احنف بن قیس
از یاران امام علی(ع) در جنگ صفین و نهروان | |
مشخصات فردی | |
---|---|
نام کامل | ابوبَحر صَخر بن قَیس بن مُعاویة بن حُصَین |
وفات | ۶۷ق، کوفه |
مشخصات دینی | |
از یاران | امام علی(ع) در جنگ صفین و نهروان • عبدالله بن زبیر علیه مختار ثقفی |
فعالیتها | شرکت در فتح ایران • کنارهگیری از جنگ جمل • نپذیرفتن دعوت امام حسین(ع) • تلاش برای خلافت ابن زیاد • نقل حدیث |
ابوبَحر صَخر بن قَیس بن مُعاویة بن حُصَین (وفات ۶۷ق)، معروف به اَحْنَف بْن قَیس از افراد معروف صدر اسلام که در فتح ایران و حوادث دوران خلافت امام علی(ع) و آغاز دولت اموی نقش مهمی داشت.
احنف در جنگ صفین و جنگ نهروان در سپاه امام علی(ع) بود اما از جنگ جمل کناره گرفت. وی همچنین در فتح شهرهای ایران همچون خراسان، اهواز، بلخ و هرات شرکت داشت. او امام حسین(ع) را یاری نکرد و به عبیدالله بن زیاد اظهار وفاداری کرد. احنف در نبرد مختار با مصعب بن زبیر، به سپاه مصعب پیوست.
احنف از صحابه پیامبر(ص) همچون امام علی(ع)، ابوذر غفاری و عبدالله بن مسعود روایت نقل کرده و افرادی مانند حسن بصری و مالک بن دینار از او روایت کردهاند.
در کتب تاریخی برای وی فضائل اخلاقی همچون خردمندی، بخشندگی، نیک نفسی و بردباری ذکر شده است.
نسب و نام
احنف از بنی تمیم و از تیره بنی مُرّة بن عبید بود و پدرش را در جاهلیت بنی مازن کشته بودند.[۱] نام احنف را به اختلاف صخر[۲] و هم ضحاک گفتهاند[۳] اما این نام اخیر درست نمینماید.[۴] از روایت بلاذری[۵] نیز برمیآید که منشأ اطلاق این نام بر احنف فقط روایات کلبی بوده است. افزون بر آن احنف در صدر پیمان صلحی که با مرزبان مرورود بست، خود را صخر خوانده است.[۶] در وجه تسمیه وی به احنف، همه منابع اتفاق نظر دارند که چون زاده شد، در پایش نقصی بود و بدان سبب او را احنف خواندند.[۷]
در زمان پیامبر(ص)
نام احنف نخستین بار در شرح وقایع عصر پیامبر(ص) آمده است: هنگامی که پیامبر اکرم(ص) گروهی را برای تبلیغ اسلام به میان بنی تمیم (یا بنی سعد شاخهای از تمیم) فرستاد، احنف اسلام آورد و قبیله خود را نیز بدان توصیه کرد و گفتهاند که پیامبر(ص) او را بدین سبب دعای خیر فرمود.[۸] احنف هرگز به حضور پیامبر نرسید.
