بنی‌هاشم از تیره‌های مشهور قبیله قُرَیش پیش و پس از اسلام در مکه که به هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصَی بن کِلاب منسوب است و پیامبر(ص) از همین تیره بوده است. بنی‌هاشم در هنگام ظهور اسلام، در زمان زعامت ابوطالب، از پیامبر اکرم(ص) پشتیبانی کردند و در زمان ائمه نیز در موارد بسیاری حامی آنان بودند.

بنی‌هاشم
اطلاعات کلی
وجه نام‌گذاریمنسوب به هاشم بن عبدمناف جد دوم پیامبر (ص)
منشعب ازقُرَیش
صدر خاندانهاشم بن عبدمناف
خاستگاهمکه
عصرپیش از اسلام
انشعاب بهبنی‌عباس، علویان
زمان اسلام آوردنصدر اسلام
ویژگیعهده‌دار مناصب مهم مکه، سادات از نسل هاشم، اولین دعوت شوندگان به اسلام در دعوت علنی، حمایت از پیامبر در تبلیغ اسلام، دارای صفات پسندیده، وجود روایاتی در مدح بنی هاشم
حوادثحلف‌ المطیبین، حلف‌ الاحلاف، یوم الإنذار


خاندان بنی‌عباس، از خاندان‌های مهم بنی‌هاشم، چندین قرن بر ممالک اسلامی حکمرانی کردند. علاوه بر این، در مناطق مختلف جهان اسلام و در دوره‌های گوناگون تاریخی، خاندان‌های دیگری از بنی‌هاشم حاکم بوده‌اند. شرفای مکه و مدینه که قرن‌ها بر این دو شهر حکومت و سیادت داشتند، از بنی‌هاشم بودند.

در فقه شیعه، سادات کسانی هستند که نسل‌شان به هاشم می‌رسد. هاشمیان به علت آنکه پیامبر(ص) از آنان بوده، مورد احترام مسلمانان بوده‌اند.

پیش از اسلام

قُصَی بن‌کلاب از نوادگان حضرت اسماعیل(ع) بود و حدود یک قرن پیش از به دنیا آمدن پیامبر(ص) می‌زیست. او به سبب اقداماتش، بزرگِ قریش و عهده‌دار مناصب مهم مکه و خانه کعبه بود. پس از او این مناصب به فرزندانش، عبدمَناف و عبدالدّار رسید. پس از این دو، بین هاشم و برادرانش (فرزندان عبدمناف) با عمو زادگانشان (فرزندان عبدالدار) نزاعی درگرفت که به شکل‌گیری حِلف المُطَیَّبین و حلف الاحلاف منجر شد. پس از فرونشستن نزاع، دو منصب رِفادت (پذیرایی از حاجیان) و سِقایت (آب‌دادن به حاجیان) به بنی‌عبدمناف، و از میان ایشان به هاشم رسید.

‌هاشم

هاشم هر ساله در اجرای مسؤولیت پذیرایی از زائران کعبه، از مشارکت و کمک‌های مالی خانواده‌های قریش بهره‌مند می‌شد.[۱] او همچنین با حفر چاه امر آبرسانی به حج گزاران را تسهیل کرد.[۲] هاشم تجارت قریش را نیز ارتقا بخشید و توانست با انعقاد پیمان‌های بازرگانی (که در قرآن از آنها با نام ایلاف القریش یاد شده است[۳]) سفرهای تجاری قریش را به دو سفر تابستانی به سوی شام و زمستانی به سوی یمن و حبشه ارتقا دهد.[۴] او همچنین توانست در یکی از سال‌های قحطی شدید، برای قریش غذا تهیه کند و آنان را از گرسنگی نجات دهد.[۵] مجموعه این امور باعث شد که هاشم جایگاهی رفیع در میان قریش بیابد.

هاشم چهار پسر به نام‌های شَیبه (عبدالمطّلب)، أسد، عَمرو (ابوصَیفی)، نَضْله و همچنین پنج دختر داشت.[۶]

عبدالمطّلب

پس از مرگ هاشم، برادرش مطّلب بن عبدمَناف مناصب او را گرفت و سپس عبدالمطّلب (فرزند هاشم) جانشین مطّلب شد.[۷]

عبدالمطّلب علاوه بر داشتن مناصب سقایت و رفادت(آبرسانی وپذیرایی از حاجیان)، به سبب خصلت‌های بزرگ‌منشانه‌اش نزد مردم مکه حرمت یافت. همچنین حفر چاه زمزم نیز بزرگی مقام او را در نظر حج گزاران دوچندان کرد. بنی عبدمناف و از آن جمله بنی‌هاشم بر سایر قریش فخر می‌فروختند و سقایت از این چاه را برای خود افتخاری بزرگ تلقی می‌کردند.[۸]

موقعیت عبدالمطّلب در ماجرای هجوم سپاه ابرهه به مکه در عام الفیل فزونی یافت؛ زیرا او بر اثر جایگاه ویژه‌اش در نزد قریش به عنوان نماینده مکیان در نزد ابرهه حاضر گردید. برخورد عبدالمطّلب با ابرهه و سپس هدایت مکیان به کوه‌های اطراف و حفظ جان آنان از گزند سپاه ابرهه موجب گردید که قریش عبدالمطّلب را در این رخداد، «ابراهیم ثانی» لقب دهند.[۹][یادداشت ۱]

