پرش به محتوا

فهرست کلمات قصار نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۸۶: خط ۸۶:
# [و در خبر [[ضرار بن ضمره ضبابی|ضرار پسر ضمره ضبابی]] است که چون بر [[معاویه بن ابی سفیان|معاویه]] در آمد و معاویه وی را از [[امیرالمؤمنین]](ع) پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پرده‌های خود را افکنده بود، و او در [[محراب]] خویش بر پا ایستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود می‌پیچید و چون اندوهگینی می‌گریست، و می‌گفت:]‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو! - با [[خودنمایی]] - فرا راه من آمده‌ای؟ یا شیفته‌ام شده‌ای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟ من تو را سه بار [[طلاق]] گفته‌ام و بازگشتی در آن نیست. زندگانی‌ات کوتاه است و جاهت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد -نیز- آه از توشه اندک و درازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه.
# [و در خبر [[ضرار بن ضمره ضبابی|ضرار پسر ضمره ضبابی]] است که چون بر [[معاویه بن ابی سفیان|معاویه]] در آمد و معاویه وی را از [[امیرالمؤمنین]](ع) پرسید، گفت: گواهم که او را در حالی دیدم که شب پرده‌های خود را افکنده بود، و او در [[محراب]] خویش بر پا ایستاده، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود می‌پیچید و چون اندوهگینی می‌گریست، و می‌گفت:]‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو! - با [[خودنمایی]] - فرا راه من آمده‌ای؟ یا شیفته‌ام شده‌ای؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟ من تو را سه بار [[طلاق]] گفته‌ام و بازگشتی در آن نیست. زندگانی‌ات کوتاه است و جاهت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد -نیز- آه از توشه اندک و درازی راه و دوری منزل و سختی درآمدنگاه.
# [و از سخنان آن حضرت است، چون کسی از او پرسید: «رفتن ما به شام به [[قضا و قدر]] خدا بود» پس از گفتار دراز، و این گزیده آن است:] وای بر تو! شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‌ای، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بُوَد، و نُوید و تهدید عاطِل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود - و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر - کردارِ- اندک، بسیار. نافرمانیش نکنند از آنکه بر او غالب و چیرند، و فرمانش نبَرَند از آن رو که ناگزیرند. پیامبران را به بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتش.»(آیه ۲۷ سوره ص)
# [و از سخنان آن حضرت است، چون کسی از او پرسید: «رفتن ما به شام به [[قضا و قدر]] خدا بود» پس از گفتار دراز، و این گزیده آن است:] وای بر تو! شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‌ای، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بُوَد، و نُوید و تهدید عاطِل. خدای سبحان بندگان خود را امر فرمود - و در آنچه بدان مأمورند- دارای اختیارند، و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر - کردارِ- اندک، بسیار. نافرمانیش نکنند از آنکه بر او غالب و چیرند، و فرمانش نبَرَند از آن رو که ناگزیرند. پیامبران را به بازیچه نفرستاد، و کتاب را برای بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود. «این گمان کسانی است که کافر شدند. وای بر آنان که کافر شدند از آتش.»(آیه ۲۷ سوره ص)
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه منافق بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه [[منافق]] بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# مرد را آنْ بَهاست که بِدان نیکْ داناست- آنْ ارزی که می‌ورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمه‌ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمی‌توان یافت و هیچ کلمه‌ای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
# مرد را آنْ بَهاست که بِدان نیکْ داناست- آنْ ارزی که می‌ورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمه‌ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمی‌توان یافت و هیچ کلمه‌ای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
# رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.
# رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.
# اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است. اسلام گردن‌نهادن است و گردن‌نهادن یقین داشتن، و یقین داشتن راست‌انگاشتن، و راست‌انگاشتن بر خود لازم‌ساختن، و بر خود لازم‌ساختن انجام‌دادن، و انجام‌دادن به کار نیک پرداختن.
# اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است. اسلام گردن‌نهادن است و گردن‌نهادن یقین داشتن، و یقین داشتن راست‌انگاشتن، و راست‌انگاشتن بر خود لازم‌ساختن، و بر خود لازم‌ساختن انجام‌دادن، و انجام‌دادن به کار نیک پرداختن.
