹۳]

امامت

اباضیه اساس حکومت را بر مذهب می‌گذارند و حکم را از آنِ خداوند می‌دانند، زیرا مذهب اباضی چون دیگر مذاهب خوارج بر پایهٔ «لاحکم الالله» بنا شده است.امامت را خلافت حضرت رسول(ص) در اقامهٔ دین و حفظ اسلام تعریف است و نصب امام عادل را واجب می‌دانند، زیرا امر به معروف و نهی از منکر و اقامهٔ حدود و قیام به عدل و انصاف و دفع تجاوز واجب است[۲۹۴]

  • شرط نصب امام

در مسلک الظهور که در آن تمامی شرایط برای تشکیل امامت جمع است، اباضیان به انتخاب امام خود می‌پردازند. نصب امام نیز به شرطی واجب است که شمار ایشان نصف دشمن یا بیش‌تر باشد و از لحاظ علم، مال، سلاح و... آمادگی لازم را داشته باشند[۲۹۵] معمر نظر اباضیه را در باب خلافت از زبان جابربن زید چنین نقل می‌کند: خلافت مهم‌ترین رکن دولت و بزرگ‌ترین مظهر ارادهٔ امت و نیرومندترین مقام در اجرای اوامر خداوند است. بنابراین نباید مبتنی بر نظام موروثی باشد یا به نژاد، قبیله یا خانواده‌ای منحصر گردد؛ بلکه شرط آن کفایت مطلق است: کفایت دینی، کفایت عملی و کفایت عقلی. اگر این شرایط در کسانی جمع گردد، آنکه هاشمی، قرشی یا عرب باشد، مرجح است[۲۹۶] اینان همچنین امامت مفضول را در صورتی که دارای سجایایی باشد که در فاضل نباشد، جایز می‌دانند[۲۹۷]

  • شرایط امام

به عقیدهٔ اباضیه امام باید مرد، بالغ، عاقل، عالم به اصول و فروع، قادر به اقامهٔ حجج و ازالهٔ شبهات، صاحب رأی، شجاع و آشنا با جنگ باشد و از اقامهٔ حدود و گردن زدن در راه خدا باکی نداشته باشد. قوت دیانت، درایت، غیرت، همت، شجاعت، علم و تقوا از جمله شروط امامت است و بر امام است که مطابق قرآن و سنت حکومت کند. اگر این شروط در یک قرشی جمع بود او ارجح است، وگرنه کس دیگری از اهل حل و عقد که جامعهٔ اباضی او را بپذیرد، به امارت برداشته خواهد شد[۲۹۸]

  • وجوب امامت بر امام

هرگاه پیمان امامت با کسی بسته شد، مجاز به ترک آن نیست. فرار از مسئولیتی که جامعهٔ اباضی در تصدی وظایف ولایت برعهدهٔ کسی گذارده است، بعد از اینکه حجت بر او تمام شد، گناه است[۲۹۹] از سوی دیگر بر مؤمنین است که تحت حکومت امام عادل بمانند و در کارها به او مساعدت کنند و تا زمانی که عادل و برحق باشد اطاعتش را واجب دارند.

  • عزل امام

اگر امام از قرآن و سنت تخلف کند، یا مرتکب معصیت کبیره شود و در آن اصرار ورزد، باید بر کنار گردد. بعضی از علمای اباضی مذهب گفته‌اند که اگر امام پس از ارتکاب کبیره توبه کند، مؤمنان می‌توانند درباره‌اش تصمیم بگیرند که او را عزل کنند یا همچنان بر امامت باقی گذارند[۳۰۰] دیگر از موجبات عزل امام ناتوانی او در اجرای وظایف است، چه ناتوانی جسمی باشد، چه ناتوانی‌های دیگر[۳۰۱] به نوشتهٔ بارونی شورا شالوده و پایهٔ اساسی حکومت در مذهب اباضیه است[۳۰۲]

ولایت و برائت

عبدالله بن یحیی، طالب الحق، در خطبهٔ خود در صنعا به «الولایه لاهل ولایه الله» و «العداوه لاعداءالله» دعوت کرد[۳۰۳] بر هر مکلف اباضی واجب است که خداوند و اولیای او را دوست بدارد و از دشمنان خداوند و اولیای او تبری جوید[۳۰۴]

  • ولایت از نظر آنان وجوب محبت هر اباضی نسبت به مؤمنی است که حریص به ادای واجبات، دوری جوینده از محرمات، متخلق به اخلاق اسلامی، تسلیم به تعالیم پیامبر اکرم و پیرو آثار سلف صالح باشد.
  • برائت دوری جستن از کسی است که در جمع، شهادتین بر زبان می‌آورد، ولی از ادای واجبات شانه خالی می‌کند، مرتکب محرمات می‌شود، خواستهای بشری را بر تعالیم دینی ترجیح می‌دهد، به مخلوقی مرده یا زنده، تقرب می‌جوید و از او چیزی طلب می‌کند که مؤمن جز از خدا طلب نمی‌کند. باید با چنین فردی با شدت عمل برخورد کنند و از مراوده و معامله با او خودداری نمایند تا آنجا که زندگی بر او سخت گردد و پناهی جز خدا نیابد[۳۰۵] اگر خدا قلب او را به سوی دین برگرداند و او به راه مستقیم قدم بگذارد، جزو برادران دینی در می‌آید[۳۰۶] در جامعهٔ اباضی روا نیست که معصیتی صورت گیرد و مردم در برابر آن سکوت کنند. یا مرتکب آن را دوست بدارند. مرتکبین معاصی از صف مؤمنان دور و جدا می‌مانند[۳۰۷]

اصول و مبانی فقهی

اباضیان تقلید را در اصول عقاید جایز نمی‌دانند، اما در فروع و مسائل فقهی فقط در مواردی آن را جایز می‌دانند که دلیلی از کتاب، سنت، اجماع امت یا عقل در دست نباشد.[۳۰۸] اباضیه برخلاف بیش‌تر فرق اسلامی باب اجتهاد را بسته نمی‌دانند[۳۰۹]

علمای اباضی به امکانِ وقوع اجماع میان اهلِ حل و عقد قائل‌اند[۳۱۰] از میان فرق خوارج فقط اباضیه، فقهی مدون دارند، چنناکه تنها مذاهب فقهی موجود در عالم اسلامی، مذاهب اهل سنت، شیعه و اباضیه است[۳۱۱]

بعضی احکام فقهی: در بسیاری از احکام فقهی با مذاهب چهارگانهٔ اهل سنت چندان تفاوتی ندارد.[۳۱۲]

