پرش به محتوا

هشام بن عبدالملک: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی شیعه
Sarsm (بحث | مشارکت‌ها)
جز ویکی سازی
Sarsm (بحث | مشارکت‌ها)
جز ویکی سازی
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۱

هشام بن عبدالملک
خلافت
اطلاعات شخصی
نامهشام بن عبدالملک
تولد۷۲ق در مدینه
مرگ۱۲۵ق در رُصافه‌ی شام
پدرعبدالملک بن مروان
مادرعایشه یا فاطمه
دیناسلام
محل دفنرُصافه(شام)
حکومت
سمتخلیفه
سلسلهاموی-مروانی
آغاز حکومت۱۰۵ق
پایان حکومت۱۲۵ق
همزمان باامام سجاد(ع) امام باقر(ع) امام صادق(ع)
اقدامات مهمدستور به شهادت رساندن امام محمدباقر(ع) سرکوب قیام و دستور به شهادت رساندن زید بن علی بن الحسین(ع)


هشام بن عبدالملک (۷۲-۱۲۵ق) دهمین خلیفه اموی و از قبیله قریش بود که پس از مرگ یزید بن عبدالملک در سال ۱۰۵ق به خلافت رسید. یکی از اتفاقات مهم زمان هشام، شهادت امام محمدباقر(ع) بود که به دستور او و در سال ۱۲۴ق انجام شد.

او ۱۹ سال خلافت کرد و در این مدت اصلاحاتی انجام داد و تلاش کرد پایه‌های خلافت بنی‌امیه را محکم کند. گفته شده است که جان مسلمانان، به‌خصوص شیعیان، برای او هیچ ارزشی نداشت و به بهانه‌های مختلف آنها را می‌کشت.

در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قیام‌های زیادی انجام شد که مهمترین آنها قیام زید بن علی بن الحسین(ع) بود و او در نامه‌ای به والی کوفه نوشت که زید را از کوفه اخراج کرده و او را بکشد. اتفاق مهم دیگر، پراکنده شدن داعیان و مبلّغان بنی‌عباس در سرزمین‌های شرقی اسلام، و آغاز جنبش‌های شیعیان بود که پنهانی فعالیت می‌کردند.

در زمان هشام، در خراسان بزرگ، فتوحات گسترده‌ای انجام شد و خوارج هم در قسمتی از سرزمین‌های اسلامی فعالیت می‌کردند.

زندگی نامه

هشام بن عبدالملک در اوایل سال ۷۲ق در مدینه به دنیا آمد[۱] اما مقریزی از مورخان اهل سنت نوشته که زادگاه او دمشق است.[۲] مادرش او را هشام نامید. کنیۀ هشام، اباولید بود و چون چشمش لوچ بود، به هشام احول معروف شد.[۳] وی از قبیلۀ قریش، از اعراب عدنانی و از طایفۀ بنی‌امیه بود.[۴] پدرش عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفۀ اموی، و مادرش عایشه یا فاطمه، دختر هاشم بن اسماعیل مخزومی بود.[۵] هشام سیزده فرزند از همسران و کنیزان خود داشت که ده پسر و سه دختر بودند.[۶] او محمد بن مسلم بن شهاب زهری را به عنوان مربی برای فرزندانش انتخاب کرده بود.[۷]

هشام بر اثر بیماری در ششم ربیع‌الثانی سال ۱۲۵ق در رُصافه‌ی شام از دنیا رفت. او هنگام فوت ۵۳ سال داشت و مدت حکومت او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز بود.[۸]

خلافت

هشام پس از مرگ یزید بن عبدالملک در شعبان سال ۱۰۵ق، در ۳۴ سالگی، به خلافت رسید.[۹] خبر خلافت وقتی به او رسید که در روستایی به نام رصافه بود و از آنجا به دمشق رفت و در اول رمضان سال ۱۰۵ق، مردم با او برای خلافت بیعت کردند.[۱۰] او تلاش کرد بار دیگر پایه‌های خلافت بنی‌امیه را استوار کند. مورخان نوشته‌اند که هشام از جهت سیاسی، روش تقریباً ثابت خلافت بنی‌امیه را در عزل و نصب والیان در مناطقی چون عراق و خراسان در پیش گرفت که هدف کلی آن ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود.[۱۱] هشام مدتی نسبتاً طولانی خلافت کرد و اصلاحاتی انجام داد. او برای رونق اقتصادی و ایجاد انضباط دیوانی تلاش زیادی کرد، تا آنجا که بعدها منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از روش هشام پیروی می‌کردند.[۱۲] هشام به هر مردی از بنی‌مروان که مقرری می‌داد، او را به جنگ می‌فرستاد.[۱۳]

