کاربر:Golpoor/صفحه تمرین2

از ویکی شیعه

باسمه تعالی

منتصر عباسی

معرفی اجمالی

محمد بن جعفر متوکل ملقب به منتصر بالله[۱] یکی از خلفای عباسی بود.[۲] کنیه او ابوجعفر[۳] یا ابوالعباس[۴] و ابوالقاسم[۵] دانسته شده است. پدرش متوکل عباسی و برادرانش معتز و معتمد از خلفای عباسی قبل و بعد از او بودند.[۶] گفته شده او مذهبی خلاف مذهب پدرش داشت[۷] و اولین نفر از عباسیان بود که با پدرش در دشمنی با اهل‌بیت(ع)[۸] مخالفت کرد.[۹] محمد منتصر اصراری می‌ورزید که با پدرش در همه چیز ازجمله سیاست، مذهب و اخلاق مخالفت کند.[۱۰] محمد منتصر به‌تمام معنی دشمن پدرش بود.[۱۱] خلافت منتصر ۶ ماه با امامت امام هادی(ع) همزمان بود.[۱۲]

منتصر در سال ۲۲۲ق[۱۳] یا ۲۲۵ق[۱۴] در سامرا به دنیا آمد. مادرش کنیز رومی با نام حبشیه بود.[۱۵] او در زمان حکومت متوکل امارت مکه، مدینه، یمن و طائف را به عهده داشت[۱۶] و از امیر الحاج بودن او در زمان خلافت پدرش نیز سخن به میان آمده است.[۱۷] او انسانی سخاوتمند، مهربان[۱۸] خردمند و اهل خیر دانسته شده[۱۹] و با مردم به عدالت و انصاف رفتار می‌کرد.[۲۰] سیاست نیکوکارانه منتصر طبقات مختلف مردم را خوش‌حال کرد.[۲۱] گفته شده او از شعرا و ادیبان زمان خود بود[۲۲] و از او اشعاری در زمینه‌های مختلف ذکر شده است.[۲۳]

منتصر عباسی در ماه ربیع الاول[۲۴] یا سوم ربیع الثانی سال ۲۴۸ق در ۲۵[۲۵] یا ۲۶ سالگی از دنیا رفت[۲۶] و در سامرا به خاک سپرده شد.[۲۷] مرگ او ضایعه بزرگی برای مسلمانان دانسته شده است.[۲۸] گفته شده او به علت بیماری سرماخوردگی[۲۹] یا ورمی که در دوطرف گلویش به وجود آمد، درگذشت.[۳۰]

ادعا شده بیشتر مورخان معتقدند که منتصر به مرگ طبیعی از دنیا نرفته[۳۱] و ترکان به علت ترس از منتصر زمینه را برای قتل او فراهم کردند.[۳۲] سرداران ترک پس از آنکه منتصر آنها را قاتلان خلفا معرفی کرده و مورد نفرین قرار داد[۳۳] و از تصمیم منتصر برای نابودی و پراکنده کرده آنها باخبر شدند، نقشه قتل او را کشیدند.[۳۴] آنها پس از بیماری منتصر، ابن‌طیفور پزشک دربار را با مبلغ سی هزار دینار وسوسه کردند و او نیز به بهانه حجامت با تیغ آغشته به سم، او را مسموم کرد.[۳۵] سرداران ترک به خاطر ترس از انتقام‌گیری فرزندان متوکل از به قدرت رسیدن آنها جلوگیری کردند و بعد از منتصر با احمد بن محمد ملقب به مستعین از فرزندان معتصم، بیعت کردند.[۳۶]

