پرش به محتوا

فهرست کلمات قصار نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۳۷: خط ۳۷:
# نیکوکار از کارِ نیک بهتر است، و بدکردار از کارِ بد بدتر.
# نیکوکار از کارِ نیک بهتر است، و بدکردار از کارِ بد بدتر.
# بخشنده باش نه با [[تبذیر]] و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر.
# بخشنده باش نه با [[تبذیر]] و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر.
# شریف‌ترین بی‌نیازی، وانهادن آرزوهاست.
# شریف‌ترین بی‌نیازی، وانهادنِ آرزوهاست.
# هر که بی‌مُحابا به مردمان آن گوید که نخواهند، درباره‌اش آن گویند که ندانند.
# هر که بی‌مُحابا به مردمان آن گوید که نخواهند، درباره‌اش آن گویند که ندانند.
# آن که آرزو را دراز کرد، کردار را نابساز کرد.
# آن که آرزو را دراز کرد، کردار را نابساز کرد.
# [و چون دهقانان [[انبار]] هنگام رفتن امام به [[شام]] او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود:] این چه کار بود که کردید؟ [گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ می‌شماریم. فرمود:] به خدا که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیای‌تان خود را بدان به رنج می‌افکنید و در آخرت‌تان بدبخت می‌گردید. و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است، و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش امان است.
# [و چون دهقانان [[انبار]] هنگام رفتن امام به [[شام]] او را دیدند، برای وی پیاده شدند و پیشاپیش دویدند. فرمود:] این چه کار بود که کردید؟ [گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ می‌شماریم. فرمود:] به خدا که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیای‌تان خود را بدان به رنج می‌افکنید و در آخرت‌تان بدبخت می‌گردید. و چه زیانبار است رنجی که کیفر در پی آن است، و چه سودمند است آسایشی که با آن از آتش امان است.
# [و به فرزند خود [[امام حسن مجتبی|حسن(ع)]] فرمود:] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنی از کرده خود زیان نبری: گرانمایه‌ترین بی‌نیازی خِرَد است، و بزرگ‌ترین درویشی و فقر  بی‌خردی است و ترسناک‌ترین تنهایی خودپسندی است و گرامی‌ترین حَسَب خوی نیکوست. پسرکم از دوستی نادان بپرهیز، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند، و از دوستی [[بخل|بخیل]] بپرهیز، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندی از تو دریغ دارد، و از دوستی تبهکار بپرهیز که به‌اندک بهایت بفروشد، و از دوستی دروغگو بپرهیز که او سَراب را مانَد، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند.
# [و به فرزند خود [[امام حسن مجتبی|حسن(ع)]] فرمود:] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنی از کرده خود زیان نبری: گرانمایه‌ترین بی‌نیازی خِرَد است، و بزرگ‌ترین درویشی و فقر  بی‌خردی است و ترسناک‌ترین تنهایی خودپسندی است و گرامی‌ترین حَسَب خوی نیکوست. پسرکم از دوستی نادان بپرهیز، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند، و از دوستی [[بخل|بخیل]] بپرهیز، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندی از تو دریغ دارد، و از دوستی تبهکار بپرهیز که به‌اندک بهایت بفروشد، و از دوستیِ دروغگو بپرهیز که او سَراب را مانَد، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند.
# اگر [[مستحب|مستحبات]] واجبات را زیان رساند- بنده را به خدا- نزدیک نگرداند.
# اگر [[مستحب|مستحبات]] واجبات را زیان رساند- بنده را به خدا- نزدیک نگرداند.
# زبانِ خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: و این از معنی‌های شگفت و شریف است و مقصود امام(ع) این است که: خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأی زند، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‌ای که بدان دهان گشاید، بر اندیشیدن و رأی درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد. پس چنان است که گویی زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او.</ref>
# زبانِ خردمند در پسِ دل اوست، و دل نادان پس زبان او.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: و این از معنی‌های شگفت و شریف است و مقصود امام(ع) این است که: خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأی زند، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‌ای که بدان دهان گشاید، بر اندیشیدن و رأی درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد. پس چنان است که گویی زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او.</ref>
# [و این معنی به لفظی دیگر از آن حضرت روایت شده است که:] دلِ بی‌خرد در دهان اوست و زبانِ خردمند در دل او [و معنی هر دو یکی است.]