# از بخیل در شگفتم، به فقری میشتابد که از آن گریزان است و توانگریی از دستش میرود که آن را خواهان است، پس در این جهان چون درویشان زید، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد؛ و از متکبّری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است، و از کسی در شگفتم که در خدا شک میکند و آفریدههای خدا پیش چشمش آشکار است؛ و از کسی در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیدهاش پدیدار؛ و از کسی در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمیپذیرد، و زنده شدن بار نخستین را میبیند؛ و در شگفتم از آن که به آبادانی ناپایدار میپردازد و خانه جاودانه را رها میسازد.
# از بخیل در شگفتم، به فقری میشتابد که از آن گریزان است و توانگریی از دستش میرود که آن را خواهان است، پس در این جهان چون درویشان زید، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد؛ و از متکبّری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است، و از کسی در شگفتم که در خدا شک میکند و آفریده‌های خدا پیش چشمش آشکار است؛ و از کسی در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیده‌اش پدیدار؛ و از کسی در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمی‌پذیرد، و زنده شدن بار نخستین را می‌بیند؛ و در شگفتم از آن که به آبادانی ناپایدار می‌پردازد و خانه جاودانه را رها می‌سازد.
# آن که در کار کوتاهی ورزید دچار اندوه گردید، آن را که از مال و جانش نصیبی از آن خدا نیست خدا را بدو نیازی نیست.
# آن که در کار کوتاهی ورزید دچار اندوه گردید، آن را که از مال و جانش نصیبی از آن خدا نیست خدا را بدو نیازی نیست.
# در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روی نمایید که سرما با تنها آن میکند که با درختان. آغازش میسوزاند و پایانش برگ میرویاند.
# در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روی نمایید که سرما با تنها آن می‌کند که با درختان. آغازش می‌سوزاند و پایانش برگ می‌رویاند.
# بزرگی آفریننده در اندیشهات، آفریده را خرد مینمایاند در دیدهات.
# بزرگی آفریننده در اندیشه‌ات، آفریده را خرد می‌نمایاند در دیده‌ات.
# [و چون از [[صفین]] باز میگشت، به گورستان برون [[کوفه]] نگریست و فرمود:]‌ای آرمیدگان خانه‌های هراسناک، و محلتهای تهی و گورهای تاریک، و‌ای غنودگان در خاک!‌ای بی‌کسان،‌ای تنها خفتگان!‌ای وحشت زدگان! شما پیش از ما رفتید و ما پی شماییم و به شما رسندگان. امّا خانهها، در آنها آرمیدند، امّا زنان؛ به زنیشان گزیدند. امّا مالها، بخش گردیدند. خبر ما جز این نیست، خبری که نزد شماست چیست؟ [سپس به یاران خود نگریست و فرمود:] اگر آنان را رخصت میدادند که سخن گویند شما را خبر میدادند که بهترین توشه‌ها پرهیزگاری است.
# [و چون از [[صفین]] باز میگشت، به گورستان برون [[کوفه]] نگریست و فرمود:]‌ای آرمیدگان خانه‌های هراسناک، و محلت‌های تهی و گورهای تاریک، و‌ای غُنودگان در خاک!‌ای بی‌کسان،‌ای تنها خفتگان!‌ای وحشت زدگان! شما پیش از ما رفتید و ما پی شماییم و به شما رسندگان. امّا خانه‌ها، در آنها آرمیدند، امّا زنان؛ به زنیشان گزیدند. امّا مال‌ها، بخش گردیدند. خبر ما جز این نیست، خبری که نزد شماست چیست؟ [سپس به یاران خود نگریست و فرمود:] اگر آنان را رخصت میدادند که سخن گویند شما را خبر میدادند که بهترین توشه‌ها [[تقوا|پرهیزگاری]] است.
