هشام بن حکم
دانشمند متکلم و از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) | |
مشخصات فردی | |
---|---|
لقب | ابوالحکم |
ولادت | اوایل قرن دوم هجری (حدود ۱۳۳ق) کوفه |
وفات | سال ۱۷۹قمری، کوفه |
مشخصات دینی | |
از یاران | امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) |
فعالیتها | مناظره با مخالفان مذهب |
شاگردان | ابوجعفر محمد بن جلیل سکاک • یونس بن عبدالرحمن • علی بن اسماعیل میثمی • محمد بن ابی عمیر • نشیط بن صالح بن لفافه • عبدالعظیم حسنی |
آثار | الفرائض • التدبیر فی الامامة • التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعة • الدلالة علی حدوث الاشیاء |
هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود. روایاتی از امامان شیعه در مدح هشام نقل شده و بسیاری از دانشمندان شیعه او را ستایش کردهاند. علاوه بر این برخی از اهل سنت نیز او را به لحاظ علمی ستودهاند که حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور و دریافت هدیه از جانب هارون الرشید گواه بر آن است.
معرفی
کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است[۱]. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است[۲] و برخی تاریخ ولادت او را ۱۳۳ حدس زدهاند.[۳] بیشتر شرححالنویسان از او با عنوان موالی(غیر عربی که تحت حمایت عرب است) یاد کردهاند و او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت دادهاند.[۴] اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانستهاند.[۵]
نجاشی محل تولد هشام را کوفه و او را اصالتا کوفی دانسته،[۶] اما رشد و نمو او را در واسط بیان کرده است به گفته نجاشی، خانه هشام در واسط بوده است اما محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانهاش نزدیک قصر وضّاح، [یادداشت ۱] در راه برکه بنیزر بوده است.[۷] درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباسفروش بوده است.[۸]
برای هشام برادری به نام محمد در کتابهای علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است.[۹] همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظرهای از وی حکایت شده است.[۱۰]
هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهای بارزی داشته از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفتزده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته است «این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند».[۱۱] علاوه بر آن، شرکت او در مناظرههای فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود.[۱۲]
گرایشهای فکری و مذهبی
هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقههای گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، میتوان گزارش حیات فکری عقیدتی وی را به سه دسته تقسیم کرد.[۱۳]
- برخی هشام را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانستهاند[۱۴]. در این باره حتی به روایتی از امام رضا(ع) تمسک شده که هشام را از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر را زندیق خوانده است[۱۵]. تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشه وی، روشن نیست و حتی در برخی منابع شواهد علیه آن گزارش شده است[۱۶] و نسبت دادن اعتقاد به جسمیت برخی اعراض (همچون رنگها و طعمها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به او را ثابت ندانستهاند.[۱۷] اما برخی این نسبتها را دادهاند چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بود، این احتمال مطرح شده که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه -که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود- بر اندیشه هشام تأثیر گذاشتهاند[۱۸].
بنابر برخی منابع، شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولا روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیا از اینکه وی شاگرد شخصی دهری مسلک بوده، نمیتوان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت. ثالثا صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست[۱۹].
- ابن ندیم، هشام را از اصحاب جهم بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاهها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحلهای از زندگیاش دانسته شده است[۲۰].
- سومین دیدگاه این است که وی از دانشمندان بزرگ امامیه و از اصحاب فرهیخته امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام بوده است. کشی، داستان پیوستن وی را به امام صادق(ع) از زبان عمر بن یزید نقل کرده است[۲۱].
شخصیت هشام در احادیث
مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم میشوند: روایات ستایش و روایات نکوهش.
ستایش
روایات ستایش، از امام صادق(ع)، امام کاظم(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایت اهل بیت و اثباتکننده بطلان دشمنان آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است[۲۲]. او بنده خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است[۲۳]. هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است[۲۴]. امام صادق به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح القدس خواهی بود[۲۵].
نکوهش
از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم(ع). بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام فرمانبرداری نکرد و ادامه مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید[۲۶].
