عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كندی، (۸۵ق) نوه‌ی اشعث بن قیس، از خانواده‌های اشرافی حضرموت و از حامیان خاندان اموی بود که به تدریج به یکی از مخالفان آنان تبدیل شده و علیه ایشان دست به شورش زد. شورش او از سال ۸۱ تا سال ۸۲ قمری را در برگرفت و دامنه آن از سیستان تا بصره گسترش یافت. وی به دلیل همین شورش علیه حجاج بن یوسف، مشهور شد.[۱]

عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی
از شورشیان علیه خاندان اموی
اطلاعات کلی
نسبقبیله کنده
خویشاوندان
سرشناس
اشعث بن قیس(جد)
وفات۸۵ق
اطلاعات دیگر
فعالیت‌هاشورش بر ضد امویان • جنگ با حجاج بن یوسف ثقفی
منصبوالی فارس و سیستان • فرمانده سپاه حجّاج به سیستان و ...

خاندان

عبدالرحمن بن محمد بن اشعث، منسوب به خاندان حارث بن معاویه بن کنده بود. خاندان ابن اشعث در میان قبیله کنده و دیگر قبایل مجاور عرب اعتبار زیادی داشتند.[۲]این خاندان خدمات زیادی به امویان نمودند.[۳] روابط اشعث و فرزندان وی با خاندان علی (ع) و شیعیان در آغاز خوب بود، اشعث در جنگ صفین در سپاه امام علی (ع) بود[۴] اگرچه در ادامه و در ماجرای حکمیت و انتخاب شدن ابوموسی اشعری به عنوان نماینده عراقیان نقش داشت.[۵]

اما به‌تدریج روابط شیعیان و خاندان ابن اشعث به سردی و خصومت گرایید.

دشمنی فرزندان اشعث با شیعه

زمانی که مسلم بن عقیل در کوفه پنهان شده بود، پسر پیرزنی که به مسلم پناه داده بود، محل اختفای او را به عبدالرحمن گفت و او به عبیدالله بن زیاد خبر داد. محمد بن اشعث، پدر وی نیز در جنگ با مسلم نقش فرماندهی سپاه عبیدالله را داشت.[۶]

در جنگ بین مختار و مصعب بن زبیر، عبدالرحمن، پدر و برادرانش در جبهه زبیریان بودند. کشته شدن پدرش در این جنگ او را در دشمنی با شیعه مصمم‌تر و کینه‌توزتر نمود؛ به‌طوری‌که نظر مثبت خود را برای کشتن اسیران شیعه هم قبیله‌ای خویش اعلام کرد.[۷]

فعالیت‌های سیاسی

در حکومت زبیریان

عبدالرحمن از سوی مصعب بن زبیر به ولایت فارس منصوب شد؛ اما با مخالفت عبدالله بن زبیر مواجه شده و عزل گردید. این امر موجب تیرگی روابط عبدالرحمن با زبیریان گردید. وی پس از اندکی از سوی برادرش اسحاق بن محمد که فرمانده سپاه اعراب در طبرستان بود، به فرماندهی بخشی از سپاه رسید.[۸]

در حکومت امویان

در سال ۸۰ق، حجاج بن یوسف او را به ولایت سیستان گماشت و وی را مأمور سرکوب خوارج و جنگ با رتبیل، پادشاه کابل و مناطق شرق سیستان، کرد. گفته‌ شده عبدالرحمن در نظر حجاج منفور بود و این نفرت را ابراز می‌کرد و گاه با او به مشاجره لفظی می‌پرداخت.[۹]

شورش بر ضد امویان

حجاج سپاهی بزرگ و بسیار آراسته را با او به سیستان فرستاد؛ به‌طوری‌که به «جیش الطواویس»، به معنی سپاه طاووس‌ها، معروف شد. حجاج اموال زیادی نیز به این لشکر اختصاص داد. او چندین نامه به عبدالرحمن نوشت و او را به جنگ تشویق کرد. گفته شده عموی عبدالرحمن بن اشعث نزد حجاج آمده و به وی هشدار داد که عبدالرحمن را به سیستان نفرستد، چرا که وی تمرد خواهد کرد؛ اما حجاج بر کار خود پافشاری کرد.[۱۰]

