کاربر:Mahdimohammadi/مقالات
اخلاص شاعر
کمیت بن زید اسدی کمیت، هدایای مادی را که به خاطر سرایش اشعار در مدح اهل بیت (ع) بود نمیپذیرفت؛ وی ۴۰۰ هزار درهم را به امام سجاد (ع) برگرداند و تن پوشی را که امام به تن داشت، درخواست کرد تا بدان تبرک جوید. نیز یک بار ۱۰۰ هزار درهم و بار دیگر ۵۰۰ هزار درهم را به امام باقر (ع) باز پس داد و پیراهنی از پیراهنهای حضرت را تقاضا کرد. او هزار دینار و جامهای را که امام صادق (ع) به وی ارزانی کرده بود، برگرداند و درخواست کرد تا او را به جامهای که بر بدن امام است، سرافراز کند.
ابومستهل، روستائی که عبد اللّه بن حسن سندش را به وی داده بود و با چهار هزار دینار برابری میکرد همچنین پولهائی که عبدالله به خاطر سرایش کمیت در مدح بنی هاشم از آنان فراهم آورده بود و مقدار آن به صد هزار درهم میرسید، برگرداند.[۲۳]
کمیت اسدی، هنگام پس دادن این هدیهها جملاتی گفته است. مثلا؛ در پاسخ به هدیه فاطمه دختر حسین (ع) که سیصد دینار با اسبی سواری بود دیده هایش به اشک نشست و گفت: نه، بخدا سوگند نمیپذیرم که من شما را بهاندیشۀ دنیاداری، دوست نمیدارم.[۲۴] کمیت به امام سجّاد (ع) گفت: من شما را از آن جهت مدح گفته ام، که برایم وسیلهای در پیشگاه پیغمبر خدا باشید. به امام باقر (ع) گفت: بخدا سوگند کس نداند (و آن روز نیاید) که من از شما درهم و دیناری بگیرم، تا خدای گرامی و بزرگی هست که مرا کفایت کند. و قول او به عبداللّه (ع) این است که: بخدا قسم من شما را بهاندیشۀ دنیاداری دوست نمیدارم و اگر خواستار دنیا بودم به نزد کسی میرفتم که آن را به دست داشت امّا من برای آخرت به شما مهر میورزم.[۲۵]
او در پاسخ به محبت عبد اللّه بن حسن بن علی (ع) میگوید: بخدا سوگند قصیدهای دربارۀ شما جز برای خدا نسرودهام و من در برابر آنچه برای خدا گفته ام، مزد و بهائی نمیگیرم. سخنش به عبداللّه از نوادگان جعفر این است؛ من از مدح شما، جز رضای خدا و رسولش ارادهای نداشتهام و پاداش دنیوی از شما نمیخواهم.[۲۶] دعاهای اهل بیت درباره کمیت
تصمیم به انتقام از او گرفت. او هاشمیات را به سی کنیز آموخت و به سوی هشام بن عبد الملک فرستاد. هشام، از آنها خواست تا قرآن بخوانند و شعر بسرایند. آنها هاشمیات کمیت را، خواندند. او با شنیدن این اشعار برآشفت و به خالد که عامل او در عراق بود نامه نوشت که: سر کمیت را برایش بفرستد.
ابان بن ولید عامل واسط، که با کمیت دوست بود. غلامی را بر استری نشاند و او را به شرط رساندن نامهاش به کمیت آزاد کرد. ابان در نامه از کمیت خواست با حیله جایش را در زندان با «حبی» همسر و دخترعمویش، عوض کند. کمیت این کار را کرده و از زندان گریخت و بنی اسد، طایفه «حبی»، هم مانع این شدند که خالد بن عبدالله آسیبی به او برساند.
کمیت روزگاری را به تواری گذراند. تا آنکه به عنبسة بن سعید بن عاص روی آورد و از او درخواست شفاعت پیش هشام کرد. او به کمیت پیشنهاد داد به گور معاویه پسر هشام در دیر حنیناء پناهنده شود. عنبسه به دیدار مسلمة بن هشام آمد و به او گفت: کمیت شما را عموما و تو را به خصوص چنان مدح کرده است که مانند آن مسموع نیفتاده است. مسلمه با شنیدن این کلمات عهده دار شفاعت کمیت پیش پدرش شد. به دستور هشام مجلسی برپا کردند تا کمیت اشعارش را در مدح بنی امیه بخواند. ابرش کلبی نیز در این مجلس حضور داشت.کمیت در این مجلس هشام را به قصیدۀ رائیۀ خود ستود. او در این قصیده میگوید:
فالان صرت الی امیة | و الامور الی المصائر |
او در این مجلس مرثیه ای در سوگ معاویه پسر هشام هم خواند. در این مجلس مسلمه به بیست هزار درهم و هشام به چهل هزار درهم برای وی دستور دادندو هشام طی نامهای به خالد نوشت که: کمیت و خانوادهاش در امانند و تو را بر آنان تسلّطی نیست.
از آن قصیده جز آنچه مردم بیاد داشتند، در دست نیست و چون دیگران جمع آوری کرده و از خود کمیت دربارۀ آن پرسیدند، گفت چیزی از آن در حفظ ندارم آنچه گفتم منحصرا ارتجالی بود.
در مجلسی دیگر،کمیت در سرایش شعری که به آشتی هشام بن عبدالملک و کنیز مورد علاقهاش ،صدوف، انجامید از هریک از آن دو، هزار دینار صله دریافت کرد.
کمیت پیش از سرایش قصیده رائیه، برادرش ورد بن زید را پیش امام باقر (ع) فرستاده بود تا در این باره اجازه بگیرد. امام (ع) نیز به او اجازه داده بود.