  • بر اباضیان واجب است که در نماز صبح و دو رکعت اول از نمازهای مغرب و عشاء، فاتحة الکتاب و یک سوره یا سه آیه از قرآن را به جهر بخوانند و در نماز ظهر و عصر و رکعت سوم مغرب و دو رکعت آخر عشاء که باید به سرّ (اخفات) خوانده شود، می‌توانند فقط به فاتحه‌الکتاب اکتفا کنند[۳۱۳]
  • قنوت، بالا بردن دست‌ها و حرکت سبابه را در نماز منع می‌کنند.
  • «بِسْمِ اللهِ الَّرحْمنِ الرَّحیم» را آیه‌ای از آیات هر سوره و ذکر آن را در نماز واجب می‌دانند[۳۱۴]
  • اباضیه به قصر نماز مسافر هر قدر سفر طول بکشد قائل‌اند، به شرط آنکه مسافر قصد اقامت (حداقل چهار روز) در آنجا نکند و آن را وطن خود نگیرد[۳۱۵]
  • نماز جمعه را همواره واجب می‌دانند، حتی اگر امام جائر باشد[۳۱۶]
  • اباضیه قطع ید را در مورد سرقت کوچک یا بزرگ واجب می‌دانند[۳۱۷]
  • قاضی با وجود دو شاهد می‌تواند در دعاوی مالی حکم بدهد[۳۱۸] در فقه اباضی، شهادت زنان در آنچه بر آن حد جاری می‌شود، پذیرفته نیست، اما شهادتشان در امور مختص زنان پذیرفته می‌شود. بعضی از فقهای اباضی شهادت یک زن را مانند شهادت یک مرد می‌پذیرند[۳۱۹]
  • نکاح زانی با زانیه ممنوع است[۳۲۰] در نکاح، وَلی نمی‌تواند دختر را به پذیرفتن عقد مجبور سازد و باید با او مشورت کند.
  • ترویج دوشیزهٔ نابالغ توسط ولی جایز است، لیکن با رسیدن به سن بلوغ می‌تواند تزویج ولی را رد کند[۳۲۱]
  • آنان اختلاف ملل را از موانع ارث می‌دانند: مسلمان از مشرک و کافر و مرتد ارث نمی‌برد و نمی‌تواند برای مرتد ارث بگذارد[۳۲۲]
  • نزد اباضیه امر به معروف، نهی از منکر و جهاد از اهمیت خاص برخوردار است. جیطالی آن‌ها را «قطبِ اعظم دین» می‌خواند[۳۲۳] آنان در اهمیت فریضهٔ امر به معروف و نهی از منکر و فضل ادای کلمه حق نزد امام جائر، تا آنجا پیش رفته‌اند که حتی با امکان خطر کشته شدن نیز به استحباب آن رأی داده‌اند، اما به شرطی که در این کار تأثیری باشد[۳۲۴] در جهاد، بر هر فرد واجب است که به صف کفار هجوم برد و با علم به کشته شدن بجنگد[۳۲۵] اما اگر پدر و مادر به علت کبر سن یا بیماری یا فقر به پسر محتاج باشند، ماندنش نزد پدر و مادر افضل از جهاد است، به شرط آنکه به شرکت او در جنگ نیاز نباشد. اگر پدر حربی و باغی باشد، به نظر اباضیه، بهتر است که پسر جنگ با پدر و یا کشتن او را به دیگری واگذار کند، ولی اگر او را کشت مجازاتی ندارد[۳۲۶]

نظام و حیات اجتماعی

اباضیه در عمل و برحسب مقتضیات زمان، نظام اجتماعی خاصی فراهم آوردند که در آن شرایط تشکیل یک جامعهٔ مطلوب از دیدگاه پیروان آن مذهب، و سازمان اداری و فرهنگی لازم برای آن پیش‌بینی شده بود. پس از دو شکست بزرگ اباضیان از بنی اغلب و فاطمیان، این گروه دولت‌های جدید حاکم بر خود را کاملاً اسلامی نمی‌دانستند و چون می‌خواستند احکام خداوند را آنگونه که خود می‌فهمند، حفظ کنند با آنکه قادر به تشکیل دولتی مستقل نبودند به فکر ایجاد نظامی افتادند که برای جامعهٔ اباضی در حکم یک دولت باشد[۳۲۷] این نظام در آغاز جنبهٔ عرفی داشت، اما سرانجام ابوعبدالله محمدبن بکر فرسطائی[۳۲۸] بر پایهٔ آن نظام اولیه، تشکیلات مناسبی تدارک دید و وشهای عرفی قبلی را به شکل قانون مدون کرد و اجزا و مواد آن را تنظیم نمود تا حیات اجتماعی بر پایهٔ اصول اعتقادی محفوظ بماند. این طرح و نظام، «غزّابه» نام گرفت و تا اوایل سدهٔ ۱۴ق/۲۰م در شمال افریقا معمول و مجری بوده[۳۲۹] عَزّابه: این کلمه از ریشهٔ عُزوب و عِزابت(به معنی عزلت و غربت) مشتق شده است. هر اباضی را که به «حلقهٔ» عزابه بپویندد، عزابی نامند. عزابی کسی است که در راه دین گام بردارد، طلب علم کند و موافق اهل صلاح سلوک نماید؛ یعنی هم به علم و آگاهی مجهز باشد، هم در عمل بر راه راست و درست استوار شده باشد[۳۳۰] عزابه یا «حلقه العزّابه» که درواقع هیأت مدیرهٔ اجتماع اباضی است، گروهی از برگزیدگان قوم‌اند که درجات علم را مرحله به مرحله پیموده‌اند و از حاملان کتاب الله شمرده می‌شوند و از همهٔ شئون جامعهٔ اباضی آگاه‌اند و تدبیر امور آن را به‌عهده دارند. اینان از حظوظ نفسانی پرهیز می‌کنند و به مشاغل دنیوی نمی‌پردازند و کمتر وقت و توان خود را برای اموری جون تعلقات خود و اهل و فرزند صرف می‌کنند[۳۳۱] حلقهٔ عزّابه از میان خود شیخی انتخاب می‌کنند که از دیگران عالم‌تر و دارای کفایت بیش‌تری است که او را شیخ‌العزابه می‌نامند. وی رئیس و سخنگوی هیأت است و امور جامعه و شهر باصلاح دید او جریان می‌یابد. شیخ حکمی صادر نمی‌کند، مگر بعد از اینکه ردی هیأت بر آن قرار گرفته باشد.

