confirmed، templateeditor
۱۱٬۶۵۴
ویرایش
(ویکی سازی) |
(ویکی سازی) |
||
خط ۲۴۵: | خط ۲۴۵: | ||
به موجب [[پیمان حدیبیه]] مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. [[خزاعه]] به پیمان حضرت محمد (ص) و [[بنوبکر]] به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه همپیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت. | به موجب [[پیمان حدیبیه]] مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. [[خزاعه]] به پیمان حضرت محمد (ص) و [[بنوبکر]] به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه همپیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت. | ||
پیامبر در [[ماه رمضان]] سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به [[مر الظهران]] رسید، [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]]، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به [[ابوسفیان]] برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است! عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به [[مسجد الحرام]] برود در امان است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. [[ابن هشام]] از [[ابن اسحاق]] روایت میکند که [[سعد بن عباده]] رئیس تیره [[خزرج]]، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره [[عدنانی]] انتقام بگیرد، و داد [[یثرب]] و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، [[امام علی علیهالسلام|علی (ع)]] را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار [[کعبه]] را [[طواف]] کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: | پیامبر در [[ماه رمضان]] سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع نگردد. چون لشکر به [[مر الظهران]] رسید، [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]]، عموی پیامبر، شب هنگام از خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به [[ابوسفیان]] برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد [[عباس بن عبدالمطلب|عباس]] او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است! عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به [[مسجد الحرام]] برود در امان است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. [[ابن هشام]] از [[ابن اسحاق]] روایت میکند که [[سعد بن عباده]] رئیس تیره [[خزرج]]، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان خود میخواست از قریش یا از تیره [[عدنانی]] انتقام بگیرد، و داد [[یثرب]] و مردم آن را از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح اسلامی را به حساب [[کینهتوزی]] قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، [[امام علی علیهالسلام|علی (ع)]] را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار [[کعبه]] را [[طواف]] کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت: | ||
{{سخ}}{{حدیث|لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده}}{{سخ}} | {{سخ}}{{حدیث|لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده}}{{سخ}} | ||
مردم هر ادعایی را جز خدمت [[کعبه]] و آب دادن حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد (ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛ از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان جنگ کنند.<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص ۹۴-۹۵.</ref> | مردم هر ادعایی را جز خدمت [[کعبه]] و آب دادن حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت. قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد (ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛ از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان جنگ کنند.<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص ۹۴-۹۵.</ref> |