کاربر:Mahdi1382/صفحه تمرین

از ویکی شیعه
در  تاریخ زندگی حضرت فاطمه (س) سخنانی در  مقاطع مختلف از او نقل شده که گاه در حد یک خطبه و سخنرانی مفصل است مانند خطبه فدکیه وگاه در حد پاسخ به یک  سوال و یا یک جمله ی کوتاه و یا نقل قولی ازپدر یا همسرش . یکی از سخنان نقل شده از ایشان گفتاری است که در روز های پایانی عمر در دیدار با زنان مدینه داشته در هنگامی که به عیادت او آمده بودند.

در این سخنان حضرت به مواردی اشاره کرده است مانند: حمد الهی، بیزاری از مردم بی اعتنابه وظایف، بر شمردن فضایل امام علی (ع)، تعجب از کنار گذاشتن او از صحنه مدیریت و حاکمیت، پیش بینی آینده ی سیاه وتاریک برای پیمان شکنان وبی اعتنایان به توصیه های پیامبر(ص)

 متن خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جمع زنان مدینه به این شرح است: «لَمّا مَرِضَتْ فاطِمَةُ(علیها السلام) الْمَرضَةَ الَّتِی تُوَفِّیَتْ فیِها اجْتَمَعَ اِلَیْها نِساءُ الْمُهاجِرینَ وَ الاَنْصارِ، یَعُدْنَها، فَقُلْنَ لَها:

کَیْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِکِ یَابْنَةَ رَسُولِ اللهِ؟ فَحَمِدَتِ اللهَ وَ صَلَّتْ عَلى اَبِیها(صلى الله علیه وآله) ثُمَّ قالَتْ: اَصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْیاکُنَّ، قالِیَةً لِرِجالِکُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ. فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الاْراءِ، وَ زَلَلِ الاَهْواءِ، وَ (لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ). (1) لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ عارَها. فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ»؛ (هنگامى که فاطمه(علیها السلام) بیمار شد همان بیمارى که در آن وفات یافت، زنان مهاجر و انصار به عنوان عیادت خدمتش حاضر شدند، و عرض کردند: چگونه صبح کردى از بیماریت؟ [و حال تو چه گونه است] اى دختر رسول خدا؟ او در پاسخ، حمد و سپاس خدا را بجا آورد، و درود بر پدرش پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرستاد، و سپس فرمود: به خدا در حالى صبح کردم که از دنیاى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى شمرم، و از آنها بیزارم. آنها را آزمودم و دور افکندم، و امتحان کردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شکسته شدن شمشیرها [و سکوت در برابر غاصبان] و بازى کردن بعد از جدّ [و به شوخى گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمین] و کوبیدن بر سنگ [و کار بى حاصل کردن] و شکافته شدن نیزه ها [و تسلیم در برابر دشمن] و فساد عقیده، و گمراهى افکار، و لغزش اراده ها و «چه بد اعمالى از پیش براى [معاد] آنها فرستاد، نتیجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب [الهى] جاودانه خواهد ماند». و چون چنین دیدم مسئولیت آن را به گردنشان افکندم، و بار سنگین گناه آن را بر دوششان، و ره آورد هجومش را بر عهده آنها نهادم).

«وَیْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الاَمِینَ وَ المطّلعِینِ بِاُمُورِ الدُّنْیا وَ الدِّینِ (أَلاَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ). (2) وَ مَا الَّذِی نَقِمُوا مِنْ اَبِی الْحَسَنِ(علیه السلام)؟ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَکِیرَ سَیْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَکالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ اللهِ. وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ اِلَیْها، وَ حَمَلَهُمْ عَلَیْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً، لا یَکْلُمُ خُشاشُهُ، وَ لا یَکِلُّ سائِرُهُ وَ لا یَمِلُّ راکِبُهُ. وَ لاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلا نَمِیراً صافِیاً رَوِیّاً تَطْفَحُ ضَفَتاهُ وَ لا یَتَزَنَّقُ جانِباهُ، وَ لأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً. وَ لَمْ یَکُنْ یَتَحَلّى مِنَ الدُّنْیا بِطائِل، وَ لا یَحْظى مِنْها بِنائِل، غَیْرَ رَیِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْکافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْکاذِبِ. (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِّنَ السَّمَاءِ وَ الاَرْضِ وَ لَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ). (3) (وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاَءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا وَ مَا هُمْ بِمُعْجِزِینَ). (4)

(واى بر آنها چگونه خلافت را از کوه هاى محکم رسالت، و شالوده هاى متین نبوّت و رهبرى، و جایگاه نزول وحى و جبرئیل امین، و آگاهان در امر دنیا و دین، کنار زدند؟ «آگاه باشید زیان آشکار همین است!» آنها چه ایرادى را بر ابوالحسن على(علیه السلام) داشتند؟ والله آنها بر شمشیر برنده او ایراد مى گرفتند، و بى اعتناییش در برابر مرگ در میدان نبرد، و قدرت او در جنجگویى، و ضربات درهم شکننده اش بر دشمن! [آرى] بخدا سوگند [اگر امر خلافت با او بود] هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذیرش دلیل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملایمت به سوى منزل مقصود سیر مى داد سیرى که هرگز آزار دهنده نبود، نه مرکب ناتوان مى شد، و نه راکب خسته و ملول. و سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى که دو طرفش مملو از آب بود، آبى که هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سیرابى کامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشکار خیرخواه خود مى یافتند. [آرى] او هرگز از دنیا بهره نمى گرفت، و از آن سودى جز سیراب کردن تشنه کامان و سیر نمودن گرسنگان نداشت. و در این جا دنیا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنها روشن مى شد. [و همان گونه که خداوند فرموده]: «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشودیم، ولى [آنها حق را] تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم». «و ظالمان این گروه نیز بزودى گرفتار بدى هاى اعمالى که انجام داده اند خواهد شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگریزند» آرى این سرنوشتى است که در انتظار آنهاست»).

«اَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ اَرَاکَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ. لَیْتَ شِعْرِى؟ اِلى اَىِّ سِناد استَنَدُوا؟ وَ عَلَى اَىِّ عِماد اعتَمَدُوا؟ وَ بِاَیَّةِ عُرْوَة تَمَسَّکُوا؟ وَ عَلى اَیَّةِ ذُرّیَّة اَقْدِمُوا وَ احتَنَکُوا؟ (لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِیرُ ) (8) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلا). (6) اِسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْکاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً، (أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـکِنْ لاَ یَشْعُرُونَ). (7) وَیْحَهُمْ! (أَفَمَنْ یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَّ یَهِدِّى إِلاَّ أَنْ یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ)». (8) (اکنون بیا و بشنو، [از دلیل هاى واهى آنها] و هر قدر عمر کنى دنیا شگفتى تازه اى به تو نشان مى دهد! و اگر مى خواهى تعجب کنى از سخنان آنها تعجب کن (و منطقشان را در باب خلافت دیگران بشنو). اى کاش مى دانستم آنها به کدام سند استناد جستند؟ و بر کدام پشتوانه اى اعتماد کردند؟ و به کدام دستاویز محکم چنگ زدند؟ و بر کدامین ذرّیّه جرأت کردند و مسلط شدند؟ «چه بد مولا و یاورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران». آنها پیشگامان را رها کرده و به سراغ دنباله ها رفتند، شانه را با دم معاوضه کردند! بینى گروهى که (کار بد مى کنند) و گمان دارند کار خوب انجام مى دهند بر خاک مذلت مالیده شود! «آگاه باشید اینها همان مفسدانند ولى نمى فهمند». واى به حال آنها! «آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى کنید؟»).

«اَمَا لَعَمْرِی لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاَْ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً، وَ ذُعافاً مُبِیداً، هُنالِکَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَوَّلُونَ، ثُمَّ طِیبُوا عَنْ دُنْیاکُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً. وَ اَبْشِرُوا بِسَیْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً، وَ جَمْعَکُمْ حَصِیداً. فَیا حَسْرَةً لَکُمْ وَ اَنّى بِکُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْکُمْ؟ (أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ)». (9)، (10) (بدانید به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشید چندان نمى گذرد که نوزاد خود را به دنیا مى آورد [آن گاه ببینید چه نوزادى آورده] سپس به جاى کاسه شیر، کاسه هاى پر از خون تازه و سم کشنده را بدوشید [و لا جرعه سر کشید!]. «و آن زمان است که طرفداران باطل گرفتار خسران مى شوند». آرى، سرانجام، دنباله روان [چشم و گوش بسته و بى خبر] عاقبت کارى را که پیشوایانشان پایه گذارى کردند خواهند فهمید [و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى کنند]. [بروید] از این پس به دنیاى خود دل خوش کنید، و از آن راضى و خوشحال باشید، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى که در انتظار شماست خود را آماده کنید. و شادمان باشید به شمشیرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگیر، و حکومتى مستبد از ناحیه ظالمان، حکومتى که ثروت هاى شما را بر باد مى دهد، و جمعیّت شما را درو مى کند! اسفا بر شما! چگونه امید نجات دارید در حالى که حقیقت بر شما مخفى مانده، و از واقعیت ها بى خبرید؟ «آیا ما مى توانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور کنیم با این که شما کراهت دارید؟»). (11) [۱]

مرگ/ لقاء الله

  • مجانست خواب ومرگ

قرآن کریم:

اللَهُ يَتَوَفَّي‌ الانفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي‌ لَمْ تَمُتْ فِي‌ مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي‌ قَضَي‌' عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاخْرَي‌'ٓ إِلَي‌'ٓ أَجَلٍ مُّسَمًّي‌ إِنَّ فِي ‌ ذَ'لِكَ لَأيَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.سوره زمر آیه۴۲

  • علت ترس از مرگ

دیدگاه بوعلی سینا

كلام‌ ابن‌ سينا در علّت‌ ترس‌ مردم‌ از مرگ‌ شيخ‌ الرّئيس‌ أبوعلي‌ سينا در رسالۀ «الشّفآء مِن‌ خَوف‌ المَوت‌» راجع‌ به‌ حقيقت‌ مرگ‌ و علّت‌ ترس‌ از آن‌ مطالبي‌ دارد كه‌ ما عين‌ ترجمۀ آنرا در اينجا مي‌آوريم‌:

‎ «امّا كسيكه‌ مردن‌ را جاهل‌ است‌ و نمي‌داند كه‌ حقيقتش‌ چيست‌، پس‌ من‌ براي‌ او بيان‌ مي‌كنم‌ و روشن‌ مي‌سازم‌ كه‌ مرگ‌ بيشتر از آن‌ نيست‌ كه‌ نفس‌ انساني‌ آلات‌ خود را كه‌ آنها را استعمال‌ مي‌نمود ترك‌ مي‌كند ـ و آن‌ آلات‌ همان‌ اعضاي‌ او هستند كه‌ مجموعه‌ آنها را بدن‌ مي‌نامند ـ همچنانكه‌ شخص‌ صنعتكار آلات‌ كار خود را ترك‌ مي‌کند

چون‌ نفس‌ انسان‌ جوهري‌ است‌ غير جسماني‌، و عرض‌ نيست‌ و قبول‌ فساد و خرابي‌ نمي‌كند. و چون‌ اين‌ جوهر از بدن‌ مفارقت‌ كند، باقي‌ خواهد بود به‌ بقائي‌كه‌ در خور اوست‌، و از كدورات‌ عالم‌ طبيعت‌ صفا مي‌يابد و به‌ سعادت‌ تامّۀ خود نائل‌ مي‌آيد و ابداً راهي‌ به‌ زوال‌ و فناء و انعدام‌ او نيست‌. چون‌ جوهر از آن‌ حيث‌ كه‌ جوهر است‌ فاني‌ نمي‌شود و ذاتش‌ باطل‌ نمي‌گردد، و آنچه‌ باطل‌ مي‌شود همان‌ أعراض‌ و خواصّ و نسبت‌ها و اضافات‌ و اموري‌ است‌ كه‌ بين‌ او و اجسام‌ و رابطۀ بين‌ آن‌ دو مي‌باشد.