پس از رسیدن ابن اشعث به سیستان، رتبیل به وی نامه‌ای نوشت و خواستار ترک مخاصمه و پرداخت خراج شد؛ اما وی نپذیرفت و به داخل سرزمین ایشان نفوذ کرد. هر منطقه‌ای را که می‌گرفت عامل و نگهبانانی بر آنجا می‌گماشت، و در مسیرها برید و در مناطق حساس پادگان قرار می‌داد و سلطه خود را محکم می‌ساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج، صلح کرد.[۱۱]

پس‌ از آن نامه‌ای به حجاج نوشت و او را از پیروزی‌هایی که به دست آورده باخبر نموده و تصمیم خود را مبنی بر بازگشت به سیستان اعلام کرد؛ اما حجاج این را نپذیرفت و خواهان ادامه نبرد و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن تمرد نموده و این اصرار حجاج را برای این دانست که خواهان کشته شدن اوست، پس سپاهیان خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از خانواده و در اثر جنگ‌های پی‌درپی خواهان بازگشت بودند با عبدالرحمن هم‌داستان شده و با او بر عزل عبدالملک بن مروان از خلافت و برای جنگ با حجاج بیعت کردند.[۱۲]

پس‌ازاین در سال ۸۱ قمری ابن اشعث به همراه سپاه به فارس و کرمان وارد شد و مردم این شهرها را علیه عبدالملک بن مروان خلیفه اموی، و حجاج فراخواند. ایشان نیز با او همراهی نموده و بیعت کردند. وی خود را «القحطانی» نامید و در نامه‌ها خود را «عبدالرحمن ناصر امیرالمؤمنین» می‌خواند.[۱۳]

جنگ با حجاج

ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم کرده بود به سوی بصره حرکت کرد. وقتی به بصره رسید بزرگان، صحابه و قاریان بصره با عبدالرحمن برای جنگ با حجاج بیعت کردند. در بصره جنگ سختی بین سپاه حجاج و ابن اشعث درگرفت و خسارات زیادی به نیروهای ابن اشعث وارد شد.[۱۴] ازاین‌رو آنها به کوفه رفتند و در آنجا مورد استقبال مردم و بزرگان قرار گرفتند. عبدالرحمن در این شهر برای مردم سخن گفت و از حجاج به‌عنوان کافر و کسی که حکم الهی را زیر پای نهاده و خداوند را به خشم آورده یاد کرد و ایشان را علیه او فراخواند.دینوری، [۱۵] بسیاری از قراء که گفته شده تعدادشان به هزار تن می‌رسید، همراه اشراف کوفه با او بیعت کردند.

سپاه بزرگی از مردم بصره و کوفه جمع شد و در منطقه‌ای به نام «دیر جماجم» سنگر گرفتند. سپاه حجاج نیز در «دیرقره» مستقر شدند. تعداد جنگجویان ابن اشعث، بیست هزار نفر گفته شده است. جنگ سختی میان دو جبهه درگرفت.

ابتدا جنگ به نفع سپاه عراق بود. عبدالملک که از این اوضاع به وحشت افتاده بود، برادرش، عبدالله، را همراه نامه‌ای به‌سوی عراق فرستاد تا با ابن اشعث مذاکره نماید که اگر او خواهان عزل حجاج است، وی را عزل کند و ابن اشعث دست از جنگ و مخالفت بردارد. حجاج از این موضوع باخبر شده و هراسناک گشت. ازاین‌روی نامه‌ای برای عبدالملک فرستاد و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز عزل خواهد کرد. وی توانست عبدالملک را قانع کرده و به نبرد با عبدالرحمن ادامه دهد.[۱۶]

در میان سپاه ابن اشعث قاریان و بزرگانی چون شعبی و سعید بن جبیر و أبوالبختری طایی و عبدالرحمن بن ابی لیلی و کمیل بن زیاد دیده می‌شدند.[۱۷] ازاین‌روی برخی معتقدند ازاین‌پس شورش ابن اشعث شکل عقیدتی به خود گرفت.[۱۸]