ردّ روایات دالّ بر نکوهش
به این روایات پاسخهای متعددی داده شده است، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده و هشام در دوران مهدی عباسی امر امام کاظم(ع) را امتثال و از مناظره دوری کرده است.[۲۷] پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام نمیشده و خود او گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام»[۲۸] و همچنین امام صادق(ع) به وی فرموده است: مانند تویی باید با مردم سخن گوید.[۲۹] افزون بر اینها، اگر این امر صحت داشت، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) برای او طلب رحمت نمیکردند[۳۰].
موقعیت و جایگاه علمی
هشام بن حکم از برجستهترین چهرههای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است که از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده است. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است[۳۱]. علی بن اسماعیل میثمی وقتی شنید که هارون الرشید در تعقیب هشام است، گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود[۳۲].
علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستودهاند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست[۳۳]. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار[۳۴]. شهرستانی نیز در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشهای عمیق بود و هرگز نمیتوان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید[۳۵]. بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشههای آنان بوده است[۳۶] و همچنین هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست[۳۷]. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست[۳۸].سید حسن صدر در کتاب الشیعه و فنون الاسلام( مختصر کتاب تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام)ضمن شیخ المتکلمین خواندن هشام او را نخستین کسی دانسته که در باره مباحث الفاظ علم اصول فقه کتاب نوشته است. [۳۹] هشام در فن مناظره نیز چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)، ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱).[۴۰]
استادان و شاگردان
هشام مدتی طولانی در درس امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) و شاگرد ایشان بوده است. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری میخواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفتهای، تصریح میکرد که از خود شما آموختهام[۴۱]. بسیاری از عقاید و اندیشههای هشام، با روایات امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) سازگار است و این هماهنگی، نشاندهنده سرچشمه این اندیشههاست. اما درباره سایر استادان هشام، اطلاع چندانی در دست نیست.
از جمله شاگردان هشام این اشخاص بودهاند:
- ابوجعفر محمد بن جلیل سکاک: از اصحاب هشام بن حکم معرفی شده[۴۲] و جانشین یونس بن عبدالرحمان در رد مخالفان بوده است[۴۳].
- ابوالحسن علی بن منصور: از شیوخ متکلمان شیعه[۴۴] که در کلام شاگرد هشام بوده و کتابی در توحید و امامت به نام التدبیر نوشته که جمعآوری سخنان هشام است[۴۵].
- یونس بن عبدالرحمن: جانشین هشام در رد مخالفان بوده[۴۶] و ۳۰ اثر به وی نسبت داده شده است[۴۷]. یونس از هشام و او از امام صادق، روایت نقل کرده است[۴۸].
- علی بن اسماعیل میثمی : از یاران و شاگردان نزدیک هشام بوده که حتی به این واسطه زندانی میشود[۴۹] و کتابی به نام المجالس نوشته که جمعآوری سخنان هشام است و نجاشی او را از چهرههای کلامی دوره خود معرفی نموده است.[۵۰]
شخصیتهای برجستهای نظیر ابواحمد محمد بن ابی عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط بن صالح بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق(ع) یا امام کاظم(ع) روایت نقل کرده و شاگردان وی در نقل روایت شمرده شدهاند.[۵۱] در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون ابراهیم بن سیار(نظام)، در بعضی افکار از وی متأثر بودهاند.[۵۲]
آرا و اندیشههای کلامی
اعتقادات و نظریات هشام را میتوان در سه بخش خداشناسی، نبوت و امامت بررسی کرد:
خداشناسی
هشام به ضروری بودن معرفت و شناخت خدا باور داشته است.[۵۳] به نوشته ابوالحسن اشعری،[۵۴] همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراریاند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است.[۵۵]
دربارۀ اثبات وجود خدا، ابن بابویه در التوحید[۵۶] از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش، پیدایش و ویژگیهای جسمانیاش، بر وجود خدا استدلال کرده است.
تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام بن حکم و هشامیه است. .[۵۷] ولی استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمیرسد؛ رجوع کنید به: اسعدی، ص۱۱۸ ۱۲۱؛مامقانی، ج۳، ص۳۰۰؛ شرف الدین، ص۴۲۰ ۴۲۱</ref>گروهی بر آناند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق(ع) بوده است.[۵۸]
جبر و اختیار
دربارۀ دیدگاههای هشام راجع به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانستهاند.[۵۹] ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی،[۶۰] این سخنان را بیاعتبار دانستهاند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود میکنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است.[۶۱]
جهان شناسی
هشام بن حکم در جهان شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده میشود، تناهی عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست.[۶۲]
دربارۀ برخی پدیدههای طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است.[۶۳] اشعری[۶۴] از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی میشود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سوره نحل استشهاد کرده است.
انسان شناسی
هشام حقیقت انسان را غیرجسمانی میدانست. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است.[۶۵] افزون بر این، شیخ مفید در المسائل السّرویه،[۶۶]
هشام بن حکم به جاودانگی انسان نیز باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده و بر اینکه اهل بهشت در آن جاوداناند، استدلال کرده است.[۶۷]
نبوت
بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی میکند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است.[۶۸]
عصمت
بر اساس نوشتههای اشعری[۶۹] و بغدادی،[۷۰] هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمیدانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه میسازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد. احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام الزام خصم گفته باشد.[۷۱] بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر.
معجزه
ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام اموری را که خارق عادت نامیده میشود، به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده میشود.[۷۲] بعضی خوارق عادات اصطلاحاً کرامت نامدارند(مانندراه رفتن برروی آب) ومنحصر به پیامبران نیست.[۷۳] گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را از ائمه، به ویژه امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام، نقل کرده است.[۷۴] دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده میشود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده میشود. لذا، ساحر نمیتواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند.[۷۵]
ضرورت نبوت
از دیدگاه هشام، ضرورت نبوت و امامت یکی است. برهان هشام برای ضرورت نبوت را میتوان تقریری از برهان مدنی بالطبع بودن انسان یا برهان لطف دانست. جلوگیری از ایجاد تفرقه، اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، مهمترین وجوه ضرورت نبوت است.[۷۶]
امامت
هشام از جمله بزرگترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان همت گماشت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق(ع) مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد.[۷۷]
وجوب نصب الاهی
هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت.[۷۸] همۀ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک میکند و از اختلاف و حیرت دور میسازد؛ از این رو، در نگاه او امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی، دال بر ضرورت امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمیروند، اشاره کرده است.[۷۹]
ویژگیهای امام
در نگاه هشام صفات و ویژگیهای امام به ویژگیهای نَسَبی و شخصی تقسیم میشود. ویژگیهای نسبی عبارتاند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن.[۸۰] حتی قاضی عبدالجبار در المغنی[۸۱] هشام را نخستین کسی دانسته که نظریه نص را مطرح کرده است و ابن راوندی و ابو عیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفتهاند. البته متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ دادهاند.[۸۲]
هشام در پاسخ به ابن ابی عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه میشوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده میشود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است.[۸۳]
هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده است، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است.[۸۴] دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است.[۸۵] تعریف نقل شده از وی، ادله او و نیز گزارش بغدادی[۸۶] و شهرستانی[۸۷] بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری[۸۸] سخن از عصمت از سهو و اشتباه است.
علم
ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است[۸۹] و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزهها و معارف دینی ممکن نیست.
