خلافت بنیامیه: تفاوت میان نسخهها
imported>Sama صفحهای جدید حاوی «{{جا:ویرایش}} ==خلافت معاویه== خلافت معاویه با صلح با امام حسن در ۴۱ق آغاز شد. ...» ایجاد کرد |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۴، ساعت ۰۹:۵۶
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۴ توسط [[کاربر:{{{کاربر}}}]] برای جلوگیری از تعارض ویرایشی اینجا گذاشته شده است. اگر بیش از پنج روز از آخرین ویرایش مقاله میگذرد میتوانید برچسب را بردارید. در غیر این صورت، شکیبایی کرده و تغییری در مقاله ایجاد نکنید. |
خلافت معاویه
خلافت معاویه با صلح با امام حسن در ۴۱ق آغاز شد. در پی خلافت معاویه، مفهوم خلافت به سلطنت تبدیل شد.[۱] او و یارانش بارها از واژه «مُلک» درباره او استفاده کردند. [۲] گفته شده است: عمر بن خطاب او را «کسرای عرب» دانسته است. [۳]
انتقال خلافت به دمشق
معاویه برای «ملک داری» مرکز خلافت را به دمشق منتقل کرد. او به وفاداری مردم شام اطمینان داشت. معاویه از دیرباز با مردم شام منافع مشترک ایجاد کرده بود.[۴] شامیان به جز یک بار همواره بر وفاداری خود استوار بودند. [۵]
با این همه، دمشق در طی خلافت معاویه، اقامتگاه اصلی بنی امیه شمرده نمیشد. [۶]
گماردن امویان بر مناطق مختلف
معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان، روابط خود با بنی امیه را در جهت حفظ منافع کلی خلافت تنظیم کرد. او مروان را به ولایت مدینه گماشت. [۷] اما بعدها روابطشان به سردی گرایید.[۸] غالب امویان در حجاز گرد آمدند. [۹]
معاویه ولایت بصره و کوفه را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آنها، به مغیرة بن شعبه ثقفی و عبدالله بن عامر اموی واگذاشت.[۱۰] برای جلب همکاری زیاد بن ابیه، او را فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خویش خواند.[۱۱] این اقدام، معاویه را در معرض توهین و استهزا قرار داد. [۱۲] ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در ۴۵ق -که شامل بخش بزرگی از ایران نیز میشد-[۱۳] و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی و اداری به عراق بازگشت. [۱۴] پس از مرگ زیاد، معاویه برای شهرهای یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید.[۱۵]
معاویه در سال نخست با رومیان پیمان صلح بست.[۱۶] اما پس از آن، فتوح هر ساله در بیشتر نقاط مجدداً شروع شد[۱۷] و دامنه آن به شمال افریقا و قسطنطنیه و قبرس و سیسیل و اقصای خراسان بزرگ و حتی مرز هند رسید.[۱۸]
تعیین جانشینی یزید
بنا به برخی روایات، معاویه از حدود ۵۰ق تلاش هایی را برای بیعت گرفتن برای یزید به عمل آورد و نخست از مردم شام و متحدانش بیعت گرفت. [۱۹] و بیشتر رجال به جز امام حسین و چند تن از فرزندان صحابه با او بیعت کردند.[۲۰]
خلافت یزید
یزید به اشراف زادگان عرب عهد جاهلی بیشتر شباهت داشت تا به خلیفه مسلمانان.[۲۱] دوران خلافت او، بسیاری از مظاهر اسلامی مورد هجمه و حمله قرار گرفت. حادثه کربلا، واقعه حره و آتش زدن کعبه از جمله این حملهها بود.
وقایع زمان یزید
حادثه کربلا
او در اواایل خلافت در ۶۱ق به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین(ع) به دست عبیدالله بن زیاد عامل خود بر عراق فاجعه کربلا را پدید آورد.[۲۲] و اگر کوشید که خود را مبرا یا پشیمان نشان دهد [۲۳] اما اشارهاش در باب انتقام از غزوه بدر، خشنودی او را نشان میداد.
واقعه حره
در ۶۲ق گروهی از اشراف مدینه با یزید دیدار کردند. [۲۴] پس از بازگشت آنها مردم را به قیام علیه یزید برانگیختند. والی شهر را اخراج کردند. امویان مدینه را محاصره کردند[۲۵] عبدالله بن زبیر با استفاده از حادثه کربلا نیز مردم مکه را بر ضد یزید همراه خود کرد.[۲۶] یزید، لشکر مسلم بن عقبه مری را راهی حجاز کرد.[۲۷] مسلم و لشکریان مدینه را غارت کردند.
سپاه مسلم بن عقبه، پس از مرگ وی، برای دفع ابن زبیر به سوی مکه رفت. شهر را محاصره کردند و با تیرهای آتشین کعبه را به آتش کشیدند. [۲۸]
هنگامی که مکه در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیع الاول ۶۴ق/۶۸۳م رسید.[۲۹]
آشفتگیها پس از یزید
پس از مرگ یزید حجاز و عراق و شام دستخوش آشفتگیهایی بود. در حجاز و عراق هواداران عبدالله بن زیبر با او بیعت کردند.[۳۰] مردم دمشق به طور موقت با ضحاک بن قیس بیعت کردند.[۳۱] در بصره در اتفاقی مشبه مردم با عبیدالله بن زیاد بیعت کردند[۳۲]اما پس از مدتی مردم کوفه و بصره، بر ضد والیان خود قیام کردند. [۳۳]در پارهای از نقاط مانند قنسرین و حمص و فلسطین مردم با ابن زبیر بیعت کرده بودند.[۳۴]
ضحاک بن قیس از بیم تقویت جایگاه حسان بن مالک کلبی که ابتدا به خالد بن یزید و بعدها به مروان بن حکم تمایل داشت، به سوی ابن زبیر کشانده شد. [۳۵] حسان والی وقت فلسطین و دایی یزید [۳۶] به اردن رفت و قبایل بسیاری را که دل با بنی امیه داشتند، گرد آورد.[۳۷] مروان و سران اموی که از حجاز اخراج شده بودند به حسان پیوستند. [۳۸] حسان نخست به نفع خالد بن یزید -که بعدها به امور علمی روی آورد- فعالیت کرد.[۳۹] برخی روایات میگویند که مروان نخست میخواست با ابن زبیر بیعت کند و برای امویان امان بگیرد[۴۰] ولی از سوی عبیدالله بن زیاد به او پیشنهاد خلافت شد و دیگران استقبال کردند. [۴۱]
معاویه بن یزید و انتقال خلافت به مروانیان
در این زمان موضوع انتقال خلافت از شاخه سفیانی بنی امبه به شاخه مروانی مطرح میشود.
