پرش به محتوا

اباضیه: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۶۴۴ بایت اضافه‌شده ،  ۲۷ آوریل
بدون خلاصۀ ویرایش
(ویکی سازی)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۶: خط ۲۶:
| کلام            =دفاع از موضع خوارج در حکمیت، عینیت ذات و صفات خداوند، نظریه کفر نعمت، پذیرش شفاعت، خلود اهل جهنم، ..
| کلام            =دفاع از موضع خوارج در حکمیت، عینیت ذات و صفات خداوند، نظریه کفر نعمت، پذیرش شفاعت، خلود اهل جهنم، ..
}}
}}
'''اِباضیه''' یا '''اَباضیه'''، فرقه‌ای منسوب به [[عبدالله بن اباض تمیمی]] و از کهن‌ترین فِرَق شکل‌گرفته در بین [[مسلمانان]] است. با اینکه این فرقه در برابر اکثریت مسلمانان ([[اهل سنت]] و [[تشیع]]) گروه کوچکی به‌شمار می‌آید، ولی از لحاظ تاریخی و شناخت اعتقادات فرق و مذاهب، دارای اهمیت بسیار است. باورمندان به این فرقه در [[عمان]]، [[زنگبار]] و شمال [[قاره آفریقا|آفریقا]] زندگی می‌کنند.
'''اِباضیه''' یا '''اَباضیه'''، فرقه‌ای منسوب به [[عبدالله بن اباض تمیمی]] و از کهن‌ترین فِرَق شکل‌گرفته در بین [[مسلمانان]] است. با اینکه این فرقه در برابر اکثریت مسلمانان ([[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]] و [[شیعه|تشیع]]) گروه کوچکی به‌شمار می‌آید، ولی از لحاظ تاریخی و شناخت اعتقادات فرق و مذاهب، دارای اهمیت بسیار است. باورمندان به این فرقه در [[عمان]]، [[زنگبار]] و شمال [[قاره آفریقا|آفریقا]] زندگی می‌کنند.


اگرچه اباضیان را از [[خوارج]] دانسته‌اند و در برخی اندیشه‌ها همراه خوارجند، اما متأخرین اباضیه از اینکه آنان را از خوارج بدانند، ابا دارند. آنان در تقابل با دیگر مسلمانان راهی معتدلانه‌تر از خوارج پیش گرفته‌اند.
اگرچه اباضیان را از [[خوارج]] دانسته‌اند و در برخی اندیشه‌ها همراه خوارجند، اما متأخرین اباضیه از اینکه آنان را از خوارج بدانند، ابا دارند. آنان در تقابل با دیگر مسلمانان راهی معتدلانه‌تر از خوارج پیش گرفته‌اند.
خط ۳۳: خط ۳۳:


==گستره اباضیان==
==گستره اباضیان==
اباضیان در سده‌های گذشته در پهنه‌ای بسیار گسترده -حتی در [[اندلس]]- می‌زیستند<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج۴، ص۱۸۹؛ یاقوت، بلدان، ج۴، ص۱۹۱.</ref> و گروه‌هایی از آنان تا کنون مانده‌اند و در عمان، زنگبار و شمال افریقا سکونت دارند.
اباضیان در سده‌های گذشته در پهنه‌ای بسیار گسترده -حتی در [[اسپانیا|اندلس]]- می‌زیستند<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج۴، ص۱۸۹؛ یاقوت، بلدان، ج۴، ص۱۹۱.</ref> و گروه‌هایی از آنان تا کنون مانده‌اند و در عمان، زنگبار و شمال افریقا سکونت دارند.
*'''[[عمان]]''': امروزه مذهب عموم قبایل و مردم عمان اباضی است<ref>دروزه، ج۹، ص۱۵۸.</ref> و قابوس، سلطان این کشور نیز بر همین مذهب است، گرچه رهبر مذهبی ملت به‌شمار نمی‌آید.<ref>بریتانیکا، XIII/۵۶۸.</ref>
*'''[[عمان]]''': امروزه مذهب عموم قبایل و مردم عمان اباضی است<ref>دروزه، ج۹، ص۱۵۸.</ref> و قابوس، سلطان این کشور نیز بر همین مذهب است، گرچه رهبر مذهبی ملت به‌شمار نمی‌آید.<ref>بریتانیکا، XIII/۵۶۸.</ref>
*'''[[زنگبار]]''': در زنگبار مسلماً زمانی گروه‌هایی بسیار اباضی مذهب بوده‌اند، لیکن امروزه ظاهراً [[شافعی]] مذهب‌اند و فقط خانوادهٔ حاکم و نزدیکانشان اباضی‌اند. در '''[[تانزانیا]]''' هم زمانی اباضیانی بوده‌اند و شاید امروز هم باشند.<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.</ref>
*'''[[زنگبار]]''': در زنگبار مسلماً زمانی گروه‌هایی بسیار اباضی مذهب بوده‌اند، لیکن امروزه ظاهراً [[شافعی]] مذهب‌اند و فقط خانوادهٔ حاکم و نزدیکانشان اباضی‌اند. در '''[[تانزانیا]]''' هم زمانی اباضیانی بوده‌اند و شاید امروز هم باشند.<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.</ref>
خط ۴۰: خط ۴۰:


==نام‌های اباضیان==
==نام‌های اباضیان==
اباضیه خود را اهل‌الحق، اهل‌الدعوة، اصحاب‌الدعوة، اهل‌الوفاق، و مذهب یا فرقه خود را الدعوة، مذهب‌الحق، الفرقة‌المحقة و [[فرقه ناجیه|الفرقة‌الناجیة]] می‌خوانند.<ref>اسمیت، ۲۸۲، ۲۸۷؛ اسموگورزوسکی، ص۲۶۸.</ref> اینان مذهب خود را کهن‌ترین مذهب اسلامی، نزدیک‌ترین مذهب به عصر [[نبوّت]] و در عین حال نزدیک‌ترین مذهب به روح [[اسلام]] می‌دانند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۶۱.</ref> و معتقدند که چون اهل حق‌اند، سرانجام مذهبشان پیروز خواهد شد.<ref>اسمیت، ص۲۷۹؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۶.</ref> چنین ادعاهایی مخصوص اباضیه نیست، ولی در میان [[خوارج]] این قول از بدیهیات است و اینان آنچنان بر حقانیت خود تأکید داشته‌اند که جز خود را [[کافر]] انگاشته‌اند. اگرچه در نظر همگی ایشان [[کفر]] دارای یک معنی نیست.<ref>جلالی مقدم، اباضیه، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۸ش، جلد دوم، ص۵۸۷.</ref>
اباضیه خود را اهل‌الحق، اهل‌الدعوة، اصحاب‌الدعوة، اهل‌الوفاق، و مذهب یا فرقه خود را الدعوة، مذهب‌الحق، الفرقة‌المحقة و [[فرقه ناجیه|الفرقة‌الناجیة]] می‌خوانند.<ref>اسمیت، ۲۸۲، ۲۸۷؛ اسموگورزوسکی، ص۲۶۸.</ref> اینان مذهب خود را کهن‌ترین مذهب اسلامی، نزدیک‌ترین مذهب به عصر [[نبوت|نبوّت]] و در عین حال نزدیک‌ترین مذهب به روح [[اسلام]] می‌دانند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۶۱.</ref> و معتقدند که چون اهل حق‌اند، سرانجام مذهبشان پیروز خواهد شد.<ref>اسمیت، ص۲۷۹؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۶.</ref> چنین ادعاهایی مخصوص اباضیه نیست، ولی در میان [[خوارج]] این قول از بدیهیات است و اینان آنچنان بر حقانیت خود تأکید داشته‌اند که جز خود را [[کافر]] انگاشته‌اند. اگرچه در نظر همگی ایشان [[کفر]] دارای یک معنی نیست.<ref>جلالی مقدم، اباضیه، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۸ش، جلد دوم، ص۵۸۷.</ref>


==نزدیکی به اهل سنت==
==نزدیکی به اهل سنت==
وجود اعتدال نسبی و دوری از افراط در اباضیان موجب شده است که آنان نزدیک‌ترین فرقهٔ خوارج به اهل سنت به‌شمار آیند<ref>مبرّد، الکامل، ج‌۲، ص‌۲۱۴؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج‌۲، ص‌۱۱۲.</ref> در طول زمان بعضی از گروه‌های اباضیه به اهل سنت نزدیک‌تر هم شده‌اند، تا جایی که اکنون اباضیان [[لیبی]] و [[تونس]] تفاوت اندکی با اهل تسنن دارند، اما اباضیان [[الجزایر]] و عمان تا حدود قابل ملاحظه‌ای بر راه و رسم قدیم اباضی پابرجا مانده‌اند.<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۳۱.</ref>
وجود اعتدال نسبی و دوری از افراط در اباضیان موجب شده است که آنان نزدیک‌ترین فرقهٔ خوارج به [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]] به‌شمار آیند<ref>مبرّد، الکامل، ج‌۲، ص‌۲۱۴؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج‌۲، ص‌۱۱۲.</ref> در طول زمان بعضی از گروه‌های اباضیه به اهل سنت نزدیک‌تر هم شده‌اند، تا جایی که اکنون اباضیان [[لیبی]] و [[تونس]] تفاوت اندکی با اهل تسنن دارند، اما اباضیان [[الجزایر]] و [[عمان]] تا حدود قابل ملاحظه‌ای بر راه و رسم قدیم اباضی پابرجا مانده‌اند.<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۳۱.</ref>


==انکار انتساب به خوارج==
==انکار انتساب به خوارج==
{{اصلی|خوارج}}
{{اصلی|خوارج}}
اباضیان که از همان آغاز با بعضی از تندروی‌های خوارج سازگاری نداشتند، انتساب خود را به خوارج انکار کرده‌اند. مورخین برجستهٔ اباضی همچون برّادی در جواهر المُنْتَقات و شماخی در کتاب السیر، تاریخ پیدایش فرقهٔ اباضی را به زمان خلافت [[عثمان]] می‌رسانند و آن را قدیم‌تر از خروج خوارج در اردوی [[حضرت علی(ع)]] می‌شمارند و علت حرکت مخالفت‌آمیز اباضیه در مقابل عثمان را هم اعمال خلاف او که منجر به قتلش شد، می‌دانند<ref>اسمیت، ۲۷۷-۲۷۸.</ref> به هر حال اباضیهٔ کنونی این را که در زمرهٔ خوارج شمرده شوند، ظلمی به خود می‌انگارند و خود را بیگانه‌ترین گروه نسبت به خوارج می‌شمارند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۸، ۶۴، ۱۳۳.</ref>
اباضیان که از همان آغاز با بعضی از تندروی‌های خوارج سازگاری نداشتند، انتساب خود را به خوارج انکار کرده‌اند. مورخین برجستهٔ اباضی همچون برّادی در جواهر المُنْتَقات و شماخی در کتاب السیر، تاریخ پیدایش فرقهٔ اباضی را به زمان خلافت [[عثمان بن عفان|عثمان]] می‌رسانند و آن را قدیم‌تر از خروج خوارج در اردوی [[امام علی علیه‌السلام|حضرت علی(ع)]] می‌شمارند و علت حرکت مخالفت‌آمیز اباضیه در مقابل عثمان را هم اعمال خلاف او که منجر به قتلش شد، می‌دانند<ref>اسمیت، ۲۷۷-۲۷۸.</ref> به هر حال اباضیهٔ کنونی این را که در زمرهٔ خوارج شمرده شوند، ظلمی به خود می‌انگارند و خود را بیگانه‌ترین گروه نسبت به خوارج می‌شمارند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۸، ۶۴، ۱۳۳.</ref>


نخستین اباضیان در این مسائل تا این اندازه حساسیت از خود نشان نمی‌دادند و حتی خود را دوستدار محکّمهٔ نخستین می‌خواندند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۷۰، ۱۷۱.</ref> در طبقهٔ اول مشایخ اباضی، بعد از [[صحابه|صحابهٔ]] حضرت رسول(ص) نخست از [[عبدالله بن وهب راسبی]] نام برده می‌شود<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۰.</ref> و حِرقوص بن زهیر را پس از او در همان طبقه قرار می‌دهند<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۲-۲۰۴.</ref>. اینان از رهبران و زعیمان خوارج بودند که در [[حکمیت|قضیهٔ تحکیم]] بر حضرت علی(ع) خروج کردند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۸؛ علامه حلی، کشف الیقین، ۱۴۱۱ق، ص۱۶۵.</ref>
نخستین اباضیان در این مسائل تا این اندازه حساسیت از خود نشان نمی‌دادند و حتی خود را دوستدار محکّمهٔ نخستین می‌خواندند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۷۰، ۱۷۱.</ref> در طبقهٔ اول مشایخ اباضی، بعد از [[فهرست اصحاب پیامبر اسلام(ص)|صحابهٔ حضرت رسول(ص)]] نخست از [[عبدالله بن وهب راسبی]] نام برده می‌شود<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۰.</ref> و حِرقوص بن زهیر را پس از او در همان طبقه قرار می‌دهند<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج۲، ص۲۰۲-۲۰۴.</ref>. اینان از رهبران و زعیمان خوارج بودند که در [[ماجرای حکمیت|قضیهٔ تحکیم]] بر حضرت علی(ع) خروج کردند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۷۸؛ علامه حلی، کشف الیقین، ۱۴۱۱ق، ص۱۶۵.</ref>


===تعریف خوارج نزد اباضیه===
===تعریف خوارج نزد اباضیه===
اباضیه لفظ خوارج را به کسانی که بر [[حضرت علی(ع)]] شوریدند یا از وی کناره گرفتند، اطلاق نمی‌کنند، بلکه بنابر اعتقاد ایشان خوارج کسانی‌اند که از اسلام خارج شوند، و خروج از اسلام یا با انکار یکی از احکام ثابت و قطعی دین یا با عمل آنچه قطعاً خلاف نصوص احکام دینی که خود همان انکار است، تحقق می‌یابد. به نظر آنان نزدیک‌ترین فرقه به این معنی [[ازارقه]] هستند که دماء مسلمین و اموال ایشان و سبی زنان و فرزندان آنان را حلال می‌شمرند.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۳.</ref> چنانکه ابن اباض خود در نامه‌ای به [[عبدالملک بن مروان]]، صریحاً از ابن ازرق و اتباعش تبری می‌جوید و ایشان را کافر می‌خواند<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۲۵.</ref>
اباضیه لفظ خوارج را به کسانی که بر [[امام علی علیه‌السلام|حضرت علی(ع)]] شوریدند یا از وی کناره گرفتند، اطلاق نمی‌کنند، بلکه بنابر اعتقاد ایشان خوارج کسانی‌اند که از اسلام خارج شوند، و خروج از اسلام یا با انکار یکی از احکام ثابت و قطعی دین یا با عمل آنچه قطعاً خلاف نصوص احکام دینی که خود همان انکار است، تحقق می‌یابد. به نظر آنان نزدیک‌ترین فرقه به این معنی [[ازارقه]] هستند که دماء مسلمین و اموال ایشان و سبی زنان و فرزندان آنان را [[حلال]] می‌شمرند.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۳۳.</ref> چنانکه ابن اباض خود در نامه‌ای به [[عبدالملک بن مروان]]، صریحاً از ابن ازرق و اتباعش تبری می‌جوید و ایشان را کافر می‌خواند<ref>نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۲۵.</ref>


==زمینهٔ تاریخی==
==زمینهٔ تاریخی==


=== انشعاب ابوبلال مرداس از خوارج ===
===انشعاب ابوبلال مرداس از خوارج===
تاریخ گواه آن است که اباضیه در جریان حرکت خوارج پدید آمدند و سپس راهی مستقل در پیش گرفتند. البته زمینهٔ انشعاب را [[ابوبلال مرداس|ابوبلال مرداس بن اُدَیه]] و افکار او فراهم ساخت و این گروه با تأثیر پذیرفتن از راه و روش او، از گروه‌های تندرو خوارج چون ازارقه و... کناره گرفتند. ابوبلال چنانکه در جای خود خواهد آمد حلقهٔ واسطی بود میان جریان اصلی خوارج و گروه‌های معتدل و میانه‌رو. پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، خوارج چند بار قیام کردند که از آن میان قیام ابوبلال مرداس در زمان [[یزید بن معاویه|یزیدبن معاویه]] دارای اهمیت خاصی است. وی در ۵۸ق پس از رهایی از زندانِ [[عبیدالله بن زیاد|عبیدالله بن زیاد]] همراه با ۳۰ تن از یاران خود از بصره خارج شد و در آسَک (میان رامهرمز و ارّجان) فرود آمد. همراهان او در آنجا ۴۰ تن شدند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۳-۳۱۴، ۴۷۱؛ یاقوت، بلدان،ج ۱، ص۶۲.</ref> وی از ابتدا اعلام کرد با کسی نخواهند جنگید، مگر آنکه به ایشان حمله شود<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۲، ص۲۴۰، ۲۴۱.</ref> عبیدالله در ۶۰ق<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۹.</ref> برای سرکوب ابوبلال، سپاهی دوهزار نفره را<ref>یاقوت، بلدان، ج ۱، ص۶۳؛ مَعبدبن اسلّم.</ref> جنگ او فرستاد. ابوبلال خواستار توقف جنگ شد، اما به هر روی جنگ رخ داد و ابوبلال پیروز شد<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۴، ۴۷۱.</ref> سال بعد عبیدالله سپاهی ۴۰۰۰ نفری را<ref>ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۹: ۰‘۳.</ref> به مقابله با آنان فرستاد. در میانه جنگ و هنگامی که خوارج به نماز ایستاده بودند، سپاهیان دشمن بر سر آنان ریختند و همه از جمله مرداس را به قتل رساندند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۶-۱۸۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۴۷۱؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۳.</ref>
تاریخ گواه آن است که اباضیه در جریان حرکت خوارج پدید آمدند و سپس راهی مستقل در پیش گرفتند. البته زمینهٔ انشعاب را [[ابوبلال مرداس|ابوبلال مرداس بن اُدَیه]] و افکار او فراهم ساخت و این گروه با تأثیر پذیرفتن از راه و روش او، از گروه‌های تندرو خوارج چون ازارقه و... کناره گرفتند. ابوبلال چنانکه در جای خود خواهد آمد حلقهٔ واسطی بود میان جریان اصلی خوارج و گروه‌های معتدل و میانه‌رو. پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، خوارج چند بار قیام کردند که از آن میان قیام ابوبلال مرداس در زمان [[یزید بن معاویه|یزیدبن معاویه]] دارای اهمیت خاصی است. وی در [[سال ۵۸ هجری قمری|۵۸ق]] پس از رهایی از زندانِ [[عبیدالله بن زیاد|عبیدالله بن زیاد]] همراه با ۳۰ تن از یاران خود از [[بصره]] خارج شد و در آسَک (میان رامهرمز و ارّجان) فرود آمد. همراهان او در آنجا ۴۰ تن شدند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۳-۳۱۴، ۴۷۱؛ یاقوت، بلدان،ج ۱، ص۶۲.</ref> وی از ابتدا اعلام کرد با کسی نخواهند جنگید، مگر آنکه به ایشان حمله شود<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۳-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۲، ص۲۴۰، ۲۴۱.</ref> عبیدالله در [[سال ۶۰ هجری قمری|۶۰ق]]<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۹.</ref> برای سرکوب ابوبلال، سپاهی دوهزار نفره را<ref>یاقوت، بلدان، ج ۱، ص۶۳؛ مَعبدبن اسلّم.</ref> جنگ او فرستاد. ابوبلال خواستار توقف جنگ شد، اما به هر روی جنگ رخ داد و ابوبلال پیروز شد<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۳۱۴، ۴۷۱.</ref> سال بعد عبیدالله سپاهی ۴۰۰۰ نفری را<ref>ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۹: ۰‘۳.</ref> به مقابله با آنان فرستاد. در میانه جنگ و هنگامی که خوارج به نماز ایستاده بودند، سپاهیان دشمن بر سر آنان ریختند و همه از جمله مرداس را به قتل رساندند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۶-۱۸۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۴۷۱؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۳.</ref>


