کاربر:Safaei/صفحه تمرین

از ویکی شیعه

گوساله سامری

گوساله سامری گوساله سامری یا گوساله زرین، بتی که بنی اسرائیل پس از طولانی شدن غیبت موسی در هنگام دریافت الواح تورات، از طلا به شکل گوساله ساختند که صدایی شبیه گاو می‏داد و به نحوی غیر عادی و معجزه‏وار به نظر می‏رسید. این داستان در قرآن در سوره‌های اعراف و طه به طور مفصل آمده است. در تورات در سفر خروج باب 32 و سفر تثنیه باب 9 به داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل اشاره شده است. سازنده گوساله در روایت قرآن، فردی به نام سامری است، اما در روایت تورات، هارون به عنوان سازنده گوساله معرفی شده است. موسی پس از توبیخ هارون و بنی اسرائیل و مجازات سامری، گوساله زرین را سوزانده و خاکسترش را در دریا یا نهر آب ریخت، و برای گناه شرکی که بنی اسرائیل مرتکب شده بودند، از خدا تقاضای بخشش کرد.


داستان گوساله سامری در تفاسیر شیعی

داستان گوساله سامری در تفسیر قمی

وقتى حضرت موسی (ع) برای گرفتن تورات و الواح به کوه طور رفت و در موعد مقرر باز نگشت، بنی اسرائیل با فریب ابلیس سر به طغیان نهادند و خواستند جانشین او هارون را بکشند؛ در این میان ابلیس به صورت مردى نزد ایشان آمد و گفت: موسى فرار کرده و دیگر بر نمی گردد، براى این که بدون خدا نمانید، زبورهایتان را جمع کنید تا برایتان معبودى بسازم که عبادتش کنید ... سامری با خاکی که از زیر پای اسب جبرئیل برداشته و آن را مایه مباهات خویش می دانست، گوساله ای از طلا ساخت و آن خاک را در آن ریخت، گوساله به صدا در آمد و بنى اسرائیل در برابر آن به سجده افتادند، و عدد آنهایى که به سجده افتادند هفتاد هزار نفر بود ... موسی وقتی از این حادثه اطلاع پیدا کرد، تصمیم گرفت که او را بکشد، خداى تعالى به او وحى فرستاد که او را مکش؛ چون مردى با سخاوت است، پس موسى بدو گفت: "نگاه کن به معبودت که همواره عبادتش مى‏کردى، چگونه آن را براده مى‏کنیم و خاکش را به دریا مى‏پاشیم، جز این نیست که معبود شما آن خدایى است که معبودى به غیر آن نیست، و علمش همه چیز را فرا گرفته. (قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج 2، ص 61-62، دار الکتب، قم، 1404ق.)


گوساله زرین در قرآن

و قوم موسی پس از [رفتن] او [به طور]، از زیور‏هایشان تندیس گوساله‏ای ساختند که بانگ گاو داشت. آیا ندیدند که او با آنها سخن نمی‏گوید و ایشان را به راهی هدایت نمی‏کند؟ او را [به خدایی] گرفتند، در حالی که ستم‏کار بودند. و چون پشیمان گشتند و دیدند که واقعاً گمراه شده‏اند، گفتند: «اگر پروردگارمان ما را نبخشاید و نیامرزد، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»

- ای موسی! چه چیز تو را بر آن داشت که تا [درآمدن به طور] از قومت پیشی بگیری؟ گفت: «آنان اینک از پی من می‏آیند. و پروردگارا! به سوی تو شتافتم تا خشنود شوی.» فرمود: «ما قومت را پس از [آمدن] تو آزمودیم و سامری گمراهشان کرد.» پس موسی خشمناک و اندوهگین به نزد قومش بازگشت، گفت: «آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدتِ [نبود من] بر شما دراز آمد یا خواستید که خشم پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟»

گفتند: «ما به اختیار خود با تو خلف وعده نکردیم، ولیکن بارهایی سنگین از زیور قوم [فرعونیان] بر دوش داشتیم، پس آنها را [در آتش] افکندیم» و هم‏چنین سامری [آنچه با خود داشت، در آتش] افکند. و برای‏شان تندیس گوساله‏ای که بانگ گاو داشت، ساخت. و گفتند: «این است خدای شما و خدای موسی که [او] از یاد برده!»

