|
|
خط ۲۱۶: |
خط ۲۱۶: |
| {{اصلی|عطار نیشابوری}} | | {{اصلی|عطار نیشابوری}} |
|
| |
|
| '''خواجهٔ حق پیشوای راستین'''
| | {{شعر جدید |
| {{شعر}}{{ب|خواجهٔ حق پیشوای راستین|کوه [[حلم]] و باب علم و قطب دین}}{{ب|ساقی [[حوض کوثر|کوثر]]، امام رهنمای|ابن عم مصطفا، شیرخدای}}{{ب|مرتضای مجتبا، جفت [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|بتول]]|خواجهٔ [[معصوم]]، داماد [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|رسول]]}}{{ب|در بیان رهنمونی آمده|صاحب اسرار سلونی آمده}}{{ب|مقتدا بیشک باستحقاق اوست|مفتی مطلق علی الاطلاق اوست}}{{ب|چون علی از غیبهای حق یکیست|عقل را در بینش او کی شکیست}}{{ب|هم ز اقضیکم علی جان آگه است|هم علی ممسوس فی ذات الله است}}{{ب|از دم عیسی کسی گر زنده خاست|او بدم دست بریده کرد راست}}{{ب|گشته اندر [[کعبه]] آن صاحب قبول|بت شکن بر پشتی دوش رسول}}{{ب|در ضمیرش بود مکنونات غیب|زان برآوردی ید بیضا ز جیب}}{{ب|گر ید بیضا نبودیش آشکار|کی گرفتی [[ذوالفقار]] آنجا قرار}}{{ب|گاه در جوش آمدی از کار خویش|گه فرو گفتی بچه اسرار خویش}}{{ب|در همه آفاق هم دم مینیافت|در درون میگشت و محرم مینیافت<ref>عطار نیشابوری، منطق الطیر، ص۲۶.</ref>}}{{پایان شعر}}
| | | عنوان = خواجهٔ حق پیشوای راستین |
| | | خواجهٔ حق پیشوای راستین\\کوه [[حلم]] و باب علم و قطب دین |
| | ساقی [[حوض کوثر|کوثر]]، امام رهنمای\\ابن عم مصطفا، شیرخدای |
| | مرتضای مجتبا، جفت [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|بتول]]\\خواجهٔ [[معصوم]]، داماد [[حضرت محمد صلی الله علیه و آله|رسول]] |
| | در بیان رهنمونی آمده\\صاحب اسرار سلونی آمده |
| | مقتدا بیشک باستحقاق اوست\\مفتی مطلق علی الاطلاق اوست |
| | چون علی از غیبهای حق یکیست\\عقل را در بینش او کی شکیست |
| | هم ز اقضیکم علی جان آگه است\\هم علی ممسوس فی ذات الله است |
| | از دم عیسی کسی گر زنده خاست\\او بدم دست بریده کرد راست |
| | گشته اندر [[کعبه]] آن صاحب قبول\\بت شکن بر پشتی دوش رسول |
| | در ضمیرش بود مکنونات غیب\\زان برآوردی ید بیضا ز جیب |
| | گر ید بیضا نبودیش آشکار\\کی گرفتی [[ذوالفقار]] آنجا قرار |
| | گاه در جوش آمدی از کار خویش\\گه فرو گفتی بچه اسرار خویش |
| | در همه آفاق هم دم مینیافت\\در درون میگشت و محرم مینیافت<ref>عطار نیشابوری، منطق الطیر، ص۲۶.</ref> |
| | }} |
| | {{سخ}} |
| | {{شعر جدید |
| | | عنوان = ز مشرق تا به مغرب گر امامست |
| | | ز مشرق تا بمغرب گر امامست\\امیرالمؤمنین حیدر تمام است |
| | گرفته این جهان زخم سنانش\\گذشته زان جهان وصف سهنانش |
| | چو در سر عطا اخلاص او راست\\سه نان را هفده آیت خاص او راست |
| | سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید\\دو عالم را بخوان بنشاند جاوید |
| | ترا گر تیر باران بر دوامست\\«علیّ حبه جُنّة» تمامست |
| | پیمبر گفتش ای نور دو دیده\\ز یک نوریم هر دو آفریده |
| | علی چون با نبی باشد زیک نور\\یکی باشند هر دو از دوئی دور |
| | چنان در شهر دانش باب آمد\\که جَنّت را بحق بوّاب آمد |
| | چنان مطلق شد او در فقر و فاقه\\که زرّ و نقره بودش سه طلاقه |
| | اگرچه سیم و زر با حرمت آمد\\ولی گوسالهٔ این امّت آمد |
| | کجا گوساله هرگز رنجه گردد\\که با شیری چنین هم پنجه گردد |
| | چنین نقلست کورا جوشنی بود\\که پشت و روی او چون روشنی بود |
| | از آن چون روی بودش پشت روشن\\که بر پشت نبیاش بود جوشن |
| | چنین گفت او که گر خواهند کشتم\\نه بیند هیچ کس در جنگ پشتم |
