آقا محمد خان، (ح ۱۱۵۵-۱۲۱۱ق)، رئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه سلسله قاجار (د ح ۱۲۱۰-۱۲۱۱ق/۱۷۹۵-۱۷۹۷م). او در دوره حکومت کریم خان زند در دربار وی، تحت نظر زندگی می‌کرد و پس از به قدرت رسیدن، تهران را به عنوان مرکز حکومت برگزید. او با اینکه از لحاظ جسمی مریض و ضعیف بود، فردی مقتدر و اهل جنگ و ستیز و همین طور علاقه‌مند به امور مذهبی بود. طلاکاری گنبد حرم امام‎ حسین(ع) و ضریح نقره نجف، مرمت آستان ‎قدس رضوی در مشهد و تعمیر چندین مسجد در قزوین و تهران به فرمان او انجام گرفت. او در سال ۱۲۱۱ق در جبهه نبرد با قفقاز توسط سه تن از لشکریان خود به قتل رسید.

آقا محمدخان قاجار
اطلاعات شخصی
پدرمحمدحسن‎ خان قُوانْلو
مادردختر اسکندرخان قوانلو
دیناسلام
محل دفنابتدا در شوشا سپس در نجف
حکومت
سمترئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه سلسله قاجار
سلسلهقاجار
پایان حکومت۲۱ ذیحجه ۱۲۱۱ قمری
اقدامات مهمتاسیس سلسله قاجار
آثار برجا ماندهمرمت آستان ‎قدس رضوی، طلاکاری گنبد حرم امام‎ حسین(ع) و ضریح نقره نجف، احداث مساجدی در قزوین
پیش ازفتحعلی شاه

نسب

آقا محمدخان در استرآباد زاده شد. مادرش دختر اسکندرخان قوانلو بود و پدرش محمدحسن‎خان قُوانْلو[۱] و پدربزرگش فتحعلی‎خان (سپهسالارِ طهماسبِ دوم صفوی) است.
محمد حسن خان پس از کشته شدن پدرش در سال ۱۱۳۸ق/۱۷۲۶م، ریاست تیره قوانلو (اَشاقه باش) ایل قاجار را در استرآباد و گرگان برعهده گرفت. وی در کشمکش‌های ملوک‎ الطوایف، در دفاع از صفویان (سلطنت شاه ‎اسماعیل سوم) یا به‎ طور مستقل، ادعای پادشاهی داشت و در نبرد با زندیان و آزادخان افغان، اصفهان را گرفت و شیراز را محاصره کرد، لیکن به علت رقابت‌های درونی ایل به دست محمدعلی‎خان، یکی از سران تیره دَوَلوی قاجار (یوخاری‎باش) که پیوسته بر تیره دیگر ایل (اشاقه‎‌باش) ریاست داشتند [۲] در ۱۱۷۲ق/۱۷۵۸م کشته و سرش نزد شیخ‎ علی‎خان سردار زند فرستاده شد.

برخی منابع مدعی شده‌اند که شاه سلطان حسین صفوی به دلایلی، یکی از همسرانش را به استرآباد نزد فتحعلی خان قاجار می‌فرستد و این در حالی اتفاق می‌افتد كه آن زن از شاه سلطان حسین صفوی باردار بوده است. آن فرزند محمدحسن خان قاجار است و بنابراین آقا محمدخان، نوه دختری شاه سلطان حسین صفوی است.[۳]

