شاهان | |
---|---|
عنوان | دورهٔ سلطنت |
شاه اسماعیل اول | ۹۰۷- ۹۳۰ |
شاه طهماسب اول | ۹۳۰- ۹۸۴ |
شاه اسماعیل دوم | ۹۸۴- ۹۸۵ |
شاه محمد خدابنده | ۹۸۵- ۹۹۶ |
شاه عباس اول | ۹۹۶- ۱۰۳۸ |
شاه صفی | ۱۰۳۸- ۱۰۵۲ |
شاه عباس دوم | ۱۰۵۲- ۱۰۷۷ |
شاه سلیمان | ۱۰۷۷- ۱۱۰۵ |
شاه سلطان حسین | ۱۱۰۵- ۱۱۳۵ |
چهرههای سرشناس همعصر | |
مقدس اردبیلی • میرداماد • میرفندرسکی • محمدتقی مجلسی • محمدباقر مجلسی • محقق کرکی • شیخ بهائی • شیخ حر عاملی • سید نعمتالله جزایری • ملاصدرا | |
مهم | |
جنگ چالدران • صلح آماسیه • معاهده زهاب • حمله افغانها | |
قِزِلْباشها گروهی از مهاجران مغول به ایران که در عصر صفویان، شاخه نظامی و ارتش پادشاهی این حکومت را تشکیل دادند. قزلباشان در کنار پادشاه و علما، سه رأس مثلث قدرت صفویه را تشکیل میدادند. گزارشهای متنوع تاریخی نشان میدهد هر کدام از این سه رأس در فراز و فرودهای تاریخی دچار شدت و ضعف شده و با هم رقابت داشتهاند. تشکیل و پایداری پادشاهی صفوی، تقویت و گسترش توان نظامی کشور ایران و از میان رفتن تشکلهای خُرد مثل جوانمردان از پیامدهای تشکیل ارتش قزلباش به شمار میرود.
با تضعیف قزلباشان، حکومت صفوی کمکم اقتدار نظامی خود را از دست داد و در نهایت کشور و اصفهان پایتخت وقت صفویه مورد تهاجم و اشغال شورشیانی از منطقه هرات قرار گرفت و سلسله صفویه منقرض گردید. مقابله شاهان صفوی با سران قزلباش و کشتار آنها، مبارزه علمای شیعه با صوفیگری، فروکاستن انگارههای مقدس و شکستناپذیری مرشد و پادشاه صفوی، تنپروری، ثروتاندوزی و عیاشی قزلباشان و روی کار آمدن شاهانی که به جای تربیت در میدان جنگ، از حرمسراها به تخت مینشستند را از عوامل افول قزلباشی دانستهاند.
واژه قزلباش
«قزل» در زبان ترکی به معنای سرخ و زرین به کار رفته است.[۱] همانندهای این کلمه مانند ماهی قزل آلا، رودخانه قزل اوزن، قزل امام (اشاره به گنبد طلایی امام رضا)، قزل گول (گل سرخ) و شهر قزلجه، در ترکی به کار رفته است. واژه «باش» هم به معنای «سر» (عربی: رأس) است [۲]
واژه قزلباش به دلیل کلاهخود یا کلاه ویژهای که به احتمال زیاد، سرخ رنگ یا طلایی بوده، برای شناسایی و نامگذاری افرادی که آن کلاه را بر سر میگذاشتهاند به کار رفته و مشهور شده است. [۳]
منشأو طوایف قزلباشها
قزلباشان، طوایفی از سرزمین مغولها و خاندان «اغوز» بودند [۴] که در مقاطع مختلف زمانی به غرب ایران و آناتولی مهاجرت کرده، از سوی پادشاهان، برای جنگاوری به کار گرفته میشدند.
این ایلهای ترکمن و مغولی، بعدها با گرایشهای مشترک مذهبی و علاقهمندی به طریقت صفوی، یک ارتش بزرگ به نام قزلباش را تشکیل دادند. نام این استاجلو:،بهارلو: ،تَکَلّو: ،روملو: ،شاملو: ،افشار: (اوشارلار) ،قاجار: دانستهاند. [۵]
دولقادیر (معرب: ذوالقدر!)، بیات، تالشها، تاتها، لرها، لکها، گرجیها، چرکسها، ارمنیها، لازها و اوستیها را نیز از اقوامی دانستهاند که به تدریج وارد ارتش قزلباشان شدهاند. مجموعه این قزلباشها که به پادشاهان صفوی، وفادار بودهاند را «شاهسون» نیز نامیدهاند.
تاریخچه تشکیل ارتش قزلباش
آغاز شکلگیری ارتش قزلباش به پیش از تأسیس پادشاهی صفویه و به دوران خانقاهی طریقت صفوی برمیگردد:
شیخ جنید (درگذشته ۸۶۰ ق)
شیخ جنید مرشد کامل صفویه پس از شیخ ابراهیم بود و همراه با ۵ هزار نفر مریدانش، قصد خروج بر قراقویونلوها کرد اما از اردبیل بیرون شده و در آناتولی به اوزون حسن، پیوست و خواهرش را به زنی گرفت. وی به ترویج طریقت صفویه در میان آق قویونلوها پرداخت. بعدها همراه یارانش به اردبیل بازگشت و برای جنگ با چرکسیان، راهی قفقاز گردید و در آن جنگ، کشته شد. [۶]
شیخ حیدر (درگذشته۸۹۳ ق)
شیخ حیدر فرزند شیخ جنید با حمایت دایی و پدرزن خود اوزون حسن، به ریاست خانقاه صفوی رسید اما به انتقام خون پدر میاندیشید پس راه و مقصد او را پیگرفت. برای همین، علاوه بر رهبری مذهبی مریدان، بخشی از وقت خود را به امور نظامی و ساخت اسلحه گذراند و تعداد زیادی نیزه، شمشیر، زره و سپر ساخت، چنان که خانقاه وی به قورخانه (زرادخانه) بدل گردید. او همچنین برای مریدانش، کلاه مخروطی شکلِ دوازده تَرک سرخ رنگی ساخت که به (تاج حیدری) مشهور شد.[۷] وی به داستانی رویایی استناد کرد که حضرت علی پس از آن که سر پیامبر در یکی از جنگها زخمی و خونین شد، همواره دستمالی سرخ رنگ بر سر میبسته است. [۸] این کلاه، میتواند نشانه اعتقاد صفویان به تشیع دوازده امامی، در آن زمان باشد؛ گرچه ارادت صوفیان به حضرت علی تلازمی با شیعه بودن آنها ندارد.