وجه تسمیهٔ این هیأت به حلقه، به سبب دایره‌وار نشستن اعضای آن است. محل استقرار هیأت یا حلقه در جایی خاص از مسجد است که دور از محل تجمع عامه باشد، تا مشاورات آنان مخفی بماند. تنها نتایج تصمیمات است که علنی می‌گردد. هیأت عزابه از میان کسانی که مشاغل اجتماعی دارند، انتخاب می‌شوند. این هیأت بر تمامی شئون جامعه اباضی، دینی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی اشراف کامل دارند و در زمان ظهور و دفاع به مثابهٔ مجلس شورا برای امام یا جانشین او به‌شمار می‌روند، و در زمان شراء یا کتمان به منزلهٔ امام‌اند و به جای او عمل می‌کنند[۳۳۲] هر روستا و ظهری برای خود هیأت عزّابه‌ای دارد که به امور همانجا می‌پردازد و کارها را سامان می‌بخشد، اما یک هیأت کبرای عزّابه هم هست که در مرکز یا پایتخت تشکیل می‌شود. عنوان رئیس هیأت «الشیخ الاکبر» است که در دورهٔ کتمان جانشین امام شمرده می‌شود. شیخ اکبر مشاورانی دارد که از شیوخ حلقه‌های عزابه در شهرهای دیگرند. ریاست حقیقی بر جامعهٔ اباضی از آنِ هیأت و شیخ آن است و بقیهٔ حلقه‌ها یاور و اجراکنندهٔ احکام آن‌اند. شیخ عزابه مقید به رأی هیأت است و نمی‌تواند بی‌موافقت آن رأیی صادر نماید[۳۳۳] اما حلقهٔ عزابه و شیخ آن تنها مسئولیت اداری و اجتماعی ندارند و فقط عهده‌دار تدبیر امور و شئون جامعه نیستند، بلکه شیخ رئیس حوزه علمیه نیز هست و هدایت عزابه و طلاب و پاسخگویی به مشکلات علمی و ارائه راه حل برای آن‌ها را هم رعهده دارد[۳۳۴] در جامعهٔ اباضی کسانی که به گونه‌ای با علم و تعلیم و تعلم ارتباط دارند، به چهار دسته تقسیم می‌شوند: عزابه، عرفا، تلامیذ و مستمعین[۳۳۵] رئیس حلقهٔ عزابه شیخ‌الحلقه یا «مستنابه» خوانده می‌شود. مرتبهٔ پایین‌تر مرتبهٔ عرفاست. در این مرتبه چند عریف وظایف گوناگون حوزهٔ علمیه را برعهده دارند. محصلان که در مرتبهٔ بعد هستند، به فراگیری و حفظ قرآن و تعلّم عاجزند و نتوانسته‌اند به عللی دوره‌های درسی را به پایان برسانند، ولی مشتاق درس استفاده کنند[۳۳۶] طلاب حافظ قرآن نیز سازمانی دارند که «اِیرَوان» خوانده می‌شود و دارای نظام و سنن و حقوق خاص خود است. این هیأت به منزلهٔ مجلسی است مشورتی که به هیأت عزابه یاری می‌کند. به بیان امروز نسبت ایروان به عزابه همانند نسبت مجلس نمایندگان به مجلس شیوخ (سنا) است و عزابه در بسیاری از امور به ایروان اتکا می‌کند[۳۳۷] جیطالی در بیش از ۵۰ صفحه از کتاب خود[۳۳۸] به زهد و نکوهش دنیا و مذمتِ دل بستن به مال و منال و لزوم توجه به آخرت پرداخته و در عین حال مباحثی را نیز به کسب و کار و اهمیت آن از لحاظ اخلاق و معاش اسلامی اختصاص داده است. دینداری توأم با پشتکار کاسبکارانه را بیش از روش زاهدانه می‌توان مشخص اباضیان دانست. اباضیه از آغاز، هواداران ثروتمندی داشتند و به این مباهات هم می‌کردند، لیکن در عین حال کسانی هم بودند که در شمال افریقا در نهایت زهد و ترک دنیا زندگی می‌کردند[۳۳۹] اشتروتمان به نقل از شماخی برنامهٔ روزانهٔ زندگی اباضیان را چنین توصیف می‌کند: مؤمنین، زن و مرد، روز را وقف کار می‌کنند و ساعات شب را در مصلاها یا مساجد در جوار شیوخ یا به تنهایی به دعا خواندن می‌پردازند، و غالباً به خوابی کوتاه در شب بسنده می‌کنند تا باز فردا به امور دنیوی خود بپردازند[۳۴۰] اجتماع خاصی هم برای ذکر و دعا در اوقات طلوع یا غروب آفتاب داشته‌اند که «ختمه» نامیده شده است[۳۴۱] اکنون نیز، با اینکه عوامل فرهنگی تمدن غرب در جامعهٔ اباضی مزاب، در شمال افریقا رخنه کرده، کمابیش این مردم قوانین و اعتقادات خود را رعایت می‌کنند، هیچ غیراباضی را به مساجد خود راه نمی‌دهند، با پیروان فرق دیگر اختلاط و آمیزشی ندارند و غالباً با غیراباضیان ازدواج نمی‌کنند. در اخلاقیات بسیار سختگیرند و در امور اجتماعی مساوات اصلی بنیادی برای آنان است، گرچه رؤسای جامعه در امور دینی با استبداد عمل می‌کنند[۳۴۲] با آنکه گرایش به زهد در میان آنان بسیار دیده می‌شود، هیچ‌یک از طریقه‌های صوفیه در جوامع اباضی رواج نیافته است. و اصولاً مذهب اباضی تصوف را بدعت و شرعاً حرام می‌داند. با وجود این، اباضیه به وجود اولیا و صالحین و لزوم تکریم ایشان معتقدند[۳۴۳] به نظر می‌رسد که اباضیه برای برخی از صالحین به کرامات هم قائل‌اند و کسانی را مستجاب الدعا می‌دانند[۳۴۴]، و حتی افراط در شرح وصف کرامات هم گاهی در نوشته‌های اینان دیده می‌شود[۳۴۵] از پارسایی و دینداری زنان اباضی مغرب روایت‌های بسیار نقل کرده‌اند، از جمله اشتروتمان[۳۴۶] داستان‌هایی در این‌باره می‌آورد. زنان اباضی شدیداً در حجاب‌اند و حق ندارند از منطقه خارج شوند[۳۴۷]، ولی ظاهراً در گذشته سهم مهمی در جامعه و حیات اجتماعی داشته‌اند[۳۴۸]

فرق اباضیه

  • وَهْبیه: این فرقه از گروه‌های اصلی مذهب اباضی است و بخش عمدهٔ اباضیان به این شاخه تعلق دارند. عنوان وهبیه به زمان امامت عبدالوهاب باز می‌گردد که چندین گروه با او به مخالفت برخاسته، علم طغیان برافراشتند. این گروه‌ها همه در مقابل اکثریت اباضیان که به امام خود وفادار مانده بودند، قرار گرفتند و جمهور اباضیه به نام امام خود، وهبی یا وهابی نامیده شدند[۳۴۹]این گروه وهّابیه نیز خوانده می‌شود.
  • ابراهیمیه: ابراهیمیه و چندین فرقه دیگر بر اثر اختلافی فقهی پدید آمدند. ابراهیم از صاحبان فتوای اباضی در مدینه[۳۵۰] ابراهیم خود را صاحب فتوا می‌دانست[۳۵۱]، با استناد به آیه «احل الله البیع»[۳۵۲] به جواز فروش کنیز مسلمان به کافر حکم کرد.[۳۵۳] فردی به نام میمون در مقابل حکم به عدم جواز داد و استدلال ابراهیم را نذیرفت. در اختلاف این دو دسته‌ای توقف کردند.[۳۵۴] در این اختلاف سه فرقه ابراهیمیه، میمونیه و واقفه پدید آمدند. ابوبیهس هیصم، هر سه گروه را تکفیر کرد.[۳۵۵] پس از آن، گروهی به نام ضحاکیه، حکم ابراهیم را پذیرفت و حتی به جواز نکاح دختر مسلمان با مرد کافر در دارالتقیه رأی داد.[۳۵۶]
  • اصحاب طاعهٍ لایراد بِهَاالله: مقصود این گروه آن است که اگر کسی کاری را انجام دهد که خداوند بدان امر کرده است، حتی اگر عملش برای خدا نباشد، باز مقبول است.[۳۵۷]
  • حارثیه: اصحاب حارث بن یزید[۳۵۸] رأی اصحاب طاعة لایراد بها الله را پذیرفتند.[۳۵۹] برخلاف دیگر اباضیان، قائل به اختیار و قَدَر شدند. بدین سبب تکفیر شدند.[۳۶۰] نیز به وجود استطاعت قبل از فعل معتقد بودند.[۳۶۱]
  • حسینیه:پیروان ابوزیاد احمدبن حسین یا حسن طرابلسی بودند. وی گویا تألیفات بسیاری داشته است[۳۶۲] خیلی زود عمریه با حسینیه درآمیختند. عمریه قبل از حسینیه و پیرو عیسی بن عمیر بودند بودند. مذهب خود را به عبدالله بن مسعود نامی نسبت می‌دادند.[۳۶۳] اینان منکر امامت عبدالوهاب رستمی بودند.[۳۶۴]

