پرش به محتوا

نافع بن هلال بجلی: تفاوت میان نسخه‌ها

۳٬۶۹۳ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶
جز
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۸: خط ۶۸:


=== روز عاشورا ===
=== روز عاشورا ===
برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون [[روز عاشورا]] اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏‎خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو.
برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون [[روز عاشورا]] اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏‎خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو.


هلال گفت:‌ای پسر [[رسول خدا(ص)]] اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸. ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷.</ref>
هلال گفت:‌ای پسر [[رسول خدا(ص)]] اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای [[قیامت]] پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.<ref>روضة الشهداء، ص۲۹۸. ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷.</ref>


پس از شهادت [[عمرو بن قرظه انصاری|عَمرو بن قُرظَه انصاری]] در روز عاشورا، برادر عمرو، -علی- که در میان سپاه [[عمر بن سعد]] بود، خطاب به امام(ع) گفت: «ای حسین(ع)! برادرم را فریفتی و او را به کشتن دادی!»
گفته شده است در [[روز عاشورا]] پس از آنکه [[عمرو بن قرظه انصاری|عَمرو بن قُرظَه انصاری]] به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان [[عمر بن سعد]] بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.<ref>البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۲ و الطبری، تاریخ، ص۴۳۴ و علی بن ابی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص۶۷.</ref>
 
امام(ع) فرمود: «من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود و تو به گمراهی کشیده شدی.»
 
علی بن قرظه انصاری خطاب به امام(ع) گفت: «خداوند مرا بکشد، اگر تو را نکشم و یا به دست تو کشته نشوم!» و به بهانه خون خواهی برادر، سوی امام(ع) حمله ور شد؛ اما نافع بن هلال بجلی پیش دستی کرد و بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت.<ref>البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۲ و الطبری، تاریخ، ص۴۳۴ و علی بن ابی الکرم ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص۶۷.</ref>
 
همراهان علی بن قرظه برای نجات پیش آمدند و با نافع بن هلال درگیر شدند.
 
=== رجزخوانی در حین نبرد ===
گفته شده است که نافع در روز عاشورا، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته بود، آنها را مسموم می‌کرد و به سوی دشمن پرتاب می‌کرد. و در حین پرتاب تیرها این گونه رجز می‌خواند:
{{شعر۲
|ارمی بها معلمة افواقها|والنّفس لا ینفعها اشفاقها
|مسمومة تجری بها اخفاقها|لیملانّ ارضها رشاقها
|ترجمه = «تیرهایی پرتاب می‌کنم که بر بالای آن نوشته شده است و جان را ترس از آن سودی نبخشد؛ در حالی که مسموم و مستانه جلو می‌رود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.» <ref>الکوفی، الفتوح، ص۱۱۰ و البحرانی،  العوالم، ص۲۷۱.</ref>
}}
گفته شده است او ۱۲ نفر از سپاهیان عمر بن سعد را با تیر کشت و هنگامی که تیرهایش تمام شد، با شمشیر به لشکر عمر سعد حمله می‌کرد.<ref>البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۷؛ الطبری، تاریخ، ص۴۴۱ - ۴۴۲ و ابن اثیر، الکامل، ج ۴، ص۷۱ - ۷۲.</ref>
{{شعر۲
|انا الغلام الیمنی الجملی|دینی علی دین حسین و علی
|ان اقتل الیوم فهذا املی|فذاک رایی و الاقی عملی
|ترجمه =  «من جوان یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین(ع) و علی(ع) است؛ آرزویم امروز این است که کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات می‌کنم.»<ref>ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص۱۰۴.</ref>}}
 
رجز زیر نیز به او منسوب است که
{{شعر۲
|ان تنکرونی فانا ابن الجملی| دینی علی دین حسین بن علی(ع)
|ترجمه = «اگر مرا نمی‌شناسید خودم را معرفی کنم، من از قبیله جَمَلی هستم، و آئین و دینم همان دین حسین بن علی(ع) است».<ref>الطبری، تاریخ، ص۴۳۵ و شیخ مفید؛ الارشاد،ج ۲، ص۱۰۳ و الموفق بن احمدالخوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج ۲، ص۱۴ - ۱۵ و طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی،ج ۱، ص۴۶۲.</ref>}}
 
مردی به نام [[مزاحم بن حریث]] در پاسخ او گفت: «ما بر دین [[عثمان]] هستیم!»
 
نافع بن هلال گفت: «تو بر دین شیطانی» و سپس با شمشیر بر او حمله کرد؛ مزاحم خواست بگریزد که ضربت نافع به او مهلت نداد و او را به هلاکت رساند.<ref>الطبری، تاریخ، ص۴۳۵ و شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص۱۰۳.</ref>
 
 
{{شعر}}


=== شهادت ===
=== شهادت ===
لشکر دشمن در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیرها و سنگهای خود قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند.
لشکر دشمن در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیرها و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
 
شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند.


عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟»
عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟»


نافع در حالی که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»
نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»


عمر بن سعد به [[شمر]] دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که [[خدا]] را ملاقات کنی، در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.<ref>ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹. البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۷ و الطبری، تاریخ، ص۴۴۱ - ۴۴۲ و ابن اثیر، الکامل، ج ۴، ص۷۱ - ۷۲.</ref>
عمر بن سعد به [[شمر]] دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که [[خدا]] را ملاقات کنی، در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.<ref>ناسخ التواریخ ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹. البلاذری، انساب الاشراف، ص۱۹۷ و الطبری، تاریخ، ص۴۴۱ - ۴۴۲ و ابن اثیر، الکامل، ج ۴، ص۷۱ - ۷۲.</ref>