برخی نسل عبدالمطّلب را تنها نسلِ باقی مانده از فرزندان هاشم دانسته، بنی‌هاشم را با بنی عبدالمطّلب مساوی می‌دانند؛[۱۰] در حالی که با وجود فرزندانی از نَضلة بن هاشم و عمرو بن هاشم چنین ادعایی صحیح نیست.[۱۱]

رابطه با دیگر تیره‌های قریش

با توجه به برتری و بزرگی قریش در میان عرب شبه جزیره، رقابت میان تیره‌های قریش نیز از اهمیتی خاص برخوردار بود؛ از این رو هر یک از این تیره‌ها تلاش می‌کردند تا از هر طریق ممکن با پیشی گرفتن از رقبا، ریاست و جایگاه ممتازی را در میان قبایل متعدد قریش به دست آورند.

ریشه دشمنی بنی امیه با بنی‌هاشم را نیز باید در همین رقابت‌های قبیله‌ای جست وجو کرد. گرچه برخی گزارش‌های تاریخی (که مورد تردید هم قرار دارند)،[۱۲] ریشه دشمنی بین بنی امیه و بنی‌هاشم را به مسائلی جزئی‌تر منتسب می‌کنند. مسائلی مانندِ حسادت امیة بن عبدشمس (برادرزاده هاشم) به او و نزاع‌هایی بین آن دو؛[۱۳] یا به «مُنافرة» (افتخار به حسب و نسب) حرب بن امیه با عبدالمطّلب.[۱۴] حتی برخی از روایاتِ تاریخی ماجراهای مربوط به زمان تولد هاشم و عبدشمس (نیای امویان) را در توجیه نزاع‌ها و رقابت‌های بعدی امویان با بنی‌هاشم مورد توجه قرار داده‌اند[۱۵] (نک: هاشم بن عبدمناف).

پس از مرگ عبدالمطّلب و عمدتاً به سبب ضعف شدید مالی، جایگاه بنی‌هاشم افول کرد؛ اما با بعثت پیامبر(ص)، مجدداً رقابت‌ها و درگیری‌های متعددی از سوی رقبای بنی‌هاشم به سرکردگی بنی مخزوم و سپس بنی امیه با آنان گزارش شده است. این امر به یقین برگرفته از دیدگاه این افراد در خصوص نبوت و رسالت پیامبر(ص) بود؛ زیرا از منظر این افراد بعثت پیامبری از بنی‌هاشم مقوله‌ای جدای از رقابت‌های قبیله‌ای نبود و آن را بهانه‌ای برای حکومت کردن بنی‌هاشم و حاصل بازیگری آنان می‌دانستند؛[۱۶] از این رو تلاش می‌کردند تا با انکار نبوت و رویارویی با پیروان آن حضرت مانع رشد منزلت بنی‌هاشم گردند.

منابع همچنین از بنی عبدالدّار و بنی مخزوم به عنوان دیگر تیره‌های رقیب و دشمن بنی‌هاشم نام برده‌اند. بنی عبدالدّار که نخستین نزاع خود را با هاشم بن عبدمناف در جریان تصدی مناصب مکه داشتند (نک: حلف الاحلاف) با بعثت پیامبر(ص) در کنار بنی امیه قرار گرفتند.[۱۷] بنی مخزوم نیز که در حلف الاحلاف در کنار بنی عبدالدّار قرار داشتند،[۱۸] با آغاز دعوت علنی به اسلام در رأس مخالفان پیامبر(ص) قرار گرفتند؛ زیرا با توجه به جایگاه اشرافیت ابوجهل (بزرگِ بنی مخزوم) و ریاست او بر مکه، بعثت پیامبری از بنی‌هاشم را خطری برای شرافت و جایگاه خود می‌دیدند.

در سوی دیگر، از تیره‌هایی نیز به عنوان متحدان و هم پیمانان بنی‌هاشم نام برده شده است که در این میان باید از تیره بنی مطّلب بن عبدمناف به عنوان بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین متحد بنی‌هاشم نام برد. اینان به همراهی تیره‌هایی چون بنی زهرة بن کلاب، بنی تیم بن مُرّة، بنی حارث بن فهر و بنی اسد بن عبدالعزّی در حلف المطیبین در کنار هاشم و بنی عبدمناف و در مقابل بنی عبدالدّار قرار داشتند.[۱۹] سپس در پیمانِ حلف الفضول که به رهبری زبیر بن عبدالمطّلب شکل گرفت نیز برای حمایت از مظلومان با بنی‌هاشم هم قسم شدند.[۲۰]

پس از ظهور اسلام نیز بنی مطّلب در بسیاری از صحنه‌ها دوشادوش بنی‌هاشم به حمایت از پیامبر(ص) پرداختند. حضور در شعب ابی طالب و تحمّل سه سال سختی و مرارت در کنار بنی‌هاشم از بزرگ‌ترین نمونه‌های اتحاد آنان با بنی‌هاشم است.[۲۱]