# [و این معنی به لفظی دیگر از آن حضرت روایت شده است که:] دلِ بی‌خرد در دهان اوست و زبانِ خردمند در دل او [و معنی هر دو یکی است.]
# [و به یکی از یاران خود فرمود هنگامی که او از بیماری شِکوِه نمود.] خدا آنچه را از آن شکایت داری موجبِ کاستنِ گناهانت گرداند، چه در بیماری مزدی نیست، لیکن گناهان را می‌کاهد و می‌پیراید چون پیراستن برگ درختان، و مزد در گفتارست به زبان، و کردار با گام‌ها و دستان، و خدای سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک- بنده- هر بنده را که خواهد به بهشت در آورد.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: می‌گویم، امام علیه‌السلام راست گفت که در بیماری مزد نیست، چه بیماری از جمله چیزهاست که آن را عوض است- نه مزد- چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتی است که از جانب خدا بر بنده آید، چون دردها و بیماری‌ها و مانند آن، و مزد و پاداش در مقابل کاری است که بنده کند، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأی رسای او اقتضا کند آن را بیان فرمود.</ref>
# [و به یکی از یاران خود فرمود هنگامی که او از بیماری شِکوِه نمود.] خدا آنچه را از آن شکایت داری موجبِ کاستنِ [[گناه|گناهان]]ت گرداند، چه در بیماری مزدی نیست، لیکن گناهان را می‌کاهد و می‌پیراید چون پیراستن برگ درختان، و مزد در گفتارست به زبان، و کردار با گام‌ها و دستان، و خدای سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک- بنده- هر بنده را که خواهد به بهشت در آورد.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: می‌گویم، امام علیه‌السلام راست گفت که در بیماری مزد نیست، چه بیماری از جمله چیزهاست که آن را عوض است- نه مزد- چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتی است که از جانب خدا بر بنده آید، چون دردها و بیماری‌ها و مانند آن، و مزد و پاداش در مقابل کاری است که بنده کند، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأی رسای او اقتضا کند آن را بیان فرمود.</ref>
# [و آن گاه که از خَبّاب یاد کرد فرمود:] خدا بیامرزاد [[خباب بن ارت|خبّاب پسر أرتّ]] را. به رغبت [[اسلام]] آورد و از روی فرمانبرداری [[هجرت به مدینه| هجرت]] کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود.
# [و آن گاه که از خَبّاب یاد کرد فرمود:] خدا بیامرزاد [[خباب بن ارت|خبّاب پسر أرتّ]] را. به رغبت [[اسلام]] آورد و از روی فرمانبرداری [[هجرت به مدینه| هجرت]] کرد و به گذران روز قناعت، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی نمود.
# خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.
# خوشا کسی که معاد را به یاد آورد، و برای حساب کار کرد، و به گذران روز قناعت نمود، و از خدا راضی بود.
خط ۸۵: خط ۸۵:
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه منافق بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه- در سینه منافق بود پس در سینه‌اش بجنبد تا برون شَود و با همسان‌های خود در سینه مؤمن بیارمد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.
# مرد را آنْ بهاست که بدان نیک داناست- آن ارزی که می‌ورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمه‌ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمی‌توان یافت و هیچ کلمه‌ای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
# مرد را آنْ بَهاست که بِدان نیکْ داناست- آنْ ارزی که می‌ورزی-.<ref>یادداشت [[سید رضی]]:و این کلمه‌ای است که آن را بها نتوان گذارد، و حکمتی همسنگ آن نمی‌توان یافت و هیچ کلمه‌ای را همتای آن نتوان نهاد.</ref>
# شما را به پنج چیز سفارش می‌کنم که اگر برای دسترسی بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید، در خور است: هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون کسی را چیزی پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزی را که نمی‌داند بیاموزد، و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی ایمان را چون سر است تن را، و سودی نیست تنی را که آن را سر نبود، و نه در ایمانی که با شکیبایی همبر نبود.