در زمان ابوبکر
در فتنه سجاح، پیامبر دروغین، در زمره بنی تمیم بدو پیوست، اما خیلی زود فهمید که او پیامبر دروغین است و از وی جدا شد.[۹]
در زمان عمر
احنف نخستین بار در روزگار خلافت عمر به مدینه آمد و همانجا ماند و بعد از یک سال، عمر به ابو موسی اشعری فرمان داد تا وی را با لشکر به فتح خراسان بفرستد[۱۰]
در فتح ایران
- احنف در ۲۲ ق، یعنی اواخر روزگار عمر به خراسان رفت.[۱۱]
- احنف اندکی پس از ورود به خراسان به اصفهان رفت.[۱۲] و از سوی عبدالله بن بُدَیل به یهودیه اصفهان تاخت و آنجا را به صلح گشود[۱۳] در همین ایام کاشان را نیز فتح کرد[۱۴]
- احنف سپس برای مقابله با یزدگرد ساسانی که در صدد گردآوری لشکر بود، به خراسان رفت و و از راه طبسین وارد آن دیار شد و پس از فتح هرات به مرو شاهجان رفت و کسانی را به فتح نیشابور و سرخس فرستاد. یزدگرد مرو شاهجان را رها کرد و احنف سر در پی او نهاد و مرورود را نیز گرفت و به تعقیب یزدگرد به بلخ راند. اما لشکر کوفه پیش از او یزدگرد را گریزانده، و بلخ را تصرف کرده بودند.احنف به مرورود بازگشت و فرد دیگری را به فتح طخارستان فرستاد و خود فتح نامه به عمر نوشت. خلیفه دستور داد که به همان اندازه بسنده کند و از جیحون نگذرد. احنف یک بار دیگر هم یزدگرد را که به خراسان بازگشته، و بلخ را گرفته، و به مرورود تاخته بود، هزیمت کرد و بلخ را گرفت.[۱۵]
- احنف در ۳۰ق [۱۶] هرات را باز تصرف کرد[۱۷] و زان پس قهستان را نیز گرفت[۱۸] و به سوی طخارستان راند. در راه یکی از دژهای مرورود را که به قصر احنف مشهور شد،[۱۹] تصرف کرد و لشکر متحد طخارستان و جوزجان و طالقان و فاریاب را درهم شکست و سپس مرورود را از باذان مرزبان به صلح گرفت[۲۰] پس از آن بلخ را که شوریده بود، تسلیم خود کرد و روی به خوارزم نهاد و چون زمستان در رسید، بازگشت.[۲۱]
- احنف یک بار دیگر در ۳۳ق به خراسان تاخت و مرو شاهجان و مرورود را دوباره تصرف کرد.[۲۲]
در عصر امام علی(ع)
احنف پس از قتل عثمان با امام علی(ع) بیعت کرد، اما چون داستان خونخواهی عثمان و جنگ جمل پیش آمد، احنف کناره گرفت و با هیچ طرف همراه نشد[۲۳] و به همین سبب تمیمیان نیز بیطرفی اختیار کردند و بر ضد علی(ع) وارد جنگ نشدند.[۲۴] از یک روایت برمیآید که احنف خود مایل به یاری امام علی(ع) بود، ولی بنی تمیم مخالفت میکرد.[۲۵] در حالی که گفتهاند پس از جنگ جمل، علی(ع) او را به سبب کناره جوییاش سرزنش کرد، ولی احنف آن کار را درست شمرد.[۲۶]
در جنگ جمل
احنف و بنی تمیم به هنگام جنگ جمل، در وادی السباع - نزدیک بصره - عزلت گزیده بودند و چون زبیر دست از جنگ کشید و بیرون آمد، در وادی السباع مردی از بنی تمیم به نام عمرو بن جرموز او را کشت و گفتهاند آن کار به تحریک احنف صورت پذیرفت.[۲۷] مداخله احنف در قتل زبیر را به یقین نمیتوان تأیید کرد، چه احنف خود از راویان قتل زبیر به دست ابن جرموز بود[۲۸] و پس از کشته شدن زبیر نیز مردد بود که عمرو بن جرموز کاری به صواب کرده باشد[۲۹] و افزون بر آن اگر این داستان در عصر او مشهور بوده، شگفت است که چرا عبدالله و مصعب بن زبیر بعدها احنف را در میان خود پذیرفتند و او را بسیار پاس میداشتند.[۳۰]
در جنگ صفین
در جنگ صفین، احنف در جانب امام علی(ع) بود و فرماندهی بنی تمیم را بر عهده داشت و همو بود که چون قرار بر حکمیت نهادند، ابو موسی اشعری را شایسته این کار ندانست و میخواست خود او را بدین کار برگمارند، یا از جمله رایزنان باشد، اما یاران امام علی(ع) رضا ندادند و ابو موسی به حکمیت رفت.[۳۱] در همین واقعه گفتهاند چون پیمان حکمیت مینوشتند و عنوان امیرالمؤمنین را از پیش اسم علی(ع) برداشتند، احنف نتایج سوء آن را گوشزد کرد، ولی مخالفتش به جایی نرسید[۳۲] اما هشدارهایی که احنف به ابو موسی اشعری - وقتی به حکمیت میرفت - درباره حیلهگری و سیاستمداری عمرو بن عاص داد، با آنچه اتفاق افتاد، چنان سازگار است[۳۳] که میتوان احتمال داد، این داستان را بعدها ساخته باشند.
