Automoderated users، confirmed، مدیران، templateeditor
۴٬۱۷۹
ویرایش
جز (←نام و نسب) |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
هنگامی که پیامبر کودک یا نوجوان بود، [[ابوطالب]] برای تجارت عازم سفر [[شام]] شد و در این سفر [[محمد(ص)]] را نیز همراه خود برد. مقصد این سفر شهر بُصری بود که در آن زمان یکی از شهرهای بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتی آن عصر به شمار میرفت. این سفر به برکت حضور محمد(ص) در بین کاروانیان، راحتتر از سفرهای قبل بود و حتی روزها لکه ابری پیوسته بالای سر کاروان در حرکت بود و برای آنان در آفتاب گرم سایه میافکند. | هنگامی که پیامبر کودک یا نوجوان بود، [[ابوطالب]] برای تجارت عازم سفر [[شام]] شد و در این سفر [[محمد(ص)]] را نیز همراه خود برد. مقصد این سفر شهر بُصری بود که در آن زمان یکی از شهرهای بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتی آن عصر به شمار میرفت. این سفر به برکت حضور محمد(ص) در بین کاروانیان، راحتتر از سفرهای قبل بود و حتی روزها لکه ابری پیوسته بالای سر کاروان در حرکت بود و برای آنان در آفتاب گرم سایه میافکند. | ||
در نزدیکی شهر بُصری صومعه و کلیسایی وجود داشت و راهبی گوشهگیر به نام | در نزدیکی شهر بُصری صومعه و کلیسایی وجود داشت و راهبی گوشهگیر به نام «بحیرا» در آنجا زندگی میکرد و مسیحیان معتقد بودند کتابها و همچنین علومی که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دستبهدست و سینهبهسینه به بحیرا منتقل گشته است. | ||
کاروان [[قریش]] هر ساله از کنار این صومعه عبور میکرد و گاهی در آنجا منزل میکردند. تا این زمان، بحیرا هیچگاه با آنان سخنی نگفته بود، اما این بار که بحیرا لکه ابر را بر بالای سر کاروان قریش دیده بود، از صومعه به زیر آمد و از آنان دعوت کرد تا برای صرف غذا به صومعه او بروند. | کاروان [[قریش]] هر ساله از کنار این صومعه عبور میکرد و گاهی در آنجا منزل میکردند. تا این زمان، بحیرا هیچگاه با آنان سخنی نگفته بود، اما این بار که بحیرا لکه ابر را بر بالای سر کاروان قریش دیده بود، از صومعه به زیر آمد و از آنان دعوت کرد تا برای صرف غذا به صومعه او بروند. | ||
قرشیان به سوی صومعه حرکت کردند، اما محمد(ص) را به سبب آنکه کودک بود در نزد اموال گذاشتند و با خود نبردند. بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد؛ اما اوصافی را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود در چهره آنها ندید، از این رو پرسید: | قرشیان به سوی صومعه حرکت کردند، اما محمد(ص) را به سبب آنکه کودک بود در نزد اموال گذاشتند و با خود نبردند. بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد؛ اما اوصافی را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود در چهره آنها ندید، از این رو پرسید: کسی از شما به جای نمانده؟ و خواست که محمد(ص) نیز بیاید. | ||
بحیرا با دقت به چهره محمد(ص) خیره شد و یکیک اعضای بدن او را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید. بحیرا پس از غذا پیش محمد(ص) آمد و بدو گفت: | بحیرا با دقت به چهره محمد(ص) خیره شد و یکیک اعضای بدن او را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیرنظر گذرانید. بحیرا پس از غذا پیش محمد(ص) آمد و بدو گفت: «ای پسر تو را به لات و عزی (از بتهای بزرگ عرب) سوگند میدهم که آنچه از تو میپرسم پاسخ مرا بدهی؟» ؛ اما محمد(ص) گفت: «مرا به لات و عزی سوگند مده که چیزی در نظر من مبغوضتر از این دو نیست». | ||
بحیرا گفت: | بحیرا گفت: «پس تو را بخدا سوگند میدهم سؤالات مرا پاسخ دهی!» | ||
حضرت فرمود: | حضرت فرمود: «هر چه میخواهی بپرس!» | ||
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانی خصوصی و حتی خواب و بیداری او سؤالاتی کرد و او جواب میداد. بحیرا پاسخهایی را که میشنید با آنچه در کتابها درباره پیغمبر اسلام دیده و خوانده بود تطبیق میکرد و مطابق میدید. آنگاه میان دیدگان او را با دقت نگاه کرد، سپس برخاسته و میان شانههای او را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بیاختیار آنجا را بوسه زد. | بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانی خصوصی و حتی خواب و بیداری او سؤالاتی کرد و او جواب میداد. بحیرا پاسخهایی را که میشنید با آنچه در کتابها درباره پیغمبر اسلام دیده و خوانده بود تطبیق میکرد و مطابق میدید. آنگاه میان دیدگان او را با دقت نگاه کرد، سپس برخاسته و میان شانههای او را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بیاختیار آنجا را بوسه زد. | ||
سپس بحیرا به نزد [[ابوطالب]] رفت و به او گفت: این پسر را به شهر و دیار خود بازگردان و از [[ | سپس بحیرا به نزد [[ابوطالب]] رفت و به او گفت: این پسر را به شهر و دیار خود بازگردان و از [[یهودیان]] محافظتش کن و مواظب باش تا آنان او را نشناسند که به خدا سوگند اگر از آنچه من در مورد این جوان میدانم آگاه شوند نابودش میکنند. سپس گفت: «ای ابوطالب بدان که کار این برادرزادهات بزرگ و عظیم خواهد گشت» و در پایان سخنانش گفت: «من آنچه لازم بود به تو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را به تو بنمایم». ابوطالب نیز پس از این گفتوگو محمد(ص) را به [[مکه]] بازگرداند.<ref>نقل با تلخیص از رسولی محلاتی، درسهایی تحلیلی از تاریخ اسلام، ج ۱، ۲۵۹-۲۶۶</ref> | ||
== منبع روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص)== | == منبع روایت دیدار بحیرا با پیامبر(ص)== |