از خزاعه نیز به عنوان دیگر متحد بنی‌هاشم یاد می‌شود. برخی منابع از همراهی خزاعه با عبدالمطّلب و هم پیمانی با او پس از جریان کشاکش عبدالمطّلب و نوفل بن عبدمناف خبر داده‌اند.[۲۲]

ظهور اسلام

پیامبر(ص) در اولین گام هایش برای علنی کردن دعوتش، تبلیغ اسلام را در میان خویشاوندان خویش آغاز کرد و در یوم الإنذار، بنی عبدالمطّلب (مهم‌ترین خانواده بنی‌هاشم و بستگان درجه اول خویش) را گرد آورد و آنان را به پذیرش اسلام فراخواند.[۲۳]

عکس العمل‌های متفاوتی از سوی بنی‌هاشم نسبت به دین جدید گزارش شده است؛ شمار اندکی از آنان با پذیرفتن اسلام در زمره یاران پیامبر اکرم(ص) درآمدند که در این میان دو عموی پیامبر، حمزه و ابوطالب به حمایت از او پرداختند. ابوطالب ایمان خویش را پنهان می‌کرد. ابوطالب مصلحت را در سکوت خویش می‌دید تا بتواند عنوان بزرگ قریش و نیز نفوذ کلامش را حفظ کند؛ اما همواره با پشتیبانی خویش مانع از آزار و اذیت پیامبر(ص) می‌شد.[۲۴] (نک: ایمان ابوطالب)

تعداد اندکی از هاشمیان نیز به دشمنی و رویارویی با حضرت برخاسته، در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند؛ ابولهب عموی پیامبر[۲۵] و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب که به هجو پیامبر(ص) می‌پرداخت[۲۶] از جمله این افرادند.

اما با اینکه بسیاری از بنی‌هاشم تا بعد از فتح مکه ایمان نیاوردند، ولی قاطبة آنان در برابر واکنش‌های منفی سران قریش و در مقابله با آزارهای مکیان بر پیامبر(ص) و مسلمانان، به حمایت از رسول اکرم برخاستند. حضور ابوطالب، عموی پیامبر اکرم، که در آن زمان بزرگ بنی‌هاشم و قریش به شمار می‌آمد، در این حمایت تأثیر جدی داشت.[۲۷]

حتی هنگامی که سران تیره‌های قریش، به امید آنکه بنی‌هاشم از پشتیبانی پیامبر(ص) دست بشویند، به تحریم اقتصادی و اجتماعی بنی‌هاشم دست زدند. افراد بنی‌هاشم، از کافر و مسلمان، (جز ابولهب[۲۸] و ابوسفیان بن حارث[۲۹] به درخواست ابوطالب، راهی شعب ابی طالب شدند و سه سال در تنگنای شدید مالی و اجتماعی زیستند، اما دست از حمایت از پیامبر(ص) برنداشتند.[۳۰]

پس از وفات ابوطالب، ابولهب بر بنی‌هاشم ریاست یافت.[۳۱] در این زمان، سران بنی‌هاشم همچون گذشته از پیامبر(ص) حمایت نمی‌کردند تا آنجا که پیامبر(ص) در بازگشت از طائف با حمایت مطعم بن عدی از فرزندان نوفل بن عبدمناف وارد مکه شد.[۳۲]

با هجرت پیامبر(ص) به مدینه برخی از بنی‌هاشم همچون حمزه و علی(ع) نیز هجرت به مدینه را بر ادامه حضور در مکه ترجیح دادند؛ ولی بیشترِ بنی‌هاشم همچنان در مکه ماندند. بنی‌هاشم غالباً از همراهی با نقشه‌های مشرکان مکه برای جنگ با مسلمانان امتناع داشتند؛ اما شماری از این افراد، به اجبار، در جنگ بدر در سپاه مشرکان حاضر شدند که توسط مسلمانان به اسارت درآمدند.[۳۳] پیامبر(ص) که پیش از شروع جنگ، مسلمانان را از حضور اجباری برخی از بنی‌هاشم در سپاه مشرکان آگاه کرده بود، آنان را از کشتن این گروه برحذر داشت. با پایان یافتن جنگ و آزادی اسیران مشرک، اسرای هاشمی مدت کوتاهی در مدینه در نزد آن حضرت ماندند.[۳۴]

طبق آنچه که از منابع به دست می‌آید بسیاری از بنی‌هاشم در سال‌های پس از هجرت و به ویژه در فتح مکه مسلمان شدند، چنان که عقیل بن ابی طالب قبل از حدیبیه[۳۵] یا در سال هشتم قمری، ابوسفیان بن حارث در فتح مکه[۳۶] عباس بن عبدالمطّلب نیز به اختلاف قبل از بدر یا پیش از فتح خیبر[۳۷] مسلمان شدند. برخی نیز همچون ابولهب[۳۸] کافر مردند و به آن حضرت ایمان نیاوردند.

