پرش به محتوا

قاسم بن حسن(ع): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
|إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الحَسَن‏|سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن‏‏
|إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الحَسَن‏|سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن‏‏
|هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَن‏|بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن‏‏<ref>مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۱۳ق، ج۴۵، ص۳۴.</ref>
|هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَن‏|بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن‏‏<ref>مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۱۳ق، ج۴۵، ص۳۴.</ref>
|ترجمه= اگر مرا نمی‌‏شناسيد، من پسر حسن‏، نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم. اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده در ميان مردمی است كه خدا آنان را از آب باران سیراب نسازد.}}[[علی احمدی میانجی|احمدی میانجی]] در [[مکاتیب الائمة (کتاب)|مکاتیب الائمه]] از [[مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر (کتاب)|مدینة المعاجز]] نقل کرده که  چون روز عاشورا امام حسین با میدان رفتن قاسم مخالفت کرد قاسم یادش آمد پدرش بازو بندی به بازويش بست كه در آن تَعويذی(حِرز)قرار دارد، كه پدر وصیت كرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز كن و بخوان و معنی‌اش را بفهم و حتماً به آن عمل كن.
|ترجمه= اگر مرا نمی‌‏شناسيد، من پسر حسن‏، نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم. اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده در ميان مردمی است كه خدا آنان را از آب باران سیراب نسازد.}}[[علی احمدی میانجی|احمدی میانجی]] در [[مکاتیب الائمة (کتاب)|مکاتیب الائمه]] از [[مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر (کتاب)|مدینة المعاجز]] نقل کرده که  چون روز عاشورا امام حسین با میدان رفتن قاسم مخالفت کرد قاسم یادش آمد پدرش بازو بندی به بازويش بست كه در آن تَعويذی ([[حِرز|حرز]]) قرار دارد، كه پدر وصیت كرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز كن و بخوان و معنی‌اش را بفهم و حتماً به آن عمل كن.
قاسم به خودش گفت سال ها است كه بر تو گذشته و چنين اندوه و غمی به تو هجوم نكرده، حالا بايد بازو بند را باز كنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز كرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش مي كنم هرگاه عمویت را در كربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مكن و از جانبازی در ركاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار كن تا اجازه بگیری. قاسم برخاست و نوشته را به عمویش حضرت حسين داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت و به او اجازه رفتن میدان داد. <ref>احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، مؤسسة دار الحديث العلميّة الثقافيّة، صص۷۹-۸۰</ref>
قاسم به خودش گفت سال ها است كه بر تو گذشته و چنين اندوه و غمی به تو هجوم نكرده، حالا بايد بازو بند را باز كنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز كرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش مي كنم هرگاه عمویت را در كربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مكن و از جانبازی در ركاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار كن تا اجازه بگیری. قاسم برخاست و نوشته را به عمویش حضرت حسين داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت و به او اجازه رفتن میدان داد. <ref>احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، مؤسسة دار الحديث العلميّة الثقافيّة، صص۷۹-۸۰</ref>


confirmed، movedable، protected، templateeditor
۵٬۴۴۷

ویرایش