پرش به محتوا

مناظره امام رضا با سلیمان مروزی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
بازنویسی مدخل
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جز (بازنویسی مدخل)
خط ۱: خط ۱:
مناظره [[امام رضا]](ع) با متکلم مرو، [[سلیمان مروزی]]، درباره [[بداء]] و عمدتاً پیرامون مسئله [[اراده الهی]] است.
مناظره [[امام رضا]](ع) با متکلم مرو، [[سلیمان مروزی]]، درباره [[بداء]] و عمدتاً پیرامون مسئله [[اراده الهی]] است.
== گفتگوی مأمون و سلیمان مروزی ==
==ماجرای شکل‌گیری مناظره==
از [[حسن بن محمد نوفلی]] نقل شده که گفت: سلیمان مروزی متکلم [[خراسان بزرگ|خراسان]] بر [[مأمون]] وارد شد، و مأمون ضمن احترام؛ هدایایی نیز به او داده و گفت: پسر عمویم [[امام رضا|علی بن موسی الرضا]] از [[حجاز]] نزد من آمده و [[علم کلام]] و اهل آن را دوست دارد، لذا مانعی ندارد که [[روز ترویه]] برای مناظرۀ با او نزد ما بیایی.
روزی سلیمان مَرْوْزی از [[کلام اسلامی|متکلمان]] خراسان، نزد [[مأمون]] می‌رود. مأمون به او می‌گوید [[علی بن موسی الرضا]] از [[حجاز]] پیشم آمده و به [[کلام اسلامی|کلام]] و متکلمان علاقه دارد. [[روز ترویه|روز تَرویه]] بیا اینجا و با او مناظره کن. سلیمان می‌گوید او قادر به پاسخ‌دادن به سؤالاتم نیست و خوش ندارم نزد بنی‌هاشم تحقیر شود. مأمون پاسخ می‌دهد که اتفاقاً برای همین، می‌خواهم با او مناظره کنی. سپس مأمون از امام رضا(ع) می‌خواهد که در این گفت‌وگو شرکت کند و او می پذیرد.<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۷۹؛ شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۱-۴۴۲؛ طبرسی، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۱.</ref>


سلیمان گفت:‌ای أمیرالمؤمنین، دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور [[بنی‌هاشم]] از چنین کسی سؤالاتی کنم، چرا که در مقابل دیگران در بحث با من شکست می‌خورد، و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل کنم.
==محورهای گفت‌وگو==
مناظره با بحث درباره بدا آغاز می‌شود. امام رضا(ع) آیاتی از قرآن مانند پیش می‌کشد و از سلیمان می‌پرسد با وجود این‌ها چگونه بدا را منکر می‌شود. سلیمان توضیحات بیشتری می‌طلبد و پس از توضیح امام،  سخن او درباره بدا را می‌پذیرد.<ref>شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۳-۴۴۵؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۲؛ طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۱.</ref>


مأمون خلیفۀ عبّاسی گفت: من فقط به این دلیل که از توان و قدرت تو در بحث و مناظره با خبر بودم به دنبالت فرستادم و تنها خواستۀ من این است که او را فقط در یک مورد مجاب کنی و دلایل او را ردّ کنی.
سپس سلیمان بحثی درباره اراده خداوند و تفاوت آن با دیگر صفات او، مانند سمیع و بصیر مطرح می‌کند. در این مسئله، بر این باور است که اراده خدا با سمیع و بصیر بودن او یکی است؛ اما امام رضا معتقد است که این‌ها با هم تفاوت دارند؛ زیرا...<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۳-۱۹۱؛ شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۵-۴۵۴؛ طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۲-۴۰۴.</ref>


سلیمان گفت: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار.
این بحث با پرسش‌های متعدد امام از سلیمان پیش می‌رود و در نهایت با ساکت‌ماندن سلیمان و پاسخ‌ندادن به پرسش آخر امام رضا، پایان می‌یابد.<ref>طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۲-۴۰۴؛‌ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۳-۱۹۱؛ شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۵-۴۵۴.</ref>


== مناظره ==
==نتیجه مناظره==
مأمون نیز کسی را نزد حضرت فرستاده و گفت: شخصی از اهل [[مرو]] که در مباحث کلامی در خراسان تک و بی‌بدیل است نزد ما آمده، اگر مانعی ندارد نزد ما بیائید.
طبق آنچه در این حدیث آمده است ،در چند جای این مناظره سلیمان در مقابل استدلال‌های امام کم می‌آورد. از جمله در پایانِ بحث از [[بداء|نظریه بِداء]]، آن را می‌پذیرد و می‌گوید دیگر آن را انکار نمی‌داند.<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۴-۴۴۵؛ طبرسی، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۱.</ref>


آن حضرت نیز برای [[وضو]] برخاسته و به مجلس مأمون حاضر شد.
همچنین در سخن از صفات خدا، پاسخ‌هایی می‌دهد که با اعتراض مأمون و خنده حاضران به او روبه‌رو می‌شود و سرزنش می‌شود؛<ref>شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ص۴۴۵، ۴۵۲؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۳، ۱۹۰؛</ref> تا جایی که مأمون می‌گوید بر متکلم خراسان سخن نگیرید.<ref>شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ص۴۴۵؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۳.</ref>
=== بداء ===
در ابتدای مناظره، میان امام رضا(ع) و سلیمان، کلامی در [[بداء]]<ref group="یادداشت">علاّمه شعرانی در زیر نویس شرح کافی ملاّ صالح مازندرانی گوید: «بداء» به معنی از عزم برگشتن و یا پشیمان شدن از کاری که قصد انجام آن را داشته است می‌باشد، و باید دانست که نسبت دادن آن بر خداوند روا نیست، چون ذات باری تعالی را محلّ حوادث دانستن است، و این خود نوعی کفر است، و بدین معنی همۀ بزرگان [[شیعه]] منع کرده‌اند و آن را جایز نمی‌دانند، زیرا این از خصائص ممکنات است نه واجب الوجود، و ممکن نیست بگوییم خداوند تصمیم بر کاری گرفته بوده و بعد صرف نظر کرده و تقدیر خود را تغییر داده است، مثلاً عزم بر فلان کار را داشت و بعد سببی پیدا شده و از آن عزم برگشته است، و بدائی که شیعه بدان قائل است این چنین چیزی نیست، و بزرگان عالم تشیع همه تصریح به بطلان چنین کلامی کرده‌اند، از جملۀ ایشان شیخ طوسی در عدّة الاصول و تفسیر تبیان، و استادش سید مرتضی در «الذّریعة إلی اصول الشّریعة» و علاّمۀ حلّی در نهایة الاصول در مقصد هشتم فصل أوّل بحث چهارم گفته است: «نسخ بر خداوند جایز است، زیرا که حکم او تابع مصالح است» -تا آنجا که گوید: «و بداء بر خداوند جایز نیست زیرا دلالت بر جهل یا قبیح می‌کند و آن دو در حقّ خداوند متعال از محالات است»، و نظیر آن در تفسیر مجمع البیان و تفسیر أبو الفتوح رازی در چندین مورد ذکر شده که از جملۀ آنها در مجلّد أوّل أبو الفتوح (سیزده جزئی)، ص ۴ و ۲۸۶. و اینکه پاره‌ای گفته‌اند: مراد از «بداء» آنست که خداوند حکمی کرده و می‌دانسته که در صورت پیدایش سببی آن را تغییر خواهد داد، این معنی با نسخ سازگار است نه با «بداء» و نیز اینکه گفته‌اند: «دو حکم دربارۀ یک موضوع با دو شرط مختلف جایز است، و تناقض ندارد، مثلاً خداوند حکم کرده که عمر شخصی کوتاه باشد، و اگر صدقه داد، یا صلۀ رحم کرد عمرش طولانی باشد، این اشکالی ندارد» این درست نیست، زیرا اراده و مشیت و تقدیر و قضاء جایی بکار می‌رود که شرطش حاصل می‌شود، نه در آنجا که خداوند می‌داند که آن نخواهد شد و آنچه در اخبار آمده که «بدا للّٰه کذا» معنیش این نیست که رأی خداوند تغییر کرد و از مشیت و یا تقدیرش برگشت، بلکه مانند غضب و رضا و اسف که بخدا نسبت می‌دهیم است، مثل آیۀ: «فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا» و آیۀ: «نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِیهُمْ»، و آیۀ: «کَذٰلِکَ اَلْیوْمَ تُنْسیٰ» و امثال این آیات که معنی آن معامله کردن خدا است با آنان معاملۀ ناراضی و معاملۀ کسی که فراموششان کرده، یا معاملۀ اندوهگین، یا معاملۀ پشیمان، نه آنکه العیاذ باللّٰه خداوند در واقع این صفات را پیدا کرده باشد، مثل «وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنٰا» که نتیجه دادن مکر آنها است نه فعل مکر که نسبتش بر خداوند قبیح است، و علاّمۀ مجلسی نیز لفظ «بداء» را چون در روایات آمده است تأدّباً حفظ کرده ولی معنی را به نظیر آنچه تحریر شد تأویل می‌نماید-پایان کلام علاّمۀ شعرانی. طبرسی، ج۲، ۱۳۸۱ ، ص۳۸۲.</ref> به معنی ظهور، جاری شد، برای تغیر و عوض شدن مصلحت، و آن حضرت در صحّت آن به آیات بسیاری از [[قرآن]] استشهاد نمود، مانند آیۀ: «خداست که آفرینش آفریدگان را آغاز می‌کند، سپس بار دیگر آن را باز می‌گرداند» (روم: ۱۱)، و آیۀ: «در آفرینش هر چه خواهد می‌افزاید» (فاطر: ۱۲) و آیۀ: «خدای آنچه را خواهد از میان ببرد و یا استوار بدارد» (رعد: ۳۹) و آیۀ: «و به هیچ کسی زندگانی دراز داده نشود. و از عمر هیچ کس کاسته نگردد.» (فاطر: ۱۱) و آیۀ مبارکۀ: «و گروهی دیگر واپس داشتگانند برای فرمان خدا» (توبه: ۱۰۶)


پس سلیمان به [[مأمون]] گفت:‌ای أمیرالمؤمنین، از امروز به بعد به خواست خدا، «بداء» را انکار نخواهم کرد و آن را [[دروغ]] نخواهم پنداشت.
در مواردی هم امام پرسش‌هایی از او می‌کند که پاسخ‌های متناقضی می‌دهد<ref>طبرسی، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۴.</ref> و در نهایت آخرین پرسش امام را بی‌پاسخ می‌گذارد.<ref>طبرسی، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۴؛‌ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۸۳-۱۹۱؛ شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ص۴۴۵-۴۵۴.</ref>


=== اراده الهی ===
==منابع مناظره==
در ادامه مأمون به سلیمان گفت: هر چه می‌خواهی از أبوالحسن بپرس، بشرط آنکه خوب گوش دهی و [[انصاف]] را نیز رعایت کنی.
متن مناظره را [[شیخ صدوق]] (۳۰۵-۳۸۱ق) در دو کتاب [[التوحید (کتاب)|توحید]]<ref>شیخ صدوق، توحید، ۱۳۹۸ق، ۴۴۱-۴۵۴.</ref> و [[عیون اخبار الرضا (کتاب)|عیون اخبار الرضا]]<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۱، ص۱۷۹-۱۹۱.</ref> آورده است. پس از آن، در کتاب [[الاحتجاج علی اهل اللجاج (کتاب)|احتجاج]]، نوشته [[احمد بن علی طَبرسی]] (زیسته در قرن ششم قمری) گزارش شده است.<ref>طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۴.</ref>


سلیمان گفت: سرور من! اجازه می‌دهید سؤال کنم.
گزارش طبرسی از مناظره بسیار کوتاه‌تر از نقل‌های صدوق است. به‌گفته [[علامه مجلسی]]، در نقل طبرسی، بخشی از حدیث به‌منظور رعایت اختصار حذف شده است.<ref>مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۱۰، ص۳۳۸. </ref> این حدیث در کتاب [[بحارالانوار]] به‌نقل از دو کتاب شیخ صدوق هم آمده است.<ref>مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۱۰، ص۳۲۹-۳۳۸.</ref>
:امام فرمود: هر چه می‌خواهی بپرس.