و امّا جوهر روحاني‌ كه‌ ابداً قبول‌ استحاله‌ و دگرگونگي‌ نمي‌كند و در ذات‌ خود تغيير نمي‌يابد و فقط‌ قبول‌ كمالات‌ و تماميّت‌ صورت‌ خود را مي‌كند، پس‌ چگونه‌ تصوّر مي‌شود كه‌ معدوم‌ گردد و متلاشي‌ شود ؟

و امّا كسي‌ كه‌ از مرگ‌ مي‌ترسد به‌ علّت‌ آنستكه‌ نمي‌داند بازگشت‌ او بسوي‌ كجاست‌. يا آنكه‌ گمان‌ مي‌كند چون‌ بدن‌ او منحلّ شود و تركيب‌ آن‌ باطل‌ گردد، ذات‌ او منحلّ شده‌ و نفس‌ و حقيقت‌ او باطل‌ ميگردد. و به‌ بقاء نفس‌ خود جاهل‌ است‌ و كيفيّت‌ معاد را نميداند؛ بنابراين‌ در واقع‌ از مرگ‌ نمي‌ترسد بلكه‌ جاهل‌ است‌ به‌ امري‌ كه‌ سزاوار است‌ او را بداند. بنابراين‌ علّت‌ خوف‌ او همان‌ جهل‌ اوست‌، و همين‌ جهل‌ است‌ كه‌ علما را به‌ طلب‌ علم‌ و سختي‌ راه‌ آن واداشته‌ و براي‌ وصول‌ به‌ آن‌، لذّات‌ جسم‌ و راحت‌ بدن‌ را ترك‌ كرده‌اند.»


فرق‌ خواب‌ و مرگ‌

فرقي‌ كه‌ ميان‌ آن‌ دو مي‌توان‌ گذاشت‌ اينستكه‌ در حال‌ خواب‌ بدن‌ مي‌افتد، و اعمالي‌ كه‌ بدن‌ انجام‌ ميدهد سبكتر مي‌شود؛ خون‌ آرام‌تر مي‌گردد، اعصاب‌ استراحت‌ بيشتري‌ دارند، قلب‌ و سائر اعضاي‌ رئيسه‌ و غير رئيسه‌ و جوارح‌ و أمعاء خفيف‌تر حركت‌ كرده‌ و بكار خود ادامه‌ ميدهند، بدن‌ تا حدودي‌ حرارت‌ خود را از دست‌ ميدهد و لذا در حال‌ خواب‌ آدمي‌ بيشتر سرما مي‌خورد و بايد روي‌ خود ملحفه‌اي‌ بكشد؛ امّا در مواقع‌ بيداري‌ چنين‌ نيست‌، چرا ؟ براي‌ اينكه‌ در حال‌ خواب‌ روح‌ علاقۀ خود را نسبت‌ به‌ بدن‌ كم‌ مي‌كند، امّا قطع‌ علاقه‌ نمي‌كند، بلكه‌ في‌ الجمله‌ علاقه‌ باقي‌ است‌ و بواسطۀ همين‌ اندازه‌ علاقۀ اجمالي‌ است‌ كه‌ بدن‌ اعمال‌ خود را انجام‌ ميدهد. در وقت‌ مردن‌ روح‌ علاقۀ خود را بكلّي‌ قطع‌ مي‌كند و در عالم‌ تجرّد محض‌ و مطلق‌ ميرود.

همينطور كه‌ در وقت‌ خواب‌ روح‌ حركت‌ مي‌كند به‌ عالم‌ تجرّدِ في‌ الجمله‌ كه‌ همان‌ عالم‌ ملكوت‌ أسفل‌ و عالم‌ صورت‌ و مثال‌ است‌ و بدن‌ به‌ زمين‌ مي‌افتد، در وقت‌ مردن‌ نيز روح‌ حركت‌ مي‌كند به‌ همان‌ عالم‌ يا به‌ ملكوت‌ أعلي‌ و عالم‌ معني‌ و عالم‌ نفس‌ و بدن‌ را يَله‌ و رها مي‌گذارد. پس‌ خواب‌، مرگ‌ چند ساعت‌ است‌ و مرگ‌، خواب‌ دائمي‌ و هميشگي‌. و بين‌ مرگ‌ چند سال‌ و چند صد سال‌ و چند هزار سال‌ تفاوتي‌ نيست‌، كما اينكه‌ بين‌ خواب‌ يك‌ دقيقه‌ و يك‌ ساعت‌ و چند ساعت‌ تفاوتي‌ نيست‌.

و همينطور كه‌ در درجات‌ خواب‌ اختلاف‌ مشاهده‌ مي‌شود، بعضي‌ خوابشان‌ سبك‌ است‌، با يك‌ حركت‌ مختصر يا صداي‌ مختصري‌ بيدار مي‌شوند، و بعضي‌ خوابشان‌ سنگين‌ است‌، و بعضي‌ سنگين‌تر كه‌ با حركت‌ شديد و با غرّش‌ صداي‌ طيّاره‌ و رعد نيز بيدار نمي‌شوند؛ همچنين‌ بعضي‌ از مردم‌ مرگشان‌ سبك‌ است‌، به‌ مجرّد دعوت‌ بسوي‌ مقام‌ عزّ ذوالجلال‌ و حركت‌ براي‌ قيامت‌ كبري‌ زنده‌ مي‌شوند و كوچ‌ مي‌كنند، و بعضي‌ مرگشان‌ سنگين‌ و سنگين‌تر تابحدّي‌ كه‌ بايد در صور دميده‌ شود تا جانها بيدار شود و زنده‌ گردد و در قيامت‌ كبري‌ حاضر شود.



يا به‌ عبارت‌ ديگرمی توان‌ گفت‌: انسان‌ در حال‌ حيات‌ و زندگي‌ خواب های موقّت‌ و كوتاهی می كند و سپس‌ بيدار می شود، ولي‌ در حال‌ مرگ‌ يك‌ خواب‌ طولانی می كند، و پس‌ از آن‌ بيدار شده‌ و زنده‌ می گردد.