شیخ حیدر صفوی با لشکر قزلباشان به شروان تاختند. شروانشاه، اموال و حرمسرایش را به قلعه گلستان فرستاد و با سربازان اندک برای مبارزه با شیخ حیدر آماده شد. قزلباشان به راحتی مقاومت سپاهیان شروان را درهم شکستند و آنان را به درون قلعه گلستان راندند. آنگاه شهر را تصرف و اهالی را قتل عام کردند. شیخ حیدر همچنین با استفاده از توپ و منجنیق، کار را برای محاصره شدگانِ گلستان تنگ کرد.از سوی دیگر، یعقوببیگ در پاسخ به استمداد شروانشاه، به سرعت خود را از سلطانیه برای مقابله با قزلباشان رساند. شروانشاه نیز در یک فرصت از قلعه خارج شد و به سپاه یعقوب بیگ پیوست. در نهایت شیخ حیدر و قزلباشان در ۲۴ رجب ۸۹۳ در تبرسران با سپاه دشمن برخورد کردند. شیخ حیدر در نبردی تن به تن بر سلیمانبیگ بیژن اوغلو فرمانده لشکر یعقوببیگ غلبه کرد، اما تیری به شیخ خورد و تلاش قزلباشان برای انتقال او به جایی امن نتیجه نداد تا این که دربان یعقوببیگ، موسوم به علیآقا، بر وی دست یافت و سرش را از تن جدا ساخت. سر شیخ حیدر را در کوچههای تبریز گرداندند و در میدان شهر آویختند. جسدش را نیز قزلباشان در نزدیکی میدان جنگ (در تبرسران شروان) دفن کردند.[۹]
ارتش قزلباش
حمایت اوزون حسن آققویونلو و نشاندار شدن مریدان طریقت صفوی به این کلاه سرخ، به ترویج آنان کمک کرد و به همین مناسبت، ارتشی با عنوان جدید قزلباش، تشکیل گردید.[۱۰]
قزلباشان در شاخههای نظامی، تقسیم میشدند و بر اساس نفرات هر دسته و رسته، درجات مختلفی داشتند. این درجات به ترتیب زیر بود که تا دوره قاجاریه نیز در ارتش ایران، پابرجا بود: خان،سلطان،ایکیمینباشی،مینباشی،بشیوزباشی،یوزباشی،اَلّیباشی ،اونباشی
قزلباشان و پادشاهان صفوی
تأسیس پادشاهی صفوی پس از شیخ حیدر و به دست اسماعیل، فرزند او صورت گرفته است. نقش ارتش قزلباشان، از این پس در دورههای مختلف پادشاهان صفوی، دچار فراز و فرود میشود:
اسماعیل اول (درگذشته ۹۳۰ق)
یعقوب بیگ، پس از کشته شدن شیخ حیدر، فرزندانش علی، ابراهیم و اسماعیل را همراه با مادر و داییشان به زندانی در فارس افکند. رستم بیگ پسر یعقوب بیگ که برجای پدر نشست برای شکست دشمنانش به یاری فرزندان شیخ حیدر نیاز پیدا کرد و آنان را آزاد ساخت و روانه اردبیل کرد. رشادتهای سلطان علی و یارانش، رستم بیگ را نجات داد؛ اما گسترش و افزونی طرفداران سلطان علی، موجب احساس خطر رستم بیگ شد پس برای کشتن او سپاهیانی را به اردبیل فرستاد. با کشته شدن سلطان علی، برادرانش اسماعیل و ابراهیم، مدتی مخفیانه در اردبیل زندگی کردند. سپس قزلباشها به دعوت کارکیا میرزا علی والی شیعی گیلان، اسماعیل را که پیش از مرگ برادرش جانشین وی شده بود، به لاهیجان بردند. وی پنج سال در گیلان، فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فراگرفت و زیر نظر هفت تن از اعیان صوفیه لاهیجان، فنون جنگآوری آموخت. [۱۱]
اسماعیل با هفت هزار قزلباش، در سال ۹۰۵ق به جنگ «فرخ یسار»، قاتل پدرش رفت و با شکست دادن الوند بیک، حاکم آذربایجان، وارد تبریز شد. در تابستان سال ۹۰۷ق در سن ۱۵ سالگی در تبریز تاجگذاری کرد و پس از آن شاه اسماعیل خوانده شد. او پس از تاجگذاری دستور داد همه خطبا به نام دوازده امام خطبه بخوانند و عبارت «اشهد أنّ علیاً ولی الله» به اذان اضافه شود.[۱۲]
اسماعیل با شکست دادن «سلطان مراد آق قویونلو» در نزدیکی همدان، بر سراسر (اراک) عراق عجم مسلط شد. همچنین قزلباشها در سال ۹۰۹ق ، سمنان و فارس و در سال بعد یزد را تصرف کردند و شاه اسماعیل، در سال ۹۱۴ق بر عراق عرب نیز مسلط شد.[۱۳]
این فتوحات باعث شد شاه اسماعیل برای قزلباشان که از غلات شیعه به شمار میآمدند، خدای زنده و مظهر کمال و قدرت به شمار آيد که همیشه پیروز میگردد. شاه اسماعیل نه فقط یک سلطان دنیوی و عرفی بلکه بالاتر از آن مرشد کاملی شناخته میشد که حامل نور الهی و مظهر ذات الوهیت است.