او گفت: نظر شما در بارۀ کسی که اراده را همچون «حی» و «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» اسم و صفت بداند چیست؟
==متن و ترجمه حدیث==
:امام فرمود: شما می‌گویید: اشیاء پدید آمده‌اند و با یک‌دیگر تفاوت دارند، چون او خواسته و اراده کرده است ولی نمی‌گویید: آنها پدید آمده‌اند و با یک‌دیگر تفاوت دارند چون او سمیع و بصیر است، این دلیلی است بر اینکه آنها مثل «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» نیستند.
{{نقل قول دوقلو تاشو| تیتر= مناظره امام رضا با سلیمان مروزی|قَدِمَ سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ عَلَى الْمَأْمُونِ فَأَكْرَمَهُ وَ وَصَلَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ ابْنَ عَمِّي عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الْحِجَازِ وَ هُوَ يُحِبُّ الْكَلَامَ وَ أَصْحَابَهُ فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تَصِيرَ إِلَيْنَا يَوْمَ التَّرْوِيَةِ لِمُنَاظَرَتِهِ فَقَالَ سُلَيْمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَسْأَلَ مِثْلَهُ فِي مَجْلِسِكَ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَيَنْتَقِضَ‏ عِنْدَ الْقَوْمِ إِذَا كَلَّمَنِي وَ لَا يَجُوزُ الِاسْتِقْصَاءُ عَلَيْهِ قَالَ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا وَجَّهْتُ إليه [إِلَيْكَ‏] لِمَعْرِفَتِي بِقُوَّتِكَ وَ لَيْسَ مُرَادِي إِلَّا أَنْ تَقْطَعَهُ عَنْ حُجَّةٍ وَاحِدَةٍ فَقَطْ فَقَالَ سُلَيْمَانُ حَسْبُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ خَلِّنِي وَ الذَّمَّ فَوَجَّهَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ إِنَّهُ قَدِمَ إِلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَرْوَزَ وَ هُوَ وَاحِدُ خُرَاسَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْكَلَامِ فَإِنْ خَفَّ عَلَيْكَ أَنْ تَتَجَشَّمَ الْمَصِيرَ إِلَيْنَا فَعَلْتَ فَنَهَضَ ع لِلْوُضُوءِ وَ قَالَ لَنَا تَقَدَّمُونِي وَ عِمْرَانُ الصَّابِي مَعَنَا فَصِرْنَا إِلَى الْبَابِ فَأَخَذَ يَاسِرٌ وَ خَالِدٌ بِيَدِي فَأَدْخَلَانِي عَلَى الْمَأْمُونِ فَلَمَّا سَلَّمْتُ قَالَ أَيْنَ أَخِي أَبُو الْحَسَنِ أَبْقَاهُ اللَّهُ تَعَالَى قُلْتُ خَلَّفْتُهُ يَلْبَسُ ثِيَابَهُ وَ أَمَرَنَا أَنْ‏ نَتَقَدَّمَ ثُمَّ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ عِمْرَانَ مَوْلَاكَ مَعِي وَ هُوَ عَلَى الْبَابِ فَقَالَ وَ مَنْ عِمْرَانُ قُلْتُ الصَّابِي الَّذِي أَسْلَمَ عَلَى يَدِكَ قَالَ فَلْيَدْخُلْ فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا عِمْرَانُ لَمْ تَمُتْ حَتَّى صِرْتَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَّفَنِي بِكُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا عِمْرَانُ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ قَالَ عِمْرَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ يَزْعُمُ [أَنَّهُ‏] وَاحِدُ خُرَاسَانَ فِي النَّظَرِ وَ يُنْكِرُ الْبَدَاءَ قَالَ فَلِمَ لَا تُنَاظِرُونَهُ قَالَ عِمْرَانُ ذَلِكَ إِلَيْهِ‏ فَدَخَلَ الرِّضَا ع فَقَالَ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ كُنْتُمْ قَالَ عِمْرَانُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ فَقَالَ لَهُ‏ سُلَيْمَانُ أَ تَرْضَى بِأَبِي الْحَسَنِ وَ بِقَوْلِهِ فِيهِ فَقَالَ عِمْرَانُ قَدْ رَضِيتُ بِقَوْلِ أَبِي الْحَسَنِ فِي الْبَدَاءِ عَلَى أَنْ يَأْتِيَنِي فِيهِ بِحُجَّةٍ أَحْتَجُّ بِهَا عَلَى نُظَرَائِي مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ قَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَقُولُ فِيمَا تَشَاجَرَا فِيهِ قَالَ وَ مَا أَنْكَرْتَ مِنَ الْبَدَاءِ يَا سُلَيْمَانُ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ‏ وَ يَقُولُ‏ بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ وَ يَقُولُ‏ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ هَلْ رُوِّيتَ فِيهِ مِنْ آبَائِكَ شَيْئاً قَالَ نَعَمْ رُوِّيتُ عَنْ أَبِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَيْنِ‏ عِلْماً مَخْزُوناً مَكْنُوناً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْماً عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَالْعُلَمَاءُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا يَعْلَمُونَهُ قَالَ سُلَيْمَانُ أُحِبُّ أَنْ تَنْزِعَهُ لِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ ص‏ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ‏ أَرَادَ هَلَاكَهُمْ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ تَعَالَى فَقَالَ‏ وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ زِدْنِي جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ الرِّضَا لَقَدْ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ أَنْ أَخْبِرْ فُلَاناً الْمَلِكَ أَنِّي مُتَوَفِّيهِ إِلَى كَذَا وَ كَذَا فَأَتَاهُ ذَلِكَ النَّبِيُّ فَأَخْبَرَهُ فَدَعَا اللَّهَ الْمَلِكُ وَ هُوَ عَلَى سَرِيرِهِ حَتَّى سَقَطَ مِنَ السَّرِيرِ وَ قَالَ يَا رَبِّ أَجِّلْنِي‏ حَتَّى يَشِبَّ طِفْلِي وَ قضي [يَقْضِيَ‏] أَمْرِي‏ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى ذَلِكَ النَّبِيِّ أَنِ ائْتِ فُلَاناً الْمَلِكَ‏ فَأَعْلِمْ أَنِّي قَدْ أَنْسَيْتُ‏ فِي أَجَلِهِ وَ زِدْتُ فِي عُمُرِهِ إِلَى خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً فَقَالَ ذَلِكَ النَّبِيُّ ع يَا رَبِّ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّي لَمْ أَكْذِبْ قَطُّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مَأْمُورٌ فَأَبْلِغْهُ ذَلِكَ وَ اللَّهُ‏ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ‏ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى سُلَيْمَانَ فَقَالَ أَحْسَبُكَ ضَاهَيْتَ‏ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ وَ مَا قَالَتِ الْيَهُودُ قَالَ‏ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ يَعْنُونَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَيْسَ يُحْدِثُ شَيْئاً فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ قَوْماً سَأَلُوا أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنِ الْبَدَاءِ فَقَالَ وَ مَا يُنْكِرُ النَّاسُ مِنَ الْبَدَاءِ وَ أَنْ يَقِفَ اللَّهُ قَوْماً يُرْجِيهِمْ لِأَمْرِهِ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنْ‏ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ أُنْزِلَتْ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ لَيْلَةُ الْقَدْرِ يُقَدِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا مَا يَكُونُ مِنَ السَّنَةِ إِلَى السَّنَةِ مِنْ حَيَاةٍ أَوْ مَوْتٍ أَوْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ أَوْ رِزْقٍ فَمَا قَدَّرَهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَهُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ سُلَيْمَانُ أَلْآنَ قَدْ فَهِمْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَزِدْنِي قَالَ يَا سُلَيْمَانُ إنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَةً عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ وَ يَمْحُو مَا يَشَاءُ يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ و مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكُونُ وَ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لَا مَلَائِكَتَهُ وَ لَا رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يَمْحُو ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ‏ مَا يَشَاءُ قَالَ سُلَيْمَانُ لِلْمَأْمُونِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا أُنْكِرُ بَعْدَ يَوْمِي هَذَا الْبَدَاءَ وَ لَا أُكَذِّبُ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏ فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا سُلَيْمَانُ سَلْ أَبَا الْحَسَنِ‏ عَمَّا بَدَا لَكَ وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ الِاسْتِمَاعِ وَ الْإِنْصَافِ قَالَ سُلَيْمَانُ يَا سَيِّدِي أَسْأَلُكَ قَالَ الرِّضَا ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَيٍّ وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُمَا لَيْسَتَا مِثْلَ سَمِيعٍ وَ لَا بَصِيرٍ وَ لَا قَدِيرٍ قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ مُرِيداً قَالَ ع يَا سُلَيْمَانُ فَإِرَادَتُهُ غَيْرُهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ أَثْبَتَّ مَعَهُ شَيْئاً غَيْرَهُ لَمْ يَزَلْ قَالَ سُلَيْمَانُ مَا أَثْبَتُّ قَالَ الرِّضَا ع أَ هِيَ مُحْدَثَةٌ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا مَا هِيَ مُحْدَثَةٌ فَصَاحَ بِهِ الْمَأْمُونُ وَ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ مِثْلُهُ يُعَايَا أَوْ يُكَابَرُ عَلَيْكَ بِالْإِنْصَافِ أَ مَا تَرَى مَنْ حَوْلَكَ مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ ثُمَّ قَالَ كَلِّمْهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْمَسْأَلَةَ فَقَالَ هِيَ مُحْدَثَةٌ يَا سُلَيْمَانُ فَإِنَّ الشَّيْ‏ءَ إِذَا لَمْ يَكُنْ أَزَلِيّاً كَانَ مُحْدَثاً وَ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُحْدَثاً كَانَ أَزَلِيّاً قَالَ سُلَيْمَانُ إِرَادَتُهُ مِنْهُ كَمَا أَنَّ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ عِلْمَهُ مِنْهُ قَالَ الرِّضَا ع فَأَرَادَ نَفْسُهُ قَالَ لَا قَالَ فَلَيْسَ الْمُرِيدُ مِثْلَ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا أَرَادَ نَفْسُهُ كَمَا سَمِعَ نَفْسُهُ وَ أَبْصَرَ نَفْسُهُ وَ عَلِمَ نَفْسُهُ قَالَ الرِّضَا ع مَا مَعْنَى أَرَادَ نَفْسُهُ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ شَيْئاً وَ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ حَيّاً أَوْ سَمِيعاً أَوْ بَصِيراً أَوْ قَدِيراً قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع أَ فَبِإِرَادَتِهِ كَانَ ذَلِكَ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَلَيْسَ لِقَوْلِكَ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ حَيّاً سَمِيعاً بَصِيراً مَعْنًى إِذَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ بِإِرَادَتِهِ قَالَ سُلَيْمَانُ بَلَى قَدْ كَانَ ذَلِكَ بِإِرَادَتِهِ فَضَحِكَ الْمَأْمُونُ وَ مَنْ حَوْلَهُ وَ ضَحِكَ الرِّضَا ع ثُمَّ قَالَ لَهُمْ‏ ارْفُقُوا بِمُتَكَلِّمِ خُرَاسَانَ يَا سُلَيْمَانُ‏ فَقَدْ حَالَ عِنْدَكُمْ عَنْ حَالِهِ وَ تَغَيَّرَ عَنْهَا وَ هَذَا مَا لَا يُوصَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَانْقَطَعَ ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ قَالَ سَلْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْكَ وَ عَنْ أَصْحَابِكَ تُكَلِّمُونَ النَّاسَ بِمَا تَفْقَهُونَ وَ تَعْرِفُونَ أَوْ بِمَا لَا تَفْقَهُونَ وَ لَا تَعْرِفُونَ قَالَ بَلْ بِمَا نَفْقَهُ وَ نَعْلَمُ قَالَ الرِّضَا ع فَالَّذِي يَعْلَمُ النَّاسُ أَنَّ الْمُرِيدَ غَيْرُ الْإِرَادَةِ وَ أَنَّ الْمُرِيدَ قَبْلَ الْإِرَادَةِ وَ أَنَّ الْفَاعِلَ قَبْلَ الْمَفْعُولِ وَ هَذَا يُبْطِلُ قَوْلَكُمْ أَنَّ الْإِرَادَةَ وَ الْمُرِيدَ شَيْ‏ءٌ وَاحِدٌ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَيْسَ ذَلِكَ‏ مِنْهُ عَلَى مَا يَعْرِفُ النَّاسُ وَ لَا عَلَى مَا يَفْقَهُونَ قَالَ الرِّضَا ع فَأَرَاكُمْ ادَّعَيْتُمْ عِلْمَ ذَلِكَ بِلَا مَعْرِفَةٍ وَ قُلْتُمُ الْإِرَادَةُ كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ إِذَا كَانَ ذَلِكَ عِنْدَكُمْ عَلَى مَا لَا يُعْرَفُ وَ لَا يُعْقَلُ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ اللَّهُ جَمِيعَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ قَالَ أَ فَيَكُونُ مَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَإِذَا كَانَ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهُ شَيْ‏ءٌ إِلَّا كَانَ أَ يَزِيدُهُمْ أَوْ يَطْوِيهِ‏ عَنْهُمْ قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ يَزِيدُهُمْ قَالَ فَأَرَاهُ فِي قَوْلِكَ قَدْ زَادَهُمْ‏ مَا لَمْ يَكُنْ فِي عِلْمِهِ أَنَّهُ يَكُونُ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَالْمُرِيدُ لَا غَايَةَ لَهُ قَالَ فَلَيْسَ يُحِيطُ عِلْمُهُ عِنْدَكُمْ بِمَا يَكُونُ فِيهِمَا إِذَا لَمْ يَعْرِفْ غَايَةَ ذَلِكَ وَ إِذَا لَمْ يُحِطْ عِلْمُهُ بِمَا يَكُونُ فِيهِمَا لَمْ يَعْلَمْ مَا يَكُونُ فِيهِمَا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ تَعَالَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا قُلْتُ لَا يَعْلَمُهُ لِأَنَّهُ لَا غَايَةَ لِهَذَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَصَفَهُمَا بِالْخُلُودِ وَ كَرِهْنَا أَنْ نَجْعَلَ لَهُمَا انْقِطَاعاً قَالَ الرِّضَا ع لَيْسَ عِلْمُهُ بِذَلِكَ بِمُوجِبٍ لِانْقِطَاعِهِ عَنْهُمْ لِأَنَّهُ قَدْ يَعْلَمُ ذَلِكَ ثُمَّ يَزِيدُهُمْ ثُمَّ لَا يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ وَ كَذَلِكَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ‏ كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ‏ وَ قَالَ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ فَهُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ لَا يَقْطَعُ عَنْهُمُ الزِّيَادَةَ أَ رَأَيْتَ مَا أَكَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ وَ مَا شَرِبُوا لَيْسَ يُخْلِفُ مَكَانَهُ قَالَ بَلَى قَالَ أَ فَيَكُونُ يَقْطَعُ ذَلِكَ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَخْلَفَ مَكَانَهُ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا قَالَ فَكَذَلِكَ كُلَّمَا يَكُونُ فِيهَا إِذَا أَخْلَفَ مَكَانَهُ فَلَيْسَ بِمَقْطُوعٍ عَنْهُمْ قَالَ سُلَيْمَانُ بَلَى يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ وَ لَا يَزِيدُهُمْ قَالَ الرِّضَا ع إِذاً يَبِيدُ فِيهَا وَ هَذَا يَا سُلَيْمَانُ إِبْطَالُ الْخُلُودِ وَ خِلَافُ الْكِتَابِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِرَادَةِ فِعْلٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ فِعْلٍ قَالَ بَلَى هِيَ فِعْلٌ قَالَ ع فَهِيَ مُحْدَثَةٌ لِأَنَّ الْفِعْلَ كُلَّهُ مُحْدَثٌ‏ قَالَ لَيْسَتْ بِفِعْلٍ قَالَ فَمَعَهُ غَيْرُهُ لَمْ يَزَلْ قَالَ سُلَيْمَانُ الْإِرَادَةُ هِيَ الْإِنْشَاءُ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ هَذَا الَّذِي عِبْتُمُوهُ‏ عَلَى ضِرَارٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ قَوْلِهِمْ إِنَّ كُلَّ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي سَمَاءٍ أَوْ أَرْضٍ أَوْ بَحْرٍ أَوْ بَرٍّ مِنْ كَلْبٍ أَوْ خِنْزِيرٍ أَوْ قِرْدٍ أَوْ إِنْسَانٍ أَوْ دَابَّةٍ إِرَادَةُ اللَّهِ وَ إِنَّ إِرَادَةَ اللَّهِ تَحْيَا وَ تَمُوتُ وَ تَذْهَبُ وَ تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ وَ تَنْكِحُ‏ وَ تَلَذُّ وَ تَظْلِمُ وَ تَفْعَلُ الْفَوَاحِشَ وَ تَكْفُرُ وَ تُشْرِكُ فَيَبْرَأُ مِنْهَا وَ يُعَادُ بِهَا وَ هَذَا حَدُّهَا قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّهَا كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ قَالَ الرِّضَا ع قَدْ رَجَعْتَ إِلَى هَذَا ثَانِيَةً فَأَخْبِرْنِي عَنِ السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ أَ مَصْنُوعٌ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا قَالَ الرِّضَا ع فَكَيْفَ نَفَيْتُمُوهُ قُلْتُمْ لَمْ يُرِدْ وَ مَرَّةً قُلْتُمْ أَرَادَ وَ لَيْسَتْ بِمَفْعُولٍ لَهُ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا ذَلِكَ كِقَوْلِنَا مَرَّةً عَلِمَ وَ مَرَّةً لَمْ يَعْلَمْ قَالَ الرِّضَا ع لَيْسَ ذَلِكَ سَوَاءً لِأَنَّ نَفْيَ الْمَعْلُومِ لَيْسَ بِنَفْيِ‏ الْعِلْمِ وَ نَفْيُ الْمُرَادِ نَفْيُ الْإِرَادَةِ أَنْ تَكُونَ إِنَّ الشَّيْ‏ءَ إِذَا لَمْ يُرَدْ لَمْ تَكُنْ إِرَادَةً فَقَدْ يَكُونُ الْعِلْمُ ثَابِتاً وَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْمَعْلُومُ بِمَنْزِلَةِ الْبَصَرِ فَقَدْ يَكُونُ الْإِنْسَانُ بَصِيراً وَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْمُبْصَرُ وَ قَدْ يَكُونُ الْعِلْمُ ثَابِتاً وَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْمَعْلُومُ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّهَا مَصْنُوعَةٌ قَالَ فَهِيَ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ لِأَنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ لَيْسَا بِمَصْنُوعَيْنِ وَ هَذِهِ مَصْنُوعَةٌ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّهَا صِفَةٌ مِنْ صِفَاتِهِ لَمْ تَزَلْ قَالَ فَيَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْإِنْسَانُ لَمْ يَزَلْ لِأَنَّ صِفَتَهُ لَمْ تَزَلْ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا لِأَنَّهُ لَمْ يَفْعَلْهَا قَالَ الرِّضَا ع يَا خُرَاسَانِيُّ مَا أَكْثَرَ غَلَطَكَ أَ فَلَيْسَ بِإِرَادَتِهِ وَ قَوْلِهِ تَكُونُ الْأَشْيَاءُ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا قَالَ فَإِذَا لَمْ تَكُنْ بِإِرَادَتِهِ وَ لَا مَشِيَّتِهِ وَ لَا أَمْرِهِ وَ لَا بِالْمُبَاشَرَةِ فَكَيْفَ يَكُونُ ذَلِكَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ‏ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها يَعْنِي بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً قَالَ لَهُ نَعَمْ قَالَ ع فَإِذَا حَدَثَ إِرَادَةٌ كَانَ قَوْلُكَ إِنَّ الْإِرَادَةَ هِيَ هُوَ أَوْ شَيْ‏ءٌ مِنْهُ بَاطِلًا لِأَنَّهُ لَا يَكُونُ أَنْ يُحْدِثَ نَفْسَهُ وَ لَا يَتَغَيَّرُ عَنْ حَالِهِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ عَنَى بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً قَالَ فَمَا عَنَى بِهِ قَالَ عَنَى فِعْلَ الشَّيْ‏ءِ قَالَ الرِّضَا ع وَيْلَكَ كَمْ تَرَدَّدُ فِي هَذِهِ‏ الْمَسْأَلَةِ وَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ لِأَنَّ فِعْلَ الشَّيْ‏ءِ مُحْدَثٌ قَالَ فَلَيْسَ لَهَا مَعْنًى قَالَ الرِّضَا ع قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ عِنْدَكُمْ حَتَّى وَصَفَهَا بِالْإِرَادَةِ بِمَا لَا مَعْنَى‏ لَهُ فَإِذَا لَمْ يَكُنْ لَهَا مَعْنًى قَدِيمٌ وَ لَا حَدِيثٌ بَطَلَ قَوْلُكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَزَلْ مُرِيداً قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا عَنَيْتُ أَنَّهَا فِعْلٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ قَالَ أَ لَمْ تَعْلَمْ‏ أَنَّ مَا لَمْ يَزَلْ لَا يَكُونُ مَفْعُولًا وَ قَدِيماً وَ حَدِيثاً فِي حَالَةٍ وَاحِدَةٍ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً قَالَ الرِّضَا ع لَا بَأْسَ أَتْمِمْ مَسْأَلَتَكَ قَالَ سُلَيْمَانُ قُلْتُ إِنَّ الْإِرَادَةَ صِفَةٌ مِنْ صِفَاتِهِ قَالَ كَمْ تُرَدِّدُ عَلَيَّ أَنَّهَا صِفَةٌ مِنْ صِفَاتِهِ فَصِفَتُهُ مُحْدَثَةٌ أَوْ لَمْ تَزَلْ قَالَ سُلَيْمَانُ مُحْدَثَةٌ قَالَ الرِّضَا ع اللَّهُ أَكْبَرُ فَالْإِرَادَةُ مُحْدَثَةٌ وَ إِنْ كَانَتْ صِفَةً مِنْ صِفَاتِهِ لَمْ تَزَلْ فَلَمْ يُرِد شَيْئاً قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ مَا لَمْ يَزَلْ لَا يَكُونُ مَفْعُولًا قَالَ سُلَيْمَانُ لَيْسَ الْأَشْيَاءُ إِرَادَةً وَ لَمْ يُرِدْ شَيْئاً قَالَ الرِّضَا ع وُسْوِسْتَ يَا سُلَيْمَانُ فَقَدْ فَعَلَ وَ خَلَقَ مَا لَمْ يَزَلْ خَلَقَهُ وَ فَعَلَهُ وَ هَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَا يَدْرِي مَا فَعَلَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ يَا سَيِّدِي فَقَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ قَالَ الْمَأْمُونُ وَيْلَكَ يَا سُلَيْمَانُ كَمْ هَذَا الْغَلَطُ وَ التَّرْدَادُ اقْطَعْ هَذَا وَ خُذْ فِي غَيْرِهِ إِذْ لَسْتَ تَقْوَى عَلَى غَيْرِ هَذَا الرَّدِّ قَالَ الرِّضَا ع دَعْهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَقْطَعْ عَلَيْهِ مَسْأَلَتَهُ فَيَجْعَلَهَا حُجَّةً تَكَلَّمْ يَا سُلَيْمَانُ قَالَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ قَالَ الرِّضَا ع لَا بَأْسَ أَخْبِرْنِي عَنْ مَعْنَى هَذِهِ أَ مَعْنًى وَاحِدٌ أَمْ مَعَانٍ مُخْتَلِفَةٌ قَالَ سُلَيْمَانُ مَعْنًى وَاحِدٌ قَالَ الرِّضَا ع فَمَعْنَى الْإِرَادَاتِ كُلِّهَا مَعْنًى وَاحِدٌ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَإِنْ كَانَ مَعْنَاهَا مَعْنًى وَاحِداً كَانَتْ إِرَادَةُ الْقِيَامِ إِرَادَةَ الْقُعُودِ وَ إِرَادَةُ الْحَيَاةِ إِرَادَةَ الْمَوْتِ إِذَا كَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَةً لَمْ تَتَقَدَّمْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ كَانَتْ شَيْئاً وَاحِداً قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّ مَعْنَاهَا مُخْتَلِفٌ قَالَ ع فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْمُرِيدِ أَ هُوَ الْإِرَادَةُ أَوْ غَيْرُهَا قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ هُوَ الْإِرَادَةُ قَالَ الرِّضَا ع فَالْمُرِيدُ عِنْدَكُمْ مُخْتَلِفٌ إِذْ كَانَ هُوَ الْإِرَادَةَ قَالَ يَا سَيِّدِي لَيْسَ الْإِرَادَةُ الْمُرِيدَ قَالَ فَالْإِرَادَةُ مُحْدَثَةٌ وَ إِلَّا فَمَعَهُ غَيْرُهُ افْهَمْ وَ زِدْ فِي مَسْأَلَتِكَ قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّهَا اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ قَالَ الرِّضَا ع هَلْ سَمَّى نَفْسَهُ بِذَلِكَ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا لَمْ يُسَمِّ بِهِ نَفْسَهُ بِذَلِكَ قَالَ الرِّضَا ع فَلَيْسَ لَكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِمَا لَمْ يُسَمِّ بِهِ نَفْسَهُ قَالَ قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَنَّهُ مُرِيدٌ قَالَ الرِّضَا ع لَيْسَ صِفَتُهُ نَفْسَهُ أَنَّهُ مُرِيدٌ إِخْبَاراً عَنْ أَنَّهُ إِرَادَةٌ وَ لَا إِخْبَاراً عَنْ أَنَّ الْإِرَادَةَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ قَالَ سُلَيْمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا ع يَا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشَّيْ‏ءَ فَقَدْ أَرَادَهُ قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ فَقَالَ فَإِذَا لَمْ يُرِدْهُ لَمْ يَعْلَمْهُ قَالَ سُلَيْمَانُ أَجَلْ قَالَ مِنْ أَيْنَ قُلْتَ ذَاكَ وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ وَ قَدْ يَعْلَمُ مَا لَا يُرِيدُهُ أَبَداً وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ‏ فَهُوَ يَعْلَمُ كَيْفَ يَذْهَبُ بِهِ وَ هُوَ لَا يَذْهَبُ بِهِ أَبَداً قَالَ سُلَيْمَانُ لِأَنَّهُ قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَيْسَ يَزِيدُ فِيهِ شَيْئاً قَالَ الرِّضَا ع هَذَا قَوْلُ الْيَهُودِ فَكَيْفَ قَالَ تَعَالَى‏ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَيْهِ قَالَ أَ فَيَعِدُ مَا لَا يَفِي بِهِ فَكَيْفَ قَالَ‏ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏ وَ قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً يَكُونُ وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَخْلُقَ إِنْسَاناً أَبَداً وَ أَنَّ إِنْسَاناً يَمُوتُ الْيَوْمَ وَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَمُوتَ الْيَوْمَ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَيَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ أَوْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ مَا لَا يُرِيدُ أَنْ يَكُونَ قَالَ يَعْلَمُ أَنَّهُمَا يَكُونَانِ جَمِيعاً قَالَ الرِّضَا ع إِذًا يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً حَيٌّ مَيِّتٌ قَائِمٌ قَاعِدٌ أَعْمَى بَصِيرٌ فِي حَالَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هَذَا هُوَ الْمُحَالُ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكُونُ أَحَدُهُمَا دُونَ الْآخَرِ قَالَ لَا بَأْسَ فَأَيُّهُمَا يَكُونُ الَّذِي أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَوِ الَّذِي لَمْ يُرِدْ أَنْ يَكُونَ قَالَ سُلَيْمَانُ الَّذِي أَرَادَ أَنْ يَكُونَ فَضَحِكَ الرِّضَا ع وَ الْمَأْمُونُ وَ أَصْحَابُ الْمَقَالاتِ قَالَ الرِّضَا ع غَلِطْتَ وَ تَرَكْتَ قَوْلَكَ أَنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّ إِنْسَاناً يَمُوتُ الْيَوْمَ وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يَمُوتَ الْيَوْمَ وَ أَنَّهُ يَخْلُقُ خَلْقاً وَ أَنَّهُ لَا يُرِيدُ أَنْ يَخْلُقَهُمْ وَ إِذًا لَمْ يَجُزِ الْعِلْمُ عِنْدَكُمْ بِمَا لَمْ يُرِدْ أَنْ يَكُونَ فَإِنَّمَا يَعْلَمُ أَنْ يَكُونَ مَا أَرَادَ أَنْ‏ يَكُونَ قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّمَا قَوْلِي إِنَّ الْإِرَادَةَ لَيْسَتْ هُوَ وَ لَا غَيْرَهُ قَالَ الرِّضَا ع يَا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَيْسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَيْرَهُ وَ إِذَا قُلْتَ لَيْسَتْ هِيَ غَيْرَهُ فَقَدْ جَعَلْتَهَا هُوَ قَالَ سُلَيْمَانُ فَهُوَ يَعْلَمُ كَيْفَ يَصْنَعُ الشَّيْ‏ءَ قَالَ نَعَمْ قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِثْبَاتٌ لِلشَّيْ‏ءِ قَالَ الرِّضَا ع أَحَلْتَ لِأَنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحْسِنُ الْبِنَاءَ وَ إِنْ لَمْ يَبْنِ وَ يُحْسِنُ الْخِيَاطَةَ وَ إِنْ لَمْ يَخِطْ وَ يُحْسِنُ صَنْعَةَ الشَّيْ‏ءِ وَ إِنْ لَمْ يَصْنَعْهُ أَبَداً ثُمَّ قَالَ ع لَهُ يَا سُلَيْمَانُ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَيَكُونُ ذَلِكَ إِثْبَاتاً لِلشَّيْ‏ءِ قَالَ سُلَيْمَانُ لَيْسَ يَعْلَمُ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ قَالَ الرِّضَا ع أَ فَتَعْلَمُ أَنْتَ ذَاكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَنْتَ يَا سُلَيْمَانُ إِذًا أَعْلَمُ مِنْهُ‏ قَالَ سُلَيْمَانُ الْمَسْأَلَةُ مُحَالٌ قَالَ مُحَالٌ عِنْدَكَ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ وَ أَنَّهُ‏ سَمِيعٌ بَصِيرٌ حَكِيمٌ قَادِرٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَكَيْفَ أَخْبَرَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ وَاحِدٌ حَيٌّ سَمِيعٌ بَصِيرٌ حَكِيمٌ قَادِرٌ عَلِيمٌ خَبِيرٌ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ هَذَا رَدُّ مَا قَالَ وَ تَكْذِيبُهُ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لَهُ الرِّضَا ع فَكَيْفَ يُرِيدُ صُنْعَ مَا لَا يَدْرِي صُنْعَهُ وَ لَا مَا هُوَ وَ إِذَا كَانَ الصَّانِعُ لَا يَدْرِي كَيْفَ يَصْنَعُ الشَّيْ‏ءَ قَبْلَ أَنْ يَصْنَعَهُ فَإِنَّمَا هُوَ مُتَحَيِّرٌ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّ الْإِرَادَةَ الْقُدْرَةُ قَالَ الرِّضَا ع وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقْدِرُ عَلَى مَا لَا يُرِيدُهُ أَبَداً وَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ لِأَنَّهُ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ‏ فَلَوْ كَانَتِ الْإِرَادَةُ هِيَ الْقُدْرَةَ كَانَ قَدْ أَرَادَ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ لِقُدْرَتِهِ فَانْقَطَعَ‏ سُلَيْمَانُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ عِنْدَ ذَلِكَ يَا سُلَيْمَانُ هَذَا أَعْلَمُ هَاشِمِيٍ‏ ثُمَّ تَفَرَّقَ الْقَوْمُ.


