confirmed، movedable، protected، templateeditor
۵٬۶۹۱
ویرایش
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
|إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الحَسَن|سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن | |إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الحَسَن|سِبطُ النَّبِيِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن | ||
|هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَن|بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن<ref>مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۱۳ق، ج۴۵، ص۳۴.</ref> | |هذا حُسَينٌ كَالأَسيرِ المُرتَهَن|بَينَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن<ref>مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۱۳ق، ج۴۵، ص۳۴.</ref> | ||
|ترجمه= اگر مرا نمیشناسيد، من پسر حسن، نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم. اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده در ميان مردمی است كه خدا آنان را از آب باران سیراب نسازد.}}[[علی احمدی میانجی|احمدی میانجی]] در [[مکاتیب الائمة (کتاب)|مکاتیب الائمه]] از [[مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر (کتاب)|مدینة المعاجز]] نقل کرده که چون روز عاشورا امام حسین با میدان رفتن قاسم مخالفت کرد قاسم یادش آمد پدرش بازو بندی به بازويش بست كه در آن تَعويذی ([[حِرز | |ترجمه= اگر مرا نمیشناسيد، من پسر حسن، نواده پيامبرِ برگزيده و امين هستم. اين حسين، همانند اسيرِ به گروگان گرفته شده در ميان مردمی است كه خدا آنان را از آب باران سیراب نسازد.}}[[علی احمدی میانجی|احمدی میانجی]] در [[مکاتیب الائمة (کتاب)|مکاتیب الائمه]] از [[مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر (کتاب)|مدینة المعاجز]] نقل کرده که چون روز عاشورا امام حسین با میدان رفتن قاسم مخالفت کرد قاسم یادش آمد پدرش بازو بندی به بازويش بست كه در آن تَعويذی ([[حرز|حِرز]]) قرار دارد، كه پدر وصیت كرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز كن و بخوان و معنیاش را بفهم و حتماً به آن عمل كن. | ||
قاسم به خودش گفت سال ها است كه بر تو گذشته و چنين اندوه و غمی به تو هجوم نكرده، حالا بايد بازو بند را باز كنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز كرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش مي كنم هرگاه عمویت را در كربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مكن و از جانبازی در ركاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار كن تا اجازه بگیری. قاسم برخاست و نوشته را به عمویش حضرت حسين داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت و به او اجازه رفتن میدان داد. <ref>احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، مؤسسة دار الحديث العلميّة الثقافيّة، صص۷۹-۸۰</ref> | قاسم به خودش گفت سال ها است كه بر تو گذشته و چنين اندوه و غمی به تو هجوم نكرده، حالا بايد بازو بند را باز كنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز كرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش مي كنم هرگاه عمویت را در كربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مكن و از جانبازی در ركاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار كن تا اجازه بگیری. قاسم برخاست و نوشته را به عمویش حضرت حسين داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت و به او اجازه رفتن میدان داد. <ref>احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، ج۳، مؤسسة دار الحديث العلميّة الثقافيّة، صص۷۹-۸۰</ref> | ||