نوجوانی

پس از کشته شدن محمدحسن خان قاجار، آقا محمد خان قاجار که پسر بزرگ وی بود، رئیس تیره قوانلو گردید و در منطقه خود لشکری فراهم آورد، ولی نتوانست در نبرد با حاکم نیرومند گرگان محمدحسین‎خان قاجار دَوَّلو (د ۱۱۷۷ق/۱۷۶۳م) کاری از پیش ببرد و از این‎‌رو متواری گردید، لیکن محمدخان سوادکوهی حاکم مازندران که محل اختفای وی و یارانش را می‎دانست، او و یارانش را در اشرف (بهشهر) دستگیر کرد و به تهران نزد کریم‎خان فرستاد. وکیل پس از دلجویی از آنان، آقامحمدخان و خاندان او را ۲ سال در دامغان زیرنظر نگاه داشت، ولی به علت عدم اطمینان کافی به توصیه محمدحسین‎خان آنان را دوباره به تهران آورد و گروهی از جمله حسینقلی‎خان برادر آقامحمدخان را به قزوین تبعید کرد و دسته دیگر را که آقامحمدخان نیز در میان آنان بود، به شیراز گسیل داشت. پاره‌‎ای از افراد برجسته خاندان آقامحمدخان نیز به مرور زمان خود را به شیراز رساندند و به وی پیوستند.[۴]

در دربار زندیه

منابع حاکی است که همه آنها در دربار زند با احترام روزگار می‎‌گذراند و حسینقلی‎خان به دستور کریم‎خان به حکومت دامغان منصوب گردید. وی پس از چندی از محل حکومت خود به مازندران و گرگان رفت و با جمع کردن سپاهیانی از ترکمانان و قاجاریان، با نام جهانسوزشاه ادعای سلطنت کرد و بارفروش (بابل) را مرکز حکومت خویش ساخت، اما در برابر لشکریان زند شکست خورد و گروه بسیاری از مردم مازندران به دستور زکی‎خان زند (پسرعموی کریم‎خان) کشته شدند. حسینقلی‎خان که او را «‌پادشاه بی‎ تخت و تاج‌» نامیده‎ اند، در ۱۱۸۱ق/۱۷۶۷م توسط دو تن از غلامان خود کشته شد و این امر موجب شد که برادرش آقامحمدخان برای مدتی در دربار کریم‎خان در شیراز تحت مراقبت شدیدتری قرار گیرد.[۵]

آقامحمدخان نزدیک به ۱۶ سال (۱۱۷۷-۱۱۹۳ق/۱۷۶۴-۱۷۷۹م) در شیراز به سر برد.[۶] کریم‎خان با مهربانی بسیار با وی رفتار می‎کرد. وکیل به او اجازه داده بود که به شکارهای جرگه چندروزه برَوَد و او بیشتر با یکی از دو برادرش، جعفرقلی یا مهدیقلی، به شکار می‌‎رفت. کریم‎خان‌گاه در کارهای سیاسی با وی مشورت می‎‌کرد و با نوعی کنایه او را «‌پیران ویسه‌» (وزیرِ افراسیاب) خطاب می‎‌کرد. اعتماد وکیل به او تا انجا بود که می‎‌خواست وی را برای سرکوب کردن شورش حسین قلی‎خان به مازندران بفرستد. [۷]

خروج از شیراز

خان قاجار توسط عمه (یا خواهر یا خاله) خود (خدیجه‎ بیگم) که به‌اندرون شاهی راه یافته بود و نفوذی فراوان داشت [۸]، از احوال درونی دربار و ماجراهای سیاسی شیراز باخبر می‌‎شد، تا اینکه از بیماری و مرگ قریب‎ الوقوع‎ خان زند آگاه گردید. پس به بهانه شکار از شهر بیرون شد و زمانی که نشانه ‎های مرگ وی را دریافت، با نیرنگ و شتاب همراه ۲ برادرش جعفرقلی‎ خان و مهدیقلی ‎خان و چند تن دیگر که شمارشان را تا ۱۷ تن نوشته‎ اند، در ۱۳ صفر ۱۱۹۳ق/۲ مارس ۱۷۷۹م از منطقه فارس بیرون آمد و با سختی و تنگدستی خود را به اصفهان و از آنجا به دولاب تهران رساند. در اصفهان و ورامین گروهی از سران قاجار و خوانین ایلات به او پیوستند [۹]. در سر راه خود به مازندران، یکی دو محموله «‌مالیات و خزانه‌» حکومت را که به شیراز می‎‌بردند مصادره کرد. [۱۰]

