السلام ای سایه ات خورشیدِ ربّ العالمين
آسمان عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
مفتی هر چار دفتر، خواجه هر هشت خُلد
داور هر شش جهت، اعظم امیرالمؤمنين
عالم علم سَلونی، شهسوارِ لَو كُشِف
ناصر حق، نفسِ پیغمبر، امام راستین
صورت معنیِ فطرت، باعث ایجادِ خلق
سرّ اصلِ نسلِ آدم، نفس خیرالمرسلین
صاحب يوفون بالنذر آفتاب انما
قرة العينِ لَعَمرك، نازشِ روح الأمين
در جهان از روی حشمت چون جهانی در جهان
برجهان از روی رفعت آسمانی بر زمین
از عطای دستِ فیاض تو دریا مستفيض
وز ریاض نکهت طبعِ تو رضوان خوشه چین
حاجب دیوانِ اَمرَت موسیِ دریا شکاف
پرده دار بام قصرت عیسی گردون نشین
نقش بندِ کاف و نون از روزِ فطرت تاکنون
ناکشیده چون مه رخسار تو حرف مبین
ناشنیده از زمانِ مهد تا پایانِ عمر
بی رضای حق ز تو حرفی کرام الکاتبین
مثل تو چون شبه ایزد در همه حالی محال
ور بُوَد ممكن نه الا رحمة للعالمين
آنکه مداحش خدا، همدم رسول الله بود
گرکسی همتاش باشد هم رسول الله بود
بند دوم
ای به غیر از مصطفی نابوده همتای توکس
بسته بر مِهر تو ایزد مهر حورالعین و بس
مهره مهر از گلوی چرخ برناید مدام
گرنه از مهرِ تو آید صبح صادق را نَفَس
کیست با قَدرَت سپهر، و چیست بارای تو مهر
آن ز قَدرَت مستعار و این ز رایَت مقتبس
کاروان سالارِ جاهت چون کند آهنگِ راه
چرخ را بر دستِ پیشآهنگ بندد چون جرس
با شکوه صولتَت دستان نیاید در مصاف
در بر عنقای مغرب کی شکوه آرد مگس
ضرب بازویت اگر دستان بدیدی در مصاف
مرغ روحش در زمان از بیم بشکستی قفس
گر دل دریا عطایت، موج بر گردون زند
قبه گردون در آن گردان نماید همچو خس
گر شکوهت را به میزانِ معانی بر کشند
از ره خفّت کم آید بوقبیس از یک عدس
اندران میدان که مردانِ سعادتمند را
از رهِ مردی عنان از دست برباید فَرَس
نشتر شمشیر شیران روی در شریان نهد
چون طبیب مرگ گیرد ساعدِ جان را مَجَس
از میانِ مشرق و مغرب برآیی مِهروار
رایتِ دولت ز پیش و آیتِ رحمت ز پس
خلق هفت اقلیم اگر آن روز چون دستان شوند
از رهِ مردی نیارد تابِ میدانِ تو کس
صورتی گردد مجسم فتح و گوید آشکار:
لا فَتی اِلّا عَلی لاسَیفَ اِلّا ذِالفقار
بند سوم
ای سپهر حشمت از فرِّ تو زیور یافته
آسمان از سایه چتر تو افسر یافته
از غبار درگه چرخ اختر امت آشکار
کیمیاگر نسخه گوگرد احمر یافته
باز قدرت هرکجا بال جلالت کرده باز
طایران سدره را در زیر شهپر یافته
بر امید نقشِ رویت، دست نقّاش ازل
نقش ها بر بسته لاکن چون تو کمتر یافته
آنکه دستت را به دریا کرده نسبت بیگمان
رشحه دستِ ترا دریای اخضر یافته
روز فتح الباب ابر دست دریا فیض تو
نسر طایر را فلک چون بط شناور یافته
آنکه اندر آفرینش لاف دانایی زده
رفعتت را زآفرینش پایه برتر یافته
هر که مُهر مهر تو بر صفحه جان کرده نقش
مخزن دل را چو کانِ زر توانگر یافته
هر که دستِ حاجتی بر جود تو برداشته
دست خود را تا قیامت حاجب آور یافته
ساقی کوثر نه چندان مدح باشد مر ترا
ای ز تو دریای رحمت کان کوثر یافته
با صفای گوهر پاک تو گردون سالها
خاک خجلت بر جبین آب کوثر یافته
با خدا و مصطفی رای تو یکرو داشته
از خدا و مصطفی شمشیر و دختر یافته
گر نبودی ذات پاکت آفرینش را سبب
تا ابد حوّا سِتَروَن بودی و آدم عزب
بند چهارم
ای معظّم کعبه اصل از بیانِ مصطفی