سلیمان گفت: پس آیا او از اوّل و ازل مرید بوده (صفت اراده را داشته)؟
|سلیمان مروزىّ متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام بسیار نمود و به او هدایایى داد و گفت: پسر عمویم علىّ بن موسى الرّضا از حجاز نزد من آمده است و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، لذا مانعى ندارد که روز ترویه براى مناظره با او نزد ما بیایى، سلیمان گفت: یا امیر المؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما، و در حضور بنى هاشم از چنین کسى سؤالاتى کنم، چرا که در مقابل دیگران در بحث با من شکست مى‏خورد، و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل‏ کنم، مأمون گفت: من فقطّ به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره مى‏دانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته من این است که او را فقطّ در یک مورد مجاب کنى و ادلّه او را ردّ نمائى، سلیمان گفت: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.
:امام فرمود:‌ای سلیمان، بنا بر این اراده‌اش چیزی است غیر از او.
مأمون کسى را نزد حضرت فرستاد و گفت: شخصى از اهل مرو- که در مباحث کلامى در خراسان تک است و برابر ندارد- نزد ما آمده است، اگر براى شما مانعى ندارد، نزد ما بیائید، حضرت براى وضوء برخاستند و به ما فرمودند: شما زودتر بروید، عمران صابى هم با ما بود، حرکت کردیم و به در اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتى سلام کردم مأمون گفت: برادرم ابو الحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید، گفتم: وقتى ما مى‏آمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند، دستور دادند ما زودتر بیاییم، سپس گفتم: یا امیر المؤمنین! عمران، ارادتمند شما نیز در بیرون خانه است، گفت: عمران کیست؟ گفتم: صابى، که توسّط شما مسلمان شد، گفت: داخل شود، عمران داخل شد و مأمون به او خوش آمد گفته او را در محلّ مناسب جاى داد، سپس گفت: اى عمران! نمردى تا بالأخره از بنى هاشم شدى! عمران گفت: سپاس خداوندى را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، اى امیر، مأمون گفت: اى عمران! این سلیمان مروزى متکلّم خراسان است، عمران گفت: اى امیر المؤمنین! او گمان مى‏کند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و «بداء» را نیز منکر است، مأمون گفت: چرا با او مناظره نمى‏کنى؟ عمران گفت: این امر بستگى به خود او دارد، در این هنگام امام رضا علیه السّلام وارد شدند و فرمودند: در باره چه صحبت مى‏کردید؟ عمران گفت: یا ابن رسول اللَّه! این شخص سلیمان مروزى است، سلیمان (به عمران) گفت: آیا گفته ابو الحسن را در باره بداء قبول دارى؟ عمران گفت: بله، به شرط اینکه دلیلى ارائه بدهند تا بتوانم بر امثال خودم در بحث پیروز شوم.
 
