پرش به محتوا

خرابه شام: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴۶ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۰ نوامبر ۲۰۱۶
جز
خط ۸: خط ۸:
:::[[منهال بن عمرو|منهال]] امام سجاد(ع) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون جاری بود از ساق‌های مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر [[یزید بن معاویه|یزید بن معاویه]] است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، و سرهای ایشان پوشیده نشده، و شب و روز به [[نوحه]] و گریه می‌گذرانند، و بعد از نقل شطری از آنچه در روایت [[تفسیر قمی|تفسیر قمی]] گذشت فرمود: هیچ گاهی یزید ما را نمی‌طلبد مگر آن که گمان می‌کنیم که ارادۀ قتل ما دارد و به جهت کشتن ما را می‌طلبد انّا للّه و انّا الیه راجعون. منهال گفت: عرضه داشتم: اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا لحظه‌ای استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترحم بر زن‌ها. پس در این حال که به آن حضرت تکلّم می‌کردم دیدم ندای زنی بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا می‌روی‌ای نور دیده. و آن زن، جناب [[زینب بنت علی|زینب(س)]] دختر [[علی(ع)|علی(ع)]] بود.<ref>انوار النعمانیة، ج ۳، ص ۲۵۲.</ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص ۱۰۰۱</ref>
:::[[منهال بن عمرو|منهال]] امام سجاد(ع) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون جاری بود از ساق‌های مبارکش و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او پرسید فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر [[یزید بن معاویه|یزید بن معاویه]] است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، و سرهای ایشان پوشیده نشده، و شب و روز به [[نوحه]] و گریه می‌گذرانند، و بعد از نقل شطری از آنچه در روایت [[تفسیر قمی|تفسیر قمی]] گذشت فرمود: هیچ گاهی یزید ما را نمی‌طلبد مگر آن که گمان می‌کنیم که ارادۀ قتل ما دارد و به جهت کشتن ما را می‌طلبد انّا للّه و انّا الیه راجعون. منهال گفت: عرضه داشتم: اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، الحال به جهت ضعف بدن بیرون آمده‌ام تا لحظه‌ای استراحت کنم و زود برگردم به جهت ترحم بر زن‌ها. پس در این حال که به آن حضرت تکلّم می‌کردم دیدم ندای زنی بلند شد و آن جناب را صدا زد که کجا می‌روی‌ای نور دیده. و آن زن، جناب [[زینب بنت علی|زینب(س)]] دختر [[علی(ع)|علی(ع)]] بود.<ref>انوار النعمانیة، ج ۳، ص ۲۵۲.</ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص ۱۰۰۱</ref>


* در [[مثیر الاحزان]] است که: و اسکنّ فی مساکن لا یقین من حرّ و لا برد حتی تقشّرت الجلود، و سال الصّدید، بعد کنّ الخدور و ظلّ السّتور. [[یزید]]، [[اهل البیت علیهم السلام|اهل البیت(ع)]] را در مساکنی منزل داده بود که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمی‌داشت تا آن که بدن‌های ایشان پوست باز کرد و زردآب و ریم جاری شد.<ref>مثیر الاحزان، ص ۱۰۳. </ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص۱۰۰۲</ref>
* در [[مثیر الاحزان]] خرابه شام چنین توصیف شده است: [[یزید]]، [[اهل البیت علیهم السلام|اهل البیت(ع)]] را در مساکنی منزل داده بود که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمی‌داشت تا آن که بدن‌های ایشان پوست باز کرد و زردآب و ریم جاری شد.<ref>مثیر الاحزان، ص ۱۰۳. </ref><ref>منتهی الآمال، ج۲، ص۱۰۰۲</ref>


* [[امام سجاد(ع)]] فرمود: هنگامی که ما را در خرابۀ شام قرار دادند، در آنجا انواع رنج‌ها را بر ما روا داشتند. روزی دیدم عمه‌ام [[زینب دختر امام علی|حضرت زینب(س)]]، دیگی بر روی آتش نهاده است. گفتم: عمّه جان! این دیگ چیست؟ فرمود: کودکان گرسنه‌اند، خواستم به آنها وانمود کنم که برایشان غذا می‌پزم و بدین‌وسیله آنان را آرام کنم!.<ref>با کاروان شام، ص۹۷.</ref>
* [[امام سجاد(ع)]] فرمود: هنگامی که ما را در خرابۀ شام قرار دادند، در آنجا انواع رنج‌ها را بر ما روا داشتند. روزی دیدم عمه‌ام [[زینب دختر امام علی|حضرت زینب(س)]]، دیگی بر روی آتش نهاده است. گفتم: عمّه جان! این دیگ چیست؟ فرمود: کودکان گرسنه‌اند، خواستم به آنها وانمود کنم که برایشان غذا می‌پزم و بدین‌وسیله آنان را آرام کنم!.<ref>با کاروان شام، ص۹۷.</ref>
۱۳۶

ویرایش