دوران ائمه

مخالفت با انتخاب خلیفه از بنی هاشم

پس از رحلت پیامبر(ص)، رقابت‌های قبیلگی پیش از اسلام، حتی در بین صحابه پیامبر(ص) در قالب مخالفت با جانشینی علی(ع) آشکار گشت. بسیاری از مخالفان خلافتِ امام علی(ع)، خلافت او را به معنای ادامه حکومت بنی هاشم بر عرب می‌دانستند؛ چنان که عُمَر در گفت وگو با علی(ع) و همچنین عباس بن عبدالمطّلب عنوان می‌کرد که:

عرب نمی‌پذیرد که نبوت و خلافت با هم در یک خاندان جمع گردد!!![۳۹]

در مقابل، امام علی(ع) ضمن تأیید اینکه خلفای پیامبر(ص) باید از قریش و بنی هاشم باشند، تصریح کرد که فقط افراد معینی از بنی هاشم شایسته این منصب و مسئولیت‌اند.[۴۰]

مخالفت با جمع شدن نبوت و خلافت در بنی هاشم، موجب اتحاد سایر تیره‌های عرب شد؛ زیرا تیره‌های مختلف قریش، مردمان مدینه و متحدانِ آنان می‌پنداشتند اگر علی(ع) خلیفه شود، خلافت هیچ‌گاه از بنی هاشم خارج نخواهد شد.[۴۱]

به همین دلیل، برخی از صحابه، هنگامی که هنوز پیامبر(ص) دفن نشده بود، در سقیفه، گرد آمدند و از میان خود، بدون مشورت با بنی هاشم و به رغم اعلام وصایت و جانشینی علی(ع) از سوی پیامبر(ص) خلیفه‌ای منصوب کردند. از این زمان کشمکش میان بنی هاشم و خلفا و حاکمانِ پس از آنان در تمامی دوره‌ها وجود داشته است.

علی رغم این مخالفت‌ها با سیادت بنی هاشم و رسیدن خلافت به آنان، بنی هاشم منزلت والای خود را تا حد زیادی حفظ کردند. برای مثال، در ماجرای تقسیم غنایم و «تدوین دیوان»، عمر، بنی هاشم را به عنوان خاندان پیامبر(ص)، بر همگان مقدم داشت و آنان را به علت خویشاوندی با پیامبر شریف‌ترین اعراب خواند.[۴۲]

تعصب اموی

با انتخاب عثمان برای خلافت، اختلافات بنی امیه با بنی هاشم احیا شد؛ زیرا در این دوره بنی امیه به قدرت راه یافتند و زمینه‌های احیای تعصب‌های قومی و انتقام جویی پدید آمد؛ برای مثال، ابوسفیان از عثمان خواست تا خلافت را در میان بنی امیه موروثی کند، زیرا هیچ بهشت و جهنمی وجود ندارد.[۴۳]

در مقابله با این رویکرد بود که امام علی(ع) با ردّ این تمایلات قومی، عناصری چون ایمان، اخلاص، حقانیت و هجرت را به عنوان ملاک‌های برتری بنی هاشم بر بنی امیه معرفی می‌کرد.[۴۴]

البته در دوره سه خلیفه، امام علی(ع) و بنی هاشم در اداره حکومت اسلامی نیز نقش ایفا کردند؛ چنان که از حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب به عنوان والی مکه در زمان ابوبکر، عمر و عثمان نام برده شده است.[۴۵]

حکومت امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع)

با شروع حکومت امیرالمؤمنین(ع) (۳۵۴۰ق.)، بنی هاشم در تمامی وقایع در کنار آن حضرت حضور داشتند و گرچه در این زمان مدینه مسکن بنی هاشم بود؛ ولی با تغییر مرکز حکومت و انتقال آن به کوفه گروهی از بنی هاشم نیز به این شهر رفتند. نام برخی از بنی هاشم نیز در جمع کارگزاران حضرت علی(ع) دیده می‌شود.[۴۶]

پس از آن حضرت، در حکومت کوتاه مدت امام حسن(ع) (۴۰-۴۱ق) به رغم حمایت بنی هاشم از امام، برخی از بزرگان بنی هاشم همچون عبیدالله بن عباس بن عبدالمطّلب، فرمانده سپاه امام، با پیوستن به سپاه معاویه امام را مجبور به صلح کردند.[۴۷]

معاویه و احیاء تعصب

در دوران حکومت معاویه، رقابت‌های قبیلگی بیش از پیش رواج یافت؛ برای مثال معاویه در جنگ خود با علی(ع)، لشکر کوفه را طرفداران بنی هاشم معرفی می‌کرد.[۴۸]

این دیدگاه در زمان جانشینان معاویه نیز ادامه داشت. در دوران حکومت امویان، برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاه‌ها و انگیزه‌های اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام، و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت. نمونة بارز این جریان، سخنان یزید بعد از واقعه عاشورا است. یزید در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگری‌های سیاسی بنی هاشم، در برابر بنی امیه، خواند.[۴۹]