آیا نمی‏دیدند که هیچ پاسخی به آنها نمی‏دهد و هیچ سود و زیانی برای‏شان ندارد؟ به راستی که هارون پیش از این به آنها گفته بود: «ای قوم! همانا شما به وسیله این [گوساله] امتحان شده‏اید و پروردگار شما خدای رحمان است؛ پس از من پیروی کنید و فرمان‏بردارم باشید.» گفتند: «ما هرگز از پرستش او دست برنخواهیم داشت تا موسی به نزد ما برگردد.»

و چون موسی خشمگین و اندهناک نزد قومش بازگشت، گفت: «مرا پس از رفتنم چه بد جانشینی کردید! آیا بر فرمان پروردگارتان شتاب کردید؟» و الواح را انداخت و سر برادرش را گرفته به سوی خویش کشید؛ گفت: «ای هارون! چون آنها را دیدی که گمراه شدند، چه چیز تو را باز داشت از اینکه به دنبال من بیایی؟ آیا از فرمانم سرپیچیدی؟»

گفت: «ای پسر مادرم! نه ریشم را بگیر و نه [موی] سرم را. من ترسیدم که بگویی میان بنی‏اسرائیل تفرقه افکندی و سخن مرا رعایت نکردی. ای پسر مادرم! این قوم مرا زبون و ناتوان داشتند و نزدیک بود مرا بکشند؛ پس دشمنان را به سبب [سرزنشِ] من شادمان نگردان و مرا در شمار گروه ستمکار نیاور.» گفت: «پروردگارا! مرا و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خویش داخل کن که تو مهربان‏ترین مهربانانی.»

[آن‏گاه] گفت: «و تو ای سامری! این چه کار است که کردی؟» گفت: «من چیزی دیدم که آنها نمی‏دیدند. مشتی خاک از ردّ پای آن فرستاده [جبرئیل] برداشتم و آن را [بر تندیس گوساله] ریختم و بدین سان نفس من [این کار را] در نظرم آراست.» گفت: «پس برو که تا زنده باشی، چنان شوی که پیوسته بگویی: به من دست نزنید. و تو را وعده‏گاهی است که هرگز در آن تخلف نمی‏شود. و اکنون به خدایت که عبادتش می‏کردی بنگر، که آن را می‏سوزانیم، سپس [خاکسترش را] در دریا فرو می‏پاشیم.»

همانا کسانی که گوساله را به خدایی گرفتند، به زودی به غضب پروردگارشان گرفتار خواهند شد و در زندگی این جهان به خواری خواهند افتاد. و دروغ‏پردازان را این‏گونه کیفر می‏دهیم، و کسانی که بدی‏ها کردند و پس از آن توبه نمودند و ایمان آوردند، [بدانند که] همانا پروردگار تو از آن پس آمرزنده و مهربان است.

و به یاد آرید هنگامی را که موسی به قومش گفت: «ای قوم من! شما با [به خدایی] گرفتن گوساله بر خویش ستم کردید. اکنون توبه کنید و یکدیگر را بکشید که این برای شما در نزد آفریدگارتان بهتر است.» پس [چنین کردید و] خدا توبه شما را پذیرفت، زیرا او توبه‏پذیر مهربان است. گوساله را پس از آن‏که معجزه‏هایی برای‏شان آمده بود، [به خدایی] گرفتند. و ما از آن [گناه] در گذشتیم و به موسی حجتی آشکار دادیم.


گوساله زرین در عهد عتیق

چون قوم دیدند فرود آمدن موسی از کوه به درازا کشید، گرد هارون جمع شده گفتند: «بیا برای ما خدایان بساز تا پیش روی ما بروند. زیرا نمی دانیم بر سر این مرد، موسی، که ما را از سرزمین مصر بیرون آورد، چه آمده است.» هارون در پاسخ گفت: «گوشواره‏های طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران‏تان است، به در آورده، نزد من آورید.» پس همه قوم گوشواره‏های طلا را از گوش‏هایشان به در آورده، نزد هارون بردند. هارون آن را از دست ایشان گرفته، با قلم شکل داد و به صورت گوساله ریخته‏شده‏ در آورد. آنگاه ایشان گفتند: «ای اسرائیل! اینها هستند خدایان تو، که تو را از سرزمین مصر بیرون آوردند.» هارون چون این را دید، مذبحی در برابر آن گوساله بنا کرد و اعلام نمود: «فردا جشنی برای خداوند خواهد بود.» پس قوم سحرگاهان برخاستند و قربانی‏های تمام‏سوز و قربانی‏های رفاقت تقدیم کردند. سپس به خوردن و آشامیدن نشستند و به جهت لهو و لعب به پا خاستند.