# شما را به پنج چیز سفارش می‌کنم که اگر برای دسترسی بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید، در خور است: هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد، و جز از گناه خود نترسد، و چون کسی را چیزی پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزی را که نمی‌داند بیاموزد، و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی ایمان را چون سر است تن را، و سودی نیست تنی را که آن را سر نبود، و نه در ایمانی که با شکیبایی هَمبَر نبود.
# [و به مردی که در ستودن او افراط کرد، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود:] من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری.
# [و به مردی که در ستودنِ او افراط کرد، و آنچه در دل داشت به زبان نیاورد فرمود:] من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری.
# آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید.
# آنچه از کشتار بِرَهَد دیرتر پاید و بیشتر زایَد.
# آن که گفتن ندانم واگذارد، به هلاکت‌جای خود پای در آرد.
# آن که گفتن ندانم واگذارد، به هلاکت‌ْجای خود پای در آرد.
# تدبیر پیر را از دلیری جوان دوست‌تر می‌دارم. [و در روایتی است] از حاضر و آماده بودن جوان- برای کارزار-.
# تدبیرِ پیر را از دلیری جوان دوست‌تر می‌دارم. [و در روایتی است] از حاضر و آماده بودن جوان- برای کارزار-.
# در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند.
# در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند.
# [و [[امام باقر|ابو جعفر محمد بن علی باقر]] از او(ع) حکایت کرد که فرمود:] دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود، یکی از آن دو برداشته شد پس دیگری را بگیرید و بدان چنگ زنید: امّا امانی که برداشته شد رسول خدا(ص) بود. و امّا امانی که مانده است آمرزش خواستن است. خدای تعالی فرماید: «و خدا آنان را عذاب نمی‌کند حالی که تو در میان آنانی و خدا عذابشان نمی‌کند حالی که آمرزش می‌خواهند»
# [و [[امام باقر|ابو جعفر محمد بن علی باقر]] از او(ع) حکایت کرد که فرمود:] دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود، یکی از آن دو برداشته شد پس دیگری را بگیرید و بدان چنگ زنید: امّا امانی که برداشته شد رسول خدا(ص) بود. و امّا امانی که مانده است [[استغفار|آمرزش خواستن]]  است. خدای تعالی فرماید: «و خدا آنان را عذاب نمی‌کند حالی که تو در میان آنانی و خدا عذابشان نمی‌کند حالی که آمرزش می‌خواهند»(آیه ۳۳ سوره انفال)
# آن که میان خود و خدا را به صلاح دارد، خدا میان او و مردم را به صلاح آرد، و آن که کار آخرت خود درست کند، خدا کار دنیای او را سامان دهد، و آن که او را از خود بر خویشتن واعظی است، خدا را بر او حافظی است.
# آن که میان خود و خدا را به صلاح دارد، خدا میان او و مردم را به صلاح آرَد، و آن که کار آخرت خود درست کند، خدا کار دنیای او را سامان دهد، و آن که او را از خودْ بر خویشتن واعظی است، خدا را بر او حافظی است.
# [[فقیه]] کامل کسی است که مردم را از آمرزش خدا مأیوس نسازد، و از مهربانی او نومیدشان نکند و از عذاب ناگهانی وی ایمنشان ندارد.
# [[فقیه]] کامل کسی است که مردم را از آمرزش خدا مأیوس نسازد، و از مهربانی او نومیدشان نکند و از عذاب ناگهانی وی ایمنشان ندارد.