رسیدن به قدرت

منتصر عباسی که ولیعهد اول متوکل بود[۳۷] در چهارم شوال سال ۲۴۷ق[۳۸] در همان شب[۳۹] یا صبح فردای روزی که پدرش کشته شده به خلافت رسید.[۴۰] او هنگام رسیدن به قدرت ۲۵ سال سن داشت.[۴۱] منتصر شش[۴۲] یا هفت ماه[۴۳] خلافت کرد. در دوران منتصر عباسی نیز همانند خلفای پیشین قدرت در دستان ترکان قرار داشت و خلافت بازیچه دست آنها بود.[۴۴] او پس از قدرت با فشار از جانب ترکان[۴۵] برادران خود معتز و مؤید را از ولایتهدی برکنار کرد[۴۶] وی قبل از خلافت با ترکان روابط گرمی داشت؛ اما پس از آن‌که به خلافت رسید از آنها رویگردان شد و ترکان را قاتل خلیفه‌گان معرفی می‌کرد؛ همین امر سبب شد تا ترکان نسبت به او کینه کنند.[۴۷]

قیام‌های علویان که در دوره متوکل به اوج خود رسیده بود در دوره او با وقفه‌ای کوتاه مواجه شد و پس از او از سر گرفته شد.[۴۸] در زمان او محمد بن عمرو الشاری که از خوارج بود در منطقه موصل شورش کرد؛ اما به دست منتصر کشته شد[۴۹] هرچند گفته شده که منتصر پس از گرفتن پیمان او را بخشید و آزاد کرد.[۵۰] در منابع از دستور منتصر برای لشکرکشی به روم نیز سخن به میان آمده است.[۵۱]

قتل پدر

به باور برخی مورخان منتصر عباسی در قتل پدر خود دست داشت.[۵۲] و با کمک سرداران ترک که از متوکل آزرده بودند پدر خود را به قتل رساند.[۵۳] متوکل علاوه بر تحت فشار قراردادن و گرفتن بخشی از املاک ترکان[۵۴] تعدادی از بزرگانشان را کشت که این امر سبب شد تا ترکان علیه او توطئه کنند. آنها شبانه وارد دارالحکومه شده و متوکل را در حالی که در بزم شراب و مست بود به همراه وزیرش فتح بن خاقان به قتل رساندند.[۵۵] منتصر قتل پدر را به گردن فتح بن خاقان انداخت.[۵۶] گفته شده یک بار توطئه او توسط برخی سرداران ترک چون فتح بن خاقان خنثی شد؛ اما در نهایت در توطئه بعدی موفق به قتل پدر شد.[۵۷] ادعا شده تمام محافل شیعی از کشته شدن متوکل به دست فرزندش خشنود شدند.[۵۸]

طبق پاره‌ای از گزارش‌ها بسیاری از مردم با مقایسه کردار منتصر با شیرویه که پدر خود خسرو پرویز را کشت و بیشتر از شش ماه حکومت نکرد، معتقد بودند که منتصر نیز بیش از شش ماه حکومت نخواهد کرد. این عقیده میان خواص و عوام منتشر شده بود.[۵۹] گفته شده منتصر هر وقت، یاد کشته شدن پدرش می‌افتاد، دلش می‌لرزید[۶۰] او در هنگام مرگ از کشتن پدر خود ابراز پشیمانی کرد.[۶۱]

انگیزه قتل

محققان برای انگیزه قتل پدر توسط منتصر موارد گوناگونی را ذکر کرده‌اند که برخی از آنها عبارتند از:

تحقیر و آزار منتصر

طبق پاره‌ای از گزارش‌ها همواره میان منتصر و پدرش متوکل دوری و دشمنی وجود داشته و در پی آزار یک‌دیگر بودند.[۶۲] متوکل نسبت به منتصر بی‌اعتنا بود[۶۳] و در جلسات مختلف او را مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار می‌داد و حتی به او و مادرش دشنام داده و تهدید به قتل می‌کرد. گفته شده دلیل رفتار متوکل ناشی از عدم اعتماد نسبت به فرزندش بود. او همواره به او می‎‌گفت که تو منتظر مرگ من هستی تا به خلافت برسی و باید به تو جای منتصر، لقب مستعجل داد. در برخی منابع این نوع برخورد از دلایل تصمیم منتصر برای قتل پدر عنوان شده است.[۶۴]

