ابوالخطاب

از ویکی شیعه
ابوالخطاب
اطلاعات فردی
نام کاملمحمد بن ابی زینب مِقلاص اسدی
کنیهابوالخطاب
لقببَرّاد اَجدَع
نسبکوفی و از موالی قبیله بنی‌اسد
اطلاعات حدیثی
راوی از معصومامام صادق (ع)
راویان از اوزرارة بن اعين، هشام بن سالم، محمد بن مسلم
سایربنیانگذار فرقۀ غالی خطابیه و از پایه گذاران اسماعیلیه


اَبوالْخَطّاب مُحمّد بن اَبی زینب مِقلاص اَسَدی (درگذشت:۱۳۸ق) ملقب به بَرّاد اَجدَع و از راویان و یاران امام صادق علیه‌السلام که بعدها عقاید غلو‌آمیز پیدا کرد و در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقه خَطّابیه یاد شده است. همچنین او از اولین افراد قیام‌کننده علیه بنی‌عباس بود. در برخی منابع از وی به عنوان یکی از پایه گذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبه «ابواب» در سلسله مراتب مقدس نصیریه نام برده‌اند.

زندگی

در منابع گوناگون از وی به کنیه‌های ابوالخطاب، ابواسماعیل و ابوالطیبات (یا ابوالظیبات و ابوالظیبان) یاد شده است.[۱] برای او لقب بَرّاد که کشی[۲] بدان اشاره کرده[۳] و زرّاد به کار رفته است.[۴] در منابع نصیری نیز از ابوالخطاب با عنوان کاهلی (و‌ گاه کابل) نام برده شده است.[۵] مقریزی[۶] نام او را محمد بن ابی ثور، یا ابی یزید ضبط کرده و علامه حلی[۷] به نقل از شیخ صدوق او را زید می‌نامد.[۸] که گفته شده هر دو اشتباه کرده‌اند.

ابوالخطاب کوفی و از موالی قبیله بنی اسد بود.[۹] درباره تاریخ تولد و سال‌های نخستین زندگی او چیزی نمی‌دانیم و سخنی از روابط وی با امام باقر(ع) نمی‌یابیم. روایتی نیز که صفار درباره انحراف ابوالخطاب در زمان آن حضرت نقل کرده، نادرست است.[۱۰] گزارش‌هایی نیز درباره ارتباط او با امام صادق(ع)، پیش از آنکه به غلو گراید، در دست است؛ در روایتی که کلینی به نقل از علی به عقبه آورده، ابوالخطاب سؤالات اصحاب امام صادق(ع) را بر آن حضرت عرضه می‌کرده و پاسخ را برای اصحاب ارسال می‌داشته است.[۱۱] قاضی نعمان نیز تصریح کرده که وی پیش از انحراف، از بزرگان «دُعات» امام صادق (ع) بوده است.[۱۲]
ابوالخطاب سال ۱۳۸ق پس از قیام همراه یارانش در کوفه به‌دستور والی بنی‌عباس کشته شد.[۱۳]

هم عصران

در میان مشایخ ابوالخطاب در دوره آغازین حیات وی از جابر بن یزید جعفی نیز نام برده‌اند.[۱۴] همچنین در منابع نقل شده که کسانی چون زرارة ابن اعین، هشام بن سالم، محمد بن مسلم، حنان بن سدیر، حمران بن اعین، مفضل بن عمر، اسحاق بن عمار ساباطی، عبدالاعلی (مولی آل سام)، علی بن عقبه و احتمالاً یونس بن طبیان از وی حدیث شنیده‌اند.[۱۵] از برخی گزارش‌ها برمی‌آید که ابوالخطاب با زید بن علی (درگذشته۱۲۲ق) نیز ارتباط داشته است.[۱۶]

جایگاه ابوالخطاب

در کتب امامیه، احادیثی چند به نقل از ابوالخطاب از امام صادق (ع) روایت شده است و در برخی از آنها تصریح گردیده که این احادیث مربوط به زمانی است که ابوالخطاب منحرف نشده بود.[۱۷] شیخ طوسی نیز در عدة الاصول خاطر نشان کرده است که امامیه بر روایاتی که ابوالخطاب در حال «استقامت» نقل می‌کرده است، اعتماد داشته، به مضمون آنها عمل می‌کرده‌اند.[۱۸]

در الضعفاء منسوب به ابن غضائری[۱۹] بر ترک این روایات و عمل نکردن به آنها تاکید شده است. از برخی روایات نقل شده نیز چنین برمی‌آید که شماری از اصحاب امام صادق (ع) شنیده‌های خود از ابوالخطاب را که به نقل از امام (ع) بوده است، بر آن حضرت عرضه می‌کرده‌اند.[۲۰] همچنین در روایات گوناگون، از ابوالخطاب با عناوین فاسق، کافر، مشرک و دشمن خداوند تعبیر شده است[۲۱] و در یک روایت که شیخ صدوق در الخصال[۲۲] به نقل از امام صادق علیه‌السلام آورده است، در تأویل آیات ۲۲۱-۲۲۲ از سوره شعراء، ابوالخطاب از کسانی شمرده شده است که شیطان بر آنان نزول می‌کند.

