Automoderated users، confirmed، مدیران
۱۳۶
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جز (←روز عاشورا) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
==روز عاشورا== | ==روز عاشورا== | ||
در واپسین لحظات حیات امام حسین، آنگاه که در [[گودال قتلگاه]] افتاده بود و کسی از سپاه [[عمر سعد]] جرأت تمام کردن کار را نداشت؛ سنان بن انس بر بالای گودال رفته و با نیزه بر پشت و سینه ایشان زد و آن حضرت را به شهادت رساند. سپس [[خولی بن یزید اصبحی]] خواست که سر امام(ع) را از تن جدا کند؛ اما لرزشی بر اندامش افتاد و سنان به شماتت به او گفت: خدا بازوهایت را بشکند و دستانت را جدا کند. پس خود از اسب به زیر آمد و سر امام(ع) را از بدن جدا کرد. سپس راهی خیمه | در واپسین لحظات حیات امام حسین، آنگاه که در [[گودال قتلگاه]] افتاده بود و کسی از سپاه [[عمر سعد]] جرأت تمام کردن کار را نداشت؛ سنان بن انس بر بالای گودال رفته و با نیزه بر پشت و سینه ایشان زد و آن حضرت را به شهادت رساند. سپس [[خولی بن یزید اصبحی]] خواست که سر امام(ع) را از تن جدا کند؛ اما لرزشی بر اندامش افتاد و سنان به شماتت به او گفت: خدا بازوهایت را بشکند و دستانت را جدا کند. پس خود از اسب به زیر آمد و سر امام(ع) را از بدن جدا کرد. سپس راهی خیمه عمر سعد شد و با صدای بلند گفت: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|أوقر رکابی فضّة و ذهبا|فقد قتلت سید المحجبا}} | {{ب|أوقر رکابی فضّة و ذهبا|فقد قتلت سید المحجبا}} | ||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
{{وسطچین}}<small>رکابم را از طلا و نقره سنگین کن که من آقای والامقامی را کشتهام{{سخ}}من بهترین مردم را از نظر مادر و پدر و بهترین همه مردم را از حیث دودمان و نسب به قتل رساندهام!</small>{{پایان}} | {{وسطچین}}<small>رکابم را از طلا و نقره سنگین کن که من آقای والامقامی را کشتهام{{سخ}}من بهترین مردم را از نظر مادر و پدر و بهترین همه مردم را از حیث دودمان و نسب به قتل رساندهام!</small>{{پایان}} | ||
نقل است که عمر سعد سر حسین(ع) را به خولی بن یزید سپرد تا زودتر از سپاه، به کوفه و نزد [[عبیدالله]] برود و خبر کشته شدن حسین(ع) را برساند. | نقل است که عمر سعد سر حسین(ع) را به خولی بن یزید سپرد تا زودتر از سپاه، به کوفه و نزد [[عبیدالله بن زیاد]] برود و خبر کشته شدن حسین(ع) را برساند. | ||
==پس از عاشورا== | ==پس از عاشورا== |