استوارسازی سلطنت

 
مرتضی قلی خان قاجار، برادر آقا محمد خان قاجار که به روسیه فرار کرد و از عوامل برانگیزاننده لشگرکشی روسیه به ایران در زمان کاترین و به سرکردگی زبوف بود. نگاره در موزه تور روسیه Tver Regional Picture Gallery

نبرد با مرتضی قلیخان

آقامحمدخان ۳۶ تا ۳۸ سال داشت [۱۱] که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد. [۱۲] کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال جنگ و شکست و پیروزی، [۱۳] بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به روسیه گریخت و همداستان کاترین روم برابر خان گردید.

در ۱۲۰۰ق/۱۷۸۵م گیلان و مازندران و زنجان به زیر فرمان آقامحمدخان درآمد. در ۱۲۰۱ق/۱۷۸۶م کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱۲۰۵ق/۱۷۹۰م، پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خِطّه نیز تسخیر شد. [۱۴]

تهران، مرکز حکومت

 
نقشه ایران در زمان حکومت قاجار

آقامحمدخان پس از ۲ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیره‎‌های قاجار، بر بیشتر ایالات ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای ساری مرکز حکومت خویش ساخت. [۱۵] وی در این شهر در ۱۲۰۳ق/۱۷۸۸م بی‎‌آنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست (ایرانیکا)، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیلِ سال ۱۲۰۰ق/۱۷۸۵م آورده است. و همو می‎‌نویسد در ۱۲۰۴ق/۱۷۸۹م برادرزاده خویش باباخان (فتحعلی‎خان) را به ولیعهدی برگزید. [۱۶]

نبرد با لطفعلی خان زند

آقامحمدخان در نبردهای پراکنده‌‎ای در اصفهان در برابر علی‎مرادخان (برادرزاده کریم‎خان) و جعفرخان (پسر صادق‎خان، برادر کریم‎خان) شرکت جست، اما رقیب اصلی او لطفعلی‎خان زند که در ۲۰ سالگی پس از تاراندن رقیبان خانگی به تخت پادشاهی نشسته بود. آقامحمدخان در دوران زدوخوردهای داخلی زندیان، شمال ایران را یکپارچه ساخت و چون از اختلاف‌های جانشینان کریم‎خان و شخصیت ایشان آگاه بود، انقراض این سلسله را در نابود کردن لطف علی‎خان شجاع و بی ‎آلایش، اما کم ‎سیاست و بی‎ تجربه می ‎داسنت. از این‎رو همه نیروی خود را در این راه به کار انداخت.[۱۷]

پیروزی بر زندیه

خانِ‎ قاجار یک‎بار در ۱۲۰۳ق/۱۷۸۸م در هزارِبیضا (۳۰ کیلومتری شیراز) با سپاهیان زند نبرد کرد و توانست پایتخت را محاصره کند، اما نتوانست به درون آن راه یابد، پس به تهران بازگشت. بار دوم با نیروهای بیشتر و نظمی آراسته‎‌تر وارد معرکه شد و در همان هنگام با حاج‌‎میرزاابراهیم کلانتر شیراز که با سران زندیه اختلاف پیدا کرده بود، تماس‌های محرمانه برپا کرد و در نبرد سمیرم عُلیا سپاه زندیه را شکست داد. از این‎رو، چون لطفعلی‎خان به سوی شیراز رفت و دروازه شهر را به روی خود بسته یافت و پادگان‌های پایتخت را خلع سلاح شده دید، دریافت که در نبرد سیاسی نیز شکست خورده است و حاج‌‎ابراهیم کلانتر با رقیب او عهدی استوار بسته است.[۱۸]