هنگامی که امام حسین(ع) در مدینه از بیعت با یزید امنتاع کرد، بنی هاشم از او حمایت کردند[۵۰] و برخی از هاشمیان (آل عقیل و آل علی) او را در هنگام قیامش بر ضد یزید نیز همراهی کردند.[۵۱]

بنی هاشم به رغم دشمنی با حکومت ظالمانه بنی امیه آنگاه که عبدالله بن زبیر در سال ۶۳ هجری مکه را تصرف کرد و آسیب‌های فراوانی بر حکومت امویان وارد آورد از بیعت با او خودداری کردند تا جایی که عبدالله، اقدام به تبعید و به نقلی زندانی کردن افرادی چون محمد بن حنیفه و عبدالله بن عباس کرد.[۵۲]

با سرکوب قیام عبدالله بن زبیر امویان دوباره متوجه بنی هاشم شدند و به آزار و اذیت و شکنجه حامیان آنان پرداختند. دستور هشام بن عبدالملک مبنی بر بریدن دست و زبان کمیت بن زید اسدی به جرم سرودن مرثیه برای زید بن علی بن حسین نمونه‌ای از این واقعیت است.[۵۳]

اما علی رغم آنکه انتقام جویی‌های بنی امیه عرصه را بر بنی هاشم تنگ کرده بود، نفوذ ایشان در میان مردم کاهش نیافت؛ برای مثال، از جمله دلایل یادشده برای شکست عبدالله بن زبیر، برخورد نامناسب وی با بنی هاشم بوده است[۵۴] و یا آنگاه که زیاد بن صالح بر ضد امویان خروج کرد (۱۳۳ق.) مردمان را بنی هاشم فراخواند.[۵۵] همچنین حامیان بنی عباس در نواحی خراسان مردم را به حکومت بنی هاشم می‌خواندند.[۵۶]

بنی عباس

در دوران امویان، بنی هاشم در عین تنوع تیره‌ها صف سیاسی واحدی را رقم می‌زدند. اما در اواخر حکومت امویان، هاشمیان در دو تیرة مهم فرزندان امام علی(ع) و فرزندان عباس بن عبدالمطلب بروز اجتماعی داشتند.

افزایش نارضایتی مسلمانان از حکومت امویان، به پیدایی جنبش‌ها و حرکت‌های ضداموی در نیمة اول قرن دوم انجامید. گرایش روزافزون مردم به اهل بیت پیامبر(ص) و امتناع اهل بیت(ع) از پذیرش درخواست آنان برای قیام، فرصتی برای افرادی از فرزندان عباس، عموی پیامبر، که داعیه حکومت داشتند، پدید آورد.

عباسیان با توجه به حرمت اجتماعی «بنی هاشم»، از همان آغاز در بزرگ‌نمایی انتسابشان به هاشم کوشیدند و از سال ۱۱۱ هجری تحت لوای «دعوت هاشمی» فعالیت کردند.[۵۷]

زمینه‌های اجتماعی نزاع بنی امیه و بنی هاشم نیز که امویان به آن دامن زده بودند، در مطرح کردن عنوانِ «هاشمی» مؤثر بود. به نقل منابع تاریخی، بیعتِ عباسیان با تکیه بر عنوان «بیعت هاشمی» صورت گرفت، با این توجیه که خلافت حق بنی هاشم است و عباسیان نیز از این خاندان‌اند.[۵۸]

در نتیجه، با اصرار عباسیان در جازدن خویش به عنوان خاندان پیامبر(ص)، حکومت بنی عباس به نام «دولت بنی هاشم» شناخته شد. در مقابل، شیعیان که این گونه بهره برداری از این عنوان را برنمی‌تابیدند، از ایشان با تعبیر «بنی عباس» یاد کرده‌اند.[۵۹]

روی هم رفته، تا پایان دورۀ عباسی، اصطلاح بنی هاشم بیشتر برای افراد بنی عباس به کار می‌رفت، به طوری که مراد از بنی هاشم، افراد بنی عباس در برابر آل ابی طالب و آل علی(ع) بود.[۶۰] (اما پیش از این دوره، وقتی کمیت بن زید اسدی (متوفی ۱۲۶) «هاشمیات» خود را سرود، مراد او ذکر مصائب اولاد علی(ع) بود. امروزه نیز در ایران، اصطلاح بنی هاشم به همین معنی به کار می‌رود).

اختلاف سیاسی عباسیان و علویان، به تمایز این دو شاخة هاشمی در امور اعتقادی نیز منجر شد. علویان به تشیع شهرت یافتند و عباسیان با باور عامه مسلمانان در باب امامت همراه شدند.[۶۱]

قرن‌های بعد

عباسیان تا سال ۶۵۶ هجری[۶۲] حکومت را در اختیار داشتند. افزون بر اینان سلسله‌های هاشمی تبار دیگری چون فاطمیان در مصر، ادریسیان در مغرب، و علویان در طبرستان حکومت کردند.

از قرن چهارم تا نیمه اول قرن چهاردهم(۱۳۴۳ق) خاندانی از سادات بنی الحسن در مکه امارت یافتند که نسبت خود را از نیایشان، هاشم بن عبدمناف، گرفته بودند. حکومت‌های هاشمی حجاز، عراق و اردن نیز از همین خاندان‌اند.