در برخی روایات منسوب به اهل بیت نیز، تصریح شده است که ابوالخطاب بر امام صادق(ع) دروغ می‌بسته[۲۳] و گفته‌های آن حضرت را تحریف می‌کرده است.[۲۴]

گرایش به غلو و حرکت سیاسی

درباره آغاز گرایش ابوالخطاب به غلو، جز آنچه در متن «ام الکتاب» آمده است، در منابع گزارش صریحی دیده نمی‌شود. روایتی که صفار[۲۵] از غلو ابوالخطاب در زمان امام باقر(ع) نقل کرده، نادرست است [۲۶] و همچنین روایت فرات کوفی[۲۷] درباره زمان گرایش او به غلو پیش از شهادت زید، نمی‌تواند درست باشد.[۲۸]

در حکایتی که زبیر بن بکار[۲۹] نقل کرده است، از ابوالخطاب در کنار مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان به عنوان مدعیان نبوت در محضر ابوالعباس سفاح (حکومت: ۱۳۲-۱۳۶ق) نام برده شده و ظاهراً از ابوالخطاب نیز همچون آن دو تن، با عنوان «نبی مصلوب» یاد شده است،[۳۰] ولی مضمون روایت حمیری[۳۱] حکایت از آن دارد که انحراف ابوالخطاب زمانی بوده که امام کاظم(ع) در سنین کودکی به سر می‌برده است، از این رو با توجه به تاریخ تولد امام کاظم(ع) (۱۲۸ یا ۱۲۹ق)، می‌توان زمان آغاز غالیگری ابوالخطاب را در حدود ۱۳۵ق تخمین زد.

ادعای اهداف انقلابی

از دانسته‌های زندگی ابوالخطاب چنین برمی‌آید که او همچون برخی دیگر از غالیان پیش از خود، مانند مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان تَبّان، اهدافی انقلابی را دنبال می‌کرده است و تفکرات غلوآمیز را به عنوان فلسفه‌ای برای حرکات انقلابی و وسیله‌ای برای ترغیب و تهییج پیروانش در ایجاد و تداوم حرکت به کار می‌گرفته است.[۳۲]

قیام

درباره چگونگی و زمان قیام وی گزارش‌های متفاوتی در دست است. در حالی که منابع مختلف تصریح کرده‌اند که ابوالخطاب با پیروانش در کوفه –هنگام ولایت عیسی بن موسی (۱۳۲-۱۴۷ق) از طرف خلیفه منصور- بر دستگاه خلافت خروج کرده است،[۳۳] از چگونگی عملکرد آنان در این قیام دانسته‌های زیادی در دست نیست. برخی گفته‌اند که ابوالخطاب و اصحابش در کوفه[۳۴] در هیأت احرام، لبیک گویان جعفر بن محمد (ع) را ندا می‌کردند و به خدایی او شهادت می‌دادند و همین موجب روا شمردن قتل آنان از جانب حکومت شد. برخی دیگر نیز نقل کرده‌اند که ابوالخطاب در منطقه کناسه کوفه خیمه‌ای برپا کرد و در آنجا پیروانش را به عبادت امام صادق (ع) فراخواند.[۳۵]

ولی سعد بن عبدالله اشعری که گزارش مفصلی از مرگ آنان به دست داده، هیچ اشاره‌ای به این نکته‌ها نکرده است. به روایت او، ابوالخطاب و همراهانش که ۷۰ نفر بوده‌اند،[۳۶] در مسجد کوفه گرد آمده، اظهار زهد و تنسک می‌کرده‌اند[۳۷] و هر فردی از آنان در کنار ستونی از ستون‌های مسجد می‌نشسته، مردم را پنهانی به مسلک خود فرا می‌خوانده است. ابوحاتم رازی نیز نقل کرده است[۳۸] که اینان در دعوت خود، مردم را به سوی امام صادق (ع) فرا می‌خوانده‌اند. به هر روی چنانکه سعد اشعری افزوده است،[۳۹] خبر آنان به عیسی بن موسی والی کوفه رسید. صورت گزارش چنین بوده که اینان اباحی شده، مردم را به نبوت ابوالخطاب می‌خوانند و اجتماع ایشان در مسجد تصنعی و برای ظاهرسازی است.[۴۰]