=== عقاید ابوبلال مرداس ===
===عقاید ابوبلال مرداس===
عقاید ابوبلال معرف نخستین مراحل شکل‌گیری آراء خوارج است<ref>معروف، ۱۹۷.</ref> وی [[تقیه]] را جایز می‌دانست<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲.</ref> کسی را که نماز بگزارد مسلمان، و تجاوز به حقوق او را ممنوع می‌دانست، شمشیر کشدن بر مسلمانان را نهی می‌کرد، از ستم می‌گریخت و فقط به قصد دفاع به جنگ می‌کرد و از کردار خوارج تبرّی می‌جست و خروج زنان را هم حرام می‌دانست<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۸.</ref> وی همچنانکه تقیه را مجاز می‌دانست، قعود را هم برخلاف خوارج تندرو به کلی نفی نمی‌کرد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۵.</ref>
عقاید ابوبلال معرف نخستین مراحل شکل‌گیری آراء خوارج است<ref>معروف، ۱۹۷.</ref> وی [[تقیه]] را جایز می‌دانست<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲.</ref> کسی را که نماز بگزارد [[مسلمان]]، و تجاوز به حقوق او را ممنوع می‌دانست، شمشیر کشدن بر مسلمانان را نهی می‌کرد، از ستم می‌گریخت و فقط به قصد دفاع به جنگ می‌کرد و از کردار خوارج [[تبری|تبرّی]] می‌جست و خروج زنان را هم [[حرام]] می‌دانست<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۲-۱۸۵؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص۵۱۸.</ref> وی همچنانکه [[تقیه]] را مجاز می‌دانست، قعود را هم برخلاف خوارج تندرو به کلی نفی نمی‌کرد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۵.</ref>


نظریات ابوبلال به آراء اباضیان بسیار نزدیک و از عقاید خوارج تندرو دور است، اما به لحاظ شخصیت برجسته‌اش همهٔ خوارج او را از خود می‌دانستند و بزرگ می‌داشتند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۸.</ref> بیش از همهٔ گروه‌های خوارج، صفریه و اباضیه به تعالیم و راه و روش او نزدیک بودند. صفریه خود را از پیروان نخستین «محکّمه» (خوارج) می‌دانستند و ابوبلال مرداس را، پس از عبدالله بن وهب راسبی و حرقوص بن زهیر، امام خویش می‌خواندند<ref>بغدادی، الفرق، ۵۵.</ref> جیطالی (از علمای بزرگ اباضی) هم جابربن زید، ابوبلال مرداس و ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه را در کنار یکدیگر و هم شأن یکدیگر ذکر می‌کند و از بزرگانی می‌شمارد که شایستهٔ پیرویند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۶۵.</ref>
نظریات ابوبلال به آراء اباضیان بسیار نزدیک و از عقاید خوارج تندرو دور است، اما به لحاظ شخصیت برجسته‌اش همهٔ خوارج او را از خود می‌دانستند و بزرگ می‌داشتند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، الکامل،ج ۳، ص۵۱۸.</ref> بیش از همهٔ گروه‌های خوارج، صفریه و اباضیه به تعالیم و راه و روش او نزدیک بودند. صفریه خود را از پیروان نخستین «محکّمه» (خوارج) می‌دانستند و [[ابوبلال مرداس]] را، پس از [[عبدالله بن وهب راسبی]] و [[حرقوص بن زهیر]]، امام خویش می‌خواندند<ref>بغدادی، الفرق، ۵۵.</ref> [[جیطالی]] (از علمای بزرگ اباضی) هم [[جابربن زید]]، ابوبلال مرداس و [[ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه]] را در کنار یکدیگر و هم شأن یکدیگر ذکر می‌کند و از بزرگانی می‌شمارد که شایستهٔ پیرویند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۶۵.</ref>


به هر حال باتوجه به نزدیکی آراء صفریه و اباضیه و دوری این هر دو فرقه از سایر فرق تندرو و افراطی خوارج، ابوبلال را می‌توان آماده کنندهٔ زمینه یا برخاسته از زمینهٔ قبلی برای جنبش اعتدالی خوارج به‌شمار آورد، زیرا این گرایش به اعتدال از قبل با فَرَوه بن توفل و یارانش که در جنگ نهروان از جمع خوارج خارج شده و قعود را مجاز دانسته بودند، آغاز شده بود و سپس با مرداس ادامه یافت و پیشرفت کرد تا سرانجام در مذاهب ابن اباض و ابن صفار به اوج خود رسید.
به هر حال باتوجه به نزدیکی آراء [[صفریه]] و اباضیه و دوری این هر دو فرقه از سایر فرق تندرو و افراطی خوارج، ابوبلال را می‌توان آماده کنندهٔ زمینه یا برخاسته از زمینهٔ قبلی برای جنبش اعتدالی خوارج به‌شمار آورد، زیرا این گرایش به اعتدال از قبل با فَرَوه بن توفل و یارانش که در جنگ نهروان از جمع خوارج خارج شده و قعود را مجاز دانسته بودند، آغاز شده بود و سپس با مرداس ادامه یافت و پیشرفت کرد تا سرانجام در مذاهب ابن اباض و ابن صفار به اوج خود رسید.


==پیدایش مذهب اباضی==
==پیدایش مذهب اباضی==


=== همراهی خوارج با ابن زبیر ===
===همراهی خوارج با ابن زبیر===
پس از کشته شدن ابوبلال، ابن زیاد به قصد ریشه‌کن کردن خوارج با شدت بیش‌تری به قلع و قمع آنان ادامه داد. متقابلاً خوارج هم به قصد جهاد در [[بصره]] گرد آمدند، و در میان آنان رهبران قوم همچون [[نافع بن ازرق]]، [[عبدالله بن صفار]] و [[عبدالله بن اباض|ابن اباض]] حاضر بودند و ظاهراً نافع نسبت به دیگران ریاستی داشت. در همین ایام [[عبدالله بن زبیر|عبدالله بن زبیر]] در [[مکه]] قیام و ادعای [[خلافت]] کرده بود. به پیشنهاد نافع، در سال ۶۴ق آنان در کنار ابن زبیر برابر سپاه شام جنگیدند و پیروز شدند.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.</ref>
پس از کشته شدن ابوبلال، ابن زیاد به قصد ریشه‌کن کردن خوارج با شدت بیش‌تری به قلع و قمع آنان ادامه داد. متقابلاً خوارج هم به قصد [[جهاد]] در [[بصره]] گرد آمدند، و در میان آنان رهبران قوم همچون [[نافع بن ازرق]]، [[عبدالله بن صفار]] و [[عبدالله بن اباض|ابن اباض]] حاضر بودند و ظاهراً نافع نسبت به دیگران ریاستی داشت. در همین ایام [[عبدالله بن زبیر|عبدالله بن زبیر]] در [[مکه]] قیام و ادعای [[خلافت]] کرده بود. به پیشنهاد نافع، در [[سال ۶۴ هجری قمری|سال ۶۴ق]] آنان در کنار [[عبدالله بن زبیر|ابن زبیر]] برابر سپاه شام جنگیدند و پیروز شدند.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.</ref>


پس از نبرد، خوارج از باور ابن زبیر پرس و جو کردند. ابن زبیر اگرچه پیش از نبرد، خود را موافق آنان نشان داده بود، اما با احساس بی‌نیازی از خوارج، [[عثمان]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] را ستود و از خوارج تبری جست و خوارج از او جدا شدند.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.</ref>
پس از نبرد، خوارج از باور ابن زبیر پرس و جو کردند. ابن زبیر اگرچه پیش از نبرد، خود را موافق آنان نشان داده بود، اما با احساس بی‌نیازی از خوارج، [[عثمان بن عفان|عثمان]] و [[طلحة بن عبیدالله|طلحه]] و [[زبیر بن عوام|زبیر]] را ستود و از خوارج تبری جست و خوارج از او جدا شدند.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج۲، ص۲۳۵-۲۳۷.</ref>


=== رویگردانی از ابن زبیر و انشعاب ===
===رویگردانی از ابن زبیر و انشعاب===
پس از جدایی خوارج از ابن زبیر در ۶۴ق گروهی از آنان به بصره رفتند و گروهی به [[یمامه]]. سرکردگان گروهی که به بصره رفتند، نافع بن ازرق حنظلی، عبدالله بن صفار سعدی، [[عبدالله بن اباض]] و چند تن دیگر بودند و گروهی که به یمامه رفتند گرد [[نجده بن عامر حنفی]]، [[عطیه ابن اسود]] و ابوفُدَیک جمع شدند<ref>دینوری، اخبار الطوال، ۲۶۹؛ مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.</ref>
پس از جدایی خوارج از ابن زبیر در [[سال ۶۴ هجری قمری|۶۴ق]] گروهی از آنان به بصره رفتند و گروهی به [[یمامه]]. سرکردگان گروهی که به بصره رفتند، [[نافع بن ازرق حنظلی]]، [[عبدالله بن صفار سعدی]]، [[عبدالله بن اباض]] و چند تن دیگر بودند و گروهی که به یمامه رفتند گرد [[نجده بن عامر حنفی]]، [[عطیه ابن اسود]] و ابوفُدَیک جمع شدند<ref>دینوری، اخبار الطوال، ۲۶۹؛ مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.</ref>


از گروهی که به [[بصره]] رفتند و مدعی پیروی از ابوبلال بودند<ref>طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.</ref>، ۳۰۰ تن با نافع هم‌پیمان شدند تا به رهبری او قیام کنند و با این هدف به [[اهواز]] رفتند (۶۴ق). دسته‌های دیگری از خوارج نیز از بیم آزار ابن‌زیاد از بصره خارج شدند و به نافع پیوستند، اما از میان آنان کسانی که با قیام موافق نبودند، به رهبری عبدالله بن اباض، عبدالله بن صفار و ابوییهس هیصم بن جابر در بصره ماندند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷، ۲۱۳؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷.</ref>
از گروهی که به [[بصره]] رفتند و مدعی پیروی از ابوبلال بودند<ref>طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶-۵۶۷.</ref>، ۳۰۰ تن با نافع هم‌پیمان شدند تا به رهبری او قیام کنند و با این هدف به [[اهواز]] رفتند ([[سال ۶۴ هجری قمری|۶۴ق]]). دسته‌های دیگری از خوارج نیز از بیم آزار ابن‌زیاد از بصره خارج شدند و به نافع پیوستند، اما از میان آنان کسانی که با قیام موافق نبودند، به رهبری [[عبدالله بن اباض]]، [[عبدالله بن صفار]] و [[ابوییهس هیصم بن جابر]] در بصره ماندند<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۰۷، ۲۱۳؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷.</ref>


نافع از [[اهواز]] نامه‌ای خطاب به خوارج بصره نوشت و آنان را از اقامت در میان کفار و مشرکین منع و دعوت به مجاهده کرد. ابن اباض چون از مضمون نامهٔ نافع مطلع شد، اظهار داشت که «اگر این قوم مشرک بودند، سخنان نافع درست بود... ولی اینان تنها کافرِ نعمت‌ها و احکام‌اند و از شرک بدورند و تنها خون اینان بر ما حلال است نه اموالشان». عبدالله بن اباض بر آن بود که مخالفانِ مسلمان آنان کافرند نه مشرک؛ ازدواج با ایشان و ارث بردن از آنان جایز است؛ غنیمتی که می‌توان در جنگ‌ها از ایشان گرفت، فقط سلاح است و اسب، نه چیز دیگر؛ کشتن آنان به‌طور پنهانی و اغتیالِ ایشان حرام اسنت، اما پس از اقامهٔ حجت و در جنگ می‌توان به قتل آنان اقدام کرد.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۱۲-۲۱۴؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷-۵۶۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۶-۱۸۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۴.</ref>
نافع از [[اهواز]] نامه‌ای خطاب به خوارج بصره نوشت و آنان را از اقامت در میان [[کفر|کفار]] و [[شرک|مشرکین]] منع و دعوت به مجاهده کرد. ابن اباض چون از مضمون نامهٔ نافع مطلع شد، اظهار داشت که «اگر این قوم مشرک بودند، سخنان نافع درست بود... ولی اینان تنها کافرِ نعمت‌ها و احکام‌اند و از شرک بدورند و تنها خون اینان بر ما حلال است نه اموالشان». عبدالله بن اباض بر آن بود که مخالفانِ [[مسلمان]] آنان کافرند نه مشرک؛ [[ازدواج]] با ایشان و [[ارث]] بردن از آنان جایز است؛ غنیمتی که می‌توان در جنگ‌ها از ایشان گرفت، فقط سلاح است و اسب، نه چیز دیگر؛ کشتن آنان به‌طور پنهانی و [[اغتیال|اغتیالِ]] ایشان [[حرام]] اسنت، اما پس از اقامهٔ حجت و در جنگ می‌توان به [[قتل]] آنان اقدام کرد.<ref>مبرد، الکامل، ج ۲، ص۲۱۲-۲۱۴؛ طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۷-۵۶۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۱، ص۱۸۶-۱۸۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۴.</ref>


==پیشگامان اباضیه==
==پیشگامان اباضیه==


=== عبدالله بن اباض: ===
===عبدالله بن اباض:===
در عمان همزهٔ این نام را به فتح می‌خوانند و در شمال افریقا به کسر<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۳-۴۴.</ref> وی همچون عبدالله بن صفار، از بنی عُبیدبن مُقاعِس بود که [[بنی تمیم]] بودند.<ref>ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۳، ص۲۹۹-۳۰۰؛ نیز: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۴۳؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶.</ref>اما ابن حزم اباضیه را اصحاب عبدالله بن یزید اباضی فرازی کوفی می‌داند<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج ۲، ص۱۱۲.</ref> که معلوم نیست بر چه اصلی مبتنی است.
در عمان همزهٔ این نام را به فتح می‌خوانند و در شمال [[افریقا]] به کسر<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۳-۴۴.</ref> وی همچون [[عبدالله بن صفار]]، از [[بنی عُبیدبن مُقاعِس]] بود که [[بنی تمیم]] بودند.<ref>ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۳، ص۲۹۹-۳۰۰؛ نیز: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ص۴۳؛طبری، تاریخ، ج ۵، ص۵۶۶.</ref>اما ابن حزم اباضیه را اصحاب عبدالله بن یزید اباضی فرازی کوفی می‌داند<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج ۲، ص۱۱۲.</ref> که معلوم نیست بر چه اصلی مبتنی است.


::از تاریخ تولد و مرگ ابن اباض اطلاعی در دست نیست. از [[تابعین]] نخستین بوده، صحابه را درک کرده و با [[عبدالملک بن مروان]] (د ۸۶ق)مکاتباتی داشته است<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۱۷-۲۷؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۰.</ref> گویا مرگ ابن اباض در ۸۰ق رخ داده است.<ref>نک: موسوعه، ج ۱، ص۳۶؛ درجینی حدس زده او تا سال ۱۰۰ زنده بوده. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.</ref>
::از تاریخ تولد و مرگ ابن اباض اطلاعی در دست نیست. از [[تابعین]] نخستین بوده، [[صحابه]] را درک کرده و با [[عبدالملک بن مروان]] (د [[سال ۸۶ هجری قمری|۸۶ق]]) مکاتباتی داشته است<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۱۷-۲۷؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۰.</ref> گویا مرگ ابن اباض در [[سال ۸۰ هجری قمری|۸۰ق]] رخ داده است.<ref>نک: موسوعه، ج ۱، ص۳۶؛ درجینی حدس زده او تا سال ۱۰۰ زنده بوده. درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.</ref>


::عبدالله بن اباض پایه‌گذار عقاید و احکام مذهب اباضی است<ref>اسمو گورزوسکی، ۲۶۳.</ref> و اباضیان از او با تکریم تمام سخن گفته‌اند: او را از پیشوایان برجسته<ref>به نقل ابوالعباس بن منصور سکسکی؛طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۵.</ref> و امام اهل طریق و کسی که مبانی اعتقادی را سامان بخشید و مرجع و معتمد اعتقادات و روشنگر طریق استدلال و شاهراه اعتدال خوانده‌اند<ref>نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.</ref> به‌علاوه گفته‌اند که او تدوین کنندهٔ مذهب و استوار سازندهٔ مبانی آن بوده است که به اصحابش اقامهٔ حق و برکندن بنای جور و ظلم را تلقین می‌کرد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.</ref>، ولی ابن حجر می‌نویسد: گفته شده که ابن اباض از [[بدعت]] خود برگشت و یارانش از او برائت جستند، اما نسبت آن‌ها بدو ادامه یافت<ref>ابن حجر، لسان المیزان، ج ۳، ص۲۴۸.</ref> که صحت این سخن محقق نیست.
::عبدالله بن اباض پایه‌گذار عقاید و احکام مذهب اباضی است<ref>اسمو گورزوسکی، ۲۶۳.</ref> و اباضیان از او با تکریم تمام سخن گفته‌اند: او را از پیشوایان برجسته<ref>به نقل ابوالعباس بن منصور سکسکی؛طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۴۵.</ref> و امام اهل طریق و کسی که مبانی اعتقادی را سامان بخشید و مرجع و معتمد اعتقادات و روشنگر طریق استدلال و شاهراه اعتدال خوانده‌اند<ref>نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۱۴.</ref> به‌علاوه گفته‌اند که او تدوین کنندهٔ مذهب و استوار سازندهٔ مبانی آن بوده است که به اصحابش اقامهٔ حق و برکندن بنای جور و ظلم را تلقین می‌کرد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.</ref>، ولی ابن‌حجر می‌نویسد: گفته شده که ابن اباض از [[بدعت]] خود برگشت و یارانش از او برائت جستند، اما نسبت آن‌ها بدو ادامه یافت<ref>ابن حجر، لسان المیزان، ج ۳، ص۲۴۸.</ref> که صحت این سخن محقق نیست.


::او در دفاع خوارج از مکه به همراه ابن زبیر شرکت داشته و بنابه روایت درگذشت او در جبل نفوسهٔ مغرب، می‌بایست بعد از این تاریخ، از بصره به آنجا رفته باشد<ref>نک: لویکی، «اباضیان...»، ۴.</ref> منابع اباضی می‌گویند که ابن اباض در کلیهٔ امور به فتاوی جابربن زید اتکا داشت و در کارها با او مشورت و از آراء او متابعت می‌کرد<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.</ref>
::او در دفاع خوارج از مکه به همراه ابن زبیر شرکت داشته و بنابه روایت درگذشت او در جبل نفوسهٔ مغرب، می‌بایست بعد از این تاریخ، از بصره به آنجا رفته باشد<ref>نک: لویکی، «اباضیان...»، ۴.</ref> منابع اباضی می‌گویند که ابن‌اباض در کلیهٔ امور به فتاوی جابربن زید اتکا داشت و در کارها با او مشورت و از آراء او متابعت می‌کرد<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۱۵۱.</ref>


=== جابربن زید: ===
===جابربن زید:===
ابوالشعثاء [[جابر بن زید|جابربن زید]] ازدی یحْمَدی (یحْمَدی) جَوفی حُرَفی، عالم و محدث و از تابعین است. ظاهراً اصلش از حُرَقهٔ عمان بوده است،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref> مرگ وی را در [[سال ۹۳ هجری قمری|۹۳ق]] (۷۱۲م)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۲؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۴.</ref> یا [[سال ۱۰۳ هجری قمری|۱۰۳ق]] (۷۲۱م)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۸۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۰۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> و یا [[سال ۱۰۴ هجری قمری|۱۰۴ق]]<ref>ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸، به نقل از هیثم بن عدی.</ref> گفته‌اند.
ابوالشعثاء [[جابر بن زید|جابربن زید]] ازدی یحْمَدی (یحْمَدی) جَوفی حُرَفی، عالم و محدث و از تابعین است. ظاهراً اصلش از حُرَقهٔ عمان بوده است،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref> مرگ وی را در [[سال ۹۳ هجری قمری|۹۳ق]] (۷۱۲م)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۲؛ یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۴.</ref> یا [[سال ۱۰۳ هجری قمری|۱۰۳ق]] (۷۲۱م)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۸۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۰۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> و یا [[سال ۱۰۴ هجری قمری|۱۰۴ق]]<ref>ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸، به نقل از هیثم بن عدی.</ref> گفته‌اند.


