فهرست کلمات قصار نهج البلاغه: تفاوت میان نسخهها
←کلمات
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←کلمات) |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
# سینه خردمند صندوق راز اوست و گشادهرویی دام دوستی و بردباری گور زشتیهاست. [ یا که فرمود:] آشتی کردن، نهان جای زشتیهاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود. | # سینه خردمند صندوق راز اوست و گشادهرویی دام دوستی و بردباری گور زشتیهاست. [ یا که فرمود:] آشتی کردن، نهان جای زشتیهاست و آن که از خود خشنود بود ناخشنودان او بسیار شود. | ||
# صدقه دارویی است درمانبخش و کردار بندگان در دنیای آنان پیش دیدههاشان بود در آخرت ایشان - هرچه را در این جهان کنند، در آن جهان بینند -. | # صدقه دارویی است درمانبخش و کردار بندگان در دنیای آنان پیش دیدههاشان بود در آخرت ایشان - هرچه را در این جهان کنند، در آن جهان بینند -. | ||
# از این آدمی شگفتی گیرید: با پیه مینگرد و با گوشت سخن میگوید: و با استخوان میشنود، و از شکافی | # از این آدمی شگفتی گیرید: با پیه مینگرد و با گوشت سخن میگوید: و با استخوان میشنود، و از شکافی دَم برمیآورد. | ||
# چون دنیا به کسی روی آرد، نیکوییهای دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبیهای او را برباید. | # چون دنیا به کسی روی آرد، نیکوییهای دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبیهای او را برباید. | ||
# با مردم چنان بیامیزید که اگر | # با مردم چنان بیامیزید که اگر مُردید بر شما بگریند، و اگر زنده ماندید به شما مهربانی ورزند. | ||
# اگر بر دشمنت دست یافتی | # اگر بر دشمنت دست یافتی بخشیدنِ او را سپاسِ دست یافتن بر وی ساز. | ||
# ناتوانترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد، و ناتوانتر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد. | # ناتوانترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد، و ناتوانتر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد. | ||
# چون طلیعهء نعمتها به شما رسید، با ناسپاسی دنباله آن را مبرید. | # چون طلیعهء نعمتها به شما رسید، با ناسپاسی دنباله آن را مبرید. | ||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
# هر که همراه آرزوی خویش تازد، مرگش به سر در اندازد. | # هر که همراه آرزوی خویش تازد، مرگش به سر در اندازد. | ||
# از لغزش جوانمردان در گذرید که کسی از آنان نلغزید، جز که دست خدایش برفرازید. | # از لغزش جوانمردان در گذرید که کسی از آنان نلغزید، جز که دست خدایش برفرازید. | ||
# ترس با نومیدی همراه است، و آزرم با بیبهرگی | # ترس با نومیدی همراه است، و آزرم با بیبهرگی همعِنان، و فرصت چون ابر گذران. پس فرصتهای نیک را غنیمت بشمارید. | ||
# ما را حقی است اگر دادند- بستانیم - و گرنه تَرکِ شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروی به درازا کشد. [سید رضی: و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سَرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.]<ref>یادداشت مترجم: در تفسیر این سخن دو نظر دادهاند: یکی آن که رضی فرموده و دیگری که ابن منظور و أزهری و ابن أثیر نوشتهاند و مترجم آن را گزید، و آن این است: اگر کسی حق ما را گرفت، ما دست بر نمیداریم و اگر او بر پشت شتر نشیند ما بر کَفَل آن شتر مینشینیم و در پی او میرویم تا حق خود را بگیریم، هر چند زمانی دراز بگیرد. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص۵۳۷، تعلیقه شماره ۵.</ref> | # ما را حقی است اگر دادند- بستانیم - و گرنه تَرکِ شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروی به درازا کشد. [سید رضی: و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنی آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سَرین شتر نشیند، چون بنده و اسیر و مانند آن.]<ref>یادداشت مترجم: در تفسیر این سخن دو نظر دادهاند: یکی آن که رضی فرموده و دیگری که ابن منظور و أزهری و ابن أثیر نوشتهاند و مترجم آن را گزید، و آن این است: اگر کسی حق ما را گرفت، ما دست بر نمیداریم و اگر او بر پشت شتر نشیند ما بر کَفَل آن شتر مینشینیم و در پی او میرویم تا حق خود را بگیریم، هر چند زمانی دراز بگیرد. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص۵۳۷، تعلیقه شماره ۵.</ref> | ||
# آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را پیش نراند. | # آن که کرده وی او را بجایی نرساند نسب او وی را پیش نراند. | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
# اگر تو به زندگی پشت کردهای و مرگ به تو روی آور است پس چه زود دیدار میسر است. | # اگر تو به زندگی پشت کردهای و مرگ به تو روی آور است پس چه زود دیدار میسر است. | ||
# بترسید بترسید که خدا چنان پرده- بر بنده- گستریده که گویی او را آمرزیده. | # بترسید بترسید که خدا چنان پرده- بر بنده- گستریده که گویی او را آمرزیده. | ||
# [و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] [[ایمان]] بر چهار پایه استوار است، بر شکیبایی، و [[یقین]] و [[عدالت فردی|داد]] و [[جهاد]]. و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومند بودن، و ترسیدن، و پارسایی و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق بهشت بود، شهوتها را از دل زدود، و آن که از [[جهنم|دوزخ]] ترسید، از آنچه [[حرام]] است دوری گزید، و آن که ناخواهان دنیا بود، مصیبتها بر وی آسان نمود، و آن که [[مرگ]] را چشم داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت. و یقین بر چهار شعبه است: بر بینایی زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وی آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگی را در نوردید. و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکو داوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفای دانش رسید و آنکه به ژرفای دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید، و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامی زندگی نمود. و جهاد بر چهار شعبه است: به کار نیک وادار نمودن، و از کار زشت منع فرمودن. و پایداری در پیکار با دشمنان، و دشمنی با [[فاس]]قان. پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینی منافقان را به خاک سود، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقی را که بر گردن دارد ادا نمود، و آن که با فاسقان دشمن بود و برای خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وی را خشنود نماید. و کفر بر چهار ستون پایدار است: پی | # [و او را از ایمان پرسیدند، فرمود:] [[ایمان]] بر چهار پایه استوار است، بر شکیبایی، و [[یقین]] و [[عدالت فردی|داد]] و [[جهاد]]. و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومند بودن، و ترسیدن، و پارسایی و چشم امید داشتن. پس آن که مشتاق بهشت بود، شهوتها را از دل زدود، و آن که از [[جهنم|دوزخ]] ترسید، از آنچه [[حرام]] است دوری گزید، و آن که ناخواهان دنیا بود، مصیبتها بر وی آسان نمود، و آن که [[مرگ]] را چشم داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت. و یقین بر چهار شعبه است: بر بینایی زیرکانه، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان. پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وی آشکار گردید، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگی را در نوردید. و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکو داوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن. پس آن که فهمید به ژرفای دانش رسید و آنکه به ژرفای دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید، و آن که بردبار بود، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامی زندگی نمود. و جهاد بر چهار شعبه است: به کار نیک وادار نمودن، و از کار زشت منع فرمودن. و پایداری در پیکار با دشمنان، و دشمنی با [[فاس]]قان. پس آن که به کار نیک واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت، و آن که از کار زشت منع فرمود بینی [[منافق|منافقان]] را به خاک سود، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود، حقی را که بر گردن دارد ادا نمود، و آن که با فاسقان دشمن بود و برای خدا به خشم