در جنگ نهروان
احنف در جنگ نهروان نیز همراه علی(ع) بود و گفتهاند که پیش از آن امام علی(ع) او را با کسانی چون مالک اشتر نزد خوارج فرستاد تا آنان را از مخالفت و جنگ بازدارند[۳۴] و چون از جنگ گزیری نماند، احنف با لشکر بصره به یاری علی(ع) رفت.[۳۵]
بعد از شهادت حضرت علی(ع)
پس از جنگ نهروان تا شهادت امام علی(ع) از احنف خبری نیست. از بعضی روایات به صراحت برمیآید که او پس از علی(ع) به معاویه پیوست و از جمله کسانی بود که در ۵۰ ق، معاویه به تعبیر خود دینشان را به مال خرید.[۳۶] از آنچه ابوالفرج اصفهانی نیز آورده، معلوم میشود که احنف به معاویه نزدیک بوده است.[۳۷] با این همه، روایتی حاکی از آنکه چون احنف به شام رفت، معاویه او را به سبب یاری علی(ع) در جنگ صفین سخت نکوهش کرد و احنف نیز به درشتی پاسخ داد و معاویه او را از خود راند،[۳۸] اگر بر ساخته نباشد، میبایست به آغاز پیوستن احنف به معاویه بازگردد. اما تندزبانی احنف نسبت به معاویه و بردباری معاویه در برابر او را بیشتر نویسندگان آوردهاند.[۳۹] همچنین در ۵۹ق نیز معاویه به سبب سخنان احنف، امیر عراق یعنی عبیدالله بن زیاد را عزل کرد و چون باز او را امارت داد، سفارش کرد که احنف را پاس دارد. ابن زیاد نیز احنف را کاتب خاص خویش گردانید و بعدها نیز احنف نسبت به عبیدالله وفاداریها نشان داد.[۴۰]
در زمان یزید بن معاویه
چون یزید بن معاویه خود را خلیفه خواند و امام حسین(ع) قیام کرد، احنف از جمله کسانی بود که امام به او نامه نوشت و خواهان همراهیشان شد،[۴۱] اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتنداری فراخواند.[۴۲]
تلاش برای خلافت ابن زیاد
چون یزید مرد (۶۴ ق) و عبدالله بن زبیر خود را خلیفه خواند، عبیدالله بن زیاد به تشویق احنف کوشید تا از مردم برای خود بیعت بگیرد، اما چون طرفداران ابن زبیر ظاهر شدند، عبیدالله به ازدیان پناه برد و به خانه مسعود بن عمرو عَتَکی، رئیس ایشان رفت.[۴۳] احنف که میخواست بنی تمیم را به طرفداری از ابن زیاد وادارد، توفیق نیافت و از آن سوی با اتحاد تمیمیان و ازدیان مخالفت کرد و ازدیان نیز بر ضد بنی تمیم با بنی ربیعه متحد شدند و از این رو ابن زیاد به ایشان پناه برد.[۴۴] پیکارهای خونین ازدیان و بنی تمیم در بصره از همین هنگام آغاز شد. آوردهاند که ابن زیاد مدتی در خانه مسعود بن عمرو ماند و سپس او را به جای خود برگماشت و راه شام در پیش گرفت. اما بنی تمیم و بنی قیس امارت مسعود بن عمرو را نپذیرفتند و میان ازدیان و تمیمیان نزاع درگرفت. در این میان مسعود بن عمرو ظاهراً به دست یکی از خوارج که در بیرون بصره فرود آمده بودند، کشته شد[۴۵] و ازدیان گمان کردند که این کار به تحریک احنف صورت پذیرفته است و فتنه بالا گرفت. اما سرانجام با مداخله احنف و مذاکره با ازدیان و متحد ایشان، بنی ربیعه کار به صلح انجامید و مقرر شد بنی تمیم دیه همه کشتگان ازد را بپردازد.[۴۶]
از یاران عبدالله بن زبیر
پس از این واقعه احنف به عبدالله بن زبیر گروید و برای دفع ازارقه که اطراف بصره را به آشوب و ویرانی کشانده، قصد شهر داشتند، از مهلب بن ابی صفره[۴۷] که از سوی ابن زبیر به امارت خراسان میرفت، مدد خواست. سپس نامهای که گفتهاند از خود ساخته بودند، به مهلب نشان دادند که در آن ابن زبیر دستور میداد که مهلب فتنه خوارج را دفع کند.[۴۸] پس از آنکه مهلب ایشان را شکست و بصره را نجات داد، احنف آنجا را بصرة مهلب خواند.[۴۹]