حسینیه سنت و اجماع را رد می‌کردند[۳۶۵] منکر عذاب قبر بودند.[۳۶۶] بعضی دیگر از عقاید منسوب به حسینیه عمریه این‌هاست: شرک تنها با انکار خدا محقق می‌شود؛ حب، رضا، دوستی و دشمنی، افعال خدا هستند، نه صفات او؛ زنا مباح است؛ رسول خدا علامتی دارد که با آن شناخته می‌شود؛ برتری عقلا به تکلیف و استطاعت است نه به عقلشان؛ خوف و رجا برای اهل بهشت هم هست[۳۶۷]

  • حفصیه: اینان پیروان حفص بن ابی المِقدام بودند. حفصیه ایمان را تنها بر پایهٔ معرفت خداوند تعالی استوار می‌دانند.[۳۶۸] تنها آن کس که خداوند تعالی را انکار کند، مشرک است[۳۶۹] اینان بعداً معتقد شدند که ایمان به کتب و رسل هم متصل به توحید است و هرکه آن‌ها را منکر شود، مشرک است[۳۷۰]
  • خَلَفیه: خلفیه تنها وجهه سیاسی داشت. و منسوب به خَلَف بن سَمْح بن ابی‌الخطاب عبدالاعلی هستند که در زمان امامت عبدالوهاب قیام کرد.[۳۷۱][۳۷۲]
  • سَکاَکیه: اینان به عبدالله[۳۷۳] سکاک لواتی منسوب‌اند. وی به درجات عالی از علم رسید، اما راه دیگر در پیش گرفت[۳۷۴] و مانند حسینیه سنت و اجماع و قیاس را رد کرد و گفت همه‌چیز را باید فقط از قرآن استخراج کرد.[۳۷۵][۳۷۶] سکاکیه نماز جماعت و اذان را بدعت، و نماز را در صورتی صحیح می‌دانستند که معنی و تفسیر عبارات آن معلوم باشد.[۳۷۷] مشایخ اباضیه غالباً آنان را مشرک و گاهی هم منافق شمرده‌اند. این مذهب دیری نپایید و از میان رفت.[۳۷۸]
  • طریفیه: این گروه یاران عبدالله بن طریف بودند که خود از همراهان امام عبدالله بن یحیی بود و بیش‌تر آنان در عربستان جنوبی سکونت داشتند[۳۷۹] احتمالاً پس از شکست عبدالله رشد کردند و در دیگر فرق اباضیه حل شدند.
  • فَرْثیه: اینان پیروان ابوسلیمان بن یعقوب بن افلح، پسر یعقوب بن افلح امام بودند. ابوسلیمان به تتبع در آراء و مذاهب گوناگون اباضی پرداخت و سرانجام خود نظراتی جدید آورد.[۳۸۰]
  • نَفاثبه: این فرقه منسوب به فرج بن نصر، معروف به نفاث[۳۸۱] است که نزد امام افلح بن عبدالوهاب شاگردی کرد، اما سرانجام به انکار امام برخاست[۳۸۲] دانش او را ستوده‌اند.[۳۸۳] نفاث ظاهراً بر اثر فشارهای دستگاه حکومتی به بغداد رفت و به تنها نسخه‌ای که از «دیوان» (مجموعهٔ احادیث) جابربن زید دست یافت و از آن نسخه برداشته با خود به مغرب برد[۳۸۴]

اباضیان نفوسه از او استقبال کردند. فرج بن نصر در ۱۹۰ق/۸۰۶م در مغرب بر ضدّ امام افلح بن عبدالوهاب شورش کرد.[۳۸۵] و علت مهم مخالفتش با امامت رستمی، موروثی شدن امامت و حذف عامل شورا در انتخاب امام بود[۳۸۶] نفاث افلح را به رفتار شاهانه متهم می‌کرد.[۳۸۷][۳۸۸] وی نظرات تازه‌ای هم در مسائل اعتقادی و به‌خصوص در فقه آورده بود[۳۸۹]

  • نُکّار: پیروان یزید بن فندین بودند و باور داشتند در میانشان افرادی عالم‌تر از عبدلوهاب است. عبدالوهاب پس از پدرش عبدالرحمن رستمی، امام اباضیه شده بود. ابن فندین با پیروان بسیار خروج کرد. عالمان اباضی از او حمایت نکردند. تنها فقیهی مصری[۳۹۰] به نام شعیب به نفع ابن فندین فتوا داد و خود به تاهرت رفت. ابن فندین به یاری او علم طغیان برافراشت. در جنگی که روی داد، امام عبدالوهاب پیروز و ابن فندین کشته شد. شعیب هم به مصر یا طرابلس گریخت.[۳۹۱]

پایه و اساس عقیدهٔ نکار دو رأی بود: یکی آنکه با وجود افضل امامت مفضول صحیح نیست و مفضول باید خلع گردد؛ دیگر اینکه امامت با حفظ شروطی که در موقع بیعت با امام قرار داده شده، صحیح است[۳۹۲][۳۹۳]از جمله عقاید نکّار که آن‌ها را از سایر اباضیه جدا می‌کرد. به جزدو اصل بنیادی مذکور، می‌توان این‌ها را برشمرد: امامت امری واجب و حتمی نیست؛ پشت سر امام جائر نمی‌توان نماز جمعه گزارد؛ گرفتن عطایای شاهان مجاز نیست؛ اسماء خداوند به نوافل امر نکرده است؛ حرام مجهول حرام است؛ نوشیدن شراب به تقیه مجاز است[۳۹۴] و عذاب قبر صحیح نیست[۳۹۵] فرقه نکار با سرکوب شدن به دست امام عبدالوهاب ریشه‌کن نشد و پیروان آن دست کم تا یک قرن بعد باقی بودند. کسانی همچون عبدالله ابن یزید فزاری[۳۹۶] و ابویزید مخلدبن کیداد یفرنی (معاصر دولت فاطمیان) از مشاهیر و برجستگان فرقه نکّارند[۳۹۷] شغبیه، مستاوه، نجویه و نکات از دیگر نام‌های نکار است.[۳۹۸]