احکام فقهی خاص

بنی هاشم در فقه نیز موضوع برخی از احکام‌اند. بخشی از خمس به فرزندان هاشم، از طریق عبدالمطلب، تعلق دارد و در برابر، جز در موارد خاص، زکات به آنان نمی‌رسد.[۶۳] در روایات مشهور در میان عامه مسلمانان، دلیل وجود چنین منعی،‌شان والای ایشان است.[۶۴]

صفات بنی هاشم

صفات پسندیده‌ای چون جود و بخشش، دوری از رذایل و زشتی‌ها و جوانمردی برای فرزندان هاشم و عبدالمطّلب (بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب) نیز در گزارش‌ها دیده می‌شود.[۶۵] حلف الفضول (که در آن بنی هاشم به همراه چند طایفه دیگر متعهد شدند که از مظلوم تا ستاندن حقش دفاع کنند) نمونه‌ای گویا از فتوت و جوانمردی بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب است.

ابن عباس ۷ صفت را برای بنی عبدالمطّلب نام برده است که عبارت‌اند از: جمال، سخنوری، بخشش و جوانمردی، شجاعت، علم، صبر و بردباری و گرامی داشتن زنان.[۶۶] ابن حبیب بغدادی به نقل از کلبی آورده که از امام علی(ع) نیز در خصوص بنی هاشم و بنی امیه پرسیدند؛ حضرت فرمود که بنی هاشم زیبا، سخنور و جوانمرد هستند.[۶۷]

هاشمیان همچنین به داشتن عفت معروف بوده‌اند؛[۶۸] صفت دیگر، استغنا است که در سخت‌ترین شرایط، با وجود همة مشکلات، خود را صاحب جاه می‌دانستند و‌شان اجتماعی خویش را از یاد نبرده بودند.[۶۹]

بنی هاشم در روایات پیامبر(ص)

در این زمینه روایاتی نیز از پیامبر(ص) نقل شده است؛ برای مثال آمده است که چون روزی پیامبر(ص) از منزل خود بسیار خوشحال بیرون آمد و مردم راز آن را پرسیدند، فرمود:

جبرئیل از سوی خداوند آمد و گفت: خداوند هفت تن از بنی هاشم را برگزید که در گذشته و آینده مانند آنان نیافریده و نخواهد آفرید: تو‌ای پیامبر، علی وصی تو، حسن و حسین نوادگان تو، حمزه عموی تو، جعفر پسر عموی تو و حضرت مهدی(عج) که عیسی پشت سر او نماز می‌گزارد.[۷۰]

همچنین در خبری آمده که چون مهاجران، انصار و بنی هاشم در اینکه کدام یک نزد پیامبر محبوب ترند اختلاف کردند حضرت خود را برادر انصار، و از میان مهاجران خواند؛ ولی در خصوص بنی هاشم فرمود:

شما از من و با من هستید.[۷۱]

بسیاری از منابع اهل سنّت بر احادیثی منسوب به پیامبر(ص) تأکید کرده‌اند که در آنها تلاش شده بنی هاشم و بنی عبدالمطلب به عنوان بهترین عرب و حتی بهترین انسان‌ها معرفی شوند.[۷۲]

اما با توجه به آن که این احادیث عموماً در دوره حکومت بنی عباس نقل شده ممکن است در حمایت از عباسیان حاکم نقل شده باشد؛ به ویژه آنکه عباسیان سعی داشتند انتساب خود به بنی هاشم را برجسته سازند. از این رو باید عکس العمل‌های پیامبر(ص) در برابر برخی از افراد بنی هاشم را از منظر احترام آن حضرت به مؤمنان هاشمی و یاوران خود دانست.[۷۳]

جایگاه بنی هاشم در میان مسلمانان

بنی هاشم به علت جایگاه بزرگشان در پیش از اسلام و نیز انتسابشان به پیامبر(ص)، همواره مورد احترام بیشتر مسلمانان بوده‌اند. دوستی ورزیدن با خاندان بنی هاشم به عنوان خانواده پیامبر(ص)، در جهان اسلام، فرهنگی رایج بوده است. نمونه‌هایی از این امر حمایت مسلمانان از عباسیان به عنوان بنی هاشم است و یا اینکه بسیاری از حکومت‌های مسلمانان با عنوان هاشمیان شکل گرفته است.

از مظاهر فرهنگی این امر، مدیحه‌های فراوان همچون «هاشمیات» کمیت بن زید اسدی است که در وصف این خاندان سروده شده است.[۷۴] از دیگر مصادیق آن، احترامی فراوانی است که عامه مسلمانان برای طوایفی قائل‌اند که در جای جای جهان اسلام به وصف هاشمی مشهورند؛ از جمله احترام فراوان سادات در ایران.