اجرای احکام
از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمییابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی میگردد[۹۰] و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع میشود[۹۱] و این نقض غرض است. هشام در تأیید این استدلال، از آیۀ أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهِدِّی إِلَّا أَن یهْدَیٰ... (ترجمه:پس، آیا کسی که به سوی حق رهبری میکند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمینماید مگر آنکه [خود] هدایت شود؟...)[یونس–۳۵] شاهد آورده است.[۹۲]
شجاعت
از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاعترین و سخیترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است.[۹۳]
بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، جانشینان پیامبر(ص)، دوازده نفرند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد».[۹۴] هشام بن حکم در اثبات امامت علی(ع)، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشتهاند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی(ع)، پیشوای خویش را منصوص و معصوم میدانستهاند. فقط شیعه ادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی(ع) مطرح کرده است. این ادعا به صراحت از هشام گزارش شده است.[۹۵]
هشام در پاسخ به این پرسش که چرا علی(ع) را بر ابوبکر برتری میبخشد، وجوه برتری ایشان را به تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلت هاست و ابوبکر واجد هیچ یک از آنها نیست، پس علی(ع) برتر است.[۹۶]
آثار
هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است[۹۷]. در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رساله وی نام برده شده، البته برخی از این آثار جمعآوری شاگردان هشام است. ولی هیچ یک از آنها در دسترس نیست. تعدد موضوعی این آثار، گواه جامعیت علمی اوست.
آثار فقهی و حدیثی
- علل التحریم
- الفرائض
- الالفاظ
- الاخبار کیف تفتح
- اصل هشام
- کتاب المیراث
- آثار کلامی و فلسفی:
- الامامة
- التدبیر فی الامامة
- الوصیة و الردُّ علی مَنْ انکرها
- اختلاف الناس فی الامامة
- المجالس فی الامامة
- التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعة
- المیزان
- کتاب الحکمین
- الالطاف
- التوحید
- الشیخ والغلام فی التوحید
- الجبر و القدر
- المعرفة
- المجالس فی التوحید
- القدر
- الدلالة علی حدوث الاشیاء
- تفسیر مایلزم العباد الاقرار به
- الاستطاعة
- الرد علی الزنادقة
- الرد علی اصحاب الاثنین
- الرد علی اصحاب الطبائع
- الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید
- الرد علی من قال بامامة المفضول
- الرد علی المعتزلة
- الرد علی المعتزلة فی امر طلحة و الزبیر
- الرد علی شیطان الطّاق
- الرد علی هشام الجوالیقی
کتاب «اختلاف الناس فی الامامة» او، شالوده کتاب فرق الشیعه حسن بن موسی نوبختی است[۹۸].
وفات
دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش در دست است. نخستین گزارش از ابن بابویه است.[۹۹] وی جریان مناظرۀ هشام را با ضرار بن ضبی و عبدالله بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده است. به نوشتۀ وی، در این مناظره، هشام به گونهای بر ضرورت امامت استدلال کرد که هارون الرشید که مخفیانه مناظره را میشنید، دستور به دستگیری هشام داد و هشام که از خشم هارون آگاه شد، به بهانهای از مجلس بیرون رفت و به سمت کوفه گریخت. و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق(ع)، رفت. وی در آنجا به شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.
دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی(ع) را مفترض الطاعه معرفی کرده و نکاتی در ارتباط با قیام و قعود امام بیان کرده است هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن شرف درگذشت.[۱۰۰]
در گزارش دوم،[۱۰۱] داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی بن خالد برمکی در مورد اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، ۲ ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.
با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را – که دربارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد – میتوان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی،[۱۰۲] وی در سال ۱۷۹ق، در زمان خلافت هارون الرشید، در کوفه درگذشته است. به نظر میرسد که این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. پس، این ادعا که وی اندک زمانی پس از سقوط برامکه و در زمان خلافت مأمون عباسی (ﺣﻜومت: ۱۹۸ -۲۱۸ق.) درگذشته است،[۱۰۳] یا در سال ۱۹۹ق، پس از رفتن از کوفه به بغداد از دنیا رفته است،[۱۰۴] از وثاقت برخوردار نیست.
پانویس
- ↑ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۴
- ↑ رجوع کنید به: نعمه، ص۴۲ ۴۳؛ صفایی، ص۱۰ ۱۱
- ↑ عبدالله نعمه،ص۴۲
- ↑ رجال النجاشی، ص:۴۳۳
- ↑ رجوع کنید به: صدر، ص۳۶۰؛ نعمه، ص۴۰ ۴۱
- ↑ نجاشی،ص۴۳۳
- ↑ نجاشی، رجال نجاشی، الناشر مؤسسة النشر الإسلامي، ص۴۳۳؛ کشی، رجال کشی، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۵۲۶.