تصمیم متوکل به خلع منتصر از ولایتعهدی

متوکل عباسی از ولایتهدی منتصر پشیمان شد[۶۵] و تصمیم گرفت تا معتز را در ولایتعهدی مقدم بر منتصر و مؤید کند.[۶۶] متوکل چندین مرتبه معتز را به جای خود برای خواندن نماز فرستاد که سبب ناراحتی شدید منتصر گشت.[۶۷] گفته شده علاقه متوکل به مادر معتز و همچنین زمینه‌سازی درباریان برای روی کار آمدن معتز از جمله دلایل این تصمیم دانسته شده است. همین امر سبب شد تا او تصمیم به قتل پدر بگیرد.[۶۸]

بی‌احترامی متوکل به امام علی(ع)

ادعا شده منتصر پدرش را به جرم توهین به امام علی(ع) و در دفاع از او و خاندانش به قتل رساند.[۶۹] گفته شده متوکل خشم و کینه زیادی نسبت به امام علی(ع) داشت؛ اما منتصر، علاقه فراوانی به امام و فرزندانش داشت.[۷۰] منتصر همواره پدر خود را که از سنت گذشتگان یعنی مذهب اعتزال رویگردان شده بود و از امام علی(ع) به بدی یاد کرده و به او بی‌احترامی می‌کرد، ناراحت بود و به او خرده می‌گرفت.[۷۱] منتصر ندیمان و اطرافیان متوکل را که به نکوهش امام علی(ع) می‌پرداختند، تهدید می‌کرد. او همیشه به پدر خود می‌گفت که علی(ع) پسر عموی تو و بزرگ قوم و خاندان تو و مایه افتخار و مباهات توست.[۷۲] او سرور ما و بزرگ بنی‌هاشم است، اگر می‌خواهی به او بی‌احترامی کنی، بکن اما به دیگران و اطرافیان خود اجازه توهین نده. متوکل نیز در برابر او موضع گرفته و او را علاوه بر تحقیر و دشنام، تهدید به خلع ولایتهدی و قتل می‌کرد.[۷۳]

طبق پاره‌ای از گزارش‌ها در یکی از مجالس عیش و نوش، دلقکان با اهانت به امام علی(ع) سبب خنده متوکل شدند. منتصر خشمگین شد و پدرش را در حضور جمع مورد مؤاخذه قرار داد که این مسئله سبب خشم متوکل و توهین به او و مادرش شد. این پیشامد یکی از انگیزه‌ها[۷۴] و حتی از بزرگترین دلایل منتصر برای کشتن متوکل دانسته شده است.[۷۵] گفته شده این دلیل از شهرت برخوردار است.[۷۶]

گفته شد منتصر در قتل پدر خویش با علماء و فقهاء مشورت کرده بود و عقیده پدر خود را در دشمنی با آل علی و همچنین کارهای زشت دیگر برای آنها شرح داده بود و آنها فتوی جواز قتل او را صادر کردند.[۷۷]

بی‌احترامی متوکل به حضرت فاطمه(س)

طبق ادعای برخی منابع شیعی متوکل در یکی از جلسات به حضرت فاطمه(س) دشنام داد که این موضوع سبب ناراحتی شدید منتصر شد. او ماجرای توهین متوکل به حضرت زهرا(س) را با تعدادی از فقها در میان گذاشت. فقها حکم به وجوب قتل او کردند، اما به منتصر گوشزد کردند که در صورت قتل پدر، عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر فرمانبرداری از خدا را بهتر از طول عمر خود قلمداد کرد.[۷۸] مجلسی در کتاب جلاء العیون آورده است شاید بتوان گفت کوتاهی عمر او سبب سعادت او بود، چون کار خیر او سبب شد بیش از این مدت زندگی‌اش آلوده به غصب خلافت نباشد.[۷۹]