پس از سرکوب ازارقه، قیام مختار به خونخواهی امام حسین(ع) رخ داد، مثنّی بن مخرّبة عبدی در سال ۶۶ قمری در بصره مردم را به بیعت با مختار خواند و بر سر حمایت از او نزدیک بود میان ازدیان و بنی تمیم و متحدانشان کار به جنگ کشد که احنف به وساطت پرداخت و سرانجام مثنّی بصره را ترک کرد. مختار هم به احنف نامه نوشت و او و قومش را دوزخی خواند. گویا احنف نیز مختار را دروغگو خوانده بود.[۵۰] سپس که میان مصعب ابن زبیر و مختار جنگ افتاد، احنف با بنی تمیم به مدد مصعب رفت.[۵۱]
وفات
احنف همراه مصعب به کوفه رفت و همانجا بود تا اندکی بعد در ۶۷ق درگذشت.[۵۲] مصعب بر وی نماز خواند،[۵۳] و حتی در تشییع جنازه وی با پای برهنه شرکت جست.[۵۴][۵۵] روایات دیگری نیز درباره سال مرگ او آوردهاند.[۵۶] ابن خلکان همین تاریخ را درست دانسته، و آورده است که او به هنگام مرگ ۷۰ سال داشت.[۵۷]
خصوصیات
- بیشتر نویسندگان، احنف را به خردمندی، بخشندگی و نیک نفسی ستودهاند[۵۸] و خلق به بردباریش مثل میزدند.[۵۹]
- سخنان حکمت آموز نیز بسیار از او نقل شده است.[۶۰]
- یعقوبی او را در زمره فقها آورده است.[۶۱]
- او دارای نفوذ کلام بسیاری بود و سخن به بیباکی میراند و نزد مردم، خاصه بنی تمیم، احترام و منزلتی بزرگ داشت.[۶۲]
- احنف در مواقع خطیر سود و زیان خود را بیشتر پاس میداشت تا استواری به یک عقیده و روش را. کنارهجویی از جنگ جمل، شرکت در صفین، پیوستن به معاویه، یاری نرساندن به امام حسین(ع) و اظهار وفاداری به عبیدالله بن زیاد، و حتی به روایتی بیعتش با یزید،[۶۳] و سرانجام طرفداری او از عبدالله بن زبیر بر ضد مختار نه تنها مؤید این معنی است، بلکه انتساب او را به تشیع که غالب نویسندگان شیعی طرفدار آنند و از جمله اصحاب امامانش شمردهاند،[۶۴] قابل تردید جلوه میدهد.
از دیدگاه علمای رجال
از دیدگاه علم رجال ، گرچه احنف عصر پیامبر(ص) را درک کرد و به همین سبب ابن عبدالبر او را در زمره اصحاب آورده است،[۶۵] ولی چون به دیدار حضرتش نائل نشده، غالباً او را در شمار تابعین قرار داده، و توثیقش کردهاند.[۶۶] احنف از صحابه نامداری چون امام علی(ع)، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، عباس بن عبدالمطلب، ابوذر غفاری و عبدالله بن مسعود حدیث نقل کرده،[۶۷] و کسانی چون حسن بصری، عروة بن زبیر، ابوادریس بصری و مالک بن دینار از او روایت کردهاند.[۶۸]
آثار
آقابزرگ تهرانی در الذریعة کتاب شعری به نام دیوان الضحاک برای وی ذکر کرده است.[۶۹]
پانویس
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۳؛ ابن حزم، ص۲۱۷؛ برای سلسله نسب او، رجوع کنید به: ابن سعد، ج۷ ص۹۳؛ بلاذری، انساب...، گ ۴۹۲ آ ب
- ↑ مثلاً خلیفه، طبقات...، ج۱، ص۴۶۲؛ ابن قتیبه، ص۴۲۳؛ ابن عساکر، ج۸، ص۴۲۱-۴۲۳
- ↑ مثلاً ابن سعد، ج۷ ص۹۳؛ بخاری، التاریخ...، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن عساکر، ج۸، ۴۲۱-۴۲۳
- ↑ رجوع کنید به: مامقانی، ج۱، ص۱۰۳
- ↑ بلاذری انساب، گ ۴۹۳ آ
- ↑ رجوع کنید به: طبری، ج۴، ص۳۱۰
- ↑ حَنَف: برگشتن انگشت ابهام بر روی انگشتان دیگر و بدان سبب بر پاشنه راه رفتن
- ↑ بلاذری، انساب، گ ۴۹۳ آ، ۴۹۴ ب، ۴۹۵ آ؛ بخاری، التاریخ، ج۱، ص۱۸۵
- ↑ بلاذری، انساب، گ ۴۹۳ آ، ۴۹۴ ب، ۴۹۵ آ؛ جاحظ، ص۲۰۷؛ ابوالفرج، ج۱۸، ص۱۶۶
- ↑ بلاذری، انساب، گ ۴۹۴ آ
- ↑ قس: طبری، ج۴، ص۱۶۶، روایت سیف
- ↑ طبری، ج۴، ۱۶۷
- ↑ بلاذری، فتوح...، ج۴، ۳۸۳-۳۸۴
- ↑ ابونعیم، ۲۲۵
