پرش به محتوا

ذعلب یمانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''ذِعْلِب یَمانی''' از یاران یمنی [[امام علی علیه‌السلام|امام علی(ع)]] بود که به گفته رجال‌شناسانی مانند [[عبدالله مامقانی]] و [[سید محسن امین]]، پس از به خلافت رسیدن امام علی(ع)، سؤالی درباره [[رؤیت خدا|دیدن خدا]] از امام پرسید.<ref>مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۷۸؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> این پرسش و جواب امام در [[خطبه ۱۷۹ نهج البلاغه]] آمده است.<ref>نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه ۱۷۹، ص ۲۵۸.</ref> به گزارش [[حبیب‌الله خویی|میرزا حبیب الله خویی]] شارح نهج البلاغه، گزیده یا تفصیل این روایت در منابع روایی متعدد چون [[الکافی (کتاب)|الکافی]]، [[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|الارشاد]] و [[الاحتجاج علی اهل اللجاج (کتاب)|الاحتجاج]] آمده است.<ref>هاشمی خویی، منهاج البراعه، ۱۴۰۰ق، ج۱۰، ص۲۵۷.</ref> گفته شده نام ذِعْلِب یمانی در کتب دست‌اوّل رجال وجود ندارد.<ref>جمعی از نویسندگان، دانشنامه نهج البلاغه، ۱۳۹۴ش، ج۱، ص۴۰۹؛ مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۷۸</ref> [[شیخ صدوق]] در کتاب‌های [[الامالی (شیخ صدوق)|الامالی]] و [[التوحید (کتاب)|التوحید]] به نقل از [[اصبغ بن نباته]]، ذعلب را مردی فصیح و با‌ دل و جرأت توصیف کرده است.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲؛ شیخ صدوق، التوحید، ۱۳۹۸ق، ص۳۰۵.</ref>  به نظر پژوهشگران رجال مانند [[سید محسن امین]] و [[محمدتقی شوشتری]] وصف یمنی برای ذعلب در نقل کتاب امالی صدوق و دیگر کتب وجود ندارد و این وصف تنها در عبارت [[سید رضی]] در [[نهج البلاغه]] آمده است.<ref>امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱؛ شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۳۰۷.</ref>
'''ذِعْلِب یَمانی''' از یاران یمنی [[امام علی علیه‌السلام|امام علی(ع)]] بود که به گفته رجال‌شناسانی مانند [[عبدالله مامقانی]] و [[سید محسن امین]]، پس از به [[حکومت امام علی(ع)|خلافت رسیدن امام علی(ع)]]، سؤالی درباره [[رؤیت خدا|دیدن خدا]] از امام پرسید.<ref>مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۷۸؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> این پرسش و جواب امام در [[خطبه ۱۷۹ نهج البلاغه]] آمده است.<ref>نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه ۱۷۹، ص ۲۵۸.</ref> به گزارش [[حبیب‌الله خویی|میرزاحبیب‌الله خویی]] شارح نهج البلاغه، گزیده یا تفصیل این روایت در منابع روایی متعدد چون [[الکافی (کتاب)|الکافی]]، [[الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (کتاب)|الارشاد]] و [[الاحتجاج علی اهل اللجاج (کتاب)|الاحتجاج]] آمده است.<ref>هاشمی خویی، منهاج البراعه، ۱۴۰۰ق، ج۱۰، ص۲۵۷.</ref> گفته شده نام ذِعْلِب یمانی در کتب دست‌اوّل رجال وجود ندارد.<ref>جمعی از نویسندگان، دانشنامه نهج البلاغه، ۱۳۹۴ش، ج۱، ص۴۰۹؛ مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۷۸</ref> [[شیخ صدوق]] در کتاب‌های [[الامالی (شیخ صدوق)|الامالی]] و [[التوحید (کتاب)|التوحید]] به نقل از [[اصبغ بن نباته]]، ذعلب را مردی فصیح و با‌ جرأت توصیف کرده است.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲؛ شیخ صدوق، التوحید، ۱۳۹۸ق، ص۳۰۵.</ref>  به نظر پژوهشگران رجال مانند [[سید محسن امین]] و [[محمدتقی شوشتری]] وصف یمنی برای ذعلب در نقل کتاب امالی صدوق و دیگر کتب وجود ندارد و این وصف تنها در عبارت [[سید رضی]] در [[نهج البلاغه]] آمده است.<ref>امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱؛ شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۳۰۷.</ref>