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۳-۶۴.
  2. ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۹۸.
  3. سوره قریش
  4. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۲.
  5. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۲.
  6. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ۱۴۱۸ق، ج۲، ص۲۰۱-۲۰۲.
  7. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۵۱، ۲۵۳.
  8. ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۹۹.
  9. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۳۶۴.
  10. ابن حبیب، المنمق، ۱۴۰۵ ق، ص۲۱؛ شیخ طوسی، التبیان، ج۵، ص۱۲۳؛ طبرسی، مجمع البیان، ۱۴۰۶ق، ج۴، ص۸۳۶.
  11. دائرة المعارف قرآن کریم، «بنی‌هاشم»، ۱۳۸۶ش، ج۶، ص۳۳۰.
  12. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل «بنی‌هاشم»؛ منتظرقائم، تاریخ صدر اسلام، ۱۳۷۷ش، ص۹۵.
  13. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۲؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۵۲.
  14. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۵۳.
  15. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۳۱۱.
  16. مقریزی، النزاع والتخاصم، ۱۴۱۲ق، ص۵۶؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۶، ص۳۶۰ ۳۶۵
  17. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۳.
  18. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۳۷۲.
  19. ابن حبیب، المنمق، ۱۴۰۵ق، ص۱۸۹-۱۹۰.
  20. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۰۳؛ ابن حبیب، المنمق، ۱۴۰۵ق، ص۵۳.
  21. ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۳۸۹.
  22. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۸.
  23. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۹.
  24. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابوطالب، ۱۳۸۳ش، ج۵، ص۶۱۹.
  25. ابن حبیب، المنمق، ۱۴۰۵ق، ص۳۸۶؛ ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۲۶۵.
  26. محمد بن سید الناس، عیون الاثر، ۱۴۰۶ق، ج۲، ص۷۴.
  27. برای نمونه رجوع کنید به طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲۱-۳۲۴.
  28. ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۲۲۱؛ ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۹۴
  29. واقدی، المغازی، ۱۳۶۹ش، ص۶۱۷؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۹۴.
  30. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۳۶-۳۳۹.
  31. دائره المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابولهب.
  32. طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۴۸؛ ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۶۵.
  33. محمد بن سید الناس، عیون الاثر، ۱۴۰۶ق، ج۱، ص۳۳۳.
  34. ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۲، ص۲۹؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۴، ص۱۹۶
  35. طبری، ذخائر العقبی، ۱۹۷۴م، ص۲۲۲.
  36. طبری، ذخائر العقبی، ۱۹۷۴م، ص۲۴۱.
  37. طبری، ذخائرالعقبی، ۱۹۷۴م، ص۱۹۱.
  38. ابن هشام، زندگانی محمد، ۱۳۷۵ش، ج۲، ص۴۵.
  39. طبریف تاریخ طبری، ج۵، ص۲۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۱۴۷.
  40. نهج البلاغه، خطبة ۱۴۴
  41. طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۳۳.
  42. بلاذری، فتوح البلدان، ۱۳۳۷ش، ص۶۲۷-۶۲۸؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۹.
  43. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۶، ص۳۷۱؛ مقریزی، النزاع والتخاصم، ۱۴۱۲ق، ص۵۹.
  44. نهج البلاغه، نامة ۱۷
  45. طبری، ذخائرالعقبی، ۱۹۷۴م، ص۲۴۴؛ ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۴، ص۴۲.
  46. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۲۶۵.
  47. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۲، ص۱۴۱؛ ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۳۸۵ق، ص۴۲.
  48. ابن اعثم، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۳، ص۱۵۳.
  49. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ۱۴۰۵ق، ص۴۴۳.
  50. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ۱۴۰۵ق، ص۶۸.
  51. ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۲، ۶۰ ۶۱
  52. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۹، ص۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۲، ص۲۰۵.
  53. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۷، ص۶
  54. بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۰۰ق، ج۴ (۱)، ص۳۱۷.
  55. خیاط بن خلیفه، تاریخ خلیفه، ۱۹۶۸م، ج۲، ص۶۱۶.
  56. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۲، ص۳۱۷، ۳۱۹، ۳۲۲.
  57. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۲، ص۳۱۹.
  58. طبری، تاریخ طبری، ج۱۰، ص۳۳۶؛ ج۱۱، ص۴۲۷.
  59. برای نمونه، نعمانی، الغیبه، ۱۴۲۲ق، ص۱۴۶، ۲۵۸؛ صدوق، کمال الدین، ۱۴۰۵ق، ص۴۱.
  60. برای نمونه رجوع کنید به طبری، تاریخ طبری، ج۱۱، ص۴۲۳، ۵۷۱.
  61. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش، ج۱۲، ذیل «بنی هاشم».
  62. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ۱۴۱۸ق، ج۱۳، ص۱۷۱.
  63. نجفی، جواهر الکلام، ۱۳۷۷ج۱۵، ص۴۰۶-۴۱۵، ج۱۶، ص۱۰۴.
  64. طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۳۶۴ش، ج۴، ص۵۷ به بعد.
  65. حبیب، القول الجازم، ۱۹۸۷م، ص۱۵۷؛ ابن سعد، الطبقات، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۷۵.
  66. طبری، ذخائر العقبی، ۱۹۷۴م، ص۱۵؛ حبیب، القول الجازم، ۱۹۸۷م، ص۱۵۷.
  67. ابن حبیب، المنمق، ۱۴۰۵ق، ص۴۱.
  68. ابن اعثم، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۳، ص۴۸.
  69. بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۰۰ق، ج۴ (۱)، ص۱۱۱-۱۱۲، ۱۴۳.
  70. کلینی، الکافی، ۱۴۰۱ق، ج۸، ص۵۰؛ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۵۱، ص۷۷-۷۸.
  71. ابن شهرآشوب، المناقب، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۳۷۹؛ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۲۲، ص۳۱۲.
  72. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۲۱۰؛ سیوطی، الدرالمنثور، ۱۴۱۴ق، ذیل آیه ۱۲۵ نساء و آیه ۷۰ أسراء؛ حبیب، القول الجازم، ۱۹۸۷م، ص۱۵۳.
  73. دائرة المعارف قرآن کریم، ۱۳۸۶ش، ج۶، ص۳۴۳.
  74. برای نمونه‌ها، نک: امینی، الغدیر، ۱۳۷۹ق، ج۲، ص۱۸۱ به بعد.

