پرش به محتوا

نافع بن هلال بجلی: تفاوت میان نسخه‌ها

۲٬۷۱۲ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۵ سپتامبر ۲۰۱۶
جز
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:
نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»<ref>بهبهانی، الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳؛ المقرم،مقتل الحسین(ع)، ص۲۱۹.</ref>
نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»<ref>بهبهانی، الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳؛ المقرم،مقتل الحسین(ع)، ص۲۱۹.</ref>


پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرشان [[زینب کبری|زینب(س)]] شدند. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید [[حضرت زینب(س)]] به امام(ع) عرض کرد:
همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خمیه آن حضرت جمع کردند و آنان بر وفاداری خود نسبت به امام تأکید کردند.<ref>بهبهانی، الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴؛ المقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۲۱۹.</ref>
:::«آیا شما یارانتان را آزموده‌اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.»
 
امام(ع) در پاسخ فرمود:
:::«به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمان‌شان می‌نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
 
نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد [[حبیب بن مظاهر]] رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.<ref>بهبهانی، الدمعة الساکبة ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴.</ref>
 
حبیب به نافع گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام(ع) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله ور می‌شدم.»
 
نافع پاسخ داد: «من نزد خواهرشان بوده‌ام! گمان می‌کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می‌توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟»
 
حبیب بن مظاهر یاران امام(ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به [[بنی هاشم]] گفت: به خیمه‌های خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آن چه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد.
 
همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین(ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم».
 
حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رسیده و گفت: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه‌های پسران شماست، سوگند یاد کرده‌اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته‌اند فرو برند.»<ref>المقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۲۱۹.</ref>


=== روز عاشورا ===
=== روز عاشورا ===