قبله دنیا و دین، نام و نشانِ مصطفی
از نقودِ گوهر معنی لبالب شد دهان
تا نهادی لب به صورت در دهانِ مصطفی
ای به استحقاق بعد از مصطفی غیر تو کس
تا نهاده پای تمکین بر مکان مصطفی
تیغت آن ابری است دریا دل که فتح الباب او
تازه دارد زاب نصرت بوستان مصطفی
تا سپهر شرع ازو پر نور شد هرگز نتافت
از تو روشنتر مهی بر آستان مصطفی
رهروان عالم تحقیق را نابوده راه
پی زمین بوس درت بر آستان مصطفی
گرچه در عالم به اقبالِ تو شاها کردهام
آنچه حَسّان کرد وقتی در زمان مصطفی
لاف مداحی درین حضرت نمییارم زدن
ای ثناخوانِ تو ایزد از زبانِ مصطفی
مدح تو بالای امکان صورتت ناممکن است
ور بود ممکن بود قدر و توان مصطفی
عرضِ حاجت بر تو حاجت نیست میدانی که چیست؟
حالِ اخلاصِ من اندر خاندان مصطفی
از زبانِ خلق بر ناید صفاتِِ ذاتِ تو
ور بر آید، کی بُوَد اِلاّ بیانِ مصطفی
منّت خلقم به جان آورد لطفی کن شَها
وا رهان از منّتِ خلقم به جان مصطفی
روی رحمت بر متاب، ای کام جان از روی من
حرمت جان پیمبر یک نظر کن سوی من
بند پنجم
ای گزیده مر خدایت یا امیرالمؤمنین
خوانده نفسِ مصطفایت یا امیرالمؤمنین
سرکشان دهر را آورده سرها زیر حکم
بازوی زور آزمایت یا امیرالمؤمنین
بس که لعل اندر دل کان خاک بر سر میکند
از کف دریا عطایت یا امیرالمؤمنین
خازنانِ كان و دریا کیسهها پرداختند
روز بازار سخایت یا امیرالمؤمنین
از نسیم باد نوروزی نشاید گرد باد
پیش خُلقِ جانفزایت یا امیرالمؤمنین
آنچه عیسی از نفس می کرد رمزی بود و بس
از لب معجزْ نمایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالانشینی عقلِ کل نابرده راه
زیر شادروان رایَت یا امیرالمؤمنین
گر بُدی بالاتر از عرش برین جای دگر
گفتمی آنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
مدح اگر شایسته ذات تو باید گفت و بس
کیست تا گوید ثنایت یا امیر المؤمنین
آنچه تو شایسته آنی ز روی عزّ و جاه
کس نداند جز خدایت یا امیرالمؤمنین
خاطرِ مثلِ منِ شوریده خاطر کیکند
وصفِ ذاتِ کبریایت یا امیرالمومنین
ما همه بر درگه لطفت گدایی می کنیم
ای همه شاهان گدایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانی چه داند قدرتِ کار ترا
کآفرینش بر ندارد قدرِ مقدار ترا
بند ششم
ای که فرمان قضا موقوف فرمان شماست
دورِ دورانِ فلک دوری ز دوران شماست
آفتابی کآسمان در سایه اقبال اوست
پرتوی از لُمعه کوی گریبان شماست
چشمهای کز وی محیط آفرینش قطره ایست
قطرهای از لجّه دریای احسان شماست
آنچه در وی عالمِ امکان غباری بیش نیست
صورتی دهچند از و رکنی ز ارکان شماست
پیر مکتب خانه ابداع یعنی جبرئیل
با همه ذهن و ذکا طفلِ دبستانِ شماست
هر کجا در مجمعِ قرآن خدا را آیهایست
از کمال لطف و فضل و احسان، خاصّه در شأن شماست
نسبتِ قدرِ شما با اوج گردون چون کنم
زانکه اوج او حضیض قدرِ دربان شماست
آنچه گردون را به او چشم جهان بین روشنست
جز دو قرصی نیست کان هم ریزه خوان شماست
قبّه نُه چرخ را چون دانه بر چیند ز جا
مرغ تعظیمی که آن بر بام ایوان شماست
گوهری کاندر صمیمِ کانِ امکانِ قضاست
صورت اظهار آن موقوف فرمان شماست
بنده بیچاره کاشی از دل و جان، سال و ماه
روز و شب در خطّه آمل ثناخوان شماست
بر در دولت سرایت روی بر خاک نیاز
با دل پر درد برامید درمان شماست
دردِ پنهان پیشِ درمان، چند بتوان داشتن