جنگ چالدران
گسترش قلمرو عثمانی در مشرق، سقوط بیگنشینهای آناطولی، حاکمیت عثمانی بر مغرب فرات که پس از جنگ اُتْلُق بلی در ۸۷۷ ق به شکست اوزون حسن و پیروزی سلطان محمد فاتح ختم شد، همچنین نفوذ روزافزون طریقت صفوی در آسیای صغیر و پا گرفتن جنبش قزلباشان که به تشکیل دولت صفوی و رواج تشیع انجامید، وقوع جنگ را بین ایران و عثمانی اجتنابناپذیر کرده بود.
بایزید دوم، به دلیل گرفتاریهای داخلی و خارجی، از جنگ با صفویان پرهیز داشت. اسماعیل صفوی نیز که هنوز آمادگی لازم برای درگیری با عثمانیان را نداشت، سیاست دوستی با بایزید را پیش گرفت. گرچه پس از قتل شیبکخان به دست شاه اسماعیل، بایزید او را جنگ تهدید کرد اما پیش از عملی کردن تهدیدش از سلطنت برکنار شد و سلیم اول جای او را گرفت.
سلیم پس از آگاهی از تشدید فعالیتهای مذهبی سیاسی قزلباشانِ وابسته به شاهاسماعیل در آناطولی، درصدد حمله به ایران بر آمد. در این میان، نورعلی خلیفه، از مبلّغان اعزامی شاهاسماعیل به آناطولی مرکزی، بسیاری از علویان و قزلباشان را در اطراف خود گرد آورد و نیروهای فرستاده شده برای سرکوبیاش را شکست داد.
وی پس از تصرف شهر توقات، به نام شاهاسماعیل خطبه خواند. از طرف دیگر، خان محمدخان استاجلو (حاکم دیاربکر) به دستور شاهاسماعیل نامههای توهینآمیزی به دربار عثمانی میفرستاد. افزون بر این، شاهاسماعیل به صورت آشکار و نهان از مدعیانِ سلطنت عثمانی حمایت میکرد.
سلطان سلیم پس از قلع و قمع مدعیان سلطنت و سامان دادن به مرزهای عثمانی، درصدد حمله به ایران بر آمد. وی بر آن بود که پیش از لشکرکشی، تکیهگاه شاه اسماعیل در آناطولی شرقی و مرکزی، یعنی جامعه قزلباشان، را از بین ببرد. سلطانسلیم با گرفتن فتوای علما، برای جهاد با قزلباشان و کفار، پس از شناسایی حدود چهل هزار تن از قزلباشان در خاک عثمانی، دستور قتل و حبس آنان را صادر کرد تا از قیام احتمالی آنان پس از لشکرکشی به ایران، جلوگیری کند.
پس از آن، سلطان عثمانی به سوی ایران حرکت کرد و در ۱۹ جمادیالاول ۹۲۰ به سرحد دولت صفویه، رسید و نامه نگاری میان پادشاهان عثمانی و صفوی آغاز شد.
سلطان سلیم پاسخ نامه سومش را چهار روز پس از ورود به قلمرو صفوی، در حوالی ارزنجان دریافت کرد. شاهاسماعیل، مضامین نامناسب مکتوبات سلطان را حاکی از طرز نگارش منشیان تریاکی دربار تلقی کرد. سپس، سلیم را از عاقبت لشکرکشی به قلمرو صفویان بیم داد. اما سلیم از شدت خشم، قاصد را کشت و پاسخ نامه را توهین آمیز و همراه تسبیح و خرقه و کشکول (به نشانه این که پادشاهی کار تو نیست و مثل پدرانت درویشی کن) برای وی فرستاد.
شاهاسماعیل روانه دشت چالدران گردید و سپاه عثمانی یک هفته بعد، در اول رجب ۹۲۰، به آنجا رسید. خانمحمدخان استاجلو و نورعلی خلیفه پیشنهاد کردند بدون دادن فرصت استراحت و آرایش جنگی به عثمانیان به آنها حمله شود، ولی دورمیشخان این کار را خلاف مردانگی دانست و شاهاسماعیل هم این نظر را پذیرفت. در طرف دیگر، بسیاری از امیران عثمانی میخواستند به سپاه خسته، یک روز استراحت داده شود، لیکن پیری محمدپاشا، با این نظر مخالفت کرد، چرا که بسیاری از آقنجیها (کسانی که به منظور جاسوسی، تخریب و غارتگری در حمله به سرزمینهای بیگانه شرکت میکردند) در اردوی عثمانی، شیعه بودند و گرایش قزلباشی داشتند و احتمالاً اگر جنگ به تأخیر میافتاد، تحت تأثیر مبلّغان صفوی به اردوی شاهاسماعیل میپیوستند؛ از اینرو، سلطان سلیم بیدرنگ آماده نبرد شد.
شمار لشکریان عثمانی را از هشتاد هزار تا صدهزار نفر و صفویان را حدود بیستهزار نفر دانستهاند. عدد لشکر ایران باتوجه به درگیری بخشی از قوای قزلباش در مرزهای خاوری قلمرو صفوی و این که شاه اسماعیل همواره به دلیل جانبازی قزلباشان، در جنگهای دیگر، با افراد کمتری پیروز شده بود و افزون بر آن، این بار قصد نبرد با عثمانیان را نداشت، رقم یاد شده درست به نظر میرسد.