::اباضیه جابر بن زید را نخستین امام خود دانسته‌اند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹، ۶۰؛ نیز نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵.</ref> درجینی در حالی که جابر، ابوبلال مرداس، عبدالله بن اباض و بعضی دیگر از خوارج را با عنوان مشایخ اباضی نیمه دوم قرن اول هجری ذکر می‌کند<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.</ref>، او را نخستین شیخ از طیقهٔ دوم مشایخ اباضی می‌شمارد<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴.</ref> شاهد دیگرِ مقبولیتِ وی نزد اباضیان این است که نّفاث بن نصر از میان تمامی کتب کتابخانهٔ خلیفهٔ عباسی (شاید [[مأمون]]) فقط طالب دیوانِ (مجموعهٔ احادیثِ) جابربن زید شد و از آن کتاب که در اختیار اباضیان نبود، نسخه‌ای برداشت<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۸۰-۸۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۳.</ref> به‌علاوه نقل احادیث از جابربن زید در میان علمای اباضی امری معمول بوده است<ref>مثلاً نک: جیطالی.</ref>
::اباضیه جابر بن زید را نخستین امام خود دانسته‌اند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹، ۶۰؛ نیز نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۵.</ref> درجینی در حالی که جابر، ابوبلال مرداس، عبدالله بن اباض و بعضی دیگر از خوارج را با عنوان مشایخ اباضی نیمه دوم [[قرن اول هجری قمری|قرن اول هجری]] ذکر می‌کند<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.</ref>، او را نخستین شیخ از طبقهٔ دوم مشایخ اباضی می‌شمارد<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴.</ref> شاهد دیگرِ مقبولیتِ وی نزد اباضیان این است که نّفاث بن نصر از میان تمامی کتب کتابخانهٔ خلیفهٔ عباسی (شاید [[مأمون عباسی|مأمون]]) فقط طالب دیوانِ (مجموعهٔ احادیثِ) جابربن زید شد و از آن کتاب که در اختیار اباضیان نبود، نسخه‌ای برداشت<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۸۰-۸۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۴۳.</ref> به‌علاوه نقل احادیث از جابربن زید در میان علمای اباضی امری معمول بوده است<ref>مثلاً نک: جیطالی.</ref>


::انتساب اباضیان به جابر و پیروی آنان از وی مختص به ادوار بعد از او نیست، بلکه در زمان خود وی هم سابقه داشته است. گفته شده که او خود این نسبت را انکار کرده و از اباضیه برائت جسته است.<ref>دربارهٔ این انتساب نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۱-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۱ (۱)/۴۹۵؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء،ج ۳، ص۸۹؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> اباضیان قولی از او در تأیید این انتساب نمی‌آورند.<ref>مثلاً نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴، معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹-۶۳، ۱۴۳-۱۵۰، ۲ (۱)/۲۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹ نیز: بخاری و ابونعیم میگویند از او سخنی در ارتباط با اباضیان نشنیده‌اند.بخاری، التاریخ الکبیر، ۱ (۲)، ۲۰۴ و ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱.</ref> حتی غیراباضیان او را از ائمه اهل سنت شمرده‌اند.<ref>مثلاً: یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳.</ref>
::انتساب اباضیان به جابر و پیروی آنان از وی مختص به ادوار بعد از او نیست، بلکه در زمان خود وی هم سابقه داشته است. گفته شده که او خود این نسبت را انکار کرده و از اباضیه برائت جسته است.<ref>دربارهٔ این انتساب نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۸۱-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۱ (۱)/۴۹۵؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء،ج ۳، ص۸۹؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> اباضیان قولی از او در تأیید این انتساب نمی‌آورند.<ref>مثلاً نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۰۵-۲۱۴، معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۵۹-۶۳، ۱۴۳-۱۵۰، ۲ (۱)/۲۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۲۸-۲۹ نیز: بخاری و ابونعیم میگویند از او سخنی در ارتباط با اباضیان نشنیده‌اند.بخاری، التاریخ الکبیر، ۱ (۲)، ۲۰۴ و ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱.</ref> حتی غیراباضیان او را از ائمه [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]] شمرده‌اند.<ref>مثلاً: یاقوت، بلدان، ج ۲، ص۲۴۳.</ref>


علمای [[رجال]] و حدیث [[اهل سنت]]، با وجود سختگیری او را ستوده‌اند و [[توثیق]] کرده‌اند<ref>عجلی،تاریخ الثقات، ۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱-۱۰۲؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱؛ ذهبی، ج ۱، ص۷۲-۷۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> و این امر با انتساب او به اباضیه ناسازگار است. اگرچه اباضیه می‌توانند تبری او را از باب [[تقیه]] بدانند.
علمای [[رجال]] و حدیث [[اهل سنت]]، با وجود سختگیری او را ستوده‌اند و [[توثیق]] کرده‌اند<ref>عجلی،تاریخ الثقات، ۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۱۷۹-۱۸۲؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱ (۲)، ص۲۰۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۴، ص۱۰۱-۱۰۲؛ ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج ۳، ص۸۵-۹۱؛ ذهبی، ج ۱، ص۷۲-۷۳؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص۳۸.</ref> و این امر با انتساب او به اباضیه ناسازگار است. اگرچه اباضیه می‌توانند تبری او را از باب [[تقیه]] بدانند.


=== ابوعبیده مسلم بن ابی کریمهٔ تمیمی: ===
===ابوعبیده مسلم بن ابی کریمهٔ تمیمی:===
وی از شاگردان جابر و از ائمهٔ اباضیه<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۰-۳۱؛ عمر، ج ۱، ص۱۵۳-۱۵۹؛درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸.</ref> و از مشایخ نیمهٔ اول قرن دوم<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.</ref> بوده است و ظاهراً تا [[سال ۱۶۰ هجری قمری|۱۶۰ق]] زنده بوده است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۵.</ref> به گفتهٔ [[ابوالفرج اصفهانی]] نام او کودین بوده<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۴.</ref>، و جاحظ او را مسلم بن کرزین می‌نامد<ref>جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.</ref> از این روی ظاهراً اصل ایرانی داشته و از موالی بنی تمیم بوده است. درجینی او را در رأس طبقهٔ سوم از مشایخ اباضی ذکر می‌کند<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸-۲۴۶.</ref> و جاحظ وی را از علما و روات خوارج می‌خواند<ref>جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.</ref> [[ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه|ابوعبیده]] مسلم که پس از عبدالله بن اباض بزرگ‌ترین رهبر و مجتهد اباضیه به‌شمار می‌رود، با این حال، ابن ابی حاتم وی را مجهول<ref>ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۴ (۱)، ۱۹۳.</ref>و ابن جوزی از ضعفا و متروکین می‌داند<ref>ابن جوزی، کتاب الضعفا، ج ۳، ص۱۱۸.</ref>، تنها ابن حبان نام او را در شمار ثقات آورده است<ref>ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۵، ص۴۰۱.</ref> وی ظاهراً سعی در اختفای حال خود داشته و در کتب رجال از او کمتر سخن به میان آمده است. درجینی می‌گوید که او دین را (یعنی مذهب اباضی را) در خفا حفظ کرد تا به دست «حمله العلم» (الخمسه الیمامین) آشکار شد<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸؛ قس: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.</ref>
وی از شاگردان جابر و از ائمهٔ اباضیه<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۰-۳۱؛ عمر، ج ۱، ص۱۵۳-۱۵۹؛درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸.</ref> و از مشایخ نیمهٔ اول [[قرن دوم هجری قمری|قرن دوم]]<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷.</ref> بوده است و ظاهراً تا [[سال ۱۶۰ هجری قمری|۱۶۰ق]] زنده بوده است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۴۵.</ref> به گفتهٔ [[ابوالفرج اصفهانی]] نام او کودین بوده<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۴.</ref>، و جاحظ او را مسلم بن کرزین می‌نامد<ref>جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.</ref> از این روی ظاهراً اصل ایرانی داشته و از موالی [[بنی تمیم]] بوده است. درجینی او را در رأس طبقهٔ سوم از [[مشایخ]] اباضی ذکر می‌کند<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸-۲۴۶.</ref> و جاحظ وی را از علما و روات خوارج می‌خواند<ref>جاحظ،‌ البیان و التبیین،ج ۱، ص۲۷۴، ج ۳، ص۱۶۶.</ref> [[ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه|ابوعبیده]] مسلم که پس از عبدالله بن اباض بزرگ‌ترین رهبر و [[مجتهد]] اباضیه به‌شمار می‌رود، با این حال، ابن ابی حاتم وی را مجهول<ref>ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، ۴ (۱)، ۱۹۳.</ref>و ابن جوزی از ضعفا و متروکین می‌داند<ref>ابن جوزی، کتاب الضعفا، ج ۳، ص۱۱۸.</ref>، تنها ابن حبان نام او را در شمار ثقات آورده است<ref>ابن حبان، کتاب الثقات، ج ۵، ص۴۰۱.</ref> وی ظاهراً سعی در اختفای حال خود داشته و در کتب رجال از او کمتر سخن به میان آمده است. درجینی می‌گوید که او دین را (یعنی مذهب اباضی را) در خفا حفظ کرد تا به دست «حمله العلم» (الخمسه الیمامین) آشکار شد<ref> درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۳۸؛ قس: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.</ref>


*'''ابوعمرو ربیع بن حبیب''': ابوعبیده شاگردش [[ابوعمرو ربیع بن حبیب]] را جانشین خود برگزید.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷، ۴۹؛ ج ۲، ص۲۴۵.</ref> ربیع بن حبیب [[فقیه]] و حافظ معتبر و صاحب جامع صحیح یا مسند مشهور اباضیان است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۱-۵۲.</ref> اعتقاد اباضیان به مسند ربیع تا جایی است که شیخ عبدالله بن حمید سالمی آن را «صحیح‌ترین کتب حدیث از لحاظ روایت و برترین این کتب از لحاظ سند» می‌خواند و آن را پس از قرآن صحیح‌ترین کتاب می‌شمارد<ref>نک: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۶.</ref> پس از ربیع ابوسفیان محبوب بن رحیل رأس جماعت اهل الدعوه در مشرق شد<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.</ref>
*'''ابوعمرو ربیع بن حبیب''': ابوعبیده شاگردش [[ابوعمرو ربیع بن حبیب]] را جانشین خود برگزید.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷، ۴۹؛ ج ۲، ص۲۴۵.</ref> ربیع بن حبیب [[مجتهد|فقیه]] و حافظ معتبر و صاحب جامع صحیح یا مسند مشهور اباضیان است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۵۱-۵۲.</ref> اعتقاد اباضیان به مسند ربیع تا جایی است که شیخ عبدالله بن حمید سالمی آن را «صحیح‌ترین کتب حدیث از لحاظ روایت و برترین این کتب از لحاظ سند» می‌خواند و آن را پس از [[قرآن]] صحیح‌ترین کتاب می‌شمارد<ref>نک: طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۶.</ref> پس از ربیع ابوسفیان محبوب بن رحیل رأس جماعت اهل الدعوه در مشرق شد<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۰.</ref>


* '''حملة العلم''': وارثان علم ابوعبیده در مغرب پنج تن (حملة العلم) بودند، که از میان قبایل بربر به مشرق رفته بودند تا از علمایی همچون ابوعبیده علم بیاموزند. آنان پس از بازگشت «حمله العلم الی المغرب» لقب گرفتند.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۶، ۲۷.</ref> اشتروتمان می‌گوید پیش از این پنج تن، ابن مغطیر نفوسی اهل جنّاوُن از مرکز تبلیغی ابوعبیده به جبل نفوسه در مغرب رفته بود<ref>اشتروتمان،‌ ص۲۶۶.</ref> که پس از بازگشت، همچون مرجعی بزرگ برای تدریس و فتوا شناخته می‌شد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۷.</ref> درجینی نام نخستین عالم اباضی را که از بصره به مغرب رفت سلامه بن سعید می‌نامد<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱.</ref>، اما معمر نام این نخستین مبلّغ را سلمه بن سعد ذکر می‌کند و می‌نویسد که او در اوایل قرن ۲ق/۸م به افریقا رفت و طی ۱۰ سال فعالیت تبلیغی مذهب اباضی را بین تِلمِسان و خلیج سِرْت در [[الجزایر]] و [[تونس]] و [[لیبی]] نشر داد. او گروهی را که حمله العلم نیز از آنان بودند، برای کسب دانش به [[بصره]] نزد ابوعبیده فرستاد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۵-۲۶.</ref> نام این پنج تن (حمله العلم) این‌هاست:
*'''حملة العلم''': وارثان علم ابوعبیده در مغرب پنج تن ([[حملة العلم]]) بودند، که از میان قبایل بربر به مشرق رفته بودند تا از علمایی همچون ابوعبیده علم بیاموزند. آنان پس از بازگشت «حمله العلم الی المغرب» لقب گرفتند.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۶، ۲۷.</ref> اشتروتمان می‌گوید پیش از این پنج تن، ابن مغطیر نفوسی اهل جنّاوُن از مرکز تبلیغی ابوعبیده به جبل نفوسه در مغرب رفته بود<ref>اشتروتمان،‌ ص۲۶۶.</ref> که پس از بازگشت، همچون مرجعی بزرگ برای تدریس و فتوا شناخته می‌شد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۷.</ref> درجینی نام نخستین عالم اباضی را که از بصره به مغرب رفت سلامه بن سعید می‌نامد،<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۱.</ref> اما معمر نام این نخستین مبلّغ را سلمه بن سعد ذکر می‌کند و می‌نویسد که او در اوایل قرن ۲ق/۸م به افریقا رفت و طی ۱۰ سال فعالیت تبلیغی مذهب اباضی را بین تِلمِسان و خلیج سِرْت در [[الجزایر]] و [[تونس]] و [[لیبی]] نشر داد. او گروهی را که حمله العلم نیز از آنان بودند، برای کسب دانش به [[بصره]] نزد ابوعبیده فرستاد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۲۵-۲۶.</ref> نام این پنج تن (حمله العلم) این‌هاست:
# ابوالخطّاب عبدالاعلی بن سَمْح مَعافری، او را یمنی دانسته‌اند.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ،۲(۲)/۱۳؛ نیز لویکی، «اباضیان...» ۱۶.</ref> از ابوعبیده اجازه فتوا داشت.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.</ref>
#ابوالخطّاب عبدالاعلی بن سَمْح مَعافری، او را یمنی دانسته‌اند.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ،۲(۲)/۱۳؛ نیز لویکی، «اباضیان...» ۱۶.</ref> از ابوعبیده اجازه فتوا داشت.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.</ref>
# عبدالرحمن بن رستم فارسی، از ابوعبیده اجازه فتوا داشت. او و ابوالخطاب امامت اباضی را در مغرب بنیاد نهادند.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.</ref>
#عبدالرحمن بن رستم فارسی، از ابوعبیده اجازه فتوا داشت. او و ابوالخطاب امامت اباضی را در مغرب بنیاد نهادند.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۱۲۵.</ref>
# عاصم سَدْراتی،
#عاصم سَدْراتی،
# اسماعیل بن دَرّار غدامِسی و
#اسماعیل بن دَرّار غدامِسی و
# ابوداوود قبلی<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۹.</ref>
#ابوداوود قبلی<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۹.</ref>


==مراکز نخستین امامت اباضی==
==مراکز نخستین امامت اباضی==
مشایخ اباضیهٔ بصره به‌ویژه ابوعبیده توانستند در نیمه اول قرن ۲ق/۸م، سه مرکز امامت اباضی، مستقل از یکدیگر در حضرموت، مغرب و عمان به وجود آورند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۳, ۵.</ref> و یا حداقل در شکل‌گیری این مراکز دخیل و مؤثر باشند. مثلاً درجینی از کمک‌های ابوعبیده به قیام عبدالله بن یحیی و ابوحمزه مختار در حضرموت سخن می‌گوید<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،ج ۲، ص۲۶۲.</ref> که منجر به تأسیس نخستین امامت اباضی و رویدادی مهم در تاریخ خلافت اموی شد.
مشایخ اباضیهٔ بصره به‌ویژه ابوعبیده توانستند در نیمه اول قرن ۲ق/۸م، سه مرکز امامت اباضی، مستقل از یکدیگر در [[حضرموت]]، مغرب و عمان به وجود آورند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۳, ۵.</ref> و یا حداقل در شکل‌گیری این مراکز دخیل و مؤثر باشند. مثلاً درجینی از کمک‌های ابوعبیده به قیام عبدالله بن یحیی و ابوحمزه مختار در حضرموت سخن می‌گوید<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،ج ۲، ص۲۶۲.</ref> که منجر به تأسیس نخستین امامت اباضی و رویدادی مهم در تاریخ خلافت اموی شد.


===[[حضرموت]]===
===[[حضرموت]]===
*'''قیام حضرموت'''
*'''قیام حضرموت'''
جزئیات تبلیغات اباضیان در جنوب [[عربستان سعودی|عربستان]] چندان روشن نیست لیکن می‌توان حدس زد به سبب آنکه رؤسای اباضی بصره در میان جماعاتی از قبیلهٔ ازد می‌زیستند، و بسیاری از شیوخ اباضی هم ازدی بودند و به واسطهٔ آنان مذهب اباضی به آنجا منتقل شده است<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۵.</ref> پس شاید بی‌سبب نبوده که خوارج در ۷۱ق/۶۹۰م به [[صنعا]] هجوم برده، آنجا را تصرف کردند. گرچه در این اقدام به زودی شکست خوردند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ص۴.</ref> بعدها بار دیگر قیام کردند و حکومتی برای خود تشکیل دادند.
جزئیات تبلیغات اباضیان در جنوب [[عربستان سعودی|عربستان]] چندان روشن نیست لیکن می‌توان حدس زد به سبب آنکه رؤسای اباضی بصره در میان جماعاتی از قبیلهٔ ازد می‌زیستند، و بسیاری از شیوخ اباضی هم ازدی بودند و به واسطهٔ آنان مذهب اباضی به آنجا منتقل شده است<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۵.</ref> پس شاید بی‌سبب نبوده که خوارج در [[سال ۷۱ هجری قمری|۷۱ق]]/۶۹۰م به [[صنعا]] هجوم برده، آنجا را تصرف کردند. گرچه در این اقدام به زودی شکست خوردند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ص۴.</ref> بعدها بار دیگر قیام کردند و حکومتی برای خود تشکیل دادند.