# [و شنید مردی دنیا را نکوهش میکند فرمود:]‌ای نکوهنده جهان، فریفته به نیرنگ آن، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته. فریفته دنیایی و سرزنشش مینمایی؟ تو بر دنیا دعوی گناه داری، یا دنیا باید بر تو دعوی کند که گنهکاری؟ دنیا کی سرگشتهات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت؟ با خفتنگاههای پدرانت که پوسیدند؟ یا با خوابگاههای مادرانت که در خاک آرمیدند؟ چند کس را با پنجه‌هایت تیمار داشتی؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتی بهبود آنان را خواهان بودی، و دردشان را به پزشکان مینمودی. بامدادان، که دارویت آنان را بهبودی نداد، و گریهات آنان را سودی. بیمت آنان را فایدتی نبخشید، و آنچه خواهانش بودی به تو نرسید، و نه به نیرویت بیماری از آنان دور گردید. دنیا از او برایت نمونهای پرداخت، و از هلاکتجای وی نموداری ساخت. دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بی‌نیازی است برای کسی که از آن توشه‌اندوخت، و خانه پند است برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او، و فرودآمد نگاه [[وحی]] خدا و تجارتجای دوستان او. در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند. چه کسی دنیا را نکوهد حالی که بانگ برداشته است که جدا شدنی است، و فریاد کرده است که ناماندنی است، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسی جان به در نخواهد برد. با محنت خود از محنت برای آنان نمونه ساخت، و با شادمانیش آنان را به شوق شادمانی انداخت. شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتی جانگداز برگشت، تا مشتاق گرداند و بترساند، و بیم دهد و بپرهیزاند. پس مردمی در بامداد پشیمانی بدگوی او بودند و مردمی روز رستاخیز او را ستودند. دنیا به یادشان آورد، و یادآور شدند. با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند. و پندشان داد، و از پند او بهره برداشتند.
# [و شنید مردی دنیا را نکوهش میکند فرمود:]‌ای نکوهنده جهان، فریفته به نیرنگ آن، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته. فریفته دنیایی و سرزنشش مینمایی؟ تو بر دنیا دعوی گناه داری، یا دنیا باید بر تو دعوی کند که گنهکاری؟ دنیا کی سرگشتهات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت؟ با خفتنگاههای پدرانت که پوسیدند؟ یا با خوابگاههای مادرانت که در خاک آرمیدند؟ چند کس را با پنجه‌هایت تیمار داشتی؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتی بهبود آنان را خواهان بودی، و دردشان را به پزشکان مینمودی. بامدادان، که دارویت آنان را بهبودی نداد، و گریهات آنان را سودی. بیمت آنان را فایدتی نبخشید، و آنچه خواهانش بودی به تو نرسید، و نه به نیرویت بیماری از آنان دور گردید. دنیا از او برایت نمونهای پرداخت، و از هلاکتجای وی نموداری ساخت. دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بی‌نیازی است برای کسی که از آن توشه‌اندوخت، و خانه پند است برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او، و فرودآمد نگاه [[وحی]] خدا و تجارتجای دوستان او. در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند. چه کسی دنیا را نکوهد حالی که بانگ برداشته است که جدا شدنی است، و فریاد کرده است که ناماندنی است، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسی جان به در نخواهد برد. با محنت خود از محنت برای آنان نمونه ساخت، و با شادمانیش آنان را به شوق شادمانی انداخت. شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتی جانگداز برگشت، تا مشتاق گرداند و بترساند، و بیم دهد و بپرهیزاند. پس مردمی در بامداد پشیمانی بدگوی او بودند و مردمی روز رستاخیز او را ستودند. دنیا به یادشان آورد، و یادآور شدند. با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند. و پندشان داد، و از پند او بهره برداشتند.
# خدا را فرشته‌ای است که هر روز بانگ برمی‌دارد: بزایید برای مردن و فراهم کنید برای نابود گشتن و بسازید برای ویران شدن.
# خدا را فرشته‌ای است که هر روز بانگ برمی‌دارد: بزایید برای مردن و فراهم کنید برای نابود گشتن و بسازید برای ویران شدن.
# دنیا خانه‌ای است که از آن بگذرند، نه جایی که در آن به سر برند، و مردم در آن دو گونهاند: یکی آن که خود را فروخت و خویش را به تباهی انداخت، و دیگری که خود را خرید و آزاد ساخت.