مأمون گفت: یا ابا الحسن! در باره آنچه اینان در آن بحث و مشاجره مى‏کنند چه نظرى دارید؟ حضرت فرمودند: اى سلیمان! چطور «بداء» را قبول‏ ندارى؟ و حال آنکه خداوند مى‏فرماید: «أَ وَ لا یذْکرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یک شَیئاً» (آیا انسان نمى‏بیند که ما او را در گذشته آفریدیم و او هیچ نبود- [آیه لفظش در قرآن سوره مریم آیه 67 بدین صورت است‏ «أَ وَ لا یذْکرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ‏- الآیة»]) و نیز مى‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ‏» (و او همان کسى است که خلقت را آغاز مى‏کند (یا خلقت مخلوقات را آغاز مى‏کند) سپس آن را (یا آنان را) باز مى‏گرداند- روم 27) و نیز فرموده است:
گفت: بله.
«بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (پدید آورنده آسمانها و زمین [از هیچ‏]- بقره 117) و نیز: «یزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یشاءُ» (هر آنچه بخواهد در خلقت مى‏افزاید- فاطر 1) و مى‏فرماید: «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ‏» (خلقت انسان را از گل آغاز نمود- سجده 7) و مى‏فرماید: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یتُوبُ عَلَیهِمْ‏» (و دیگران به انتظار امر خدا گذارده شده‏اند، یا آنان را عذاب مى‏کند یا بر آنان لطف مى‏کند و توبه‏شان را مى‏پذیرد- توبه 106) و نیز فرموده است: «وَ ما یعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا ینْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کتابٍ‏» (هیچ کس پیر و سالخورده نمى‏شود و نیز عمر هیچ کس کم نمى‏گردد مگر اینکه در کتابى ثبت و ضبط است- فاطر 11).
 