# این دلها همچون تنها به ستوه آید، پس برای - آسایش- آن سخنان گزیده حکمت را بجوئید- از هر جا که باید-!
# این دلها همچون تن‌ها به ستوه آید، پس برای - آسایش- آن سخنان گزیده حکمت را بجوئید- از هر جا که باید-!
# فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین، آن که میان دل و جان است.
# فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین، آن که میان دل و جان است.
# کسی از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه می‌برم! چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‌ای است، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‌های گمراه‌کننده پناهد که خدای سبحان فرماید: «بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است»، و معنی آن این است که خدا آنان را به مال‌ها و فرزندان می‌آزماید تا ناخشنود از روزی وی، و خشنود از آنرا آشکار نماید؛ و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها، لیکن برای آنکه کارهایی که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید، چه بعضی پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند می‌شمارند، و بعضی افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند.
# کسی از شما نگوید خدایا از فتنه به تو پناه می‌برم! چه هیچ کس نیست جز که در فتنه‌ای است، لیکن آن که پناه خواهد از فتنه‌های گمراه‌کننده پناهد که خدای سبحان فرماید: «بدانید که مال و فرزندان شما فتنه است»، و معنی آن این است که خدا آنان را به مال‌ها و فرزندان می‌آزماید تا ناخشنود از روزی وی، و خشنود از آنرا آشکار نماید؛ و هر چند خدا داناتر از آنهاست بدانها، لیکن برای آنکه کارهایی که مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است پدید آید، چه بعضی پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند می‌شمارند، و بعضی افزایش مال را پسندند و از کاهش آن ناخرسندند.
# [و او را از خیر پرسیدند فرمود:] خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردباری‌ات بزرگ‌مقدار، و بر مردمان سرافرازی کنی به پرستش پروردگار. پس اگر کاری نیک کردی خدا را سپاس گویی و اگر گناه ورزیدی از او آمرزش جویی، و در دنیا خیری نبود جز دو کس را: یکی آن که گناهانی ورزید و به توبه آن گناهان را در رسید، و دیگری آن که در کارهای نیکو شتابید.
# [و او را از خیر پرسیدند فرمود:] خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردباری‌ات بزرگ‌مقدار، و بر مردمان سرافرازی کنی به پرستش پروردگار. پس اگر کاری نیک کردی خدا را سپاس گویی و اگر گناه ورزیدی از او آمرزش جویی، و در دنیا خیری نبود جز دو کس را: یکی آن که گناهانی ورزید و به [[توبه]] آن گناهان را در رسید، و دیگری آن که در کارهای نیکو شتابید.
# هیچ کاری با تقوی اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنی است.
# هیچ کاری با [[تقوا|تقوی]] اندک نیست و چگونه اندک بود آنچه پذیرفتنی است.
# نزدیکترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است بدانچه آورده‌اند. [سپس برخواند:] «همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانی که گرویدند.» [سپس فرمود:] دوست محمد(ص) کسی است که خدا را اطاعت کند هرچند نسبش به محمد(ص) نرسد، و دشمن محمد(ص) کسی است که خدا را نافرمانی کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد(ص) بود.
# نزدیکترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است بدانچه آورده‌اند. [سپس برخواند:] «همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانی که گرویدند.» [سپس فرمود:] دوستِ محمد(ص) کسی است که خدا را اطاعت کند هرچند نِسبش به محمد(ص) نرسد، و دشمن محمد(ص) کسی است که خدا را نافرمانی کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد(ص) بود.
# [و شنید که مردی از خارجیان شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن، فرمود:] به یقین خفتن به که با دو دلی نماز گزاردن.
# [و شنید که مردی از [[خوارج| خارجیان]] شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن، فرمود:] به یقینْ خُفتن بِه که با دو دلی نماز گزاردن.
# [و فرمود:] چون حدیثی را شنیدید آن را فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید که راویان علم بسیارند و به کاربندان آن اندک در شمار.
# [و فرمود:] چون حدیثی را شنیدید آن را فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید که راویان علم بسیارند و به کاربندان آن اندک در شمار.