تصرف شیراز

آقامحمدخان با ۰۰۰‘۴۰ سپاهی عازم نبرد گردید و در «‌شهرک‌» (میان اصفهان و شیراز) با ۵۰۰۰ تن سپاه زندی روبه‎ رو شد. در این نبرد لطفعلی ‎خان با رشادت هرچه تمام‎تر خود را تا سراپرده آقامحمدخان رساند، لیکن به علت خیانت سرداران زندی و کم‎تجربگی خود شکست خورد، ولی خود را از معرکه بیرون آورد و به سوی کرمان رفت. آقامحمدخان پیروزمندانه به شیراز آمد و دستور داد افراد خاندان زند را اسیر کنند و همراه با استخوان‌های کریم‎خان به تهران گسیل دارند.[۱۹]

کشتار در کرمان

لطفعلی ‎خان خود را به کرمان رساند، ولی به درون شهر راه نیافت. پس به طبس رفت و با کمک امیرحسین‎ خان زنگویی ۳۰۰ سوار فراهم و آهنگ یزد کرد و با شکست علی‎نقی‎ خان بافقی آنجا را بگشود و روانه شیراز گشت. وی در آنجا از قاجاریان به سرکردگی حاج‎‌ابراهیم کلانتر و محمدحسین ‎خان قوانلو شکست خورد و نومیدانه روی به سوی طبس، بم و نَرْماشیر آورد. او در این پهنه به تکاپو افتاد و سپاهیانی فراهم آورد و به سوی کرمان رفت و در ۱۲۰۸ق/۱۷۹۳م شهر را گشود و خود را پادشاه نامید و سکه به نام خویش زد.[۲۰]

آقامحمدخان سراسیمه و کینه‎ توزانه باباخان را با ۰۰۰‘۵ سوار و عنوان جهانبانی به سوی کرمان فرستاد و خود نیز با لشکری در حدود ۰۰۰‘۶۰ تن به دنبال وی روانه شد. لطفعلی‎خان با ۳۰۰ مرد جنگی در برابر آن ارتش نیرومند جنگید. با اینکه مردم کرمان و همین ارتش اندک بیش از ۴ ماه، از ۱۷ ذیقعده ۱۲۰۸ تا اول ربیع‎ الثانی ۱۲۰۹ق/۱۷ ژوئن ۱۷۹۴ تا ۲۶ اکتبر ۱۷۹۴م پایداری کردند، اما زیر فشارهای نظامی آقامحمدخان و قحطی در شهر، آخرین پناهگاه زندیان فرو ریخت و لطفعلی‎ خان آواره بم گردید.[۲۱]

آقامحمدخان در کرمان جنایت و سنگدلی را به نهایت رساند. شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کرده‌‎اند.[۲۲]

سقوط دولت زندیه

لطفعلی‎خان در بم ناجوانمردانه گرفتار شد و او را کت بسته به کرمان آوردند. آقامحمدخان با شادی و کینه‎ توزی، خود چشمان شهریار جوان را بیرون آورد و دستور انجام جنایت دیگری نیز در حق او داد که به گفته مورخی بیگانه، نگارش آن مایه «‌آلودگی صفحه تاریخ‌» می‎گردد. پس از آن لطفعلی‎خان با خواری به تهران گسیل گشت و به دست محمدخان قاجار دولو بیگلربیگی کشته شد و بدین‎سان زندیان برافتادند.[۲۳]

بازگشت به تهران

آقامحمدخان پس از فاجعه کرمان عازم قلعه بم شد و به جرم کمک رساندن مردم آن به لطفعلی‎خان، شهر را گشود و مردم را کشتار کرد و سپس به شیراز بازگشت. میرزاابراهیم کلانتر فارس با لقب اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم ایران برگزیده شد و حکومت فارس به باباخان تفویض گشت و در شعبان ۱۲۰۹ق/مارس ۱۷۹۵م خانِ پیروزِ قاجار به تهران آمد.[۲۴]

نخستین لشکرکشی به قفقاز

آقامحمدخان در ۱۲۰۹ق/۱۷۹۵م پس از آسودگی خیال از جانب زندیان و دیگر مدعیان برای رام کردن ابراهیم‌‎خان جوانشیر که حاکم قراباغ در قفقاز بود، و دفع هراکلیوس (ارکلی دوم والی گرجستان) که با روس‌ها از در همکاری درآمده و بر پایه پیمان ۱۷۸۳م (۱۱۹۷ق) سرپرستی آنان را پذیرفته بود، روانه قفقاز گردید.[۲۵]