آنگاه خداوند به موسی گفت: «بی‏درنگ فرود آ، زیرا قوم تو که از سرزمین مصر به در آوردی، فساد کرده‏اند. آنها به همین زودی از راهی که بدیشان امر فرمودم انحراف ورزیده، برای خود گوساله ریخته شده ساخته اند، و در برابر آن سجده کرده و قربانی نموده، گفته‏اند: ای اسرائیل، اینها هستند خدایانی که تو را از سرزمین مصر بیرون آوردند!» پس خداوند به موسی گفت: «من این قوم را دیده‏ام که همانا قومی گردن‏کش‏اند. اکنون مرا واگذار تا خشمم بر آنها شعله‏ور شده، ایشان را بسوزانم. آنگاه از تو قومی عظیم به وجود خواهم آورد.»

اما موسی دست التماس به سوی یهوه، خدای خود، دراز کرده، گفت: «ای خداوند! چرا باید خشم تو بر قومت که با قدرتی عظیم و دستی توانمند از سرزمین مصر به در آوردی، شعله‏ور گردد؟ چرا مصریان بگویند: ایشان را به قصد بد بیرون برد، تا آنها را در کوه‏ها بکشد و از روی زمین محو سازد؟ پس از خشم شدید خود بازگرد و منصرف شده، بر قوم خود بلایی نازل منما. خادمانت ابراهیم، اسحاق و اسرائیل را یاد آور، که برای ایشان به ذات خود سوگند یاد کرده گفتی: نسل شما را هم‏چون ستارگان آسمان، بی‏شمار می‏سازم، و تمامی این سرزمین را که درباره آن سخن گفتم، به نسل شما خواهم بخشید تا میراث همیشگی ایشان باشد.» پس خداوند از بلایی که گفته بود بر سر قوم خویش خواهد آورد، منصرف شد.

آنگاه موسی برگشت و درحالی که دو لوح شهادت را دست داشت، از کوه به زیر آمد. بر هر دو طرف لوح‏ها، یعنی پشت و روی آنها نوشته شده بود. لوح‏ها کار دست خدا بود و نوشته، نوشته خدا بود که بر لوح‏ها حک شده بود. چون یوشَع آواز قوم را شنید که فریاد بر می‏آورند، به موسی گفت: «آواز جنگ از اردوگاه به گوش می‏رسد.» موسی گفت: «این نه آواز پیروزی است نه آواز شکست؛ بلکه آواز سرایندگان است که به گوش من می‏رسد.»

چون موسی به اردوگاه نزدیک شد و آن گوساله و رقص مردم را دید، خشمش شعله‏ور گشت و لوح‏ها را از دستان خود به زیر افکنده، آنها را پای کوه شکست. او گوساله‏ای را که ایشان ساخته بودند گرفته، در آتش سوزانید و آن را خرد کرده و به صورت گرد درآورد و بر آب پاشید و به بنی‏اسرائیل نوشاند.

موسی رو به هارون کرده و گفت: «این قوم به تو چه کرده بودند که چنین گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟» هارون در پاسخ گفت: «سرور من، خشمگین مباش! تو خود این قوم را بهتر می‏شناسی و می‏دانی که به بدی گرایش دارند. آنها به من گفتند: برای ما خدایان بساز تا پیش روی ما بروند، زیرا نمی‏دانیم بر سر این مرد، موسی، که ما را از سرزمین مصر بیرون آورد، چه آمده است. پس بدیشان گفتم: هر کس زیوری از طلا دارد، به درآورد. پس ایشان طلای خود به من دادند، و من آن را در آتش انداختم، و این گوساله بیرون آمد!»