  • یزیدیه: اینان پیروان یزیدبن اُنَیسه یا یزیدبن ابی انیسه بودند[۳۹۹] عقایدشان از اباضیه دور است. یزیدیه خود را از یاران محکّمهٔ نخستین می‌دانستند و از همهٔ خوارج پس از ایشان تبری می‌جستند، اما فقط به همراهی با اباضیان اقرار داشتند[۴۰۰] اینان هر گناهی را، چه صغیره چه کبیره، شرک می‌دانستند و می‌گفتند که هر کس حدّ بر او واجب شود، کافر و مشرک است[۴۰۱] یزید کسی از اهل کتاب را که به رسالت حضرت محمد(ص) شهادت دهد، حتی اگر به دین او درنیاید، دوست خود می‌خواند[۴۰۲] نظر غریب دیگری که به یزیدیه نسبت داده‌اند، این است که به اعتقاد ایشان خداوند رسولی از عجم خواهد فرستاد و کتابی بر او نازل خواهد کرد و او شریعت محمد(ص) را ترک گفته شریعت جدیدی خواهد آورد؛ و می‌گفتند که این پیامبر از صابئین است[۴۰۳] به گفتهٔ اشعری[۴۰۴] از اباضیه بعضی در کار یزیدیه توقف کردند و برخی دیگر خود را از آنان بری دانستند، ولی چنین به نظر می‌رسد که کلاً از آن‌ها برائت جسته و حتی حکم به کفر و شرکشان داده باشند، چنانکه ابن حزم[۴۰۵] بدین نکته اشارت دارد.