آید، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وی را خشنود نماید. و [[کفر]] بر چهار ستون پایدار است: پی وَهْم رفتن و خصومت کردن و از راه حق به دیگر سو گردیدن و دشمنی ورزیدن. پس آن که پِیِ وهم گرفت به حق بازنگشت، و آن که از نادانی فراوان، خصومت ورزید، از دیدن حق کور گشت، و آن که از راه حق به دیگر سو شد، نیکویی را زشت و زشتی را نیکویی دید و مستِ گمراهی گردید، و آن که دشمنی ورزید راهها برایش دشوار شد و کارش سخت و برون شو کار ناپایدار. و شک بر چهار شعبه است: در گفتار جدال نمودن و ترسیدن و دو دل بودن، و تسلیم حادثههای روزگار گردیدن. پس آن که جدال را عادت خود کرد، خویش را از تاریکی شُبْهَت برون نیاورد، و آن که از هر چیز که پیش رویش آمد ترسید، پیوسته واپس خزید، و آن که دو دل بود پی [[شیطان]] او را بسود، و آن که به تباهی دنیا و آخرت گردن نهاد هر دو جهانش را به باد داد. | ||
# نیکوکار از کار نیک بهتر است، و بدکردار از کار بد بدتر. | # نیکوکار از کار نیک بهتر است، و بدکردار از کار بد بدتر. | ||
# بخشنده باش نه با [[تبذیر]] و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر. | # بخشنده باش نه با [[تبذیر]] و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر. | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
# پیروزی به دور اندیشی است و دور اندیشی در به کار انداختن رأی و به کار انداختن رأی در نگاهداشتن اسرار. | # پیروزی به دور اندیشی است و دور اندیشی در به کار انداختن رأی و به کار انداختن رأی در نگاهداشتن اسرار. | ||
# بپرهیزید از صولت جوانمرد چون گرسنه شود و از ناکس چون سیر گردد. | # بپرهیزید از صولت جوانمرد چون گرسنه شود و از ناکس چون سیر گردد. | ||
# دلهای مردان | # دلهای مردان رَمَنده است، هر که آن را به خود خو داد، روی بدو نهاد. | ||
# عیب تو نهان است چندان که ستاره بختت تابان است. | # عیب تو نهان است چندان که ستاره بختت تابان است. | ||
# سزاوارتر مردم به بخشودن، تواناترشان است به کیفر نمودن. | # سزاوارتر مردم به بخشودن، تواناترشان است به کیفر نمودن. | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
# شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آنچه خوش نمیشماری و شکیبایی از آنچه آن را دوست میداری. | # شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آنچه خوش نمیشماری و شکیبایی از آنچه آن را دوست میداری. | ||
# توانگری در غربت چون در وطن ماندن است و درویشی در وطن، در غربت به سر بردن. | # توانگری در غربت چون در وطن ماندن است و درویشی در وطن، در غربت به سر بردن. | ||
# قناعت مالی است که پایان نیابد. | # [[قناعت]] مالی است که پایان نیابد. | ||
# مال مایه شهوتهاست. | # مال مایه شهوتهاست. | ||
# آن که تو را- از گزندی- ترساند چون کسی است که تو را مژده رساند. | # آن که تو را- از گزندی- ترساند چون کسی است که تو را مژده رساند. | ||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
# روزگار تنها را بفرساید، و آرزوها را تازه نماید، و مرگ را نزدیک آرد، و امیدها را دور و دراز دارد. کسی که بدان دست یافت رنج دید، و آن که از دستش داد سختی کشید. | # روزگار تنها را بفرساید، و آرزوها را تازه نماید، و مرگ را نزدیک آرد، و امیدها را دور و دراز دارد. کسی که بدان دست یافت رنج دید، و آن که از دستش داد سختی کشید. | ||
# آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خویش پردازد، و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد. | # آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خویش پردازد، و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد. | ||
# آدمی با | # آدمی با دَمی که برآرد گامی به سوی مرگ بردارد. | ||
# هر چه شمردنی است به سر رسد و هر چه چشم داشتنی است در رسد. | # هر چه شمردنی است به سر رسد و هر چه چشم داشتنی است در رسد. | ||
# چون کارها همانند شود- یکی را بر دیگری قیاس کردن توانست و- پایان آن را از آغاز دانست. | # چون کارها همانند شود- یکی را بر دیگری قیاس کردن توانست و- پایان آن را از آغاز دانست. |