اقدامات او به نفع شیعیان

منتصر عباسی در دوران خلافت خود اقداماتی را به نفع شیعیان انجام داد. گفته شده وی در مواجهه با شیعیان از همه خلفای عباسی با انصاف‌تر و بهتر بود.[۸۰] کارهای او به نفع علویان سبب شد تا از او به عنوان یک مرد بزرگ در تاریخ یاد کرده[۸۱] و سیاستش با شیعیان را درخشان و خردمندانه توصیف کنند.[۸۲] اما این سیاست جدید از سوی خلیفه، با روی کار آمدن مستعین در سال ۲۴۸ق متوقف شد.[۸۳] گفته شده کارهای خوب او که دلیلی بر شرافت و مقام والای اوست سبب شد تا در طول تاریخ از او قدردانی شود.[۸۴]

اقدامات منتصر به نفع شیعیان و مقابله با پدرش در دشمنی با اهلبیت سبب شده تا برخی از محققان منتصر را شیعه و پدرش متوکل را از بدعت‌گذاران ناصبی معرفی نمایند.[۸۵]

مدارا با امام هادی(ع) و اهل‌بیت(ع)

به باور برخی محققان در زمان حکومت منتصر از فشار دستگاه خلافت بر امام هادی(ع)[۸۶] و درگیری‌ها و سعایت‌ها علیه امام کاسته شد؛ اما همچنان سیاست اقامت اجباری ایشان در سامرا و محدودیت‌های ناشی از آن ادامه داشت.[۸۷] ادعا شده منابع تاریخی هیچ برخورد و اتفاقی بین امام هادی(ع) و منتصر ثبت نکرده‌اند و چیزی که مورد تأیید همه است این است که امام(ع) از رفتار وی با علویان و همچنین از بازگشت امنیت و آرامش که در زمان متوکل از دست رفته بود، شادمان بود.[۸۸]

خاندان پیامبر(ص) پیش از خلافت منتصر در سختی و آزار بودند و جان‌هایشان همیشه در خطر بود.[۸۹] منتصر برخلاف پدرش خود را از دوستداران آل‌پیامبر نشان می‌داد[۹۰] و نسبت به اهل‌بیت(ع)، به ملایمت رفتار کرد.[۹۱] وی علویان را مورد احسان و اکرام قرار داد[۹۲] و با آنان مهربان بود[۹۳] و ترس و دلهره را از آنان دور می‌کرد.[۹۴] وی دستور داد تا از خاندان ابو‌طالب[۹۵] و علویانی که در زمان پدرش گریخته بودند،[۹۶] دست برداشته و از تعقیب آنها خودداری کنند. منتصر برای حمایت از آنها اموال فراوانی را میانشان توزیع کرد.[۹۷] به باور ابوالفرج اصفهانی در زمان منتصر هیچ‌یک از آل ابی‌طالب کشته نشد و حتی به حبس و تبعید نیز روانه نگشت.[۹۸]

نیکی منتصر به‌عنوان خلیفه عباسی با خاندان پیامبر سبب شد تا اقدامات او فراموش نشدنی و زبانزد تاریخ توصیف شود.[۹۹] هرچند برخی با نگاه بدبینانه دلیل آن را مشکلات داخلی دستگاه حکومت دانسته‌اند.[۱۰۰] گفته شده سیاست او درباره علویان با استقبال عمومی و خواص جامعه مواجه شد و شاعران به ستایش از خلیفه پرداختند.[۱۰۱] یزید بن محمد مهلبی که از شاعران شیعه دانسته شده نیکی منتصر به طالبیان و بازگشت آرامش به جهان تشیع و از بین رفتن کینه‌ها را در قالب شعر بازگو کرد.[۱۰۲]

