کاربر:Aram/صفحه تمرین

از ویکی شیعه
Aram/صفحه تمرین
اطلاعات کلی
مذهباحتمالا شیعه
محل زندگیفاراب، بغداد، دمشق
اطلاعات علمی
آثارآراء اهل المدینة الفاضلة، تحصیل السعادة، احصاء العلوم، الجمع بین رأی الحکیمین، موسیقی کبیر و...
اطلاعات دیگر
پیشهفیلسوف
زمینه فعالیتفلسفه، خداشناسی، منطق


ابونصر محمد بن محمد فارابی (۲۵۹-۳۳۹ق)، مشهور به معلم ثانی است. وی با بازخوانی اندیشه یونانی و ضمن طرح آراء تازه در حوزه‌های معرفت‌شناسی، وجودشناسی، منطق و الهیات، نظام تازه‌ای از اندیشه فلسفی را تدوین کرد، که اینک به فلسفه اسلامی اشتهار یافته است. مهم‌ترین بخش از اندیشه فارابی در طرح مدینه فاضله نمود یافته است. او در مدینه فاضله خود ضمن بازسازی طرح افلاطون در کتاب جمهور، تلاش کرده تا نمونه‌ای از حاکمیت نبی را به عنوان مظهر پیوند میان دو منبع عقل و وحی ترسیم نماید. فارابی به تشیع مشهور است و در برابر این اشتهار، ادعایی که وی را به اهل سنت منتسب کرده باشد، موجود نیست. او تأثیر عمده‌ای بر متفکران پس از خود بر جای گذاشته، که این تأثیر در تاریخ فلسفه اسلامی قابل مشاهده است.

زندگی

در بین مورخینِ قدیم جهان اسلام، اختلاف دربارۀ زمان تولد و مرگ فارابی و نیز اختلاف دربارۀ نحوه مرگ او پابرجاست. به گونه‌ای که بنا به روایت ابن ابی اصیبعه و ابن خلکان و ابن قفطی، او به مرگ طبیعی از دنیا رفته و بنا به قول بیهقی به دست راهزنان کشته شده است. در این میان توجه به کتاب الفهرست ابن ندیم به عنوان منبعی نزدیک به عصر فارابی، می‌تواند روایتی قابل استناد را فراهم کند. در مجموع، شواهد تاریخی گویای آن است که تولد فارابی در 259 هجری بوده و مرگ او در 339 هجری روی داده است. اما اختلاف دربارۀ نسب و پیشۀ پدر و همچنین نسب مادر او پابرجاست و شاید نتوان روایت برتر را تشخیص داد. این سکوت اسناد معتبر، دربارۀ ازدواج و تعداد فرزندان فارابی نیز ادامه دارد و نمی‌توان نفیاً یا اثباتاً در این‌باره داوری کرد. هرچند که شاید کثرت تالیفات و سفرهای دور و دراز او قرینه‌ای به سود این دیدگاه است که این حکیم هم مانند ابن‌ سینا در تجرد زیسته است.

بستر تاریخی

جهان اسلام در قرن سوم و چهارم، از حیث قلمرو جغرافیایی وسیع بوده است. در این دوره، رشد علمی قابل توجهی در جهان اسلام رخ داد و مسلمانان در پرتو تعاملات خود به کسب تجارب علمی و فرهنگی ملل دیگر می‌پرداختند. اگر مسلمانان در سدۀ پیشین، نهضت ترجمه را آغاز و معارفی را از یونان و ... دریافت کردند، رفته رفته به شخصیت علمی مستقل‌تری دست یافتند و برای رفع نیازهای خود علوم تازه‌ای را بنیان گذاشتند و حلقه‌های درس و بحث را رونق بخشیدند. اوضاع نشر و توزیع آثار علمی هم در این دوره توسعه یافته است. چنان که سوق الوراقین یا همان بازار نسخه نویسان و کتاب فروشان بغداد، نشانه و نمونه‌ای از این شور و حال علمی در جهان اسلام است. ابن ندیم به عنوان یکی از کاتبان همین بازار، با اثر مشهور خود- الفهرست- نشان می‌دهد که در آن زمان، اهتمام به ثبت آثار و معرفی رجال علم رونق داشته است.

