Automoderated users، confirmed، movedable، protected، مدیران، templateeditor
۶٬۷۸۵
ویرایش
imported>Hasaninasab جز (+ رده:مقالههای با درجه اهمیت ج (هاتکت)) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[اردیبهشت]]|روز=[[۲]]|سال=[[۱۳۹۶]]|کاربر=Foadian }} | {{در دست ویرایش ۲|ماه=[[اردیبهشت]]|روز=[[۲]]|سال=[[۱۳۹۶]]|کاربر=Foadian }} | ||
'''حرز یمانی''' یکی از [[دعا|دعاهای]] مشهور که به چند طریق از [[امام علی]](ع) نقل شده و به '''دعای یمانی''' و '''دعای سیفی''' معروف است، در کتب ادعیه از آن با عظمت یاد شده | '''حرز یمانی''' یکی از [[دعا|دعاهای]] مشهور که به چند طریق از [[امام علی]](ع) نقل شده و به '''دعای یمانی''' و '''دعای سیفی''' معروف است، در کتب ادعیه از آن با عظمت یاد شده و در تشرف [[امير اسحاق استرآبادى]] نقل شده وی در محضر [[امام مهدی(ع)]] آن را خوانده و حضرت اشتباهات وى را تصحيح فرمودند. | ||
[[پرونده:حرز یمانی.jpg|بندانگشتی|حرز یمانی]] | [[پرونده:حرز یمانی.jpg|بندانگشتی|حرز یمانی]] | ||
==اصل روایت== | ==اصل روایت== | ||
[[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر|عبداللَّه بن جعفر]] نقل کردهاند: روزی نزد [[امیر مؤمنان]] (ع) بودیم، [[امام حسن]] (ع) وارد شد عرض کرد:ای امیر مؤمنان (ع) مردی آمده است و اجازه ورود میخواهد.[[امام علی]] (ع)فرمود : بگو بیاید. مردی تنومند، خوش سیما که چهرهای گیرا و بزرگ منش با لهجهای فصیح و خوش که لباس پادشاهان بر تن داشت، وارد شد.سلام کرد.گفت: من از دورترین مناطق سرزمین [[یمن]] آمدهام و از بزرگان عرب های منسوب به شما (شیعیان) می باشم، مِلکی بزرگ و نعمتی فراوان دارم. دارای زندگانی خوش و حالی آسوده و اموالی با رشد و ترقّی داشتم، روزگار مرا ورزیده ودارای تجربه هستم ولی دشمنی دارم که بسیار سرسخت است و با سپاهیان فراوانش به من حمله کرد و پیروز شد، راه چاره برای من باقی نگذاشته است. فردی در خواب به من گفت: نزدشما بیایم تا دعایی که [[حضرت محمد|حضرت محمّد]](ص)به شماآموخته است، بیاموزم و باخواندنش بر دشمنم پیروز شوم.ای امیر مؤمنان؛ من به سرعت به همراه چهارصد بنده نزد شما آمدم، و خدا و رسول او و شما را گواه می گیرم که تمام شان را آزاد کردم و این کار را تنها برای خاطر خداوند متعال انجام دادم. حالا با تنی لاغر و رنجور از راهی پرپیچ و خم و سرزمین دور نزدت آمدم ؛ پس بر من منّت بگذار و به خاطر فضل و بزرگواریت ، و نیز به خاطر حقّ پدری و خویشاوندیت آن دعا را به من بیاموز. امیرالمؤمنین فرمود: باشد؛ این کار را انجام می دهم إن شااللَّه. | [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر|عبداللَّه بن جعفر]] نقل کردهاند: روزی نزد [[امیر مؤمنان]] (ع) بودیم، [[امام حسن]] (ع) وارد شد عرض کرد:ای امیر مؤمنان (ع) مردی آمده است و اجازه ورود میخواهد.[[امام علی]] (ع)فرمود : بگو بیاید. مردی تنومند، خوش سیما که چهرهای گیرا و بزرگ منش با لهجهای فصیح و خوش که لباس پادشاهان بر تن داشت، وارد شد.سلام کرد.گفت: من از دورترین مناطق سرزمین [[یمن]] آمدهام و از بزرگان عرب های منسوب به شما (شیعیان) می باشم، مِلکی بزرگ و نعمتی فراوان دارم. دارای زندگانی خوش و حالی آسوده و اموالی با رشد و ترقّی داشتم، روزگار مرا ورزیده ودارای تجربه هستم ولی دشمنی دارم که بسیار سرسخت است و با سپاهیان فراوانش به من حمله کرد و پیروز شد، راه چاره برای من باقی نگذاشته است. فردی در خواب به من گفت: نزدشما بیایم تا دعایی که [[حضرت محمد|حضرت محمّد]](ص)به شماآموخته است، بیاموزم و باخواندنش بر دشمنم پیروز شوم.ای امیر مؤمنان؛ من به سرعت به همراه چهارصد بنده نزد شما آمدم، و خدا و رسول او و شما را گواه می گیرم که تمام شان را آزاد کردم و این کار را تنها برای خاطر خداوند متعال انجام دادم. حالا با تنی لاغر و رنجور از راهی پرپیچ و خم و سرزمین دور نزدت آمدم ؛ پس بر من منّت بگذار و به خاطر فضل و بزرگواریت ، و نیز به خاطر حقّ پدری و خویشاوندیت آن دعا را به من بیاموز. امیرالمؤمنین فرمود: باشد؛ این کار را انجام می دهم إن شااللَّه. |