* نقش بدن مثالی در خواب

افعال‌ انسان‌ در حال‌ خواب‌ و مرگ‌ با بدن‌ مثالي‌ اوست‌ بدن‌ انسان‌ را كه‌ طبع‌ و مُلك‌ اوست‌، همۀ ما مي‌بينيم‌ و او را حسّ مي‌كنيم‌. مثال‌ او كه‌ همان‌ عالم‌ ذهن‌ اوست‌، مجرّد و عالم‌ ملكوت‌ پائين‌ اوست‌. نفس‌ او كه‌ همان‌ روح‌ اوست‌، تجرّدش‌ بيشتر و عالم‌ ملكوت‌ بالاي‌ اوست‌.


روح‌ و نفس‌ ناطقۀ انسان‌ از تولّد تا زمان‌ مرگ‌ عوض‌ نمي‌شود بلكه‌ باقي‌ است‌ و شخصيّت‌ انسان‌ را معيّن‌ مي‌كند، ولي‌ البتّه‌ تكاملي‌ دارد و از مراحل‌ استعداد و قابليّت‌ به‌ مرحلۀ تعيّن‌ و فعليّت‌ ميرسد.

عالم‌ ذهن‌ و مثال‌ انسان‌ كه‌ آنرا عالم‌ برزخ‌ نيز گويند، تغيير و تبديل‌ پيدا نمي‌كند بلكه‌ مراحلي‌ را از تكامل‌ مي‌پيمايد.

بدن‌ انسان‌ دائماً در تغيير و تبديل‌ بوده‌، هر روز اجزائي‌ را از دست‌ ميدهد و اجزاي‌ دگري‌ را به‌ خود اضافه‌ مي‌كند، و غذا بدل‌ مايتحلّل‌ است‌ كه‌ بايد دائماً به‌ آن‌ برسد و جاي‌ اجزاي‌ از بين‌ رفته‌ را پر كند و تدارك‌ بنمايد.

وقتي‌ انسان‌ مي‌خوابد بدن‌ را زمين‌ مي‌گذارد، ولي‌ عالم‌ مثال‌ و ذهن‌ او بر زمين‌ نمي‌افتد.

ذهن‌ او بيدار است‌. حركت‌ مي‌كند، مسألۀ فكري‌ حلّ مي‌كند، عبادت‌ مي‌كند، داد و ستد مي‌نمايد، نكاح‌ مي‌كند، بر هوا پرواز و در دريا شنا مي‌كند، و بالاخره‌ هزاران‌ كار انجام‌ ميدهد بصورتهاي‌ مختلف‌ كه‌ ما از آن‌ تعبير به‌ خواب‌ ديدن‌ و طيف‌ و رؤيا مي‌نمائيم‌.

در بعضي‌ از خوابها آنقدر عصباني‌ و ناراحت‌ مي‌شود، و دعوي‌ و جنگ‌ راه‌ مي‌اندازد، و ترس‌ و دهشت‌ او را فرا مي‌گيرد؛ و در بعضي‌ دگر آنقدر حال‌ انبساط‌ و سرور به‌ او دست‌ ميدهد، و در تفرّج‌ و ملايمت‌ و مسالمت‌ به‌ حدّ أعلا ميرسد.

چون‌ از خواب‌ بيدار مي‌شود، گمان‌ مي‌كند كه‌ اين‌ كارها را بدنش‌ انجام‌ داده‌ است‌ و با اين‌ بدن‌ خاكي‌ پرواز كرده‌ و داد و ستد

نموده‌ و جنگ‌ و جدال‌ راه‌ انداخته‌ و مسافرتهاي‌ طولاني‌ نموده‌ است‌.

از رفيقش‌ كه‌ بيدار بوده‌ است‌ سؤال‌ مي‌كند من‌ چه‌ كردم‌، كجا رفتم‌، چند نفر را كُشتم‌، چه‌ شاديها نمودم‌ ؟ رفيق‌ در پاسخ‌ مي‌گويد: هيچ‌، هيچ‌؛ بدنت‌ روي‌ زمين‌ بدون‌ حركت‌ افتاده‌ و أبداً كاري‌ و حركتي‌ و گفتاري‌ از تو سر نزده‌ است‌.

آري‌ اين‌ كارها را بدن‌ او نمي‌كرده‌ است‌، خطبه‌ها را زبان‌ گوشتي‌ او نمي‌خوانده‌ است‌، مناظر عجيب‌ و غريب‌ خواب‌ را چشم‌ ظاهري‌ واقع‌ در كاسۀ سر او نمي‌ديده‌ است‌، اين‌ صداها و غرّش‌ها را دو گوش‌ گوشتي‌ و استخواني‌ او نمي‌شنيده‌ است‌.

* آمادگی برای مرگ

وعظۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در تهيّۀ استعداد مرگ در خطبه‌هاي‌ شريفۀ آنحضرت‌ كه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» آمده‌، با آنكه‌ مطالب‌ متنوّعي‌ از هر گونه‌ است‌ ولي‌ تمام‌ آنها بر سه‌ محور: توحيد، معاد و مرگ‌، و تقوي‌ دور ميزند.

أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ، وَ الاخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ.

اي‌ مردم‌! دنيا محلّ عبور است‌ و شما در آنجا درنگ‌ نداريد و پيوسته‌ در حركت‌ هستيد. الآن‌ در اينجا كه‌ ما نشسته‌ايم‌، نَفْس‌ ما درنگ‌ ندارد؛ بدن‌ ما نشسته‌ است‌ وليكن‌ نفس‌ در حركت‌ است‌.

در اين‌ ساعت‌ همگي‌ حركت‌ كرده‌ايم‌، يك‌ ساعت‌ به‌ جلو آمديم‌، يك‌ ساعت‌ از زمان‌ تولّد ما گذشت‌ و به‌ زمان‌ مرگ‌ نزديك‌ شديم‌، و در تمام‌ لحظات‌ اين‌ ساعت‌ در حركت‌ بوديم‌ و بدون‌ لحظه‌اي‌ توقّف‌ مسيري‌ را طيّ نموديم‌.