آنگاه عیسی بن موسی گروهی را برای دستگیری آنان به جانب مسجد گسیل کرد و چون خطابیان تن به تسلیم ندادند، در پی جدال سخت همه آنان کشته شدند و ابوالخطاب خود به اسارت رفت. پس او را نزد عیسی بن موسی بردند و در دارالرزق، بر کرانه رود فرات گردن زدند و پیکر او و اصحابش را بر صلیب کشیدند. پس از چندی پیکرها را سوزانیدند و سر آنان را برای منصور خلیفه عباسی فرستادند.[۴۱]

از تاریخ این ماجرا گزارش دقیقی در دست نیست، تنها بنابر روایتی که کشی نقل کرده است، دو تن از اصحاب امام صادق علیه‌السلام در محضر آن امام در ۱۳۸ق سخن از مرگ ابوالخطاب و اصحابش به میان آورده‌اند و چنانکه از مضمون عبارت آن دو برمی‌آید، گویی مرگ ابوالخطاب در همان سال اتفاق افتاده بوده است.[۴۲] با این حال، در روایت سعد اشعری[۴۳] گفته شده است که پس از کشتار ابوالخطاب و یارانش، سر آنان را چند روزی در شهر بغداد آویختند، ولی با توجه به اینکه بغداد در دهه ۴۰ از سده ۲ق بنا شده، محتمل است که در این روایت مراد از شهر بغداد، شهرک هاشمیه باشد که در آن زمان مقر منصور بوده است.[۴۴]

دیدگاه

ادعای وصایت امام(ع)

به گفته سعد اشعری، ابوالخطاب در آغاز مدعی بود که امام صادق(ع) او را وصی خود قرار داده و اسم اعظم الهی را به وی آموخته است. چندی بعد مدعی شد که «نبی» است و پس از آن ادعای «رسالت» کرد. سپس گفت که از ملائک است و فرستاده خدا به سوی اهل زمین است.[۴۵] همو افزوده است که این دعوی اخیر ابوالخطاب در پی آن بود که وی مدعی شد خود امام صادق علیه‌السلام است که در صورت‌های گوناگون تجلی می‌کند.[۴۶]

غلو در مورد ائمه(ع)

گزارش سعد اشعری، حکایت از آن دارد که خطابیه نخستین، امام صادق(ع) را خدا می‌پنداشتند و ابوالخطاب را پیامبری مرسل که امام صادق(ع) او را فرستاده و امر به طاعت وی کرده است.[۴۷] این گزارش اشعری را دیگر منابع، از جمله روایات مختلفی که کشی[۴۸] نقل کرده است، تایید می‌کند. سعد اشعری می‌افزاید که خطابیه – که مراد از آنان خطابیه نخستین است، و طبیعتاً در رأس آنان ابوالخطاب قرار دارد- معتقد بودند که باید در هر زمانی دو رسول در میان باشد و نباید زمین از وجود آن دو خالی باشد؛ یکی ناطق و دیگری صامت. در آغاز محمد صلی الله علیه و آله ناطق بود و در زمان وی علی علیه‌السلام، صامت.[۴۹]

بغدادی نیز گفته است که خطابیه درباره همه ائمه چنین اعتقادی داشته‌اند و در زمان امام صادق(ع) آن حضرت را ناطق و ابوالخطاب را صامت می‌انگاشتند و بر این باور بودند که پس از امام صادق علیه‌السلام، ابوالخطاب ناطق است.[۵۰]

به هر روی چنانکه ملاحظه می‌شود، شالوده فکر ابوالخطاب بر نوعی غلو درباره ائمه، خصوصاً امام صادق(ع) مبتنی بود. ابوالخطاب، آنگاه که افکار غالیانه خود را عرضه کرد، با مخالفت شدید امام صادق(ع) روبرو شد و بنابر روایات مختلف، امام(ع)، او و پیروانش را در مواضع گوناگون لعن و نفرین کرد و اصحاب خود را متوجه گمراهی ابوالخطاب نمود.[۵۱]

مطرود امام صادق(ع)

در برخی روایات آمده است که ابوالخطاب پس از انحراف،‌گاه همچون گذشته به خدمت امام صادق(ع) می‌رسید، ولی آن حضرت او را از خود دور می‌کرد.[۵۲] یک بار نیز امام علیه‌السلام در ضمن نامه‌ای به وی، گفته‌های او را تکذیب کرده است.[۵۳]

از آنجا که گروه‌های گوناگون غلات در سده‌های ۲و۳ق/۸و۹م به شخص ابوالخطاب گرایش داشتند، در توقیعی منسوب به امام غایب، ابوالخطاب و اصحابش، مورد لعن حضرت واقع شده، از آنان اعلام برائت شده است.[۵۴]

به هر روی اینهمه روایات در نقد ابوالخطاب موجب شده است که وی در آثار امامیه همواره به عنوان یک شخصیت منفی به شمار آید.[۵۵]