مدارا با شیعیان

ادعا شده منتصر سیاست درست و عادلانه‌ای را با شیعیان در پیش گرفت[۱۰۳] و آنها را بیش از پدرش متوکل تحمل می‌کرد.[۱۰۴] پدرش فردی بدسیرت و دشمن اهل‌بیت(ع) دانسته شده و سختی‌های شیعیان در زمان او به اوج رسید.[۱۰۵] منتصر عباسی با رفتار پدرش نسبت به شیعیان مخالف بود[۱۰۶] وی پس از به دست آوردن قدرت با دستوری توقف دستگیری شیعیان را صادر کرد و سرکوب امامیه را کاهش داد.[۱۰۷] در دوران او شیعیان از آزادی عمل نسبی برخوردار شده[۱۰۸] و از آزار نسبت به شیعیان جلوگیری به عمل آمد.[۱۰۹]

کاهش نسبی اختناق سبب شد تا سازمان‌دهی شیعیان در مناطق مختلف تقویت شود.[۱۱۰] هرچند در برخی مناطق اسلامی فشار دولتمردان بر شیعیان همچنان ادامه داشت.[۱۱۱] چنانکه از دستگیری و زندانی شدن علی بن جعفر از وکلای امام هادی(ع) و دستگیری محمد بن فرج در مصر سخن به میان آمده است[۱۱۲] و یا طبق پاره‌ای از گزارش‌ها منتصر طبق دستوری از والی مصر خواست تا از خرید ملک و برده توسط علویان در آن دیار جلوگیری کرده و مانع سوار شدن آنها به اسب و نقل مکانشان شود.[۱۱۳]

آزادسازی زیارت بارگاه ائمه(ع) و برداشتن لعن امام علی(ع)

در دوران قبل از منتصر و در زمان حکومت متوکل زیارت بارگاه ائمه(ع) ممنوع اعلام شد و شیعیانی را که به زیارت می‌رفتند مورد آزار،[۱۱۴] شکنجه و قتل قرار می‌داد.[۱۱۵] متوکل در راستای دشمنی با اهلبیت(ع)، بارگاه امام حسین(ع) را تخریب کرد[۱۱۶] و سب و لعن علی(ع) را دوباره برقرار نمود.[۱۱۷] گفته شده منتصر تخریب بارگاه امام حسین(ع) را به منزله ترک اسلام پدرش قلمداد کرد و با او به دشمنی پرداخت.[۱۱۸]

منتصر عباسی دستور داد بارگاهی برای مرقد امام حسین(ع) بسازند،[۱۱۹] گفته شده مرقد امام حسین(ع) برای بار سوم به دست منتصر تجدید بنا شد.[۱۲۰] وی زیارت قبور ائمه(ع)[۱۲۱] به خصوص مزار امام علی(ع)[۱۲۲] و امام حسین(ع)[۱۲۳] را آزاد کرد و دستور داد تا کسی مانع زیارت شیعیان و دوستداران ائمه نشود.[۱۲۴] و حتی گفته شده بسیاری از مورخان معتقدند که منتصر مردم را به زیارت قبر حسین(ع) تشویق می‌کرد.[۱۲۵] به باور سیوطی از عالمان اهل‌سنت وی با این کار ترس و ناراحتی را از آل‌ابوطالب دور کرد.[۱۲۶]

برکناری حاکم مدینه به علت دشمنی با شیعیان

منتصر در یکی از اقدامات خود به نفع شیعیان فرماندار مدینه را که زبانزد بدرفتاری با علویان بود، برکنار کرد[۱۲۷] و علی بن حسین بن اسماعیل را جایگزین او نمود. منتصر عباسی از حاکم جدید خواست تا به نیابت از او نسبت به علویان خوش‌رفتاری کرده و نیازهای آنها را برآورده کند.[۱۲۸] وی رنج و ستم فراوان به علویان را به حکمران جدید گوشزد نمود و خدمت به آنها را سبب سعادتمندی نزد خداوند عنوان کرد.[۱۲۹]

برگرداندن فدک

منتصر عباسی باغ فدک را به علویان بازگرداند[۱۳۰] قانون منع اوقاف علویان را از میان برداشت[۱۳۱] و اوقافی را که مصادره شده بود به آل‌ابوطالب بازگرداند.[۱۳۲]