# دنیا خانه‌ای است که از آن بگذرند، نه جایی که در آن به سر برند، و مردم در آن دو گونه‌اند: یکی آن که خود را فروخت و خویش را به تباهی انداخت، و دیگری که خود را خرید و آزاد ساخت.
# دوست از عهده دوستی برنیاید تا برادر خود را در سه چیز نپاید: هنگامی که به بلا گرفتار شود، هنگامی که حاضر نبود، هنگامی که درگذرد.
# دوست از عهده دوستی برنیاید تا برادر خود را در سه چیز نپاید: هنگامی که به بلا گرفتار شود، هنگامی که حاضر نبود، هنگامی که درگذرد.
# کسی را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد: آن را که دعا دادند از پذیرفته‌شدن محروم نماند؛ و آن را که [[توبه]] روزی کردند، از قبول گردیدن؛ و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد، از بخشوده گردیدن؛ و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن. و گواه این جمله کتاب خداست که درباره دعاست «مرا بخوانید تا بپذیرم.» و در آمرزش خواستن گفته است: «آن که کاری زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا آمرزش خواهد، خدا را بخشنده و مهربان مییابد.» و درباره سپاس گفته است: «اگر سپاس گفتید برای شما میافزاییم.» و در توبت گفته است: «بازگشت به خدا برای کسانی است که از نادانی کار زشت میکنند، سپس زود باز میگردند، خدا بر اینان میبخشاید و خدا دانا و حکیم است.»
# کسی را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد: آن را که [[دعا]] دادند از پذیرفته‌شدن محروم نماند؛ و آن را که [[توبه]] روزی کردند، از قبول گردیدن؛ و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد، از بخشوده گردیدن؛ و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن. و گواه این جمله کتاب خداست که درباره دعاست «مرا بخوانید تا بپذیرم.» و در آمرزش خواستن گفته است: «آن که کاری زشت کند یا بر خود ستم کند سپس از خدا [[استغفار| آمرزش]] خواهد، خدا را بخشنده و مهربان مییابد.» و درباره سپاس گفته است: «اگر سپاس گفتید برای شما میافزاییم.» و در توبت گفته است: «بازگشت به خدا برای کسانی است که از نادانی کار زشت میکنند، سپس زود باز می‌گردند، خدا بر اینان می‌بخشاید و خدا دانا و حکیم است.»
# [[نماز]] [[تقرب]] هر پرهیزگار است و [[حج]] [[جهاد]] هر ناتوان، و برای هر چیز [[زکات|زکاتی]] است و زکات تن [[روزه]] است، و جهاد زن بودن شوی را به فرمان.
# [[نماز]] [[تقرب]] هر پرهیزگار است و [[حج]] [[جهاد]] هر ناتوان، و برای هر چیز [[زکات|زکاتی]] است و زکات تن [[روزه]] است، و جهاد زن بودن شوی را به فرمان.
# روزی را با دادن صدقه فرود آرید.
# روزی را با دادن صدقه فرود آرید.
# آن که عوض را باور کند، در بخشش جوانمرد بُوَد.
# آن که عوض را باور کند، در بخشش جوانمرد بُوَد.
# یاری - خدا- آن اندازه رسد که به کار داری.
# یاری - خدا- آن اندازه رسد که به کار داری.
# آن که میانهروی گزید، درویش نگردید.
# آن که میانه‌روی گزید، درویش نگردید.
# آن را که نانخور کم است یکی از دو توانگریاش فراهم است.
# آن را که نانخور کم است یکی از دو توانگری‌اش فراهم است.
# دوستی ورزیدن نیمی از خرد است.
# دوستی ورزیدن نیمی از خرد است.
# اندوه خوردن نیمِ کهنسال شدن است.
# اندوه خوردن نیمِ کهنسال شدن است.
# شکیبایی به‌اندازه مصیبت فرود آید، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید.
# شکیبایی به‌اندازه مصیبت فرود آید، و آن که به هنگام مصیبت دست بر ران‌هایش زند ثوابش به دست نیاید.
# بسا روزهدار که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره نبرد، و بسا برپا ایستاده که از ایستادن جز بیداری و رنج بری نخورد. خوشا خواب زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان.