- ↑ طبری، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۱؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۳-۳۶
- ↑ خلیفه بن خیاط، تاریخ، ج۱، ۱۷۲-۱۷۳
- ↑ قس: ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۱-۱۰۲
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۳، ص۴۹۹
- ↑ رستاق آن نیز رستاق احنف نام گرفت
- ↑ طبری، ج۴، ص۳۱۰-۳۱۲؛ بلاذری، فتوح، ج۳، ص۵۰۲
- ↑ طبری، ج۴، ۳۱۳
- ↑ طبری، ج۴، ۳۱۷؛ نیز رجوع کنید به: ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۷
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۹۸؛ ابن هلال، ۲۶۳
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۹۶-۴۹۸؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۰
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۹۷، ۵۰۴
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۶
- ↑ یعقوبی، ج۲، ۱۸۳؛ مسعودی، ج۲، ۳۶۳-۳۶۴
- ↑ خلیفه بن خیاط، تاریخ، ج۱ ۲۰۵
- ↑ طبری، ج۴، ص۵۳۵
- ↑ مثلاً: بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۲-۲۸۹؛ خلیفه، طبقات، ج۱، ص۴۶۲
- ↑ خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۲۲۱؛ دینوری، ۱۷۱، ۱۹۳
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۲
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۹
- ↑ ابن بابویه، ج۲، ص۳۸۲
- ↑ مسعودی، ج۲، ص۴۰۴
- ↑ طبری، ج۵، ۲۴۲-۲۴۳
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۷۴
- ↑ ابن بکار، ۳۲-۳۳
- ↑ مثلاً در داستان ولایت عهدی یزید، نک: ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۸؛ قس: مسعودی، ج۳، ص۲۷- ۲۸
- ↑ طبری، ج۵، ۳۱۶-۳۱۷؛ ابن خلکان، ج۲، ۵۰۳- ۵۰۴
- ↑ دینوری، ۲۳۱
- ↑ بلاذری، انساب، ج۳، ص۱۶۳
- ↑ خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۳۲۴
- ↑ طبری، ج۵، ص۵۰۸-۵۱۱، ۵۱۶ -۵۱۷
- ↑ دینوری، ۲۸۷؛ بلاذری، انساب، ۴ (۲) /۹۸
- ↑ بلاذری، انساب، ۴ (۲) /۹۹، ۱۰۱، ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۱۴؛ نیز نک: طبری، ج۵، ص۵۱۸-۵۲۱، ۵۲۵ -۵۲۶
- ↑ نک: ه د، آل مهلب
- ↑ طبری، ج۵، ص۶۱۵؛ بلاذری، انساب، ج۵، ۲۵۲؛ دینوری، ص۲۷۱
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵۸؛ قس: ابن قتیبه، ص۳۹۹
- ↑ طبری، ج۶، ۶۷-۶۸
- ↑ طبری، ج۶، ۹۵؛ بلاذری، انساب، ج۵، ۹۸، ۲۵۳، ۳۳۴
- ↑ خلیفه، تاریخ، ج۱، ۳۳۴
- ↑ انساب الاشراف ج۱۲ص ۳۴۳
- ↑ البدایه والنهایه ج ۸ص ۳۲۸
- ↑ استیعاب ج۲ص ۷۱۶
- ↑ نک: ابن خلکان، ج۲، ۵۰۴؛ ذهبی، ص۶۷، ۳۰۲؛ مزی، ج۲، ص۲۸۷
- ↑ ابن خلکان، ج۲، ۵۰۴
- ↑ بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۲؛ ابن سعد، ج۷، ص۹۵؛ جاحظ، ص۲۰۷؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۵؛ ابن حبان، ص۸۸
- ↑ میدانی، ج۱، ص۲۱۹؛ جاحظ، ص۲۰۲، ۲۰۳
- ↑ مثلاً ابن خلکان، ج۲، ص۵۰۰، ۵۰۱؛ زمخشری، ج۱، ص۲۶۷، ج۲، ۱۶۶، ۳۰۰؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۲۳، ج۱۹، ص۲۰، ۲۰۴
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰
- ↑ بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۲، ۲۸۹؛ ابن سعد، ج۷، ص۹۴- ۹۵؛ جاحظ، ۲۰۷؛ ابن خلکان، ج۲، ص۵۰۰
- ↑ ابن اثیر، ج۴، ص۱۳۱
- ↑ مثلاً طوسی، ص۳۴- ۳۵، ۶۶؛ مامقانی، ج۱، ص۱۰۳؛ حرعاملی، ج۲۰، ص۱۳۴
- ↑ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۵
- ↑ دارقطنی، ج۱، ص۷۷؛ عجلی، ۵۷؛ ابن سعد، ج۷، ص۹۳؛ ابن حبان، ص۸۷