همچنین در منابع اسماعیلی مربوط به دوره فاطمی و پس از آنف به سختی از ابوالخطاب انتقاد شده و به عنوان غالی و کافر شناسانده شده است.[۵۶] گفتنی است که جعفر بن منصور الیمن[۵۷] حکایتی ساختگی منسوب به اسماعیل در دوره کودکی نقل کرده که مشتمل بر قدح ابوالخطاب به جهت غلو وی است، در حالی که به هنگام غالیگری ابوالخطاب، اسماعیل مردی کامل بوده است. با اینهمه در دستور المنجمین از آثار مهم اسماعیلیان نزاری، در زمره مشاهیر اصحاب امام صادق علیه‌السلام، اول از ابوالخطاب و پس از آن از مفضل، جابر بن حیان و عبدالله بن میمون یاد می‌شود.[۵۸]

منش سیاسی

در منابع، در خصوص برخی نظرگاه‌های ابوالخطاب و خطابیان و نیز روش‌های سیاسی وی سخن رفته است، از جمله اینکه وی بر پیروانش واجب کرده بود که برای نفع رسانی به هم کیشان خود در امور مربوط به اموال، نفوس و زنان در برابر مخالفان مذهبی به دروغ شهادت دهند.[۵۹] بر این اساس بسیاری از فقهای اهل سنت در بحث شهادت «اهل الاهواء» گرچه اغلب، شهادت آنان را مشروط بر اینکه عادل باشند، پذیرفته‌اند، ولی خطابیه را به جهت خصلت شهادت دروغ از این جمع مستثنی کرده‌اند.[۶۰]

همچنین گفته شده است که ابوالخطاب مدعی بود که می‌بایست نماز مغرب را زمان «ذهاب حمره مشرقیه» و هنگام «اشتباک نجوم» به جای آورد، در صورتی که برخی روایات به نقل از امام صادق علیه‌السلام ضمن آنکه هنگام مغرب را زمان «ذهاب حمره مشرقیه» شمرده‌اند، ابوالخطاب را به جهت این نظرگاه وی سرزنش کرده‌اند.[۶۱]

ابوالخطاب و مذاهب گوناگون غالی

جدا از خطابیه نخستین که رابطه آشکاری با ابوالخطاب داشتند، گروه‌های گوناگون خطابیه پس از ابوالخطاب، به شخصیت‌های دیگری نیز متمایل شدند و معمولاً در کنار اعتقاد به ابوالخطاب و حتی‌گاه با طرد وی، به گونه‌ای شخصیت دیگری را هم مطرح می‌کردند.[۶۲] این گروه‌ها‌گاه نظرات خاصی درباره ابوالخطاب عرضه می‌کردند که با اعتقادات خطابیه نخستین بیگانه بود.

اسماعیلیه

جدا از خطابیه، در میان پیروان محمد بن اسماعیل نیز کسانی بوده‌اند که با داشتن گرایش‌های تند غالیانه، برای ابوالخطاب جایگاه ویژه‌ای قائل بودند و در سلسله مراتب مقدسان خود، جایگاه «باب» را که بعد از مرتبه «معنی» و «اسم» قرار می‌گیرد، برای وی می‌شناختندو همواره شخصیت وی را با سلمان فارسی مقایسه می‌کردند. از این رو طبیعی بود که لعن امام صادق(ع) را عملی از روی تقیه به حساب می‌آوردند و روایات بسیاری را به نقل از آن حضرت و دیگر امامان در فضائل و مناقب ابوالخطاب روایت کنند.[۶۳]

ابوالخطاب در ام الکتاب

همچنین در «ام الکتاب» که یکی از کتاب‌های مقدس، سری و غلوآمیز منتسب به فرقه اسماعیلیه در منطقه فلات پامیر است، ابوالخطاب جایگاه ویژه‌ای دارد. در آغاز این کتاب که به فارسی است، ضمن سخن از عبدالله صبّاح [ عبدالله بن سبأ؟! ] چنین آمده است که چون وی افشاء سر کرد، به دستور امامان سوزانیده شد. آنگاه به نقل از امام باقر(ع) آمده است که «ای روشنیان... به روزگار... امیرالمؤمنین علی... مناره در شهر کوفه سجده وی آورد... و الّا ابوالخطاب این نور و بیان، آشکارا بگفت که مردمان عرب و عجم بر من گواه باشید که خدای نیست در هژده هزار عالم، الا علی بن ابی طالب، تا مولانا پدر ما بفرمود تا ابوالخطاب را بکشتند و بسوزانیدند.» سپس چنین افزوده شده است: «یا روشنیان اگر پدر ما ابوالخطاب را نکشتی یا نسوزانیدی، سخنی که ۹۴۰ سال دیگر بعد می‌باشد گفتن، او بگفت.»[۶۴]