- ↑ ابن بابویه، ۱۴۱۴، ج۴، ص۴۳۷
- ↑ رجوع کنید به: مامقانی، ص۱۰۹
- ↑ نجاشی، ص۱۳۶
- ↑ أنهما افضلا علی سائرالمتضادَین: جاحظ، ج۱، ص۴۶ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی، ج۳، ص۱۳
- ↑ رجوع کنید به: اسعدی، ص۵۲ ۵۴
- ↑ رجوع کنید به: به نعمه، ص۵۵
- ↑ خیاط، ص۴۰ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص۳۱
- ↑ رجال کشّی، ص۲۷۸
- ↑ توحیدمفضل/ترجمه علامه مجلسی،ص۱۸
- ↑ مفید،الحکایات فی مخالفات المعتزله من العدلیه،ص۷۷
- ↑ نعمه، ص۵۶ ۵۸
- ↑ اسعدی، ص۲۸
- ↑ نعمه، ص۵۸
- ↑ ص ۲۵۶ ۲۵۷
- ↑ کشی، ص۲۷۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص۱۲۸
- ↑ همان، ص۲۷۰
- ↑ کلینی، ج۱، ص۱۷۲؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۴
- ↑ شریف مرتضی، ج۱، ص۸۵
- ↑ کشّی، ص۲۷۰ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۸
- ↑ کشّی، ص۲۶۵ ۲۶۶، ۲۶۹ ۲۷۰
- ↑ همان، ص۲۷۰ ۲۷۱
- ↑ کلینی، ج۱، ص۱۷۳
- ↑ رجوع کنید به: کشّی، ص۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج۳، ص۲۹۷ ۲۹۸
- ↑ ص۲۲۳
- ↑ کشی، ص۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص۱۹۳؛ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۶
- ↑ مفید، ۱۴۰۵، ص۹ ۱۰؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص۳۲۹
- ↑ راغب اصفهانی، ج ۱، ص۳۷ ۳۸
- ↑ ج ۱، ص۳۱۱
- ↑ کشّی، ص۲۵۸ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص۳۶۹ ۳۷۰
- ↑ طوسی، ص۳۵۵ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص۳۶۰ ۳۶۱
- ↑ خیاط، ص۱۳۹، ۱۵۷ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص۴۶، پانویس ۱
- ↑ صدر، الشیعه و فنون الاسلام، الناشر : مطبوعات النجاح بالقاهرة، ص۷۸.
- ↑ رجوع کنید به: مسعودی، ج۵، ص۲۱ ۲۲؛ کشّی، ص۲۷۴ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸؛ اسعدی، ص۴۹، ۲۵۱ ۳۰۳
- ↑ رجوع کنید به: کلینی، ج ۱، ص۲۳۸ ۲۴۰
- ↑ ابن ندیم، ص۲۲۵؛ نجاشی، ص۳۲۸ ۳۲۹
- ↑ کشّی، ص۵۳۹
- ↑ اشعری، ص۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص۳۲۸، پانویس ۳
- ↑ نجاشی، ص۲۵۰، ۴۳۳
- ↑ کشّی، ص۵۳۹؛ ابن ندیم، ص۲۷۶
- ↑ طوسی، ص۳۶۷
- ↑ کشّی، ص۲۲۴
- ↑ علیپور،شخصیت و اندیشههای کلامی علی بن اسماعیل میثمی،ص۵۶
- ↑ رجال النجاشی، ص: ۴۳۳
- ↑ رجوع کنید به: نبها، ص۹۲ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲
- ↑ رجوع کنید به: بغدادی، ص۶۸
- ↑ رجوع کنید به: کلینی، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۹۸
- ↑ ص ۵۲
- ↑ برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام رجوع کنید به: اسعدی، ص۶۶ ۷۳
- ↑ ص ۲۸۹
- ↑ رجوع کنید به: خیاط، ص۶۰؛ اشعری، ص۳۱ ۳۳؛ بغدادی، ص۶۶؛ شهرستانی، ج۱، ص۳۰۸
- ↑ رجوع کنید به: شوشتری، ج۱، ص۳۶۵ ۳۶۶؛ مجلسی، ج۳، ص۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص۶۷؛ شرف الدین، ص۴۲۰
- ↑ رجوع کنید به: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵؛ خیاط، ص۶؛ ابن عبدربه، ج۲، ص۲۳۶؛ مقدسی، ج۵، ص۱۳۲
- ↑ ج ۱، ص۸۶ ۸۷
- ↑ رجوع کنید به: مجلسی، ج۵، ص۱۸ ۲۰
