Automoderated users، confirmed، movedable، protected، مدیران، templateeditor
۶٬۷۸۵
ویرایش
(ویرایش) |
(نقل داستان محمد در صفین) |
||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
==محمد و امام علی(ع)== | ==محمد و امام علی(ع)== | ||
پس از [[شب ضربت خوردن|ضربت خوردن]] [[امام علی(ع)]]، ایشان به فرزندان خود وصیت کرد. پس از وصیت به [[امام حسن(ع)]] و [[امام حسین(ع)]] به محمد حنفیه نگاه کرد و فرمود: آیا به خاطر سپردی آنچه را که به برادرانت سفارش کردم؟ گفت بلی. فرمود: پس من به تو سفارش می کنم، به مثل آن. سفارش می کنم تو را به گرامی داشتن برادرانت، به جهت حق بزرگی که بر تو دارند. از دستورات آنها پیروی کن، بدون نظر و مشورت آنان هیچ کاری را قطعی نکن. پس فرمود: به شما (حسنین) سفارش میکنم درباره او (ابن حنفیه)؛ چرا که او برادر شما و پسر پدرتان است و می دانید که پدرتان او را دوست می دارد.<ref>طبری، تاريخ الطبری،۱۳۸۷ق، ج۵،ص۱۴۷.</ref> | |||
===حضور در جنگهای امام علی(ع)=== | ===حضور در جنگهای امام علی(ع)=== | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
ابن خلکان از گویندهای ناشناس نقل میکند که ابن حنفیه در بر دوش گرفتن پرچم سپاه [[علی(ع)]] در نبرد [[جنگ جمل|جَمَل]] تردید داشت و حتی بر پدرش خرده گرفت.<ref>ابن خَلِّکان، ج۴، ص۱۷۱.</ref> اما در نهایت پرچم را بر دوش گرفت. طبری، ابن کثیر و ابن جوزی بدون اشاره به تردید وی، داستان پرچمداری محمد بن حنفیه در نبرد جمل را ذکر کردهاند.<ref>نک: ابن جوزی، ج۵، ص۷۸؛ صابری، ج۲، ص۵۱.</ref> | ابن خلکان از گویندهای ناشناس نقل میکند که ابن حنفیه در بر دوش گرفتن پرچم سپاه [[علی(ع)]] در نبرد [[جنگ جمل|جَمَل]] تردید داشت و حتی بر پدرش خرده گرفت.<ref>ابن خَلِّکان، ج۴، ص۱۷۱.</ref> اما در نهایت پرچم را بر دوش گرفت. طبری، ابن کثیر و ابن جوزی بدون اشاره به تردید وی، داستان پرچمداری محمد بن حنفیه در نبرد جمل را ذکر کردهاند.<ref>نک: ابن جوزی، ج۵، ص۷۸؛ صابری، ج۲، ص۵۱.</ref> | ||
محمد در جنگ صفین نیز حضور داشت و از فرماندهان آن جنگ بود.<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۱۶۸.</ref> | |||
[[علامه مجلسی]] داستانی را از حضور محمد در [[صفین]] نقل کرده است: در يكى از روزهاى جنگ صفين، امام علی(ع) محمّد بن حنفيه را مامور حمله به سمت راست لشكر دشمن کرد! محمّد با ياران خود حمله كرد و لشكر [[معاويه]] را شكست داد و مجروح برگشت. امام پس از ساعتى، به محمّد دستور حمله به سمت چپ سپاه دشمن داد. او با يارانش حمله كرده و پیروز شدند و محمد دوباره مجروح شد. سپس امام گفت: برخيز و بر قلب لشكر دشمن حمله كن! محمّد بر قلب لشكر معاويه حمله كرد و آنان را شكست داد و در حالى برگشت كه دچار جراحات سنگينى شده بود و گريان بود. امام ميان دو چشم محمّد را بوسيد و فرمود: پدرت به فدايت. به خدا قسم مرا خوشحال كردى. براى چه گريه ميكنى، به جهت خوشحالى يا ترس. محمّد: چرا گريان نباشم. در صورتى كه سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادى و خدا مرا به سلامت باز گردانيد. هر مرتبهاى كه من نزد تو مراجعت كردم تو مرا مهلت ندادى. ولى به دو برادرم حسن و حسين هيچگونه دستورى نمیدهى. | |||
حضرت امير سر محمّد بن حنفيه را بوسيد و به او فرمود: اى فرزند عزيزم! تو پسر من هستى. ولى ايشان پسران پيامبر خدا هستند، آيا نبايد من ايشان را نگاهدارى نمايم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فداى تو و فداى ايشان نمايد.<ref>علامه مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۳۴۹.</ref> | |||
==جایگاه وی در نقل روایت== | ==جایگاه وی در نقل روایت== |