گفته شده است که یزید پیش از مرگ با مشورت حسان بن مالک کلبی، فرزندش معاویه که حدود 20 سال داشت را جانشین خود کرد. معاویه دوم پس از مرگ یزید به منبر رفت و با انتقاد از خاندان خود، خویش را از خلافت خلع کرد و پایان خلافت «آل سفیان» را اعلام کرد. او پس از مدتی درگذشت. [۴۲] داستان معاویه دوم مبهم است و با تردیدهایی روبرو است. سخنان منسوب به او خصوصاً اعلام پایان خلافت آل سفیان، به مشروعیت مروان بن حکم که از آل سفیان نبود، کمک میکرد. مروان سعی کرده است با جعل اخبار معاویه دوم، تصویری زاهدانه از او نشان دهد و خروج خلافت از آل سفیان را مشروع جلوه دهد.[۴۳]
خلافت مروان
در ذیقعده ۶۴ق/۶۸۴م در جابیه با مروان بن حکم بیعت شد. [۴۴] برتری سنی او نسبت به خالد بن یزید در خلافت تأثیر داشت.[۴۵] در بیعت با مروان، جانشینی او نیز بحث شد. حاضران در جابیه با خالد بن یزید پس از مروان با عمرو بن سعید بن عاص پس از او بیعت کردند. [۴۶] مروان در همان ایام با ام خالد همسر یزید ازدواج کرد. [۴۷] مروان توانست خلافت را به خاندان خویش منتقل کند. وی در ۶۵ق برای پسرش عبدالملک و پس از او، عبدالعزیز بیعت گرفت. [۴۸] و خالد بن یزید را از خلافت محروم کرد و از تحقیر او خودداری نمیکرد. [۴۹] بنا به مجموعهای از روایات؛ ام خالد از شدت خشم مروان را در رمضان ۶۵ از میان برد.[۵۰]
نبرد با ضحاک بن قیس
ضحاک پیش از بیعت با مروان، قصد همکاری با بنی امیه را داشت، اما به ابن زبیر پیوست.[۵۱] در جنگ بزرگ و خونینی در مرج راهط، سپاهیان مروان طی چند روز سپاهیان ضحاک را به سختی شکست دادند و ضحاک کشته شد.[۵۲] در ایام جنگ دمشق به دست مروان افتاد [۵۳] سپس شهرهای دیگر شام و فلسطین به مروان پیوستند و مروان با لشکرکشی، مصر را به قلمرو خود افزود.[۵۴]
نبرد با ابن زبیر
سراسر خلافت کوتاه مدت مروان به مقابله با ابن زبیر گذشت. مروان نخست هجوم مصعب به فلسطین را دفع کرد و سپس از آنجا لشکری را به حجاز روانه کرد و توانست مدینه را اشغال کند؛ اما بعداً از سپاه فرستاده ابن زبیر شکست خورد.[۵۵]
خلافت عبدالملک
عبدالملک بنیانگذار نوین خلافت اموی در شاخه اموی بود. او پیش از رسیدن به خلافت به زهد و عبادت شهرت داشت. [۵۶] عبدالملک کمترین انتقاد را بر نمیتافت و در رعایت نظم مالی سختگیر بود. [۵۷] عبدالملک سیاست پیشین سرکوب خوارج به ویژه شاخه ازارقه و فتوح را با جدیت پی گرفت. در این دوره نقل دیوان از فارسی به عربی به وسیله یک ایرانی انجام گرفت و در حدود سال ۷۵ق سکه ضرب کردند.
او با شکست دادن مصعب در عراق و ابن زبیر در حجاز بساط زبیریان را برچید. حجاج را به ولایت مدینه و سپس عراق و ایران برگزید.
او میخواست جانشینی را از برادرش عبدالعزیز به فرزندانش منتقل کند، اما از این کار منصرف شد. عبدالعزیز در ۸۵ق مرد و ولایتعهدی به ولید و سپس سلیمان و بعد از او مروان بن عبدالملک رسید.[۵۸] عبدالملک در ۸۶ق درگذشت.
شکست مصعب در عراق
عبدالملک با مشکلات بسیاری روبرو بود که بزرگترین آن ابن زبیر و دوگانگی خلافت بود. او نخست به عراق پرداخت که زیر نظر مصعب بن زبیر بود. درگیری مصعب با شیعیان و خوارج مجال جنگ با امویان را به وی نمیداد. در این مدت عبدالملک با رومیان قرارداد ترک مخاصمه بسته بود و آماده نبرد با مصعب بود.[۵۹] عمرو بن سعید بن عاص با استفاده از غیبت عبدالملک، بر او شورید. عبدالملک به دمشق بازگشت و شورش او را سرکوب کرد.[۶۰] و باز رو به عراق نهاد. جنگ با اتباع زبیر به دلیل زمستان به درازا کشید. [۶۱] در جنگ دیرجاثلیق، مصعب بن زبیر در ۷۱ یا ۷۲ق شکست خورد و کشته شد. [۶۲]
شکست ابن زبیر در حجاز
ابن زبیر به مکه رفت و گمان کرد کسی در حرم یارای جنگ با او نخواهد بود. عبدالملک، حجاج بن یوسف ثقفی را راهی نبرد با او کرد. [۶۳] حجاج پس از سرکوب عوامل ابن زبیر در طائف [۶۴]، با کسب اختیارات بیشتر برای تعرض به مکه، چندین ماه شهر را در محاصره گرفت که بر اثر آن قحطی شد و کعبه آماج تیرهای آتشین واقع گردید[۶۵] و سرانجام ابن زبیر در ۷۳ق از پای درآمد. [۶۶]
عبدالملک سپس به نبرد با رومیان پرداخت و به سختی شکستشان داد.[۶۷] او مانند دوره معاویه تقریباً هرساله درگیریهای با رومیان داشت. [۶۸]
حجاج
عبدالملک ولایت مدینه را به حجاج سپرد و برادرش بشر را به ولایت عراق برگزید. پس از مرگ بشر در ۷۴ق نخست ولایت عراق و سپس در ۷۸ق همه قلمرو ایران تا شرق را به حجاج سپرد.[۶۹] او شریک سرسپرده خلیفه محسوب میشد. او با خشونتی کم نظیر، سرزمینهای تحت ولایت خود را آرام کرد و در برخی امور اقتصادی و اداری، اصلاحاتی اساسی به عمل آورد.[۷۰] حجاج خلیفه را از پیامبر بالاتر میدانست.[۷۱] و خروج از اطاعت خلیفه را با کفر و بیدینی یکسان میشمرد. [۷۲] حجاج سیاست سرکوب شیعه و خوارج را با شدت دنبال کرد.[۷۳] بسیاری از علما و تابعین را به حبس کشاند.[۷۴] استبداد و خشونت حجاج، قیامهایی را در پی داشت. از همه مهمتر جنبش عبدالرحمن بن اشعث بود که از سجستان آغاز شد و طبقه قاریان در آن فعال بودند.[۷۵] این قیام حتی حکومت بنی امیه را به خطر افکند و عبدالملک به عزل حجاج راضی شده بود.[۷۶] پس از ۳ سال جنگ، ابن اشعث در ۸۲ق شکست خورد.