# بسا روزه‌دار که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره نبرد، و بسا برپا ایستاده که از ایستادن جز بیداری و رنج، بَری نخورد. خوشا خوابِ زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان.
# ایمان خود را با [[صدقه]] نگاه دارید، و مالهاتان را با زکات دادن، و موجهای بلا را با دعا برانید.
# ایمان خود را با [[صدقه]] نگاه دارید، و مال‌هاتان را با زکات دادن، و موج‌های بلا را با دعا برانید.
# [ [[کمیل بن زیاد|کمیل پسر زیاد]] گفت: [[امیرالمؤمنین]] علی بن ابی طالب(ع) دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید آهی دراز کشید و گفت:]‌ای کمیل! این دلها آوندهاست، و بهترین آنها نگاهدارندهترین آنهاست. پس آنچه تو را میگویم از من به خاطر دار: مردم سه دستهاند: دانایی که شناسای خداست، آموزندهای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنی دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند. کمیل! دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه کردن کم آید، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید، و پرورده مال با رفتن مال - با تو- نپاید.‌ای کمیل پسر زیاد! شناخت دانش، دین است که بدان گردن باید نهاد. آدمی در زندگی به دانش طاعت - پروردگار- آموزد و برای پس از مرگ نام نیک اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار. کمیل! گنجوران مالها مردهاند گر چه زندهاند، و دانشمندان چندان که روزگار پاید، پایندهاند. تنهاشان ناپدیدار است و نشانههاشان در دلها آشکار. بدان که در اینجا [و به سینه خود اشارت فرمود] دانشی است انباشته، اگر فراگیرانی برای آن مییافتم. آری یافتم آن را که تیز دریافت بود، لیکن امین نمینمود، با دین دنیا میاندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برتری میجست، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگی میفروخت. یا کسی که پیروان خداوندان دانش است، اما در شناختن نکتههای باریک آن او را نه بینش است. چون نخستین شبهت در دل وی راه یابد درماند - و راه زدودن آن را یافتن نتواند-. بدان - که برای فرا گرفتن دانشی چنان- نه این در خور است و نه آن. یا کسی که سخت در پی لذت است و رام شهوت راندن یا شیفته فراهم آوردن است و مالی را بر مال نهادن. هیچ یک از اینان اندک پاسداری دین را نتواند و بیشتر به چارپای چرنده ماند. مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین. بلی زمین تهی نماند از کسی که حجّت بر پای خداست، یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود، و اینان چندند، و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند، و نزد خدا بزرگمقدار. خدا حجتها و نشانههای خود را به آنان نگاه میدارد، تا به همانندهای خویشش بسپارند و در دلهای خویشش بکارند. دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند. و بدانچه نادانان از آن رمیدهاند خو گرفته. و همنشین دنیایند با تنها، و جانهاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او میخوانند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم؟ کمیل اگر خواهی بازگرد.
