Automoderated users، confirmed، movedable، protected، مدیران، templateeditor
۶٬۸۷۷
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
== پیوستن به امام حسین == | == پیوستن به امام حسین == | ||
زهیر از هواداران [[عثمان]] به شمار میرفت. در سال شصت هجری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از [[مناسک حج]] به [[کوفه]]، در یکی از منازل بین راه، | زهیر از هواداران [[عثمان]] به شمار میرفت. در سال شصت هجری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از [[مناسک حج]] به [[کوفه]]، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین(ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل [[دینوری]]، این ملاقات در منزلگاه [[زرود|زَرُود]] انجام گرفته است.<ref> الاخبار الطوال، ص۲۴۶.</ref> | ||
امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر در ابتدا تمایلی به این | امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو<ref> انساب الاشراف ج۳، ص۱۶۷؛ تاریخ الطبری ج۴، ص۲۹۸.</ref> به محضر امام حسین(ع) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا [[خیمه]] و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین(ع) منتقل کنند.<ref> انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۷-۱۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص ۲۹۸؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۴۵۲-۴۵۳.</ref> | ||
زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و گفت: «من عازم شهادت همراه امام حسین(ع) هستم. تو با برادر خود نزد خانواده ات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»<ref>تاریخ الطبری، پیشین، ص ۳۹۶ و شیخ مفید، پیشین، ص ۷۲ - ۷۳ و فتال نیشابوری، محمد بن حسن؛ روضة الواعظین، ج ۲، ص ۱۷۸ و حلی، ابن نما؛ مثیر الاحزان، صص ۴۶ - ۴۷.</ref> | زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و گفت: «من عازم شهادت همراه امام حسین(ع) هستم. تو با برادر خود نزد خانواده ات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»<ref>تاریخ الطبری، پیشین، ص ۳۹۶ و شیخ مفید، پیشین، ص ۷۲ - ۷۳ و فتال نیشابوری، محمد بن حسن؛ روضة الواعظین، ج ۲، ص ۱۷۸ و حلی، ابن نما؛ مثیر الاحزان، صص ۴۶ - ۴۷.</ref> |