پرش به محتوا

مستجاب الدعوه: تفاوت میان نسخه‌ها

۶۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۴ اکتبر ۲۰۲۲
جز
خط ۱۵: خط ۱۵:
امام مجتبی(ع) بنابر روایتی با یکی از یارانش به درخت خشکیده خرمایی رسیدند و آن شخص آروز کرد که ای کاش این درخت خرمای رطب داشت وبا دعای حضرت نخل خشکیده دارای رطب شد  ودر پاسخ شخصی که  این کار را سحر دانست فرمود:وای بر تو این سحر نیست بلکه دعایی است که از پسر پیامبر(ص) مستجاب شده است. <ref>علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۳.</ref> {{یادداشت|ويلك ليس بسحر ولكن دعوة ابن النبي مجابة}}
امام مجتبی(ع) بنابر روایتی با یکی از یارانش به درخت خشکیده خرمایی رسیدند و آن شخص آروز کرد که ای کاش این درخت خرمای رطب داشت وبا دعای حضرت نخل خشکیده دارای رطب شد  ودر پاسخ شخصی که  این کار را سحر دانست فرمود:وای بر تو این سحر نیست بلکه دعایی است که از پسر پیامبر(ص) مستجاب شده است. <ref>علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۳.</ref> {{یادداشت|ويلك ليس بسحر ولكن دعوة ابن النبي مجابة}}


روز [[روز عاشورا|عاشورا]] مردی از قبیله بنی تمیم به نام عبدالله بن حوزه از میان لشکر دشمن بیرون آمد و در مقابل [[امام حسین علیه‌السلام|امام حسین (ع)]] ایستاد و امام  را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد و گفت: ‌ای حسین، ‌ای حسین، امام فرمود: چه می‌خواهی؟ گفت: تو را به آتش [دوزخ] بشارت باد. امام فرمود: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود:  (اللهم حُزه الی النار)خدایا او را به آتش دوزخ ببر.اگاه اسب او بنای چموشی گذاشت و او را به سوی چاله‌ای کشید و او از روی اسب لغزید و پایش به رکاب گیر کرد و با سر از اسب آویزان شد. در این هنگام اسبش رم کرد و او را می‌کشید، سر او به هر سنگ و تنه درختی می‌خورد تا به هلاکت رسید.<ref>شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۱۰۲.
روز [[روز عاشورا|عاشورا]] مردی از قبیله بنی تمیم به نام عبدالله بن حوزه از میان لشکر دشمن بیرون آمد و در مقابل [[امام حسین علیه‌السلام|امام حسین (ع)]] ایستاد و امام  را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد و گفت: ‌ای حسین، ‌ای حسین، امام فرمود: چه می‌خواهی؟ گفت: تو را به آتش [دوزخ] بشارت باد. امام فرمود: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود:  (اللهم حُزه الی النار)خدایا او را به آتش دوزخ ببر.اگاه اسب او بنای چموشی گذاشت و او را به سوی چاله‌ای کشید و او از روی اسب لغزید و پایش به رکاب گیر کرد و با سر از اسب آویزان شد. در این هنگام اسبش رم کرد و او را می‌کشید، سر او به هر سنگ و تنه درختی می‌خورد تا به هلاکت رسید.<ref>شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۱۰۲۷ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۰۱.
</ref>
</ref>


۱۷٬۳۰۷

ویرایش