حاکم قراباغ پل ارس را ویران کرد تا سپاهیان قاجار نتوانند از آن بگذرند، اما به فرمان آقامحمدخان در ۲ ماه پل مرمت شد و لشکریان بدان سوی رسیدند و با تاکتیک‌های نظامی حساب شده، پیشروی در ۳ جبهه آغاز گردید [۲۶]: سمت راست به سوی شیروان، سمت چپ به سوی ایروان پایتخت ارمنستان و مرکز به سوی شوشا (یا شیشه، شوشی، پناه ‎آباد) از قراباغ. پس از یک رشته نبردهای محلی در ایروان و شوشا و شیروان، شهر تفلیس گشوده شد (۱۲۰۹ق/۱۷۹۵م). آقامحمدخان در اینجا نیز دست به جنایات هراسناک زد.[۲۷]

او در رمضان ۱۲۱۰ق/مارس ۱۷۹۶م در دشت مغان، محل تاجگذاری نادرشاه، تاج کیانی بر سر نهاد و در اردبیل بر مزار شیخ‎ صفی‎ الدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به میان بست.[۲۸]

گشودن خراسان و پایان حاکمیت افشاریه

در ۱۲۱۰ق/۱۷۹۵م، همه مناطق کشور به‌جز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانه زیارت بارگاه امام ‎رضا(ع) لشکریانش را آماده کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد سبزوار شدند و راه را به سوی مشهد دنبال کردند.

حاکمان خراسان، یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که درباره ‎اش گمانی می‎ برد احضار کرد و شکنجه داد.[۲۹]

آقامحمدخان حاکمان منطقه اعم از ترک و ترکمان و کرد و فارس را رام خود کرد و آماده لشکرکشی به ماوراءالنهر شد که تغییراتی در وضع سیاسی اروپا پیش آمد و خان بی ‎آنکه به کارهای خراسان و ماوراءالنهر و مطیع ساختن بگی‎جان پایان دهد، روانه تهران شد و محمد ولیخان را با ۰۰۰‘۱۰ سوار به سرداری کل خراسان گماشت و در مشهد بداشت.[۳۰]

لشکرکشی دوم به قفقاز

روس‌ها از پیش در فکر تسخیر قفقاز بودند و از این‎رو با حاکمان محلی پیوندها و پیمان‌های نهان و آشکار بسته، در برخی نقاط قوای نظامی مجهز مستقر کرده بودند. در نخستین حمله آقامحمدخان به تفلیس و قفقاز، حدود ۰۰۰‘۶ سرباز به فرماندهی سرهنگ گوداویچ در داغستان آماده بودند که هراکلیوس متواری از او کمک خواست. این فرمانده در برابر قدرت‎نمایی آقامحمدخان از دربار کاترین دوج اجازه خواست که به هراکلیوس یاری رساند. کاترین بر پایه پیمان خود با فرمانروای گرجستان اجازه داد. نیز سرداری ۲۲ ساله به نام زوبوف را با ۰۰۰‘۳۵ سپاهی روانه منطقه کرد. هر دو سپاه به دنبال پیروزی هایی در ناحیه رود ترک به هم پیوستند و حاکمان محلی را رام کردند و دربند، باکو، بخشی از تالش و شَماخی و گنجه تسخیر شد. دسته ‎ای از سپاه روس پس از عبور از جلگه شیروان وارد دشت مغان گشت و از رود ارس گذشت و آذربایجان را تحت فشار گذاشت. سپاه دیگر پس از اشغال لنکران از راه دریا، بندر انزلی و رشت و بخشی از گیلان را به زیر سیطره خود درآورد.[۳۱]

آقامحمدخان در راه آذربایجان

در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط ذیقعده ۱۲۱۱ق/مه ۱۷۹۷م با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقب‎‌نشینی ارتش روس از سوی او رسید [۳۲]. وی پس از عبور از ارس، در ۱۷ ذیحجه ۱۲۱۱ق/۱۳ ژوئن ۱۷۹۷م قلعه شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.