آرایش جنگی لشکر عثمانی، شامل ینیچریان مسلّح به تفنگ و شمشیر که نیروی اصلی قشون بودند، شتران و استران بارکش بهصورت سدّ محافظ ینیچریان، دویست توپ و صد خمپاره پیشاپیش قشون و دسته پیاده عَزَبها (سربازان غیرمنظم در صفوف مقدّم) که نقش استتاری برای توپها نیز داشتند، در حالیکه سلطان سلیم بر بالای تپهای مشرف بر دشت چالدران و در قلب لشکر مستقر بود، حاکی از عزم و آمادگی آنان برای جنگی تمامعیار بود.
گرچه اسبهای ایرانیان فربه و توانا و سواران آنها بر خلاف نیروهای عثمانی که بیمار و خسته بودند، همگی سالم و قویبنیه بودند، اما اسلحه ایرانیان کمان و گرزهای آهنین بود و توپخانه و قشون پیاده نداشتند و به روایت برخی از مورخان، شاهاسماعیل در آن گیرودار به شکار بلدرچین مشغول بود.
صفویان در آغاز بر عثمانیان چیره شدند؛ اما دیری نگذشت که ناگزیر عقبنشینی کردند. شاهاسماعیل، خود فرماندهی جناح راست لشکر قزلباش را برعهده گرفت و تصمیم گرفت دو جناح لشکر عثمانی را همزمان تحت فشار قرار دهد و پیادهنظام ینیچری را از پشت آماج حمله دوسویه قزلباشان قرار دهد.
اما با همه این تلاشها آتش سنگین توپخانه عثمانیان، جناح راست و قلب سپاه ایران را در هم کوبید. شاه اسماعیل مجروح شد و اسبش در گل فرو رفت. وقتی نزدیک بود به دست دشمن بیفتد، قزلباشی به نام میرزاسلطانعلی که به شاه شباهت داشت، خود را به جای او معرفی کرد و مهتری به نام خضرآقا، اسبش را به شاهاسماعیل داد و او از مهلکه نجات یافت. شاهصفوی که مقاومت را بیهوده میدید، همراه گروهی از جانبازان قزلباش، از طریق تبریز به درگزین گریخت.
مهمترین دلیل شکست صفویان و پیروزی دولت عثمانی در جنگ چالدران، تجهیزات برتر جنگی عثمانیان بود. اما صفویان استفاده از سلاحهای آتشین را نشانه بزدلی و ناجوانمردی میدانستند. تضاد موجود میان سران قزلباش و غرور شاهاسماعیل که ناشی از پیروزیهای پیاپی او بود، همچنین رعایت نکردن اصول جنگی، از دیگر دلایل شکست ایرانیان در چالدران بود.
در اکثر منابع ایرانی، رقم تلفات طرفین جنگ، پنج هزار نفر، شامل سه هزار نفر عثمانی و دو هزار قزلباش ثبت شده است. اما برخی از مورخان ترک، شمار تلفات عثمانی را حدود سیهزار تن و تلفات سپاه ایران را دو برابر پنداشتهاند. عثمانیان از سرهای بریده شده اسرای نظامی در چالدران کله مناره ساختند.
پس از جنگ، سلطانسلیم از چالدران به تبریز رفت اما از بیم وقوع فتنه، پس از تصرف خزاین و اموال شاهاسماعیل و سران قزلباش و کوچاندن برخی از ارباب حرفهها و هنر تبریز با خانوادههایشان به استانبول، تبریز را در ۲۵ رجب ۹۲۰ قمری ترک کرد.
با پیروزی عثمانیان در نبرد چالدران، بخشی از آناطولی شرقی که در تصرف دولت صفوی بود و نیز امیرنشین دولقادیر (ذوالقدر)، به قلمرو عثمانی ضمیمه و دیار بکر نیز از دست صفویان خارج شد.
ضربهای که در چالدران بر شاهاسماعیل وارد آمد، تأثیر عمیقی بر وی گذاشت، چنان که تا پایان حیاتش از دخالت جدّی در اداره امور حکومتی کناره گرفت، در هیچ جنگی شرکت نکرد و به پادشاهی بیاراده و راحتطلب تبدیل شد و کسی او را خندان ندید. افزون بر این، از اعتقاد غلوآمیز و خرافی مریدان قزلباش به الوهیت مرشد کامل کاسته شد و تمرد و کشمکشهای قبیلهای افزایش یافت.
جنگ چالدران افسانه شکستناپذیری شاه اسماعیل را از بین برد، اما عثمانیان هرگز نتوانستند مردم را به دست برداشتن از مذهب تشیع وا دارند. از آن پس،حکومت صفویه که به عنوان حکومتی الاهی مشروعیت داشت، به حکومتی اداری سلطنتی تنزل یافت.
شاه تهماسب: (درگذشته ۹۸۴ق)
ستیز امرای قدرتطلب قزلباشان دیو سلطان روملو، سلطان تکلو و کپک سلطان استاجلو و قبایل آنها در کنار تهاجمات خارجی از ناحیه ازبکان در مرزهای شرقی و پس از آن عثمانیان در غرب کشور، دوره ۱۰ ساله بیثباتی و کشاکش را رویاروی سلطنت صفوی قرار داد؛ به طوری که به نظر میرسد میراثی را که شاه اسماعیل پس از خود برجای گذاشته بود، چندان دوام و بقا نخواهد یافت. اما در واقع اینچنین نشد و ثبات حکومت صفوی را در دوران طولانی حکومت شاه تهماسب باید جستجو کرد. نیمه اول سلطنت او بیشتر در رفع نفاق و چند دستگی میان سران قزل باش و اداره جنگ در سرحدات شرقی و غربی مملکت گذشت.
