کاربر ناشناس
سعید بن جبیر: تفاوت میان نسخهها
جز
←قیام علیه حَجّاج
Shamsoddin (بحث | مشارکتها) جز (ردهانبوه: انتقال از رده:مفسران شیعه قرن1(قمری) به رده:مفسران شیعه قرن ۱ (قمری)) |
imported>Hasaninasab جز (←قیام علیه حَجّاج) |
||
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
سعید پس از شکست ابن اشعث به [[اصفهان]]<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> و سپس [[قم]]<ref>تاریخ قم،ص:۳۸</ref> متواری شد. وی ۱۲ سال در اصفهان مخفی بود.<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> | سعید پس از شکست ابن اشعث به [[اصفهان]]<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> و سپس [[قم]]<ref>تاریخ قم،ص:۳۸</ref> متواری شد. وی ۱۲ سال در اصفهان مخفی بود.<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> | ||
۶ ماه از این ۱۲ سال را به قم رفته و در روستای [[جمکران (روستا)|جمکران]] پنهان شد، او در آنجا به [[قبیله بنی اسد]] و [[خطاب اسدی]](که در آنجا مسجدی بنا کرده بود)<ref>تاریخ قم،ص:۳۸ </ref> وارد شد.<ref>تاریخ قم،ص:۳۸ </ref> سعید از اصفهان سالی دوبار به [[مکه]] مشرف میشد،<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> در یکی از این سفرها به دست [[خالد بن عبدالله قسری]] حاکم مکه دستگیر و به نزد حجاج فرستاده شد.<ref>الطبقات الکبری،ج۶،ص:۲۷۴</ref> | ۶ ماه از این ۱۲ سال را به قم رفته و در روستای [[جمکران (روستا)|جمکران]] پنهان شد، او در آنجا به [[قبیله بنی اسد]] و [[خطاب اسدی]](که در آنجا مسجدی بنا کرده بود)<ref>تاریخ قم،ص:۳۸ </ref> وارد شد.<ref>تاریخ قم،ص:۳۸ </ref> سعید از اصفهان سالی دوبار به [[مکه]] مشرف میشد،<ref>البدایةوالنهایة،ج۹،ص:۹۸</ref> در یکی از این سفرها به دست [[خالد بن عبدالله قسری]] حاکم مکه دستگیر و به نزد حجاج فرستاده شد.<ref>الطبقات الکبری،ج۶،ص:۲۷۴</ref>{{یادداشت|پس از دستگیری سعید در برخی منابع گفتگویی بین وی و [[حجاج بن یوسف]] نقل شده است: | ||
* حجّاج: اسمت چیست؟ | |||
پس از دستگیری سعید | ::* سعید: سعید بن جبیر. | ||
* نه، تو شقی بن کثیر هستی. | |||
حجّاج: اسمت چیست؟ | ::* مادرم نام مرا بهتر از تو میدانست. | ||
* تو و مادرت هر دو شقی هستید! | |||
سعید: سعید بن جبیر. | ::* تو عالم به غیب نیستی! | ||
* دنیای تو را به جهنّم سوزان مبدّل میکنم! | |||
نه، تو شقی بن کثیر هستی. | ::* اگر میدانستم این کار به دست تو است، تو را به خدایی میپذیرفتم. | ||
* عقیدهات درباره محمد چیست؟ | |||
مادرم نام مرا بهتر از تو میدانست. | ::* او پیامبر رحمت و پیشوای امت است. | ||
* عقیده تو درباره علی چیست؟ او در بهشت است یا در جهنّم (العیاذباللّه)! | |||
تو و مادرت هر دو شقی هستید! | ::* اگر در بهشت و جهنّم رفتم، آنگاه جواب تو را خواهم داد. | ||
* عقیدهات درباره خلفا چیست؟ | |||
تو عالم به غیب نیستی! | ::* من وکیل مدافع آنان نیستم. | ||
* کدام یک را بیشتر دوست میداری؟ | |||
دنیای تو را به جهنّم سوزان مبدّل میکنم! | ::* آنکه خدا از او خشنود و راضی باشد. | ||
* کدام یک از آنان رضایت خدا را بهتر به دست آورده است؟ | |||
اگر میدانستم این کار به دست تو است، تو را به خدایی میپذیرفتم. | ::* العلم عنداللّه؛ او آگاه به اسرار است. | ||