مسیر تحصیلی

فارابی برای تحصیل علم در دارالعلم آن روزگار یعنی بغداد اقامت کرده و زبان عربی را نزد نحوی مشهور - ابوبکر ابن سراج- فرا می‌گیرد. و ی در ادامه به فلسفه و منطق می‌پردازد که این دو دانش یک قرن پیش از طریق دارالترجمة مأمون به جهان اسلام راه یافته و توسط کندی توسعه یافته است. به باور مورخان، فارابی منطق را نزد ابوبشر متی بن یونس آموخته است. همچنین از شواهد تاریخی چنین استنباط می‌شود که فارابی با زبان یونانی آشنا بوده است. شاهد این مدعا در کتاب الموسیقی الکبیر وی هویداست. چرا که در عصر فارابی کتب مرتبط با موسیقی نظری، یا ترجمه این کتب از زبان یونانی، وجود نداشته است.  

معرفت‌شناسی

فارابی نخستین طریق شناخت را از مجرای حواس ظاهری می‌داند: «حصول المعارف للانسان یکون من جهه الحواس و ادراکه للکلیات من جهه احساسه بالجزئیات.» حس همان نقطه شروعی است که انسان را به عالم خارج ملتفت و ارتباط او با اطرافش را میسر می‌سازد. به تعبیر فارابی، ادراک کلیات مشروط به احساس جزئیات است و لذا می‌توان نتیجه گرفت که معرفت‌شناسی فارابی از شناخت حسی آغاز می‌شود. چنان‌که در کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین» نیز از ارسطو چنین نقل کرده است که: «ان من فقد حسّا ما فقد علما ما » شناختی که البته دوام و اعتبار درخوری ندارد. چرا که از نگاه فارابی، منبع و معیار حقیقی شناخت در حس وجود ندارد و همان‌طور که در سلسلۀ عقول بیان شد، حقیقت شناخت را باید از طریق دیگری دنبال کرد . با این همه، شرحی که فارابی از فرایند دریافت حسی ارائه می‌دهد، قابل توجه بوده و حتی می‌تواند ما را در بحث از نظریۀ زیبایی‌شناسی او نیز یاری کند. در تشریح فرایند ادراک حسی فارابی شش قوه شناخت را چنین شرح می‌دهد : حس مشترک: این قوه ماننده آینه‌ای است که همۀ اشیاء در آن ثبت می‌شوند و بعد از زوال حضور اشیاء، صورت‌ها همچنان باقی می‌مانند. این حس به جهت برخورداری از همه قابلیت‌های دیداری و شنیداری و بویایی و چشایی و لامسی، حاسّه رئیسه نام گرفته است. فارابی همۀ حواس پنج‌گانه را کارگزاران این حس باطنی می‌داند که همۀ اندوخته‌هایشان را جهت ثبت به این حس ارجاع می‌دهند. این حس حتی عهده‌دار ذخیرۀ محسوسات و کمک به تبدیل آن به معقولات هم شده است. قوّۀ مصوّره: این قوه پس از حس مشترک قرار داشته و عهده‌دار یادآوری و تصویرسازی از محسوساتِ ضبط شده است. این مصوّره همان قوه‌ای است که خیال و حافظه هم نامیده شده است. قوه وهم: قوه‌ای است که از محسوس آن‌چه را که قابل حس نیست درک می‌کند. ماننده قوه‌ای که در گوسفند است که هرگاه صورت گرگ در حاسه گوسفند متصور شود، دشمنی و پستی گرگ برای او تداعی می‌شود. حافظه: که خزانۀ صور وهمیه و از همین رو نزدیک‌ترینِ قوا به صور مجرده‌ای است که ما به‌ازای مستقیم و ملموسی در عالم ماده ندارند. مفکره و متخیله: فارابی کار این دو قوه را تجزیه و تحلیل همۀ آن چیزی می‌داند که از مجرای مصوّره و حافظه دریافت و ثبت شده‌اند. این تجزیه و ترکیب اگر با عقل و به مدد روح انسان انجام شود، قوۀ به کار آمده مفکّره است و اگر با وهم همراه شود، قوۀ به کار رفته متخیّله خواهد بود. در این‌جا انطباق کلمات فارابی با نمط سوم اشارات، تاثیرپذیری عمیق شیخ‌الرئیس از حکیم فاریاب را نشان می‌دهد. فارابی در پس همۀ این‌ها، قوۀ فکر و نطق را -که مابه التفاوت انسان از سایر موجودات است- قرار می‌دهد و شکل‌گیری تمدن انسانی را از فوائد این قوه می‌داند: «به وسیله قوه ناطقه دانش‌ها و صنایع تحصیل می‌شود. به وسیله آن بین زیبایی و زشتی اعمال و اخلاق تمییز داده می‌شود. از طریق آن است که انسان تفکر می‌کند و می‌اندیشد.. .»