کشته شدن

آقامحمدخان ۳ روز پس از ورود به شوشا از خطای کوچک ۳ تن از فراشان خلوت خود به نام‌های صادق گرجی، خداداد اصفهانی و عباس مازندرانی و سستی آنان در انجام کارها خشمگین شد و دستور کشتنشان را داد. صادق‎خان شقاقی که یکی از سرداران سپاه بود، و شاید به قول پاره‌‎ای از مورخان در جریان توطئه بود، خواهش کرد که چون شب جمعه است، اجرای فرمان را به شنبه واپس افکند پس خان قاجار فریب خورد و اجازه داد آن ۳ تن همچنان به کار مشغول باشند، اما آنان از بیم جان، شبانه به خوابگاهش تاختند و با کارد و دشنه او را از پا درآوردند. درباره روز، ماه و سال قتل وی اختلاف کرده‌‎اند، ولی بنابر دلایل و قراین موجود شنبه ۲۱ ذی‌الحجه ۱۲۱۱ق (۱۸ ژوئن ۱۷۹۷م) صحیح به نظر می‌‎رسد. [۳۳]

قاتلان، جواهراتی را که خان همواره همراه خود داشت، برداشتند و به صادق‎خان شقاقی دادند. نعش آقامحمدخان ابتدا در شوشا(مرکز قره باغ) به خاک سپرده شد ولی پس از استقرار فتحعلی‎ شاه بر تخت سلطنت، به تهران منتقل گردید. نعش چندی در حرم حضرت عبدالعظیم به امانت سپرده شد و سپس در ۲۶ جمادی‌‎الاول ۱۲۱۲ق/۱۶ دسامبر ۱۷۹۷م طی تشریفاتی خاص به نجف اشرف حمل گشت و پشت ضریح حضرت علی(ع) دفن گردید.

شخصیت و ویژگی‌ها

وضعیت جسمی و روحی

در تحلیل شخصیت آقامحمدخان افزون بر عوامل تاریخی و اجتماعی، باید وضع جسمی و روحی خاص او را نیز در نظر داشت. وی در ۶ سالگی به فرمان علیقلی‎خان افشار (عادلشاه، برادرزاده نادر) مقطوع‌‎النسل گردید و به نام اخته‎‌خان شهرت یافت. این کار همچون خاری در تن و جان او خلید و او را زشت رخسار و پرآزار و دژرفتار به بار آورد. آقامحمدخان از لحاظ جسمی ضعیف و علیل‎‌المزاج می‎‌نمود. بیماری صرع داشت و یک‎بار هم در ۱۲۰۵ یا ۱۲۰۶ق/۱۷۹۰ یا ۱۷۹۱م سکته کرد و ۳ روز در حال بیهوشی بود تا با درمان دو پزشک دانا، میرزامسیح تهرانی و میرزااحمد اصفهانی، بهبود یافت. با این‌همه اراده‌‎ای قوی داشت و می‎‌کوشید کاستی‌هایش آشکار نگردد. ولی هرکس او را از دور می‎‌دید، نوجوانی ۱۴، ۱۵ ساله‎‌اش می‎‌پنداشت.[۳۴]

آقامحمدخان از این امر ناراحت می‎‌شد و بسیار بدش می‎‌آمد که کسی به چهره یا چشمانش بنگرد. با اینکه می‌‎دانست دیگران به احوالش واقفند، کوشش می‎‌کرد تا ندانند یا بنمایانند که نمی‎‌دانند. از همین‎‌رو، تشکیل حرمسرا داد و زنی چند به همسری برگزید.[۳۵]