شاه تهماسب، سپس تلاش کرد از قدرت و نفوذ قزلباشان بکاهد پس در عمل به فقهای شیعه نزدیک شد. با استقرار سلطنت صفوی در دوره تهماسب، سیل مهاجرت عالمان و فقیهان شیعی به سوی ایران جاری شد. گرچه در زمان شاه اسماعیل اول کسانی چون شیخ زین الدین علی و سید نعمت الله حلی و حتی یک بار محقق کرکی به ایران آمده بودند؛ اما باید گفت تشکیل و استمرار نهاد روحانیت شیعی از دوره تهماسب آغاز میگردد و دودمانهای روحانی از مهاجران و فرزندانشان در ایران تشکیل میشود که مناصب گوناگونی مانند شیخ الاسلامی، امامت، قضاوت، صدارت تا وزارت را به دست میآورند. شیخ علی بن العالی کرکی معروف به محقق ثانی، شیخ علی منشار، شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی و فرزندش شیخ بهایی از آن جمله علما هستند. شاه تهماسب میکوشید روابط گرم و بسیار نزدیکی با علما برقرار کند به گونهای که علما و روحانیون همیشه در مجلس وی حاضر بودند و شاه در هیچ امری بدون فتوا عمل نمیکرد و در هر کاری ابتدا حکم شرعی آن را از علما میپرسید.
بدین ترتیب، اختلاف فقها و علمای شیعه با گروههای صوفیه که ریشهای قدیمي داشت، با قدرتیابی علما در حکومت صفویه، ظهوری تازه یافت.
البته قزلباشها همچنان در پیامدهای سیاسی و نظامی نقش داشتند. خدابنده فرزند شاه تهماسب در این دوره حاکم خراسان بود و در سال ۹۴۷ق به دفع حمله عبدالله خان ازبک پرداخت اما به دلیل نیروی کم نظامی در قلعه تربت، پناه گرفت تا این که قزلباشان به یاری او شتافتند و ازبکان را به بخارا فراری دادند. از سوی دیگر فرار اولامه سلطان تکلو از سران معتبر قزلباش به عثمانی و پناهنده شدن القاس میرزا برادر شاه تهماسب به سلطان سلیمان عثمانی و نیز تحریکاتی علیه ایران در استانبول، آتش جنگ میان دولت صفوی و حکومت عثمانی را دوباره دامن زد.
شاه اسماعیل دوم: (درگذشته ۹۸۵ق)
اسماعیل در ۱۴ سالگی پس از پناهندگی عمویش القاس به سلطان عثمانی، از سوی پدر (تهماسب) عهدهدار ولایت شروان شده بود و با جنگجویانش در نبرد و مقابله با تهاجمهای پیدرپی سلیمان عثمانی و القاس شرکت داشت. او همچنین در قفقاز به پیروزیهایی دست یافت که وی را در دیده قزلباشان، قهرمان ساخته بود. او از صلح میان دو دولت عثمانی و ایرانی ناخرسند بود ازاینرو، شاه تهماسب، زمامداری و ولایت خراسان را به او داد تا او را از صحنه جنگ و صلح دور نگهدارد و روحیه قزلباشی او را فروکاهد. با این همه، اسماعیل طرفدار حمله قزلباشان به عثمانی و تصرف بغداد بود. سرانجام شاه تهماسب او را از خراسان فراخواند و در قلعه قهقهه حبس کرد و یارانش را تار و مار ساخت.
با درگذشت شاه تهماسب، اختلاف میان امیران قزلباش بر سر جانشینی بالا گرفت. طایفه استاجلو و شماری از صاحبمنصبان صفوی، حیدرمیرزا، فرزند تهماسب را شاه جدید خواندند اما مخالفان و دیگر طوایف قزلباش، همچون شاملو، رولو، افشار و قاجار با نقش مؤثر پریخان خانم، دختر قدرتمند تهماسب، حیدر را به قتل رساندند. در نهایت اسماعیل میرزا پس از ۲۰ سال، از حبس آزاد شد و با حمایت عمهاش، در قزوین به تخت سلطنت نشست.
اما این بار پادشاه صفوی بود که محور اختلاف با علما، قزلباشان و مردم شد. مردم و برخی از سران قزلباش پس از سلطنت پنجاه ساله تهماسب، در پی تحول و نوآوری بودند و به اسماعیل دلخوش داشتند؛ اما خشونت و قتلهای پیدرپی، آنان را پریشان و ناامید ساخت. از سوی دیگر گرایشهای مذهبی شاه اسماعیل که آن را به دوران حبس وی معطوف میدانند رویکردهای مخالف با تشیع را از سوی وی بروز داد و واکنش قزلباشان و علما را برانگیخت تا جایی که او را به سنیگری و گرایش شافعی متهم ساختند.
شاه اسماعیل با این که شیعه به شمار میرفت و عقاید شیعی را آموخته بود، اما تشیع را ملازم با ناسزاگویی به مقدسات اهل سنت و لعن شخصیتهای آنان نمیدانست و لعن عایشه همسر پیامبر را ممنوع ساخت. این رویکرد جدید پادشاه صفوی باعث شد برخی علمای سنی مذهب، با آزادی بیشتری به اظهار عقاید خود بپردازند. سخنان پنهانی شاه اسماعیل دوم، نزد خاصان دربار، نیز نشان میداد که چندان پایبند مذهب شیعه نیست.
