imported>Esmati |
imported>Esmati |
خط ۶۷: |
خط ۶۷: |
| استدلال ديگر فلاسفه اين است كه اگر معدومى عيناً اعاده شود، بدين معنى است كه عدم ميان يك چيز و خود آن فاصله شود و به بيان ديگر آن چيز بر خودش تقدم زمانى داشته باشد و اين غير ممكن است.<ref> (ملاصدرا،ج 1، 356</ref> | | استدلال ديگر فلاسفه اين است كه اگر معدومى عيناً اعاده شود، بدين معنى است كه عدم ميان يك چيز و خود آن فاصله شود و به بيان ديگر آن چيز بر خودش تقدم زمانى داشته باشد و اين غير ممكن است.<ref> (ملاصدرا،ج 1، 356</ref> |
|
| |
|
| == در حکمت متعالیه ==
| | ملاصدرا نیز با مبانی خود و بحث اصالت وجود صورت مساله را روشن تر ساخت.او بر مبنای اصالت وجود مىگويد: هويت هر چيز همان وجود آن است و عدم نيز هويتى جز رفع وجود ندارد. پس همچنانكه هر چيز تنها يك هويت دارد، به همين گونه وجود و عدم آن نيز يكى بيش نيست. بنابراين نمىتوان براي يك ذات و يك شخص واحد دو وجود يا دو عدم تصور كرد. معدوم عيناً اعادهپذير نيست، زيرا فرض بر اين است كه هويت شخصى آنچه اعاده شده است، همان هويت شىء معدوم باشد. در اين صورت بايد وجود آنها را نيز يكى دانست، در حالى كه لازمة مفهوم اعاده، دو وجود براي هويت واحد است. <ref>صدرالدين شیرازی، الاسفار،ج1، ص 353</ref> |
| صدرالدين شيرازي كه با طرح بحث اصالت وجود پارهاي از مسائل فلسفى را به صورت تازهاي تبيين كرده، بيش از ديگر فلاسفه به موضوع اعاده معدوم پرداخته است. وي تأكيد مىكند كه درك نادرست اين مفهوم ناشى از سيطرة ديدگاهى است كه براي ماهيت، اصالتى قائل است و وجود را عارض بر ماهيت و تحقق خارجى ماهيت مىپندارد، در صورتى كه بنا بر انديشة اصالت وجود، ماهيت اشياء صرفاً اموري اعتباري و منتزع از وجوداتند و به تنهايى از واقعيت و ثبوتى برخوردار نيستند. بنابراين، در حقيقت آنچه موجودات را از يكديگر متمايز مىسازد و ماية فرديت و تشخص هر يك از آنها مىشود، وجود خاص آنهاست، نه ماهيتشان. صدرالمتألهين بر مبناي انديشة اصالت وجود مىگويد: هويت هر چيز همان وجود آن است و عدم نيز هويتى جز رفع وجود ندارد. پس همچنانكه هر چيز تنها يك هويت دارد، به همين گونه وجود و عدم آن نيز يكى بيش نيست. بنابراين نمىتوان براي يك ذات و يك شخص واحد دو وجود يا دو عدم تصور كرد. معدوم عيناً اعادهپذير نيست، زيرا فرض بر اين است كه هويت شخصى آنچه اعاده شده است، همان هويت شىء معدوم باشد. در اين صورت بايد وجود آنها را نيز يكى دانست، در حالى كه لازمة مفهوم اعاده، دو وجود براي هويت واحد است (صدرالدين، الاسفار، 1/353).
| |
|
| |
|
| مسألة اعادة معدوم در آثار صدر الدين شيرازي از منظر ديگري نيز مورد بحث قرار گرفته است. هيچ چيزي در عالم هستى از گسترة علم خداوند بيرون نيست و وجود داشتن چيزي معلوم بودن آن نزد خداوند است. به همين دليل، نابود گشتن آن به معنى بيرون رفتن از علم الهى است، در حالى كه علم خداوند از آن حيث كه معلوم اوست، نمىتواند بدل به غير معلوم شود. بنابراين، چيزي كه موجود است، هرگز معدوم نمىگردد ( تفسير...، 79).