هستی‌شناسی

جهان در فلسفه فارابی به دو بخش «مافوق قمر» و «مادون قمر» تقسیم می‌شود. همۀ موجودات مجرد، مافوق قمر هستند و موجودات متکثّر و جسمانی، مادون قمر قرار می‌گیرند. جهانِ تحت فلک قمر، جهانِ تغییر و تبدّل است و موجودات در این جهان به وجود می‌آیند و پس از مدتی فنا می‌شوند و خلاصه در این‌جهان، زندگیِ خاکی که مدام در حال تغییر و دگرگونی است، آدمی را احاطه کرده است. مطابق نگاه فارابی، خداوند که خود عقل محض و محرّک نخستینِ عالم است، ذات خود را تعقل می‌کند و از این تعقل، که مبدا نظام خیر است، عالم خلقت پدید می‌آید. عالم خلقت دارای وجودی است که به سبب مخلوق بودن، از بساطت محض بی‌بهره بوده و بالقوه واجد کثرات است. می‌دانیم که بر اساس قاعدۀ معروف «الواحد لا یصدر منه الا الواحد»، از علت واحد جز معلول واحد صادر نمی‌شود. به همین جهت، فارابی در ورای محرک اول - خداوند - ده عقل را مطرح کرد، که تا عقل نهم، هر یک مدبّر فلکی است و عقل دهم که «عقل فعال» است به عالم مادون قمر می‌پردازد و نقش آن سامان دادن به عالم کون و فساد است و به طور کلی در هستی‌شناسی و مراتب آن در عالم مادون قمر نیز سلسله مراتب وجود، در سیر صعودی، از هیولی و مادۀ نخستین تا اشرف موجودات، یعنی انسان و مسیر تکاملی که این انسان باید طی کند، تبیین می‌شود. عقل فعال به عالم تحتِ فلک قمر که همان جهان کون و فساد است، وجود می‌بخشد و همۀ صورت‌هایی را که در ترکیب با ماده، سبب پیدایش مخلوقات این عالم است، پدیدار می‌کند. عقل فعال منشأ خواب‌های صادقه است و خبرهایی که قدیسان از آینده می‌دهند تنها از طریق اتصال با عقل فعال امکان‌پذیر می‌گردد؛ چرا که همۀ امور جاریِ عالم بر اساس یک تقدم وجودی و هستی‌شناختی، ابتدا در عقل فعال مندرج شده و سپس در جهان ماده پدیدار خواهند گشت. فارابی با قول به این مرتبه از وجود، هم بالاترین مرتبۀ طبیعت و هم پایین‌ترین مرتبۀ مابعد‌الطبیعه را مشخص کرده و آن‌را در نظام فلسفی خود جای می‌دهد. کارایی این عقل در نظام هستی/ معرفت‌شناختی فارابی به اندازه‌ای است که او در مقام تشبیه، عقل فعال را خورشیدی می‌داند که سبب بینایی چشم (عالم ماده و عقل ناطقه انسانی) است: «و منزله العقل الفعال من الانسان منزله الشمس من المبصر » عقل فعال جوهر مفارقی است در ورای این جهانِ تحت قمر که هم‌چنان که صورت را به مادۀ این جهان افاضه می‌کند، معرفت بالفعل را برای عقول انسانی ممکن می‌سازد. این جوهر مفارق، از آن‌جا عقل فعال نامیده می‌شود که معقولات بالقوه را فعلیت می‌بخشد و با حضور فعال خود، عقل هیولایی انسان را از قوه خارج نموده و به فعلیت می‌رساند. تأثیر عقل فعال در عقول بالقوۀ بشری به‌سان تأثیر خورشید در قدرت بینایی انسان است و نیز تاثیر نور بر صور دیدنی و رنگ‌های مختلف اشیاء را به یاد می‌آورد. بر این اساس، همان‌طور که با اتصال شعاع خورشید، رنگ‌ها و اشکالی که به صورت بالقوه قابل رؤیت‌اند، مرئی بالفعل می‌گردند و هم‌زمان قوۀ بینایی انسان نیز که در تاریکی وجود بالقوه دارد، به فعلیت می‌رسد، با اتصال فیض عقل فعال، صوری که به صورت بالقوه قابل شناخت هستند، می‌توانند معقول بالفعل واقع شده و قدم به عالم هستی و مرتبۀ خاص خود در این عالم بگذارند. همچنین به مدد عقل فعال، عقل بالقوه نیز می‌تواند به فعلیت درآمده و به مرتبه عقل بالفعل نائل شود.