# [ [[کمیل بن زیاد|کمیل پسر زیاد]] گفت: [[امیرالمؤمنین]] علی بن ابی طالب(ع) دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید آهی دراز کشید و گفت:]‌ای کمیل! این دل‌ها آوندهاست(ظرف‌ها)، و بهترین آنها نگاهدارنده‌ترین آنهاست. پس آنچه تو را می‌گویم از من به خاطر دار: مردم سه دسته‌اند: دانایی که شناسای خداست، آموزنده‌ای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند، و پِیْ هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنیِ دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند. کمیل! دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه کردنْ کم آید، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید، و پرورده مال با رفتن مال - با تو- نپاید.‌ای کمیل پسر زیاد! شناخت دانش، دین است که بدان گردن باید نهاد. آدمی در زندگی به دانش طاعت - پروردگار- آموزد و برای پس از مرگ نام نیک اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار. کمیل! گنجوران مالها مرده‌اند گر چه زنده‌اند، و دانشمندان چندان که روزگار پاید، پاینده‌اند. تنهاشان ناپدیدار است و نشانه‌هاشان در دلها آشکار. بدان که در اینجا [و به سینه خود اشارت فرمود] دانشی است انباشته، اگر فراگیرانی برای آن مییافتم. آری یافتم آن را که تیز دریافت بود، لیکن امین نمی‌نمود، با دینْ دنیا می‌اندوخت و به نعمتِ خدا بر بندگانش برتری می‌جست، و به حجّتِ علم بر دوستان خدا بزرگی می‌فروخت. یا کسی که پیروانِ خداوندانِ دانش است، اما در شناختن نکته‌های باریک آن او را نه بینش است. چون نخستین شُبهَت در دل وی راه یابد درماند - و راه زدودن آن را یافتن نتواند-. بدان - که برای فرا گرفتن دانشی چنان- نه این در خور است و نه آن. یا کسی که سخت در پی لذت است و رام شهوت راندن یا شیفته فراهم آوردن است و مالی را بر مال نهادن. هیچ یک از اینان اندک پاسداری دین را نتواند و بیشتر به چارپای چرنده ماند. مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین. بلی زمین تهی نماند از کسی که حجّت بر پای خداست، یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجّت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود، و اینان چندند، و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند، و نزد خدا بزرگمقدار. خدا حجتها و نشانه‌های خود را به آنان نگاه میدارد، تا به همانندهای خویشش بسپارند و در دل‌های خویشش بکارند. دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند. و بدانچه نادانان از آن رمیدهاند خو گرفته. و همنشین دنیایند با تنها، و جان‌هاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او می‌خوانند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم؟ کمیل اگر خواهی بازگرد.
# آدمی نهفته در زیر زبان خویش است.
# آدمی نهفته در زیر زبان خویش است.
# کسی که ارج خود نشناخت جان خود را باخت.
# کسی که ارج خود نشناخت جان خود را باخت.
# [و به مردی که از او خواست تا پندش دهد فرمود:] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی‌آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون زاهدان سخن گوید، و در کار دنیا راهِ جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان دادهاند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونی را خواهان. از کار بد باز میدارد، و خود باز نمیایستد، و بدانچه خود نمیکند فرمان میدهد. نیکوان را دوست میدارد، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن میدارد، و خود از آنان یکی است. مرگ را خوش نمیدارد، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن میترسد در کارست. اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانی است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی. چون عافیت یابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان. اگر بلایی بدو رسد، به زاری خدا را خواند، و اگر امیدی یابد مغرور روی برگرداند. در آنچه درباره آن به گمان است، هوای نفس خویش را به فرمان است، و درباره آنچه یقین دارد در چیرگی بر نفس ناتوان. از کمتر گناه خود بر دیگری ترسان است، و بیشتر از - پاداش- کرده او را برای خود بیوسان. اگر بی‌نیاز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است. چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجی بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد. آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد. در گفتن، بسیار گفتار، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنی است خود را بر دیگری پیش دارد، و آنچه را ماندنی است آسان شمارد. غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ بیم دارد و فرصت را وامیگذارد. گناه جز خود را بزرگ میانگارد و بیشتر از آن را که خود کرده، خرد به حساب میآرد، و از طاعت خود آن را بسیار میداند که مانندش را از جز خود ناچیز میپندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به [[ریا]] و خیانت کند. با توانگران به بازی نشستن را دوستتر دارد تا با مستمندان در یاد - خدا- پیوستن. به سود خود بر دیگری حکم کند و برای دیگری به زیان خود رأی ندهد، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید. پس فرمان او را میبرند و او نافرمانی میکند. و - حق خود را- به کمال میستاند و- حق دیگری را- به کمال نمیدهد. از مردم میترسد، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمیترسد در راه طاعت بنده‌ها.