در «ام الکتاب» همچنین بارها نام ابوالخطاب و سلمان (سلسل) به عنوان آل رسول، در کنار یکدیگر دیده می‌شود.[۶۵] در طرف مقابل این گرایش‌ها، برخی از فرقه‌های غالی چون پیروان محمد بن بشیر که خود مدعی نبوت بود، نبوت ابوالخطاب و دیگر کسانی را که همانند او ادعای نبوت داشتند، انکار می‌کردند.[۶۶]

اسماعیله

گرچه در برخی منابع کهن از پیوستگی ابوالخطاب و خطابیه با اسماعیلیان سخن رفته است،[۶۷] ولی در منابع رسمی اسماعیلیه از اینگونه ارتباطات سخنی دیده نمی‌شود. چنانکه همین منابع از رابطه ابوالخطاب و میمون قداح که در آثار ابن رزّام و ابن شداد صنهاجی مطرح شده، نیز سخن نمی‌گویند. منابع اخیر چنین وانمود کرده‌اند که میمون قداح و پیروانش، از اتباع ابوالخطاب بوده و همگی باطنی و اباحی بوده‌اند.[۶۸]

درپاره‌ای از تحقیقات معاصران، چنین تصور شده است که ابوالخطاب در حرکت سیاسی-مذهبی خود، جایگاه ویژه‌ای برای اسماعیل فرزند امام صادق(ع) پیش بینی کرده بود.[۶۹] ماسینیون چندان این رابطه را مستحکم پنداشته که می‌گوید: کنیه ابواسماعیل از آن رو بر ابوالخطاب اطلاق شده که وی پدر روحانی و معنوی اسماعیل بوده است،[۷۰] اما به هر صورت دلیل قاطعی بر این ارتباط ارائه نشده است.

تک نگاری

درباره ابوالخطاب کتاب‌هایی تألیف شده است:

  1. الرد علی الغالیة و ابی الخطاب و اصحابه، از ابواسحاق ابراهیم بن ابی حفص کاتب، از اصحاب امام عسکری(ع) .[۷۱]
  2. کتاب ما رُوی فی ابی الخطاب محمد بن ابی زینب، که تألیف مشترک احمد بن محمد بن علی بن عمر بن رباح القّلاء السوّاق و برادرش علی است.[۷۲]
  3. مقتل ابی الخطاب، از ابوجعفر محمد بن عبدالله بن مهران کرخی، که نجاشی درباره وی عبارات: کذاب، غالی و «فاسد المذهب و الحدیث» را به کار برده است.[۷۳]
  4. مناقب ابی الخطاب، از ابوجعفر محمد بن عبدالله بن مهران کرخی.[۷۴] خصیبی از روایات کرخی در الهدایة الکبری سود برده است[۷۵]

محققان معاصر نیز در بررسی‌های فرقه شناسی خود، درباره ابوالخطاب و خطابیان تحقیقاتی کرده‌اند که از آن جمله است:

  1. ایوانف در «بنیانگذار مزعوم اسماعیلیه»[۷۶]
  2. ایوانف در «یادداشت‌هایی درباره‌ام الکتاب»[۷۷] و در چند تحقیق دیگر.
  3. ماسینیون در «مصائب حلاج»[۷۸] و نیز در چند کتاب و مقاله دیگر.
  4. برنارد لوئیس در «گنوستیسیم اسلامی»[۷۹]
  5. دفتری در «تاریخ و اندیشه اسماعیلیان»[۸۰]

