۱۶٬۶۰۳
ویرایش
Shamsoddin (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
Shamsoddin (بحث | مشارکتها) جز (←واقعه کربلا) |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
=== روز عاشورا === | === روز عاشورا === | ||
برخی نقل کردهاند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون [[روز عاشورا]] اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر میخواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. | برخی نقل کردهاند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون [[روز عاشورا]] اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر میخواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. | ||
هلال گفت:ای پسر [[رسول خدا(ص)]] اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸. ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷.</ref> | هلال گفت:ای پسر [[رسول خدا(ص)]] اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸. ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷.</ref> | ||
پس از | گفته شده است در [[روز عاشورا]] پس از آنکه [[عمرو بن قرظه انصاری|عَمرو بن قُرظَه انصاری]] به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان [[عمر بن سعد]] بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.<ref>البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۲ و الطبری، تاریخ، ص۴۳۴ و علی بن ابی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص۶۷.</ref> | ||
=== شهادت === | === شهادت === | ||
لشکر دشمن در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیرها و | لشکر دشمن در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیرها و سنگ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. | ||
شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. | |||
عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟» | عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟» | ||
نافع در | نافع در حالیکه خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمیکنم، اگر بازوان من سالم بود نمیتوانستید مرا اسیر کنید.» | ||
عمر بن سعد به [[شمر]] دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسمای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که [[خدا]] را ملاقات کنی، در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس میگویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.<ref>ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹. البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۷ و الطبری، تاریخ، ص۴۴۱ - ۴۴۲ و ابن اثیر، الکامل، ج ۴، ص۷۱ - ۷۲.</ref> | عمر بن سعد به [[شمر]] دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسمای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که [[خدا]] را ملاقات کنی، در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس میگویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.<ref>ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹. البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۷ و الطبری، تاریخ، ص۴۴۱ - ۴۴۲ و ابن اثیر، الکامل، ج ۴، ص۷۱ - ۷۲.</ref> |
ویرایش