# [و شنید که مردی میگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» فرمود:] گفته ما «ما از آن خداییم» اقرار ما است به بندگی و گفته ما که «به سوی او باز می‌گردیم» اقرار است به تباهی و ناپایندگی.
# [و شنید که مردی میگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» فرمود:] گفته ما «ما از آنِ خداییم» اقرارِ ما است به بندگی و گفته ما که «به سوی او باز می‌گردیم» اقرار است به تباهی و ناپایندگی.
# [و گروهی او را پیش رویش ستودند، فرمود:] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‌شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‌شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که میپندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمیدانند.
# [و گروهی او را پیش رویش ستودند، فرمود:] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‌شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‌شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کُن که میپندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمیدانند.
# روا ساختن حاجت‌ها جز با سه چیز راست نیاید، خرد شمردن آن، تا بزرگ نماید. پوشیدن آن، تا آشکار گردد، و شتاب کردن در آن، تا گوارا شود.
# روا ساختن حاجت‌ها جز با سه چیز راست نیاید، خُرد شمردن آن، تا بزرگ نماید. پوشیدن آن، تا آشکار گردد، و شتاب کردن در آن، تا گوارا شود.
# بر مردمان روزگاری آید که جز سخن چین را ارج ننهند، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند، و جز با [[انصاف ]]را ناتوان ندانند. در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند، و عبادت را وسیلت بزرگی فروختن بر مردم انگارند. در چنین هنگام کار حکمرانی با مشورت زنان بود، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان.
# بر مردمان روزگاری آید که جز [[سخن‌چینی|سخن‌چین]] را ارج ننهند، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند، و جز با [[انصاف ]]را ناتوان ندانند. در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند، و عبادت را وسیلتِ بزرگی فروختن بر مردم انگارند. در چنین هنگام کارِ حکمرانی با مشورت زنان بود، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان.
# [و او را دیدند با جامه‌ای کهنه و پینه‌زده. سبب پرسیدند فرمود:] دل را خاشع کند و نفس را خوار، و مؤمنان بدان اقتدا کنند - در کردار-. همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم، و دو راهند مخالف هم. آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت؛ و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکی نزدیک گردد از دیگری دور شود. و چون دو زنند در نکاح یکی شوی - که ناسازگارند و در گفتگوی-.
# [و او را دیدند با جامه‌ای کهنه و پینه‌زده. سبب پرسیدند فرمود:] دل را خاشع کند و نفس را خوار، و مؤمنان بدان اقتدا کنند - در کردار-. همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم، و دو راهند مخالف هم. آن که دنیا را دوست داشت و مِهر آن را در دل کاشت، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت؛ و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکی نزدیک گردد از دیگری دور شود. و چون دو زنند در نکاح یکی شوی - که ناسازگارند و در گفتگوی-.
# [و از [[نوف بکالی]] روایت است که شبی امیر المؤمنین(ع) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است گفتم دیدهام باز است. فرمود:] نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمیاند که زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طیب. [[قرآن]] را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‌اند- و نگاهی بدان نینداخته-. نوف! داود(ع) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بندهای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود، مگر آن که باج ستاند، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمتگزار داروغه باشد، یا عرطبه- طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است. [و گفتهاند عرطبه، طبل است و کوبه، طنبور.]
# [و از [[نوف بکالی]] روایت است که شبی امیر المؤمنین(ع) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهی به ستارگان انداخت و فرمود: نوف خفته‌ای یا دیده‌ات باز است گفتم دیده‌ام باز است. فرمود:] نوف! خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی‌اند که زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاک آن را بستر. و آب آن را طَیّب. [[قرآن]] را به جانشان بسته دارند و [[دعا]] را [[ذکر لفظی|ورد]] زبان. چون [[مسیح]] دنیا را از خود دور ساخته‌اند- و نگاهی بدان نینداخته-. نوف! [[داوود (پیامبر)|داود(ع)]] در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتی است که بنده‌ای در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود، مگر آن که باج سِتاند، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند، یا خدمتگزارِ داروغه باشد، یا عَرْطَبه(عُرطُبَه)- طنبور- نوازد، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است. [و گفته‌اند عرطبه، طبل است و کوبه، طنبور.]