چگونگی رفتار هشام با امامان معصوم(ع)

هشام معاصر ۳ تن از امامان شیعه(ع) بوده که به اختصار اشاره می‌شود:

  • امام سجاد (ع)

شیخ کشّی نقل کرده که در عصر خلافت عبدالملک (۲۶-۸۶ق) [پنجمین خلیفه اموی]، پسرش هشام بن عبد الملک [دهمین خلیفۀ اموی] برای انجام حجّ، وارد مکّه شد و مشغول طواف کعبه شد، هنگام طواف خواست که دست به حجر الاسود بمالد، ولی بخاطر ازدحام جمعیّت، نتوانست این کار را انجام دهد، در همانجا منبری برای او گذاشتند و بالای منبر رفت و مردم شام اطراف او جمع شدند،[۱۴] در حالی که مردم طواف‌کننده را تماشا می‌کرد، دید امام سجّاد (ع) که لباس احرام در تن دارد، وارد محوّطۀ طواف شده و مشغول طواف شد، وقتی که خواست به طرف حجر الاسود برود، مردم خود به خود به او احترام کرده و از سر راهش کنار رفتند و او با کمال آرامش نزدیک حجر الاسود رفت و دست بر آن مالید، و این عمل مستحبّی را به راحتی انجام داد.[۱۵] هشام از دیدن این منظره خیلی ناراحت شد که چرا مردم برای امام(ع) این گونه احترام کردند، ولی به او اعتنا نکردند؟ در همین لحظه یکی از اهالی شام، از هشام پرسید: «این شخص کیست که مردم آن گونه به او احترام و تجلیل کردند؟». هشام، برای اینکه مردم شام امام سجّاد(ع) را نشناسند و به او متمایل نشوند، با اینکه او را می‌شناخت، گفت: لا اعرفه: «او را نمی‌شناسم».[۱۶] فرزدق آنجا حاضر بود، به آن مرد شامی گفت: و لکنّی اعرفه: «ولی من او را می‌شناسم». مرد شامی گفت: ای ابو فراس، این شخص کیست؟ فرزدق برای معرّفی امام سجّاد (ع) یک قصیده‌ی بلند سرود. اما هشام که انتظار تعریف و تمجید اهل بیت(ع) را نداشت، از سروده‌ی فرزدق، ناراحت شد و دستور داد مواجب و حقوق ماهانه و جوایز او را قطع کرده و او را در مکانی میان مکه و مدینه، معروف به (عسفان) زندانی نمایند.[۱۷]

  • امام باقر (ع)

هشام بن عبدالملک، که یکی از خلفای معاصر امام باقر(ع) بود، همیشه از محبوبیت امام(ع) در بین مردم می‌ترسید و تلاش می‌کرد مانع گسترش نفوذ معنوی و افزایش پیروان آن حضرت شود.[۱۸] طبری نقل کرده که: در یکی از سال‌ها که امام باقر(ع) همراه فرزند خود «جعفر بن محمد(ع)» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام هم عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق(ع) در میان جمعی از مسلمانان سخنانی در فضیلت و امامت اهل بیت(ع) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که وجود امام باقر(ع) را خطری برای حکومت خود می دانست، از این سخن بشدت تکان خورد، ولی در مراسم حج متعرض امام(ع) و فرزند آن حضرت نشد، ولی به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر(ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند.[۱۹] امام(ع) به اجبار همراه فرزند خود وارد دمشق شد. هشام برای اینکه عظمت ظاهری خود را به رخ امام بکشد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام(ع) روبرو شود و چه طرحی بریزد که از مقام امام(ع) در بین مردم کم شود؟! او به فکر تشکیل مجلس مناظره علمی نیفتاد؛ چون به خوبی می‌دانست که اگر از این راه وارد شود هیچ کدام از درباریان او توان مناظره با امام باقر(ع) را ندارند و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگری وارد شود که به نظرش پیروزی او مسلم بود.[۲۰] هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازی ترتیب داده امام(ع) را در آن مسابقه شکست بدهد تا امام در نظر مردم کوچک جلوه کند. امام باقر(ع) وارد مجلس شد و هشام به امام(ع) گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازی شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده‌ام و وقت تیراندازیم گذشته است. هشام که خیال می‌کرد فرصت خوبی به دست آورده و امام باقر(ع) را در دو قدمی شکست قرار داده است، اصرار و پافشاری کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.[۲۱] امام(ع) کمان را گرفت و تیری در چله کمان قرار داد و نشانه گیری کرد و تیر را درست به هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلی نشست! تیر سوم به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب کرد که هر کدام به چوبه تیر قبلی خورد![۲۲] این تیراندازی شگفت انگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و سبب تحسین همه شد. هشام که نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بی اختیار گفت: آفرین بر تو ای اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستی، چگونه می گفتی پیر شده ام؟! لحظه ای به فکر فرو رفت. سپس امام باقر(ع) و فرزندش را در جایگاه مخصوص کنار خود جای داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سروری بر عرب و عجم است.[۲۳]