عاقلی نبود ز درمان دردِ پنهان داشتن
بند هفتم
تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام
خاکِ او دارد شرف بر زمزم و بیت الحرام
کعبه اصل است بیشک نزدِ ارباب یقین
زانکه دارد عروة الوثقی درین ذروه تمام
آفتابِ آسمانِ دین امیرالمؤمنین
والی مُلک ولایت، حاکم دارالسّلام
مُبطل بنیادِ بدعت مفتی احکامِ وحی
حاکم دین و شریعت، حاکم حلّ و حرام
پایه لطفت به معنی گر نبودی در جهان
صورتی بودی جهان از روی معنی ناتمام
ای سریر سروری افزوده از جاه تو جاه
ای جهان آفرینش برده از نام تو نام
بر سپهرِ احترامت آفتاب از ذره کم
در زمین احتشامت ذره خورشید احترام
با شکوهِ شقّه دستار و رُکن مُسندت
تاج جمشیدی چه و تخت سلیمانی کدام
آنچه در تعظیم و تمکینِ سلیمان میرود
اندکی بود آن هم از تعظیمِ سلمانِ تو وام
پیرو تقدیر تو پیوسته تقدیرِ قضاست
ننهد از رویِ ادب بیرون ز فرمان تو کام
نسبتَت با سایر انسان خطا باشد خطا
گوهر پاکیزه جوهر را چه نسبت با رُخام
مثلِ تو جز مصطفی صورت نبندد عقل کل
معنی ایمان ما این است روشن، و السلام
زایران حضرتت را دایم از خُلد برین
هفتبند کاشی مجموعه اشعاری مشهور در مدح امام علی(ع) از حسن کاشی آملی (درگذشت ۷۳۸ق). شاعران متعددی در ایران و شبهقاره هند از هفتبند کاشی تقلید کردهاند. کاشی آملی در این مجموعه از آیات، روایات و رخدادهای تاریخی استفاده کرده و آرایههای گوناگون ادبی را در اشعار خود بهکار برده است. این اثر در سدههای گذشته، بارها در ایران و شبهقاره هند به دست افراد هنرمند نوشته شده است.
دو شرح بر منظومه هفتبند وجود دارد: یکی «معادنالرضا» متعلق به اصغرحسین از فارسیزبانان شبهقاره هند که در سال ۱۱۹۶ق نوشته شد؛ شرح دیگر، هشت بهشت (قنبرنامه) است که توسط شاعر و عارف آذربایجان ملا ادهم خلخالی متخلص به عزلتی (درگذشته ۱۰۵۲) نوشته شده است.
معرفی و جایگاه
کتیبهای در سمت راست ایوان حرم امام علی(ع) با بیتی از هفتبند کاشی:
زایران درگهت را بر در خُلد برین میدهند آواز طِبتُم فَادْخلوها خالدین
کتیبهای در سمت چپ ایوان حرم امام علی(ع) با بیتی از هفتبند کاشی:
تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام خاک آن دارد شرف بر زمزم و بیت الحرام
هفتبند کاشی در مدح امام علی(ع) بوده و آنرا بهترین و معروفترین سروده حسن کاشی آملی (درگذشت ۷۳۸ق) میدانند.[۲] این شعر را دلنشین و استوار توصیف کردهاند. کاشی در آن به آیات، روایات و رخدادهای گوناگون اشاره کرده است. همچنین آرایههای مختلف ادبی مانند انواع جناس، تشبیه، استعاره، تضمین و تضاد در ابیات در این ترکیب بهکار برده شده است.[۳]
این شعر، ترکیببندی[یادداشت ۱] مشتمل بر ۷ بند بوده و بههمین جهت به هفتبند شهرت یافته است.[۴] آخرین حرف بند اول این شعر «ن»، بند دوم «س»، بند سوم «یافته»، بند چهارم «مصطفی»، بند پنجم «امیرالمؤمنین»، بند ششم «شماست» و آخرین حرف بند هفتم «م» است.[۵] هفتبند کاشی به جهت محبوبیتی که پیدا کرد در سدههای گذشته بارها در ایران و شبهقاره هند نوشته و بازنوشته شده است.[۶]
بند پنجم
ما همه بر درگه لطفت گدایی می کنیم ای همه شاهان گدایت یا امیرالمؤمنین[۷]
کاشی آملی شاعر این هفتبند، دو شعر دیگرِ هفتخانهای به نام هفتگنج و هفترنگ نیز دارد. علت انتخاب عدد هفت را به جایگاه عدد هفت در فرهنگ و تمدن بشری و آموزهها و باورهای اسلامی و ایرانی برگشت دادهاند.[۸]