به باور برخی محققان فدک در یک جریان سیاسی قرار گرفته بود و بیش از جنبه اقتصادی از اهمیت برخوردار بود و خلفای عباسی حساسیت خاصی روی آن داشتند. هرکدام از خلفا طبق روش سیاسی خود نسبت به آن موضعگیری می‌کردند. برخی از خلفا برای نشان دادن دشمنی خود با اهل‌بیت(ع) و منزوی کردن علویان از جامعه اسلامی و تضعیف موقعیت آنها، فدک را غصب می‌کردند. چنانکه برخی دیگر از خلفا چون منتصر در یک حرکت سیاسی برای اظهار همبستگی و ارادت به خاندان پیامبر، آن را به علویان بازمی‌گرداندند.[۱۳۳]

پانویس

  1. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲
  2. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر ؛ ج‌۳ ؛ ص۱۸۱؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین ؛ ج‌۶ ؛ ص۷۰
  3. تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸؛ الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰
  4. مجمع الآداب فی معجم الألقاب ؛ ج‌۵ ؛ ص۵۲۹
  5. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر ؛ ج‌۳ ؛ ص۱۸۱
  6. تاریخ الخلفاء، ص: ۴۲۱
  7. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۶
  8. فرزندان ابو طالب، ج‌۳، ۳۴.
  9. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین ؛ ج‌۶ ؛ ص۷۰
  10. فرزندان ابو طالب، ج‌۲، ۳۹۲.
  11. فرزندان ابو طالب، ج‌۲، ۳۹۲.
  12. تاریخ امامان شیعه ؛ ص۲۳۸
  13. تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸
  14. مجمع الآداب فی معجم الألقاب ؛ ج‌۵ ؛ ص۵۲۹
  15. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۳۶؛ مجمع الآداب فی معجم الألقاب ؛ ج‌۵ ؛ ص۵۲۹؛ الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹
  16. ترجمه الکامل ابن الأثیر ج‌۱۷ ۲۰۸؛ تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۲
  17. ترجمه الکامل ابن الأثیر، ج‌۱۷، ۲۲۳،
  18. تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۶
  19. الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹؛ فوات الوفیات و الذیل علیها، ج‌۳، ص: ۳۱۸
  20. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰
  21. زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی،ص:۲۵۶
  22. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۶.
  23. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۶؛ الوافی بالوفیات، ج‌۲، ص: ۲۹۰؛ فوات الوفیات و الذیل علیها، ج‌۳، ص: ۳۱۸؛ ابوالفرج اصفهانی، توحدنی الرحمن بالعزّ و العلا
  24. ترجمه إثبات الوصیة، متن، ۴۵۳
  25. ترجمه الکامل ابن الأثیر، ج‌۱۷، ۲۷۸؛ قلادة النحر فی وفیات أعیان الدهر ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱
  26. تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸؛ تاریخ الخلفاء، ص: ۴۲۱
  27. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۰؛ تاریخ بغداد، ج‌۲، ص: ۱۲۰
  28. زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی،ص:۲۵۷
  29. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۰
  30. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۸
  31. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج‌۳، ص: ۲۲۵؛ زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی،ص:۲۵۶؛ تحلیلی از زندگانی امام هادی(ع)،ص:۳۸۶
  32. قلادة النحر فی وفیات أعیان الدهر ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱؛ شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج‌۳، ص: ۲۲۵
  33. تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰-۴۲۱؛ الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹؛ فوات الوفیات و الذیل علیها، ج‌۳، ص: ۳۱۸
  34. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۰؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج‌۳، ص: ۲۲۵
  35. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۰؛ الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹
  36. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۸؛ شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج‌۳، ص: ۲۲۵؛ تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت‌های اسلامی ؛ متن ؛ ص۳۳۱
  37. تاريخ بغداد ؛ ج‏2 ؛ ص118
  38. تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ مجمع الآداب فی معجم الألقاب ؛ ج‌۵ ؛ ص۵۲۹
  39. مجمع الآداب فی معجم الألقاب ؛ ج‌۵ ؛ ص۵۲۹؛ قلادة النحر فی وفیات أعیان الدهر ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱
  40. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۳۶؛ تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸
  41. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۳۶
  42. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۳۶؛ تاریخ بغداد ؛ ج‌۲ ؛ ص۱۱۸
  43. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب ؛ ج‌۳ ؛ ص۲۲۴
  44. امامان شیعه و جنبشهای مکتبی ؛ ص۳۱۷؛ تاریخ امامت ؛ ص۲۴۴؛
  45. تاریخ حبیب السیر: از حمله مغول تا مرگ شاه اسمعیل اول، ج‌۲، ص: ۲۷۳
  46. تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ ترجمه الکامل ابن الأثیر، ج‌۱۷، ۲۷۵؛ بیان خلع معتز و مؤید از ولایت‌عهد الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین ؛ ج‌۶ ؛ ص۷۰
  47. تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۲
  48. تاریخ امامت ؛ ص۲۴۶
  49. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۶۵
  50. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۳ ابو العمود شاری
  51. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۶۵؛ ترجمه الکامل ابن الأثیر، ج‌۱۷، ۲۷۴.
  52. طبری
  53. أنیس المؤمنین، الحموی، متن، ۲۲۷؛ الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹
  54. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۵؛ تاریخ حبیب السیر: از حمله مغول تا مرگ شاه اسمعیل اول ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۷۲
  55. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۲۸؛ نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۵-۱۸۶
  56. تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت‌های اسلامی ؛ متن ؛ ص۳۲۸؛ تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۲
  57. تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۱
  58. زندگانی امام حسن عسکری(ع)، قرشی، ۲۵۴.
  59. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۷۸؛ تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۲
  60. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین ؛ ج‌۶ ؛ ص۷۰
  61. تاریخ الخلفاء، ص: ۴۲۱؛ قلادة النحر فی وفیات أعیان الدهر ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱
  62. تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت‌های اسلامی ؛ متن ؛ ص۳۲۸
  63. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۷۹.
  64. الوافی بالوفیات، ج‌۲، ص: ۲۹۱؛ أنیس المؤمنین، الحموی، متن، ۲۲۷؛ تاریخ حبیب السیر: از حمله مغول تا مرگ شاه اسمعیل اول ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۷۲.
  65. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲
  66. تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۱.
  67. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۵۸؛ تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۵
  68. تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۱.
  69. الغدیر، ج‌۵، ۸۷.
  70. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۷۹
  71. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۵.
  72. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۲۲ قد اقبل الاصلع البطین خلیفة المسلمین غار الفتی لابن عمه‌
  73. تاریخ ابن خلدون/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۴۳۵؛ ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۲۲ قد اقبل الاصلع البطین خلیفة المسلمین غار الفتی لابن عمه‌
  74. المعیار و الموازنة ترجمه، ص: ۱۸؛ زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی، ۲۴۳-۲۴۴؛ و با کمی اختلاف: نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲
  75. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۲۲
  76. الغدیر، ج‌۵، ۸۷.
  77. ترجمه الکامل ابن الأثیر، ج‌۱۷، ۲۷۸-۲۷۹
  78. جلاء العیون، المجلسی، ۸۱۴-۸۱۵؛ دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ۵۱۵؛ پژوهشی در مقتلهای فارسی ؛ ص۱۰۷
  79. جلاء العیون، المجلسی،ص:۸۱۵
  80. ادبیات سیاسی تشیع ؛ ص۲۹۱
  81. تحلیلی از زندگانی امام هادی(ع)،ص:۳۸۶؛ زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی،ص:۲۵۶
  82. زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی، ۲۵۴-۲۵۵.
  83. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، جاسم حسین، ۸۵.