# [و به مردی که از او خواست تا پندش دهد فرمود:] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی‌آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون [[زهد|زاهد]]ان سخن گوید، و در کار دنیا راهِ جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان داده‌اند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونی را خواهان. از کار بد باز میدارد، و خود باز نمی‌ایستد، و بدانچه خود نمی‌کند فرمان می‌دهد. نیکوان را دوست میدارد، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن می‌دارد، و خود از آنان یکی است. مرگ را خوش نمیدارد، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن میترسد در کارست. اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانی است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی. چون عافیت یابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان. اگر بلایی بدو رسد، به زاری خدا را خواند، و اگر امیدی یابد مغرور روی برگرداند. در آنچه درباره آن به گمان است، هوای نفس خویش را به فرمان است، و درباره آنچه یقین دارد در چیرگی بر نفس ناتوان. از کمتر گناه خود بر دیگری ترسان است، و بیشتر از - پاداش- کرده او را برای خود بیوسان. اگر بی‌نیاز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است. چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجی بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد. آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد. در گفتن، بسیار گفتار، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنی است خود را بر دیگری پیش دارد، و آنچه را ماندنی است آسان شمارد. غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ بیم دارد و فرصت را وامیگذارد. گناه جز خود را بزرگ میانگارد و بیشتر از آن را که خود کرده، خرد به حساب میآرد، و از طاعت خود آن را بسیار میداند که مانندش را از جز خود ناچیز میپندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به [[ریا]] و خیانت کند. با توانگران به بازی نشستن را دوستتر دارد تا با مستمندان در یاد - خدا- پیوستن. به سود خود بر دیگری حکم کند و برای دیگری به زیان خود رأی ندهد، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید. پس فرمان او را میبرند و او نافرمانی میکند. و - حق خود را- به کمال میستاند و- حق دیگری را- به کمال نمیدهد. از مردم میترسد، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمیترسد در راه طاعت بنده‌ها.
# هر کس را سر انجامی است، شیرین و یا تلخکامی است.
# هر کس را سر انجامی است، شیرین و یا تلخکامی است.
# هر بختیاری را بخت برگشتنی است، و آنچه برگشت پنداری نبوده و نیست.
# هر بختیاری را بخت برگشتنی است، و آنچه برگشت پنداری نبوده و نیست.
خط ۱۷۲: خط ۱۷۲:
# تنگدستی بزرگتر مرگ است.
# تنگدستی بزرگتر مرگ است.
# آن که حق کسی را گزارد که حقش را به جا نیارد، به بندگی او اعتراف دارد.
# آن که حق کسی را گزارد که حقش را به جا نیارد، به بندگی او اعتراف دارد.
# آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانی آفریننده لازم آید.
# آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانی آفریننده لازم آید.{{یاد| اطاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست، (هرگز به خاطر اطاعت مخلوق معصيت خالق مكن).ترجمه مکارم شیرازی}}
# مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود.
# مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود.
# خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است.
# خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است.
خط ۱۸۵: خط ۱۸۵:
# فراخ سینگی و بردباری، دستافزار سروری است و سالاری.
# فراخ سینگی و بردباری، دستافزار سروری است و سالاری.
# با پاداش دادن به نیکوکار بدکار را بیازار.
# با پاداش دادن به نیکوکار بدکار را بیازار.
# بدی را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن.
# بدی را از سینه جز خود برکَن با کَندن آن از سینه خویشتن.
# ستیز، تدبیر را باطل کند.
# ستیز، تدبیر را باطل کند.
# آزمند بودن، جاودان بندگی نمودن است.
# آزمند بودن، جاودانْ بندگی نمودن است.
# کوتاهی در کار را پشیمانی بار است و دور اندیشی را سلامت در کنار.
# کوتاهی در کار را پشیمانی بار است و دور اندیشی را سلامت در کنار.
# آنجا که گفتن باید خاموشی نشاید، و آنجا که ندانند، به که خاموش مانند.
# آنجا که گفتن باید خاموشی نشاید، و آنجا که ندانند، به که خاموش مانند.
۱۸٬۴۲۹

ویرایش