بر اساس بخشی از این حدیث زمانی که امام علی(ع) به خلافت رسید بر منبر رفت و گفت: [[سلونی قبل ان تفقدونی|سَلُونِی قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَفْقِدُونِی]] (از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید). ذعلب در این هنگام برخاست و پرسید: آیا پروردگارت را دیده‌ای؟ امام پاسخ داد آنچه را ندیده نپرستیده است. سپس ذعلب از کیفیت دیدن خدا سوال کرد و اولین پاسخ امام این بود که خدا با چشم سر دیده نمی‌شود، بلکه با چشم دل رؤیت می‌شود.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> در ادامه امام در ضمن جملاتی چنان خدا را توصیف کرد که ذعلب بیهوش شد. وی پس از آن [[سوگند]] یاد کرد که تا کنون چنین جوابی نشنیده بود و دیگر این مسأله را طرح نخواهد کرد.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲ ـ ۳۴۳.</ref>
بر اساس بخشی از این حدیث زمانی که امام علی(ع) به خلافت رسید بر منبر رفت و گفت: [[سلونی قبل ان تفقدونی|سَلُونِی قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَفْقِدُونِی]] (از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید). ذعلب در این هنگام برخاست و پرسید: آیا پروردگارت را دیده‌ای؟ امام پاسخ داد آنچه را ندیده نپرستیده است. سپس ذعلب از چگونگی دیدن خدا سؤال کرد و اولین پاسخ امام این بود که خدا با چشم سر دیده نمی‌شود، بلکه با چشم دل رؤیت می‌شود.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> در ادامه امام در ضمن جملاتی چنان خدا را توصیف کرد که ذعلب بیهوش شد. وی پس از آن [[سوگند]] یاد کرد که تاکنون چنین جوابی نشنیده بود و دیگر این مسئله را طرح نخواهد کرد.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲ ـ ۳۴۳.</ref>


پیش از پرسش ذعلب، امام علی(ع) از وسعت علم خود و تسلط بر [[تورات]] و [[انجیل]] و علم به معانی و حقایق قرآن سخن گفت. در این هنگام ذعلب به دوستانش گفت‌: فرزند ابی‌طالب بر جایگاه بلند و سختی قدم گذاشت، امروز من با پرسشی وی را نزد شما شرمنده خواهم کرد.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲ ـ ۳۴۱.</ref> برخی این سخن او را نشان بی‌ادبی و جهلش به مقام امام دانسته<ref>شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۳۰۷؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> و در مقابل برخی دیگر گفته‌اند بیهوشی و سوگند و سخن ذعلب بعد از پاسخ امام می‌تواند دلیلی بر [[توبه]] و درستی وی باشد.<ref>امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> عبدالله مامقانی ذعلب را امامی‌مذهب و دارای مدح<ref>مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۸۰</ref>  و [[تفسیر نمونه (کتاب)|تفسیر نمونه]] او را از دوستان دانشمند امام علی(ع) بر می‌شمارند.<ref>مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱، ص۲۱۷.</ref>  
پیش از پرسش ذعلب، امام علی(ع) از وسعت علم خود و تسلط بر [[تورات]] و [[انجیل]] و علم به معانی و حقایق قرآن سخن گفت. در این هنگام ذعلب به دوستانش گفت‌: فرزند ابوطالب بر جایگاه بلند و سختی قدم گذاشت، امروز من با پرسشی وی را نزد شما شرمنده خواهم کرد.<ref>شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۰ق، ص۳۴۲ ـ ۳۴۱.</ref> برخی این سخن او را نشان بی‌ادبی و جهلش به مقام امام دانسته<ref>شوشتری، قاموس الرجال، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۳۰۷؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> و در مقابل برخی دیگر گفته‌اند بیهوشی و سوگند و سخن ذعلب بعد از پاسخ امام می‌تواند دلیلی بر [[توبه]] و درستی وی باشد.<ref>امین، اعیان الشیعه، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۴۳۱.</ref> عبدالله مامقانی ذعلب را [[امامیه|امامی‌مذهب]] و دارای مدح<ref>مامقانی، تنقیح المقال، مؤسسه آل البیت، ج۲۶، ص۳۸۰</ref>  و [[تفسیر نمونه (کتاب)|تفسیر نمونه]] او را از دوستان دانشمند امام علی(ع) بر می‌شمارند.<ref>مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱، ص۲۱۷.</ref>  


==پانویس==
==پانویس==