وی نگارش اشعار روی درب و دیوار مساجد را تحریم کرد و دستور داد، اشعار مذهبی و عاشقانه در اماکن عمومی قزوین پاک شود و مدح علی بن ابیطالب را نیز از این فرمان مستثنا نکرد. او حتی ۲۰۰ تومان تعیین کرد تا به کسانی که در عمر خود به عشره مبشره، لعنت نکرده باشند، پرداخت شود. شاه اسماعیل، پای علمای سنی مذهب، مانند میرزا مخدوم شریفی و ملامیرزا جان باغ نوی شیرازی را به دربار باز کرد و ۱۰ قورچی قزلباش را برای محافظت از میرزا مخدوم هنگام سخنرانی گماشت. شاه اکثر اوقات خود را با این رجال مذهبی میگذراند که قلباً از رویکار آمدن دودمان صفوی شیعی ناراضی بودند و نقش مهمی در گرایش شاه اسماعیل به مذهب تسنن داشتند.
گفته میشود شاه اسماعیل میخواسته مذهب در ایران به وضع پیش از تشکیل دولت صفوی برگرداند. در کتاب احسن التواریخ حسن بیگ روملو آمده است که شاه اسماعیل دوم قصد داشت مردم ایران را به مذهب شافعی درآورد و این امر موجب شد لشکر قزلباش از وی بیزار شوند.
او همچنین فرمان داد رسم تبرا در کوچهها و محلهها از میان برداشته شود؛ مواجب آنان را برید و در باره برائتیها گفت: « مرا با طبقه تبرایی که لعن را سرمایه معاش ساختهاند صفایی نیست» این فرامین، بیش از آن که رضایت مخالفان را جلب کند، خشم و کینه مردم و قزلباشان را در پی داشت.
از سوی دیگر، شاه در نهان در پی کاهش نفوذ علما در حکومت بود زیرا اعتقاد داشت آنان، پدرش را بازیچه کرده بودهاند. او هرچه به علمای اهل سنت، اهمیت میداد، به عالمان شیعه مذهب مانند میر سیدعلی خطیب استرآبادی و میر سید حسن مجتهد، بیتوجهی میکرد. یکی از انگیزههای شاه اسماعیل دوم در کاستن قدرت علمای شیعه، زیاد شدن نفوذ و قدرت آنان در مقایسه با توان و قدرت مقام شاهی در زمان پدرش شاه تهماسب یکم بود. شاه اسماعیل دوم نیز آنها را تبعید یا خانه نشین ساخت و کتابهای آنان را ضبط و مهر کرد.
اقدامات و گرایشهای خاص مذهبی سومین پادشاه صفوی باعث گردید علمای شیعه به تحریکات ضدشاهی خود بیافزایند. شاه هم که پی برد گفتهها و تبلیغات علمای شیعی در قزلباش و مردم تأثیر گذاشته است ناچار از ادامه سیاست مذهبی خود دست کشید و میرزا مخدوم را از دربار طرد کرد و به زندان افکند. مخدوم سپس به عثمانیه رفت و در آنجا کتاب «نواقض الروافض» را ضد شیعه نوشت.
شاه اسماعیل همچنین در اقدام دیگری دستور داده بود عبارات «لا اله الا الله و محمد رسولالله و علی ولیالله» را دیگر روی سکهها نزنند. علمای شیعه به ویژه سید حسین کرکی شدیداً به این کار نیز اعتراض کردند تا این که سرانجام، شاه پذیرفت نام اسماعیل صفوی را یک روی سکه و بیت زیر را روی دیگر آن بزنند:
زمشرق تا به مغرب گر امام است
علی و آل او ما را تمام است
شاه محمد خدابنده (درگذشته ۱۰۰۴ق)
با قتل اسماعیل دوم، قزلباشان با اشاره پریخان خانم، خواهر شاه، از جانشینی خدابنده که نابینا و ضعیف بود، حمایت کردند. خدابنده نیز از شیراز به قزوین آمد و برای جلب حمایت امیران قدرتمند قزلباش، خزائن شاه تهماسب را به آنان بخشید.
در سال ۹۹۲، امیران قزلباش که از دخالتهای مهدعلیا همسر خدابنده، در امور حکومتی ناخرسند بودند، او را در حضور شاه به قتل رساندند. پادشاه صفوی از بیم قزلباشان و از شدت ناتوانی، این حادثه را از تقدیرات آسمانی شمرد و حتی عاملان این حادثه را تنبیه نکرد.
با نابسامانی اوضاع، حمزه میرزا، تلاش کرد به پدرش کمک کند، اما امیران قدرتمند قزلباش مانع کار او شدند. حتی مرشدقلی (خان ایل استاجلو) و علیقلی (خان شاملو)، «عباس میرزا» را در خراسان پادشاه اعلام کردند! این واقعه با تدبیر میرزا سلمان جابری اصفهانی، حل شد ولی خود باتوطئه امیران قزلباش، کشته شد. خدابنده، ناتوانتر از پیش بر مسند حکومت باقی ماند و امور مملکت در دست امیران جاهطلب قزلباش بود. هر طایفهای از امرای قزلباش یکی از پسران خدابنده را دستاویز مقاصد سیاسی خود برای رسیدن به قدرت و سرکوب رقیبانشان قرار دادند.
حمزه میرزا نیز در سال ۹۹۴، با توطئه امیران قزلباش، به ویژه شاملوها و استاجلوها به قتل رسید و خدابنده از بیم قزلباشان از انتخاب جانشین خودداری میکرد، چرا که ترکمانان و تکلوها از »تهماسب میرزا»، و امیران خراسان، به ویژه شاملوها از «عباس میرزا» حمایت میکردند و علیقلی خان فتح اوغلی استاجلو و اسماعیل قلی خان که در قتل حمزه میرزا دست داشتند، خواهان جانشینی «شاهزاده ابوطالب میرزا» بودند. سرانجام، خدابنده ابوطالب میرزا را به جانشینی خود برگزید.