در اين‌ حركت‌ براي‌ ما اختياري‌ نيست‌، چه‌ خود در حركت‌ باشيم‌ و راه‌ برويم‌، يا بنشينيم‌ و سكونت‌ داشته‌ باشيم‌، بخوابيم‌ يا بيدار باشيم‌، در هر حال‌ اين‌ مسير طيّ مي‌شود، تا آنكه‌ به‌ آن‌ نقطۀ معهود كه‌ زمان‌ مرگ‌ ماست‌ برسيم

امّا آخرت‌ جاي‌ سكونت‌ و آرامش‌ است‌، محلّ درنگ‌ و اقامت‌ است‌. در اين‌ دنيا كه‌ در حركتيم‌ و خسته‌، و مانند آدم‌ راه‌ پيموده‌ مي‌خواهيم‌ لباس‌ خود را در منزل‌ درآورده‌ و استراحت‌ كنيم‌؛ لذا در نقطۀ مرگ‌ كه‌ حركت‌ سفر ما پايان‌ مي‌پذيرد، لباس‌ كهنۀ بدن‌ را خلع‌ و از آثار و تبعات‌ آن‌ رها شده‌، با جامۀ تجرّد مخلّع‌ و آمادۀ سكونت‌ و استراحت‌ خواهيم‌ بود.

فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ.

بنابراين‌ از اين‌ راه‌ تجاوز و سفر، براي‌ آن‌ خانۀ اقامت‌ و استراحت‌ توشه‌اي‌ برداريد و ساز و برگي‌ ببريد كه‌ در آنجا شما را بكار آيد و مناسب‌ آنجا باشد. چون‌ در آنجا كه‌ عالم‌ فعليّت‌ و اقامت‌ است‌ تهيّۀ غذا و توشه‌ و وسائل‌ استراحت‌ محال‌ است‌، چون‌ تهيّۀ اين‌ موادّ را نمودن‌ بواسطۀ حركت‌ است‌ و آن‌ در اين‌ دنياست‌ كه‌ محلّ استعداد و قابليّت‌ و ظهور مراتب‌ پائين‌ از فعليّت‌ است‌.

كاري‌ كنيد كه‌ فعليّت‌ شما خوب‌ باشد و كارنامۀ قبولي‌ بدست‌ شما آيد.

در آن‌ موقع‌ شناسنامۀ شما را عوض‌ مي‌كنند و اسم‌ دگري‌ براي‌ شما مي‌گذارند؛ كاري‌ كنيد كه‌ آن‌ اسم‌، مؤمن‌ و صالح‌ و متّقي‌ باشد نه‌ كافر و طالح‌ و متجرّي‌.

اگر به‌ طريق‌ اوّل‌ باشد آن‌ درنگ‌ پيوسته‌ توأم‌ با سرور و نشاط‌ و بهجت‌ و لذّت‌ خواهد بود. و اگر بطريق‌ دوّم‌ باشد آن‌ اقامت‌ مشحون‌ به‌ انواع‌ گرفتاريها و اندوه‌ها و مرارت‌ها خواهد بود.

  • شریعه فرات*
  • معنای شریعه در لغت
  • شریعه فرات در تاریخ کربلا
  • در مقاتل
  • در ادبیات
      • جای برداشتن آب از رودخانه . (ناظم الاطباء). || مشرع . مشرعه . شرعة. مشرب . منهل . ورد. مورد. آبخور. آبشخور: شریعه ٔ فرات . ج ، شَرائع. (یادداشت مؤلف ). آنجای از رودخانه که حیوانات را درآنجا آب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به شریعة شود.(لغت نامه دهخدا)
  • استقرار معاویه در شریعه فرات در جنگ صفین به نقل مناقب شهر آشوب(وخرج معاوية في مائة وعشرين ألفا يتقدمهم مروان وقد تقلد بسيف عثمان فنزل صفين في المحرم على شريعة الفرات) مناقب ج۲، ص۳۵۱ ،الناشر :المكتبة الحيدرية - النجف الأشرف
  • سخنی از حضرت عباس کنار شریعه فرات*

سپس مشک را پر از آب کرد و با دهان تشنه از شریعه فرات خارج شد. آن‌گاه به خود چنین خطاب کرد: «یا نفس من بعد الحسین هونی و بعده لا کنت ان تکونی هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینی».[نفس المهموم]

    • در گیری سپاه امیرالمؤمنین با سپاه معاویه برای استفاده از آب در شریعه فرات در جنگ صفین**