  84. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۵
  85. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲س
  86. زندگی ائمه علیهم السلام ؛ ص۲۷۷؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام ؛ ص۵۱۱
  87. زندگانی دوازده امام علیهم السلام، ج‌۲، ۴۹۸؛ زندگی ائمه علیهم السلام ؛ ص۲۷۷.
  88. تحلیلی از زندگانی امام هادی(ع)،ص:۳۸۶
  89. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱-۵۴۲
  90. فرزندان ابو طالب، ج‌۳، ۳۴.
  91. فرزندان ابو طالب، ج‌۲، ۳۹۲؛ ادبیات سیاسی تشیع ؛ ص۲۹۱؛ تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۲
  92. الوافی بالوفیات ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۸۹؛ فوات الوفیات و الذیل علیها، ج‌۳، ص: ۳۱۸؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ تاریخ حبیب السیر: از حمله مغول تا مرگ شاه اسمعیل اول، ج‌۲، ص: ۲۷۳
  93. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب ؛ ج‌۳ ؛ ص۲۲۴؛ سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳
  94. سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳
  95. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۲
  96. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۸۰ سیره منتصر
  97. فرزندان ابو طالب، ج‌۲، ۳۹۲؛ سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳
  98. فرزندان ابو طالب، ج‌۳، ۳۴.
  99. زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی،ص:۲۵۶
  100. زندگی ائمه علیهم السلام ؛ ص۲۷۷
  101. تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی، ۲۵۴-۲۵۵.
  102. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۲؛ تاریخ سیاسی اسلام ترجمه ؛ ج‌۳ ؛ ص۳۷۲؛ زندگانی امام حسن عسکری ع، قرشی، ۲۵۴-۲۵۵.
  103. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۳.
  104. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، جاسم حسین، ۸۵.
  105. ادبیات سیاسی تشیع ؛ ص۲۸۰
  106. س
  107. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، جاسم حسین، ۸۵.
  108. تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری ؛ ص۱۲۷
  109. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۲
  110. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام ؛ ص۵۱۱
  111. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام ؛ ص۵۱۱
  112. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام ؛ ص۵۱۱
  113. تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری ؛ ص۱۳۸
  114. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱-۵۴۲؛ تاریخ حبیب السیر: از حمله مغول تا مرگ شاه اسمعیل اول ؛ ج‌۲ ؛ ص۲۶۸-۲۶۹
  115. ادبیات سیاسی تشیع ؛ ص۲۸۰.
  116. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۱-۵۴۲؛ تاریخ امامت ؛ ص۲۴۴
  117. تاریخ امامت ؛ ص۲۴۴
  118. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲
  119. سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳ به نقل از مجلسی بحار الانوار
  120. سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳
  121. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، جاسم حسین، ۸۵.
  122. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۵
  123. ادبیات سیاسی تشیع ؛ ص۲۹۱؛ تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری ؛ ص۱۲۷
  124. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۲
  125. سیره معصومان، ج‌۵، ۲۲۳
  126. تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰
  127. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۳.
  128. تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری ؛ ص۱۲۷؛ نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، ج‌۳، ص: ۱۸۲
  129. با کمی اختلاف: ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۸۰
  130. ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۸۰ سیره منتصر؛ تاریخ الخلفاء ؛ ص۴۲۰؛ تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، جاسم حسین، ۸۵.
  131. تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۳.
  132. مروج الذهب/ترجمه ؛ ج‌۲ ؛ ص۵۴۲؛ ترجمه الکامل ابن الأثیر،ج‌۱۷،ص:۲۸۰ سیره منتصر؛ تحلیلی از زندگانی امام هادی ع، ۳۸۳.
  133. ترجمه الطرائف، ۴۰۰.

یادداشت

منابع