- ↑ رجوع کنید به: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۵۳؛ اشعری، ص۵۹؛ بغدادی، ص۶۸
- ↑ رجوع کنید به: کشّی، ص۲۶۷ ۲۶۸؛ اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
- ↑ ص ۶۲
- ↑ رجوع کنید به: مقدسی، ج۲، ص۱۲۳ ۱۲۴
- ↑ ص۵۷ ۵۹
- ↑ رجوع کنید به: کشّی، ص۲۷۴ ۲۷۵؛ مقدسی، ج۲، ص۱۲۱ ۱۲۲
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۵؛ مجلسی، ج۶۹، ص۱۴۸ ۱۴۹
- ↑ ص ۴۸
- ↑ ص ۶۷ ۶۸
- ↑ رجوع کنید به: نعمه، ص۲۰۳
- ↑ بغدادی، ص۶۸
- ↑ رجوع کنید به: اشعری، ص۶۳؛ بغدادی، ص۶۸
- ↑ رجوع کنید به: کشّی، ص۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج۱، ص۳۲۵؛ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۸، ص۳۱، ۳۳ و۳۴
- ↑ اشعری، ص۶۳
- ↑ رجوع کنید به: کلینی، کافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی رجوع کنید به: اسعدی، ص۱۹۴ ۱۹۶
- ↑ رجوع کنید به: طبرسی، ۱۴۰۱، ج۲، ص۳۶۵ ۳۶۷
- ↑ رجوع کنید به: کلینی، ج۱، ص۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج۵، ص۲۲ ۲۳؛ ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۲۰۷ ۲۰۹، ج۲، ص۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج۲، ص۳۶۷ ۳۶۸؛ ابن شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۳۰۵
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۷۵ش، ص۲۷۰ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۲ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین رجوع کنید به: اسعدی، ص۲۰۱ ۲۱۲
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ ۳۶۸؛ مجلسی، ج۴۸، ص۱۹۷ ۲۰۳
- ↑ ج ۲۰، قسم ۱، ص۱۱۸
- ↑ رجوع کنید به: شریف مرتضی، ج۲، ص۱۱۹ ۱۲۰؛ نباطی، ج۲، ص۱۰۴ ۱۰۵
- ↑ ابن بابویه، ۱۳۶۱ش، ص۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص۲۱۵
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
- ↑ ابن بابویه، ۱۳۸۵، ص۲۰۳؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳
- ↑ ص ۶۷
- ↑ ج۱، ص۳۱۰ ۳۱۱
- ↑ رجوع کنید به: ص۴۸
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص۲۷۴
- ↑ رجوع کنید به: همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳
- ↑ همو، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷
- ↑ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۳ ۲۰۴
- ↑ رجوع کنید به: ابن بابویه، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص۲۰۴؛ مجلسی، ج۲۵، ص۱۴۳ ۱۴۴
- ↑ طبرسی، ۱۳۹۹، ص۳۷۱
- ↑ رجوع کنید به: ملطی شافعی، ص۳۱
- ↑ رجوع کنید به: مفید، ۱۴۲۵، ص۹۶ ۹۸؛ مجلسی؛ ج۱۰، ص۲۹۷ ۲۹۸
- ↑ اشعری، ص۶۳؛ طوسی، الفهرست، ۱۳۵۱ش،ص۳۵۵
- ↑ http://encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6843
- ↑ ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۶۲ ۳۶۸
- ↑ کشّی، ص۲۶۱ -۲۶۲
- ↑ همان، ص۲۶۶- ۲۶۷
- ↑ ص ۲۵۶
- ↑ رجوع کنید به: ابن ندیم، ص۲۲۴
- ↑ رجوع کنید به: نجاشی، ص۴۳۳
یادداشت
- ↑ قصر وضاح در محلهای در بغداد به نمام رُصافه که سبب نامیده شدنش به این نام یا این است که با هزینه شخصی به نام وضّاح ساخته شده و یا این که وضاح نام یکی از دوستان منصور است.