ستم [[امویان]] بر مردم [[یمن]] و نیز خواست مردم سبب قیام ابویحیی عبدالله بن یحیی بن عمربن اسود بن حارث کندی (از اهالی [[حضرموت]])، قاضی مجتهد و پرهیزگار این سرزمین شد<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ لویکی، «اباضیان...»، ۶.</ref> وی نامه‌ای به ابوعبیده مسلم و دیگر مراجع اباضی در بصره نوشت. آنان چنین حکم دادند که اگر قادر به صبر نیست، خروج کند<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴.</ref>
ستم [[امویان]] بر مردم [[یمن]] و نیز خواست مردم سبب قیام ابویحیی عبدالله بن یحیی بن عمربن اسود بن حارث کندی (از اهالی [[حضرموت]])، قاضی مجتهد و پرهیزگار این سرزمین شد<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ لویکی، «اباضیان...»، ۶.</ref> وی نامه‌ای به ابوعبیده مسلم و دیگر مراجع اباضی در بصره نوشت. آنان چنین حکم دادند که اگر قادر به صبر نیست، خروج کند<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴.</ref>
ابوعبیده، ابوحمزه مختار و بلج بن عقبه را برای یاری او فرستاد. در اواخر ۱۲۸ در مکه با عبدالله ملاقات کردند. به آنان توصیه شده بود تا در قیام افراط نکنند و به اسلاف اقتدا کنند.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ نیز نک: طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۴۸ و درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۲.</ref> فرستادگان همراه عبدالله به [[حضرموت]] رفتند و با او بیعت کردند.<ref>طبری، تاریخ، هامنجا؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref> و نخستین امامت اباضی بنیاد نهاده شد. عبدالله با عنوان «طالب الحق» بر حکومت نشست.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref>
ابوعبیده، ابوحمزه مختار و بلج بن عقبه را برای یاری او فرستاد. در اواخر ۱۲۸ در مکه با عبدالله ملاقات کردند. به آنان توصیه شده بود تا در قیام افراط نکنند و به اسلاف اقتدا کنند.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۳۲۴؛ نیز نک: طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۴۸ و درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۲.</ref> فرستادگان همراه عبدالله به [[حضرموت]] رفتند و با او بیعت کردند.<ref>طبری، تاریخ، هامنجا؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref> و نخستین امامت اباضی بنیاد نهاده شد. عبدالله با عنوان «طالب الحق» بر حکومت نشست.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref>
همزمان با آغاز قیام [[عباسیان]] در خراسان و درگیری امویان در سال ۱۲۹، طالب الحق برآن شد تا مکه و [[مدینه]] را تصرف کند و به پیروزی اولیه دست یافتند.<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۷.</ref>
همزمان با آغاز قیام [[عباسیان]] در خراسان و درگیری امویان در سال ۱۲۹، طالب الحق برآن شد تا [[مکه]] و [[مدینه]] را تصرف کند و به پیروزی اولیه دست یافتند.<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۷.</ref>


*'''تصرف مکه و مدینه'''
*'''تصرف مکه و مدینه'''


[[عبدالله بن یحیی]]، ابوحمزه مختار و بَلْج بن عُقبه را به [[حج]] فرستاد تا مردم را به شعار لا حُکْمَ اِلا لِلّه دعوت کنند و بر ضد [[مروان بن محمد]] برانگیزند<ref>طبری، تاریخ، ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref> اباضیان ۷۰۰ تا ۱۱۰۰ تن بودند و عمامه سیاه بر سر و پرچم‌های سیاه در دست داشتند. والی مکه پس از آگاهی از هدف اباضیان، شهر را ترک کرد و مکه به دست اباضیان افتاد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۷۴-۳۷۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶؛ لویکی، «اباضیان...»، ۸.</ref> قوای اموی در خارج مکه، در جایی به نام قُدَید اردو زدند و بسیاری از مدنیان نیز به آنان پیوستند. در صفر ۱۳۰ ابوحمزه بر سپاه اموی پیروز شد و مدینه را تصرف کرد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۴-۳۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۲-۲۳۴، ۲۳۷؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref> ابوحمزه سه ماه در مدینه حکومت کرد.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۹۰.</ref>
[[عبدالله بن یحیی]]، ابوحمزه مختار و بَلْج بن عُقبه را به [[حج]] فرستاد تا مردم را به شعار لا حُکْمَ اِلا لِلّه دعوت کنند و بر ضد [[مروان بن محمد]] برانگیزند<ref>طبری، تاریخ، ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶.</ref> اباضیان ۷۰۰ تا ۱۱۰۰ تن بودند و [[عمامه]] سیاه بر سر و پرچم‌های سیاه در دست داشتند. والی مکه پس از آگاهی از هدف اباضیان، شهر را ترک کرد و مکه به دست اباضیان افتاد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۷۴-۳۷۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۵-۲۲۶؛ لویکی، «اباضیان...»، ۸.</ref> قوای اموی در خارج مکه، در جایی به نام قُدَید اردو زدند و بسیاری از مدنیان نیز به آنان پیوستند. در [[صفر]] ۱۳۰ ابوحمزه بر سپاه [[بنی‌امیه|اموی]] پیروز شد و مدینه را تصرف کرد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۴-۳۹۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۲-۲۳۴، ۲۳۷؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref> ابوحمزه سه ماه در مدینه حکومت کرد.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۳۹۰.</ref>
*'''خطبه ابوحمزه در مدینه'''
*'''خطبه ابوحمزه در مدینه'''


وی خطبه‌ای برای اهل مدینه ایراد کرد که در تاریخ اباضیه اهمیت خاص دارد. در این خطبه از اعمال اباضیان دفاع کرد، حقانیت آنان را متذکر شد و از مردم خواست که دست از حمایت آل مروان بردارند و اعلام کرد که قیامش برای اقامهٔ حق و عدل بوده و از سه شخص یا گروه برائت جست: حاکمی که خلاف فرمان خدا عمل کند. کسانی که از چنین حاکمی پیروی کنند و کسانی که راضی به عمل او باشند. آنگاه از خلافت عثمان و [[حضرت علی(ع)]] انتقاد کرد، [[معاویه]] را ملعون خواند و از [[یزید]] با زشت‌ترین صفات یاده کرد. به قولی فقط [[عمر بن عبدالعزیز]] را مستثنی کرد و به قولی حتی بر او هم لعنت فرستاد.<ref>جاحظ،البیان و التبیین، ج ۲، ص۹۹-۱۰۳؛ طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۴، ص۲۲۸-۲۳۱؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۷-۲۴۴؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۴.</ref>
وی خطبه‌ای برای اهل مدینه ایراد کرد که در تاریخ اباضیه اهمیت خاص دارد. در این خطبه از اعمال اباضیان دفاع کرد، حقانیت آنان را متذکر شد و از مردم خواست که دست از حمایت آل مروان بردارند و اعلام کرد که قیامش برای اقامهٔ حق و عدل بوده و از سه شخص یا گروه برائت جست: حاکمی که خلاف فرمان خدا عمل کند. کسانی که از چنین حاکمی پیروی کنند و کسانی که راضی به عمل او باشند. آنگاه از خلافت [[عثمان بن عفان|عثمان]] و [[امام علی علیه‌السلام|حضرت علی(ع)]] انتقاد کرد، [[معاویة بن ابی‌سفیان|معاویه]] را ملعون خواند و از [[یزید بن معاویه|یزید]] با زشت‌ترین صفات یاده کرد. به قولی فقط [[عمر بن عبدالعزیز]] را مستثنی کرد و به قولی حتی بر او هم لعنت فرستاد.<ref>جاحظ،البیان و التبیین، ج ۲، ص۹۹-۱۰۳؛ طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛ ابن عبدربه، العقد الفرید،ج ۴، ص۲۲۸-۲۳۱؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۳۷-۲۴۴؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۲، ص۲۶۴.</ref>


*'''شکست در مکه و مدینه و صنعا'''
*'''شکست در مکه و مدینه و صنعا'''


پس از تصرف مکه و مدینه، اباضیان خطر مهمی برای امویان بودند.مروان سپاهی ۴۰۰۰ نفره را به جنگ آنان فرستاد و سپاه ۶۰۰ نفره اباضیان به فرماندهی بلج را در جمادی الاول ۱۳۰ در [[وادی القری]] شکست داد.<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۴-۲۴۶؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۲۹۱.</ref> ابوحمزه به مکه رفت.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۹.</ref> پس از آن، امویان به پشتیبانی مردم مکه، مکه را از اباضیان پس گرفتند. جسد ابوحمزه و سه تن دیگر از سران اباضی در همانجا به‌دار آویخته شد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۷.</ref>
پس از تصرف مکه و مدینه، اباضیان خطر مهمی برای [[بنی‌امیه|امویان]] بودند. مروان سپاهی ۴۰۰۰ نفره را به جنگ آنان فرستاد و سپاه ۶۰۰ نفره اباضیان به فرماندهی بلج را در [[جمادی الاولی|جمادی الاول]] ۱۳۰ در [[وادی القری]] شکست داد.<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۴-۲۴۶؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۲۹۱.</ref> ابوحمزه به مکه رفت.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۹.</ref> پس از آن، امویان به پشتیبانی مردم مکه، مکه را از اباضیان پس گرفتند. جسد ابوحمزه و سه تن دیگر از سران اباضی در همانجا به‌دار آویخته شد.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۳۹۵-۳۹۷؛مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۴۷.</ref>


پس از یک ماه، ابن عطیه فرمانده سپاه اموی به سوی صنعا رفت و بر اباضیان پیروز شد. عبدالله بن یحیی کشته شد. اندکی از اباضیان توانستند به [[حضرموت]] بگریزند.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.</ref> ابن عطیه اگرچه حضرموت را محاصره کرده بود، اما به فرمان مروان به سمت مکه بازگشت و در میانه راه، چند تن از خوارج او را کشتند.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.</ref>
پس از یک ماه، ابن عطیه فرمانده سپاه اموی به سوی صنعا رفت و بر اباضیان پیروز شد. عبدالله بن یحیی کشته شد. اندکی از اباضیان توانستند به [[حضرموت]] بگریزند.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.</ref> ابن عطیه اگرچه حضرموت را محاصره کرده بود، اما به فرمان مروان به سمت مکه بازگشت و در میانه راه، چند تن از خوارج او را کشتند.<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۳، ص۲۵۴-۲۵۵.</ref>


از تمامی قلمرو عبدالله بن یحیی تنها حضرموت به عقاید اباضی وفادار ماند. مسعودی گوید که در زمان او (سال ۳۳۲ق/۹۴۴م) بیش‌تر مردم آنجا اباضی مذهب بودند و از لحاظ عقاید میان آنان و اباضیان عمان اختلافی نبود<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲.</ref> ظاهراً اغلب اباضیان جنوب عربستان پیرو شاخهٔ وَهْبیه بوده‌اند که مهم‌ترین فرقهٔ اباضی شمرده می‌شد. از پیروان شاخهٔ طَریفیه و احتمالاً گروهی از فرقه نُکّاری نیز در میان آنان بوده‌اند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۵.</ref>اباضیان حضرموت پس از چندی گرفتار اختلافات داخلی شدند و به تدریج به امامت اباضی عمان پیوستند<ref>لویکی، «اباضیان...»،، ۹-۱۲.</ref>
از تمامی قلمرو عبدالله بن یحیی تنها حضرموت به عقاید اباضی وفادار ماند. مسعودی گوید که در زمان او ([[سال ۳۳۲ هجری قمری|سال ۳۳۲ق]]/۹۴۴م) بیش‌تر مردم آنجا اباضی مذهب بودند و از لحاظ عقاید میان آنان و اباضیان عمان اختلافی نبود<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۲۴۲.</ref> ظاهراً اغلب اباضیان جنوب عربستان پیرو شاخهٔ وَهْبیه بوده‌اند که مهم‌ترین فرقهٔ اباضی شمرده می‌شد. از پیروان شاخهٔ طَریفیه و احتمالاً گروهی از فرقه نُکّاری نیز در میان آنان بوده‌اند<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۵.</ref> اباضیان حضرموت پس از چندی گرفتار اختلافات داخلی شدند و به تدریج به امامت اباضی عمان پیوستند<ref>لویکی، «اباضیان...»،، ۹-۱۲.</ref>


===عمان===
===عمان===
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:


*'''دوره نخستین امامت اباضیان در عمان''' (۱۳۰ق-۲۸۰ق)
*'''دوره نخستین امامت اباضیان در عمان''' (۱۳۰ق-۲۸۰ق)
# '''جلندی بن مسعود''': پس از شکست وادی القری و اضمحلال امامت در حضرموت در ۱۳۰ق، اباضیان پراکنده به عمان پناه بردند و هستهٔ قدرتمندی تشکیل دادند<ref>نک: لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.</ref> در هنگامه انتقال حکومت از [[امویان]] به عباسیان در ۱۳۲ق، اباضیان با استفاده از این فرصت، جُلَنْدی (یا جُلُنْدی) بن مسعودبن جَیفربن جلندی ازدی را از میان خود به امامت برگزیدند<ref>ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۳۵۵.</ref> بیعت با او به عنوان امام، محققاً در ثلث اول قرن ۲ق صورت گرفت.<ref>نک: دروزه، ج۹، ص۱۶۲.</ref>{
#'''جلندی بن مسعود''': پس از شکست وادی القری و اضمحلال امامت در حضرموت در [[سال ۱۳۰ هجری قمری|۱۳۰ق]]، اباضیان پراکنده به عمان پناه بردند و هستهٔ قدرتمندی تشکیل دادند<ref>نک: لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.</ref> در هنگامه انتقال حکومت از [[امویان]] به عباسیان در [[سال ۱۳۲هجری قمری|۱۳۲ق]]، اباضیان با استفاده از این فرصت، جُلَنْدی (یا جُلُنْدی) بن مسعودبن جَیفربن جلندی ازدی را از میان خود به امامت برگزیدند<ref>ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۳۵۵.</ref> [[بیعت]] با او به عنوان امام، محققاً در ثلث اول قرن ۲ق صورت گرفت.<ref>نک: دروزه، ج۹، ص۱۶۲.</ref> {


جلندی، رهبری پرهیزگار و محبوب مردم بود و می‌گفت که قدرت باید در دست جامعه باشد<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۷.</ref> وی بر تمامی عمان<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۱.</ref> و بر بخشی از حضرموت حکومت می‌کرد<ref>لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.</ref> به همین سبب پس از آن نیز همواره حضرموت روابط دوستانه خود را با عمان حفظ کرد<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۱.</ref>
جلندی، رهبری پرهیزگار و محبوب مردم بود و می‌گفت که قدرت باید در دست جامعه باشد<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۷.</ref> وی بر تمامی عمان<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۱.</ref> و بر بخشی از حضرموت حکومت می‌کرد<ref>لویکی، «اباضیان...»، ص۱۰.</ref> به همین سبب پس از آن نیز همواره حضرموت روابط دوستانه خود را با عمان حفظ کرد<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۱.</ref>


یاران شیبیان حروری که صفری مذهب بود، پس از شکست از [[سفاح عباسی]] به عمان گریختند. جلندی با آن جنگید و شیبان و یارانش کشته شدند. در ۱۳۴ق سفاح لشکری برای سرکوب اباضیان عمان فرستاد. نخست سپاه عباسی موفقیتی نداشت، اما با آتش زدن خانه‌های اباضیان و حمله بسیاری از آنان را کشتند. شمار کشتگان را ده هزار تن گفته‌اند. سر جلندی را نزد سفاح فرستادند.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۶۲-۴۶۳؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۴۵۲.</ref> و حاکمی غیراباضی بر حکومت عمان گماشته شد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۸.</ref>
یاران شیبیان حروری که صفری مذهب بود، پس از شکست از [[سفاح عباسی]] به عمان گریختند. جلندی با آن جنگید و شیبان و یارانش کشته شدند. در [[سال ۱۳۴ هجری قمری|۱۳۴ق]] سفاح لشکری برای سرکوب اباضیان عمان فرستاد. نخست سپاه عباسی موفقیتی نداشت، اما با آتش زدن خانه‌های اباضیان و حمله بسیاری از آنان را کشتند. شمار کشتگان را ده هزار تن گفته‌اند. سر جلندی را نزد سفاح فرستادند.<ref>طبری، تاریخ، ج ۷، ص۴۶۲-۴۶۳؛ ابن اثیر،الکامل، ج ۵، ص۴۵۲.</ref> و حاکمی غیراباضی بر حکومت عمان گماشته شد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۲؛ والیری، ۲۵۸.</ref>
# '''وارث بن کعب''': در زمان [[هارون الرشید]]، اباضیان خواستند از میان خود، امامی برگزینند. نخست با محمد بن عبدالله بن ابی عفان بیعت کردند، پس از دو سال بیعت را بازگرفتند،<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۸؛ والیری، ۲۵۸.</ref> و با وارث بن کعب بیعت کردند. او شهر نزوی را پایتخت خود کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳.</ref> سپاه هارون الرشید برای سرکوب آنان، شکست خورد. وارث ۱۲ سال امامت کرد. در [[سال ۱۹۰ هجری قمری|۱۹۰]] یا [[سال ۱۹۲ هجری قمری|۱۹۲ق]] در گذشت.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه،ص ۵۸؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۳، والیری، ۲۵۸.</ref>
#'''وارث بن کعب''': در زمان [[هارون عباسی|هارون الرشید]]، اباضیان خواستند از میان خود، امامی برگزینند. نخست با محمد بن عبدالله بن ابی‌عفان بیعت کردند، پس از دو سال بیعت را بازگرفتند،<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۸؛ والیری، ۲۵۸.</ref> و با وارث بن کعب بیعت کردند. او شهر نزوی را پایتخت خود کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳.</ref> سپاه هارون الرشید برای سرکوب آنان، شکست خورد. وارث ۱۲ سال امامت کرد. در [[سال ۱۹۰ هجری قمری|۱۹۰]] یا [[سال ۱۹۲ هجری قمری|۱۹۲ق]] درگذشت.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه،ص ۵۸؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۳، والیری، ۲۵۸.</ref>
# '''غسان بن عبدالله''': دورهٔ اقتدار امامت عمان در زمان جانشین او غَسّان بن عبدالله یحمدی بود. غسّان در ۲۰۸ق/۸۲۳م<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳.</ref> یا ۲۰۷ق<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸.</ref> درگذشت.
#'''غسان بن عبدالله''': دورهٔ اقتدار امامت عمان در زمان جانشین او غَسّان بن عبدالله یحمدی بود. غسّان در [[سال ۲۰۸ هجری قمری|۲۰۸ق]]/۸۲۳م<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳.</ref> یا [[سال ۲۰۷ هجری قمری|۲۰۷ق]]<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸.</ref> درگذشت.
# عبدالملک بن حمید. تا زمان مرگ<ref>۲۲۶ق/۸۴۱م.</ref> در مسند امامت بود<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.</ref>
#عبدالملک بن حمید. تا زمان مرگ<ref>۲۲۶ق/۸۴۱م.</ref> در مسند امامت بود<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.</ref>
#'''مُهَنّا بن جیفر یحمدی''': او سپاه زمینی و دریایی قدرتمندی ساخت. قیام خاندان‌های غیراباضی را در زمان خود سرکوب کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.</ref> پس از آن، رفتاری نادرست و خشن در پیش گرفت.<ref>نک: والیری، ص۲۵۹.</ref> در ۲۳۷ درگذشت.
#'''مُهَنّا بن جیفر یحمدی''': او سپاه زمینی و دریایی قدرتمندی ساخت. قیام خاندان‌های غیراباضی را در زمان خود سرکوب کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۳؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ص۵۸؛ والیری، ۲۵۹.</ref> پس از آن، رفتاری نادرست و خشن در پیش گرفت.<ref>نک: والیری، ص۲۵۹.</ref> در [[سال ۲۳۷ هجری قمری|۲۳۷]] درگذشت.
# '''صلت بن مالک خروصی''': تا ۲۷۲ق بر مسند امامت بود. به دلیل ناتوانی و رفتار ناشایست، به پیشنهاد علما استعفا کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۴-۱۶۵.</ref>
#'''صلت بن مالک خروصی''': تا [[سال ۲۷۲ هجری قمری|۲۷۲ق]] بر مسند امامت بود. به دلیل ناتوانی و رفتار ناشایست، به پیشنهاد علما استعفا کرد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۴-۱۶۵.</ref>
# '''راشد بن نظر''': بر سر امامت او اختلاف بود. در ۲۷۷ق خلع شد.
#'''راشد بن نظر''': بر سر امامت او اختلاف بود. در [[سال ۲۷۷ هجری قمری|۲۷۷ق]] خلع شد.
# '''عزان بن تمیم خروصی''': در زمان او اختلاف بالا گرفت. مخالفان از [[عباسیان]] یاری خواستند و ضربه‌ای قاطع بر حکومت اباضیان وارد آوردند و در ۲۸۰ق پس از ۱۵۰ سال،نخستین امامت اباضیان برچیده شد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۹.</ref> عباسیان علاوه بر کشتار، تمامی کتاب‌های اباضیان را سوزاندند. بسیاری از اباضیان به [[هرمز]]، [[شیراز]] و [[بصره]] مهاجرت کردند.<ref>والیری، ۲۶۱.</ref>
#'''عزان بن تمیم خروصی''': در زمان او اختلاف بالا گرفت. مخالفان از [[عباسیان]] یاری خواستند و ضربه‌ای قاطع بر حکومت اباضیان وارد آوردند و در [[سال ۲۸۰ هجری قمری|۲۸۰ق]] پس از ۱۵۰ سال، نخستین امامت اباضیان برچیده شد.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۵۹.</ref> عباسیان علاوه بر کشتار، تمامی کتاب‌های اباضیان را سوزاندند. بسیاری از اباضیان به [[هرمز]]، [[شیراز]] و [[بصره]] مهاجرت کردند.<ref>والیری، ۲۶۱.</ref>