در دوران سلطنت محمد خدابنده دو جنگ با امرای استاجلو و با سلاطین ازبک، روی داد. پادشاهی خدابنده، دوره تضاد میان امرای قزلباش با خودشان و با پادشاه بود. از سوی دیگر بذل و بخششهای بیحساب شاه محمد ازخزانهای که تهماسب سالیان درازی با خست از رعایا ستانده بود به بزرگان دولت، امراء قزلباش و سادات و علما برای جلب حمایت آنان از سلطنت متزلزل خود، کشور را با بحرانهای اجتماعی و اقتصادی، مواجه کرد.
شاه عباس اول (درگذشته ۱۰۳۸ ق)
در سال ۹۹۶ قمری عباس اول به کمک مرشد قلیخان استاجلو در قزوین بر تخت سلطنت نشست. در این دوران آشفتگی و بیثباتی سرتاپای سلطنت صفوی را از درون و برون تهدید میکرد. داعیه امراء قزلباش و تمایلات آنها به گریز از مرکز، تجزیه حاکمیت صفوی را وعده میداد و جنبشها و قیامهای مختلف در گوشه و کنار مملکت موجودیت حکومت فرزندان شیخ صفی را به چالش میکشید. از سوی دیگر تهاجمات و حملات دشمنان غربی عثمانی و شرقی ازبکان، یکپارچگی و پایداری دولت را تهدید میکرد.
اما سرانجام شاه عباس اول توانست با تکیه بر باورها و فرهنگ شیعی، بر مشکلات فایق آید؛ او اغتشاشات داخلی را سرکوب ساخت؛ با یک صلح تاکتیکی با عثمانی خیال خود را از جبهه غربی راحت کرد و ازبکان را از خراسان بیرون کرد. سپس عثمانیان را نیز از مناطق اشغالی همدان و آذربایجان عقب راند.
وی در اقدامی ویژه، یک نیروی نظامی نوینی از گرجیان در عرض طبقات قدیمی قزلباش فراهم کرد و به قدرت و تمرکز حکومت افزود. او وقتی از لشکرکشی سلطان مراد سوم به اروپا باخبر شد، در نامهای دوستانه خطاب به وی نوشت: « ... چون لشکر اسلام به غزای کفار فجار مأمور شدهاند و فیما بین روابط محبت و یگانگی به نوعی استوار گشته که در میانه جدایی واقع نیست... اگر فرمان جهان مطاع بوده باشد، امرا و لشکر قزلباش را که در سرحد ممالک محروسه واقعند، روانه نماییم که به رقابت عسکر نصرت مأثر، خاقان سکندر شأن سلیمان مکان، به غزا کفار مجوسه منحوسه و دفع مشرکین بیدین قیام نمایند تا ما نیز از یمن مرحمت و اشفاق پادشاه عالمیان پناه از ثواب غزا بهرهمند گردیم...»
شاه صفی (درگذشته ۱۰۵۲ ق)
شاه صفی در هجده سالگی به حکومت رسید.(۱۰۳۸ق / ۱۶۲۸ م( نوشتهاند شاه صفی همه عمر خود را در حرمخانه شاهی گذرانده و بسیار درنده خو و بیرحم بود تا جایی که افراد ذکور خاندان سلطنتی را از دم کشت و ریشه خاندانهای خدمتگزاری چون امام قلی خان، فاتح هرمز، و گنجعلی خان زیگ را از ایران برکند. همچنین سپهسالار کل سپاه زینل خان شاملو، «عیسی خان» و «چراغ خان قورچیباشی» و وزیر اعظم «میرزا طالب اردوبادی» و «ایشیک آقاسی اغورلو خان شاملو» و بسیاری دیگر را نیز کشت. در زمان این پادشاه، سرداران بزرگ دوران شاه عباس مانند امامقلی خان، داوود خان گرجی و علیمردان خان یا به قتل رسیدند یا از کار برکنار شدند.
سلطان مراد چهارم عثمانی () با آگاه شدن از اوضاع بد دربار و میزان نفرتی که از خونریزیهای شاه صفی در دل مردم، به ویژه امرا و لشکریان، به وجود آمده بود، به پارهای از ایالات غربی ایران تجاوز کرد. سپاه عثمانی در آذربایجان، کاری از پیش نبرد و در بغداد نیز با مقاومت صفی قلی خان، والی قزلباش، روبرو شد که با جسارت از آن شهر دفاع کرد و نگذاشت دشمن پیشرفت کند. اما در حدود کردستان، سپاه ایران به سرکردگی زینل خان شاملو شکست خورد و عثمانیان، به خاک ایران وارد شدند تا همدان پیش آمده و شهر را ویران کردند. سرانجام با حرکت لشکر شاه صفی به سوی بغداد، سردار عثمانی دست از محاصره بغداد برداشت.
در سوی دیگر، قلعه ایروان در دست سپاه قزلباش بود، پس سلطان مراد با سپاهی پر شمار، این قلعه را محاصره کرد. تهماسب قلی خان قاجار، پسر امیر گوته خان، به قلعه داری پرداخت، اما چون به او کمکی نرسید و از سویی از دست سپهسالار گرجی رنجیده خاطر بود، ایروان را به سلطان مراد تسلیم کرد. سلطان مراد جمعی از سپاه عثمانی را در آنجا گذاشته و تهماسب قلی خان را به عثمانی فرستاد و خود به سوی تبریزحرکت کرد و پس از ویران ساختن تبریز به سرزمین خود بازگشت.
در این اثنا، شاه صفی در زمستان ۱۰۴۴ق به تبریز رفت و به بذل و بخشش پرداخت. باسپاهیان بسیاری که گردآورده بود قلعه را به تصرف خود درآور و در مسجد جامع ایروان، حاضر شد. شیخ عبدالصمد جبل عاملی، برادر شیخ بهاء الدین عاملی نیز به اسم ائمه اثنی عشری خطبه خواند و نام شاه صفی ختم کرد...». ارمنستان و گرجستان نیز به ایران تعلق گرفتند. از طرفی سلطان مراد که فاتحانه در حال بازگشت به استانبول بود، خبر فتح ایروان به دست سپاه قزلباش را شنید.