الهیات فارابی

قبل و بعد از همۀ این مراتبِ عوالم هستی و دانسته‌هایِ معرفتی، خدا را به عنوان محور فلسفه فارابی می‌شناسیم. فارابی در کتاب آراء اهل المدینه الفاضله، ابواب اول تا هفتم بحث خود را به بحث از باری تعالی اختصاص داده است؛ این‌که خداوند موجودِ نخستین و عاری از شریک بوده و ضدی برای او قابل تصور نیست و حد و مرزی او را مقیّد به خود نمی‌سازد و وحدت او و تمام صفاتش عین ذات او هستند و عظمت و جلال او مهیمن بر تمام کائنات است و همۀ موجودات، به کیفیتی که در ادامۀ کتاب تشریح شده و در سطور پیشینِ این رساله گزارش شد، از پی او پدید می‌آیند، رئوس و شاکله بحث خداشناسی این فیلسوف را شکل داده‌اند. با مرور بحث هستی‌شناسی ومعرفت‌شناسی فارابی، می‌توان این نتیجه را اظهار داشت که بحث فلسفی متفکرینی مثل فارابی از نظریه‌ای الهیاتی، که در جای خود اثبات می‌شود، آغاز می‌گردد که طی آن عالم را واجد خدایی آفریننده و قوام‌بخش می‌دانند؛ خدایی که هستی را بر مدار مراتب خاصی منظم ساخته و شکل‌گیری معرفت حقیقی را هم در گرو طی این مراحل گردانده و به این طریق شناخت را بر مدار گردش در مراتب هستی دانسته و به این وسیله هستی‌شناسی را به معرفت‌شناسی منجر ساخته و معرفت به این مراتب را نیز شرط ورود به این هستی‌شناسی قرار داده است و معیار نهایی سنجش معرفت را هم در مراتبی از همین طبقاتِ هستی گنجانده است. تفصیل جایگاه انسان و افعال و آثار و مصنوعات او در این مراتب طولیِ عالم، محور اصلی انسان‌شناسی فارابی خواهد بود.