منابع
- قرآن کریم.
- ابن بابویه، علل الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶.
- ابن بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم (؟۱۳۵۷ش).
- ابن بابویه، معانی الاخبار، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش.
- ابن بابویه، الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
- ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمۀ، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
- ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴.
- ابن شهرآشوب، معالم العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱.
- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش.
- احمدبن محمد ابن عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹.
- ابن قتیبه، عیون الاخبار، بیروت (بیتا.).
- ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، بیروت (بیتا.).
- ابن ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش؛
- ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸.
- احمد صفایی، هشام بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش.
- اسعدی، علیرضا، هشام بن حکم، قم، ۱۳۸۸ش.
- اشعری، علی بن اسماعیل، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰.
- علیپور، امید، شخصیت و آراء کلامی علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار، به راهنمایی محمد غفوری نژاد، دانشکد شیعهشناسی دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۹۴ش.
- بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت (بیتا.)
- عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت (بیتا.)
- جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷.
- خیاط، عبدالرحیم بن محمد، الانتصار و الرد علی ابن راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت (بیتا.)
- اصفهانی، حسین بن محمد راغب، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت (بیتا.)
- عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲.
- علی بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی الامۀ، چاپ عبدالزهراء حسینی خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰.
- شوشتری، نورالله بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش.
- شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸.
- شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، نهایة الاقدام فی علم الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره (بیتا.).
- صدر، حسن بن هادی، تأسیس الشیعۀ لعلوم الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بیتا.)
- شیرازی، محمدبن ابراهیم صدرالدین، شرح اصول الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش.
- صدر، سید حسن، الشیعه و فنون الاسلام، الناشر : مطبوعات النجاح بالقاهرة، بی تا.
- طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ علی اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹.
- طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱.
- طوسی، محمدبن حسن، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشهد ۱۳۵۱ش.
- علامه حلّی، حسن بن یوسف، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی زنجانی، (قم) ۱۳۶۳ش.
- قمی، محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ ۱۳۷۴ش.
- قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسۀ، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸.
- قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر (بیتا.)
- قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹.
- کشّی، محمدبن عمر، اختیار معرفۀالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش.
- مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف ۱۳۵۲.
- مامقانی، عبدالله، مرآة العقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش.
- مدرس یزدی، علی اکبر، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش.
- مسعودی، مروج الذهب(بیروت).
- شیخ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵.
- شیخ مفید، المسائل السرّویه، قم ۱۴۱۳.
- شیخ مفید، اوائل المقالات، بیروت ۱۴۱۴.
- شیخ مفید، الاختصاص، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵.
- مقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.
- محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹.
- بناطی بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴.
- خضرمحمد نبها، مسند هشام بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶.
- نجاشی احمدبن علی، رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷.
- نعمه، عبدالله، هشام بن الحکم، بیروت دارالفکر، سال چاپ ۱۴۰۴.
- EI2, s. v. "Hishâm B. Al- Hakam" (by W. Madelung).
پیوند به بیرون
- منبع مقاله: «هشام بن حکم»، دانشنامه جهان اسلام.
- «هشام بن حکم و اتهامات»، اکبر ترابی قمشهای.
- «نقد و بررسی انتساب و تجسیم به هشام بن حکم»، علیرضا اسعدی.
- «هشام بن حکم»، معجم رجال الحدیث خوئی.