- ↑ بخاری، صحیح، ج۱، ص۱۳، ۱۸۸؛ نسایی، ج۶، ص۲۳۳، ۲۳۴؛ مسلم، ج۱، ص۶۸۹، ج۳، ص۲۲۱۳؛ ابونعیم، ص۲۲۴؛ ابن عساکر، ج۸، ص۴۱۹
- ↑ مزی، ج۲، ص۲۸۳؛ ابن عساکر، ج۸، ص۴۱۹، ابونعیم، ص۲۲۴
- ↑ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ۱۴۰۳ق، ج۹، ص۲۸۹
منابع
- ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.
- ابن اثیر، الکامل.
- ابن بابویه، محمد، الخصال، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ق.
- ابن بکار، زبیر، اخبار الوافدین من الرجال، به کوشش سکینه شهابی، بیروت، ۱۴۰۴ق.
- ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۹۵۹م.
- ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۹۸۳م.
- ابن خلکان، وفیات.
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر.
- ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۵۹م.
- ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، چ تصویری، عمان، دارالبشیر.
- ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.
- ابن هلال ثقفی، ابراهیم، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، بیروت، ۱۹۸۷م.
- ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، ۱۳۹۰ق /۱۹۷۰م.
- ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، لیدن، ۱۹۳۱م.
- بخاری، صحیح، استانبول، ۱۹۸۱م.
- بخاری، محمد، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، ۱۹۸۶م.
- بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۹۷۷م، ج۴ (۲)، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م. ج۵، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
- بلاذری، احمد، انساب الاشراف، نسخة خطی کتابخانة سلیمانیه، شم ۵۹۸.
- بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.
- جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.
- حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش محمد رازی، بیروت، ۱۳۸۹ق.
- خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
- خلیفة بن خیاط، طبقات، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.
- دارقطنی، علی، ذکر اسماء التابعین، به کوشش بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۹۸۵م.
- دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.
- ذهبی، محمد، تاریخ، حوادث سالهای ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ق /۱۹۹۰م.
- زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.
- طبری، تاریخ.
- طوسی، محمد، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق.
- طهرانی، آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعة، بیروت، دارالاضواء، چاپ سوم، 1403ق.
- عجلی، احمد، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۴م.
- مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ۱۳۴۹ق.
- مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.
- مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.
- مسلم بن حجاج، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
- میدانی، احمد، مجمع الامثال، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۷۴ق /۱۹۵۵م.
- نسایی، احمد، سنن، استانبول، ۱۹۸۱م.
- یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق /۱۹۶۰م.
پیوند به بیرون
- منبع مقاله: دائرة المعارف بزرگ اسلامی