پرش به محتوا

کمیت بن زید اسدی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جز (ویکی سازی)
خط ۷۰: خط ۷۰:
«ابو جعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو می‌دادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود: لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت: یعنی؛ «تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع می‌کنی هماره به [[روح القدس]] مؤید باشی».
«ابو جعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو می‌دادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود: لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت: یعنی؛ «تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع می‌کنی هماره به [[روح القدس]] مؤید باشی».


کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «[[عبدالله بن حسن بن علی]]» آمد و به انشاد پرداخت، عبد اللّه قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سروده‌ام در اندیشۀ دنیا بوده‌ام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفته‌ام و من به پاداش شعری که برای خدا گفته‌ام مزد و بهائی نمی‌گیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبد اللّه پذیرفت. در این هنگام [[عبداللّه بن معاویه|عبدالله بن معاویة]] بن [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب|عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب]] برخاست و کیسه‌ای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانه‌های بنی هاشم آمد و آن‌ها به پاس حمایت کمیت از [[بنی هاشم]]، پول و حتی برخی زنان، جواهرات زینتی خود را در آن ریختند و ارزش آن به  ۱۰۰  هزار درهم و دینار رسید.
کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبدالله بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبد الله قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سروده‌ام در اندیشۀ دنیا بوده‌ام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفته‌ام و من به پاداش شعری که برای خدا گفته‌ام مزد و بهائی نمی‌گیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبدالله پذیرفت. در این هنگام [[عبدالله بن معاویه]] بن [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب]] برخاست و کیسه‌ای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانه‌های بنی‌هاشم آمد و آن‌ها به پاس حمایت کمیت از [[بنی‌هاشم]]، پول و حتی برخی زنان، جواهرات زینتی خود را در آن ریختند و ارزش آن به  ۱۰۰  هزار درهم و دینار رسید.
عبدالله، کیسه‌ها را جلو کمیت گذاشت ولی او گفت: پدر و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشته‌ام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمی‌گیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید.<ref>امینی، الغدیر، ج۴، ص۱۳-۱۵</ref>
عبدالله، کیسه‌ها را جلو کمیت گذاشت ولی او گفت: پدر و مادرم به قربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشته‌ام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمی‌گیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید.<ref>امینی، الغدیر، ج۴، ص۱۳-۱۵</ref>


«محمّد بن کناسه» می‌گوید: وقتی شعر؛
«محمّد بن کناسه» می‌گوید: وقتی بیت‌های زیر از کمیت را برای [[هشام بن عبدالملک]] خواندند:


به دوستی آنان (<small>خاندان پیغمبر ع</small>) با بیگانگان، خویشاوند و پسرعمو شدم و از نزدیکانی که هرچه بیشتر آنها را متهم می‌دانستم، دوری گزیدم
::به دوستی آنان (<small>خاندان پیغمبر ع</small>) با بیگانگان، خویشاوند و پسرعمو شدم و از نزدیکانی که هرچه بیشتر آنها را متهم می‌دانستم، دوری گزیدم


به جایگاه شناخته شده‌ای روی آورده‌ام که توان و تمسّکم به خداوند است.<ref>ابیات  ۸۰  و  ۸۵  قصیده میمیه هاشمیات</ref>
::به جایگاه شناخته شده‌ای روی آورده‌ام که توان و تمسّکم به خداوند است.<ref>ابیات  ۸۰  و  ۸۵  قصیده میمیه هاشمیات</ref>
 
او گفت: این ریاکار خود را به کشتن داد.<ref>امینی، الغدیر، ج۴، ص۱۷</ref>
از کمیت را برای [[هشام بن عبدالملک|هشام]] خواندند، گفت: این ریاکار خود را به کشتن داد.<ref>امینی، الغدیر، ج۴، ص۱۷</ref>


===قصیدۀ بائیه===
===قصیدۀ بائیه===
Automoderated users، confirmed، protected، templateeditor
۴٬۶۹۵

ویرایش