علاقه‌مندی به امور مذهبی

با همه گرفتاری‌ها، به شکار و مطالعه هم علاقه‌‎مند بود. شب‌ها در کنار بسترش شاهنامه می‎‌خواندند. به امور مذهبی معتقد بود. نماز و نوافل و نماز شب (‌گاه با گریه) به‎‌جا می‎‌آورد و ادعیه، اذکار و زیارت عاشورا می‌‎خواند. روزه می‌‎گرفت و‌گاه در حال اضطرار هم روزه خویش را نمی‎‌شکست. نسبت به ائمه اطهار(ع) ارادت داشت. طلاکاری گنبد حضرت امام‎ حسین(ع) و ضریح نقره نجف اشرف، مرمت آستان‎‌قدس رضوی در مشهد و تعمیر چندین مسجد در قزوین و تهران به فرمان او انجام گرفت در عین حال، چون دیگر شاهان شراب نیز می‌‎نوشید. [۳۶]

آقامحمدخان، مرد جنگ و ستیز

آقامحمدخان فرزند ایل و مرد جنگ و ستیز بود. وی مردی شجاع، فرزانه، با تدبیر و کیاست بود. گرچه شمشیرزن بود، اما می‎‌کوشید از فکرش بیشتر استفاده کند. در سرکوبی دشمنان هر نیرنگی را روا می‌‎دانست و برای بقای سلطنت قاجار و مصلحت هایی که تشخیص می‎‌داد، به هیچ‎‌کس رحم نمی‎‌کرد و عزیزترین برادران و یاران و کسان خود را در این راه سربه نیست می‌‎کرد. بسیار سنگدل و کینه‌‎جوی بود. جنایات او در کرمان و بم و تفلیس وحشتناک بود و رفتارش با لطفعلی‌‎خان زند، شرم‌‎آور. پول‎‌دوست، خسیس و آزمند بود، اما نسبت به سربازان و نظامیان و هزینه‎‌های مذهبی سختگیری نمی‌‎کرد.[۳۷]

ساده‌زیستی

به ساده‌‎ترین پوشاک‌ها و خوراک‌ها بسنده می‎‌کرد و از تجمل دوری می‎‌گزید [۳۸]. استقبال مردم در شهرها از او، خوش‎آیند وی نبود. از نگارش‌های متکلف و منشیانه و فتح‎‌نامه‎‌های اغراق‌‎آمیز بیزاری می‎‌جست. برخورد و رفتارش با مردم عادی و سربازان بهتر بود تا بزرگان و گردن‎کشان.

آقامحمدخان، فردی مقتدر

آقامحمدخان در دوره‌‎ای که شیوه ملوک‎‌الطوایفی ایران را به آشوب کشانده بود، آهنگ پادشاهی کرد. هزاران ستمگر کوچک، سران طوایف چادرنشین و زورمندان شهری در سراسر ایران اغتشاش‌ها برپا کرده بودند و بازرگانی و کشاورزی از یک سوی و فرهنگ از دیگر سو، دچار وقفه گشته بود. وی دو نیروی سلطنتی زندیان و افشاریان را به کلی برانداخت و سران بسیاری از عشایر و ایلات را یا به خود جذب کرد یا نابود گردانید.

روسیه که سر تسخیر ایران را داشت آقامحمدخان با استواری، این اندیشه را نقش بر آب کرد و به جِد در راه حفظ مرزهای ایران کوشید.[۳۹]