خلافت ولید بن عبدالملک
ولید پس از عبدالملک به خلافت رسید. بخش بزرگی از خلافتش به فتوحات گذشت. قتیبة بن مسلم باهلی در خراسان و مسلمة بن عبدالملک در نواحی روم به بسط قلمرو خلافت اشتغال داشتند. [۷۷] ولید به ساخت و ساز و تجدید عمارت توجه داشت.[۷۸] حجاج همچنان از جایگاه پیشین برخوردار بود[۷۹] و در شوال ۹۵ق مرد.[۸۰] ولید در جمادی الآخر ۹۶ مرد.
خلافت سلیمان بن عبدالملک
سلیمان که پیشتر والی فلسطین بود،[۸۱] پس از ولید به خلافت رسید.[۸۲] سلیمان برخی والیان را تغییر داد. یزید بن مهلب را بر عراق گماشت. [۸۳] جرجان و طبرستان را فتح کرد. مسلمة بن عبدالملک در ۹۷ق قسطنطنیه را محاصره کرد. [۸۴] پس از مرگ مروان بن عبدالملک، سلیمان فرزندش ایوب را به ولایت عهدی برگزید.[۸۵] اما ایوب در ۹۸ق مرد. گمان میشد که داوود دیگر پسر سلیمان جانشین شود، اما خلیفه در روزهای پایانی زندگی، عمر بن عبدالعزیز را به جانشینی برگزید[۸۶]
خلافت عمر بن عبدالعزیز
عمر بن عبدالعزیز در عهد ولید، والی مدینه بود و با سعایت حجاج در ۹۳ق عزل شد. [۸۷] مادرش از نوادگان عمر بن خطاب بود.[۸۸] پس از اعلام خلافت، برخی امویان مانند هشام بن عبدالملک خشمگین شدند.[۸۹]
عمر والیان عراق و خراسان را تغییر داد. به عنوان خلیفه اقدامات سیاسی چشمگیری نداشت و برخی اقدامات پیشین را ادامه داد. خلافتش به سبب اصلاحات و ایجاد تحول در برخی اصول خاص با خلافت پیشین تفاوت داشت. او بیش از آنکه خلیفه باشد، عالم و فقیه بود و فهرست شیوخ و راویان او در حدیث نشان از تربیت مذهبی و جایگاه او در میان عالمان و محدثان دارد. [۹۰]
او فدک را به علویان بازگرداند[۹۱] و از ناسزاگویی به علی (ع) جلوگیری کرد.[۹۲] ولی ناسزاگویی به معاویه و حجاج را نیز خوش نمیداشت. [۹۳] اموال ناحق بنی امیه را به بیت المال برگرداند. [۹۴] خوارج را به گفت و گو فراخواند و دستور داد تا زمانی که دست به شمشیر نبردهاند، با آنان مدارا شود[۹۵] دستور داد از ایرانیان مسلمان جزیه برداشته شود،[۹۶]و روابط مسلمانان و غیرمسلمان به ویژه از جهت اقتصادی تا حد ممکن اصلاح شود[۹۷]
بخش بزرگی از اخبار عمر بن عبدالعزیز به نقل نامهها و سخنان حکمت آمیز و رفتارهای زاهدانه او اختصاص یافته است. [۹۸] داستانهایی با زمینه صوفیانه در کرامات وی نقل کردهاند[۹۹] و در باب مناقب و سیره او تألیفاتی شدهاند[۱۰۰]از وی نشانهای در رد یا تردید در اصل مشروعیت بنی امیه دیده نشده است. [۱۰۱]
عمر بن عبدالعزیز در رجب ۱۰۱ درگذشت.[۱۰۲] برخی روایات از مرگ وی بر اثر زهر خوردن خبر میدهند. [۱۰۳] گفتهاند عمر بن عبدالعزیز از خلافت یزید بن عبدالملک ناراضی بوده،[۱۰۴] و محتمل است بدین خاطر به قتل رسیده باشد.[۱۰۵]
خلافت یزید بن عبدالملک
یزید دوم راه خلاف سیاستهای عمر بن عبدالعزیز در پیش گرفت. اصلاحات مالی را لغو کرد.[۱۰۶] و والی مدینه را عزل کرد.[۱۰۷] بزرگترین اتفاق عهد یزید بن عبدالملک، قیام یزید بن مهلب در عراق بود که با همراهی قبایل ازد و ربیعه انجام شد. وی خوزستان و فارس و کرمان را تسخیر کرد. اما در ۱۰۲ق، مسلمة بن عبدالملک قیام را سرکوب کرد.[۱۰۸]
یزید مسلمه برادر خود را به حکومت عراق گماشت،[۱۰۹] ولی بعد او را عزل کرد و عمر ابن هبیره فزاری را به جای وی نهاد [۱۱۰] سرکوب آل مهلب که یمانی شمرده میشد و انتصاب ابن هبیره از قیسیها اعلام جنگ با قبایل پرنفوذ یمانی عراق بود.[۱۱۱] سیاست سرکوب خوارج را ادامه داد[۱۱۲] در مرزهای روم و خراسان همچنان به نبرد میپرداخت.[۱۱۳] داستان دلدادگی او با دو کنیز آوازه خوان، حبابه و سلامه در مآخذ آمده است[۱۱۴] سرانجام اندکی پس از مرگ یکی از آن دو کنیزک، در شعبان ۱۰۵ق بر اثر غصه از میان رفت.[۱۱۵]
خلافت هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک بنا به توافق قبلی پس از یزید دوم به خلافت رسید.[۱۱۶] او ۲۰ سال خلافت کرد و سعی کرد پایههای خلافت بنی امیه را استوار کند. در اقتصاد و نظم دیوانی کوششهایی کرد. حتی بعدها منصور عباسی از او ستایش کردند.[۱۱۷] مرحله نوی از فتوحات در ناحیه روم را آغاز کرد و نظامیان را از عرصههای سیاسی دور نگه داشت. [۱۱۸] در خراسان بزرگ و شروان فتوحات گستردهای داشت. [۱۱۹]