* '''دوره تسلط عباسیان و بنی نبهان'''
*'''دوره تسلط عباسیان و بنی نبهان'''


سلطهٔ عباسیان بر عمان یک چند ادامه یافت ولی اباضیان دست از مبارزه برنداشتند، چنانکه بعد از ۳۲۰ق قیام کردند، ولی شکست خوردند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۹.</ref> یا تسلط [[آل بویه]] بر [[بغداد]]، عمان هم به قدرت آنان تسلیم شد و همزمان با افزایش اقتدار بویهیان، طایفه‌ای به نام بنی نبهان به تدریج در عمان قدرت گرفتند و پس از آن تا قرن‌ها بر این سرزمین حکم راندند. دولت نبهانیان در ۳۶۳ق/۹۷۴م به قدرت رسید و شخصی به نام عمربن نبهان طایی حکومت را به دست گرفت و به نام [[عضدالدوله دیلمی]] خطبه خواند<ref>ابن اثیر،الکامل، ج ۸، ص۶۴۶.</ref>
سلطهٔ عباسیان بر عمان یک چند ادامه یافت ولی اباضیان دست از مبارزه برنداشتند، چنانکه بعد از [[سال ۳۲۰ هجری قمری|۳۲۰ق]] قیام کردند، ولی شکست خوردند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۹.</ref> یا تسلط [[آل بویه]] بر [[بغداد]]، عمان هم به قدرت آنان تسلیم شد و همزمان با افزایش اقتدار بویهیان، طایفه‌ای به نام بنی نبهان به تدریج در عمان قدرت گرفتند و پس از آن تا قرن‌ها بر این سرزمین حکم راندند. دولت نبهانیان در [[سال ۳۶۳ هجری قمری|۳۶۳ق]]/۹۷۴م به قدرت رسید و شخصی به نام [[عمربن نبهان طایی]] حکومت را به دست گرفت و به نام [[عضدالدوله دیلمی]] خطبه خواند<ref>ابن اثیر،الکامل، ج ۸، ص۶۴۶.</ref>
در این دوره اباضیان در کوه‌ها پناه گرفته بودند و از خود در دفاع می‌کردند و مترصد فرصتی برای کسب استقلال خود بودند و هرگاه که می‌توانستند شورشی برپا می‌کردند<ref>والیری، ۲۶۳, ۲۶۵.</ref> از جمله قیام‌های ایشان قیام حفض راشد بن ولید بود. که در سالهای ۳۲۸-۴۰۰ق بر اباضیان حکومت کرد.<ref>والیری، ۲۶۶.</ref> قیام او شکست خورد.<ref>والیری، ۲۶۷-۲۶۸؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰.</ref>
در این دوره اباضیان در کوه‌ها پناه گرفته بودند و از خود در دفاع می‌کردند و مترصد فرصتی برای کسب استقلال خود بودند و هرگاه که می‌توانستند شورشی برپا می‌کردند<ref>والیری، ۲۶۳, ۲۶۵.</ref> از جمله قیام‌های ایشان قیام حفض راشد بن ولید بود. که در سال‌های [[سال ۳۲۸ هجری قمری|۳۲۸]]-[[سال ۴۰۰ هجری قمری|۴۰۰ق]] بر اباضیان حکومت کرد.<ref>والیری، ۲۶۶.</ref> قیام او شکست خورد.<ref>والیری، ۲۶۷-۲۶۸؛ نک: بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰.</ref>
قیام دیگر، قیام ابن راشد در ۴۴۲ق است. در حمله نخست به پایتخت شکست خوردند. اما در هجوم دوم پیروز شدند. آنگاه ابن راشد خود را الراشد بالله لقب داد، خطبه را به نام خویش کرد، لباس پشمین پوشید، دارالاماره را ویران ساخت و جای چون مسجد بنیاد نهاد، عدل و داد پیشه کرد، عوارض و مالیات را لغو نمود و تنها برای کالاهای وارداتی عشریه مقرر کرد، ولی این حرکت دیری نپایید و به زودی با شکست روبه‌رو شد<ref>ابن اثیر، الکامل،ج ۹، ص۵۶۵-۵۶۶؛ والیری، ۲۶۶.</ref>
قیام دیگر، قیام ابن راشد در [[سال ۴۴۲ هجری قمری|۴۴۲ق]] است. در حمله نخست به پایتخت شکست خوردند. اما در هجوم دوم پیروز شدند. آنگاه ابن راشد خود را الراشد بالله لقب داد، خطبه را به نام خویش کرد، لباس پشمین پوشید، [[دارالاماره]] را ویران ساخت و جای چون [[مسجد]] بنیاد نهاد، عدل و داد پیشه کرد، عوارض و [[مالیات]] را لغو نمود و تنها برای کالاهای وارداتی عشریه مقرر کرد، ولی این حرکت دیری نپایید و به زودی با شکست روبه‌رو شد<ref>ابن اثیر، الکامل،ج ۹، ص۵۶۵-۵۶۶؛ والیری، ۲۶۶.</ref>
در فاصله ۴۴۷ق تا ۵۳۶ق [[سلجوقیان]] بر عمان حکومت کردند. اما پس از آن نبهانیان به حکومت رسیدند.<ref>والیری، ۲۶۸-۲۷۱.</ref> در ۸۰۹ق/۱۴۰۶م امام حواری بن مالک به امامت برگزیده شد. او توانست بر قسمت عمدهٔ دولت نبهانی مسلط شود و امامتش تا ۸۳۳ق/۱۴۳۰م ادامه یافت<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۷.</ref>
در فاصله [[سال ۴۴۷ هجری قمری|۴۴۷ق]] تا ۵۳۶ق [[سلجوقیان]] بر عمان حکومت کردند. اما پس از آن نبهانیان به حکومت رسیدند.<ref>والیری، ۲۶۸-۲۷۱.</ref> در [[سال ۸۰۹ هجری قمری|۸۰۹ق]]/۱۴۰۶م امام حواری بن مالک به امامت برگزیده شد. او توانست بر قسمت عمدهٔ دولت نبهانی مسلط شود و امامتش تا [[سال ۸۳۳ هجری قمری|۸۳۳ق]]/۱۴۳۰م ادامه یافت<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۷.</ref>


جنب و جوش مجدد اباضیان از اواخر سدهٔ ۹ق/۱۵م شدت گرفت<ref>والیری، ۲۷۱.</ref> آنان در ۸۸۵ق/۱۴۸۰م با عمربن خطاب خروصی به امامت بیعت کردند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰؛ نک: والیری، ۲۷۱.</ref>، اما بار دیگر بنی نبهان بر عمان مسلط شدند.
جنب و جوش مجدد اباضیان از اواخر [[قرن نهم هجری قمری|سدهٔ ۹ق]]/۱۵م شدت گرفت<ref>والیری، ۲۷۱.</ref> آنان در [[سال ۸۸۵ هجری قمری|۸۸۵ق]]/۱۴۸۰م با عمربن خطاب خروصی به امامت بیعت کردند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۰؛ نک: والیری، ۲۷۱.</ref>، اما بار دیگر بنی نبهان بر عمان مسلط شدند.
*'''ورود پرتغال به خلیج فارس و بازگشت اباضیان به قدرت'''
*'''ورود پرتغال به خلیج فارس و بازگشت اباضیان به قدرت'''
از رویدادهای مهم اواخر این دوره دست‌اندازی پرتغال به خلیج فارس بود. پرتغالیان در ۱۵۰۷م /۹۱۳ق به رهبری آلبوکرک با ناوگان خود به عمان آمدند و به تدریج در شهرهای ساحلی مستقر شدند و مسقط را به عنوان مرکز و پایگاه خویش انتخاب کردند. این تهاجمات در سرنوشت اباضیان تأثیر فوری نداشت، زیرا پرتغالیان در بنادر بزرگ حکومت می‌کردند و با نواحی کوهستانی کاری نداشتند. در این مدت بخشهای داخلی عمان احتمالاً دچار هرج و مرج بود و زمینه از هر لحاظ برای به قدرت رسیدن یعرُبیان اباضی فراهم می‌شد<ref>والیری، ۲۷۱-۲۷۲؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۷.</ref>
از رویدادهای مهم اواخر این دوره دست‌اندازی [[پرتغال]] به [[خلیج فارس]] بود. پرتغالیان در ۱۵۰۷م /[[سال ۹۱۳ هجری قمری|۹۱۳ق]] به رهبری آلبوکرک با ناوگان خود به عمان آمدند و به تدریج در شهرهای ساحلی مستقر شدند و مسقط را به عنوان مرکز و پایگاه خویش انتخاب کردند. این تهاجمات در سرنوشت اباضیان تأثیر فوری نداشت، زیرا پرتغالیان در بنادر بزرگ حکومت می‌کردند و با نواحی کوهستانی کاری نداشتند. در این مدت بخشهای داخلی عمان احتمالاً دچار هرج و مرج بود و زمینه از هر لحاظ برای به قدرت رسیدن یعرُبیان اباضی فراهم می‌شد<ref>والیری، ۲۷۱-۲۷۲؛ دروزه، ج۹، ص۱۶۷.</ref>
*'''امامت یعربیان''' (۱۰۳۴-۱۱۵۴ق)
*'''امامت یعربیان''' ([[سال ۱۰۳۴ هجری قمری|۱۰۳۴]]-[[سال ۱۱۵۴ هجری قمری|۱۱۵۴ق]])
#'''ناصر بن مرشد بن مالک یعربی''':اباضیان از آشوب و خلأ قدرت این دوره استفاده کرده مجتمع شدند و در ۱۰۳۴ق با ناصربن مرشداز [[خاندان یعربی|یعربیان]] ازدی بیعت کردند که اولین امام یعربی عمان بود؛ ناصر ملوک الطوایفی را برانداخت و بر همه نواحی داخلی و شرقی حکومت کرد.<ref>در آن زمان نواحی ساحلی در اختیار پرتغال و نواحی داخلی بین پنج حاکم تقسیم شده بود.</ref> او نخست شهر مقری را به پایتختی برگزید، اما پس از فتح نزوی بدانجا منتقل شد. بر پرتغالیان پیروز شد و از عمان نه [[مسقط]] بیرونشان راند. پرتغالیان ناچار به مصالحه شدند و سالانه مبالغی به اومی‌پرداختند. بخشی از عمان که در دست ایرانیان بود، پس گرفت. لقب «المعتصم بالله، المتوکل علی الله، امام المسلمین» گرفت و با قدرت تمام حکومت کرد.<ref>دروزه، ج ۹، ص۱۶۹؛ والیری، ۲۷۳, ۲۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ لوند، ۵-۶.</ref>دورهٔ ناصر همراه با پیشرفت فرهنگی و اقتصادی چشمگیری در عمان بود. در زمان جانشینان ناصر عمان روی به رشد و ترقی نهاد و شبکهٔ اداری و تمرکز قدرت به بسط نفوذ و اقتدار دولت کمک کرد<ref>والیری، ۲۷۴, ۲۷۵.</ref> اما اصل انتخاب امام که در مذهب اباضی اهمیت بسیار داشت، دیگر بی‌رنگ شده و به جای آن روش حکومت موروثی در کشور برقرار گشته بود.<ref>والیری، ۲۷۴.</ref>ناصر در ۱۰۵۰ق/۱۶۴۰م درگذشت.
#'''ناصر بن مرشد بن مالک یعربی''': اباضیان از آشوب و خلأ قدرت این دوره استفاده کرده مجتمع شدند و در [[سال ۱۰۳۴ هجری قمری|۱۰۳۴ق]] با ناصربن مرشداز [[خاندان یعربی|یعربیان]] ازدی بیعت کردند که اولین امام یعربی عمان بود؛ ناصر ملوک الطوایفی را برانداخت و بر همه نواحی داخلی و شرقی حکومت کرد.<ref>در آن زمان نواحی ساحلی در اختیار پرتغال و نواحی داخلی بین پنج حاکم تقسیم شده بود.</ref> او نخست شهر مقری را به پایتختی برگزید، اما پس از فتح نزوی بدانجا منتقل شد. بر پرتغالیان پیروز شد و از عمان نه [[مسقط]] بیرونشان راند. پرتغالیان ناچار به مصالحه شدند و سالانه مبالغی به او می‌پرداختند. بخشی از عمان که در دست ایرانیان بود، پس گرفت. لقب «المعتصم بالله، المتوکل علی الله، امام المسلمین» گرفت و با قدرت تمام حکومت کرد.<ref>دروزه، ج ۹، ص۱۶۹؛ والیری، ۲۷۳, ۲۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ لوند، ۵-۶.</ref>دورهٔ ناصر همراه با پیشرفت فرهنگی و اقتصادی چشمگیری در عمان بود. در زمان جانشینان ناصر عمان روی به رشد و ترقی نهاد و شبکهٔ اداری و تمرکز قدرت به بسط نفوذ و اقتدار دولت کمک کرد<ref>والیری، ۲۷۴, ۲۷۵.</ref> اما اصل انتخاب امام که در مذهب اباضی اهمیت بسیار داشت، دیگر بی‌رنگ شده و به جای آن روش حکومت موروثی در کشور برقرار گشته بود.<ref>والیری، ۲۷۴.</ref>ناصر در [[سال ۱۰۵۰ هجری قمری|۱۰۵۰ق]]/۱۶۴۰م درگذشت.
#'''سلطان بن سیف بن مالک''': اباضیان با پسرعم ناصر، سلطان بن سیف بن مالک بیعت کردند. در ۱۰۶۰ق وی مسقط، پایگاه پرتغالیان را تصرف کرد به اموال و غنایم بسیار دست یافت، آنجا را بندرگاه نظامی خود قرار داد، پرتغالیان را از سواحل خلیج فارس دور کرد و با ناوگان نیرومندی که فراهم آورده بود، نه تنها بر تنگهٔ هرمز، بلکه بر بخشی از سواحلِ شرقی افریقا از جمله [[باب المندب]] هم مستولی شد و در ۱۰۹۰ق/۱۶۷۹م در پایتخت خود نزوی درگذشت.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ والیری، ۲۷۵؛ لوند، ۶.</ref>
#'''سلطان بن سیف بن مالک''': اباضیان با پسرعم ناصر، سلطان بن سیف بن مالک بیعت کردند. در ۱۰۶۰ق وی مسقط، پایگاه پرتغالیان را تصرف کرد به اموال و غنایم بسیار دست یافت، آنجا را بندرگاه نظامی خود قرار داد، پرتغالیان را از سواحل خلیج فارس دور کرد و با ناوگان نیرومندی که فراهم آورده بود، نه تنها بر تنگهٔ هرمز، بلکه بر بخشی از سواحلِ شرقی افریقا از جمله [[باب المندب]] هم مستولی شد و در [[سال ۱۰۹۰ هجری قمری|۱۰۹۰ق]]/۱۶۷۹م در پایتخت خود نزوی درگذشت.<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱؛ والیری، ۲۷۵؛ لوند، ۶.</ref>
#'''بلعرب بن سلطان بن سیف''': تا زمان مرگش در ۱۱۰۴ق با اقتدار حکومت کرد.
#'''بلعرب بن سلطان بن سیف''': تا زمان مرگش در [[سال ۱۱۰۴ هجری قمری|۱۱۰۴ق]] با اقتدار حکومت کرد.
#'''سیف بن سلطان بن سیف''': او مومباسا و جزیره‌الخضراء در ساحل افریقا را تصرف کرد و به سواحل [[ایران]] و [[هند]] نیز دست‌اندازی نمود، ظاهراً [[ریاض]] پایتخت کنونی [[آل سعود]] را هم تصرف کرد<ref>دروزه، ج۹، ص۱۷۰؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱.</ref> در همین دوران بود که جزیرهٔ زنگبار نیز ضمیمهٔ عمان شد<ref>بریتانیکا، X/۸۶۳.</ref> در ۱۱۲۳ق درگذشت.
#'''سیف بن سلطان بن سیف''': او مومباسا و جزیره‌الخضراء در ساحل افریقا را تصرف کرد و به سواحل [[ایران]] و [[هند]] نیز دست‌اندازی نمود، ظاهراً [[ریاض]] پایتخت کنونی [[آل سعود]] را هم تصرف کرد<ref>دروزه، ج۹، ص۱۷۰؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۱.</ref> در همین دوران بود که جزیرهٔ زنگبار نیز ضمیمهٔ عمان شد<ref>بریتانیکا، X/۸۶۳.</ref> در [[سال ۱۱۲۳ هجری قمری|۱۱۲۳ق]] درگذشت.
#'''سلطان بن سیف بن سلطان''': در زمان او عمان به اوج توسعه و قدرت خود رسید<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۲؛ والیری، ۲۷۵.</ref>، اما با مرگ سلطان در ۱۱۳۱ق، انحطاط دوران [[یعربیان]] آغاز شد و سرانجام پس از کشمکش‌هایی، حکومت از خاندان یعربی به بوسعید منتقل گردید.
#'''سلطان بن سیف بن سلطان''': در زمان او عمان به اوج توسعه و قدرت خود رسید<ref>دروزه، ج۹، ص۱۶۹؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۶۲؛ والیری، ۲۷۵.</ref>، اما با مرگ سلطان در [[سال ۱۱۳۱ هجری قمری|۱۱۳۱ق]]، انحطاط دوران [[یعربیان]] آغاز شد و سرانجام پس از کشمکش‌هایی، حکومت از خاندان یعربی به بوسعید منتقل گردید.