پانویس

  1. ابن حزم، الفصل، ج۴، ص۱۹۰.
  2. دائره‌المعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص۲۳۰.
  3. ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج۴، ص۱۸۹؛ یاقوت، بلدان، ج۴، ص۱۹۱.
  4. دروزه، ج۹، ص۱۵۸.
  5. بریتانیکا، XIII/۵۶۸.
  6. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.
  7. اسمیت، ۲۷۹؛ لویکی، «اباضیان...»، ۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۱، ۳۲.
  8. نک: اسمیت ۲۸۰؛ والیری، ۲۷۴.
  9. اسمیت، ۲۸۲، ۲۸۷؛ اسموگورزوسکی، ص۲۶۸.
  10. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۶۱.
  11. اسمیت، ص۲۷۹؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۶.
  12. جلالی مقدم، اباضیه، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۸ش، جلد دوم، ص۵۸۷.
  13. مبرّد، الکامل، ج‌۲، ص‌۲۱۴؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج‌۲، ص‌۱۱۲.
  14. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۳۱.
  15. اسمیت، ۲۷۷-۲۷۸.
  16. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۸، ۶۴، ۱۳۳.
  17. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۷۰، ۱۷۱.
  18. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۰.
  19. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۲-۲۰۴.
  20. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۸؛ علامه حلی، کشف الیقین، ۱۴۱۱ق، ص۱۶۵.
  21. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۳.
  22. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۲۵.
  23. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۳-۳۱۴، ۴۷۱؛ یاقوت، بلدان،ج ۱، ص۶۲.
  24. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۲، ص۲۴۰، ۲۴۱.
  25. ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۹.
  26. یاقوت، بلدان، ج ۱، ص۶۳؛ مَعبدبن اسلّم.
  27. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۴، ۴۷۱.
  28. ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۹: ۰‘۳.
  29. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۶-۱۸۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۴۷۱؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۳.
  30. معروف، ۱۹۷.
  31. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲.
  32. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۸.
  33. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۵.
  34. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۸.
  35. بغدادی، الفرق، ۵۵.
  36. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۶۵.
  37. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.
  38. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.
  39. دینوری، اخبار الطوال، ۲۶۹؛ مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.
  40. طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.
  41. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷، ۲۱۳؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷.
  42. مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۱۲-۲۱۴؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷-۵۶۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۶-۱۸۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۴.
  43. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۳-۴۴.
  44. ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۳، ص۲۹۹-۳۰۰؛ نیز: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۴۳؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶.
  45. ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج ۲، ص۱۱۲.
  46. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۱۷-۲۷؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۰.
  47. نک: موسوعه، ج ۱، ص۳۶؛ درجینی حدس زده او تا سال ۱۰۰ زنده بوده. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.
  48. اسمو گورزوسکی، ۲۶۳.
  49. به نقل ابوالعباس بن منصور سکسکی؛طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۵.
  50. نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.
  51. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.
  52. ابن حجر، لسان المیزان، ج ۳، ص۲۴۸.
  53. نک: لویکی، «اباضیان...»، ۴.
  54. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.
  55. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳-۲۴۴.
  56. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۲؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۴.
  57. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۸۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۰۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.
  58. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸، به نقل از هیثم بن عدی.
  59. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹، ۶۰؛ نیز نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵.
  60. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.
  61. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴.
  62. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۸۰-۸۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۳.
  63. مثلاً نک: جیطالی.
  64. دربارهٔ این انتساب نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۱-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۱ (۱)/۴۹۵؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء،ج ۳، ص۸۹؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.
  65. مثلاً نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴، معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹-۶۳، ۱۴۳-۱۵۰، ۲ (۱)/۲۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹ نیز: بخاری و ابونعیم میگویند از او سخنی در ارتباط با اباضیان نشنیده‌اند.بخاری، التاریخ الکبیر، ۱ (۲)، ۲۰۴ و ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱.
  66. مثلاً: یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳.
  67. عجلی،تاریخ الثقات، ۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱-۱۰۲؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱؛ ذهبی، ج ۱، ص۷۲-۷۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.
  68. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۰-۳۱؛ عمر، ج ۱، ص۱۵۳-۱۵۹؛درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸.
  69. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.
  70. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۵.
  71. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۴.
  72. جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.
  73. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸-۲۴۶.
  74. جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.
  75. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۴ (۱)، ۱۹۳.
  76. ابن جوزی، کتاب الضعفا، ج ۳، ص۱۱۸.
  77. ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۵، ص۴۰۱.
  78. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸؛ قس: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.
  79. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷، ۴۹؛ ج ۲، ص۲۴۵.
  80. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۱-۵۲.
  81. نک: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۶.
  82. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.
  83. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۶، ۲۷.
  84. اشتروتمان،‌ ص۲۶۶.
  85. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۷.
  86. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱.
  87. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۵-۲۶.
  88. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ،۲(۲)/۱۳؛ نیز لویکی، «اباضیان...» ۱۶.
  89. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.
  90. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.
  91. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۹.
  92. لویکی، «اباضیان...»، ۳, ۵.
  93. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،ج ۲، ص۲۶۲.
  94. لویکی، «اباضیان...»، ۵.
  95. لویکی، «اباضیان...»، ص۴.
  96. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ لویکی، «اباضیان...»، ۶.
  97. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴.
  98. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ نیز نک: طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۴۸ و درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۲.
  99. طبری، تاریخ، هامنجا؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.
  100. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.
  101. لویکی، «اباضیان...»، ۷.
  102. طبری، تاریخ، ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.
  103. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۷۴-۳۷۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶؛ لویکی، «اباضیان...»، ۸.
  104. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۴-۳۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۲-۲۳۴، ۲۳۷؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۸۸-۳۸۹.
  105. ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۹۰.
  106. جاحظ،البیان و التبیین، ج ۲، ص۹۹-۱۰۳؛ طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۴، ص۲۲۸-۲۳۱؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۷-۲۴۴؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۴.
  107. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۴-۲۴۶؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۲۹۱.
  108. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۹.
  109. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۷.
  110. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.
  111. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.
  112. مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲.
  113. لویکی، «اباضیان...»، ۱۵.
  114. لویکی، «اباضیان...»،، ۹-۱۲.
  115. دروزه، ج۹، ص۱۶۱.
  116. ابن حوقل، کتاب صوره الارض، ج ۱، ص۳۸.
  117. یاقوت، بلدان، ج ۳، ص۷۱۷.
  118. ابن بطوطه، رحله، ص۲۷۲.
  119. ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۸۴.
  120. نک: والیری، ۲۵۳.
  121. نک: لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.
  122. ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۳۵۵.
  123. نک: دروزه، ج۹، ص۱۶۲.
  124. دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۷.
  125. دروزه، ج۹، ص۱۶۱.
  126. لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.
  127. لویکی، «اباضیان...»، ۱۱.
  128. طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۶۲-۴۶۳؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۴۵۲.
  129. دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۸.
  130. دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۸؛ والیری، ۲۵۸.
  131. دروزه، ج۹، ص۱۶۳.
  132. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه،ص ۵۸؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۳، والیری، ۲۵۸.
  133. دروزه، ج۹، ص۱۶۳.
  134. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸.
  135. ۲۲۶ق/۸۴۱م.
  136. دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.
  137. دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.
  138. نک: والیری، ص۲۵۹.
  139. دروزه، ج۹، ص۱۶۴-۱۶۵.
  140. دروزه، ج۹، ص۱۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۹.
  141. والیری، ۲۶۱.
  142. مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۹.
  143. ابن اثیر،الکامل، ج ۸، ص۶۴۶.
  144. والیری، ۲۶۳, ۲۶۵.
  145. والیری، ۲۶۶.
  146. والیری، ۲۶۷-۲۶۸؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰.
  147. ابن اثیر، الکامل،ج ۹، ص۵۶۵-۵۶۶؛ والیری، ۲۶۶.
  148. والیری، ۲۶۸-۲۷۱.
  149. دروزه، ج۹، ص۱۶۷.
  150. والیری، ۲۷۱.
  151. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰؛ نک: والیری، ۲۷۱.
  152. والیری، ۲۷۱-۲۷۲؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۷.
  153. در آن زمان نواحی ساحلی در اختیار پرتغال و نواحی داخلی بین پنج حاکم تقسیم شده بود.
  154. دروزه، ج ۹، ص۱۶۹؛ والیری، ۲۷۳, ۲۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ لوند، ۵-۶.
  155. والیری، ۲۷۴, ۲۷۵.
  156. والیری، ۲۷۴.
  157. دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ والیری، ۲۷۵؛ لوند، ۶.
  158. دروزه، ج۹، ص۱۷۰؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱.
  159. بریتانیکا، X/۸۶۳.
  160. دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۲؛ والیری، ۲۷۵.
  161. برای دلایل غلبه اباضیه بر تسنن نک: اشتروتمان، ۲۵۹؛ نک: آمریکانا، XX/۴۱۶.
  162. ابن حوقل، کتاب صوره الارض، ج ۱، ص۳۷، ۹۵.
  163. لویکی، «صحرای شرقی...»، ۴۵.
  164. لویکی، «صحرای شرقی...»، ۵۸.
  165. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.
  166. لویکی، «اباضیان...»، ۱۶.
  167. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲-۳۳؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۵-۴۷.
  168. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۲، ۲۳، ۲۶؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۰، ۵۰، ۵۱؛ اشتروتمان، ۲۶۳.
  169. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۱، ۵۱-۵۳، ۲(۲)/۲۸۸؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۳؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.
  170. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۲-۳۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۵۳-۶۱.
  171. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.
  172. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶؛ لبیب.
  173. بن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶-۳۸؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.
  174. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۹.
  175. ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۹-۴۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲-۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.
  176. تیهرت یا تیارت کنونی در ۲۳۰ کیلومتری جنوب غربی الجزیره.
  177. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.
  178. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۱۴۵، ۱۵۴؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۰-۵۱؛ اسمیت، ۲۷۹؛ زامباور ۱۰۰-۱۰۱.
  179. بریتانیکا، IX/۹۹۴، VII/۱۵۶.
  180. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۵۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۸؛ بغدادی، الملل، ۵۸؛ بغدادی، الفرق، ۴۵؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۲، ص۱۱۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۱۹۸.
  181. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳، ۲۵۴.
  182. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.
  183. بغدادی، الفرق، ۷۰.
  184. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۲، ۷۲-۷۳.
  185. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲، ۱۷۵؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.
  186. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۹۰؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۵۱.
  187. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۶.
  188. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۲.
  189. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۲، ص۲۲۸.
  190. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.
  191. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.
  192. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۶.
  193. شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.
  194. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳.
  195. نک: شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.
  196. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳.
  197. نساء/ج ۴، ص۱۴۳.
  198. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۱؛ بغدادی، الفرق، ۶۱؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۸.
  199. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.
  200. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵؛ نیز بغدادی، الفرق، ص۶۱.
  201. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۴؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۱-۱۷۲، ۱۷۵؛ بغدادی، الفرق، ۶۱-۶۲؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۸؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۴۲.
  202. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷.
  203. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۸۰-۸۱.
  204. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.
  205. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ ۲۸۶؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۶.
