|
|
خط ۱۲۱: |
خط ۱۲۱: |
| پس از زد و خوردی که میان مسلم و نیروهای حکومتی پیش آمد، وکشته شدن ۴۱ نفر به دست مسلم <ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۰۲.</ref>[[محمد بن اشعث بن قیس|محمد بن اشعث]] که نتوانسته بود به راحتی موفق به شکست یا دستگیری مسلم بشودبه مسلم گفت اگر تسلیم شود در امان است. بدین طریق مسلم، تسلیم شد<ref>طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۳۵۰ و ۳۷۴.</ref> پس از دستگیر شدن چون او را خلع سلاح کردند فرمود این آغاز مکر و فریب شماست و آنگاه گریست و چون به او گفتند کسی که در چنین میدانی پا گذاشته نباید بگرید گفت برای خودم نمیگریم برای حسین و خاندانش میگریم که به سوی شما مردمی در حال حرکت هستند<ref>.شیخ مفید، الارشاد،۱۴۱۳ق، ج۲، ص۵۹.</ref> {{یاد| إنِّي واللّهِ ما لنفسي بكيت ، ولا لها منَ القتل أرثي ، وان كنتُ لم أحبّ لها طرفةَ عينٍ تلفاً ، ولكنْ أبكي لأهلي المُقبِلينَ إِليّ ، أَبكي للحسينِ وآلِ الحسين.}} و به قصر آورده شد ولی ابن زیاد، امان پسر اشعث را بیجا خواند و پس از مشاجراتی که میان وی و مسلم گذشت، دستور داد، [[بکیر بن حمران]]<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۷۴م، ج۲، ص۸۳؛ ابن اثیر، الکامل، ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۳۵.</ref> <small>(که در درگیری با مسلم زخمی شده بود)</small> وی را به بالای قصر برده و سرش را از بدن جدا کند.<ref>مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ص۵۳-۶۳.</ref> پس از جدا کردن سر مسلم، بدن او را از بالای قصر به پایین انداختند.<ref>مسعودی، مروج الذهب، ۱۳۶۳ش، ج۳، ص۶۵، به نقل از میرزا خلیل کمرهای، عنصر شجاعت، ج۴، ص۷۷۳.</ref> پس از کشتن مسلم و هانی بدن هایشان را در بازارها کشاندند. <ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۱۰.</ref> | | پس از زد و خوردی که میان مسلم و نیروهای حکومتی پیش آمد، وکشته شدن ۴۱ نفر به دست مسلم <ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۰۲.</ref>[[محمد بن اشعث بن قیس|محمد بن اشعث]] که نتوانسته بود به راحتی موفق به شکست یا دستگیری مسلم بشودبه مسلم گفت اگر تسلیم شود در امان است. بدین طریق مسلم، تسلیم شد<ref>طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۳۵۰ و ۳۷۴.</ref> پس از دستگیر شدن چون او را خلع سلاح کردند فرمود این آغاز مکر و فریب شماست و آنگاه گریست و چون به او گفتند کسی که در چنین میدانی پا گذاشته نباید بگرید گفت برای خودم نمیگریم برای حسین و خاندانش میگریم که به سوی شما مردمی در حال حرکت هستند<ref>.شیخ مفید، الارشاد،۱۴۱۳ق، ج۲، ص۵۹.</ref> {{یاد| إنِّي واللّهِ ما لنفسي بكيت ، ولا لها منَ القتل أرثي ، وان كنتُ لم أحبّ لها طرفةَ عينٍ تلفاً ، ولكنْ أبكي لأهلي المُقبِلينَ إِليّ ، أَبكي للحسينِ وآلِ الحسين.}} و به قصر آورده شد ولی ابن زیاد، امان پسر اشعث را بیجا خواند و پس از مشاجراتی که میان وی و مسلم گذشت، دستور داد، [[بکیر بن حمران]]<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۷۴م، ج۲، ص۸۳؛ ابن اثیر، الکامل، ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۳۵.