===شمال آفریقا===
===شمال آفریقا===
[[اسلام]] نخست با مذهب [[تسنن]] به آفریقا وارد شد. از اوایل قرن ۲ق به شمار اباضیانِ شمال افریقا افزوده شد و جای تسنن را گرفت.<ref>برای دلایل غلبه اباضیه بر تسنن نک: اشتروتمان، ۲۵۹؛ نک: آمریکانا، XX/۴۱۶.</ref> در نیمهٔ نخست این قرن حکومتی برای خود تشکیل دادند. جبل نفوسه (واقع در [[لیبی]]، جنوب [[طرابلس]]) دارالهجرهٔ اباضیه بوده است. گفته شده است [[عبدالله بن اباض]] در آنجا درگذشت.<ref>ابن حوقل، کتاب صوره الارض، ج ۱، ص۳۷، ۹۵.</ref> مذاهب اباضی و صفریه در این منطقه رشد کردند. زناته، تیرهٔ بزرگ قبایل بربر ساکن در صحرای غربی افریقا، نیز به این دو مذهب گروید<ref>لویکی، «صحرای شرقی...»، ۴۵.</ref> ظاهراً در همان روزگاری که قبیلهٔ بربر نفوسه به اباضیه پیوست، ساکنان غدامس نیز این مذهب را پذیرفتند<ref>لویکی، «صحرای شرقی...»، ۵۸.</ref>
[[اسلام]] نخست با مذهب [[تسنن]] به آفریقا وارد شد. از اوایل [[قرن دوم هجری قمری|قرن ۲ق]] به شمار اباضیانِ شمال افریقا افزوده شد و جای تسنن را گرفت.<ref>برای دلایل غلبه اباضیه بر تسنن نک: اشتروتمان، ۲۵۹؛ نک: آمریکانا، XX/۴۱۶.</ref> در نیمهٔ نخست این قرن حکومتی برای خود تشکیل دادند. جبل نفوسه (واقع در [[لیبی]]، جنوب [[طرابلس]]) دارالهجرهٔ اباضیه بوده است. گفته شده است [[عبدالله بن اباض]] در آنجا درگذشت.<ref>ابن حوقل، کتاب صوره الارض، ج ۱، ص۳۷، ۹۵.</ref> مذاهب اباضی و صفریه در این منطقه رشد کردند. زناته، تیرهٔ بزرگ قبایل بربر ساکن در صحرای غربی افریقا، نیز به این دو مذهب گروید<ref>لویکی، «صحرای شرقی...»، ۴۵.</ref> ظاهراً در همان روزگاری که قبیلهٔ بربر نفوسه به اباضیه پیوست، ساکنان غدامس نیز این مذهب را پذیرفتند<ref>لویکی، «صحرای شرقی...»، ۵۸.</ref>


در زمان خلافت [[مروان بن محمد]]، مذهب اباضیه در طرابلس رواج و انتشار تمام یافته بود<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.</ref>عبدالله بن مسعود تُجیبی (د ۱۲۶ق/۷۴۴م) نخستین رئیس اباضی شناخته شده در مغرب است<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۶.</ref> اما اباضیان پس از مدتی با حارث بن تلید به امامت بیعت کردند. او و عبدالجبار بن قیس به یاری یکدیگر طرابلس را از تسلط امویان خارج ساختند و مشترکاً حکومت کردند. حملات چندباره امویان برای بازپس گیری طرابلس شکست خورد. به سبب دادگری و حسن رفتار حارث تمامی لیبی به زیر نفوذ او درآمد. پس از مدتی در دارالحکومه با توطئه امویان کشته شدند.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲-۳۳؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۵-۴۷.</ref>
در زمان خلافت [[مروان بن محمد]]، مذهب اباضیه در طرابلس رواج و انتشار تمام یافته بود<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲.</ref> عبدالله بن مسعود تُجیبی (د [[سال ۱۲۶ هجری قمری|۱۲۶ق]]/۷۴۴م) نخستین رئیس اباضی شناخته شده در مغرب است<ref>لویکی، «اباضیان...»، ۱۶.</ref> اما اباضیان پس از مدتی با حارث بن تلید به امامت بیعت کردند. او و عبدالجبار بن قیس به یاری یکدیگر طرابلس را از تسلط امویان خارج ساختند و مشترکاً حکومت کردند. حملات چندباره امویان برای بازپس گیری طرابلس شکست خورد. به سبب دادگری و حسن رفتار حارث تمامی لیبی به زیر نفوذ او درآمد. پس از مدتی در دارالحکومه با توطئه امویان کشته شدند.<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۲-۳۳؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۵-۴۷.</ref>


*'''ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری حمیری''':
*'''ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری حمیری''':
پس از این حادثه، در سال ۱۴۰ق اباضیان با ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری [[بیعت]] کردند. شهر را به دست گرفتند و حکومت را به ابوالخطاب سپردند. ابوالخطاب نخستین امام اباضی است که علناً و رسماً قیام کرده است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۲، ۲۳، ۲۶؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۰، ۵۰، ۵۱؛ اشتروتمان، ۲۶۳.</ref> وی طرابلس را به پایتختی برگزید و قلمرو خویش را از شرق تا بَرقه در مشرق لیبی و از غرب تا قَیروان و از جنوب تا فَزّان (در جنوب غربی لیبی) گسترش داد. قیروان را به سختی تصرف کرد و عبدالرحمن بن رستم فارسی را به ولایت آنجا گماشت<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۱، ۵۱-۵۳، ۲(۲)/۲۸۸؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۳؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.</ref>
پس از این حادثه، در [[سال ۱۴۰ هجری قمری|سال ۱۴۰ق]] اباضیان با ابوالخطاب عبدالاعلی بن سمح معافری [[بیعت]] کردند. شهر را به دست گرفتند و حکومت را به ابوالخطاب سپردند. ابوالخطاب نخستین امام اباضی است که علناً و رسماً قیام کرده است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۲، ۲۳، ۲۶؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۰، ۵۰، ۵۱؛ اشتروتمان، ۲۶۳.</ref> وی طرابلس را به پایتختی برگزید و قلمرو خویش را از شرق تا بَرقه در مشرق لیبی و از غرب تا قَیروان و از جنوب تا فَزّان (در جنوب غربی لیبی) گسترش داد. قیروان را به سختی تصرف کرد و عبدالرحمن بن رستم فارسی را به ولایت آنجا گماشت<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۴۱، ۵۱-۵۳، ۲(۲)/۲۸۸؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۳؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.</ref>


با گسترش قدرت اباضیان، [[منصور دوانیقی|منصور]] خلیفه عباسی در ۱۴۴ق سپاهی بزرگ برای سرکوبشان فرستاد. در جنگ اباضیان شکست خوردند و ابوالخطاب کشته شد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۲-۳۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۵۳-۶۱.</ref>زمانی که عبدالرحمن بن رستم به محل نبرد رسید، همهٔ یاران را کشته یافت<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.</ref>
با گسترش قدرت اباضیان، [[منصور دوانیقی|منصور]] خلیفه عباسی در [[سال ۱۴۴ هجری قمری|۱۴۴ق]] سپاهی بزرگ برای سرکوبشان فرستاد. در جنگ اباضیان شکست خوردند و ابوالخطاب کشته شد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۲-۳۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۵۳-۶۱.</ref> زمانی که عبدالرحمن بن رستم به محل نبرد رسید، همهٔ یاران را کشته یافت<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۷-۲۹.</ref>
*'''ابوحاتم یعقوب بن حبیب ملزوزی هواری''':
*'''ابوحاتم یعقوب بن حبیب ملزوزی هواری''':
در سال [[سال ۱۵۴ هجری قمری|۱۵۴ق]] بعد بربرهای اباضی با ابوحاتم یعقوب بن حبیب بیعت کردند و شورش کردند<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶؛ لبیب.</ref> طرابلس را تصرف کردند. ابوحاتم در آنجا پیروان خویش را برای حمله به افریقیه فرا خواند<ref>بن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶-۳۸؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref> اما راه به جایی نبرد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۹.</ref> در این مدت دوباره قیروان را تصرف کردند. منصور با فرستادن سپاهی شصت هزار نفره قیام اباضیان را سرکوب کرد. ابوحاتم در ربیع الاول [[سال ۱۵۵ هجری قمری|۱۵۵ق]] کشته شد.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۹-۴۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲-۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref>
در [[سال ۱۵۴ هجری قمری|سال ۱۵۴ق]] بعد بربرهای اباضی با ابوحاتم یعقوب بن حبیب بیعت کردند و شورش کردند<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶؛ لبیب.</ref> طرابلس را تصرف کردند. ابوحاتم در آنجا پیروان خویش را برای حمله به افریقیه فرا خواند<ref>بن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۶-۳۸؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref> اما راه به جایی نبرد.<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۲۹.</ref> در این مدت دوباره قیروان را تصرف کردند. منصور با فرستادن سپاهی شصت هزار نفره قیام اباضیان را سرکوب کرد. ابوحاتم در ربیع الاول [[سال ۱۵۵ هجری قمری|۱۵۵ق]] کشته شد.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج ۵، ص۵۹۸-۶۰۱؛ درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۳۹-۴۰؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۶۲-۶۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref>
*'''عبدالرحمن بن رستم و دولت رستمیان''' :
*'''عبدالرحمن بن رستم و دولت رستمیان''' :
پس از شکست ابوحاتم حکومت اباضی به الجزایر منتقل شد. اباضیان با [[عبدالرحمن بن رستم]] به خلافت بیعت کردند و شهر تاهرت<ref>تیهرت یا تیارت کنونی در ۲۳۰ کیلومتری جنوب غربی الجزیره.</ref> را بنیاد نهادند که مرکز حکومت [[رستمیان]] شد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref> دولت رستمیان تا سال ۲۹۴ق ادامه داشت.
پس از شکست ابوحاتم حکومت اباضی به الجزایر منتقل شد. اباضیان با [[عبدالرحمن بن رستم]] به خلافت بیعت کردند و شهر تاهرت<ref>تیهرت یا تیارت کنونی در ۲۳۰ کیلومتری جنوب غربی الجزیره.</ref> را بنیاد نهادند که مرکز حکومت [[رستمیان]] شد.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ۲(۱)/۷۵؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۳۴.</ref> دولت رستمیان تا [[سال ۲۹۴ هجری قمری|سال ۲۹۴ق]] ادامه داشت.


*'''پس از رستمیان''':
*'''پس از رستمیان''':
خط ۱۹۲: خط ۱۹۲:


==اعتقادات==
==اعتقادات==
افتراق اصلی [[خوارج]] از [[مسلمانان]] دیگر مبتنی بر این اعتقاد بوده که مرتکب [[گناه کبیره]] کافر است<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۵۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۸؛ بغدادی، الملل، ۵۸؛ بغدادی، الفرق، ۴۵؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۲، ص۱۱۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۱۹۸.</ref> جدایی اباضیه از خوارج دیگر نیز به سبب موضع خاصی بود که در همین مورد اتخاذ کردند. آنان با دیدگاه ویژه‌ای که در این‌باره پیدا کردند، خود را از افراط و تندروی دیگر خوارج برکنار کشیدند و خط‌مشی میانه و معتدلی در پیش گرفتند. زمینهٔ اصلی رشد اندیشه‌های اباضی را باید در همین برداشتِ مخصوص ایشان از کفرِ مرتکب کبیره جستجو کرد.
افتراق اصلی [[خوارج]] از [[مسلمان|مسلمانان]] دیگر مبتنی بر این اعتقاد بوده که مرتکب [[گناهان کبیره|گناه کبیره]] کافر است<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۵۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۳، ص۱۳۸؛ بغدادی، الملل، ۵۸؛ بغدادی، الفرق، ۴۵؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۲، ص۱۱۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۱۹۸.</ref> جدایی اباضیه از خوارج دیگر نیز به سبب موضع خاصی بود که در همین مورد اتخاذ کردند. آنان با دیدگاه ویژه‌ای که در این‌باره پیدا کردند، خود را از افراط و تندروی دیگر خوارج برکنار کشیدند و خط‌مشی میانه و معتدلی در پیش گرفتند. زمینهٔ اصلی رشد اندیشه‌های اباضی را باید در همین برداشتِ مخصوص ایشان از کفرِ مرتکب کبیره جستجو کرد.


===شرک و کفر و نفاق===
===شرک و کفر و نفاق===
خط ۱۹۸: خط ۱۹۸:
نزد اباضیه مشرک کسی است که [[خدا]] را دروغ پندارد، یا وجهی از وجوه [[توحید]] را انکار کند، یا حرفی از [[قرآن]] را منکر شود و یا حلال منصوصی را حرام یا حرام منصوصی را حلال کند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳، ۲۵۴.</ref> این شخص [[کافر]] به کفر شرک (کفر المله)است و از دین خارج است.
نزد اباضیه مشرک کسی است که [[خدا]] را دروغ پندارد، یا وجهی از وجوه [[توحید]] را انکار کند، یا حرفی از [[قرآن]] را منکر شود و یا حلال منصوصی را حرام یا حرام منصوصی را حلال کند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳، ۲۵۴.</ref> این شخص [[کافر]] به کفر شرک (کفر المله)است و از دین خارج است.
کفر شرک دو نوع است:
کفر شرک دو نوع است:
# کفر انکار: کفر انکار عبارت است از انکار وجود خدا، پیامبران، [[ملائکه|ملائک]]، کتب، [[معاد]]، بعث، حساب، [[بهشت]] و [[دوزخ]]؛
#کفر انکار: کفر انکار عبارت است از انکار وجود خدا، پیامبران، [[ملائکه|ملائک]]، کتب، [[معاد]]، بعث، حساب، [[بهشت]] و [[دوزخ]]؛
# کفر مساوات: شرک مساوات یعنی مساوی قرار دادن خالق و مخلوق در ذات و صفات<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.</ref>
#کفر مساوات: شرک مساوات یعنی مساوی قرار دادن خالق و مخلوق در ذات و صفات<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۹؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۵.</ref>


*'''کفر نعمت'''
*'''کفر نعمت'''
خط ۲۰۷: خط ۲۰۷:


عبدالله بن یحیی، طالب الحق در خطبهٔ معروف خود که پیش‌تر ذکرش رفت، اعلام کرد که هرکس زنا کند، سرقت کند و خمر بنوشد کافر است، و هر که شک کند در اینکه او کافر است خود کافر است<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۶.</ref> کافر نعمت که از کبیرهٔ خود بازنگردد و [[توبه]] نکند، جاودانه درآتش خواهد بود<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۲.</ref>
عبدالله بن یحیی، طالب الحق در خطبهٔ معروف خود که پیش‌تر ذکرش رفت، اعلام کرد که هرکس زنا کند، سرقت کند و خمر بنوشد کافر است، و هر که شک کند در اینکه او کافر است خود کافر است<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ۲ج ۳، ص۲۲۶.</ref> کافر نعمت که از کبیرهٔ خود بازنگردد و [[توبه]] نکند، جاودانه درآتش خواهد بود<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۲.</ref>
::* '''چیستی [[گناه کبیره]] و [[گناه صغیره|صغیره]]'''
::*'''چیستی [[گناه کبیره]] و [[گناه صغیره|صغیره]]'''
::::به گفتهٔ جیطالی هرچه مستوجب نکال در دنیا و عذاب در آخرت شود، کبیره است و غیر آن صغیره<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۲، ص۲۲۸.</ref> اباضیان مغرب معتقدند که گناهان صغیره نامشخص‌اند؛ اما نظر اباضیان شرق [[گناه صغیره|گناهان صغیره]] را معلوم میدانند و اعمالی مانند دروغ کوچک، [[رقص]] و بازی‌های غیرمباح را از مصادیق گناهان صغیره می‌شمارند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.</ref>
::::به گفتهٔ جیطالی هرچه مستوجب نکال در دنیا و عذاب در آخرت شود، کبیره است و غیر آن صغیره<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۲، ص۲۲۸.</ref> اباضیان مغرب معتقدند که گناهان صغیره نامشخص‌اند؛ اما نظر اباضیان شرق [[گناه صغیره|گناهان صغیره]] را معلوم میدانند و اعمالی مانند دروغ کوچک، [[رقص]] و بازی‌های غیرمباح را از مصادیق گناهان صغیره می‌شمارند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.</ref>
مرتکب صغیره موحد است، نه فاسق، نه گمراه و نه کافر، مگر آنکه بر گناه اصرار ورزد و بر آن باشد که [[توبه]] نکند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.</ref>
مرتکب صغیره موحد است، نه [[فاسق]]، نه گمراه و نه [[کفر|کافر]]، مگر آنکه بر گناه اصرار ورزد و بر آن باشد که [[توبه]] نکند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۰.</ref>
*'''[[نفاق]]'''
*'''[[نفاق]]'''
به عقیدهٔ اباضیه، مرتکب کبیره هرگاه بر گناه خود مصر باشد، منافقی است کافر (البته به کفر نعمت، نه کفر شرک) و [[خلود|مخلّد]] در نار است<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۶.</ref>اما نکته‌ای که اباضیه بر آن تأکید دارند، فرق بین شرک و نفاق است. ایشان گویند که در زمان حضرت رسول(ص) منافقین را موحد می‌دانستند<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref>، پس نمی‌توان آنان را مشرک دانست. منافق کسی است که به خدا دروغ ببندد که این به کفر منجر می‌شود، مانند [[تأویل]] کتاب خدا به طریقی که به گمراهی بیانجامد.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳.</ref> پس منافق مشرک نیست، ولی کافر است<ref>نک: شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref>
به عقیدهٔ اباضیه، مرتکب کبیره هرگاه بر گناه خود مصر باشد، منافقی است کافر (البته به کفر نعمت، نه کفر شرک) و [[خلود|مخلّد]] در نار است<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۶.</ref>اما نکته‌ای که اباضیه بر آن تأکید دارند، فرق بین شرک و نفاق است. ایشان گویند که در زمان [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|حضرت رسول(ص)]] منافقین را موحد می‌دانستند<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref>، پس نمی‌توان آنان را مشرک دانست. منافق کسی است که به خدا دروغ ببندد که این به کفر منجر می‌شود، مانند [[تأویل]] کتاب خدا به طریقی که به گمراهی بیانجامد.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۵۳.</ref> پس منافق مشرک نیست، ولی کافر است<ref>نک: شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref>


قابل ذکر است که اباضیه -دست کم قدمای اباضیه- دربارهٔ نفاق، سه یا چهار رأی داشته‌اند: بنابر نظر غالب چنانکه آمد نفاق کفر است، نه شرک. بنابر قول دیگر، نفاق شرک است، زیرا ضد توحید است. گروهی از اباضیه هم اطلاق منافق را فقط در مورد قومی که خداوند آنان را به این صفت خوانده است، جایز دانسته‌اند و گروهی دیگر هم گویا نفاق را برائت از شرک و ایمان شمرده‌اند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳.</ref> و به این آیه از قرآن استناد کرده‌اند: مُذَبْذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا اِلی هؤُلاءِ وَلا اِلی هؤُلاءِ...: در این میان مردّدند، نه به اینان می‌گروند، نه به آنان...<ref>نساء/ج ۴، ص۱۴۳.</ref>
قابل ذکر است که اباضیه -دست کم قدمای اباضیه- دربارهٔ نفاق، سه یا چهار رأی داشته‌اند: بنابر نظر غالب چنانکه آمد نفاق کفر است، نه شرک. بنابر قول دیگر، نفاق شرک است، زیرا ضد توحید است. گروهی از اباضیه هم اطلاق منافق را فقط در مورد قومی که خداوند آنان را به این صفت خوانده است، جایز دانسته‌اند و گروهی دیگر هم گویا نفاق را برائت از شرک و ایمان شمرده‌اند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳.</ref> و به این آیه از قرآن استناد کرده‌اند: مُذَبْذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا اِلی هؤُلاءِ وَلا اِلی هؤُلاءِ...: در این میان مردّدند، نه به اینان می‌گروند، نه به آنان...<ref>نساء/ج ۴، ص۱۴۳.</ref>
خط ۲۱۸: خط ۲۱۸:


===ایمان و اسلام===
===ایمان و اسلام===
گفته شد که به عقیدهٔ اباضیه هرچه خداوند بر بندگانش فرض کرده، جزء ایمان است. یعنی اگر مسلمان بدانچه خداوند فرض کرده، عمل نکند، ایمانش ناقص است.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷.</ref> همچنین معتقدند که نباید دین خدا را تجزیه کرد و بین قول و عمل جدایی افکند و کسانی را که مصرّ در ارتکاب گناه‌اند و [[توبه]] نمی‌کنند، به رحمت خدا امیدوار ساخت.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۸۰-۸۱.</ref> به نظر آنان اسلام در عقیده و قول و عمل متجلی می‌گردد و عقیده جز با قول و عمل کامل نمی‌شود. قول به زبان آوردن کلمهٔ [[شهادت]] است و عمل ادای جمیع فرایض و اجتناب از همهٔ محرمات و توقف در برابر همهٔ شبهات.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>
گفته شد که به عقیدهٔ اباضیه هرچه خداوند بر بندگانش فرض کرده، جزء ایمان است. یعنی اگر مسلمان بدانچه خداوند فرض کرده، عمل نکند، ایمانش ناقص است.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷.</ref> همچنین معتقدند که نباید دین خدا را تجزیه کرد و بین قول و عمل جدایی افکند و کسانی را که مصرّ در ارتکاب گناه‌اند و [[توبه]] نمی‌کنند، به رحمت خدا امیدوار ساخت.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۸۰-۸۱.</ref> به نظر آنان اسلام در عقیده و قول و عمل متجلی می‌گردد و عقیده جز با قول و عمل کامل نمی‌شود. قول به زبان آوردن کلمهٔ شهادت است و عمل ادای جمیع فرایض و اجتناب از همهٔ محرمات و توقف در برابر همهٔ شبهات.<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۷۷؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>
*'''مقومات ایمان'''
*'''مقومات ایمان'''
مقومات سه‌گانهٔ ایمان -یا به گفتهٔ خود اباضیه، مقامات ایمان- این‌هاست:
مقومات سه‌گانهٔ ایمان -یا به گفتهٔ خود اباضیه، مقامات ایمان- این‌هاست:
# اعتقاد به قلب، یا به عبارتی دقیق‌تر انطواء قلوب و نفوس بر اعتقاد به یگانگی خداوند؛
#اعتقاد به قلب، یا به عبارتی دقیق‌تر انطواء قلوب و نفوس بر اعتقاد به یگانگی خداوند؛
# اقرار به زبان؛
#اقرار به زبان؛
# عمل به ارکان و جوارح، و تحقق آن اعتقاد و اقرار در افعال. ایمان با عمل صحّت می‌پذیرد؛ و عمل برهانی است بر صدق اعتقاد و صدق لسان.
#عمل به ارکان و جوارح، و تحقق آن اعتقاد و اقرار در افعال. ایمان با عمل صحّت می‌پذیرد؛ و عمل برهانی است بر صدق اعتقاد و صدق لسان.


کسانی که هریک از سه مقام ایمان را ضایع کنند به کفر نعمت کافرند، نه به کفر شرک؛ و چنین کسانی «خاسرین»، «مفسدین» و «کاذبین»اند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ ۲۸۶؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۶.</ref> اباضیه علیرغم جدایی مفهوم ایمان و اسلام در [[قرآن]]<ref>حجرات، آیه ۱۴.</ref>، باز هم ایمان و اسلام را هم معنی و مترادف می‌شمرند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۹.</ref> ایمان اسلام است و اسلام ایمان، و دین هر دو آن‌هاست.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۱-۲۸۵.</ref>
کسانی که هریک از سه مقام ایمان را ضایع کنند به کفر نعمت کافرند، نه به کفر شرک؛ و چنین کسانی «خاسرین»، «مفسدین» و «کاذبین»اند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ ۲۸۶؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۶.</ref> اباضیه علیرغم جدایی مفهوم ایمان و اسلام در [[قرآن]]<ref>حجرات، آیه ۱۴.</ref>، باز هم ایمان و اسلام را هم معنی و مترادف می‌شمرند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۹.</ref> ایمان اسلام است و اسلام ایمان، و دین هر دو آن‌هاست.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۸۱-۲۸۵.</ref>
*'''شهادات چهارگانه شرط ایمان'''
*'''شهادات چهارگانه شرط ایمان'''
بنده‌ای مؤمن نمی‌شود مگر آنکه به چهار شهادت ایمان بیاورد:
بنده‌ای مؤمن نمی‌شود مگر آنکه به چهار شهادت ایمان بیاورد:
# شهادت به [[توحید|وحدانیت خدا]]،
#شهادت به [[توحید|وحدانیت خدا]]،
# شهادت به [[رسالت]] پیامبر اکرم از جانب خدا،
#شهادت به [[نبوت|رسالت]] پیامبر اکرم از جانب خدا،
# شهادت به [[معاد|رستاخیز]] پس از مرگ
#شهادت به [[معاد|رستاخیز]] پس از [[مرگ]]
# شهادت به [[قدر|قَدَر]].
#شهادت به [[قدر|قَدَر]].
هرگاه بنده‌ای این چهار شهادت را به زبان آورد، ایمان او از نظر مردم کامل است، ولی در اینکه ایمان او پیش خدا نیز کامل است یا نه اختلاف نظر وجود دارد<ref>جیطالی، قناطر الخیرات،، ج ۱، ص۲۴۲-۲۴۳؛ قس: ج ۳، ص۵۵۲.</ref>
هرگاه بنده‌ای این چهار شهادت را به زبان آورد، ایمان او از نظر مردم کامل است، ولی در اینکه ایمان او پیش خدا نیز کامل است یا نه اختلاف نظر وجود دارد<ref>جیطالی، قناطر الخیرات،، ج ۱، ص۲۴۲-۲۴۳؛ قس: ج ۳، ص۵۵۲.</ref>


خط ۲۳۹: خط ۲۳۹:


اباضیان در بحث از کاهش و افزایش ایمان درجاتی برای آن قائل شده‌اند:
اباضیان در بحث از کاهش و افزایش ایمان درجاتی برای آن قائل شده‌اند:
# '''درجه ایمان''': ایمان، به معنایی که خداوند همهٔ بندگان مؤمن خود را بدان [[تکلیف|مکلف]] ساخته و آن همان تصدیق عامه همه مسلمانان است.
#'''درجه ایمان''': ایمان، به معنایی که خداوند همهٔ بندگان مؤمن خود را بدان [[تکلیف|مکلف]] ساخته و آن همان تصدیق عامه همه مسلمانان است.
# '''درجه ظن''': درجه‌ای بالاتر از درجهٔ نخست که بنده پس از تحقق ایمان و راسخ شدن آن در دل، بدان می‌رسد، و مقصود از ظن در اینجا ظنی است که خدا مؤمنان را بدان ستوده است: اَلَّذینَ یظُنّونَ اَنَّهُمْ مُلاقوا رَبَّهِم...: آنان که می‌دانند که دیدارکنندگان پروردگار خویش‌اند...<ref>بقره، آیه ۴۶.</ref>، ظنِ راهبر به یقین، نه شک؛
#'''درجه ظن''': درجه‌ای بالاتر از درجهٔ نخست که بنده پس از تحقق ایمان و راسخ شدن آن در دل، بدان می‌رسد، و مقصود از ظن در اینجا ظنی است که خدا مؤمنان را بدان ستوده است: اَلَّذینَ یظُنّونَ اَنَّهُمْ مُلاقوا رَبَّهِم...: آنان که می‌دانند که دیدارکنندگان پروردگار خویش‌اند...<ref>بقره، آیه ۴۶.</ref>، ظنِ راهبر به یقین، نه شک؛
# '''درجهٔ علم'''، که با قوی شدن ظن حاصل می‌شود و نفس بدان آرامش می‌یابد؛
#'''درجهٔ علم'''، که با قوی شدن ظن حاصل می‌شود و نفس بدان آرامش می‌یابد؛
# '''درجهٔ یقین'''؛ و آن علم راسخ در دل است که شک را می‌زداید؛
#'''درجهٔ [[یقین]]'''؛ و آن علم راسخ در دل است که شک را می‌زداید؛
# '''درجه معرفت'''، که با قوت گرفتن یقین تحقق می‌یابد و در مفهوم آن اختلاف کرده‌اند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ۲۶۶-۲۸۰؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۵.</ref>
#'''درجه معرفت'''، که با قوت گرفتن یقین تحقق می‌یابد و در مفهوم آن اختلاف کرده‌اند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ۲۶۶-۲۸۰؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۱۵.</ref>


*'''جایگاه عقل'''
*'''جایگاه عقل'''
ایمان و علم اکتسابی نیست؛ علم نوری است که به قلب مؤمن می‌تابد، او را از دنیا دور می‌کند و برای مرگ و زندگی بازپسین آماده‌اش می‌سازد<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۹.</ref> معرفت خداوند و طاعت او با ایجاب ذات حق و به موجب شرع واجب است، نه به تجویز [[عقل]]. تمییز طاعت از معصیت هم به موجب شرع است. عقل فقط می‌تواند سود و زیان این دنیا را تشخیص دهد، اما دربارهٔ آخرت و ثواب و عقاب اخروی قادر به صدور هیچ حکمی نیست<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۹-۲۴۱.</ref>، پیش از شرع،‌ حتی با وجود حکم عقل، توحید و عبادت واجب نمیشود.<ref>طیعمه، ۸۹-۹۰.</ref> تفسیر قرآن هم اگر براساس رأی باشد، نه نقل، کفر است و جایگاه چنین مفسری در آتش است.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۳۸۴.</ref>
ایمان و علم اکتسابی نیست؛ علم نوری است که به قلب مؤمن می‌تابد، او را از دنیا دور می‌کند و برای مرگ و زندگی بازپسین آماده‌اش می‌سازد<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۶۹.</ref> معرفت خداوند و طاعت او با ایجاب ذات حق و به موجب شرع واجب است، نه به تجویز [[عقل]]. تمییز طاعت از [[گناه|معصیت]] هم به موجب شرع است. عقل فقط می‌تواند سود و زیان این دنیا را تشخیص دهد، اما دربارهٔ آخرت و ثواب و عقاب اخروی قادر به صدور هیچ حکمی نیست<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۹-۲۴۱.</ref>، پیش از شرع،‌ حتی با وجود حکم عقل، توحید و عبادت واجب نمیشود.<ref>طیعمه، ۸۹-۹۰.</ref> تفسیر قرآن هم اگر براساس رأی باشد، نه نقل، کفر است و جایگاه چنین مفسری در آتش است.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۳، ص۳۸۴.</ref>


===اسماء و صفات خدا===
===اسماء و صفات خدا===
خط ۲۵۷: خط ۲۵۷:
اباضیان معتقدند که [[صفات الهی|صفات خدای تعالی]] عین ذات اوست، غیر از او نیست و تغایری هم میان آن‌ها وجود ندارد؛ نه از او جدا می‌گردد، نه با او ملازمت دارد؛ قائم به ذات او هم نیست، بنابراین صفات خداوند ازلی است، نه حادث<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۱-۲۳۲.</ref><ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>
اباضیان معتقدند که [[صفات الهی|صفات خدای تعالی]] عین ذات اوست، غیر از او نیست و تغایری هم میان آن‌ها وجود ندارد؛ نه از او جدا می‌گردد، نه با او ملازمت دارد؛ قائم به ذات او هم نیست، بنابراین صفات خداوند ازلی است، نه حادث<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۱-۲۳۲.</ref><ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>


آنچه گفته شد نظر متکلمان اباضی [[مغرب]] بود، اما متفکران اباضی مشرق با جدا کردن [[صفات ذات و صفات فعل|صفات ذات]] از فعل، صفات فعل را حادث و مخلوق می‌دانند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۴.</ref>
آنچه گفته شد نظر [[متکلم|متکلمان]] اباضی [[مغرب]] بود، اما متفکران اباضی مشرق با جدا کردن [[صفات ذات و صفات فعل|صفات ذات]] از فعل، صفات فعل را حادث و مخلوق می‌دانند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۴.</ref>
خداوند هیچ یک از ویژگی‌ها و عوارض جسم را دارا نیست و لامکان است.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۲۵.</ref> اباضیه هم [[رؤیت خدا]] را چه در دنیا، چه در عقبی نفی می‌کنند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>
خداوند هیچ یک از ویژگی‌ها و عوارض جسم را دارا نیست و لامکان است.<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۲۵.</ref> اباضیه هم [[رؤیت خدا]] را چه در دنیا، چه در عقبی نفی می‌کنند<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۱.</ref>
اباضیه به‌رغم آنکه تعقل در شرع را جایز نمی‌دانند، وجه، عین، ید، یمین، تجلّی و... را که در قرآن و احادیث نبوی به خدا نسبت داده شده است، از او نفی و آن‌ها را تأویل کرده‌اند تا به ورطهٔ [[تشبیه]] و [[تجسیم]] نیفتند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۶.</ref>، زیرا اگر خداوند را به صفات حدوث وصف کنند، از آنجا که در هر حادثی فنا راه دارد، بقای او باطل خواهد شد<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۲۳.</ref> توجیه اباضیه متکی بر [[تنزیه]] خداوند از مشابهت با خلق است و با استناد به [[محکمات|محکمات قرآن]]، آیات موهم تشبیه را به مقتضای سیاق کلمات و عبارات [[تأویل]] می‌کنند، مانند تأویل «استواء» به استیلاء و «ید» به قدرت و جز این‌ها<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.</ref>
اباضیه به‌رغم آنکه تعقل در شرع را جایز نمی‌دانند، وجه، عین، ید، یمین، تجلّی و... را که در قرآن و احادیث نبوی به خدا نسبت داده شده است، از او نفی و آن‌ها را تأویل کرده‌اند تا به ورطهٔ [[تشبیه]] و [[تجسیم]] نیفتند<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۹۶.</ref>، زیرا اگر خداوند را به صفات حدوث وصف کنند، از آنجا که در هر حادثی فنا راه دارد، بقای او باطل خواهد شد<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۱۲۳.</ref> توجیه اباضیه متکی بر [[تنزیه]] خداوند از مشابهت با خلق است و با استناد به [[محکمات|محکمات قرآن]]، آیات موهم تشبیه را به مقتضای سیاق کلمات و عبارات [[تأویل]] می‌کنند، مانند تأویل «استواء» به استیلاء و «ید» به قدرت و جز این‌ها<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.</ref>
خط ۲۶۳: خط ۲۶۳:
===قرآن و معجزه===
===قرآن و معجزه===
اباضیهٔ متقدّم در باب لزوم [[معجزه]] متفق القول نبوده‌اند:
اباضیهٔ متقدّم در باب لزوم [[معجزه]] متفق القول نبوده‌اند:
# بعضی از ایشان گفته‌اند که خداوند هر پیامبری را که می‌فرستد، دلیلی برای شناخته شدن او قرار می‌دهد. به عقیدهٔ جیطالی (زنده در ۷۲۲ق/۱۳۲۲م) صدق پیامبری رسولان با معجزه شناخته می‌شود<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱.</ref> و دربارهٔ خاتم‌الانبیاء علاوه بر معجزهٔ آشکار و پایدار او یعنی [[قرآن]]، معجزاتی دیگر چون [[شق القمر|شق‌القمر]] و به سخن آوردن شخص گنگ و... را ذکر می‌کند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱-۲۴۲.</ref>
#بعضی از ایشان گفته‌اند که خداوند هر پیامبری را که می‌فرستد، دلیلی برای شناخته شدن او قرار می‌دهد. به عقیدهٔ جیطالی (زنده در [[سال ۷۲۲ هجری قمری|۷۲۲ق]]/۱۳۲۲م) صدق پیامبری رسولان با [[معجزه]] شناخته می‌شود<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱.</ref> و دربارهٔ خاتم‌الانبیاء علاوه بر معجزهٔ آشکار و پایدار او یعنی [[قرآن]]، معجزاتی دیگر چون [[شق القمر|شق‌القمر]] و به سخن آوردن شخص گنگ و... را ذکر می‌کند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۴۱-۲۴۲.</ref>
# ولی برخی دیگر اعتقاد داشته‌اند که ممکن است خداوند پیامبری را بدون چنین نشانه‌ای یا بی‌معجزه بفرستد؛ و بر خدا و پیامبر اظهار معجزه واجب نیست<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref> این گروه از اباضیه به خبری که از رسول اکرم نقل شده است، استناد کرده‌اند: من پیامبر هستم و نفس قول نبی حجت است و به برهان نیازی ندارد.<ref>بغدادی، الفرق، ۱۳۵؛ ابن‌الفرّاء، المعتمد فی اصول‌الدین، ۱۵۵.</ref>
#ولی برخی دیگر اعتقاد داشته‌اند که ممکن است خداوند پیامبری را بدون چنین نشانه‌ای یا بی‌معجزه بفرستد؛ و بر خدا و پیامبر اظهار معجزه واجب نیست<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۲؛ بغدادی، الفرق، ۶۳؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۶.</ref> این گروه از اباضیه به خبری که از رسول اکرم نقل شده است، استناد کرده‌اند: من پیامبر هستم و نفس قول نبی حجت است و به برهان نیازی ندارد.<ref>بغدادی، الفرق، ۱۳۵؛ ابن‌الفرّاء، المعتمد فی اصول‌الدین، ۱۵۵.</ref>
====خلق و قدمت قرآن====
====خلق و قدمت قرآن====
*'''اباضیه مغرب؛ حدوث قرآن''':اباضیان مغرب [[حدوث و قدم قرآن|قدم قرآن]] را نفی می‌کنند. آنان به آیاتی چون «[[لوح محفوظ|لوحٍ مَحْفوظٍ]]»<ref>بروج/۸ج ۵، ص۲۲.</ref> و تعابیر قرآنی نظیر نزول و حدوث و ذهاب بر حدوث و خلق کلام استدلال می‌کنند.حتی گفته‌اند: کسی که بگوید قرآن غیرمخلوق است از مانیست.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۳.</ref>
*'''اباضیه مغرب؛ حدوث قرآن''':اباضیان مغرب [[حدوث و قدم قرآن|قدم قرآن]] را نفی می‌کنند. آنان به آیاتی چون «[[لوح محفوظ|لوحٍ مَحْفوظٍ]]»<ref>بروج/۸ج ۵، ص۲۲.</ref> و تعابیر قرآنی نظیر نزول و حدوث و ذهاب بر حدوث و خلق کلام استدلال می‌کنند.حتی گفته‌اند: کسی که بگوید قرآن غیرمخلوق است از مانیست.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۳.</ref>
*'''اباضیه مشرق: قدم قرآن:'''اما اباضیهٔ مشرق متفقاً قائل بودند به اینکه قرآن قدیم است و این نظر باز می‌گردد به امام محمدبن هشام بن غیلان که از عقیدهٔ خود بر [[خلق قرآن]] منصرف و به ازلیت آن مؤمن شد. دلیل [[عقل|عقلی]] بر این مدعا آن است که کلام از صفات خدا و صفت ازلی اوست. خداوند متکلم است و کلام او قرآن است، پس قرآن نیز قدیم است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۰-۱۰۱.</ref> اباضیهٔ مشرق، اجماع بر قدم قرآن را و کلام امام علی را که در پاسخ به معترضین تحکیم گفت «مخلوقی را حَکَم نکردم؛ بلکه قرآن حکم است» حجت قدمت قرآن دانسته‌اند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۲.</ref>
*'''اباضیه مشرق: قدم قرآن:''' اما اباضیهٔ مشرق متفقاً قائل بودند به اینکه قرآن قدیم است و این نظر باز می‌گردد به امام محمدبن هشام بن غیلان که از عقیدهٔ خود بر [[خلق قرآن]] منصرف و به ازلیت آن مؤمن شد. دلیل [[عقل|عقلی]] بر این مدعا آن است که کلام از [[اسما و صفات|صفات خدا]] و صفت ازلی اوست. خداوند متکلم است و کلام او قرآن است، پس قرآن نیز قدیم است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۰-۱۰۱.</ref> اباضیهٔ مشرق، [[اجماع]] بر قدم قرآن را و کلام امام علی را که در پاسخ به معترضین تحکیم گفت «مخلوقی را حَکَم نکردم؛ بلکه قرآن حکم است» حجت قدمت قرآن دانسته‌اند.<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۰۲.</ref>