پانویس

  1. کشی، ص۲۹۰؛ ابن بسطام، صص۹۵، ۱۳۸؛ خصیبی، گ ۱۲۵ب؛ الهفت، ص۱۰۱.
  2. کشی، ص۲۹۰.
  3. ، نیز نک: کشی، ص۲۲۶؛ اشعری، سعد، ص۵۵.
  4. الضعفاء، ص۲۱؛ برقی، ص۲۰؛ طوسی، رجال، ص۳۰۲.
  5. خصیبی، گ۱۱۷ ب، ۱۲۵ ب، ۱۲۶ الف؛ طبرانی، ص۱۰.
  6. الخطط، ج۲، ص۳۵۲.
  7. علامه حلی، ص۲۵۰.
  8. قس: شیخ صدوق، المشیخة، ص۵۳۵.
  9. برقی، همانجا؛ الضعفاء، ص۲۱؛ نیز نک: زید نرسی، ص۴۶.
  10. صفار، ص۳۲۰؛ نیز نک: کلینی، ج۱، ص۲۷۰.
  11. کلینی، ج۵، ص۱۵۰.
  12. قاضی نعمان، ج۱، ص۴۹؛ نیز نک: کلینی، ج۲، ص۴۱۸.
  13. سعد اشعری، صص۸۱-۸۲؛ نیز نک: کشی، صص۲۹۲-۲۹۳، قس: ص۳۲۴.
  14. ابن بسطام، ص۱۳۸.
  15. نک: ابن بسطام، صص۹۵ف ۱۳۷؛ صفار، ص۲۵۸، ۳۹۴؛ قمی، ج۲، ص۴۲۶؛ کلینی، ج۲، ص۶۵۸، ج۵، ۱۵۰، ج۶، ۲۴۹، ج۸، ص۲۴۶؛ الاختصاص، همانجا؛ نیز سیاری، گ۴۰الف.
  16. نک: ابن مرتضی، ص۱۷؛ نیز فرات، ص۱۵۲.
  17. نک: صفار، صص۱۹۴-۱۹۵؛ کلینی، ج۵، ص۱۵۰، ج۸، ص۳۰۴؛ حلی، ص۲۴.
  18. طوسی، عدة الاصول، ج۱، صص۳۸۱-۳۸۲.
  19. الضعفاء، همانجا.
  20. نک: صفار، همانجا، نیز ۳۹۴-۳۹۵؛ الاختصاص، ص۳۱۴.
  21. نک: صفار، ص۵۳۶؛ کشی، ص۲۹۶؛ قاضی نعمان، ج۱، ص۵۰؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۲۰.
  22. شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۰۲.
  23. نک: بلاذری، همانجا؛ کشی، صص۲۲۴، ۲۲۸، ۲۹۴، ۳۰۳.
  24. نک: محمد بن علی، ص۹۵؛ قاضی نعمان، ج۱، صص۱۳۸-۱۳۹؛ شیخ صدوق، معانی، همانجا؛ طوسی، تهذیب ج۲، صص۲۵۸-۲۵۹.
  25. صفار، ص۳۲۰.
  26. انصاری، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۲ش، ج۵، ص۴۳۲.
  27. فرات، ص۱۲۵.
  28. انصاری، ابوالخطاب، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۲ش، ج۵، ص۴۳۲.
  29. بکار، صص۱۵۵-۱۵۷.
  30. قس: بیهقی، صص۹۶-۹۷.
  31. حمیری، صص۱۴۳-۱۴۴.
  32. انصاری، ابوالخطاب، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۲ش، ج۵، ص۴۳۲-۴۳۳.
  33. نک: بلاذری، ج۳، ص۲۵۵؛ ابوحاتم، ص۲۸۹؛ اشعری، علی، ص۱۱؛ بغدادی، ص۱۵۱.
  34. قس:فخرالدین رازی، ص۵۰۸: مکه.
  35. نک: ناشی اکبر، ص۴۱؛ بغدادی، همانجا؛ ابن حزم، ج۵، ص۴۸؛ دیلمی، ص۳، قس: کلینی، ج۸، صص۲۲۵-۲۲۶.
  36. سعد اشعری، صص۸۱-۸۲؛ نیز نک: کشی، صص۲۹۲-۲۹۳، قس: ص۳۲۴.
  37. نیز نک: ابن اثیر، ج۸، ص۲۸.
  38. ابوحاتم، همانجا.
  39. سعد اشعری، همانجا.
  40. نک: ابن اثیر، همانجا.