بستن آب در صفین و واکنش امام علی (ع) پرسش : امام علی(علیه السلام) در برابر بسته شدن آب توسط معاویه چه واکنشی از خود نشان دادند؟ پاسخ اجمالی: پاسخ تفصیلی: در منابع زیادی آمده است که معاویه و لشکریانش در ماجرای جنگ صفین، آب را برروی سپاه امام علی علیه السلام و یارانش بستند. طبرى در تاريخ خود ـ به نقل از عبد الله بن عوف بن احمرـ می نویسد: چون به صِفّين رسيديم، مشاهده نمودیم كه شاميان شريعه فرات را گرفته اند؛ و معاویه، ابو اعور سُلَمى را به همراه سواران و پيادگانى بر آب گماشته و پيشاپيش آنان، تيراندازان و نيزه داران و سپرداران را به صف كرده و همگی كلاهخود بر سر داشتند و جمع شده بودند تا علی علیه السلام و یارانش را از آب، باز دارند. تا شاید به وسیله این کار بتوانند بر امام و سپاهیانش فشار وارد کنند تا آنان را تسلیم نمایند. آن گاه که امير مؤمنان(علیه السلام) از این کار مطلع شد؛ صعصعة بن صُوحان را فرا خواند و به او فرمود: « نزد معاويه برو و بگو: ما اين راه را به سوى شما پيموده ايم؛ تا حجّت را بر شما تمام كنيم، و پيش از آن، از جنگ با شما اكراه داشتیم. اكنون می بینم تو با سواران و پيادگانت با ما به جنگ برخاسته اى و آب را بر روی ما بسته ای. و اين جنايتی است كه انجام داده ايد. به يارانت پيغام فرست كه راه آب را بر سپاه من باز بگذارند؛ و گرنه به سپاهم رخصت می دهم كه بر سر آب بجنگند تا هر كه چيره شد، بنوشد». معاويه - با تعدادی از يارانش به مشورت بر خواست و - گفت: شما چه مى انديشيد؟ وليد بن عُقبه گفت: ای معاویه! اینان آب را بر عثمان بن عفان باز داشتند. پس تو هم آب را بر ايشان ببند...و ايشان را تشنه لب بكُش، كه خدايشان تشنه لب بكشد! سپس عبد الله بن ابى سَرح گفت: آب را بر آنان ببند. ايشان اگر به آب دست نيابند، باز مى گردند؛ و همين بازگشتشان، گريز و شكست است(1). در کتاب فتوح نیز آمده است: بعد از ماجرای بسته شدن آب توسط معاویه و همراهانش، و پیغام امام به معاویه برای گشودن آب، معاويه به عمرو بن عاص گفت: رأى تو چيست؟ عمرو بن عاص گفت: من معتقدم على كسى نيست كه تشنه بماند؛ و بدون آن كه از فرات آب بنوشد، به آن بنگرد. او براى چيزى جز آب آمده است. پس از بستن آب دست بردار تا او و ما بنوشيم(2). ولی معاویه اجازه نداد تا یاران امام از آب استفاده کنند. آن گاه همگی گفتند: به خدا سوگند، قطره اى آب به عراقیان نخواهيم داد تا تشنه لب بميریند(3). این جریان نشانگر آن است که معاویه از هر وسیله ای برای پیروزی استفاده می کرد. و این حاکی از خباثت و بی رحمی اوست. در کتاب أخبار الطوال آمده است: عراقيان یک شبانه روز بى آب به سر بردند...و یاران معاویه از برداشتن آب ممانعت می کردند. بعد از این ماجرا على عليه السلام را اندوهى سخت فرا گرفت و از مصيبت تشنگى سپاهيانش سينه اش تنگ شد. اشعث بن قيس نزد وى آمد و گفت: اى امير مؤمنان! آيا در حالى كه تو در ميان مايى و شمشيرهایمان با ماست، آن سپاه - معاویه و همراهیانش- آب را بر ما می بندند؟! بگذار من به سوى آب پيشروى كنم. به خدا سوگند، زنده باز نمى گردم مگر آن كه آب بياورم. به اَشتر هم فرمان ده كه با سوارانش به من بپيوندند. على عليه السلام به او فرمود: « به آنچه در نظر دارى، عمل كن». او صبحگاهان- با اشتر- به سوى ابو اعور پيشروى كردند و با آنان درگير شدند. و دلاورانه با ايشان جنگيدند تا اینکه اشتر در آن كارزار، آنان را از اطراف شریعه فرات دور کرد و آب به دست ياران امام على عليه السلام افتاد(4). در شرح نهج البلاغة آمده است: على (عليه السلام) و يارانش – بعد از آنی که دیدند آب بر روی شان بسته شده- از معاویه و یارانش خواستند كه آب را برایشان بگشايند؛ ولی آنان گفتند: به خدا سوگند، قطره اى آب به شما نخواهيم داد تا تشنه لب بميرید. آنگاه امام على عليه السلام، اشتر را با سپاهى به يارى اشعث و شبث، گسيل داشت. و هر دو سپاه با هم جنگيدند تا اینكه آب به دست ياران امام على عليه السلام افتاد(5). ابن اثیر در کتاب كامل فى تّاريخ ـ در بيان جنگ بر سر آب ـ می نویسد: سپاه على عليه السلام با سپاه شام جنگيدند تا اینکه آب در دست ياران على عليه السلام افتاد. آن گاه یاران علی(علیه السلام) گفتند: به خدا سوگند،- دیگر- به شاميان آب نمى دهیم؛ ولی على ( عليه السلام) برای يارانش پيك فرستاد و فرمود: «به قدر حاجت از آن آب برگيريد و اجازه دهيد كه شامیان هم از آب برگيرند؛ همانا آنان –پیش از این- ستم کردند، پس شما، خود ستم می كنيد»(6). مسعودی نیز در مُروج الذّهب می نویسد: از آن پس كه سپاه على (عليه السلام) لشكر معاويه را از آب دور كردند، معاويه به عمرو بن عاص گفت: درباره اين مرد(علی) چه گمان دارى؟ آيا از آن رو كه ما آب را بر وى بستيم، او نيز آب را بر ما مى بندد؟ عمرو بن عاص گفت: نه. سپس معاويه پيكى نزد على (عليه السلام) فرستاد و اجازه خواست كه – همراهیانش- به شريعه فرات وارد شوند و از آب استفاده کنند. اما ياران امام (عليه السلام) به وى گفتند: اى امير مؤمنان! همان گونه كه آنان آب را بر تو بستند، تو نیز آب را بر آنها ببند و مگذار شاميان قطره اى آب را بـياشامند؛ آنان را با تـشنگى هلاكشان سـاز و بدين سان دست بسته بگيرشان، كه اگر چنين كنى تو را نيازى به جنگ نيست. امام عليه السلام فرمود: « نه. به خدا سوگند، با ايشان همچون خودشان مقابله نمى كنم». آنگاه على عليه السلام اجازه فرمود تا شامیان هم از آب استفاده کنند. سپس عمرو بن عاص به معاويه گفت: امروز درباره اين سپاه چه گمان مى برى، اگر همان گونه كه تو ديروز آب را بر ايشان بستى، آنان امروز آب را بر تو می بستند؟ معاويه گفت: گذشته را فرو بگذار(7). (8) پی نوشت: (1). تاريخ طبري، ج 4، ص 571؛ شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 318؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 364؛ الإمامة والسياسة، ج 1، ص 124؛ وقعة صفّين، ص 160. (2). فتوح، ج 3، ص 5؛ الموازنة، ص 146. (3). شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 23؛ ينابيع المودّة، ج 1، ص 450؛ بحار الأنوار، ج 41، ص 145؛ محمد محمدی ری شهری، دانش نامه امیر المومنین؛ ج5، ص 561 - 569. (4). أخبار الطوال، ص 168. (5). شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 23؛ ينابيع المودّة، ج 1، ص 450؛ بحار الأنوار، ج 41، ص 145. (6). الكامل في التاريخ، ج 2، ص 365؛ تاريخ الطبري: ج 4، ص 572؛ وقعة صفّين: ص162. (7). مروج الذهب، ج 2، ص 386؛ الأخبار الطوال، ص 169؛ الفتوح، ج 3، ص 11؛ الإمامة والسياسة، ج 1، ص 126؛ وقعة صفّين، ص 186. (8). گرد آوری از: دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج5، ص561-579.