بارى سلیمان گفت: آیا در این باره، از پدران خود، روایت به شما رسیده است؟ فرمودند: بله، از حضرت صادق این روایت برایم نقل شده است که ایشان فرمودند: «خداوند دو علم دارد، علمى مخزون و مکنون و پنهان، که کسى بجز خودش از آن علم آگاهى ندارد، و بداء از آن علم نشأت مى‏گیرد، و علمى که به ملائکه و پیامبرانش تعلیم فرموده است و علماء اهل بیت پیامبر ما نیز از آن آگاهند».
:فرمود: پس در این صورت چیزی غیر از خود او را از ازل با او همراه دانسته‌ای.
سلیمان گفت: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهى، فرمود: خداوند به پیامبرش مى‏فرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ‏» (از آنان اعراض کن، مورد ملامت واقع نخواهى شد- ذاریات 54) خداوند در ابتدا
 
مى‏خواست آنان را هلاک کند، سپس تصمیمش عوض شد و فرمود: «وَ ذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‏» (تذکر بده، زیرا تذکر دادن براى مؤمنین نافع است- ذاریات 55) سلیمان گفت: باز هم بفرمائید فدایت شوم! حضرت فرمودند:
سلیمان گفت: نه، چیزی را با او همراه نمی‌دانم.
پدرم از پدرانشان علیهم السّلام از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله روایت کرده‏اند که: خداوند عزّ و جلّ به یکى از پیامبرانش وحى فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوى که از روى تخت خود به زمین افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوند! به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحى فرمود که: نزد پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود مى‏دانى که من تا بحال دروغ نگفته‏ام، خداوند عزّ و جلّ به او وحى فرمود که: تو بنده‏اى هستى مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند در باره کارهایش مورد سؤال واقع نمى‏شود.
:امام فرمود: آیا اراده حادث است؟
آنگاه حضرت رو به سلیمان نموده، فرمودند: گمان مى‏کنم در این موضوع، همانند یهودیان فکر میکنى!؟ سلیمان گفت: از چنین چیزى به خدا پناه مى‏برم، مگر یهودیان چه مى‏گویند؟ حضرت فرمودند: یهودیان مى‏گویند: «یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» (دست خدا بسته است) منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست کشیده است و دیگر چیزى ایجاد نمى‏کند، خداوند هم در جواب مى‏فرماید: «غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» (دست آنان بسته باد، و لعنت شدند به خاطر گفته‏هایشان- مائده 64). و نیز عدّه‏اى از پدرم موسى بن جعفر علیهما السّلام در باره بداء سؤال کردند، پدرم فرمودند:
 
چطور مردم بداء را منکرند، و همچنین اینکه خداوند امر عدّه‏اى را براى تصمیم در مورد آنان به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟
سلیمان گفت: نه، حادث هم نیست.
سلیمان گفت: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ» (ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم- قدر: 1) در رابطه با چه موضوعى نازل شده است؟ حضرت فرمودند:
 
اى سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات امسال تا سال آینده را، از مرگ و زندگى، خیر و شر و رزق و روزى، همه را مقدّر مى‏فرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعى است. سلیمان گفت: حال فهمیدم، قربانت گردم، باز هم بفرمائید.
در اینجا مأمون بر او بانگ زد و گفت: آیا با چنین کسی مکابره می‌کنی و جواب سربالا می‌دهی؟ انصاف را از دست مده، مگر نمی‌بینی در اطرافت اهل نظر و بحث نشسته‌اند؟ سپس گفت:‌ای ابوالحسن، بحث کلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است!.
حضرت فرمودند: اى سلیمان! بعضى از امور، در نزد خدا است و منوط و موکول به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو مى‏اندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر مى‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو مى‏کند، اى سلیمان! علىّ علیه السّلام مى‏فرمود:
 
علم (خدا) دو نوع است، علمى که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمى‏کند، و علمى دیگر که در نزد خود اوست و مخزون مى‏باشد و احدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم است که آنچه را بخواهد جلو مى‏اندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر مى‏اندازد، و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت مى‏نماید.
:حضرت مجدّداً پرسش خود را از او پرسید که: اراده حادث است‌ای سلیمان، چون چیزی که ازلی نیست قطعاً حادث است و اگر حادث نیست، ازلی است.
سلیمان به مأمون گفت: یا امیر المؤمنین! از امروز به بعد به خواست خدا، بداء را انکار نخواهم کرد، و آن را دروغ نخواهم پنداشت.
 
مأمون گفت: هر چه مى‏خواهى از ابو الحسن سؤال کن، ولى به این شرط که خوب گوش بدهى و انصاف را رعایت کنى! سلیمان (خطاب بحضرت علیه السّلام‏
سلیمان گفت: اراده‌اش از خود اوست همچنان که سمع و بصر و علم او از خود اوست.
کرد) گفت: اى آقا! اجازه میدهید سؤال کنم؟ امام فرمودند: هر چه میخواهى سؤال کن، او گفت: نظر شما در باره کسى که اراده را همچون «حىّ»، «سمیع»، «بصیر» و «قدیر» اسم و صفت بداند چیست؟ حضرت فرمودند: شما مى‏گوئید: اشیاء پدید آمده‏اند و با یک دیگر تفاوت دارند، چون او خواسته و اراده کرده است ولى نمى‏گوئید: آنها پدید آمده‏اند و با یک دیگر تفاوت دارند چون او سمیع و بصیر است، این دلیلى است بر اینکه آنها مثل «سمیع» و «بصیر» و «قدیر» نیستند، سلیمان گفت: او از اوّل و ازل مرید بوده است (یعنى) متّصف به صفت اراده بوده است).
:امام فرمود: آیا خود را اراده کرده است؟
حضرت فرمودند: اى سلیمان! آیا اراده‏اش چیزى است غیر از او؟ گفت:
 
بله، حضرت فرمودند: پس در این صورت چیزى غیر از خود او را از ازل با او همراه دانسته‏اى! سلیمان گفت: نه، چیزى را با او همراه نمى‏دانم، امام فرمودند:
گفت: نه.
آیا اراده حادث است؟ سلیمان گفت: نه، حادث هم نیست، در اینجا مأمون بر او بانگ زد و گفت: آیا با چنین کسى مکابره مى‏کنى و جواب «سربالا» مى‏دهى؟ انصاف را از دست نده، آیا نمى‏بینى که در اطرافت از اهل نظر و بحث، نشسته‏اند؟
:امام فرمود: پس مرید مثل سمیع و بصیر نیست.
سپس گفت: یا ابا الحسن! بحث کلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است! حضرت مجدّدا سؤال خود را از او پرسیده فرمودند: اراده حادث است اى سلیمان! چون چیزى که ازلى نبود قطعا حادث است، و اگر حادث نبود، ازلى است، سلیمان گفت: اراده‏اش از خود اوست کما اینکه سمع و بصر و علم او از خود اوست، حضرت فرمودند: آیا خود را اراده کرده است؟ گفت:
 
نه، حضرت فرمودند: پس «مرید» (اراده‏کننده) مثل سمیع و بصیر نیست، سلیمان گفت: خود را اراده کرده، همان طور که صداى خود را مى‏شنود و خود را مى‏بیند و به خود آگاه است، حضرت فرمودند: «خود را اراده کرده» یعنى چه؟ آیا یعنى خواسته که چیزى باشد؟ خواسته که زنده یا سمیع یا بصیر یا قدیر باشد؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا با اراده خود این گونه شده است؟
سلیمان گفت: اراده‌اش از خود اوست، همان طور که شنیدن و دیدن و علم از خود او می‌باشد.
سلیمان گفت: نه، حضرت فرمودند: پس این که مى‏گویى: اراده کرده تا حىّ، سمیع و بصیر باشد معنایى ندارد، چون حیات، سمع و بصر او به اراده او نبوده است، سلیمان گفت: چرا، با اراده خودش بوده است، در اینجا، مأمون و اطرافیان خندیدند، و حضرت رضا علیه السّلام نیز خندیدند و فرمودند: بر متکلّم‏
:امام فرمود: پس اراده‌اش نفس خود اوست؟
خراسان سخت نگیرید و او را اذیت نکنید، سپس فرمودند: اى سلیمان! بنا بر اعتقاد شما: خداوند از حالتى به حالت دیگر تغییر کرده است و این هم از جمله چیزهایى است که خداوند را نمى‏توان به آن وصف کرد، سلیمان ساکت در جاى خود باقى ماند.
 