  206. حجرات، آیه ۱۴.
  207. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۹.
  208. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۱-۲۸۵.
  209. جیطالی، قناطر الخیرات،، ج ۱، ص۲۴۲-۲۴۳؛ قس: ج ۳، ص۵۵۲.
  210. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۸۸، ۸۹.
  211. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۸۸؛ جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۲، ۲۵۰-۲۵۱.
  212. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۴-۱۱۵؛ جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۸.
  213. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۶-۱۱۷.
  214. بقره، آیه ۴۶.
  215. جیطالی، قناطر الخیرات، ۲۶۶-۲۸۰؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۵.
  216. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۹.
  217. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۹-۲۴۱.
  218. طیعمه، ۸۹-۹۰.
  219. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۳۸۴.
  220. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۱.
  221. جیطالی، قناطر الخیرات،،ج ۱، ص۲۳۱-۲۲۴.
  222. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۲۸-۲۳۰.
  223. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۰.
  224. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۲۹.
  225. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۴، ۱۸۹.
  226. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۱-۲۳۲.
  227. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.
  228. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۴.
  229. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۲۵.
  230. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.
  231. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۶.
  232. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۲۳.
  233. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.
  234. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱.
  235. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱-۲۴۲.
  236. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.
  237. بغدادی، الفرق، ۱۳۵؛ ابن‌الفرّاء، المعتمد فی اصول‌الدین، ۱۵۵.
  238. بروج/۸ج ۵، ص۲۲.
  239. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۳.
  240. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۰-۱۰۱.
  241. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۲.
  242. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۳، بغدادی، الفرق، ۶۲.
  243. شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.
  244. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۴.
  245. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۴.
  246. بقره، آیه۲۸۶.
  247. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۸-۱۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.
  248. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳.
  249. نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۴۱.
  250. نک:درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۴۱، ۲۴۶؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۸.
  251. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۵۵۲.
  252. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.
  253. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۱-۲۵۲؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۸.
  254. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۳۰؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.
  255. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۴؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۱۲۸.
  256. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۴.
  257. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۶.
  258. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۸-۲۳۹.
  259. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۷- ۲۳۸.
  260. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۴.
  261. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۹؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۷.
  262. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۰.
  263. بارونی. ۷۱.
  264. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۳.
  265. برای این اختلاف رک: سالمی از علمای اباضی مذهب، صراط را طریق واضح و دین مستقیم می‌داند، نه پلی بر جهنم که نازک‌تر از موی و تیزتر از شمشیر است طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۶، ۱۶۱-۱۶۲؛ اسمیت، ۲۸۲. اما جیطالی ضمن قبول این معنی و تعبیر آن به طریق الاسلام و تطبیق آن به «الصراط المستقیم»، صراط را به معنی پلی ممتد بر جهنم نیز می‌پذیردج ۱، ص۲۴۶-۲۴۷، ۵۵۱؛ اما در باب میزان، نظر اکثر آنان این است که اعمال بندگان اعراض‌اند، نه اجسام. بنابراین، آیات و احادیث مربوط به میزان را تفسیر می‌کنند و می‌گویند که مراد از آن تمییز اعمال و تفصیل آن‌هاست طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۶؛جیطالی نیز در این باب می‌گوید که مقصود از میزان فصل و تمییز اعمال و نیات است ج۱، ص۲۴۵.
  266. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۸؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۶۳-۱۶۴.
  267. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۶-۱۶۳.
  268. ج ۳، ص۵۳۰-۵۳۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۵۶.
  269. ج ۳، ص۵۳۱-۵۳۷درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،.
  270. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۱۷.
  271. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۱۷.
  272. لویکی، «یک اعتقاد...»،۳۲۱.
  273. لویکی، «یک اعتقاد...»،۳۲۵-۳۲۶.
  274. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۲۳.
  275. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۲۲.
  276. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۲۵.
  277. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۲۴.
  278. لویکی، «یک اعتقاد...»، ۳۲۶-۳۲۷.
  279. نک: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۳۷.
  280. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۲۷۳.
  281. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۳-۶۴؛درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،ج ۲، ص۲۰۲.
  282. نک: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۹-۲۰، ۲۳.
  283. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۳-۷۴.
  284. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۱۹-۲۳.
  285. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۳؛ اسمیت، ۲۸۴.
  286. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۹۳.
  287. اسمیت، ۲۸۳-۲۸۴؛ نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.
  288. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴.
  289. اشترونمان، ۲۷۲.
  290. اسمیت، ۲۸۴.
  291. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴-۹۵؛ اسمیت، ۲۸۴.
  292. نیز: بقره، آیه ۲۰۷؛ نساء، آیه ۷۴.
  293. اسمیت، ۲۸۴-۲۸۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۵-۹۶؛ نیز نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.
  294. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۳۶.
  295. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۴؛ اسمیت، ۲۸۵.
  296. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۳.
  297. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۷.
  298. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۵؛ اسمیت، ۲۸۵؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۳۷.
  299. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۴.
  300. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۴؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۴۱؛ نیز اسمیت، ۲۸۵.
  301. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۱۳۷.
  302. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه،ص ۳۷.
  303. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۷.
  304. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۴، ج ۲، ص۳۳۷-۳۳۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۸۳، ۲(۲)/۲۲۹.
  305. این تنبیه را در اصطلاح «هجران» و «اِبعاد» می‌گویند.
  306. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱-۷۲.
  307. نک: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۸۴-۸۷.
  308. در توجیه این نظر می‌گویند که حقیقتِ تقلید، پذیرفتن سخن کسی است بی‌طلب دلیل و برهان؛ و در جایی که دلیلی از کتاب، سنت، اجماع امت یا عقل موجود باشد، تقلید بی‌معنی است. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۷؛ قس: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۲۲۹.
  309. نک: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۱-۷۲.
  310. موسوعه، ج ۳، ص۵۷.
  311. موسوعه، ج ۳، ص۳۲، ۳۴-۳۵.
  312. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۸.
  313. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۳۷۵. ۳۸۱، موسوعه، ج ۱، ص۹۹.
  314. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۷.
  315. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۶.
  316. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۷.
  317. بغدادی، الفرق، ۸۸.
  318. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۷-۷۸.
  319. موسوعه، ج ۲، ص۱۵۷.
  320. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۶؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۱۲-۱۱۳.
  321. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۷.
  322. موسوعه، ج ۴، ص۹۹.
  323. جیطالی، قناطر الخیرات،ج ۲، ص۱۲۹.
  324. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۲، ص۱۶۵.
  325. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۲، ص۱۶۵.
  326. موسوعه، ج ۱، ص۱۴۶، ۲۲۳.
  327. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۰۷.
  328. اواخر قرن ۴ و اوایل قرن ۵ق/۱۱م.
  329. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ¼، ۸، ۱۶۷-۱۷۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۰۷-۱۱۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۱۴۷.
  330. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳-۴.
  331. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۶-۹۷.
  332. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۷-۱۰۱، ۲(۲)/۱۳۷.
  333. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۰۲-۱۰۳.
  334. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۷۲-۱۷۳.
  335. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۱۳۷.
  336. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ¼، ۱۷۱، ۱۷۲، ۱۷۵-۱۷۸، ۱۸۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۱۳۸، ۱۴۵-۱۴۶.
  337. معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۰۹.
  338. جیطالی، ج ۲، القنطره الثامنه.
  339. اشتروتمان، ۲۶۸.
  340. نک: اشتروتمان، ۲۷۱.
  341. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۵.
  342. اسمیت، ۲۸۶؛ بریتانیکا، VII/۱۵۶.
  343. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۷- ۷۸.
  344. نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۸۴.
  345. اشتروتمان، ۲۷۹.
  346. اشتروتمان، ص۲۹۶ به بعد.
  347. بریتانیکا، VII/۱۵۶.
  348. نک: معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۲)/۲۳۱، ۲۳۸-۲۴۰.
  349. نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۹؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۱.
  350. بغدادی، الفرق، ۶۴؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹-۶۰؛ حمیری، الحورالعین، ۱۷۵.
  351. نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵؛ حمیری، الحورالعین، ص۱۷۵.
  352. بقره، ۲۷۵.
  353. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵؛ بغدادی، الفرق، ص۶۴؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹-۶۰؛ حمیری، الحورالعین، ص۱۷۵.
  354. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵؛ بغدادی، الفرق، ص۶۴؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹-۶۰؛ حمیری، الحورالعین، ص۱۷۵.
  355. اشعری، مقالات الاسلامیین، بغدادی، الفرق، ص۶۴؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۲۲۰.
  356. بغدادی، الفرق، ص۶۴؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۶؛ حمیری، الحور العین، ۱۷۶.
  357. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۲؛ ۷۵؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۶۴.
  358. بغدادی، الفرق، ۶۲؛ یا حارث بن مزید: اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹.
  359. شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.
  360. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۱؛ بغدادی، الفرق، ص۶۲؛ بغدادی، الملل، ۷۸؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ص۵۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۷.
  361. اشعری ج ۱، ص۱۷۱؛ بغدادی، الفرق، ص۶۲؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.
  362. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۲-۶۳.
  363. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۱، ۶۳؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۷.
  364. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۴.
  365. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۷.
  366. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۵۲۶.
  367. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۲-۶۳.
  368. فخر رازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص۵۱.
  369. اشعری، مقالات الاسلامیین، ۱۷۰؛ بغدادی، الفرق، ۶۲؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۷؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۵۹.
  370. اشعری، مقالات الاسلامیینص ۱۷۰؛ بغدادی، الفرق، ص۶۲.
  371. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶۷-۸۷؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۹۷- ۹۸؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۰، ۵۴؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۹.
  372. لویکی، «صحرای شرقی...»، ۵۸, ۶۱-۶۲.
  373. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱۸:ابدالله.
  374. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً،ص ۶۴.
  375. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۵.
  376. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱۸.
  377. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱۸.
  378. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،، ۱۱۹.
  379. لویکی، «اباضیان...»، ۱۵.
  380. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۰۵-۱۰۸، ۱۱۹؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۶۶.
  381. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۲: نفات.
  382. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۷- ۷۸.
  383. نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۳.
  384. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۸۰ -۸۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۴۳.
  385. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۵.
  386. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۶.
  387. اشتروتمان، ۲۷۴.
  388. بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۲.
  389. نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۹.
  390. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۲: لیبیایی.
  391. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۹-۵۱، ۵۴؛ بارونی. ۳۸-۳۹؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۰-۵۲.
  392. شرط امامت عبدالوهاب مشاورت و تأیید جماعتی از مشاوران بوده است.
  393. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۸؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۲؛ اشتروتمان، ۲۶۵.
  394. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۲-۵۴.
  395. جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۵۲۶.
  396. از علمای قرن ۳ق/۹م.
  397. طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۲.
  398. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۵۱.
  399. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.
  400. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.
  401. شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۹.
  402. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ بغدادی، الملل، ۷۸؛ شهرستانی، الملل و النحل، ۲۴۹؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۸.
  403. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ص۲۴۹؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۱۴۰.
  404. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱.
  405. ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۹.