| | اگر خاکش شوی حسن المآبست\\که او هم بوالحسن هم بوترابست |
| | چنین گفت او که گر منبر نهندم\\بدستوری حق داور دهندم |
| | میان خلق عالم جاودانه\\کنم حکم از کتاب چارگانه |
| | چو هرچ او گفت از بحر یقین گفت\\زبان بگشاد یک روز و چنین گفت |
| | که لو کشف الغطا دادست دستم\\خدا را تا نه بینم کی پرستم |
| | زهی چشم و زهی علم و زهی کار\\زهی خورشید شرع و بحر زخّار |
| | دم شیر خدا میرفت تا چین\\ز علمش ناف آهو گشت مشکین |
| | از این گفتند مرد داد و دین شو\\ز [[یثرب]] علم جستن را به چین شو |
| | اسد کو ناف خانهٔ آفتابست\\از آن آهو دمش چون مشک نابست |
| | خطا گفتم نه ازمشک خطایست\\که از هم نامی شیر خدایست |
| | اگر علمش شدی بحری مصوّر\\در او یک قطره بودی بحر اخضر |
| | چو هیچش طاقت منّت نبودی\\ز همّت گشت مزدور جهودی |
| | کسی گفتش چرا کردی؟ بر آشفت\\زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت: |
| | لَنَقْلُ الصخر من قلل الجبال\\اَحَبُّ اِلیَّ مِن مِنَنِ الرجالِ |
| | یقول الناس لی فی الکسب عار\\فقُلت العارُ فی ذُلِّ السؤالِ<ref>عطار نیشابوری، الهی نامه، ص۲۲-۲۳.</ref> |
| | }} |
|
| |
|
| '''ز مشرق تا به مغرب گر امامست'''
| |
| {{شعر}}{{ب|ز مشرق تا بمغرب گر امامست|امیرالمؤمنین حیدر تمام است}}{{ب|گرفته این جهان زخم سنانش|گذشته زان جهان وصف سهنانش}}{{ب|چو در سر عطا اخلاص او راست|سه نان را هفده آیت خاص او راست}}{{ب|سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید|دو عالم را بخوان بنشاند جاوید}}{{ب|ترا گر تیر باران بر دوامست|«علیّ حبه جُنّة» تمامست}}{{ب|پیمبر گفتش ای نور دو دیده|ز یک نوریم هر دو آفریده}}{{ب|علی چون با نبی باشد زیک نور|یکی باشند هر دو از دوئی دور}}{{ب|چنان در شهر دانش باب آمد|که جَنّت را بحق بوّاب آمد}}{{ب|چنان مطلق شد او در فقر و فاقه|که زرّ و نقره بودش سه طلاقه}}{{ب|اگرچه سیم و زر با حرمت آمد|ولی گوسالهٔ این امّت آمد}}{{ب|کجا گوساله هرگز رنجه گردد|که با شیری چنین هم پنجه گردد}}{{ب|چنین نقلست کورا جوشنی بود|که پشت و روی او چون روشنی بود}}{{ب|از آن چون روی بودش پشت روشن|که بر پشت نبیاش بود جوشن}}{{ب|چنین گفت او که گر خواهند کشتم|نه بیند هیچ کس در جنگ پشتم}}{{ب|اگر خاکش شوی حسن المآبست|که او هم بوالحسن هم بوترابست}}{{ب|چنین گفت او که گر منبر نهندم|بدستوری حق داور دهندم}}{{ب|میان خلق عالم جاودانه|کنم حکم از کتاب چارگانه}}{{ب|چو هرچ او گفت از بحر یقین گفت|زبان بگشاد یک روز و چنین گفت}}{{ب|که لو کشف الغطا دادست دستم|خدا را تا نه بینم کی پرستم}}{{ب|زهی چشم و زهی علم و زهی کار|زهی خورشید شرع و بحر زخّار}}{{ب|دم شیر خدا میرفت تا چین|ز علمش ناف آهو گشت مشکین}}{{ب|از این گفتند مرد داد و دین شو|ز [[یثرب]] علم جستن را به چین شو}}{{ب|اسد کو ناف خانهٔ آفتابست|از آن آهو دمش چون مشک نابست}}{{ب|خطا گفتم نه ازمشک خطایست|که از هم نامی شیر خدایست}}{{ب|اگر علمش شدی بحری مصوّر|در او یک قطره بودی بحر اخضر}}{{ب|چو هیچش طاقت منّت نبودی|ز همّت گشت مزدور جهودی}}{{ب|کسی گفتش چرا کردی؟ بر آشفت|زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت:}}{{ب|لَنَقْلُ الصخر من قلل الجبال|اَحَبُّ اِلیَّ مِن مِنَنِ الرجالِ}}{{ب|یقول الناس لی فی الکسب عار|فقُلت العارُ فی ذُلِّ السؤالِ<ref>عطار نیشابوری، الهی نامه، ص۲۲-۲۳.</ref>}}{{پایان شعر}}
| |
|
| |
|
| '''ای پسر تو بی نشانی از علی''' | | '''ای پسر تو بی نشانی از علی''' |