هشام روش خلافت بنی امیه در عزل و نصب والیان را در پیش گرفت. هدف کلی از آن ایجاد توازن میان قبایل یمانی و قیسی بود. والیان عراق بیشتر از «مکتب حجاج» گزینش میشدند. هشام بن هبیره را از عراق عزل کرد و خالد بن عبدالله قسری از یمانیها را به ولایت آنجا برگماشت. [۱۲۰] خالد در ۱۵ سال حکوت بر عراق خوارج را سرکوب کرد. [۱۲۱] خیزش مغیرة بن سعید عجلی از غلات شیعه در کوفه را در هم شکست. [۱۲۲] خالد به سبب گردآوری ثروت و به بهانه بیاحترامی به خلیفه عزل شد و در ۱۲۰ق به حبس افتاد.[۱۲۳]
یوسف بن عمر ثقفی، عامل یمن جای خالد را در ولایت عراق گرفت. او به خاطر ترس از بروز فتنه پنهانی وارد عراق شد.[۱۲۴] قیام زید بن علی را در کوفه با شدت هر چه تمامتر سرکوب کرد. [۱۲۵]
هشام در ربیع الآخر ۱۲۵ق مرد.[۱۲۶]
خلافت ولید بن یزید
پس از هشام بنا بر وصیت یزید بن عبدالملک، خلافت به ولید بن یزید رسید.[۱۲۷]ولید دوم از همان عهد هشام بیبند و بار بود و حتی هشام میخواست جانشینی را از او به پسرش مسلمه منتقل کند.[۱۲۸] به همین سبب، رابطه ولید و هشام تیره بود و ولید هنگام مرگ هشام در دمشق حاضر نشد. [۱۲۹]
با خلافت ولید دوم، خلافت بنی امیه به سمت سقوط رفت. او آشکارا در فسق و فجور فرورفته بود.[۱۳۰] داستانهای شگفتی از دربار او به ویژه در هتک حرمت کعبه نقل شده است.[۱۳۱] ولید اموالی را که هشام گرد آورده بود، میان شامیان تقسیم کرد. [۱۳۲]
ولید دو فرزند خردسالش را به جانشینی گمارد. یوسف بن محمد ثقفی را بر مکه و مدینه گماشت، و عمر بن یزید برادرش را به قبرس فرستاد. پس از رسیدن به خلافت، بیش از گذشته به شکار و تفریح میپرداخت. [۱۳۳] برخی از امویان و برخی سپاهیان یمانی، به اعتراض پرداختند.[۱۳۴]
شورش یزید بن ولید
یزید بن ولید بن عبدالملک به دشمنی با ولید پرداخت. او افرادی را به قتل خلیفه میانگیخت. [۱۳۵] یمانیهای ناراضی نیز یزید بن ولید را به خلافت برمی انگیختند.[۱۳۶] از آن سو، عباس بن ولید و مروان بن محمد یزید را از مخالفت بر حذر داشتند. [۱۳۷] با این همه، یزید پنهانی سخت مشغول فعالیت بود و از دمشقیان برای خود به خلافت بیعت گرفت.[۱۳۸] و در حرکتی غافلگیرانه توانستند بر دمشق مسلط شوند.[۱۳۹] خلیفه در این زمان برای درمان به تدمر در اردن رفته بود و کسی را برای مقابله با یزید فرستاد، اما قاصد با یزید بیعت کرد.[۱۴۰] یزید سپاهی را به جنگ ولید فرستاد و او را به کتاب و سنت و حتی شورا دعوت کرد. [۱۴۱] ولید در جابیه موضع گرفت و در جنگ شکست خورد و تنها به قصری پناه برد و در هجوم مردانی به پناهگاهش در جمادی الآخر ۱۲۶ به قتل رسید و سرش را نزد یزید فرستادند. [۱۴۲]
خلافت یزید بن ولید
یزید بن ولید را به سبب کاهش بخششها یزید ناقص مینامیدند. [۱۴۳] در زمان وی بر پریشانی اوضاع و اختلافات میان امویان افزوده شد. تلاش او برای سامان دادن این اوضاع به جایی نرسید. در حمص به تحریک مروان بن عبدالله و ابومحمد سفیانی شورش شد و خواستار بیعت با فرزندان ولید دوم شدند.[۱۴۴] فلسطینیان نیز از بیعت سر باز زدند.[۱۴۵] مروان بن محمد حکمران ارمنیه بخش مهمی از تحریکات را بر عهده داشت. [۱۴۶] اما با وعده یزید مبنی بر ولایت جزیره و موصل و آذربایجان و ارمنیه با او بیعت کرد.[۱۴۷] با این حال یزید تنها بر دمشق فرمان میراند. [۱۴۸]
گفتهاند او برادرش ابراهیم بن ولید و پس از او حجاج بن عبدالملک را به جانشینی برگزید اما در صحت این خبر تردید است. دوره حکومت او بیشت از ۶ ماه نپایید و در روزهای پایانی ۱۲۶ق از دنیا رفت. [۱۴۹]
آشفتگیها پس از یزید بن ولید
معلوم نیست ابراهیم بن ولید خلیفه بود یا نه.[۱۵۰] زیرا پس از مرگ یزید حکم بن ضبعان در فلسطین مردم را به بیعت با سلیمان بن هشام بن عبدالملک فراخواند.[۱۵۱] در حمص اوضاع همچنان آشفته بود. [۱۵۲] و ابراهیم سلیمان بن هشام را به مقابله با حمصیان فرستاد و شهر را محاصره کرد.[۱۵۳] از دیگر سو مروان بن محمد به سوی شام حرکت کرد.[۱۵۴] در قنسرین، قیسیها گرد او آمدند و رو به سوی حمص نهاد. در عین الجَر دو سپاه بهم رسیدند. تلاش مروان برای صلح به جایی نرسید. در جنگ خونین سپاه سلیمان شکست خورد و او به دمشق گریخت. [۱۵۵] مروان در صفر ۱۲۷ق به دمشق وارد شد و ابراهیم گریخت. [۱۵۶]