  • امام صادق(ع)

در زمان حکومت هشام، یک بار که امام صادق(ع) به همراه پدرش در مراسم حج شرکت کرده بود، در اجتماع عظیم حاجیان خطابه‌ای ایراد کرد و در مورد رهبری و امامت خاندان پیامبر(ص) فرمود: «سپاس خدای را که محمد(ص) را به راستی فرستاد، و ما را به او گرامی ساخت، ما برگزیدگان خدا در میان آفریدگان و جانشینان خدا در زمین هستیم، رستگار کسی است که پیرو ما باشد و شوربخت آن که به ما دشمنی ورزد».[۲۴]

گفتار امام را به هشام گزارش دادند و هشام پس از مراسم حج و بازگشت زائران، به حاکم خود در مدینه دستور داد امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را به دمشق بفرستد. آن دو امام(ع) به دمشق رفتند و در آنجا اتفاقاتی افتاد که در بخش مربوط به امام باقر(ع) به صورت تفصیلی بیان شد[۲۵]

وضعیت شیعیان در زمان حکومت هشام

هشام، در میان خلفای اموی به سیاستمداری و خشونت معروف بود و با توجه به این دو ویژگی، او را با معاویه و عبدالملک مقایسه کرده‌اند. او با تدبیر و تکیه بر قدرت نظامی، بسیاری از قیام‌ها و شورش‌ها را سرکوب می‌کرد و مخالفان را می‌کشت.[۲۶] وی هیچ حرمتی برای جان مسلمانان قائل نبود و با کوچکترین بهانه‌ای آنان را می‌کشت. مخصوصا، شیعیان و پیروان اهل بیت(ع)، بیشترین فشار و ضربه را از سوی او متحمل می شدند. هشام در نامه ای به کارگزاران خود فرمان داد تا بر شیعیان سخت بگیرند و آنان را تحت فشار قرار دهند، آنها را زندانی کنند، آثارشان را محو کنند، خونشان را بریزند و از حقوق بیت‌المال محرومشان کنند[۲۷] وی در نامه‌ای جداگانه به فرماندار مدینه، به او دستور داد بنی هاشم را زندانی کند و آنان را از بیرون رفتن از مدینه باز دارد.[۲۸] هشام، علاوه بر صدور این فرمان‌های عمومی، نسبت به بعضی از شیعیان دستور خصوصی صادر می‌کرد. وی به فرماندار خود در کوفه دستور داد خانه کمیت، شاعر اهل بیت(ع) را خراب کند و زبان و دست او را به جرم ستایش خاندان پیامبر(ص)، ببرّد.[۲۹] به دلیل صدور این فرمان‌های مرگبار، کارگزاران هشام در شهرهای مختلف، نسبت به شیعیان سختگیری می کردند، یوسف بن عمر ثقفی، فرماندار عراق، به حدّی با مردم بدرفتاری می‌کرد که او را جانشین حجاج بن یوسف می‌دانستند.[۳۰] قبل از او «خالد بن عبداللّه قسری» به مدت پانزده سال حاکم عراق بود، وی مسیحی بود و برای جلب رضایت مادرش، با بیت‌المال مسلمانان کلیسایی در عراق ساخت.[۳۱] در دوران حکومت او، مسیحیان بر مسلمانان عراق حکومت می‌کردند.[۳۲] خالد، متهم به کفر و بی‌دینی بود[۳۳] و بر اساس همین اعتقاد، مقام هشام را از مقام پیامبر(ص) بالاتر می دانست.[۳۴]