در زبده التواریخ آمده است: شاه صفوی با توپخانه بسیار روانه ایروان شد. بعد از شش ماه محاصره، قلعه را تصرف کرد.» «روز بعد خود شاه صفی داخل قلعه گردیده و همه سپاه قزلباش را مورد نوازش شاهانه قرار داده و انعام و احسان شایان برای آنان نمود و بعد از انتظام امور آن ولایت، به اصفهان مراجعه کرد.»
معاهده زهاب (۱۰۴۹ ق)
پس از چندی دوباره عثمانیان بغداد را محاصره کردند و این بار بغداد از تنگی آذوقه تسلیم شد. شاه صفی برای جنگ با لشکر عثمانی از اصفهان راهی شد و در همدان خبر تصرف بغداد را شنید. او از بیم کشیده شدن آتش جنگ به مرکز ایران، تقاضای صلح کرد و براساس سازش نامهای که به تاریخ و در زهاب، میان دولت صفویه و دولت عثمانی تنظیم گردید، بغداد از ایران جدا شد. مستوفی درباره این سازش نامه نوشته است: « ... به هر تقدیر بعد از آمدن ایلچیان و طی مراتبی، بنای مصالحه شده، چگونگی را به خدمت نواب اشراف عرض کرده، بعد از رخصت صلح کرده، سنور بسته، صلحنامچه از طرفین نوشته به یکدیگر سپرده، رومی به ولایت خود و قزلباش به اصفهان مراجعت کرده، نواب رضوان مکان به انتظام امور ایران پرداخته...».
نماینده ایران در این هنگام محمدقلی خان بود و براساس این معاهده، قرار شد ایروان از تعرض سپاه عثمانی در امان بماند.
این سازش چون بیشتر منافع عثمانی را تأمین میکرد، دوام یافت و در اثر آن سپاه قزلباش ایران به تدریج روحیه آسایش طلبی به خود گرفت و مطابق روحیه شاه صفی، دیگر ذوق و علاقهای به جنگ نشان نداد. این عهدنامه در زمان نادر شاه و کریم خان زند نیز مورد توجه سپاه ایران و قشون ینی چری بود و آنان پیوسته بدان استناد مینمودند.
شاه عباس دوم (درگذشته ۱۰۷۷ ق)
چنانکه از منابع تاریخی به دست میآید، سپاه قزلباش بعد از معاهده زهاب، دیگر آن روحیه دلاوری را ندارد و بیشتر به یک قشون داخلی تبدیل شده است برای همین دیگر نقلهای تاریخی چندانی در رزمآوری قزلباشان دیده نمیشود.
شاه سلیمان (درگذشته ۱۱۰۵ ق)
در دوره شاه سلیمان نیز چندان اثری از جنگاوری دیده نمیشود چرا که خود پادشاهان صفوی پیش از تاجگذاری، در حرمسراها زندگی میکنند و میبالند نه در میدان جنگ و جانبازی. دیگر از نگاه الوهیتی و شکست ناپذیری شاه، خبری نیست و مرام قزلباشی از میان رفته است.
شاه سلطان حسین (درگذشته ۱۱۳۹ ق)
در دربار صفوی تا درگذشت علامه محمدباقر مجلسی در ۱۱۱۰ق ، فقها بر خواجهسرایان و قزلباشان، برتری داشتند تا جایی که شاه سلطان حسین، برخی احکام علامه مجلسی را اجرا میکرد، از جمله نوشیدن شراب را ممنوع کرد که ناخشنودی دیگران را درپیداشت. قزلباشان در پایان دوره صفوی، به یک مقام نظامی تشریفاتی و صاحبان اموال خاصه تبدیل شدند و به بیشتر به عیش و نوش پرداختند. از سوی دیگر علمای شیعه به تدریج اندیشههای صوفی گرایانه را که عامل اصلی گردآمدن قزلباشان بود، به باد نقد گرفتند و کار به دشمنی شدید و آشکار تبدیل شد و به رد و تکفیر صوفیان انجامید. البته این اندیشهها به نوبه خود دچار تغییر و انحراف از مسیر اصلی و سابق خود شده بود. در این دوره تلاش شد از ارتباط مردم با صوفیان و خانقاهها کاسته شود.
پانویس
- ↑ عميد، فرهنگ فارسی عمید، ۱۳۸۹، مدخل: قزل
- ↑ دهخدا، فرهنگ دهخدا، مدخل: باش
- ↑ دهخدا، فرهنگ دهخدا، مدخل: قزلباش
- ↑ فاروق سومر، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ۱۳۷۱، ص12،90،209
- ↑ فاروق سومر، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ۱۳۷۱، ص12،90،209
- ↑ فضلاللّه روزبهان، تاریخعالمآرایامینی، ج۱، ص۲۶۲
- ↑ هالم هاینس، تشیع، ص۱۵۱
- ↑ Nağıyev Sadiq Firudin oğlu،Qızılbaşlıq haqqında،ص ۳
- ↑ خواندمیر، تاریخ حبیب السیری، ج ۴، ص۴۳۴
- ↑ عالم آرای صفوی، ص۳٠
- ↑ غیاث الدین خواندمیر، ص ۴۴۱-۴۴۲؛ روملو، ص ۳ و ۹؛ عالم آرا، ص ۳۹-۴۵
- ↑ غیاث الدین؛ ج ۴، ص ۴۶۱؛ روملو، حسن بیگ؛ ص ۶۸؛ سیوری، راجر، ص ۲۵
- ↑ خواندمیر، غیاث الدین، ص ۸۵-۹۰؛ روملو، ص ۲ -۶؛ عالم آرا، ص ۱۲-۲۱