خلافت مروان بن محمد
پس از ورود مروان به دمشق مردم با او و اندکی بعد با دو فرزندش بیعت کردند.[۱۵۷] مروان کوشید خود را به مروان بن حکم شبیه کند.[۱۵۸] دوران او یکسره به جنگ و نزاع گذشت. سراسر جهان اسلام آشوب و اغتشاش بود. در حمص مردم شورش کردند و مروان خود شورش را خاموش کرد،[۱۵۹] و بلافاصله در دمشق با مشکلاتی مواجه شد.[۱۶۰]
قیامها و آشفتگی ها
- در عراق با سر باززدن عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز از بیعت، میان یمانیها و مضریها نزاع در گرفت.[۱۶۱]
- در پی آن، نخست عبدالله بن معاویه از علویان در کوفه ادعای خلافت کرد، اما از عبدالله بن عمر شکست خورد و به ناحیه جبال در ایران رفت و در آنجا سیطره یافت.[۱۶۲]
- پس از آن ضحاک بن قیس شیبانی از خوارج، کوفه را در اختیار گرفت.[۱۶۳] مروان، یزید بن عمر ابن هبیره را به جنگ با او گسیل داشت.[۱۶۴] ابن هبیره کوفه را تسخیر و خوارج را سرکوب کرد.[۱۶۵] ضحاک در ۱۲۸ق، در کفرتوثا کشته شد.[۱۶۶]
- در حجاز، ابوحمزه مختار بن عوف از خوارج مردم را بر ضد مروان تشویق میکرد و با اتحاد با عبدالله بن یحیی اباضی مشهور به طالب الحق در حج ۱۲۹ق مکه و مدینه و طائف را به چنگ آورد.[۱۶۷] ابوحمزه از سپاه مروان شکست خورد[۱۶۸]و در رجب ۱۳۰ق در مکه کشته شد.
- عبدالله بن معاویه که بر فارس و اصفهان و ری غلبه یافته بود و گروههای گوناگونی گرد او بودند، از سپاه ابن هبیره شکست خورد و گریخت.[۱۶۹]
- قیام بنی عباس
قیام بنی عباس
اگر چه مروان در سرکوب شورشهای دیگر موفق بود، اما جریان نیرومندی آرام آرام شکل گرفت و توانست امویان را به زیر بکشد. این شبکه کانون مبارزه را به خراسان کشاند.[۱۷۰] با ورود ابومسلم به خراسان، دعوت ضد اموی به مرحله نوی رسد. او با استفاده از نزاعهای قبیلهای میان یمانیها و قیسیها دعوت را جلو برد. حاکم مضری خراسان از مروان و ابن هبیره کمک خواست، اما آن دو گرفتار دشواریهای دیگر بودند.[۱۷۱]
ابومسلم در جمادی الاول ۱۳۰ توانست مرو تختگاه خراسان را فتح کند و قحطبه بن شبیب طایی را به شهرهای دیگر گسیل کرد.[۱۷۲] قحطبه طوس و جرجان و قومس[۱۷۳] در رجب ۱۳۱ق لشکر ابن ضباره فرستاده مروان را در حوالی اصفهان شکست داد. با فتح نهاوند در ذیقعده ۱۳۱ق به سوی عراق رو نهاد. پس از آنکه ابن هبیره برای مقابله با سپاه خراسان از کوفه بیرون رفت شهر به راهبری داعی بزرگ خراسان، ابوسلمه خلال به دست هواداران دعوت افتاد و سپاه خراسان در ۱۰ محرم ۱۳۲ق وارد کوفه شد. اندکی بعد، شماری از اعضای خاندان عباسی وارد کوفه شدند و سرانجام با ابوالعباس سفاح در ربیع الاول ۱۳۲ق به خلافت بیعت شد.
از دیگر سو، شاخهای از سپاه خراسان به فرماندهی ابوعون، پس از شکست عامل مروان در شهر زور، در ناحیه موصل موضع گرفت.[۱۷۴] مروان در این زمان در حران بود. نخست به رأس العین و سپس به موصل رفت و در کنار دجله برای دفاع خندق زد.[۱۷۵] ابوالعباس سفاح برادرش عبدالله بن علی را به یاری ابوعون فرستاد.[۱۷۶] سپاه عباسیان در نخستین نبرد نتوانست مروان را شکست دهد.[۱۷۷] اما در نبرد رودزاب مروان به سختی شکست خورد وبه حران عقب نشست.[۱۷۸]
پس از آن، مروان همیشه در حال فرار بود و به سبب تعقیب عبدالله بن علی، از حران به قنسرین و حمص و دمشق گریخت. [۱۷۹] با فتح دمشق به رغم مقاومت مردم؛ در رمضان ۱۳۲ کار خلافت اموی یکسره شد.[۱۸۰] در دمشق عبدالله بن علی فرمان داد تا گور خلفای اموی چون معاویه و یزید را بشکافند و بر بقایای جنازه هشام بن عبدالملک تازیانه زنند. [۱۸۱] مروان سپس به فلسطین گریخت. عبدالله بن علی اگرچه به او دست نیافت، اما در کنار رود ابوفطرس حدود ۱۰۰ تن از امویان به دستور او کشته شدند.[۱۸۲] عبدالله در ذیقعده۱۳۲ق با دستور سفاح سپاه را به برادرش صالح سپرد.[۱۸۳] مروان در این زمان به مصر گریخت و از نیل گذشت.[۱۸۴] سرانجام در بوبصیر در ذیحجه ۱۳۲ق به قتل رسید و سرش را برای خلیفه عباسی فرستادند.[۱۸۵]
پانویس
- ↑ برای تحلیلی از این موضوع، نک: خماش، الادارة ..۲۹-۳۰
- ↑ بلاذری، همان، ج۵، ص۲۸،۳۱،۵۴،۲۳۲-۲۳۳؛ طبری، همان، ج ۵، ص۳۲۸،۳۳۶؛یعقوبی، ج۲، ص۲۷۶