سپس حضرت رضا علیه السّلام به او فرمودند: اى سلیمان! سؤالى از تو دارم، سلیمان گفت: بفرمایید قربانت گردم، حضرت فرمودند: بگو ببینم، آیا تو و دوستانت بر اساس آنچه مى‏دانید و مى‏فهمید با مردم بحث کلامى مى‏کنید یا بر اساس آنچه نمى‏دانید و نمى‏فهمید؟ گفت: البتّه بر اساس آنچه مى‏دانیم و مى‏فهمیم، حضرت فرمودند: آنچه مردم مى‏دانند و قبول دارند این است که:
گفت: نه.
اراده‏کننده، غیر از خود اراده است، و نیز اراده‏کننده قبل از اراده موجود بوده است، و فاعل غیر از مفعول است، و این مطالب گفته شما را که مى‏گوئید:
 
اراده و اراده‏کننده یک چیز هستند، باطل مى‏کند، سلیمان گفت: قربانت گردم، این مطلب بر اساس فهم و دانسته‏هاى مردم نیست، امام فرمودند: پس بدون اینکه معرفت و اطّلاعى داشته باشید، ادّعاى علم مى‏کنید و مى‏گوئید:
:امام فرمود: پس مرید (اراده‌کننده) مثل سمیع و بصیر نیست؟
اراده نیز مانند سمع و بصر است، و لذا این اعتقاد شما بر اساس عقل و علم‏
 
نیست، سلیمان جوابى نداشت که مطرح کند.
سلیمان گفت: خود را اراده کرده، همان طور که خود را می‌بیند و به خود آگاه است.
سپس حضرت فرمودند: اى سلیمان! آیا خداوند به تمام آنچه را که در بهشت و دوزخ است، علم دارد؟ سلیمان گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا آنچه را که خداوند مى‏داند که در آینده ایجاد خواهد شد، ایجاد خواهد شد؟
:امام فرمود: «خود را اراده کرده» یعنی چه؟ یعنی: خواسته که چیزی باشد؟ خواسته که زنده یا سمیع یا بصیر یا قدیر باشد؟
گفت: بله، حضرت فرمودند: حال، اگر موجود شد بگونه‏اى که دیگر چیزى باقى نماند، آیا باز هم خداوند مى‏تواند چیزهاى دیگرى به آنها بیفزاید یا صرف نظر مى‏کند؟ سلیمان گفت: اضافه مى‏کند، حضرت فرمود: بنا بر گفته تو- که خداوند اضافه مى‏کند-، چیزى به آنها اضافه کرده است که خود نمى‏دانسته ایجاد خواهد شد (چون فرض بر این بود که تمام آنچه را خدا به وجود آنان در آینده علم داشته، موجود شده است و دیگر چیزى باقى نیست).
 
سلیمان گفت: قربانت گردم، اضافه‏ها غایت و نهایت ندارند، حضرت فرمودند: پس، از نظر شما علم خداوند به آنچه در آنها (یعنى بهشت و دوزخ) قرار خواهد گرفت، احاطه ندارد، چون نهایتى براى آن قابل تصوّر نیست و اگر علم او به آنچه در آنها خواهد بود احاطه نداشته باشد، آنچه را که در آنها خواهد بود، قبل از وجودشان، نخواهد دانست، خداوند از چنین گفته‏ها و
گفت: بله.
عقائدى منزّه و بالاتر است.
:امام فرمود: آیا با ارادۀ خود این‌گونه شده؟
سلیمان گفت: من که گفتم خداوند به آنها علم ندارد از این رو بود که آنها نهایتى ندارند و خود خداوند آنها را به جاودانگى وصف فرموده است و لذا ما نخواستیم پایانى براى آنها قرار دهیم، حضرت فرمودند: علم خداوند به آنها باعث نمى‏شود آنها متناهى باشند، زیرا چه بسا خداوند به آنها علم دارد سپس بر آنها مى‏افزاید و افزوده‏ها را از آنها قطع نمى‏نماید، و خداوند نیز خود چنین فرموده است: «کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها لِیذُوقُوا الْعَذابَ‏» (هر وقت که پوستهاى آنها مى‏پخت، پوستهاى جدیدى غیر از پوستهاى قدیم، جایگزین آنها مى‏کردیم تا عذاب را بچشند.- نساء: 56)، و نیز در مورد بهشتیان فرموده است: «عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ» (عطائى بى‏پایان- هود: 108) و نیز: «وَ فاکهَةٍ کثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» (و میوه‏هاى فراوان، لا ینقطع و همیشگى، بدون اینکه کسى از خوردن آنها مانع شود- واقعه: 33).
 
پس خداوند عزّ و جلّ این زیادى‏ها را مى‏داند و آن را از آنان دریغ نمى‏نماید، آیا آنچه اهل بهشت مى‏خورند و مى‏آشامند خداوند چیزى‏
سلیمان گفت: نه.
جایگزین آن نمى‏کند؟ گفت: چرا، حضرت فرمود: آیا حال که بجاى آن خوردنى‏ها و نوشیدنى‏ها که مصرف شده، چیز جدیدى جایگزین فرموده، آیا عطاء خود را قطع کرده است؟ سلیمان گفت: نه، حضرت فرمودند: پس همچنین است هر آنچه در بهشت باشد و مصرف شود و چیز دیگرى را جاى آن قرار دهد، این جایگزین‏شده‏ها از اهل بهشت منقطع نشده است و نخواهد شد.
:امام فرمود: پس این که می‌گویی: اراده کرده تا حی، سمیع و بصیر باشد معنایی ندارد، چون حیات، سمع و بصر او به ارادۀ او نبوده است.
سلیمان گفت: خوب، اضافات را از آنها دریغ مى‏کند و چیز اضافى به آنان نمى‏دهد، حضرت فرمودند: در این صورت آنچه در بهشت و جهنّم است از بین خواهد رفت و تمام خواهد شد، و این مطلب- اى سلیمان- بر خلاف کتاب خدا و ضدّ خلود و جاودانگى است، زیرا خداوند مى‏فرماید: «لَهُمْ ما یشاؤُنَ فِیها وَ لَدَینا مَزِیدٌ» (براى آنان هر آنچه بخواهند در آن (بهشت) موجود است و نزد ما نیز زیادى و اضافى هست- ق: 35) و نیز مى‏فرماید: «عَطاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ» و نیز فرموده است: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» (آنان از آنجا، بیرون رانده نمى‏شوند- حجر: 48) و مى‏فرماید: «خالِدِینَ فِیها أَبَداً» (براى همیشه در آن مکان جاودانه هستند- بینه: 8) و نیز فرموده است: «وَ فاکهَةٍ کثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، سلیمان جوابى نداشت.
 
سپس حضرت فرمودند: اى سلیمان! بگو آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟
سلیمان گفت: چرا، با ارادۀ خودش بوده است.
گفت: بله فعل است، امام فرمودند: پس محدث (حادث) است زیرا افعال محدث هستند، سلیمان گفت: فعل نیست، حضرت فرمودند: پس چیز دیگرى از ازل با خدا بوده است، سلیمان گفت: اراده همان انشاء و ایجاد است، حضرت فرمودند: اى سلیمان! این سخن، همان چیزى است که بر ضرار و هم مسلکانش عیب گرفته‏اید که مى‏گویند: آنچه خداوند در آسمان و زمین، یا دریا و خشکى خلق کرده، از سگ و خوک و میمون و انسان و چهارپا و غیره، جمله اراده خدا هستند و اراده خدا زنده مى‏شود و مى‏میرد، راه میرود و مى‏خورد، مى‏آشامد، ازدواج مى‏کند، تولید مثل مى‏کند، ظلم مى‏کند، کارهاى زشت انجام مى‏دهد، کافر مى‏شود و مشرک مى‏گردد، و ما از این گفته‏ها برى‏ء هستیم و با آن دشمنى مى‏کنیم و این حدّ آن است.
 
سلیمان گفت: «اراده» مثل سمع و بصر و علم است، حضرت فرمودند:
در اینجا، مأمون و اطرافیان خندیدند و خود امام(ع) نیز خندید و فرمود: بر متکلّم خراسان سخت نگیرید و او را اذیت نکنید.
دوباره به حرف اوّل خود بازگشتى! بگو بدانم آیا سمع و بصر و علم، مصنوع‏اند؟ سلیمان گفت: نه، امام فرمودند: پس چطور اراده را نفى مى‏کنید و مى‏گوئید: اراده نکرده است و گاهى مى‏گوئید: اراده کرده است؟ و حال آنکه خود مى‏گوئید: «اراده»، ساخته و مفعول خداوند نیست، سلیمان گفت: این مثل این است که مى‏گوئیم: گاهى مى‏داند و گاهى نمى‏داند، حضرت فرمودند: این دو یکسان نیستند، زیرا نفى معلوم، نفى علم نیست و حال آنکه نفى مراد (اراده شده)، نفى وجود «اراده» است، زیرا اگر چیزى اراده نشود در واقع اراده‏اى وجود نداشته است، ولى گاه مى‏شود که علم وجود دارد ولى معلوم وجود ندارد مثل بصر (بینایى) چه بسا انسان بینا است ولى شی‏ء دیدنى وجود ندارد و علم وجود دارد ولى معلوم وجود ندارد.
:فرمود:‌ای سلیمان، بنا بر اعتقاد شما: خداوند از حالتی به حالت دیگر تغییر کرده است و این هم از جمله چیزهایی است که خداوند را نمی‌توان به آن وصف کرد، سلیمان ساکت در جای خود باقی ماند.
سلیمان گفت: خوب، اراده مصنوع است، حضرت فرمودند: پس محدث است و مانند سمع و بصر نیست، زیرا سمع و بصر مصنوع نیستند و این یکى مصنوع است، سلیمان گفت: اراده صفتى از صفات خداوند است که از ازل بوده است، امام فرمودند: پس انسان هم باید ازلى باشد چون صفت او ازلى سلیمان گفت: نه، زیرا او آن صفت را نساخته است، حضرت فرمودند:
 