یادداشت

  1. عنوان ابراهیم ثانی برای عبدالمطلب می‌تواند به این دلیل باشد که او از لحاظ ظاهری مردم را به یاد حضرت ابراهیم (ع) می‌انداخت و یکتاپرست بود، به همین جهت خواص قریش این لقب را به او داده بودند. و ممکن است برای داستان نذر او برای قربانی کردن یکی از پسرانش باشد.

منابع

  • مدخل «بنی هاشم» در دایره المعارف بزرگ اسلامی.
  • مدخل «بنی هاشم» در دایره المعارف قرآن.
  • ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه، به کوشش اعلمی، اول، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۴۱۵ق.
  • ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش علی شیری، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱.
  • صدوق، محمد، کمال الدین و تمام النعمة، به کوشش علی اکبر عفاری، قم، ۱۴۰۵ق.
  • ابن حبیب، محمد، المنمق فی اخبار قریش، به کوشش احمدفاروق، اول، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق.
  • ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت،‌ دار الکتب العلمیة، ط الأولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
  • ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، به کوشش یوسف البقاعی، دوم، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲ق.
  • ابن کثیر، أبوالفداء اسماعیل بن عمر الدمشقی، البدایة و النهایة، به کوشش علی محمد معوض و عادل احمد، دوم، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۸ق.
  • ابن هشام، زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام، (السیرة النبویة)، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات کتابچی، چ پنجم، ۱۳۷۵ش.
  • ابوالفرج الاصفهانی، الأغانی، به کوشش علی مهنّا و سمیر جابر، دوم، بیروت، دارالفکر [بی تا].
  • ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش کاظم مظفر، دوم، قم، دارالکتاب، ۱۳۸۵ق.
  • امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت، ۱۳۷۹ق.
  • بلاذری، أحمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، چ اول، ۱۳۳۷ش.
  • بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۱، به کوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹، ج۴ (۱)، به کوشش احسان عباس بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۷۹.
  • حبیب، جمیل ابراهیم، القول الجازم فی نسب بنی هاشم، بغداد، مکتبة دارالکتب العلمیة، ۱۹۸۷.
  • خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۸.
  • دایره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۳ش.
  • دائرة المعارف قرآن کریم، تهیه و تدوین: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم، مؤسسه بوستان کتاب، ۱۳۸۶ش.
  • سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
  • شیخ عباس قمی، نفس المهموم فی مصیبه سیدنا الحسین المظلوم، تحقیق رضا استادی، قم، مکتبه بصیرتی، ۱۴۰۵ق.
  • طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، افست، تهران، ناصر خسرو، ۱۴۰۶ق.
  • طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، بیروت، دارالمعرفة، ۱۹۷۴م.
  • طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵ش.
  • طوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، به کوشش احمد حبیب العاملی، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، [بی تا].
  • طوسی، محمد، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خراسان، تهران، ۱۳۶۴ش.
  • کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، سوم، بیروت، دارالتعارف، ۱۴۰۱ق.
  • مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ سوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
  • محمد بن سید الناس، عیون الاثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر، بیروت، مؤسسة عزالدین، ۱۴۰۶ق.
  • مقریزی، تقی الدین احمد بن علی، النزاع والتخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم، به کوشش حسین مونس، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۲ق.
  • منتظر قائم، اصغر، تاریخ صدر اسلام، اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان، ۱۳۷۷ش.
  • نجفی، محمدحسن بن باقر، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت، ۱۹۸۱م.
  • نعمانی، محمد، الغیبة، به کوشش فارس حسون کریم، قم، ۱۴۲۲ق.
  • نهج البلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت، [تاریخ مقدمه ۱۳۸۷]، چاپ افست قم، [بی تا].
  • واقدی، محمد بن عمر، مغازی تاریخ جنگهای پیامبر(ص)، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹ش.
  • یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، چاپ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱ش.

پیوند به بیرون