| | از دیدگاه فلاسفه، مرگ آدمى و پايان اين جهان هرگز به معنى معدوم شدن نیست تا نیاز به اعاده و بازگرداندن آن وجود داشته باشد. بلکه مرگ نوعی انتقال، و استکمال است. |
| وي در توضيح اين مطلب از انديشة عرفانى نيز بهره مىجويد. وجودات اشياء عبارتند از تجليات و شئون ذاتى حق كه تغيير و تبديل در آنها راه ندارد. وجود هر چيز تنها در مرتبة خاص و ظرف خاص خود تحقق يافته است، در جايگاهى كه تعين آن به واسطة مراتب بالاتر بوده است و موجودات در مراتب مختلف همگى از تجلى حق در صور اسماء و صفات خويش سرچشمه گرفتهاند. بنابراين، وجود آنها قابل حذف از صحنة هستى نيست، زيرا آنها شأن وجودي ديگري ندارند و نمىتوان تصور كرد كه عدم به آنها راه يابد و در عين حال تعين آنها در تجليات ذاتى حق باقى بماند ( الاسفار، 1/354- 355؛ نيز نك: آملى، 648؛ آشتيانى،20-24).صدرالمتألهينتأكيدمىكند كهاگرمىگوييم:مخلوقات ممكن الوجود و پذيراي عدمند، بدين معناست كه ماهيات آنها ذاتاً مىتوانند معروض اموري شوند كه با خود آن ماهيات منافاتى نداشته باشند، مانند وجود و عدم. به بيان ديگر ماهيات امور ممكن در مفهوم و معناي خويش مقتضى وجود و عدمند، اما همين ماهيات در مقام تحقق از آن رو كه حاصل افاضة حق و داراي اعيان ثابتهاي در تجلى اسماء و صفاتند، معدوم شدنشان غير ممكن است (صدرالدين، همان، 1/355- 356).
| |
|
| |
|
| از چنين ديدگاهى مرگ آدمى و پايان اين جهان به معنى عدم نيست و معاد با اعادة معدوم نسبتى ندارد. آنچه در مرگ روي مىدهد، تجزيه و انحلال جسم است كه هيأت تركيبى بدن را از بين مىبرد. به تعبير صدرالمتألهين مرگ را بايد تفريق و قطع دانست، نه اِعدام و رفع. چنين تحولى بر اوصاف جسم وارد مىشود، نه بر ذات آن. اعراض و اوصاف بدن حاصل تركيب جوهرهايى است كه خود نابود نمىشوند، اما با فروپاشى تركيب، آن اعراض از ميان مىروند (همو، تفسير، 81). صدرالمتألهين دربارة معاد جسمانى نظرية ويژهاي دارد. به عقيدة او اعادة انسان در آخرت بدين گونه است كه از تركيب جوهرهاي جسمانى كه با مرگ معدوم نشدهاند، جسم تازهاي با ويژگيهاي مناسب آن عالم براي او پديد مىآيد. در اين ميان آنچه موجب وحدت شخصيت ميان جسم اين جهانىِ هر كس و جسم اخروي او مىگردد، نفس ناطقة اوست كه خود زوال نمىپذيرد. بدينگونه، اگرچه هويت فردي هر كس در بدنى كه با آن محشور مىشود، قابل شناسايى است، ضرورتى ندارد كه اين بدن از عين اجزاء بدن پيشين تشكيل شود (همان، 83 -84؛ دربارة بيان ديگري از او در اين باره، نك: آشتيانى، 235- 238، 246-251). | | چرا که هویت انسان به نفس و روح اوست و نه جسم و بدن. علاوه بر این نفس با مرگ نابود نمی شود بلکه این بدن است که می پوسد و از بین می رود. و چون روح ااساسا معدوم نمی شود نسبتی با [[اعاده معدوم]] نخواهد داشت. |
| | |
| | |
| | آنچه در مرگ روي مىدهد، تجزيه و انحلال جسم است كه هيأت تركيبى بدن را از بين مىبرد. به تعبير صدرالمتألهين مرگ را بايد تفريق و قطع دانست، نه اِعدام و رفع. چنين تحولى بر اوصاف جسم وارد مىشود، نه بر ذات آن. اعراض و اوصاف بدن حاصل تركيب جوهرهايى است كه خود نابود نمىشوند، اما با فروپاشى تركيب، آن اعراض از ميان مىروند (همو، تفسير، 81). صدرالمتألهين دربارة معاد جسمانى نظرية ويژهاي دارد. به عقيدة او اعادة انسان در آخرت بدين گونه است كه از تركيب جوهرهاي جسمانى كه با مرگ معدوم نشدهاند، جسم تازهاي با ويژگيهاي مناسب آن عالم براي او پديد مىآيد. در اين ميان آنچه موجب وحدت شخصيت ميان جسم اين جهانىِ هر كس و جسم اخروي او مىگردد، نفس ناطقة اوست كه خود زوال نمىپذيرد. بدينگونه، اگرچه هويت فردي هر كس در بدنى كه با آن محشور مىشود، قابل شناسايى است، ضرورتى ندارد كه اين بدن از عين اجزاء بدن پيشين تشكيل شود (همان، 83 -84؛ دربارة بيان ديگري از او در اين باره، نك: آشتيانى، 235- 238، 246-251). |
|
| |
|
| == پانویس == | | == پانویس == |