confirmed، templateeditor
۱۲٬۳۱۵
ویرایش
جز (←نقل آیت الله حائری) |
جز (ویکی سازی) |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
== ارادت به امام حسین(ع)== | == ارادت به امام حسین(ع)== | ||
شیخ جعفر، به [[امام حسین علیهالسلام|امام حسین(ع)]] و ذکر مصائب [[واقعه کربلا|عاشورا]] اهتمام داشت. او با کهولت سن، تا آخرین مراحل زندگی خویش [[منبر]] میرفت و به وعظ و ارشاد میپرداخت. در رؤیای مشهوری که از خود وی نقل گردیده، جایگاه و مقام او و منبر رفتن برای سیدالشهداء مشخص میگردد.<ref>ویژگیهای امام حسین (ترجمه خصائص الحسینیه)، ص۲۱-۲۳.</ref><ref group="یادداشت"> زمانی که از تحصیلات علمی خویش در [[حوزه علمیه نجف|حوزۀ نجف]] فارغ شدم و به وطن خود شوشتر، بازگشتم با تمام وجود دریافتم که باید در هر چه بیشتر و بهتر آشنا ساختن مردم با معارف [[قرآن]] و [[اسلام]] بکوشم، به همین جهت در گام نخست تصمیم گرفتم که روزهای [[جمعه (روز)|جمعه]] را منبر بروم و پس از آن با فرارسیدن [[رمضان المبارک|ماه رمضان]]، به خاطر انجام این مسئولیت به منبر خویش ادامه دادم، اما شیوۀ کار این گونه بود که: [[تفسیر الصافی (کتاب)|تفسیر صافی]] را به دست میگرفتم و از روی آن، مردم را وعظ و ارشاد مینمودم و در آخرین بخش منبر هم، به بیان مشهور و معروف که هر غذایی نیاز به نمک دارد و نمک مجلس وعظ و ارشاد نیز، روضه و یادآوری و بازگویی مصائب جانسوز [[واقعه کربلا|عاشورا]] و [[امام حسین علیهالسلام|حسین علیهالسلام]] است، به ناچار از کتاب «روضه الشهداء» مقداری مرثیه میخواندم.ماه [[محرم الحرام|محرم]] را نیز که در پیش بود، به همین صورت گذراندم؛ اما به هیچ عنوان توانایی جدایی از کتاب و منبر رفتن بدون کتاب را نداشتم و مردم نیز بدین صورت بهرۀ کافی نمیبردند، اما به هر حال حدود یک سال بدین صورت گذشت.سال بعد با فرارسیدن محرم با خود زمزمه کردم که: تا چه زمانی باید کتاب در دست گیرم و از روی کتاب مجلس و منبر را اراده کنم؟ و تا کی نتوانم از حفظ منبر بروم؟ باید چارهای بیندیشم و خویشتن را از این وضیعت ناگوار نجات بخشم.اما هر چه در این مورد اندیشیدم راه به جایی نبردم و بر اثر فکر زیاد، خستگی سراسر وجودم را فراگرفت و از شدت نگرانی به خواب خوشی رفتم.در عالم رؤیا دیدم که در سرزمین [[کربلا]] هستم، آن هم درست به هنگامی که [[واقعه کربلا|کاروان حسین علیهالسلام]] در آنجا فرود آمده است.به همه جا نگریستم، چشمم به خیمهای برافراشته افتاد، دریافتم که سپاه دشمن در صفهای فشرده بر گرد خیمۀ حسین علیهالسلام گرد آمدهاند، گام به پیش نهادم.دیدم خود حسین علیهالسلام در درون آن خیمه نشسته است، وارد شدم. سلام گرمی نثار آن سیمای نورافشان نمودم که حضرت مرا در نزدیکی خویش جای داد و به «[[حبیب بن مظاهر]]» فرمود: «حبیب! شیخ جعفر، میهمان ماست باید از میهمان پذیرایی کرد.درست است که آب در خیمه نیست، اما آرد و روغن موجود است، بپاخیز و برای میهمان غذایی آماده ساز.»«حبیب بن مظاهر» به دستور حسین علیهالسلام برخاست و پس از لحظاتی چند به خیمه وارد شد و غذایی پیش روی من نهاد. فراموش نمیکنم که قاشقی هم در ظرف غذا بود.چند قاشقی از آن غذای بهشتی صفت، خورده بودم که از خواب بیدار شدم و دریافتم که از برکت زیارت آن حضرت و عنایت او، نکات و لطائف و کنایات و ظرافتهایی از آثار [[اهل البیت عليهم السلام|خاندان وحی]] و رسالت بر من الهام شده است که تا آن ساعت، بر کسی الهام نگشته و فهم کسی بر آنها از من پیشی نگرفته بود.