</ref> <small>(که در درگیری با مسلم زخمی شده بود)</small> وی را به بالای قصر برده و سرش را از بدن جدا کند.<ref>مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ص۵۳-۶۳.</ref> پس از جدا کردن سر مسلم، بدن او را از بالای قصر به پایین انداختند.<ref>مسعودی، مروج الذهب، ۱۳۶۳ش، ج۳، ص۶۵، به نقل از میرزا خلیل کمرهای، عنصر شجاعت، ج۴، ص۷۷۳.</ref> پس از کشتن مسلم و هانی بدن هایشان را در بازارها کشاندند. <ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۱۰.</ref> |
| [[سید باقر هندی]] ( د ۱۳۲۹ق.) در ابیاتی از قصیدهاش به این حادثه اشاره کرده است. | | [[سید باقر هندی]] ( د ۱۳۲۹ق.) در ابیاتی از قصیدهاش به این حادثه اشاره کرده است. |
| {{شعر}}{{ب|رموك من القصر إذ أوثقوك| | | {{شعر جدید |
| | | | جداکننده = \\ |
| فهل سلمت فيك من جارحه}} | | | متن =رموك من القصر إذ أوثقوك\\فهل سلمت فيك من جارحه |
| | | وسحبا تجرّ بأسواقهم\\ألستَ أميرهم البارحه |
| {{ب|وسحبا تجرّ بأسواقهم|
| | قُتلتَ ولم تبكك الباكيات\\أمالك في المصر من نائحه |
| | | |ترجمه= «تو را با دستهای بسته از بالای قصر دارالاماره به زمین انداختند، آیا پس ازآن عضوی ازبدنت سالم ماند؟! در بازارها بدنت راکشاندند مگر تو تا دیروز امیرشان نبودی (و با تو بیعت نکره بودند؟!) کشته شدی ولی کسی بر تو نگریست مگر در شهر گریه کنندهای نداشتی؟!»}}<ref>شُبَّر، أدب الطّف أو شعراء الحسين(ع)، ۱۴۰۹ق، ج۸، ص۲۲۱.</ref> |
| ألستَ أميرهم البارحه}} | |
| | |
| {{ب|قُتلتَ ولم تبكك الباكيات|
| |
|
| |
| أمالك في المصر من نائحه}}{{پایان شعر}} ترجمه: «تو را با دستهای بسته از بالای قصر دارالاماره به زمین انداختند، آیا پس ازآن عضوی ازبدنت سالم ماند؟! در بازارها بدنت راکشاندند مگر تو تا دیروز امیرشان نبودی (و با تو بیعت نکره بودند؟!) کشته شدی ولی کسی بر تو نگریست مگر در شهر گریه کنندهای نداشتی؟!» <ref>شُبَّر، أدب الطّف أو شعراء الحسين(ع)، ۱۴۰۹ق، ج۸، ص۲۲۱.</ref> | |
|
| |
|
| بنا بر برخی گزارشهای تاریخی مسلم که نگران امام حسین(ع) بود از [[عمر بن سعد]] که [[قبیله قریش|قریش]]ی بود خواست تا بدو [[وصیت]] کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد امام فرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آن که جنازه او را [[کفن]] و پس از آن [[دفن]] کند و دیگر آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد.<ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۰۶؛ جعفریان، تاملی در نهضت عاشورا، ۱۳۸۱ش، ص۱۶۸.</ref> | | بنا بر برخی گزارشهای تاریخی مسلم که نگران امام حسین(ع) بود از [[عمر بن سعد]] که [[قبیله قریش|قریش]]ی بود خواست تا بدو [[وصیت]] کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد امام فرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آن که جنازه او را [[کفن]] و پس از آن [[دفن]] کند و دیگر آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد.<ref>القمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، الناشر : المكتبة الحيدرية، ص۱۰۶؛ جعفریان، تاملی در نهضت عاشورا، ۱۳۸۱ش، ص۱۶۸.</ref> |