اى خراسانى! چقدر اشتباه مى‏کنى! آیا با اراده و گفته او، اشیاء ایجاد نمى‏شود؟ سلیمان گفت: نه، حضرت فرمود: پس اگر نه با اراده و مشیت و دستور خدا است و نه مستقیما اشیاء را خلق مى‏کند، پس این موجودات چگونه ایجاد شده‏اند؟ خداوند برتر و والاتر از اینها است. سلیمان جوابى نداد.
:سپس امام فرمود:‌ای سلیمان، پرسشی از تو دارم.
حضرت فرمودند: در مورد این آیه شریفه: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِک قَرْیةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها» (هر گاه اراده کنیم که شهر و سرزمینى را نابود سازیم به مترفین آن دیار دستورى میدهیم و آنان در آنجا به فسق و فجور مى‏پردازند- اسراء: 16) آیا منظور از اراده کردن خداوند در این آیه، این است که خداوند اراده را ایجاد مى‏کند؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: پس اگر اراده را ایجاد مى‏کند، این گفته تو که مى‏گوئى: اراده همان خداست و یا جزئى از اوست، باطل خواهد بود، زیرا خدا، خود را ایجاد نمى‏کند، و از حالت فعلى خود تغییر نمى‏نماید، خداوند والاتر از این است، سلیمان گفت: منظور خداوند این نیست که اراده‏اى ایجاد مى‏کند، حضرت فرمودند: پس منظورش چیست؟
 
گفت، منظورش این است که کارى انجام مى‏دهد، حضرت فرمودند: واى بر تو!
گفت: بپرس قربانت گردم.
چقدر این مطلب را تکرار مى‏کنى؟ من که گفتم اراده محدث است، زیرا فعل و ایجاد شى‏ء محدّث است، سلیمان گفت: پس اصلا معنایى ندارد، حضرت فرمودند: پس از نظر شما، خدا خود را وصف کرده، و اراده را وصف خود قرار داده، اراده‏اى که معنى ندارد، پس اگر اراده نه معناى ازلى داشته باشد و نه معناى حادث، این حرف شما که مى‏گوئید: «خداوند از ازل اراده مى‏کرده است» باطل خواهد بود، سلیمان گفت: منظورم این است که اراده یکى از افعال ازلى خداوند است، حضرت فرمودند: آیا نمى‏دانى چیزى که ازلى است نمى‏تواند در آن واحد هم مصنوع باشد هم محدّث و هم قدیم و ازلى؟ سلیمان جوابى نداد.
:امام فرمود: بگو ببینم، آیا تو و دوستانت بر اساس آنچه می‌دانید و می‌فهمید با مردم بحث کلامی می‌کنید یا بر اساس آنچه نمی‌دانید و نمی‌فهمید؟
سپس امام رضا علیه السّلام فرمودند: عیبى ندارد، سؤالت را تمام کن، سلیمان گفت: آیا اراده صفتى از صفات خداست؟ حضرت فرمودند: چقدر این مطلب را براى من تکرار مى‏کنى؟ صفتش محدث است یا ازلى؟ سلیمان گفت:
 
محدث است، حضرت فرمودند: پس اراده محدث است، اگر چه از صفات‏
گفت: البتّه بر اساس آنچه می‌دانیم و می‌فهمیم.
ازلى و ذاتى خداوند باشد؟ پس خداوند چیزى اراده نکرده است، حضرت علیه السّلام فرمودند: چیزى که ازلى باشد مفعول و مصنوع نخواهد بود.
:امام فرمود: آنچه مردم می‌دانند و قبول دارند این است که: اراده‌کننده، غیر از خود اراده است، و نیز اراده‌کننده قبل از اراده موجود بوده، و فاعل غیر از مفعول است و این مطلب گفتۀ شما را که می‌گویید: اراده و اراده‌کننده یک چیز هستند، باطل می‌کند.
سلیمان گفت: اشیاء عین اراده نیستند، (همان طور که ضرار مى‏گوید) و خداوند چیزى اراده نکرده است، حضرت فرمودند: وسوسه مى‏کنى، آیا چیزى را که آفرینش و ساخت آن را اراده نکرده، آفریده است؟ این حالت، حالت کسى است که نمى‏داند چه مى‏کند، خداوند از این سخن منزّه و برتر است.
 
سلیمان گفت: آقا! من که عرض کردم اراده مثل سمع و بصر و علم است.
سلیمان گفت: قربانت گردم، این مطلب بر اساس فهم و دانسته‌های مردم نیست.
مأمون گفت: واى بر تو اى سلیمان! چقدر این حرف غلط را تکرار مى‏کنى؟! این سخن را قطع کن و به سراغ مطلب دیگرى برو چون نمى‏توانى جواب دیگرى بدهى، حضرت فرمودند: رهایش کن اى امیر مؤمنین! صحبتش را قطع نکن، چون آن را دلیل حقّانیت خود قلمداد مى‏کند، ادامه بده سلیمان، گفت: عرض کردم که اراده مثل سمع و بصر و علم است، حضرت فرمودند:
:امام فرمود: پس بدون اینکه معرفت و اطّلاعی داشته باشید، ادّعای علم می‌کنید و می‌گویید: اراده نیز مانند سمع و بصر است، و لذا اعتقاد شما بر اساس عقل و علم نیست، سلیمان جوابی نداشت که بگوید.
عیبى ندارد، بگو ببینم آیا اراده یک معنى دارد یا داراى معانى مختلف است؟
 
سلیمان گفت: یک معنى دارد، حضرت فرمودند: پس آیا معناى تمام اراده‏ها یک چیز است؟ سلیمان گفت: بله، حضرت فرمودند: پس اگر معناى تمام اراده‏ها یک چیز باشد، باید اراده قیام، همان اراده قعود باشد، و اراده زندگى نیز همان اراده مرگ، اگر اراده خداوند یک چیز باشد، هیچ کدام از مرادهاى خدا بر دیگرى تقدّم نخواهد داشت و هیچ یک با آن دیگرى تفاوت نخواهد کرد، و همگى یک چیز خواهند بود، سلیمان گفت: معناها با هم متفاوتند، حضرت فرمودند: خوب، حالا بگو، آیا مرید همان اراده است یا چیز دیگرى است؟
:سپس امام فرمود: آیا خداوند به تمام آنچه در بهشت و دوزخ است، واقف می‌باشد؟
سلیمان گفت: او، همان اراده است، حضرت فرمودند: پس از نظر شما، مرید باید مختلف باشد، چون او همان اراده است، سلیمان گفت: سرورم! اراده همان مرید نیست، حضرت فرمودند: پس اراده حادث است و گر نه لازم مى‏آید که چیز دیگرى همراه خداوند باشد، این مطلب را خوب بفهم، و باز سؤالت را ادامه بده.
 
سلیمان (در حالى که گوئى سخن خود را پس گرفته بود) گفت: نه، بلکه اسمى است از اسماء خدا، حضرت فرمودند: آیا خود چنین نامى بر خویش نهاده است؟ سلیمان گفت: نه او چنین نامى بر خود نگذاشته است، حضرت فرمودند: پس تو حقّ ندارى نامى بر او بگذارى که او خود با چنین نامى خود را نخوانده است، سلیمان گفت: ولى او خودش، خویش را مرید وصف کرده است، حضرت فرمودند: او که خود را مرید وصف نموده است معنایش این نیست که خواسته بگوید: او اراده است، و یا اینکه اراده نامى از نامهاى اوست، سلیمان گفت: چون اراده‏اش عین علم اوست، حضرت فرمودند: اى نادان! اگر خداوند به چیزى عالم است آیا معنایش این است که آن را اراده کرده است؟! سلیمان گفت: بله البتّه، حضرت فرمودند: حال، اگر آن را اراده نکند آیا بدین معنى است که بدان علم و آگاهى ندارد؟! سلیمان گفت: بله البتّه، حضرت فرمودند: از کجا چنین سخنى مى‏گویى؟ و چه دلیلى دارى بر اینکه اراده خدا عین علم اوست؟ و حال آنکه گاه مى‏شود خدا چیزى را مى‏داند ولى ابدا آن را اراده نمى‏کند، از جمله این آیه شریفه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَینا إِلَیک‏» (اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحى نموده‏ایم خواهیم برد- اسراء: 86) و خداوند مى‏داند چگونه آن را ببرد، ولى هرگز این کار را نخواهد کرد، سلیمان گفت: زیرا خدا از کار فارغ شده و دست‏ از کار کشیده و بر آنچه مقدّر فرموده چیزى نخواهد افزود، حضرت فرمودند: این سخن یهود است، اگر حرف شما درست باشد پس چگونه خداوند مى‏فرماید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکمْ‏» (مرا بخوانید تا خواسته‏هاى شما را اجابت کنم- مؤمن: 60) سلیمان گفت: منظورش این است که او بر این کار تواناست، حضرت فرمودند: آیا وعده‏اى مى‏دهد که به آن وفا نخواهد کرد؟! پس چطور فرموده است: «یزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یشاءُ» (هر آنچه بخواهد در خلقت اضافه مى‏نماید- فاطر: 1) و نیز فرموده است: «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکتابِ‏» (خداوند هر آنچه را بخواهد محو مى‏کند و هر آنچه را بخواهد ثابت مى‏نماید، و امّ الکتاب در نزد اوست- رعد: 39) حال، از کارها فارغ شده است؟! سلیمان جوابى نداشت.
سلیمان گفت: بله.
حضرت فرمودند: آیا خداوند مى‏داند که انسانى موجود خواهد شد و حال آنکه اراده نکرده است که ابدا انسانى خلق کند؟ و آیا خداوند مى‏داند که انسانى امروز مى‏میرد و حال آنکه اراده نکرده است که امروز بمیرد؟ سلیمان گفت: بله، حضرت فرمودند: پس آیا آنچه را که اراده کرده مى‏داند که موجود خواهد شد؟ یا آنچه را که اراده نکرده؟ سلیمان گفت: میداند که هر دو موجود خواهند شد، حضرت فرمودند: در این صورت او مى‏داند که یک انسان در آن واحد هم زنده است هم مرده، هم ایستاده است هم نشسته، هم نابینا است و هم بینا، و این محال است. سلیمان گفت: قربانت گردم، او مى‏داند که یکى از آن دو موجود خواهد شد، حضرت فرمودند: عیبى ندارد، حال کدامیک موجود مى‏شوند، آنچه را اراده کرده یا آنچه را اراده نکرده است؟! سلیمان گفت: آنچه را اراده کرده است، حضرت رضا علیه السّلام و مأمون و علماى حاضر در مجلس خندیدند، حضرت فرمودند: اشتباه کردى و گفته اوّل خودت را رها کردى، در اوّل گفته بودى که: «او مى‏داند که انسانى امروز خواهد مرد و حال آنکه او اراده نکرده است که امروز بمیرد و مخلوقاتى را خلق مى‏کند و حال آنکه خودش نمى‏خواهد آنان را خلق کند» پس وقتى که از نظر شما جایز نیست که علم به آنچه که اراده نکرده تعلّق گیرد پس فقطّ آنچه را اراده کرده مى‏داند.
:امام فرمود: آیا آنچه را که خداوند می‌داند که در آینده ایجاد خواهد شد، ایجاد خواهد شد؟
سلیمان گفت: حرف من این است که: اراده نه خداست و نه غیر خدا، حضرت فرمودند: اى جاهل! وقتى مى‏گویى: خدا نیست در واقع قبول کرده‏اى‏ که غیر خداست، و وقتى میگویى: اراده خدا نیست، در واقع قبول کرده‏اى که آن خداست، سلیمان پرسید: آیا خداوند میداند چگونه چیزى را خلق کند؟
 