# همانا خدا بر عهده شما واجبهایی نهاده، آن را ضایع مکنید و حدودی برایتان نهاده از آن مگذرید و از چیزهایی‌تان بازداشته حرمت آن را مشکنید و چیزهایی را برای شما نگفته و آن را از روی فراموشی وانگذارده، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید.
# همانا خدا بر عهده شما واجب‌هایی نهاده، آن را ضایع مَکنید و حدودی برایتان نهاده از آن مگذرید و از چیزهایی‌تان بازداشته حرمت آن را مشکنید و چیزهایی را برای شما نگفته و آن را از روی فراموشی وانگذارده، پس خود را درباره آن به رنج میفکنید.
# مردم چیزی از کار دین را برای بهبود دنیای خود وانگذارد جز آنکه خدا چیزی را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد.
# مردم چیزی از کار دین را برای بهبود دنیای خود وانگذارند جز آنکه خدا چیزی را که زیانش از آن بیشتر است پیشاپیش آنان آرد.
# بسا دانشمند که نادانی وی او را از پای درآورد و دانش او با او بود او را سودی نکرد.
# بسا دانشمند که نادانی وی او را از پای درآورد و دانش او با او بود او را سودی نکرد.
# به رگهای دل این آدمی گوشت‌پاره‌ای آویزان است که شگفتتر چیز که در اوست آن است، و آن دل است زیرا که دل را مادهها بود از حکمت و ضدهایی مخالف آن پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد، حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن دست یابد، دریغ آن را بکشد، و اگر خشمش بگیرد برآشوبد و آرام نپذیرد، اگر سعادتِ خرسندیاش نصیب شود، عنان خویشتنداری از دست بدهد، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد، پرهیزیدن او را مشغول گرداند؛ و اگر گشایشی در کارش پدید آید، غفلت او را برباید؛ و اگر مالی به دست آرد، توانگری وی را به سرکشی وادارد؛ و اگر مصیبتی بدو رسد ناشکیبایی رسوایش کند؛ و اگر به درویشی گرفتار شود، به بلا دچار شود، و اگر گرسنگی بی‌طاقتش گرداند، ناتوانی وی را از پای بنشاند؛ و اگر پر سیر گردد، پری شکم زیانش رساند. پس هر تقصیر، آن را زیان است، و گذراندن از هر حد موجب تباهی و تاوان.
# به رگهای دل این آدمی گوشت‌پاره‌ای آویزان است که شگفتتر چیز که در اوست آن است، و آن دل است زیرا که دل را ماده‌ها بود از حکمت و ضدهایی مخالفِ آن پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد، حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن دست یابد، دریغ آن را بکشد، و اگر خشمش بگیرد برآشوبد و آرام نپذیرد، اگر سعادتِ خرسندی‌اش نصیب شود، عنان خویشتنداری از دست بدهد، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد، پرهیزیدن او را مشغول گرداند؛ و اگر گشایشی در کارش پدید آید، غفلت او را برباید؛ و اگر مالی به دست آرد، توانگری وی را به سرکشی وادارد؛ و اگر مصیبتی بدو رسد ناشکیبایی رسوایش کند؛ و اگر به درویشی گرفتار شود، به بلا دچار شود، و اگر گرسنگی بی‌طاقتش گرداند، ناتوانی وی را از پای بنشاند؛ و اگر پُر سیر گردد، پُریِ شکم زیانش رساند. پس هر تقصیر، آن را زیان است، و گذراندن از هر حد موجب تباهی و تاوان.