- ↑ بلاذری، همان، ج۵، ص۱۵۵؛ نیز نک: طبری، همان، ج ۵، ص۳۳۰
- ↑ ولهاوزن، ص۱۰۸
- ↑ برای تفصیل، نک: خماش، الشام...، ۱۵۷
- ↑ ولهاوزن، ص۱۱۲
- ↑ طبری، همان، ج ۵، ص۱۷۲
- ↑ همان، ج ۵، ص۲۳۱؛ برای مطالب مربوط به دوبار عزل مروان از حکومت مدینه، نک: همان، ج۵، ص۲۳۲،۳۰۸؛ نیز نک: خلیفه، ج ۱، ص۲۴۵،۲۶۵،۲۶۹؛ ابن سعد، ج ۵، ص۳۸؛ مسعودی، ج۳،ص ۲۱۵
- ↑ طبری، ج ۵، ص۴۸۳؛ برای موضوع استقرار امویان در شام در ادوار بعدی، نک: خماش، همان، ۱۰۶-۱۰۹
- ↑ طبری، همان، ج۵، ص۱۷۰-۱۷۱،۲۱۲-۲۱۴؛ برای آگاهی از سیاست معاویه در انتخاب مأموران خلافت، نک: خماش، همان، ص۱۰۳
- ↑ بلاذری، جمل، ج ۵، ص۲۰۲؛ یعقوبی، ج ۲، ص۲۵۹؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۲۱۴-۲۱۵
- ↑ ولهاوزن، ص۱۰۰-۱۰۱
- ↑ طبری، همان، ج۵، ص۱۷؛ برای تفصیل نک: خماش، الادارة، ص۶۳
- ↑ برای نمونه اصلاحات او، نک: یعقوبی، ج ۲، ص۲۷۹؛ نیز نک: خماش، همان، ص۱۲۱-۱۲۳
- ↑ طبری، همان، ج ۵، ص۲۹۲
- ↑ خلیفه، ج ۱، ص۲۳۶؛ یعقوبی، ج ۲، ص۲۵۷
- ↑ خلیفه، ج ۱، ص۲۳۷
- ↑ مثلاً نک: بلاذری، فتوح، ۱۵۲،۲۳۵؛ یعقوبی، ج ۲، ۲۷۸،۲۷۲؛ طبری، همان، ج ۵، ص۱۶۲-۳۲۱؛ برای فهرستی از فتوحات در این عهد، نک: یعقوبی، ج ۲، ص۲۸۵-۲۸۶؛ نیز نک: خماش، الشام، ص۲۰۰؛ فرج، ص۸۸
- ↑ خلیفه، ج ۱، ص۲۵۱؛ طبری، همان، ج ۵، ص۳۰۱، ۳۲۲
- ↑ یعقوبی، ج ۲، ص۲۷۱؛ طبری، همان، ج ۵، ص۳۰۳
- ↑ مثلاً نک: بلاذری، جمل، ج ۵، ص۲۹۹؛ طبری، همان، ج ۵، ص۴۸۰
- ↑ همان، ج ۵، ص۴۰۰-۴۷۷
- ↑ همان، ج ۵، ص۴۵۹
- ↑ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۴۷۹
- ↑ . خلیفه، ج ۱، ص۲۸۹-۲۹۲؛ ابن سعد، ۵، ص۳۸؛ طبری، همان، ج ۵، ص۴۸۲-۴۸۶
- ↑ طبری، همان، ج ۵، ص۴۷۴
- ↑ همان، ج ۵، ص۴۸۴
- ↑ همان، ج ۵، ص۴۹۶-۴۹۹
- ↑ خلیفه، ج ۱، ص۳۲۰؛طبری۷ همان، ج ۵، ص۴۹۹؛ مسعودی، ج ۳، ص۲۸۱
- ↑ همو، ج ۳، ص۲۸۲
- ↑ طبری، همان، ج ۵، ص۵۴۰
- ↑ همان، ج ۵، ص۵۰۴
- ↑ همان، ج ۵، ص۵۰۳؛ مسعودی، ج ۳، ص۲۸۳-۲۸۴
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۵۸؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۳۱
- ↑ خماش، الشام، ص۱۶۱
- ↑ بلاذری، همان، ج ۵، ص۲۹۷؛ طبری، همان، ج ۵، ص۳۲۹،۶۱۰
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۵۹
- ↑ طبری، همان، ج ۵، ص۵۳۱، ۵۳۵
- ↑ بلاذری، همان، ج ۵، ص۳۸۵، ۲۸۲
- ↑ بلاذری، همان، ج۶، ص۲۷۵؛ ابن عساکر، ج ۲۴، ص۲۹۴
- ↑ ابن سعد، ج ۵، ص۴۰؛ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۶۳، ۲۷۲، ۲۸۰؛ نیز نک: ولهاوزن، ۱۴۶
- ↑ بلاذری، همان، ج ۵، ص۳۷۹؛ نیز نک: خلیفه، ج ۱، ص۳۲۱؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۳۰
- ↑ مثلاً نک: بلاذری، همان، ج ۵، ص۳۷۹-۳۸۳
- ↑ خلیفه، ج ۱، ص۳۱۸، ۳۲۶؛ ابن سعد، ج ۵، ص۴۱؛ طبری، همان، ج ۵، ص۵۳۴
- ↑ همانجا، نیز نک: ابن سعد، ج ۵، ص۴۱؛ بلاذری، جمل، ج ۶، ص۲۷۸
- ↑ همان، ج ۶، ص۲۶۷؛ طبری، همان، ج ۵، ص۵۳۷؛ نیز نک: خلیفه، ج ۱، ص۳۲۶؛ مسعودی، ج ۳، ص۲۸۵
- ↑ ابن سعد، ص۴۰۵؛ بلاذری، جمل، ج ۶، ص۲۹۵
- ↑ همان، ج ۶، ص۲۷۸؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۶۱۰؛ مسعودی، همانجا،
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۸۰
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۸۰، ۲۹۷-۳۰۰؛ طبری، همان، ج ۵، ص۶۱۰-۶۱۱؛ نیز نک: ابن سعد، ج ۵، ص۴۲-۴۳؛ مسعودی، ج ۳، ص۲۸۹
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۶۶؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۳۴
- ↑ خلیفه، همانجا، ابن سعد، ج ۵، ص۴۲، بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۹۶؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۳۴
- ↑ همان، ج ۵، ص۵۳۷
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۷۹؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۴۰؛ نیز نک: خلیفه، ج ۱، ص۳۲۹؛ مسعودی، ج ۳، ص۲۸۸
- ↑ بلاذری، همان، ج ۶، ص۲۸۶-۲۹۷
- ↑ بلاذری، جمل، ج ۷، ص۱۹۴، ۲۰۳، ۲۰۴
- ↑ همان، ج ۷، ص۲۰۶
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۱۲۳؛ طبری، همان، ج ۸، ص۴۱۶-۴۱۷؛ نیز نک: خلیفه، ج ۱، ص۳۷۷؛ یعقوبی، ج ۲، ص۳۳۴-۳۳۵
- ↑ طبری همان، ج ۶، ص۱۲۷، ۱۵۰ در ۶۹-۷۰
