Automoderated users، confirmed، مدیران
۱۳۶
ویرایش
Ahmadnazem (بحث | مشارکتها) جز (←مخالفان) |
جز (←در روایات) |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
==در روایات== | ==در روایات== | ||
* [[عمران بن علی حلبی]] میگوید: شنیدم که [[امام صادق(ع)]] فرمود: وقتی امام زین العابدین(ع) را با اهل بیت پیامبر نزد [[یزید بن معاویه|یزید]] آوردند، آنان را در خرابهای که دیوارهایش سست بود قرار دادند. یکی از آنها گفت: ما را در این خرابه قرار دادند تا بر سر ما خراب شود. یکی از نگهبانان این را شنید و به زبان قبطی گفت: اینها را بنگرید میترسند که دیوار بر سر آنها خراب شود و این بهتر است از آنکه فردا بیرون بیاورند و یکی بعد از دیگری گردنشان را بزنند. امام سجاد(ع) فرمود: به اذن خدا هیچ یک از این دو نمیشود و همین طور هم شد.<ref>بحار الأنوار:۴۶/۷۰، حدیث ۴۷.</ref><ref>جلوههای اعجاز معصومین(ع)، ص۵۳۰</ref> | * [[عمران بن علی حلبی]] میگوید: شنیدم که [[امام صادق(ع)]] فرمود: وقتی امام زین العابدین(ع) را با اهل بیت پیامبر نزد [[یزید بن معاویه|یزید]] آوردند، آنان را در خرابهای که دیوارهایش سست بود قرار دادند. یکی از آنها گفت: ما را در این خرابه قرار دادند تا بر سر ما خراب شود. یکی از نگهبانان این را شنید و به زبان قبطی گفت: اینها را بنگرید میترسند که دیوار بر سر آنها خراب شود و این بهتر است از آنکه فردا بیرون بیاورند و یکی بعد از دیگری گردنشان را بزنند. امام سجاد(ع) فرمود: به اذن خدا هیچ یک از این دو نمیشود و همین طور هم شد.<ref>بحار الأنوار:۴۶/۷۰، حدیث ۴۷.</ref><ref>جلوههای اعجاز معصومین(ع)، ص۵۳۰</ref> | ||
* [[سید نعمت الله جزائری | * [[سید نعمت الله جزائری]] در کتاب [[انوار نعمانیه|انوار نعمانیه]] این جریان را مفصلتر و بدین نحو نقل کرده است: | ||
:::[[منهال بن عمرو|منهال]] امام سجاد(ع) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهای پای او مانند دو نی بود و خون جاری بود از ساقهای مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر [[یزید بن معاویه|یزید بن معاویه]] است، و زنهای ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته، و سرهای ایشان پوشیده نشده، و شب و روز به [[نوحه]] و گریه میگذرانند، و بعد از نقل شطری از آنچه در روایت [[تفسیر قمی|تفسیر قمی]] گذشت فرمود: هیچ گاهی یزید ما را نمیطلبد مگر آن که گمان میکنیم که ارادۀ قتل ما دارد و به جهت کشتن ما را میطلبد انّا للّه و انّا الیه راجعون. منهال گفت: عرضه داشتم: اکنون کجا میروید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل دادهاند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمیبینیم، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمدهام تا لحظهای استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترحم بر زنها. پس در این حال که به آن حضرت تکلّم میکردم دیدم ندای زنی بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا میرویای نور دیده. و آن زن، جناب [[زینب بنت علی|زینب(س)]] دختر [[علی(ع)|علی(ع)]] بود.<ref>انوار النعمانیة، ج ۳، ص ۲۵۲.</ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص ۱۰۰۱</ref> | :::[[منهال بن عمرو|منهال]] امام سجاد(ع) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساقهای پای او مانند دو نی بود و خون جاری بود از ساقهای مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر [[یزید بن معاویه|یزید بن معاویه]] است، و زنهای ما تا به حال شکمهایشان از طعام سیر نگشته، و سرهای ایشان پوشیده نشده، و شب و روز به [[نوحه]] و گریه میگذرانند، و بعد از نقل شطری از آنچه در روایت [[تفسیر قمی|تفسیر قمی]] گذشت فرمود: هیچ گاهی یزید ما را نمیطلبد مگر آن که گمان میکنیم که ارادۀ قتل ما دارد و به جهت کشتن ما را میطلبد انّا للّه و انّا الیه راجعون. منهال گفت: عرضه داشتم: اکنون کجا میروید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل دادهاند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمیبینیم، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمدهام تا لحظهای استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترحم بر زنها. پس در این حال که به آن حضرت تکلّم میکردم دیدم ندای زنی بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا میرویای نور دیده. و آن زن، جناب [[زینب بنت علی|زینب(س)]] دختر [[علی(ع)|علی(ع)]] بود.<ref>انوار النعمانیة، ج ۳، ص ۲۵۲.</ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص ۱۰۰۱</ref> | ||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
* [[امام سجاد(ع)]] فرمود: هنگامی که ما را در خرابۀ شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزی دیدم عمهام [[زینب دختر امام علی|حضرت زینب(س)]]، دیگی بر روی آتش نهاده است. گفتم: عمّه جان! این دیگ چیست؟ فرمود: کودکان گرسنهاند، خواستم به آنها وانمود کنم که برایشان غذا میپزم و بدینوسیله آنان را آرام کنم!.<ref>با کاروان شام، ص۹۷.</ref> | * [[امام سجاد(ع)]] فرمود: هنگامی که ما را در خرابۀ شام قرار دادند، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند. روزی دیدم عمهام [[زینب دختر امام علی|حضرت زینب(س)]]، دیگی بر روی آتش نهاده است. گفتم: عمّه جان! این دیگ چیست؟ فرمود: کودکان گرسنهاند، خواستم به آنها وانمود کنم که برایشان غذا میپزم و بدینوسیله آنان را آرام کنم!.<ref>با کاروان شام، ص۹۷.</ref> | ||
== از دیدگاه مورخان== | == از دیدگاه مورخان== | ||
مورّخان و مقتل نویسان این مکان را به صورتهای متفاوتی توصیف کردهاند که در این میان عدهای موافق وجود چنین مکانی بوده و کسانی نیز مخالف وجود آن هستند: | مورّخان و مقتل نویسان این مکان را به صورتهای متفاوتی توصیف کردهاند که در این میان عدهای موافق وجود چنین مکانی بوده و کسانی نیز مخالف وجود آن هستند: |