اخلاق‌شناسی

از نگاه فارابی رسیدن انسان‌ها به سعادت از اهداف مهم خلقت انسان، یا شاید هم اصلی‌ترین هدف از خلقت است . به نظر وی انسان به سعادت نمی‌رسد، مگر این‌که در ابتدا همۀ علوم منطقی، ریاضی، طبیعی و الهی- در مجموع حکمت نظری- را فرا گیرد و در ادامه قدم به حکمت عملی گذاشته و خود را به اخلاق فاضلۀ فردی و اجتماعی متخلّق نماید . انسان در صورتی متخلّق می‌شود که خود و قوای مختلف و غایتی را که برای آن خلق شده است، به درستی و با حکمت نظری بشناسد و با اختیار و اراده به سوی آن غایتِ از پیش معلوم حرکت کند و به آن نائل شود. از نظر فارابی، وصول به غایت انسانی بدون اجتماع ممکن نیست و اجتماع هم بدون رئیس و حاکم بر پا نمی‌گردد. از این رو، مباحث علم مدنی در آثار فارابی نه تنها در کنار مباحث اخلاقی و سیاسی صورت می‌گیرد، بلکه بخشی از مباحث علم الهی و طبیعی هم، که دانستن آن‌ها تأمین کنندۀ بخشی از سعادت انسان است، مورد توجه فارابی قرار گرفته و در دستگاه انسان‌شناسی او ثبت می‌شود. فارابی کمال خلقیات را به کمال بدن انسان تشبیه می‌کند؛ همان‌طور که اگر کمال بدن انسان، که صحت و سلامتی است، حاصل باشد، باید حفظ گردد و اگر حاصل نباشد، باید به دست آید، اگر کمال اخلاقی انسان حاصل باشد، باید حفظ شود و اگر حاصل نباشد، شایسته است که حاصل شود. از طرف دیگر، همان‌گونه که صحت با حالت وسط یا همان حد اعتدال بدن، حاصل می‌شود و برای حصول به حالت وسط، هم باید تناول خوراک متوسط باشد تا صحت حاصل آید و هم فعالیت بدنی در حد متوسط باشد تا نیرو به دست آید، افعالی هم که موجب خلق نیکو می‌شوند، باید متوسط باشند تا خلق نیکو حاصل شود و اگر انسان به کارهایی که از مرز اعتدال بیرون است عادت کند، از خوی نیک محروم شده و همین دوری از نیکی، سبب تحصیل خلق قبیح می‌شود و یا خلق قبیح موجود باقی می‌ماند و تقویت می‌شود. اما در کنار این اخلاقیات فردی، سعادت فرد در پیوند با اجتماع معنی می‌یابد و از همین رو انسان‌شناسی فارابی با مدینۀ فاضله او گره می‌خورد. ما انسان‌ها از مجموع این کمالات اخلاقی و فضایل مدنیِ این جهانی، در نهایت کمال و اعتلای جاودانِ اخروی را به دست خواهیم آورد.