- ↑ بلاذری، جمل، ج ۶، ص۵۸؛ طبری، همان، ج ۶، ص۱۴۰
- ↑ همان، ج ۶، ص۱۵۱
- ↑ همان، ج۶، ص۱۵۹-۱۶۰؛ یعقوبی، ج ۲، ۲ ۳۱۷
- ↑ همان، ج ۷، ص۱۱۵۷؛ طبری، همان، ج ۶، ص۱۷۴
- ↑ همان، ج ۶، ص۱۷۴-۱۷۵
- ↑ بلاذری، همان، ج ۷، ص۱۲۰-۱۲۱، ۱۲۸؛ طبری، همان، ج ۶، ص۱۸۷؛ نیز نک: یعقوبی، ج ۳، ص۳۱۸
- ↑ همانجاها
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۱۹۴؛ برای تفصی، نک: فرج، ۴۹-۵۱؛ ولهاوزن، ص۱۷۶-۱۷۷
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۲۰۲، ۳۱۸
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۲۰۲
- ↑ عمد، ص۳۶۷، ۴۴۳، ۴۵۴
- ↑ بلاذری، همان، ج ۱۳، ص۳۸۱؛ مسعودی، ج ۳، ص۳۵۵
- ↑ مسعودی، ج ۳، ص۳۳۷، ۳۵۱
- ↑ کشی، ص۷۵؛ شیخ مفید، ج۱، ص۳۲۷؛ در خصوص دستور او برای دشنام به علی، نک: کشی، ص۱۰۱
- ↑ بلاذری، همان، ج ۱۴، ص۳۸۴-۳۸۶
- ↑ خلیفه، ج۱، ص۳۶۵، ۳۷۱
- ↑ طبری، همان، - ۶، ص۲۴۷
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۴۲۴-۴۶۹
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۷۱؛ طبری، همان، ج ۶، ص۴۹۶؛ نیز نک: حلیفه، ج۱، ص۳۹۷؛ یعقوبی، ج ۲، ص۳۳۹
- ↑ بلاذری، ج ۸، ص۱۱۳
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ۴۹۸-۴۹۹
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۹۹
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۵۰۵
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۱۱۳ د ۹۸ق
- ↑ طبری، ج۶، ص۵۳۰
- ↑ همان، ج ۶، ص۵۳۱
- ↑ . بلاذری، همان، ج ۸، ص۱۰۲، ۱۲۶؛ طبری، همان، ج ۶، ص۵۵۰؛ نیز نک: ذهبی، ج ۵، ص۱۲۳-۱۲۴
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۷۶
- ↑ بلاذری، جمل، ج ۸، ص۱۲۵
- ↑ همان، ج ۶، ص۵۵۰-۵۵۱
- ↑ ابن عساکر، ج ۴۵، ص۱۲۶؛ ذهبی، ج۵، ۱۱۴
- ↑ یعقوبی، ج ۲، ص۳۶۶؛ ذهبی، ج ۵، ص۱۲۸؛ نیز نک: مسعودی، ج۴، ص۱۸
- ↑ همو، ج ۴ف ص۱۷؛ ذهبی، ج۵، ص۱۴۷
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۱۸۴
- ↑ همان، ج ۸، ص۱۳۰؛ دینوری، ص۳۳۱
- ↑ . بلاذری، همان، ج ۸، ص۲۱۶؛ طبری، همان، ج ۶، ص۵۵۵
- ↑ طبری، همان، ج ۶، ص۵۵۹
- ↑ . برای تفصیل نک: ولهاوزن، ص۲۱۷؛ برای آگاهی از برخی سیاستهای مالی او، نک: همشری، ص۵۴۶
- ↑ بلاذری، جمل، ص۱۳۰؛ طبری، تاریخ، ج ۶، ص۵۶۷؛ برای مجموعهای از اخبار او،نک: ابن عساکر، ج ۴۵، ص۱۲۶
- ↑ همو، ج۵، ص۱۴۲
- ↑ . نک: ابن جوزی، فهرست آثار، نیز ابن عبدالحکم، شمـ ۲، بخش آثار
- ↑ ولهاوزن، ص۲۵۰
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۱۲۶؛ طبری، همان، ج ۶، ص۵۶۵؛ نیز نک: ابن عساکر، ج۴۵، ص۲۶۴
- ↑ نک: یعقوبی، ج ۲، ص۳۷۰؛ ابن عبدالحکم، ص۱۰۲
- ↑ بلاذری، همانجا
- ↑ یعقوبی همانجا
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۲۴۴؛ نیز نک: ولهاوزن، ص۲۹۵
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۲۴۵؛ یعقوبی، ج ۲، ص۳۷۲؛ طبری، همان، ج ۶، ص۵۷۴
- ↑ برای تفصیل نک: بلاذری، همان، ج ۸، ص۲۷۹؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، همان، ج۶، ص۵۹۰
- ↑ طبری، همان، ج۶، ص۶۰۴
- ↑ بلاذری، همان، ج ۹، ص۳۱؛ یعقوبی، ج ۲، ص۳۴۷؛ طبری، همان، ج ۶، ص۶۱۵
- ↑ ولهاوزن، ص۲۵۸-۲۵۹
- ↑ . بلاذری، همان، ج ۸، ۳۵۳؛ طبری، همان، ج۶، ۵۷۵
- ↑ همان، ج ۷، ص۲۴۴
- ↑ . مثلاً نک: همان، ج ۸، ص۲۵۶؛ طبری، تاریخ، ج ۷، ص۲۲؛ مسعودی، ج ۴، ص۳۰؛ نیز نک: ابوالفرج، الاغانی، ج ۱۵، ۱۲۴
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۲۴۳؛ طبری، همان، ج ۷، ص۲۱
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۳۷۰؛ طبری، همان، ج ۷، ص۲۵؛ مسعودی، ج ۴، ص۴۱
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۱۱۵، ۳۷۸، ۳۷۹، ۳۹۱؛ طبریف همان، ج ۷، ص۲۰۳؛ برای آگاهی از اوضاع اقتصادی عراق در عهد او، نک: عودات، ص۲۱۸؛ ولهاوزن، ص۲۶۳
- ↑ طبری، همان، ذیل سالهای ۱۰۷ تا ۱۲۴ ق
- ↑ همان، ج ۷، ص۵۴، ۱۱۳
- ↑ طبری، همان، ج ۷، ص۲۶
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۷۵؛ طبری، همان، ج۷، ص۱۲۸
- ↑ بلاذری، همان، ج ۹، ص۷۵؛ طبری، همان، ج۷، ص۱۲۸
- ↑ طبری، همان، ج ۷، ص۱۴۲؛ درباره خالد، نک: ولهاوزین، ۲۶۳-۲۶۶
- ↑ طبری، همان، ج ۷، ص۱۴۷ در ۱۲۱-۱۲۲