اتفاقات مهم دوران خلافت

در دوره‌ی خلافت هشام اتفاقاتی رخ داد که به چندتا از مهم ترین آنها اشاره می‌شود:

  • حکومت در خراسان

در زمان هشام در برخی نواحی، مثل خراسان بزرگ، فتوحات به‌طور گسترده ادامه داشت. در سال ۱۰۹ هشام، اشرس بن عبدالله سلمی را به عنوان والی خود در خراسان قرار داد و او توانست اوضاع آن‌جا را سامان بدهد.[۳۵]

  • قیام حارث در خراسان

در زمان هشام، حارث بن سریج در خراسان و ماوراءالنهر قیام کرد. در آن زمان این قیام تنها قیامی بود که برای احقاق حقوق اهل ذمه بر ضد امویان شکل گرفته بود.[۳۶]

مهم‌ترین قیام زمان خلافت هشام قیام زید بن علی بن الحسین بود. تاریخ‌نویسان علت این قیام و چگونگی آن را گوناگون نوشته‌اند. آن‌چه مسلّم است او به سبب ستم بنی‌امیه قیام کرد و مردم را بر ضد بنی‌امیه به جهاد دعوت کرد.[۳۷]

  • فعالیت سیاسی و نظامی خوارج

در زمان هشام، خوارج در دیگر سرزمین‌های اسلامی فعالیت گسترده داشتند. آنان سیستان و کرمان و جنوب خراسان را پناهگاه خود قرار دادند و در آنجا فعالیت می‌کردند. در سال ۱۰۷ق، خوارج بر سیستان مسلط شدند و رئیس شرطۀ شهر زرنح، بشر الحواری، را کشتند و جنبش خود را تا خراسان گسترش دادند.[۳۸]

  • فعالیت داعیان بنی‌عباس

یکی دیگر از وقایع مهم زمان هشام، پراکنده شدن داعیان و مبلّغان بنی‌عباس در سرزمین‌های شرقی اسلام ، و آغاز جنبش‌های شیعیان بود که پنهانی فعالیت می‌کردند.[۳۹]

شهادت امام محمد باقر علیه السلام

یکی از مهم ترین اتفاقات زمان هشام، شهادت امام محمد باقر (ع) است که در سال ۱۲۴ق صورت گرفت. شیعیان معتقدند، امام به دستور هشام مسموم شد و به شهادت رسید.[۴۰] امام محمدباقر(ع) فقط در حکومت هشام به دمشق رفت و در این سفر فرزندش، امام جعفر صادق (ع) ، نیز همراهش بود. به گفته‌ی ابن ابی الحدید، احضار امام(ع) به دمشق پس از مراسم حجی بود که در آن هشام شاهد احترام فوق‌العادۀ مردم به امام(ع) بود و ظاهراً قصدش از این کار،ترساندن امام بوده که به هدفش نرسید.[۴۱]