[۲]

                                                                                                                                                • مطالب پیشنهادی وآزمایشی برای مدخل آیه مالک یوم الدین
    • مدخل مالک یوم الدین

ترجمه های مشهور: مالک یوم الدین (خداوند روز رستخیز و پادشاه روز شمار و پاداش) (میبدی کشف الاسرار)

مالک (و پادشاه) روز جزاست (روز کیفر نیک و بد خلق).( مهدی الهی قمشه ای)

مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است (حسین انصاریان)

[و] خداوند روز جزاست.(مهدی فولادوند)

آن فرمانرواى روز جزا.( آیتی)

(خداوندی که) مالک روز جزاست.(مکارم شیرازی)

    • اقسام مالکیت وتفاوت‌هایش

تقسیم مالکیت به حقیقی و اعتباری و قراردادی

  • توضیحی درباره مالکیت خداوند در تفسیر المیزان علامه طباطبایی ج۱ ص ۲۵(والعبودية انما يستقيم بين العبيد ومواليهم فيما يملكه الموالي منهم ، واما ما لا يتعلق به الملك من شئون وجود العبد ككونه ابن فلان أو ذا طول في قامته فلا يتعلق به عبادة ولا عبودية ، لكن الله سبحانه في ملكه لعباده على خلاف هذا النعت فلا ملكه يشوبه ملك ممن سواه ولا ان العبد يتبعض في نسبته إليه تعالى فيكون شئ منه مملوكا وشئ ، آخر غير مملوك ، ولا تصرف من التصرفات فيه جائز وتصرف آخر غير جائز كما ان العبيد فيما بيننا شئ منهم مملوك وهو افعالهم الاختيارية وشئ غير مملوك وهو الاوصاف الاضطرارية ، وبعض التصرفات فيهم جائز كالاستفادة من فعلهم وبعضها غير جائز كقتلهم من غير جرم مثلا ، فهو تعالى مالك على الاطلاق من غير شرط ولا قيد وغيره مملوك على الاطلاق من غير شرط ولا قيد فهناك حصر من جهتين ، الرب مقصور في المالكية ، والعبد مقصور في العبودية ، وهذه هي التي يدل عليه قوله : اياك نعبد حيث قدم المفعول واطلقت العبادة.

ثم ان الملك حيث كان متقوم الوجود بمالكه كما عرفت مما مر ، فلا يكون حاجبا عن مالكه ولا يحجب عنه ، فانك إذا نظرت إلى دار زيد فان نظرت إليها من جهة انها دار امكنك ان تغفل عن زيد ، وان نظرت إليها بما انها ملك زيد لم يمكنك الغفلة عن مالكها وهو زيد.

ولكنك عرفت ان ما سواه تعالى ليس له الا المملوكية فقط وهذه حقيقتة فشئ منه في الحقيقة لا يحجب عنه تعالى ، ولا النظر إليه يجامع الغفلة عنه تعالى ، فله تعالى الحضور المطلق ، قال سبحانه : ( أو لم يكف بربك أنه على كل شئ شهيد ألا انهم في مرية من لقاء ربهم ألا إنه بكل شئ محيط )

    • قرائت مالک یوم الدین

قرائت مَلِک وقرائت مالک

    • مشاهیر وبزگانی که مَلِک خوانده و می‌خوانند

(علامه طهرانی)

    • کسانی که هر دو وجه مال و ملک را می‌خواندند

( آیت الله حسینعلی منتظری)

    • تفسیر مالک یوم الدین از نظر میبدی در کشف الاسرار

((مالک یوم الدین رسول خدا صلوات الله علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بی الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایی و یعقوب است و بی الف قراءة باقی مالک از ملک است و ملک از ملک یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک و معنی این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است یکی آنست که یملک فی یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست داوری دار و کار برگزار و پاداش دهنده وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او همه در توان و فرمان او وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر علی تکوینه دون غیره الله است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن))

** تفسیر مَلِک یوم الدین از نظر میبدی در کشف الاسرار

((اما بر قراءة ملک بی الف معنی آنست که هو الملک فی یوم الدین وحده لا ملک فیه غیره اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهی از علما مالک بالف اختیار کرده اند و گفتند در معنی بلیغ تر است و بمدح نزدیکتر که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بی الف علی الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرف ملکی کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهی چنانک گویند ملک العرب و العجم و الروم و گفتند در مالک یک حرف افزونی است و در خبر می آید که بکل حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکی دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد اما بعضی علمای دین و اهل تحصیل قرایت ملک بی الف اختیار کرده و در معنی مدح و ثنا بلیغ تر دانسته اند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست و لهذا قال تعالی لمن الملک الیوم و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه و قال تعالی الملک القدوس ملک الناس فتعالی الله الملک الحق و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا ملک إلا الله عز و جل ...))

    • امام سجاد علیه السلام وتکرار مالک یوم الدین در نماز تا مرز مرگ في أصول الكافي باسناده الى الزهري قال: كان على بن الحسين عليه السلام إذا قرأ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌ يكررها حتى يكاد أن يموت.( تفسیر نور الثقلین ج۱ ص۱۹)
    • روایات ذیل مالک یوم الدین
  • في تفسير على بن إبراهيم في الموثق عن ابى عبد الله عليه السلام انه قال: بعد ان شرح‌ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌ «الرحمن» بجميع خلقه «الرحيم» بالمؤمنين خاصة مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌ قال يوم الحساب.
  • في مجمع البيان و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم‌ ان الله تعالى من على بفاتحة الكتاب الى قوله و «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» قال جبرئيل: ما قالها مسلم الا صدقه الله و أهل سمائه.
  • و فيه‌ و قيل: «الدين» الحساب‌ و هو المروي عن ابى جعفر عليه السلام.
  • في أصول الكافي باسناده الى الزهري قال: كان على بن الحسين عليه السلام إذا قرأ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌ يكررها حتى يكاد أن يموت.
  • في تفسير العياشي عن محمد بن على الحلبي عن أبى عبد الله عليه السلام‌ انه كان يقرأ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌.
  • عن داود بن فرقد قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقرأ ما لا أحصى ملك يوم الدين‌
  • فيمن لا يحضره الفقيه و فيما ذكره الفضل من العلل عن الرضا عليه السلام انه قال: (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‌) إقرار له بالبعث و الحساب و المجازاة و إيجاب ملك الاخرة له كإيجاب ملك الدنيا إياك نعبد رغبة و تقرب الى الله تعالى ذكره، و إخلاص له بالعمل‌( تفسیر نور الثقلین ج۱ص۱۹ )
    • تفسیر عرفانی مالک یوم الدین( مالکیت خداوند نسبت به دین وجزا در تمامی عوالم)