  41. درباره نحوه قتل وی در منابع نصیری، نک: خصیبی، گ ۱۲۶ ب- ۱۲۷ الف.
  42. کشی، ص۲۹۶؛ نیز نک: طبرانی، همانجا.
  43. اشعری، سعد، همانجا.
  44. انصاری، ابوالخطاب، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۲ش، ج۵، ص۴۳۳.
  45. اشعری، سعد، ص۵۱.
  46. اشعری، سعد، ص۵۱.
  47. اشعری، سعد، ص۵۱.
  48. کشی، جم.
  49. اشعری، سعد، ص۵۱.
  50. اشعری، سعد، ص۵۱.
  51. نک: اشعری، سعد، صص۵۱، ۵۵؛ کشی، صص۲۲۶، ۲۲۸، ۲۹۰، ۲۹۵، ۲۹۶؛ کلینی، همانجا؛ شیخ صدوق، معانی، ص۳۶۹؛ طوسی، تهذیب، ج۲، ص۲۵۸.
  52. نک: کشی، صص۲۹۲-۲۹۳، ۲۹۴-۲۹۵.
  53. صفار، همانجا؛ کشی، ص۲۹۱.
  54. شیخ صدوق، کمال، صص۴۵۱-۴۵۲؛ طوسی، الغیبة، صص۲۹۰-۲۹۲.
  55. نک: الضعفاء، ص۲۱؛ طوسی، رجال، ص۳۰۲؛ همو، عدة، ج۱، صص۳۸۱-۳۸۲غ قزوینی، صص۲۹، ۱۸۶-۱۸۷؛ تبصره العوام، ص۱۷۱، جم.
  56. نک: قاضی نعمان، ج۱، صص۴۹-۵۰؛ ادریس، ج۴، صص۲۸۷-۲۹۲.
  57. جعفر بن منصور الیمن، صص۲۵۶-۲۵۷.
  58. دستور المنجمین، گ ۳۳۳ ب.
  59. نک: ابن قتیبه، ص۶۳۲؛ بلاذری، همانجا؛ اشعری، سعد، ص۵۱؛ نیز نک: ابوبکر خوارزمی، ص۱۷۱، که دروغگویی را صفت خطابیه خوانده است.
  60. نک: مروزی، ص۲۸۶؛ طحاوی، ج۱، صص۱۸۶-۱۸۷؛ مرشد بالله، ج۲، ص۲۳۸؛ سبکی، ج۲، ص۱۶.
  61. نک: محمد بن علی، همانجا؛ کشیف صص۲۲۸، ۲۹۰، ۲۹۴؛ قاضی نعمان، ج۱، صص۱۳۸؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، همانجا؛ طوسی، تهذیب، ج۲، صص۲۸، ۳۳، ۲۵۹.
  62. نک: بغدادی، صص۱۵۱-۱۵۲.
  63. نک: خصیبی، گ ۱۱۷ب - ۱۱۸ب، ۱۲۵ ب- ۱۲۷ الف، ۱۳۱ب، ۱۳۲ب؛ طبرانی، صص۶، ۸، ۱۰، ۱۴۷-۱۴۸، ۱۵۹، ۲۰۲؛ الهفت، صص۱۰۰-۱۰۲.
  64. ام الکتاب، ص۹۸.
  65. ام الکتاب، صص۲۶، ۴۳، ۵۵، ۹۹.
  66. اشعری، سعد، ص۶۳.
  67. نک: ناشی اکبر، ص۴۷؛ اشعری، سعد، صص۸۰-۸۱، ۸۳؛ نوبختی، صص۵۷-۶۰؛ ابوحاتم، ص۲۸۹؛ قاضی عبدالجبار، ج۲۰ (۲)، ص۱۸۰.
  68. نک: ابن ندیم، ص۲۳۸؛ ابن اثیر، ج۸، صص۲۸-۲۹؛ رشیدالدین، ص۹؛ جوینی، ج۳، ص۱۵۲؛ نویری، صص۳۰۵-۳۰۶؛ مقریزی، اتعاظ، ج۱، صص۴۸-۵۰، المقفی، صص۶۵-۶۶.
  69. نک: لوئیس، ۴۲-۴۳.
  70. نک: لوئیس، ۳۹.
  71. نجاشی، ص۱۹؛ طوسی، الفهرست، ص۷.
  72. نجاشی، صص۹۲، ۲۵۹-۲۶۰؛ طوسی، همان، صص۲۶-۲۷.
  73. نجاشی، ص۳۵۰.
  74. نجاشی، ص۳۵۰.
  75. .خصیبی، گ۱۱۸ الف، ۱۲۶ ب.
  76. نک: ایوانف، صص۱۱۳-۱۳۷، نیز ۱۳۸ به بعد.
  77. نک: ایوانف، درِ اسلام، XXIII/428-430.
  78. نک: I/246-248,343، جم.
  79. نک: صص۱۹۹-۲۰۶، جم.
  80. نک: صص۶۸، ۸۹، ۹۸-۱۰۱.