===افعال انسان===
===افعال انسان===
خط ۲۷۳: خط ۲۷۳:
حرکات و سکنات بندگان برای آنان مقدر شده است، و قدرت و مقدور و کسب و مکتسب همه مخلوق خدای تعالی است. اینکه قدرت یا حرکت را به بنده نسبت می‌دهند، از آن روی است که این‌ها اکتساباً مقدورِ قدرت بنده‌اند، ولی چون مخلوق خداوندند، پس اختراعاً مقدور قدرت پروردگارند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۴.</ref> و در اثبات این عقیده به این آیه استشهاد می‌کنند:... لَها ماکَسَبَتْ وَ عَلَیها مَا اکْتَسَبَتْ...<ref>بقره، آیه۲۸۶.</ref>
حرکات و سکنات بندگان برای آنان مقدر شده است، و قدرت و مقدور و کسب و مکتسب همه مخلوق خدای تعالی است. اینکه قدرت یا حرکت را به بنده نسبت می‌دهند، از آن روی است که این‌ها اکتساباً مقدورِ قدرت بنده‌اند، ولی چون مخلوق خداوندند، پس اختراعاً مقدور قدرت پروردگارند<ref>جیطالی، قناطر الخیرات، ج ۱، ص۲۳۴.</ref> و در اثبات این عقیده به این آیه استشهاد می‌کنند:... لَها ماکَسَبَتْ وَ عَلَیها مَا اکْتَسَبَتْ...<ref>بقره، آیه۲۸۶.</ref>
عبدالکافی اباضی در این باب گفته است: افعال بندگان را به دو اعتبار می‌توان در نظر گرفت:
عبدالکافی اباضی در این باب گفته است: افعال بندگان را به دو اعتبار می‌توان در نظر گرفت:
#یکی از جهت خلق یعنی ایجاد و اختراع که مختص به خدای تعالی است،  
#یکی از جهت خلق یعنی ایجاد و اختراع که مختص به خدای تعالی است،
#و دیگر از جهت انتساب فعل به بنده که اکتساب نامیده می‌شود و قدرت بنده بر فعل همین است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۸-۱۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.</ref>
#و دیگر از جهت انتساب فعل به بنده که اکتساب نامیده می‌شود و قدرت بنده بر فعل همین است<ref>طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۲۸-۱۲۹؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۶۰.</ref>


خط ۳۰۳: خط ۳۰۳:


همو بنا بر روایات منقول از [[رسول اکرم]] می‌نویسد که ساعت پیش نخواهد آمد، مگر آنکه شش «آیت» رخ نماید:
همو بنا بر روایات منقول از [[رسول اکرم]] می‌نویسد که ساعت پیش نخواهد آمد، مگر آنکه شش «آیت» رخ نماید:
# طلوع خورشید از مغرب؛
#طلوع خورشید از مغرب؛
# [[دجال|فتنهٔ دجال]]؛
#[[دجال|فتنهٔ دجال]]؛
# نزول [[عیسی ابن مریم]]؛
#نزول [[عیسی ابن مریم]]؛
# خروج [[یأجوج و مأجوج]]؛
#خروج [[یأجوج و مأجوج]]؛
# خروج دابه‌الارض؛
#خروج دابه‌الارض؛
# خسوف و دیگر پدیده‌های زمینی و آسمانی.<ref>ج ۳، ص۵۳۱-۵۳۷درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،.</ref>
#خسوف و دیگر پدیده‌های زمینی و آسمانی.<ref>ج ۳، ص۵۳۱-۵۳۷درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب،.</ref>


'''جغراف در باور اباضیان مغرب'''
'''جغراف در باور اباضیان مغرب'''
خط ۳۲۳: خط ۳۲۳:


*'''مسالک اجتماعی اباضیان:''' اباضیه در حیات اجتماعی به چهار شیوهٔ سلوک<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۳؛ اسمیت، ۲۸۴.</ref> یا چهار مسلک قائل‌اند:
*'''مسالک اجتماعی اباضیان:''' اباضیه در حیات اجتماعی به چهار شیوهٔ سلوک<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۳؛ اسمیت، ۲۸۴.</ref> یا چهار مسلک قائل‌اند:
# '''مسلک الظهور''':اگر جامعهٔ اباضی به استقلال و آزادی در سرزمین خود زندگی کند، به احکام دینی خویش عمل نماید و در معرض آزار و تجاوز حاکم جابر یا استیلای قوانینی خلاف شرع از دیدگاه این مذهب نباشد، در وضع یا مسلک ظهور قرار داد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۹۳.</ref> از نظر آنان در چنین وضعی تمامی شرایط برای تأسیس امامت جمع است و بنابر آنچه در عقیده الاباضیه آمده است، [[رسول اکرم]] نیز در سالهای آخر عمر در شرایطی بود که تأسیس امامت را امکان‌پذیر می‌دانست<ref>اسمیت، ۲۸۳-۲۸۴؛ نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.</ref>
#'''مسلک الظهور''':اگر جامعهٔ اباضی به استقلال و آزادی در سرزمین خود زندگی کند، به احکام دینی خویش عمل نماید و در معرض آزار و تجاوز حاکم جابر یا استیلای قوانینی خلاف شرع از دیدگاه این مذهب نباشد، در وضع یا مسلک ظهور قرار داد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج۱، ص۹۳.</ref> از نظر آنان در چنین وضعی تمامی شرایط برای تأسیس امامت جمع است و بنابر آنچه در عقیده الاباضیه آمده است، [[رسول اکرم]] نیز در سالهای آخر عمر در شرایطی بود که تأسیس امامت را امکان‌پذیر می‌دانست<ref>اسمیت، ۲۸۳-۲۸۴؛ نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.</ref>
# '''مسلک الدفاع''':اگر شرایط مسلک الظهور فراهم نباشد، یعنی حاکمی جابر که احکام الهی را زیر پا می‌نهد یا دشمنی بیگانه بر جامعه مسلط گردد، مسلمانان در وضع مسلک الدفاع قرار می‌گیرند و باید تمامی امکانات جامعه را در خدمت دفاع و قیام به کار برند. رهبر در این حال عنوان «امام الدفاع» می‌یابد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴.</ref> امام الدفاع فرمانروای یک دولت کامل نیست، بلکه جنگاوری است نیرومند که حتی در صورت لزوم با همکاری قوای بیگانه برای منافع اباضیان می‌جنگد<ref>اشترونمان، ۲۷۲.</ref> نمونهٔ آن به قول مؤلفِ عقیده الاباضیه، عبدالله بن وهب راسبی است که امام الدفاع شمرده شده است.<ref>اسمیت، ۲۸۴.</ref>
#'''مسلک الدفاع''':اگر شرایط مسلک الظهور فراهم نباشد، یعنی حاکمی جابر که احکام الهی را زیر پا می‌نهد یا دشمنی بیگانه بر جامعه مسلط گردد، مسلمانان در وضع مسلک الدفاع قرار می‌گیرند و باید تمامی امکانات جامعه را در خدمت دفاع و قیام به کار برند. رهبر در این حال عنوان «امام الدفاع» می‌یابد<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴.</ref> امام الدفاع فرمانروای یک دولت کامل نیست، بلکه جنگاوری است نیرومند که حتی در صورت لزوم با همکاری قوای بیگانه برای منافع اباضیان می‌جنگد<ref>اشترونمان، ۲۷۲.</ref> نمونهٔ آن به قول مؤلفِ عقیده الاباضیه، عبدالله بن وهب راسبی است که امام الدفاع شمرده شده است.<ref>اسمیت، ۲۸۴.</ref>
# '''مسلک الشِّراء''':در حالتی که جامعهٔ اباضی در ضعف باشد و نتواند مستقیماً به جنگ برخیزد، مسلک الشراء پیش می‌آید، یعنی گروهی اندک از آنان (دست کم ۴۰ تن) از جان خود گذشته قیام می‌کنند و به مبارزه با ظلم و فساد می‌پردازند. اینان که شُراه (جمع شاری) خوانده می‌شوند، حتی اگر به حکم ضرورت و برای تأمین حوایج و لوازمِ ادامهٔ فعالیت به شهر و دیار خود برگردند، مانند غریبی مسافر نماز را شکسته می‌خوانند. شراه به مبارزه ادامه می‌دهند تا کشته شوند یا به مقصود برسند، و البته خطر و احتمال کشته شدنشان به مراتب بیش‌تر است. اینان نمی‌توانند مبارزه را ترک گویند، مگر آنکه تعدادشان به سه تن تقلیل یافته باشد. به عقیدهٔ اباضیه، شراه زندگی این جهانی را به بهای بهشت به خدا می‌فروشند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴-۹۵؛ اسمیت، ۲۸۴.</ref> اباضیه همچون خوارج دیگر، این معنی را از آیهٔ ۱۱۱ [[سوره توبه|سورهٔ توبه]] اخذ کرده‌اند<ref>نیز: بقره، آیه ۲۰۷؛ نساء، آیه ۷۴.</ref>
#'''مسلک الشِّراء''':در حالتی که جامعهٔ اباضی در ضعف باشد و نتواند مستقیماً به جنگ برخیزد، مسلک الشراء پیش می‌آید، یعنی گروهی اندک از آنان (دست کم ۴۰ تن) از جان خود گذشته قیام می‌کنند و به مبارزه با ظلم و فساد می‌پردازند. اینان که شُراه (جمع شاری) خوانده می‌شوند، حتی اگر به حکم ضرورت و برای تأمین حوایج و لوازمِ ادامهٔ فعالیت به شهر و دیار خود برگردند، مانند غریبی مسافر نماز را شکسته می‌خوانند. شراه به مبارزه ادامه می‌دهند تا کشته شوند یا به مقصود برسند، و البته خطر و احتمال کشته شدنشان به مراتب بیش‌تر است. اینان نمی‌توانند مبارزه را ترک گویند، مگر آنکه تعدادشان به سه تن تقلیل یافته باشد. به عقیدهٔ اباضیه، شراه زندگی این جهانی را به بهای بهشت به خدا می‌فروشند<ref>معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۴-۹۵؛ اسمیت، ۲۸۴.</ref> اباضیه همچون خوارج دیگر، این معنی را از آیهٔ ۱۱۱ [[سوره توبه|سورهٔ توبه]] اخذ کرده‌اند<ref>نیز: بقره، آیه ۲۰۷؛ نساء، آیه ۷۴.</ref>
# '''مسلک الکتمان''':در این حالت هیچ‌گونه امکان دفاع و مبارزه در جامعه نیست و به ناچار باید به ظلم گردن نهاد. در دورهٔ کتمان اباضیان احوال خود را مخفی نگاه می‌دارند و [[تقیه]] می‌کنند و در همان حال که در میان مخالفان دینی خود زندگی می‌کنند، واجب است که از مساعدت به ظالمین اجتناب کنند، کمترین پیوستگی را با آنان داشته باشند و تنها به امور خود بپردازند<ref>اسمیت، ۲۸۴-۲۸۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۵-۹۶؛ نیز نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.</ref>
#'''مسلک الکتمان''':در این حالت هیچ‌گونه امکان دفاع و مبارزه در جامعه نیست و به ناچار باید به ظلم گردن نهاد. در دورهٔ کتمان اباضیان احوال خود را مخفی نگاه می‌دارند و [[تقیه]] می‌کنند و در همان حال که در میان مخالفان دینی خود زندگی می‌کنند، واجب است که از مساعدت به ظالمین اجتناب کنند، کمترین پیوستگی را با آنان داشته باشند و تنها به امور خود بپردازند<ref>اسمیت، ۲۸۴-۲۸۵؛ معمر، الاباضیه فی موکب التاریخ، ج ۱، ص۹۵-۹۶؛ نیز نک: درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۶.</ref>


===امامت===
===امامت===
خط ۳۳۵: خط ۳۳۵:
*'''شرایط امام'''
*'''شرایط امام'''
به عقیدهٔ اباضیه امام باید مرد، بالغ، عاقل، عالم به اصول و فروع، قادر به اقامهٔ حجج و ازالهٔ شبهات، صاحب رأی، شجاع و آشنا با جنگ باشد و از اقامهٔ حدود و گردن زدن در راه خدا باکی نداشته باشد. قوت دیانت، درایت، غیرت، همت، شجاعت، علم و تقوا از جمله شروط امامت است و بر امام است که مطابق [[قرآن]] و [[سنت]] حکومت کند. اگر این شروط در یک قرشی جمع بود او ارجح است، وگرنه کس دیگری از اهل حل و عقد که جامعهٔ اباضی او را بپذیرد، به امارت برداشته خواهد شد<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۵؛ اسمیت، ۲۸۵؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۳۷.</ref>
به عقیدهٔ اباضیه امام باید مرد، بالغ، عاقل، عالم به اصول و فروع، قادر به اقامهٔ حجج و ازالهٔ شبهات، صاحب رأی، شجاع و آشنا با جنگ باشد و از اقامهٔ حدود و گردن زدن در راه خدا باکی نداشته باشد. قوت دیانت، درایت، غیرت، همت، شجاعت، علم و تقوا از جمله شروط امامت است و بر امام است که مطابق [[قرآن]] و [[سنت]] حکومت کند. اگر این شروط در یک قرشی جمع بود او ارجح است، وگرنه کس دیگری از اهل حل و عقد که جامعهٔ اباضی او را بپذیرد، به امارت برداشته خواهد شد<ref>بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۵؛ اسمیت، ۲۸۵؛ طعیمه، الاباضیه عقیده و مذهباً، ۱۳۷.</ref>
* '''وجوب امامت بر امام'''
*'''وجوب امامت بر امام'''
هرگاه پیمان امامت با کسی بسته شد، مجاز به ترک آن نیست. فرار از مسئولیتی که جامعهٔ اباضی در تصدی وظایف ولایت برعهدهٔ کسی گذارده است، بعد از اینکه حجت بر او تمام شد، گناه است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۴.</ref> از سوی دیگر بر مؤمنین است که تحت حکومت امام عادل بمانند و در کارها به او مساعدت کنند و تا زمانی که عادل و برحق باشد اطاعتش را واجب دارند.
هرگاه پیمان امامت با کسی بسته شد، مجاز به ترک آن نیست. فرار از مسئولیتی که جامعهٔ اباضی در تصدی وظایف ولایت برعهدهٔ کسی گذارده است، بعد از اینکه حجت بر او تمام شد، گناه است<ref>درجینی، کتاب طبقات المشایخ بالمغرب، ج ۱، ص۷۱؛ بارونی، مختصر تاریخ الاباضیه، ۷۴.</ref> از سوی دیگر بر مؤمنین است که تحت حکومت امام عادل بمانند و در کارها به او مساعدت کنند و تا زمانی که عادل و برحق باشد اطاعتش را واجب دارند.
*'''عزل امام'''
*'''عزل امام'''
خط ۴۱۶: خط ۴۱۶:
*'''یزیدیه''': اینان پیروان یزیدبن اُنَیسه یا یزیدبن ابی انیسه بودند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.</ref> عقایدشان از اباضیه دور است. یزیدیه خود را از یاران [[خوارج|محکّمهٔ]] نخستین می‌دانستند و از همهٔ خوارج پس از ایشان تبری می‌جستند، اما فقط به همراهی با اباضیان اقرار داشتند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.</ref> اینان هر گناهی را، چه صغیره چه کبیره، شرک می‌دانستند و می‌گفتند که هر کس حدّ بر او واجب شود، کافر و مشرک است<ref> شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۹.</ref> یزید کسی از [[اهل کتاب]] را که به رسالت حضرت محمد(ص) شهادت دهد، حتی اگر به دین او درنیاید، دوست خود می‌خواند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ بغدادی، الملل، ۷۸؛ شهرستانی، الملل و النحل، ۲۴۹؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۸.</ref> نظر غریب دیگری که به یزیدیه نسبت داده‌اند، این است که به اعتقاد ایشان خداوند رسولی از عجم خواهد فرستاد و کتابی بر او نازل خواهد کرد و او شریعت محمد(ص) را ترک گفته شریعت جدیدی خواهد آورد؛ و می‌گفتند که این پیامبر از [[صابئین]] است<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ص۲۴۹؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۱۴۰.</ref> به گفتهٔ اشعری<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱.</ref> از اباضیه بعضی در کار یزیدیه توقف کردند و برخی دیگر خود را از آنان بری دانستند، ولی چنین به نظر می‌رسد که کلاً از آن‌ها برائت جسته و حتی حکم به کفر و شرکشان داده باشند، چنانکه ابن حزم<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۹.</ref> بدین نکته اشارت دارد.
*'''یزیدیه''': اینان پیروان یزیدبن اُنَیسه یا یزیدبن ابی انیسه بودند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.</ref> عقایدشان از اباضیه دور است. یزیدیه خود را از یاران [[خوارج|محکّمهٔ]] نخستین می‌دانستند و از همهٔ خوارج پس از ایشان تبری می‌جستند، اما فقط به همراهی با اباضیان اقرار داشتند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۸.</ref> اینان هر گناهی را، چه صغیره چه کبیره، شرک می‌دانستند و می‌گفتند که هر کس حدّ بر او واجب شود، کافر و مشرک است<ref> شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۴۹.</ref> یزید کسی از [[اهل کتاب]] را که به رسالت حضرت محمد(ص) شهادت دهد، حتی اگر به دین او درنیاید، دوست خود می‌خواند<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ بغدادی، الملل، ۷۸؛ شهرستانی، الملل و النحل، ۲۴۹؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۸.</ref> نظر غریب دیگری که به یزیدیه نسبت داده‌اند، این است که به اعتقاد ایشان خداوند رسولی از عجم خواهد فرستاد و کتابی بر او نازل خواهد کرد و او شریعت محمد(ص) را ترک گفته شریعت جدیدی خواهد آورد؛ و می‌گفتند که این پیامبر از [[صابئین]] است<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱؛ شهرستانی، الملل و النحل، ص۲۴۹؛ بغدادی، الفرق، ۱۶۷؛ اسفراینی، التبصیر فی‌الدین، ۱۴۰.</ref> به گفتهٔ اشعری<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص۱۷۰-۱۷۱.</ref> از اباضیه بعضی در کار یزیدیه توقف کردند و برخی دیگر خود را از آنان بری دانستند، ولی چنین به نظر می‌رسد که کلاً از آن‌ها برائت جسته و حتی حکم به کفر و شرکشان داده باشند، چنانکه ابن حزم<ref>ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل،ج ۴، ص۱۸۹.</ref> بدین نکته اشارت دارد.


== پانویس ==
==پانویس==
{{پانوشت}}
{{پانوشت}}


confirmed، protected، templateeditor
۴٬۹۰۷

ویرایش