- ↑ بلاذری، جمل، ج۳، ص۴۲۷؛ ج۸، ص۴۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۷، ص۱۶۰؛ مسعودی، ج۴، ص۴۲؛ ابوالفرج، مقاتل...، ص۱۲۷
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۳۶؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۰۰
- ↑ بلاذری، همان، ج ۸، ص۳۷۰؛ ابن عساکر، ج ۷۴، ص۲۳
- ↑ طبری، همان، ج ۷، ص۲۰۹
- ↑ طبری، ج ۷، ص۲۱۱
- ↑ برای اخبار او در زمینه، نک: ابوالفرج، الاغانی، ج۷، ص۱
- ↑ مثلاً نک: طبری، همان، ج۷، ص۲۰۹؛ ابوالفرج، همان، ج۷، ص۴۷؛ ابن منظور، ج۲۶، ص۳۷۱
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۲۱۷
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۶۰؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۳۱
- ↑ همان، ج۷، ص۲۳۱
- ↑ همان، ج ۷، ص۲۳۲؛ درباره یزید، نک: بلاذری، همان، ج۹، ص۱۹۰
- ↑ همان، ج۹، ص۱۶۹؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۳۷
- ↑ بلاذری، جمل، ج ۹، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ، ج۷، ص۲۳۷؛ نیز نک: ابن منظور، ج۲۶، ص۳۷۲
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۷۱؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۳۹
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۷۲؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۴۰
- ↑ بلاذری، مان، ج ۹، ص۱۷۹،۱۷۵،۱۸۲،۱۸۵؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۴۳
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۸۰؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۴۴
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۷۹؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۴۵،۲۵۲،۲۷۰
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۸۹؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۶۱،۲۹۹
- ↑ همان، ج ۷، ص۲۶۲؛ بلاذری، همان، ج۹، ص۲۰۳
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۲۶۶
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۹۹؛ طبری، همان، ج۷، ص۲۸۱
- ↑ همان، ج ۷، ص۲۹۸؛ نیز نک: بلاذری، همان، ج۹، ص۲۲۰
- ↑ همان، ج ۹، ص۱۹۶
- ↑ بلاذری، جمل، ج۸، ص۲۲۷؛ ج۹، ص۱۹۷، ۲۹۸؛ طبری، همانجا
- ↑ نک: بلاذری، همان، ج ۹، ص۱۹۹ف ۲۰۴؛ قس: طبری، تایخ، ج۷، ص۲۹۹
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۱۹۶
- ↑ همان، ج۹، ص۲۰۳
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۳۰۰
- ↑ همان، ج۷، ص۳۰۰
- ↑ همان، ج ۷، ص۳۰۱؛ نیز نک: بلاذری، همان، ج ۹، ص۲۰۰
- ↑ بلاذری، همان، ج۸، ص۲۲۷، ج۹، ۲۲؛ طبری، همان، ج۷، ص۳۰۲
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۲۰۰، ۲۰۱، ۲۱۷
- ↑ همان، ج۹، ص۲۲۴
- ↑ همان، ج۹، ص۲۲۷؛ طبری، همان، ج۷، ص۳۱۲
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۲۳۰
- ↑ همان، ج۸، ص۲۲۹
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۳۰۲
- ↑ همان، ج۷، ص۳۱۶
- ↑ همان، ج۷، ص۳۲۹
- ↑ همان، ج۷، ص۳۲۹
- ↑ همان، ج۷، ص۳۲۹، ۳۴۵
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۳۷۴، ۳۹۳؛ نیز نک: خلیفه، ج۲، ۵۸۳؛ ابوالفرج، الاغانی، ج۲۰، ص۹۹
- ↑ طبری، تاریخ، ج۷، ص۳۹۸
- ↑ طبری، همان، ج ۷، ص۳۷۱-۳۷۴
- ↑ مثلاً نک: اخبار، ص۱۹۷
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۳۶۹
- ↑ اخبار، ص۳۲۱
- ↑ همان، ص۳۲۳
- ↑ طبری، تاریخ، ج۷، ص۴۳۲
- ↑ همانجا
- ↑ بلاذری، جمل، ج۴، ص۱۴۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۴۱۳؛ طبری، همانجا
- ↑ همان، ج۷، ص۴۳۲؛ ابن اعثم، ج۴، ص۳۶۱؛ ازدی، ص۱۲۷
- ↑ بلاذری، همان، ج۴، ص۱۴۳، ج۹، ص۳۱۸؛ طبری، همان، ج۷، ص۴۳۳
- ↑ همان، ج۷، ص۴۳۷
- ↑ بلاذری، همان، ج۴، ۱۴۳؛ طبری، همان، ج۷، ۴۴۰؛ فتوح، ۱۲۶؛ مسعودی، ج۴، ص۸۶
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۳۲۶؛ بلاذری، جمل، ج۴، ص۱۴۴؛ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۶
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۳۳۱؛ طبری، همان، ج۷، ص۴۴۳؛ مسعودی، ج۴، ص۸۷
- ↑ طبری، همان، ج۷، ص۴۳۹
- ↑ همان، ج۷، ص۴۴۰
- ↑ بلاذری، همان، ج۹، ص۳۲۲؛ طبری، همان، ج۷، ص۴۴۲