هفتبند کاشی نسخههای خطی بسیاری دارد. نجیب مایل هروی، محقق ادبیات فارسی، یکی از این نسخهها را چنین تشریح میکند که در میانِ منظومههای شیخ بهایی در عصر صفوی، این هفتبند کتابت شده است. این نسخه خطی به خط نستعلیق ِدر شبه قاره هند نوشته شده و همه ورقهای آن طلااندازی بین سطور دارد.[۹]
تأثیرگذاری
بند چهارم
منّت خلقم به جان آورد لطفی کن شَها وا رهان از منّتِ خلقم به جان مصطفی[۱۰]
هفتبندِ حسنِ کاشی همواره مورد تقلید و تَتَبُّعِ ادیبان دوره تیموری و صفوی قرار گرفته است و به ادعای برخی محققان، نوعی طرازِ ادبی را در تاریخ ادب فارسی به وجود آورده است.[۱۱] تبعیت و تقلید از هفتبند کاشی مختص ایرانیان نبوده و سرایندگان شیعی در شبه قاره در تبعیت از آن نیز شعر سرودهاند.[۱۲]
برخی شاعران دقیقا به مانند هفتبند کاشی ترکیبِ خود را در هفت خانه با موضوع، وزن، قافیه و ردیف مطابق با هفتبندِ کاشی قرار دادهاند. سعید هندی از محققان معاصر، چهارده شاعر را به همراه شعرشان ذکر کرده که از هفتبند کاشی تبعیت کامل کردهاند.[۱۳]
برخی شاعران با تفاوتهایی نسبت به هفتبند تبعیت از آن داشتهاند. از جمله این افراد مولانا نعمتی (درگذشته ۹۶۰ق)، نیاز (سده سیزدهم)[۱۴] و میرزا قاسم علی اخگر حیدرآبادی[۱۵] بودهاند.
حسن بن محمود کاشی آملی (درگذشت ۷۳۸ق) در آمل از استان مازندران متولد شد و آنجا رشد یافت.[۱۶] نَسَب وی به کاشان باز میگردد.[۱۷]
تخلص شعری وی نیز کاشی بوده است.[۱۸] وی از جمله منتقدان شعر دیوانی و شاعرانِ مدیحگستر بود. در مقابل، او تنها برای اهلبیت(ع) شعر سروده و به نشرِ شعرِ مقدس توجه کرده است.[۱۹] وی این مطلب را در قالب شعر چنین گفته:
دو شرح بر منظومه هفتبند وجود دارد: «معادنالرضا»، «هشت بهشت» و «هفتبند هفتاد بند».
نگارش معادنالرضا توسط اصغرحسین از فارسیزبانان شبهقاره هند در سال ۱۱۹۶ق به اتمام رسید؛[۲۳] نسخه خطی این کتاب در کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران نگهداری میشود.[۲۴]
هشت بهشت (قنبرنامه) از شاعر و عارف آذربایجان، ملا ادهم خلخالی متخلص به عزلتی (درگذشته ۱۰۵۲) بوده و در جواب خردهگیری بعض معترضان بر یکی از ابیات هفتبند کاشی نگاشته شده است.[۲۵] این کتاب به قطع رحلی در هفت برگ و با خط نستعلیق در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری میشود.[۲۶]
کتاب «هفتبند هفتاد بند» نوشته سعید هندی شامل هفتبند کاشی و اشعار دیگر که «از گردهمآیی هفتبندهای اَخلافِ کاشی» (شاعرانی که پس از کاشی هفتبند سرودهاند) تشکیل شده است. آغاز نوشتن این کتاب براساس نذری بوده که نویسنده در بیماری برای سلامتی خود انجام داد.[۲۷]
پانویس
↑مایل هروی، مجموعه رسائل فارسی، ۱۳۷۸ش، دفتر پنجم، ص۸-۱۶.
↑شکراللهی طالقانی، «هشت بهشت از هفت بند کاشی مرقع هشت قطعه چلیپای نستعلیق منسوب به فتحعلی شیرازی»، ص۲۱۹.
↑در قالب ترکیببند چند بیت شعر بر یک وزن و قافیه سروده میشود؛ سپس یک بیت میآید که قافیۀ آن با بیتهای قبل متفاوت باشد، اما با آنها هموزن است. سپس، چند بیت دیگر بر همان وزن بیاورند و دوباره بیتی بیاورند که قافیۀ آن با بیتهای قبل متفاوت باشد و این کار چند بار تکرار میشود. («قالب ترکیب بند»، ادب آباد.)