کاربر:A.gholami/صفحه تمرین
بیبی شطیطه یا شیطیطه نیشابوری، پیر زنی بود که در قرن دوم هجری در نیشابورِ ایران می زیست. بنابر روایات شیعی از میان وجوهات ارسالی مردم نیشابور تنها وجوهات شطیطه توسط موسی بن جعفر پذیرفته شد. هنگام دریافت وجوهات، موسی بن جعفر زمان مرگ شطیطه را گفته و وعده میدهد که بر او نماز میت خواهد خواند. این واقعه در کتب متعدد حدیثی شیعه روایت شده که قدیمیترین آن، کتاب الثاقب في المناقب اثر نصیرالدین بن حمزه طوسی (درگذشته ۵۶۰ق) است.
روایات
قدیمیترین کتابی که به شرح این ماجرا پرداخته کتاب الثاقب في المناقب نصیرالدین بن حمزه طوسی (درگذشته ۵۶۰ق) بوده، همچنین این داستان در کتاب الخرائج و الجراح نوشته قطبالدین راوندی (درگذشته ۵۷۳ق) آمده است.
دیگر محدثان شیعه مانند مجلسی در بحارالانوار و شهرآشوب در مناقب، و هاشمی بحرانی در مدینه المعاجز همگی از المناقب این داستان را روایت کردهاند.
شرح ماجرا
علی بن راشد گوید: در زمان امام صادق(ع) مردم نیشابور برای پرداخت وجوهات و همچنین گرفتن پاسخ سوالات خود، فردی بنام محمد بن ابراهیم نیشابوری را انتخاب کردند.
اموال ارسالی توسط اینان شامل ۳۰ هزار دینار و ۵۰ هزار درهم و ۲ هزار تخته پارچه بود. در این میان پیر زنی به نام شطیطه ۱ درهم و تکه پارچهای به ارزش ۴ درهم به محمد بن ابراهیم داده و میگوید این تمام مالی است که بر گردن من است و آنرا به مولایم تحویل ده. ابراهیم میگوید: به شطیطه گفتم خجالت میکشم که درهم و تکه پارچه را به امام تحویل دهم. درپاسخ شطیطه گوید: إن الله لا یستحی من الحق (احزاب ۵۳)، این هم حقی است که بر گردن من است و اگر خدا را ملاقات کنم در حالی که این حق _چه کم باشد چه زیاد _ را ادا کرده باشم بهتر از آن است که او را ملاقات کنم در حالی که حقی از جعفر بن محمد بر گردنم باشد. ابراهیم گوید درهم را گرفتم و آن را کج کردم و در کیسه ای که در آن ۴۰۰ درهم برای فردی بنام خلف بن موسی لولوی بود انداختم. پارچه را هم گرفته در میان پارچههای ۲ برادر بنام نوح بن اسماعیل گذاشتم.
همچنین ۷۰ ورقة سوال به همراه خود بردم که در زیر هر سوال قسمت سفیدی بود برای پاسخ امام در آن، و آنان را در ۳ حلقه پیچیدند و بر هر حلقه مهر زدند و به من گفتند اینان را با خودت ببر و پیش امام برو و به دست ایشان برسان و شبی پیش ایشان بمان و بعد آنها را پس بگیر، اگر دیدی مهر نامهها سالم است، تو آن را بشکن و نامهها را باز و پاسخها را ببین، اگر بدون شکستن مهر به نامهها پاسخ داده بود پس او امام است و اموال را به او بده وگرنه اموال ما را برگردان.
أبو جعفر گوید پس حرکت کردم تا اینکه به کوفه رسیدم و به زیارت امیرالمومنین رفتم. بر در مسجد کوفه پیر مردی رادیدم که از شدت کهولت سن ابروانش بر روی چشمانش آمده بود. پیرامون او افرادی بودند که از حلال و حرام از او سوال میپرسیدند و او بر مبنای مذهب امیرالمومنین فتوا میداد. از شخصی درباره او پرسیدم، گفتند او ابو حمزه ثمالی است. بر او سلام کرده و پیش ایشان نشستم و قضیه خودم را گفتم. در این هنگام سواری آمد و خبر فوت جعفر بن محمد را داد. من به خود گفتم حالا کجا روم؟!
ابوحمزه از مرد پرسید: امام به چه کسی وصیت کرد؟ پاسخ داد به ۳ تن، أبو جعفر المنصور و به عبدالله و موسی پسرانش. پس ابوحمزه خندید و به من گفت غمگین نباش، امام را خواهی شناخت. از او پرسیدم چگونه؟ گفت: وصیت به منصور به جهت پنهان کردن امامت بود. اما وصیت به پسر بزرگ و کوچکش نشان از ایراد و نقص بزرگ تر و مشخص نمودن کوچک تر است. زیرا پیامبر (ص) فرموده: امامت در فرزند بزرگ توست ای علی، تا زمانی که در او نقص عضو نباشد.
پس زمانی که دیدیم به پسر بزرگ و کوچک خود وصیت کرده، متوجه شدیم که بزرگ تر دارای عیب و نقص عضوی است و دارد به پسر کوچک تر اشاره میکند. پس به سوی موسی بشتاب که او صاحب الامر است.
ابو جعفر گوید: با امیرالمومنین و أبو حمزه وداع کردم و به سوی مدینه شتافتم و بار سفرم ام را در منزلگاهی گذاشتم و به زیارت رسول الله رفتم. از مردم پرسیدم جعفر بن محمد بر چه کسی وصیت کرد؟ گفتند بر پسرش عبدالله الافطح. پرسیدم آیا او فتوا میدهد؟ گفتند: آری.
پس به سوی او رفتم