پانویس

  1. اعتمادالسّلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۳، ص۲۳
  2. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۶
  3. ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ۱۳۳۸ش، ص۲۹۶.
  4. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱، ص۴۷۶.
  5. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱، ص۴۷۶.
  6. سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۵۸ق، ج۱، ص۳۴
  7. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۱، ص۳۳۷.
  8. پاکروان، آغا محمد خان قاجار، ۱۳۴۸ش، ص۳۱؛ اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۲، ص۳۱۶
  9. اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۲، ص۳۱۶
  10. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۸؛ اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۲، ص۳۱۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۵۸ش، ج۱، ص۳۵.
  11. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۸
  12. سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۵۸ق، ج۱، ص۳۵
  13. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۸
  14. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۹
  15. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۳۹
  16. اعتماد السلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۳، ص۴۹.
  17. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص ۴۷۶.
  18. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص ۴۷۷.
  19. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۷.
  20. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۷.
  21. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۷.
  22. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۷.
  23. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۸.
  24. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱، ص۴۷۸.
  25. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۸.
  26. سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۵۸ق، ج۱، ص۷۱-۷۳.
  27. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۸.
  28. سپهر، ناسخ التواریخ، ۱۳۵۸ق، ج۱، ص۷۸-۷۹؛ اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۳، ص۶۰؛ سایکس، تاریخ ایران، ۱۳۳۳ش، ج۲، ص۴۵۹.
  29. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۴۵؛ سایکس، تاریخ ایران، ۱۳۳۳ش، ج۲، ص۴۶۰.
  30. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۸.
  31. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۹.
  32. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۴۷؛ سایکس، تاریخ ایران، ۱۳۳۳ش، ج۲، ص۴۶۰
  33. اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری، ۱۳۰۰ق، ج۳، ص۶۳؛ بامداد، تاریخ رجال ایران، ۱۳۴۷-۱۳۵۰ش، ج۱، ص۲۵۴.
  34. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۷۹.
  35. پاکروان، آغا محمد خان قاجار، ۱۳۴۸ش، ص۶۷-۶۹.
  36. اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۱۳۴۹ش، ۲۵.
  37. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۵۰.
  38. ملکم، تاریخ ایران، ۱۳۰۳ق، ج۲، ص۳۵۰
  39. ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ۱۳۳۸ش، ص۲۷۴.

مآخذ

  • اعتمادالسلطنه، محمدحسن‎خان، صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، وحید، ۱۳۴۹ش.
  • اعتمادالسلطنه، محمدحسن‎خان، منتظم ناصری، تهران، بی نا، ۱۳۰۰ق.
  • بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۴۷-۱۳۵۰ش.
  • پاکروان، امینه، آغامحمدخان قاجار، رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۴۸ش.
  • حزین، شیخ‎محمد، سفرنامه (کوتاه شده)، به کوشش محمد ملایری، تهران، بی نا، ۱۳۴۳ش.
  • خان‎ملک ساسانی، احمد، سیاستگران دوره قاجار، تهران، طهوری، ۱۳۳۸ش.
  • دنبلی، عبدالرزاق‎بیک مفتون، مآثرسلطانیه، تبریز، بی نا، ۱۲۴۱ق.
  • دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تحت نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۹ش.
  • سایکس، سرپرستی، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۳۳ش.
  • سپهر، محمدتقی لسان‎الملک، ناسخ‎التواریخ (بخش قاجار)، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۸ق.
  • شمیم، علی‎اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، ابن‎سینا، ۱۳۴۲ش.
  • عضدالدوله، سلطان‎احمدمیرزا، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۵۵ش.
  • کلانتر، میرزامحمد، روزنامه، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوری، ۱۳۶۲ش.
  • گلستانه، ابوالحسن‎ بن محمدامین، مجمل‎التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ابن‎سینا، ۱۳۴۴ش.
  • مرعشی صفوی، میرزامحمدخلیل، مجمع‎التواریخ، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، طهوری و سنایی، ۱۳۶۲ش.
  • مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، زوار، ۱۳۲۹ش.
  • ملکی، جان، تاریخ ایران، ترجمه میرزااسماعیل‎خان حیرت، بمبئی، ۱۳۰۳ق.
  • موسوی نامی، محمدصادق، تاریخ گیتی‎گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، اقبال، ۱۳۶۳ش.
  • نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تهران، بنیاد، ۱۳۴۴ش.
  • واتسون، رابرت گرانت، تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال ۱۸۵۸م، ترجمه غ. وحید مازندرانی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۸ش.
  • هدایت، رضاقلی‎خان، روضة‎الصفای ناصری، تهران، خیام، ۱۳۹۹ش.

پیوند به بیرون