مدینۀ فاضله

شهری مدینۀ فاضله است که مقصود از اجتماع در آن، تعاون بر اموری باشد که موجب سعادت است. اجتماع افراد با این هدف، اجتماع فاضل است و امتی امت فاضله خواهد بود که مردمان آن بر اموری تعاون کنند که موجب حصول سعادت ابدی‌شان باشد. فارابی مدینه را با بدن انسان، که یک عضو اصلی دارد و تمام اعضاء از آن دستور می‌گیرند، مقایسه می‌کند . از نظر او مدینه هم رئیسی دارد که عده‌ای از او دستور می‌گیرند و برای به اجرا درآوردن دستور او به دیگران دستور می‌دهند و آن‌ها هم بر گروه پایین‌تر حکم می‌کنند. این سلسله مراتب، با فرض رعایتِ همۀ شرایط مطلوب و متعادل، تا جایی رعایت می‌شود که به کسانی برسیم که فقط دستورات دیگران را اجرا می‌کنند. تفاوت مدینه با بدن در این است که خودِ بدن و حالات و قوای آن همه طبیعی هستند، اما اجزاء، به واسطۀ هیئات و ملکاتی که اعضاء آن دارند و بر اساس آن سمت‌های اجتماعی آن‌ها مشخص می‌شود، ارادی و غیرطبیعی‌اند. ریاست مدینه قائم به دو شرط است: رئیس به طور فطری و طبعی برای این کار مستعد باشد؛ شخص رئیس دارای حالات و ملکات ارادی باشد. از این رو، ممکن نیست هر کس با داشتن صنعتی از صنایع، ریاست مدینه را به عهده بگیرد؛ زیرا بسیاری از صنایع، صنایع خدمت‌اند که در شهر خدمت می‌کنند و اغلب فطرت‌های انسانی، فطرت‌های متوسط‌الحال و لایق خدمت‌اند. از این رو، چنین کسانی نمی‌توانند عهده‌دار ریاست شوند. فارابی با توجه به مراتب عقول، از عقل هیولانی، عقل منفعل، عقل مستفاد و عقل فعال که انسان می‌تواند به آن نائل شود و هر یک نسبت به مرتبۀ بعدی به مثابه ماده است، نتیجه می‌گیرد که کسی می‌تواند رئیس مدینۀ فاضله باشد که به مرحلۀ عقل فعال رسیده باشد. هرگاه دو قوۀ ناطقه او، یعنی قوۀ نظری و قوۀ عملی، با عقل فعال متحد شده باشد و نیز قوۀ متخیّله او هم مستعد شود که با عقل فعال ارتباط یابد، او انسانی است که خدا به واسطۀ عقل فعّال بر او وحی می‌کند. چنین شخصی شایسته‌ترین فرد برای ریاست بر مدینۀ فاضله است و قوانین این مدینه نیز باید به واسطۀ همین فرد تنظیم گردد. از نگاه فارابی، چند مدینه «مضادّ» با مدینۀ فاضله است که عبارتند از: مدینۀ جاهله: اهالی مدینۀ جاهله سعادت واقعی را نمی‌شناسند و آن‌چه سعادت می‌پندارند سلامتی، رفاه، خوش‌گذرانی و آزادی در خواسته‌ها است. مدینۀ فاسقه: مدینه‌ای است که اهالی آن عقایدی مانند عقاید مدینۀ فاضله دارند؛ یعنی خدا و مراتب عقول و عقل فعال و هر چیزی را که اهالی مدینه فاضله باید بشناسند، می‌شناسند ولی کارهایشان مانند اهالی مدینۀ جاهله است. مدینۀ مبدّله: مدینه‌ای است که اعتقادات و نیز کارهای اهالی مدینۀ فاضله را رها کرده، به اعتقادات و کارهای دیگر روی آورده‌اند. مدینۀ ضالّه: اهالی این مدینه پس از آن‌که به صورت ظّنی سعادت را شناختند، آن‌ها را تغییر داده و دربارۀ خداوند و عقول و عقل فعال به اعتقاداتی رسیده‌اند که صحیح نیست. رئیس اول آن گمان می‌کند که بر او وحی می‌شود، در حالی که چنین نیست.

تأثیر اندیشه فارابی

افرادی مانند ابن‌ مسکویه، ابوسلیمان سجستانی، ابن‌ عامری و ابوحیان توحیدی فلاسفه‌ای هستند که پس از فارابی ظهور کردیند و مباحثی را که فارابی به آن‌ها پرداخت، به پیش بردند. در آثار ابن‌ سینا و خواجه‌ نصیر هم نشانه‌هایی از اندیشه فارابی دیده می‌شود. ابن‌ سینا در زندگی‌نامۀ خود می‌گوید وقتی رساله «اغراض مابعدالطبیعه» فارابی را دیدم، تحول فلسفی در من رخ داد و فهم مابعدالطبیعه ارسطو برایم هموار شد . بخشی از کتاب اخلاق ناصری خواجه نصیر هم بازنویسی کتاب فصول منتزعه فارابی است. همچنان که وامداری خواجه نصیر به اندیشه سیاسی فارابی مورد توجه پژوهشگران فلسفه اسلامی قرار گرفته است. اندیشه فارابی در میان همه فیلسوفان اسلامی توسعه یافته و حتی تاثیر او بر ملاصدرا هم مشهود است. در مباحث عرفانی هم با رجوع به کتاب فصوص‌ الحکمة فارابی در می‌یابیم که مباحث آن می‌تواند پیشینه‌ای باشد برای فصوص‌‌ الحکم ابن‌ عربی.

پانویس

یادداشت

منابع