پایان شورش

به گفته ابن اثیر مدت جنگ این دو سپاه صد و سه روز طول كشید. شروع جنگ در ربیع‌الاول سال و پایان آن در جمادی‌الثانی بود. این جنگ به شکست سپاه عبدالرحمن بن اشعث انجامید. عبدالرحمن به بصره گریخت و در آنجا نیز گروهی از سپاه به وی ملحق شدند و به حجاج حمله بردند؛ اما دوباره شکست خوردند. به‌جز گروه اندکی همه کشته شدند. عبدالرحمن به مسکن گریخت و بازهم شکست خورد.[۱۹] به‌این‌ترتیب شورش عبدالرحمن بن اشعث به پایان رسید.

سرانجام ابن اشعث

عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ‌وگریزهایی راه سیستان را پیش گرفتند.[۲۰] ابن اشعث در بُست به دست حاکم بُست، عیاض بن همیان دستگیر شد؛ اما رتبیل پس از باخبر شدن عیاض را تهدید کرد که آسیبی به وی نرساند. ازاین‌روی ابن همیان او را آزاد کرده و وی را نزد رتبیل فرستاد.[۲۱]

در سال ۸۵ قمری حجاج نماینده‌ای همراه اموال بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما او در رُخَّج، یکی از نواحی کابل، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و مرد. جسدش را نزد حجاج بردند و او سرش را جدا کرد و نزد عبدالملک فرستاد.[۲۲]

پانویس

  1. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، ج ۳، ص ۱۳۸.
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، ج ۳، ص ۱۳۸.
  3. ابن حزم؛ جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵ و ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، ج ۳، ص ۱۵۱.
  4. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۶.
  5. دینوری، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة؛ الإمامة و السیاسة، ج ۱، ص ۱۴۹.
  6. طبری، پیشین، ج ۵، ص ۳۷۰.
  7. طبری، همان، ج ۶، ص ۱۱۶.
  8. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۳، عبدالکریم گلشنی، مدخل ابن اشعث.[۱]
  9. عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ۱۳۶۶ش، ج۱، صص،۴۲۳-۴۲۰.
  10. طبری، پیشین، ص ۳۶۷۲.
  11. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، ج ۲، ص ۸۰۰.
  12. طبری، پیشین، ص ۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.
  13. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، ج ۲، ص ۸۰۰.
  14. طبری، پیشین، ص ۳۶۸۶
  15. ابوحنیفه احمد بن داود؛ اخبار الطوال، ص ۳۶۰.
  16. طبری، پیشین، ص ۳۶۹۲.
  17. مقدسی، پیشین، ج۲، ص۹۲
  18. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج۳، عبدالکریم گلشنی، مدخل ابن اشعث.
  19. تاریخ طبری، پیشین، ص ۳۷۱۸.
  20. ابن خلدون، عبد الرحمن؛ العبر، ج ۲، ص ۸۵.
  21. ابن اثیر، عز الدین علی؛ کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۱۳، ص ۷۴.
  22. مقدسی، پیشین، ص ۹۹۲.

منابع

  • ابن اثیر، عز الدین علی؛ کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱ش؛
  • ابن حزم؛ جمهرة أنساب العرب، بیروت، دار الكتب العلمیة، ط الأولی، ۱۴۰۳ق؛
  • ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفكر، ۱۴۰۸ق؛
  • ابن خلدون، عبد الرحمن؛ العبر، ترجمه عبد المحمد آیتی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ش؛
  • دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۳، عبدالکریم گلشنی، مدخل ابن اشعث؛
  • دینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة؛ الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ۱۴۱۰ق؛
  • دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱ش؛
  • طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ش؛
  • عنان، محمد عبدالله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه: عبدالمحمد آیتی ، تهران، کیهان، ۱۳۶۶ش.
  • مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی كدكنی، تهران، آگه، ۱۳۷۴ش؛