</ref> | شیخ جعفر، به [[امام حسین علیهالسلام|امام حسین(ع)]] و ذکر مصائب [[واقعه کربلا|عاشورا]] اهتمام داشت. او با کهولت سن، تا آخرین مراحل زندگی خویش [[منبر]] میرفت و به وعظ و ارشاد میپرداخت. در رؤیای مشهوری که از خود وی نقل گردیده، جایگاه و مقام او و منبر رفتن برای سیدالشهداء مشخص میگردد.<ref>ویژگیهای امام حسین (ترجمه خصائص الحسینیه)، ص۲۱-۲۳.</ref><ref group="یادداشت"> زمانی که از تحصیلات علمی خویش در [[حوزه علمیه نجف|حوزۀ نجف]] فارغ شدم و به وطن خود شوشتر، بازگشتم با تمام وجود دریافتم که باید در هر چه بیشتر و بهتر آشنا ساختن مردم با معارف [[قرآن]] و [[اسلام]] بکوشم، به همین جهت در گام نخست تصمیم گرفتم که روزهای [[جمعه (روز)|جمعه]] را منبر بروم و پس از آن با فرارسیدن [[رمضان المبارک|ماه رمضان]]، به خاطر انجام این مسئولیت به منبر خویش ادامه دادم، اما شیوۀ کار این گونه بود که: [[تفسیر الصافی (کتاب)|تفسیر صافی]] را به دست میگرفتم و از روی آن، مردم را وعظ و ارشاد مینمودم و در آخرین بخش منبر هم، به بیان مشهور و معروف که هر غذایی نیاز به نمک دارد و نمک مجلس وعظ و ارشاد نیز، روضه و یادآوری و بازگویی مصائب جانسوز [[واقعه کربلا|عاشورا]] و [[امام حسین علیهالسلام|حسین علیهالسلام]] است، به ناچار از کتاب «روضه الشهداء» مقداری مرثیه میخواندم.ماه [[محرم الحرام|محرم]] را نیز که در پیش بود، به همین صورت گذراندم؛ اما به هیچ عنوان توانایی جدایی از کتاب و منبر رفتن بدون کتاب را نداشتم و مردم نیز بدین صورت بهرۀ کافی نمیبردند، اما به هر حال حدود یک سال بدین صورت گذشت.سال بعد با فرارسیدن محرم با خود زمزمه کردم که: تا چه زمانی باید کتاب در دست گیرم و از روی کتاب مجلس و منبر را اراده کنم؟ و تا کی نتوانم از حفظ منبر بروم؟ باید چارهای بیندیشم و خویشتن را از این وضیعت ناگوار نجات بخشم.اما هر چه در این مورد اندیشیدم راه به جایی نبردم و بر اثر فکر زیاد، خستگی سراسر وجودم را فراگرفت و از شدت نگرانی به خواب خوشی رفتم.در عالم رؤیا دیدم که در سرزمین [[کربلا]] هستم، آن هم درست به هنگامی که [[واقعه کربلا|کاروان حسین علیهالسلام]] در آنجا فرود آمده است.به همه جا نگریستم، چشمم به خیمهای برافراشته افتاد، دریافتم که سپاه دشمن در صفهای فشرده بر گرد خیمۀ حسین علیهالسلام گرد آمدهاند، گام به پیش نهادم.دیدم خود حسین علیهالسلام در درون آن خیمه نشسته است، وارد شدم. سلام گرمی نثار آن سیمای نورافشان نمودم که حضرت مرا در نزدیکی خویش جای داد و به «[[حبیب بن مظاهر]]» فرمود: «حبیب! شیخ جعفر، میهمان ماست باید از میهمان پذیرایی کرد.درست است که آب در خیمه نیست، اما آرد و روغن موجود است، بپاخیز و برای میهمان غذایی آماده ساز.»«حبیب بن مظاهر» به دستور حسین علیهالسلام برخاست و پس از لحظاتی چند به خیمه وارد شد و غذایی پیش روی من نهاد. فراموش نمیکنم که قاشقی هم در ظرف غذا بود.چند قاشقی از آن غذای بهشتی صفت، خورده بودم که از خواب بیدار شدم و دریافتم که از [[برکت]] زیارت آن حضرت و عنایت او، نکات و لطائف و کنایات و ظرافتهایی از آثار [[اهل البیت عليهم السلام|خاندان وحی]] و رسالت بر من الهام شده است که تا آن ساعت، بر کسی الهام نگشته و فهم کسی بر آنها از من پیشی نگرفته بود.</ref> | ||
[[پرونده:کنگره بزرگداشت شیخ جعفر شوشتری.gif|150px|بندانگشتی|کنگره بزرگداشت شیخ جعفر شوشتری]] | [[پرونده:کنگره بزرگداشت شیخ جعفر شوشتری.gif|150px|بندانگشتی|کنگره بزرگداشت شیخ جعفر شوشتری]] | ||
== سخن آقا بزرگ == | == سخن آقا بزرگ == |