* نمیخواهی مرا تصدیق کنی؟ | |||
عقیدهات درباره محمد چیست؟ | ::* دوست ندارم تو را تکذیب کنم. | ||
* چرا نمیخندی؟ | |||
او پیامبر رحمت و پیشوای امت است. | ::* چگونه خندیدن برای مخلوقی که از خاک آفریده شده است و آتش او را میخورد رواست؟ | ||
* وای بر توای سعید! | |||
عقیده تو درباره علی چیست؟ او در بهشت است یا در جهنّم (العیاذباللّه)! | ::* برکسی که از جهنّم بیزار است و وارد بهشت میگردد، باکی نیست.<ref>مجالس الواعظین، ج ۳، ص ۱۱۱ ۱۱۵.</ref> | ||
* سپس حجّاج به او گفت: تو را میکشم، حال نوع کشتن را خودت انتخاب کن! | |||
اگر در بهشت و جهنّم رفتم، آنگاه جواب تو را خواهم داد. | ::* سعید گفت: تو مختاری؛ زیرا به خدا سوگند! به هر نحوی مرا بکشی، خدا هم تو را به بدترین وضع خواهد کشت! | ||
* حجّاج گفت: منظورت این است که تو را عفو کنم؟ | |||
عقیدهات درباره خلفا چیست؟ | ::* سعید گفت: اگر عفو شدم، خدا بر من منّت نهاده است و تو تبرئه نخواهی شد. | ||
* حجّاج گفت: او را با شمشیر بکشید! | |||
من وکیل مدافع آنان نیستم. | ::* سعید خندید! | ||
* حجّاج پرسید: برای چه خندیدی؟ | |||
کدام یک را بیشتر دوست میداری؟ | ::* از جسارت تو بر خدا و حلم او نسبت به تو خندیدم! | ||
* هرچه زودتر گردن او را از بدنش جدا کنید. | |||
آنکه خدا از او خشنود و راضی باشد. | |||
کدام یک از آنان رضایت خدا را بهتر به دست آورده است؟ | |||
العلم عنداللّه؛ او آگاه به اسرار است. | |||
نمیخواهی مرا تصدیق کنی؟ | |||
دوست ندارم تو را تکذیب کنم. | |||
چرا نمیخندی؟ | |||
چگونه خندیدن برای مخلوقی که از خاک آفریده شده است و آتش او را میخورد رواست؟ | |||
وای بر توای سعید! | |||
برکسی که از جهنّم بیزار است و وارد بهشت میگردد، باکی نیست.<ref>مجالس الواعظین، ج ۳، ص ۱۱۱ ۱۱۵.</ref> | |||
حجّاج به او گفت: تو را میکشم، حال نوع کشتن را خودت انتخاب کن! | |||
سعید گفت: تو مختاری؛ زیرا به خدا سوگند! به هر نحوی مرا بکشی، خدا هم تو را به بدترین وضع خواهد کشت! | |||
حجّاج گفت: منظورت این است که تو را عفو کنم؟ | |||
سعید گفت: اگر عفو شدم، خدا بر من منّت نهاده است و تو تبرئه نخواهی شد. | |||
حجّاج گفت: او را با شمشیر بکشید! | |||
سعید خندید! | |||
حجّاج پرسید: برای چه خندیدی؟ | |||
از جسارت تو بر خدا و حلم او نسبت به تو خندیدم! | |||
هرچه زودتر گردن او را از بدنش جدا کنید. | |||
سعید رو به قبله نمود و این آیه مبارکه را زیر لب زمزمه کرد: «وجّهتُ وجهی للذی فطرالسموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین»<ref>قاموس الرجال، ج ۵، ص ۸۶</ref><ref>وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۳۷۴</ref><ref>أنساب الأشراف، ج۷، ص:۳۶۹</ref> من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم. | سعید رو به قبله نمود و این آیه مبارکه را زیر لب زمزمه کرد: «وجّهتُ وجهی للذی فطرالسموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین»<ref>قاموس الرجال، ج ۵، ص ۸۶</ref><ref>وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۳۷۴</ref><ref>أنساب الأشراف، ج۷، ص:۳۶۹</ref> من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم. | ||