منابع

  • این مقاله برگرفته از کتاب اباضیان؛ آخرین بازماندگان خوارج نوشته مسعود جلالی مقدم و مدخل اباضیان در دایرة المعارف بزرگ اسلامی است.
  • ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م؛
  • ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج‌البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م؛
  • ابن اثیر، الکامل؛
  • ابن الفراء، محمدبن الحسین، المعتمد فی اصول‌الدین، بیروت، ۱۹۷۷م؛
  • ابن بطوطه، محمدبن ابراهیم، رحله، بیروت، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
  • ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس، بیروت، ۱۳۶۸ق/۱۹۴۹م؛
  • ابن جوزی، کتاب الضعفاء و المتروکین، به کوشش عبدالله القاضی، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛
  • ابن حبان، محمد، کتاب الثقات، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۸-۱۳۹۹ق/۱۹۷۸-۱۹۷۹م، ج ۴، ۵؛
  • ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م.
  • ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۵ق؛
  • ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۱م؛
  • ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  • ابن حوقل، ابوالقاسم، کتاب صوره الارض، لیدن، ۱۹۳۸م؛
  • ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛
  • ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقد الفرید، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م؛
  • ابن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م؛
  • ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م؛
  • ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، به تحقیق علی السباعی، قاهره ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛
  • ابونعیم اصفهانی، احمدبن عبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، مصر، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م؛
  • اسفراینی، طاهربن محمد، التبصیر فی‌الدین، به کوشش کمال یوسف الحوت، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
  • اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
  • بارونی، ابوالربیع سلیمان، مختصر تاریخ الاباضیه، تونس، ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م؛
  • بخاری، اسماعیل بن ابراهیم، التاریخ الکبیر، به کوشش محمد عبدالمعیدخان، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۲م؛
  • بغدادی، الملل و النحل، به کوشش البیر نصیری نادر، بیروت، ۱۹۷۰م؛
  • بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد ابن حسن کوثری، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م؛
  • جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، به کوشش حسن السندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م؛
  • جرجانی، سیدابوالحسن الحسینی، التعریفات، قاهره، ۱۳۵۷ق/۱۹۳۸م؛
  • جلالی مقدم، مسعود، اباضیه، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۸ش.
  • جیطالی، قناطر الخیرات، اسماعیل بن موسی، قناطر الخیرات، عمان، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  • حمیری، ابوسعیدبن نشوان، الحورالعین، به کوشش کمال مصطفی، تهران، ۱۹۷۲م؛
  • دائره‌المعارف الاسلامیه، درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ابوالعباس، احمدبن سعید، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، به کوشش ابراهیم طلای، قسطنطنیه،الجزائر، ۱۳۹۴ق/۱۹۸۱م؛
  • دینوری، احمدبن داوود، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، بغداد، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۵۹م؛
  • شهرستانی، محمد ابن عبدالکریم، الملل و النحل، به کوشش محمدبن فتح‌الله بدران، قاهره، مطبعه الازهر؛
  • طبری، تاریخ، به کوشش ابوالفضل ابراهیم، مصر، ۱۹۷۱م، ج ۵، ۱۹۶۶م، ج ۷؛
  • طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، صابر، الاباضیه عقیده و مذهباً، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  • عجلی، احمدبن عبدالله بن صالح، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م؛
  • علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(ع)، تصحیح حسین درگاهی، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
  • فخر رازی، محمدبن عمر، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، قاهره، ۱۳۶ق/۱۹۳۸م؛
  • قرآن مجید؛
  • مبرد، محمدبن یزید، الکامل، بیروت، مکتبه المعارف؛
  • مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
  • معمر، علی یحیی، الاباضیه فی موکب التاریخ، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م، موسوعه جمال عبدالناصر فی الفقه الاسلامی، قاهره، ۱۳۸۶-۱۳۸۹ق، ج ۱-۴؛
  • بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الأشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ۱۹۷۴م/۱۳۹۴ق.
  • یاقوت، بلدان؛

منابع لاتین

  • Americana, 1983;
  • Britannica, 1973-1974;
  • EI2;
  • GSE;
  • Lewicki, Tadeusz,»Le Saharah oriental et septentrional dans le haut moyen âge. VIIe-XIIe siècle«, Etudes Maghrébines et Soudanaises, vol. II, Varsovie, 1983, Editions Scientifiques de Pologne;
  • Lewicki, Tadeusz,»Les Ibādites nord-Africains sur la fin du monde: le Pays de Čoġraf«, Ve Congrès International d’Arabisants et d’Islamisants, Actes, 1970;
  • Lorimer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, Oman and Centeral Arabia, Calcutta, 1915;
  • Lunde, Paul,»Oman: a History«, Aramco World Magazine, May, June, 1983;
  • Smith, Percy,»The Ibadhites«, MW, 1922, Vol. 12; Smogorzewski, Zygmunt,»Un poème abádite«, RO, Lwów, 1925;
  • Strothmann, Von R.,»Berber und Ibāditen«, Islam, 17, 1928;
  • Vaglieri, Laura Veccia,»L’Imāmato ibádita dell Omán«, Annali, Nuova Serie, Vol. III, Napoli, 1949.