ویژگی ها

  • هشام از نظر رفتار در میان مردم شام یکی از بهترین خلفای بنی‌امیه بود. مورخان نوشته‌اند در میان خلفای بنی‌امیه هیچ‌کس بزرگوارتر از او نبود[۴۲] و دوراندیشی و مردانگی‌اش در میان بنی‌امیه کم‌نظیر بود، اما به علویان سخت می‌گرفت و در هر فرصتی، آنان را از میان می‌برد، مانند زید و یحیی.[۴۳]
  • دینوری(۲۱۳ – ۲۷۶ق) می نویسد: هشام به ضعفا نزدیک بود و از آنان دلجویی می‌کرد و آمادۀ شنیدن مظالم مردم بود و به آن رسیدگی می‌کرد. در میان شهر می‌گشت و از مردم می‌پرسید که آیا به آنان ستم شده است. همچنین تعدادی از بهترین مردم را معیّن کرده بود تا کارهای کارگزاران را به او گزارش بدهند.[۴۴]
  • او مردی سیاستمدار و در کار دولت، دقیق و در کار رعیت، مدیر بود. کارها را شخصاً به دست داشت و هیچ نکته‌ای از کار ممالک از او پنهان نبود.[۴۵]
  • مسعودی(۲۸۰ق-۳۴۵ یا ۳۴۶ق) در مروج‌الذهب هشام را فردی عاقل و صبور، اما بسیار بخیل و مال اندوز توصیف می‌کند.[۴۶] به نوشتۀ جاحظ(۱۶۰-۲۵۵ق)، او درهم بر درهم اضافه می‌کرد و هیچ‌کدام از خلفای قبلی در بخل به او نمی‌رسیدند.[۴۷]
  • در کتاب العقد الفرید این طور آمده که: هشام مجالس مباحثه تشکیل می‌داد که بعضی از محدّثان، مثل محمد بن شهاب زمری و ابوزناد، در آن شرکت می‌کردند. گاهی نیز مناظره‌های دینی برپا می‌کرد، مانند مناظرۀ غیلان دمشقی با میمون بن مهران.[۴۸]