حجّاج گفت: او را در جهت مخالف [[قبله]] قرار دهید. | حجّاج گفت: او را در جهت مخالف [[قبله]] قرار دهید. وقتی صورتش را از قبله برگرداندند، این آیه را تلاوت کرد: «فاینما تولّوا فثمّ وجه اللّه»<ref>انعام / ۷۹، ترجمه آیة اللّه مکارم شیرازی</ref> و به هرسو رو کنید، خدا آنجاست. حجّاج گفت: صورتش را بر زمین بگذارید. چنین کردند. او نیز این آیه را قرائت کرد: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارةً اخری»<ref>طه/ ۵۵</ref> شما را از آن (زمین) آفریدیم و در آن باز میگردانیم؛ و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون میآوریم. حجّاج دستور ذبح او را داد. سعید گفت: بعد از [[شهادتین]]، جانم را بگیر تا روز قیامت در حالی که دست هایت به خون من آغشته است، مرا ملاقات کنی.}} | ||
وقتی صورتش را از قبله برگرداندند، این آیه را تلاوت کرد: «فاینما تولّوا فثمّ وجه اللّه»<ref>انعام / ۷۹، ترجمه آیة اللّه مکارم شیرازی</ref> و به هرسو رو کنید، خدا آنجاست. | |||
حجّاج گفت: صورتش را بر زمین بگذارید. چنین کردند. او نیز این آیه را قرائت کرد: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارةً اخری»<ref>طه/ ۵۵</ref> شما را از آن (زمین) آفریدیم و در آن باز میگردانیم؛ و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون میآوریم. | |||
حجّاج دستور ذبح او را داد. سعید گفت: بعد از [[شهادتین]]، جانم را بگیر تا روز قیامت در حالی که دست هایت به خون من آغشته است، مرا ملاقات کنی. | |||
حجّاج در حال احتضار نیز مرتب بیهوش میشد و چون به هوش میآمد، میگفت: مالی و لسعید بن جبیر! | در تاریخ درگذشت سعید اختلاف است؛ برخی قتل وی را [[شعبان]] سال ۹۵ق<ref>مسالک الابصار فی ممالک الامصار، ج ۵، ص ۶۱۵</ref> یا دهم [[ماه رمضان]] سال ۹۴ یا ۹۵ق دانستهاند، سن وی نیز در هنگام مرگ مورد اختلاف است، از ۴۹ سال،<ref>صحیح بخاری، ج ۳ص ۴۶۱و ج۸ص ۱۷۲</ref><ref>تهذیب التهذیب، ج۴ص ۱۲</ref> تا ۵۷سال گفتهاند.<ref>ابن کثیر،ج۹، ص۹۹</ref> به نظر میرسد قول اول صحیح باشد چون به گفته فرزندش عبدالله، سعید در هنگام مرگ ۴۹سال داشت.<ref>أنسابالأشراف،ج۷،ص:۳۶۶</ref>{{یادداشت|نوشتهاند که پس از مرگ هنگامی که سرش بر زمین افتاد، یک سر پوش سفید نمایان شد. او هنگام سر انداختن سه مرتبه لا اله الا الله گفت، یک مرتبه فصیح و واضح و دو مرتبه به صورت غیرمفهوم. الکامل/ترجمه،ج۱۳،ص ۱۸۷.}}{{یادداشت|برخی گفتهاند سعید هنگام مرگ دعا کرد: «اللّهمّ لا تسلّطه علی احد...؛ خدایا وی (حجاج) را پس از من بر احدی مسلّط مگردان.» رجال کشّی، ج ۱، ص ۳۳۵؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۳۷۲. دعای سعید مستجاب شد و ۴۰روز و یا ۶ماه پس از درگذشت سعید، حجّاج وفات یافت. تا موقعی که زنده بود، همواره سعید را در خواب میدید، در حالی که گریبانش را گرفته، میگفت: دشمن خدا! چرا مرا کشتی؟ حجّاج در این هنگام از خواب میپرید و میگفت: مالی و لسعید، مالی و لسعید؛ مرا با سعید چکار! الکامل/ترجمه،ج۱۳،ص:۱۸۷ حجّاج در حال احتضار نیز مرتب بیهوش میشد و چون به هوش میآمد، میگفت: مالی و لسعید بن جبیر!قاموس الرجال، ج ۵، ص ۸۶؛ أنساب الأشراف،ج۷،ص:۳۶۹}} | ||
==آرامگاه== | ==آرامگاه== |