منابع

  • ابن اثیر، الکامل.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ق/۱۳۶۲ش.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۴ق/۱۳۶۳ش.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، نجف، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی، المشیخه، ضمن ج۴ فقیه.
  • شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، نجف، ۱۹۷۱م.
  • ابن بسطام، حسین و عبدالله، طب الائمه، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
  • ابن حزم، علی بن احمد، الفصل، به کوشش محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمن عمیره، جده، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
  • ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م.
  • ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعزله، به کوشش زوزانا دیوالد ویلتمر، بیروت، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م.
  • ابن ندیم، الفهرست.
  • ابوبکر خوارزمی، محمد بن عباس، رسائل، بیروت، ۱۹۷۰م.
  • ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان، «الزینة»، همراه با الغلو و الفرق الغالیه سامرایی، بغداد، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۳م.
  • الاختصاص، منسوب به شیخ مفید، به کوشش علی اکبر غفاری، منشورات جامعه مدرسین.
  • ادریس، عمادالدین، عیون الاخبار و فنون الآثار، به کوشش مصطفی غالب، بیروت، ۱۹۸۵م.
  • اشعری، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ش.
  • اعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
  • «ام الکتاب» به کوشش ایوانف.
  • انصاری، ابوالخطاب، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران،‌ مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۲ش.
  • برقی، احمد بن محمد، «الرجال» همراه با الرجال ابی داوود به کوشش جلال الدین محدث، تهران، ۱۳۴۲ش.
  • بغدادی، عبدالقادر بن طاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
  • بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م.
  • بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، بیروت، ۱۳۹۰ق.
  • تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، منسوب به مرتضی بن داعی، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۶۴ش.
  • جعفر بن منصور الیمن، سرائر و اسرار النطقاء، به کوشش مصطفی غالب، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
  • جوینی، عطا بن ملک، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۷م.
  • حلی، حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات، مجف، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۰م.
  • حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، مکتبة نینوی الحدیثة.
  • خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، نسخه خطی کتابخاه آیت الله مرعشی، شم۲۹۷۳.
  • دستور المنجمین، نسخه خطی کتابخانه ملی پاریس، شم۵۹۶۸.
  • دیلمی، محمد بن حسن، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، به کوشش رودلف اشتروتمان، استانبول، ۱۹۳۸م.
  • رشید الدین فضل الله، جامع التاریخ، به کوشش محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی، تهران، ۱۳۵۶ش.
  • زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، به کوشش سامی مکی عانی، بغداد، ۱۹۷۲م.
  • زید نرسی، «اصل»، الاصول الستة عشر، قم، ۱۳۶۳ش.
  • سبکی، عبدالوهاب بن علی، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود طناحی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م.
  • سیاری، احمد بن محمد، اقراءات، نسخه خطی کتابخانه آیت الله مرعشی، شم۵۲۲۲.
  • صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، ۱۴۰۴ق.
  • الضعفاء، منسوب به ابن غضائری، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکز.
  • طبرانی، میمون بن قاسم، «مجموع الاعباد»، به کوشش اشتروتمان.
  • طحاوی، احمد بن محمد، اختلاف الفقهاء، به کوشش محمد صغیر حسن معصومی، اسلام آباد، ۱۳۹۱ق.
  • طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م.
  • طوسی، محمد بن حسن، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م.
  • طوسی، محمد بن حسن، عدة الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق/۱۰۸۳م.
  • طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، به کوشش عبادالله تهرانی و علی احمد ناصح، قم، ۱۴۱۱ق.
  • طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، کتابفروشی مرتضوی.
  • علامه حلی، حسن بن یوسف، رجال، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م.
  • فخرالدین رازی، محمد بن عمر، اعتقادات فرق المسلمین، به کوشش علی سامی نشار، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۸م.
  • فرات کوفی، تفسیر، نجف، ۱۳۵۴ق.
  • قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی، به کوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، الدار المصریة للتألیف و الترجمه.
  • قاضی نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش آصف بن علی اصغر فیضی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
  • قرآن مجید.
  • قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلال الدین محدث، تهران، ۱۳۸۵ش.
  • قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، به کوشش طیب موسوی جزائری، نجف، ۱۳۸۷ق.
  • کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش.
  • کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران، ۱۳۶۷ش.
  • محمد بن علی بن محبوب، «النوادر»، ضمن مستطرفات السرائر ابن ادریس، قم، ۱۳۶۶ش.
  • مرشد بالله، یحیی بن حسین، الامالی، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
  • مروزی، محمد بن نصر، اختلاف العلماء، به کوشش صبحی سامرایی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
  • مقریزی، احمد بن علی، اتعاظ الحنفاء، به کوشش جمال الدین شیال، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
  • مقریزی، احمد بن علی، الخطط، بولاق، ۱۲۷۰ق.
  • مقریزی، احمد بن علی، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
  • ناشئ اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الامة، به کوشش یوزف فان اس، بیروت، ۱۹۷۱م.
  • نجاشی، احمد بن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق.
  • نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، به کوشش هلموت ریتر، استانبول، ۱۹۳۱م.
  • نویری، احمد بن عبدالوهاب، بخشی از «نهایة الارب»، ضمن اخبار القرامطه، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م.
  • الهفت الشریف، منسوب به مفضل بن عمر جعفی، بیروت، ۱۹۷۷م.
  • Daftary, Farhad, The Isma'ilis, Their History and Doctrines Cambridge, 1990.
  • Haim, Heinz, Die islamische Gnosis, Cambridge, 1940.
  • Der Islam, Berlin, vol XXIII,1946, vol. XXVII, 1946.
  • Ivanow, W., The Alleged Founder of Ismailism, Bombay, 1946.
  • Lewis, Bernard, The Oringins of Isailism, Cambridge, 1940.
  • Massignon, Louis, La Passion de Husayn ibn Mansor Hallaj, Paris, 1975.

پیوند به بیرون