حضرت فرمودند: بله، سلیمان گفت: معنى این حرف این است که [از ازل‏] آن چیز وجود داشته است‏. حضرت فرمودند: حرف محالى مى‏زنى، زیرا چه بسا کسى بنّائى بلد است ولى خانه‏اى نمى‏سازد، یا خیاطى بلد است ولى خیاطى نمى‏کند، یا ساختن چیزى را بلد است ولى هرگز آن را نمى‏سازد، سپس حضرت فرمودند: آیا خدا خودش مى‏داند که واحد است و چیزى بهمراهش نیست؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: آیا این مطلب، چیزى را بهمراه خدا ثابت مى‏کند؟ سلیمان گفت: نمى‏داند که واحد است و چیزى با او نیست، حضرت فرمودند: آیا تو این را مى‏دانى؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: پس تو از خداوند داناترى! سلیمان گفت: اصلا، این موضوع محال است، حضرت فرمودند: از نظر تو محال است که خداوند واحد باشد و چیزى با او نباشد و سمیع و بصیر و حکیم و علیم و قادر باشد؟ گفت: بله، حضرت فرمودند: پس خداوند چگونه خود خبر داده است که واحد است، زنده است، سمیع و بصیر است، حکیم، قادر، علیم و خبیر است؟ در حالى که (طبق گفته تو) خودش این مطالب را نمى‏داند؟ سخن تو ردّ سخن خود و تکذیب آن است، خداوند از این سخن منزّه است. سپس حضرت ادامه دادند: پس چگونه مى‏خواهد چیزى را که نمى‏شناسد و ساختنش را بلد نیست، بسازد؟ صانعى که قبل از ساختن یک چیز، نمى‏داند که چگونه باید آن را بسازد، در واقع حیران است و سرگردان، و خداوند از این موضوع منزّه است و والاتر.
گفت: بله.
سلیمان گفت: اراده همان قدرت است، حضرت فرمودند: خداوند عزّ و جلّ بر آنچه اراده نکند هم قادر است، و این مطلب قطعى است چون خداوند فرموده: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَینا إِلَیک‏» (اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحى کرده‏ایم، خواهیم برد- إسراء: 86) و اگر اراده همان قدرت مى‏بود، خداوند اراده کرده بود که آن را ببرد، چرا که قدرت بر این کار را داشت، سلیمان در جواب درماند. مأمون گفت: اى سلیمان! او عالمترین هاشمى است‏. و سپس حاضرین مجلس را ترک کردند.}}
:امام فرمود: حال، اگر همان طور که باید موجود گردد موجود شد، آیا خداوند باز هم توان افزودن چیزهای دیگری به آنها دارد یا صرف نظر می‌کند؟
 
سلیمان گفت: اضافه می‌کند.
:امام فرمود: بنا بر گفتۀ تو که خداوند اضافه می‌کند چیزی به آنها افزوده است که خود نمی‌دانسته ایجاد خواهد شد.
 
سلیمان گفت: قربانت گردم، اضافه‌ها غایت و نهایت ندارند.
:امام فرمود: پس، از نظر شما علم خداوند به آنچه در آنها (بهشت و دوزخ) قرار خواهد گرفت، احاطه ندارد، چون نهایتی برای آن قابل تصوّر نیست، و اگر علم او به آنچه در آنها خواهد بود احاطه نداشته باشد، آنچه را که در آنها خواهد بود، قبل از وجودشان، نخواهد دانست، خداوند از چنین گفته‌ها و عقائدی منزّه و بالاتر است.
 
سلیمان گفت: من که گفتم خداوند به آنها علم ندارد از این رو بود که آنها نهایتی ندارند و خود خداوند آنها را به جاودانگی و خلود وصف و تعریف فرموده است و لذا ما نخواستیم پایانی برای آنها قرار دهیم.
:امام فرمود: علم خداوند به آنها باعث نمی‌شود آنها متناهی باشند، زیرا چه بسا خداوند به آنها علم دارد سپس بر آنها می‌افزاید و افزوده‌ها را از آنها قطع می‌نماید و خداوند نیز خود چنین فرموده است: «هر گاه پوست تنشان پخته شود و بسوزد آنان را پوست‌های دیگری جایگزین سازیم تا عذاب را بچشند-نساء: ۵۶» و نیز در مورد بهشتیان فرموده: «عطایی بی‌پایان-هود: ۱۰۸» و نیز: «و میوه‌های فراوان، بریده نشوند بدون اینکه کسی از خوردن آنها منع گردد-واقعه: ۳۱ و ۳۳».
 
پس خداوند عزّ و جلّ این زیادی‌ها را می‌داند و آن را از آنان دریغ نمی‌نماید، آیا آنچه أهل بهشت می‌خورند و می‌آشامند خداوند چیزی جایگزین آن نمی‌کند؟
 
گفت: چرا؟
:امام فرمود: آیا اکنون که بجای آن خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها که مصرف شده، چیز جدیدی جایگزین فرموده، آیا عطاء خود را قطع کرده است؟
 
سلیمان گفت: نه.
:امام فرمود: پس این گونه است هر آنچه در [[بهشت]] باشد و مصرف شود و چیز دیگری را جای آن قرار دهد، این جایگزین‌شده‌ها از بهشتیان منقطع نشده و نخواهد شد.
 
سلیمان گفت: آری، اضافات را از آنها دریغ می‌کند و چیز اضافی به آنان نمی‌دهد.
:امام فرمود: در این صورت آنچه در بهشت و جهنّم است از بین خواهد رفت و تمام خواهد شد، و این مطلب‌ای سلیمان بر خلاف کتاب خدا و ضدّ خلود و جاودانگی است، زیرا خداوند می‌فرماید: «برای ایشان آنچه خواهند در آن (بهشت) موجود است و نزد ما نیز اضافی و زیادی هست-ق: ۳۵»، و نیز فرموده: «عطائی بی‌پایان» و «ایشان از آنجا (بهشت) بیرون رانده نمی‌شوند-حجر: ۴۸» و «برای همیشه در آن مکان جاودانه هستند -بینه: ۸» و نیز: «و میوه‌های فراوان، بریده نشوند بدون اینکه کسی از خوردن آنها منع گردد-واقعه: ۳۲ و ۳۳».
 
سلیمان جوابی نداشت بدهد.
 
:سپس امام فرمود:‌ای سلیمان، بگو آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟
 
گفت: آری فعل است.
:فرمود: پس حادث است زیرا افعال محدث (پدیده) هستند.
 
گفت: فعل نیست.
:امام فرمود: پس چیز دیگری از ازل با خدا بوده است.
 
سلیمان گفت: اراده همان انشاء و ایجاد است.
:امام فرمود:‌ای سلیمان، این سخن، همان چیزی است که بر ضرار<ref>او ضرار بن عمرو قاضی از بزرگان [[معتزله]] می‌باشد و جماعتی نیز او را از [[مجبّره]] خوانده‌اند، و قریب به سی کتاب تصنیف نموده، [[احمد حنبل]] [[فتوا]] بر قتل او صادر نمود، در نهایت به سال ۱۹۰ مرد. صاحب لسان المیزان درباره‌اش گوید: «وی دارای عقاید فاسدی بوده است». طبرسی، ج۲، ۱۳۸۱، ص۳۹۰.</ref>  و هم مسلکان او عیب گرفته‌اید که می‌گویند: آنچه خداوند در آسمان و زمین، یا دریا و خشکی خلق کرده، از سگ و خوک و میمون و انسان و چهارپا و غیره، جمله ارادۀ خدا هستند و ارادۀ خدا زنده می‌شود و می‌میرد، راه می‌رود، می‌خورد و می‌آشامد، ازدواج می‌کند و تولید مثل می‌نماید، ظلم می‌کند و کارهای زشت مرتکب می‌شود، کافر می‌شود و مشرک می‌گردد، و از آنها برائت می‌جوید و دشمنی می‌کند و این حدّ آن است.
 
سلیمان گفت: اراده مثل سمع و بصر و علم است.
:امام فرمود: دوباره به حرف نخست خود بازگشتی! بگو بدانم آیا سمع و بصر و علم، مصنوعند؟
 
سلیمان گفت: نه.
:امام فرمود: پس چطور اراده را نفی می‌کنید و می‌گویید: اراده نکرده است، و گاهی می‌گویید: اراده کرده است؟ و حال آنکه خود می‌گویید: «اراده» ساخته و مفعول خداوند نیست.
 
سلیمان گفت: این مثل این است که می‌گوییم: گاهی می‌داند و گاهی نمی‌داند.
:امام فرمود: این دو یکسان نیستند، زیرا نفی معلوم، نفی علم نیست و حال آنکه نفی مراد (اراده شده) نفی وجود «اراده» است، زیرا اگر چیزی اراده نشود در واقع اراده‌ای وجود نداشته است، ولی گاه می‌شود که علم وجود دارد ولی معلوم وجود ندارد.
 
[مؤلّف گوید:] پس کار بحث به همین منوال ادامه یافت و سلیمان پیوسته مسأله را تکرار می‌کرد و به آخر می‌رسید و از سر می‌گرفت و منکر آنچه اقرار کرده بود می‌شد و اعتراف به منکرات خود می‌کرد و از شاخه‌ای به شاخۀ دیگر می‌پرید و حضرت رضا(ع) همۀ موارد را بر او نقض می‌کرد، تا اینکه کلام میان آن دو به درازا کشید و بر همگان چندین بار شکست سلیمان روشن و مبرهن شد. ما در اینجا ادامۀ بحث را به جهت رعایت طولانی شدن ترک می‌کنیم. سپس کار بحث بدان جا کشید که:
 
سلیمان گفت: اراده همان قدرت است.
 
:امام فرمود: خداوند عزّ و جلّ بر آنچه اراده نکند هم قادر است و این مطلب قطعی است، چون خداوند فرموده: «اگر خواهیم هرآینه آنچه را به تو وحی کرده‌ایم ببریم. إسراء: ۸۶» و اگر اراده همان قدرت می‌بود، خداوند اراده کرده بود که آن را ببرد، چرا که قدرت بر این کار را داشت.
 
سلیمان در جواب درماند.
 
مأمون گفت:‌ای سلیمان، او از تمام [[بنی هاشم]] عالم‌تر است.
 
سپس تمام حاضرین مجلس پراکنده شدند.<ref>طبرسی، ج۲، ص۳۹۳-۳۸۱.</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==
Automoderated users، confirmed، protected، templateeditor
۳٬۲۷۶

ویرایش