# ما تکیه گاه میان راهیم. آن که از پس آمد به ما رسد، و آن که پیش تاخته به ما بازگردد.
# ما تکیه گاه میان راهیم. آن که از پسِ آمد به ما رسد، و آن که پیش تاخته به ما بازگردد.
# فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسی که - در حق - مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پی طمع‌ها نتازد.
# فرمان خدا را بر پا ندارد جز کسی که - در حق - مدارا نکند و خود را خوار نسازد و پِی طمع‌ها نتازد.
# [ [[سهل بن حنیف|سهل پسر حنیف أنصاری]] پس از بازگشت از [[صفین|صفّین]] در [[کوفه]] مرد، و امام او را از هرکس بیشتر دوست میداشت فرمود:] اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فروریزد. [یادداشت [[سید رضی]]: و معنی آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبت‌ها به سوی او شتاب گیرد. و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار. و این مانند فرموده اوست که:]
# [ [[سهل بن حنیف|سهل پسر حنیف أنصاری]] پس از بازگشت از [[صفین|صفّین]] در [[کوفه]] مرد، و امام او را از هرکس بیشتر دوست میداشت فرمود:] اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فروریزد. [یادداشت [[سید رضی]]: و معنی آن این است که رنج بر او سخت شود و مصیبت‌ها به سوی او شتاب گیرد. و چنین کار نکنند جز با پاکیزگان نیکوکار و گزیدگان اخیار. و این مانند فرموده اوست که:]
# هر که ما [[اهل بیت]] را دوست گیرد، درویشی را همچون پوشاک بپذیرد.
# هر که ما [[اهل بیت]] را دوست گیرد، درویشی(فقر) را همچون پوشاک بپذیرد.
# هیچ مال از خرد سودمندتر نیست، و هیچ تنهایی ترسناکتر از خود پسندیدن، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن، و هیچ بزرگواری چون پرهیزگاری، و هیچ همنشین چون خوی نیکو، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن، و هیچ سوداگری چون کردار نیک ورزیدن، و هیچ سود چون ثواب اندوختن، و هیچ پارسایی چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام، و هیچ زهد چون نخواستن حرام، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایی و هیچ حسب چون فروتنی، و هیچ شرف چون دانایی، و هیچ عزت چون بردبار بودن، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأی زدن.
# هیچ مال از خرد سودمندتر نیست، و هیچ تنهایی ترسناکتر از خود پسندیدن، و هیچ خِرد چون تدبیر اندیشیدن، و هیچ بزرگواری چون پرهیزگاری، و هیچ همنشین چون خوی نیکو، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن، و هیچ سوداگری چون کردار نیک ورزیدن، و هیچ سود چون ثوابْ اندوختن، و هیچ پارسایی چون باز ایستادن هنگام ندانستنِ احکام، و هیچ زهد چون نخواستن حرام، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن، و هیچ عبادت چون واجب‌ها را [[ادا]] ساختن، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایی و هیچ حَسَب چون فروتنی، و هیچ شرف چون دانایی، و هیچ عزّت چون بردبار بودن، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأی زدن(مشورت).
# چون نیکوکاری بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسی به دیگری گمان بد برد، که از او فضیحتی آشکار نشده، ستم کرده است. و اگر بدکاری بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری گمان نیک برد خود را فریفته است.
# چون نیکوکاری بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسی به دیگری گمان بد بَرَد، که از او فضیحتی آشکار نشده، ستم کرده است. و اگر بدکاری بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسی به دیگری گمان نیک برد خود را فریفته است.
# [از او پرسیدند امیر مؤمنان خود را چگونه می‌بینی فرمود:] چگونه بُوَد آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستیاش - بیمار، - و- از آنجا که در امان است مرگ به سوی وی روان است.
# [از او پرسیدند امیر مؤمنان خود را چگونه می‌بینی فرمود:] چگونه بُوَد آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستی‌اش - بیمار، - و- از آنجا که در امان است مرگ به سوی وی روان است.