چون موسی دید که قوم افسار گسیخته شده‏‏‌اند زیرا هارون آنها را واگذاشته بود تا افسار بگسلند و مضحکه دشمنان شوند، پس در مدخل اردوگاه ایستاد و گفت: «هر که طرف خداوند است نزد من آید.» پس تمام لاویان نزد او گرد آمدند. آنگاه موسی خطاب به ایشان گفت: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‏فرماید: هر کس شمشیرش را به پهلوی خود ببندد و در میان اردوگاه از یک سر تا سر دیگر حرکت کند، و هر کس برادر، دوست و همسایه خود را بکشد.» لاویان طبق گفته موسی عمل کردند، و در آن روز نزدیک سه هزار تن از قوم کشته شدند. آنگاه موسی گفت: «امروز خویشتن را وقف خداوند کنید تا او امروز شما را برکت دهد، زیرا هر یک از شما بر ضد پسر و برادر خود به پا خاستید.» (سفر خروج، باب 32، آیات 1 تا 29)

«به یاد داشته باشید و فراموش مکنید که چگونه خشم یهوه خدایتان را در بیابان برانگیختید. شما از روزی که از سرزمین مصر بیرون آمدید تا به اینجا رسیدید، پیوسته به خداوند عصیان ورزیده‏اید. حتی در حوریب خشم خداوند را برانگیختید و او چنان بر شما غضبناک شد که نزدیک بود نابودتان کند. هنگامی که من به کوه برآمدم تا لوح‏های سنگی، یعنی لوح‏های عهدی را که خداوند با شما بست، بگیرم، چهل روز و چهل شب در کوه ماندم، بی آنکه نانی بخورم یا آبی بنوشم. و خداوند دو لوح سنگی را که به انگشت خدا نوشته شده بود، به من داد. بر آنها همه سخنانی بود که خداوند در کوه از میان آتش در روز گردهمایی به شما گفت. در پایان چهل روز و چهل شب، خداوند دو لوح سنگی، یعنی لوح‏های عهد را به من داد. سپس خداوند مرا گفت: برخیز و از اینجا زود پایین برو، زیرا قوم تو که ایشان را از مصر بیرون آوردی، فساد کرده‏اند. آنان خیلی زود از راهی به بدان ایشان را امر فرمودم، منحرف شده و برای خود بتِ ریخته شده ساخته اند.»

«هم‏چنین خداوند مرا گفت: این قوم را ملاحظه کرده‏ام که اینک قومی گردنکش هستند. مرا واگذار تا ایشان را نابود کرده، نامشان را از زیر آسمان محو سازم و از تو قومی نیرومندتر و بزرگتر از ایشان پدید آورم. پس روی گردانیده از کوه فرو آمدم. کوه به آتش می‏سوخت و دو لوح عهد در دستان من بود. چون نگریستم، دیدم که به یهوه، خدا خود، گناه ورزیده، گوساله ریخته شده برای خود ساخته‏اید، و چه زود از راهی که خداوند شما را بدان امر فرموده بود، منحرف گشته‏اید. پس آن دو لوح را برگرفتم و آنها را از دستان خویش به زیر افکنده، در برابر دیدگان شما شکستم. آنگاه مانند بار نخست، چهل روز و چهل شب در حضور خداوند به روی در افتادم، بی آنکه نانی بخورم یا آبی بنوشم. این همه به سبب گناه بزرگی بود که مرتکب شده بودید؛ در اینکه آنچه را که در نظر خداوند بد بود، به جا آورده، خشم او را برانگیختید. زیرا از خشم خداوند و شدت غضب او برای هلاک کردن شما می‏ترسیدم. و خداوند این بار نیز مرا اجابت فرمود. خداوند بر هارون نیز چنان خشمگین شد که نزدیک بود او را از میان بردارد، اما من در همان وقت برای هارون نیز دعا کردم. آنگاه گناه شما، یعنی گوساله‏ای را که ساخته بودید، برگرفتم و آن را در آتش سوزاندم و آن را خرد کرده، خوب ساییدم تا هم‏چون خاک، نرم شد، و غبار آن را در نهری که از کوه سرازیر می‏شد ریختم.» (سفر تثنیه، باب 9، آیات 7 تا 21)


چهل منبر ویکی بدیا

جست و جوی ثبت چهل منبر - ایسنا

چهل منبر لاهیجان - ایسنا

چهل منبر - شبستان


برهان وجوب و امکان

برهان وجوب و امکان از براهین اثبات خداست که ابتدا توسط فیلسوفان مسلمان، به ویژه فارابی و ابن‌سینا مطرح شده، و از طریق ترجمه آثار ابن‌رشد، به اروپای قرون وسطی راه یافت و در آثار فیلسوفان مسیحی، به ویژه توماس آکوئینی انعکاس یافته‌ است.