پانویس

الگوی پانویس غیرفعال شده است. لطفا از الگوی پانوشت استفاده شود

منابع

  • ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغة، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، بی‌تا.
  • ابن‌الجوزی، أبوالفرج، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار الکتب العلمیة، بی‌تا.
  • ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی‌تا.
  • ابن‌شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی،‏ مناقب آل أبی‌طالب (ع)، النجف الأشرف، المکتبة الحیدریة، بی‌تا.
  • ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الاسلامیه، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • ابن‌عبدربه، العقد الفرید، قم، دار الکتب العلمیة، بی‌تا.
  • ابن‌کثیر، إسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، قم، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.
  • ابن‌مسکویه، تجارب الامم وتعاقب الهمم، بی‌جا، بی‌تا، بی‌نا.
  • الأمین، السید محسن، اعیان الشیعه، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • الأمینی النجفی، عبدالحسین، الغدیر، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • البَلَاذُری، أحمد بن یحیی، أنساب الأشراف، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق.
  • الجاحظ، عمرو بن بحر، البخلاء، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • الدینوری، ابن‌قتیبة، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، بیروت، دار الأضواء، ۱۴۱۰ق.
  • الزبیری، مصعب بن عبد الله، نسب قریش، القاهرة، دار المعارف، بی‌تا.
  • الزرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۸۰م.
  • الطبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۳ق.
  • الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک، لیدن، بریل، ۱۸۹۷م.
  • العصقری، خلیفة بن خیاط، تاریخ، بیروت، دار الفکر، بی‌تا.
  • پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰ش.
  • دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، قم، منشورات الشریف الرضی، ۱۳۷۳ش.
  • ذهبی، محمد بن أحمد، سیر أعلام النبلاء، قاهرة، دار الحدیث، ۱۴۲۷ق.
  • شیبانی جزری، علی بن محمد (ابن‌اثیر)، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
  • قلقشندی، أحمد بن علی، قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان، بیروت، دارالکتاب اللبنانی، ۱۴۰۲ق.
  • مستوفی، أحمد بن المبارک، تاریخ إربل، عراق، دار الرشید، ۱۹۸۰م.
  • مسعودی، علی بن حسین، التنبیه والاشراف، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • مغنیه، محمدجواد، الشیعة و الحاکمون، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
  • مفید، محمد بن محمد، الإختصاص‏، قم،‏ المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید،‏ ۱۴۱۳ق.
  • یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا.
  1. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ۱۳۸۵ش، ج۵، ص۱۲۳.
  2. بلاذری، انساب الاشراف، بی‌تا، ج۸ ص۳۶۷.
  3. خلیفه بن خیاط، تاریخ، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۲۳۸.
  4. قلقشندی، قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان، ۱۹۸۲م، ج۱، ص۸۲.
  5. ابن‌الجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ۱۴۱۲ق، ج۷، ص۹۷.
  6. زبیری، نسب قریش، ۱۹۵۳م، ج۱، ص۱۶۷.
  7. ابن‌کثیر، البدایة والنهایة، ۱۴۰۸ق، ج۹، ص۳۴۲.
  8. مسعودی، مروج الذهب، بی‌تا، ج۴، ص۴۱.
  9. دینوری، الاخبار الطوال، ۱۹۶۰، ج۱، ص۳۳۵.
  10. ابن‌خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱۹۷۱، ج۳، ص۱۰۶.
  11. طبری، تاریخ، بی‌تا، ج۷، ص۲۰۳.
  12. مسعودی، مروج‌الذهب، بی‌تا، ج۴، ص۱۳۱.
  13. طبری، تاریخ، بی‌تا، ج۷، ص۲۰۲.
  14. مفید، الإختصاص‏، بی‌تا، ص۱۹۱.
  15. مفید، الإختصاص‏، بی‌تا، ص۱۹۱.
  16. ابن‌شهر آشوب مازندرانی،‏ مناقب آل أبی طالب (ع)، بی‌تا، ج۴، ص۱۶۹.
  17. ابن‌شهر آشوب مازندرانی،‏ مناقب آل أبی طالب (ع)، بی‌تا، ج۴، ص۱۶۹.
  18. الطبری، دلائل الامامه، ۱۳۸۳ق، ص۱۰۵.
  19. الطبری، دلائل الامامه، ۱۳۸۳ق، ص۱۰۵.
  20. محمد بن جریر بن رستم الطبری، دلائل الامامه، ۱۳۸۳ق، ص۱۰۵.
  21. محمد بن جریر بن رستم الطبری، دلائل الامامه، ۱۳۸۳ق، ص۱۰۵.
  22. پیشوایی، سیره پیشوایان، ۱۳۹۰ش، ص۳۳۹.
  23. پیشوایی، سیره پیشوایان، ۱۳۹۰ش، ص۳۳۹.
  24. طبری شیعی، دلائل الامامة، بی‌تا، ص۱۰۴ - ۱۰۶.
  25. پیشوایی، سیره پیشوایان، ۱۳۹۰ش، ص۳۳۹.
  26. مغینه. الشیعة و الحاکمون، بی‌تا، ص۱۱۴.
  27. مغینه. الشیعة و الحاکمون، بی‌تا، ص۱۱۴.
  28. مغینه، الشیعة و الحاکمون، بی‌تا، ص۱۱۵.
  29. امینی، الغدیر، بی‌تا، ج۲، ص۲۰۵؛ اعیان الشیعه، السید محسن الأمین، ج۹، ص۳۴.
  30. زرکلی، الاعلام، بی‌تا، ج۸، ص۲۴۳.
  31. ابن‌اثیر، الکامل، بی‌تا، ج۵، ص۲۷۹.
  32. ابن‌اثیر، الکامل، بی‌تا، ج۵، ص۲۲۴.
  33. زرکلی، الاعلام، بی‌تا، ج۲، ص۲۷۹.
  34. ابن‌اثیر، الکامل، بی‌تا، ج۵، ص۲۸۰.
  35. مسکویه، تجارب الامم، بی‌تا، ج۳، ص۳۹.
  36. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۲۲۵.
  37. بلاذری، انساب الاشراف، بی‌تا، ج۲، ص۵۲۷.
  38. یعقوبی، تاریخ، بی‌تا، ج۲، ص۳۰۸.
  39. ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الاسلامیه، بی‌تا، ج۱، ص۱۳۳.
  40. مستوفی، تاریخ گزیده، ۱۳۶۲ش، ج۱، ص۲۰۳.
  41. ابن‌ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ۱۳۸۵ش، ج۱۱، ص.۴۴.
  42. الدینوری، الامامة والسیاسة، ۱۹۶۷م، ج۲، ص۱۰۴.
  43. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بی‌تا، ج۲، ص۳۲۸.
  44. الدینوری، الامامة والسیاسة، ۱۹۶۷م، ج۲، ص۱۰۷.
  45. مسعودی، التنبیه والاشراف، بی‌تا، ج۱، ص۲۷۹.
  46. مسعودی، مروج‌الذهب، بی‌تا، ج۴، ص۴۱.
  47. جاحظ، البخلاء، ۱۹۶۳م، ص۱۵.
  48. ابن‌عبّدربه، العقد الفرید، ۱۴۱۱م، ج۵، ص۱۸۸.