# بسا کسی که با نعمتی که بدو دهند. به دام افتد، و با پردهای که بر گناه او پوشند فریفته گردد، و با سخن نیک که دربارهاش گویند آزموده شود، و خدا هیچ کس را به چیزی نیازمود چون مهلتی که بدو عطا فرمود.
# بسا کسی که با نعمتی که بدو دهند. به دام افتد، و با پرده‌ای که بر گناه او پوشند فریفته گردد، و با سخن نیک که درباره‌اش گویند آزموده شود، و خدا هیچ کس را به چیزی نیازمود چون مهلتی که بدو عطا فرمود.
# دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستی که از اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض - مرا - در دل کاشت.
# دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستی که از اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض - مرا - در دل کاشت.
# از دست دادن فرصت اندوهی گلوگیر است.
# از دست دادن فرصت اندوهی گلوگیر است.
# دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر مرگبار. فریفته نادان دوستی آن پذیرد، و خردمند دانا از آن دوری گیرد.
# دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر مرگبار. فریفته نادان دوستی آن پذیرد، و خردمند دانا از آن دوری گیرد.
# [و او را از [[قریش]] پرسیدند، فرمود:] اما خاندان مخزوم: گل خوشبوی قریشاند، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنی گرفتن. امّا خاندان عبد شمس: در رأی دور اندیشترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر. لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشندهتریم، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار، و ما گشاده زبانتر و خیرخواهتر و خوبتر به دیدار.
# [و او را از [[قریش]] پرسیدند، فرمود:] اما خاندان مَخْزوم: گل خوشبوی قریش‌اند، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن، و زنانشان را به زنی گرفتن. امّا خاندان عَبدِ شمس: در رأی دور اندیشترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر. لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‌تریم، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار، و ما گشاده زبانتر و خیرخواه‌تر و خوبتر به دیدار.(خوشروتر)
# دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار، کاری که لذتش رود و گناهش ماند، و کاری که رنجش برود و پاداشش ماند.
# دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار، کاری که لذتش رَوَد و گناهش مانَد، و کاری که رنجش برود و پاداشش ماند.
# [و در پی جنازهای میرفت، شنید مردی میخندد فرمود:] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشتهاند، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشتهاند، و گویی آنچه از مردگان میبینیم مسافرانند که به زودی نزد ما باز میآیند، و آنان را در گورهاشان جای میدهیم و میراثشان را میخوریم، پنداری ما از پس آنان جاودان به سر میبریم. سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش میکنیم و نشانه قهر بلا و آفت میشویم.
# [و در پی جنازه‌ای میرفت، شنید مردی میخندد فرمود:] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‌اند، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هِشته‌اند(نهاده‌اند)، و گویی آنچه از مردگان میبینیم مسافرانند که به زودی نزد ما باز میآیند، و آنان را در گورهاشان جای میدهیم و میراثشان را میخوریم، پنداریْ ما از پس آنان جاودان به سر میبریم. سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش میکنیم و نشانه قهر بلا و آفت میشویم.
# خوشا آن که خود را خوار انگاشت، و کسبی پاکیزه داشت، و نهادش را از بدی بپرداخت، و خوی خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون‌گویی درکشید، و شرّ خود را به مردم نرساند و [[سنت|سنّت]] او را کافی بود، و خود را به [[بدعت]] منسوب نگرداند.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: میگویم بعضی این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا(ص) نسبت دادهاند.</ref>
# خوشا آن که خود را خوار انگاشت، و کسبی پاکیزه داشت، و نهادش را از بدی بپرداخت، و خوی خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون‌گویی درکشید، و شرّ خود را به مردم نرساند و [[سنت|سنّت]] او را کافی بود، و خود را به [[بدعت]] منسوب نگرداند.<ref>یادداشت [[سید رضی]]: میگویم بعضی این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا(ص) نسبت دادهاند.</ref>
# رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.
# رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان.
۱۸٬۴۲۹

ویرایش