وعلى بعض المسالك الاخر أنه تعالى هو * (مالك يوم الدين) * والجزاء في جميع النشآت، وأنه لا يضيع أجر المحسنين في جميع العوالم، فقال في سورة يوسف:

  • (قالوا أئنك لانت يوسف قال أنا يوسف وهذا أخي قد من الله علينا إنه من يتق ويصبر فإن الله لا يضيع أجر المحسنين) فيعلم منها أن الجزاء لا يختص بالقيامة والآخرة. ( تفسیر مصطفی خمینی، ج۱، ص۴۶۶)

**دلالت آیه بر تجسم اعمال وعلى مشرب أهل الحكمة ومسلك أصحاب الفلسفة أنه تعالى * (مالك يوم الدين) * بالفعل وفي الحال، لأجل أن الدين والجزاء والحساب بالفعل وفي الحال، ضرورة أن جميع الأفعال والأقوال السيئة ذوات الآثار والتبعات البرزخية والصور المؤذية، وهكذا الحسنات منها، وتلك التبعات تحصل في النفس بمجرد اتصافها بها، وتكون باقية، وعليه يكون الآن مالك يوم الدين، لأن كل وقت وآن يوم الدين، إلا أن ظهور ذلك في الوقت المعلوم، كما مضى سبيله وتحقيقه، ولذلك ذكرنا: أن الآية تشهد على تجسم الأعمال والأفعال، ويأتي إن شاء الله تعالى(تفسیر مصطفی خمینی، ج۱، ص۴۶۵)

** رابطه آیه با توحید افعالی فبالجملة: الإنسان ما بقي في عالم الطبع والبشرية لم يظهر له مالكيته تعالى، وإذا ارتقى إلى أول عالم الجزاء - وهو عالم المثال - ظهر له أنه تعالى مالك للأشياء كمالكيته للصور العلمية وقواه النفسية، وإذا ارتقى إلى العالم الآخر - وهي القيامة العظمى والرجعة الكبرى - يتوجه إلى خطائه في السابقات، ويظهر له أن الأمر ليس مثل ذاك، ويشهد أن مالكية كل شئ هي مالكيته، وحينئذ يدرك التوحيد الأفعالي بعد الفناء الذاتي * (لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) ( تفسیر مصطفی خمینی، ج۱، ص۴۶۴)

    • علت ظهور مالکیت حقیقی خداوند در قیامت

أنه تعالى مالك كل شئ، ولا يخرج عن تحت ظل مالكيته شئ، إلا أن لتلك المالكية ظهورا وبطونا، فبطونه في هذه النشآت لظهور مالكية غيره فيها، ولخفاء أن هذه المالكية ظل مالكيته تعالى على طائفة الملاحدة، فيتخيلون أن السلاطين ملوك، وأن الناس ملاك، وأن الأنبياء والأولياء أرباب السيطرة والقدرة، وأن سليمان - على نبينا وآله وعليه السلام - صاحب السلطنة والعزة والمكنة. وأما ظهور تلك المالكية فهو في * (يوم الدين) *، لأنه يوم الآخرة وغاية الغايات، وفيه يصل كل ذي غاية ونهاية إلى الغاية والنهاية، وإلى كماله المرغوب له والمنتظر فيه، وهو آخر حقيقته المتدرجة ونهاية حركته الذاتية، (تفسیر مصطفی خمینی، ج۱، ص۴۶۴)

    • مالک یوم الدین در ادبیات'
*امیر معزی:
قیصر روم بزرگ است ولیکن به قیاس گر مباهات کند با تو یکی مسکین است
نیست بر روی زمین از همه عالم یک تن کز تو یک ذرّه مر او را به دل اندرکین است
تا که اَلحَمد شعار تو بود در عالم حافظ و ناصر تو مالکِ یَوم‌ُالدّین است

(قصاید شماره ۳۷https://ganjoor.net/amir/ghasa/sh67)

    • مولانا
ای مکرم هر مسکین و ای راحم هر غمگین ای مالک یوم الدین‌هاده چه به درویشان
آمد به تو آوازم واقف شدی از رازم محروم میندازم هاده چه به درویشان
سرگشته تحویلم در قالم و در قیلم بنگر تو به زنبیلم هاده چه به درویشان

(د یوان شمس غزلیات ۱۸۶۵ https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1865))

**** ادیب الممالک (حشرات الارض بهارستان)

امروز تفضل کرد آن مالک یوم الدین شد قالبتان زنده از نفخه فروردین
دیروز کجا بودید امروز کجا هستید از کام که دلشادید از جام که سرمستید
بر بام که دستک زن در دام که پابستید هر چند به زعم خود عیار و زبردستید

( https://ganjoor.net/adib/divan/tarkib/sh2)

  1. پی نوشت: (1). سوره مائده، آیه 80. (2). سوره زمر، آیه 15. (3). سوره اعراف، ایه 96. (4). سوره زمر، آیه 51. (5). سوره حج، آیه 13. (6). سوره کهف، آیه 50. (7). سوره بقره، آیه 12. (8). سوره یونس، آیه 35. (9). سوره هود، آیه 28. (10). الإحتجاج على أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏ 1، ص 108، احتجاج فاطمة الزهراء علیها السلام على القوم لما منعوها فدك و قولها لهم عند الوفاة بالإمامة.
  2. https://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=23&lid=0&mid=254255&catid=23974