کاربر:Jafari/صفحه تمرین

از ویکی شیعه

الگو:جعبه اطلاعات عالمان اهل‌ سنت

محمد بن عبدالوهاب، بنیان گذار فرقه وهابیت، وهابی ها

ـ محمدبن عبدالوهّاب كيست؟

فرقه وهّابیت در نيمه دوم قرن هجدهم ميلادى ـ دوازدهم هجرى در منطقه نجد [۱] جزيرة العرب (عربستان سعودی) ظهور پيدا كرد. مؤسس (بنيان گذار) اين فرقه، شيخ محمدبن عبدالوهاب بن سليمان مى باشد كه در سال 1115 هـ. [۲] در شهر عُيَيْنِه به دنيا آمد. می گویند او از كودكى به مطالعه كتب تفسير و حديث و عقايد (ملل و نحل) علاقه داشت. فقه حنبلى را نزد پدر خود كه از علماى حنبلى و قاضى شهر بود آموخت. مسافرت هاى مختلفى به حُرَيْملاء (از شهرهاى نجد)، مكّه (سفر حج)، مدينه، بصره، أحساء به قصد فراگيرى علم و دانش و آشنا شدن با اعتقادات و سلوك مردم انجام داد. اين مسافرت ها در حدود سال هاى 1139 هـ بود. در اين ايّام محمدبن عبدالوهاب با اظهار بعضى افكار و اعتقادات در مذمّت و بدگويى رفتار عبادى مردم مسلمان در هنگام طواف، زيارت قبور و توسل و شفاعت خواستن و ... باعث ناراحتى و خشم پدرش (عبدالوهاب بن سليمان [۳])، برادرش (سليمان بن عبدالوهاب [۴]) و علماى اهل تسنّن مكّه و مدينه و شهرهاى ديگر شد. او با پيشوايان دينى به مخالفت برخاست و به تكفير مؤمنان به ويژه شيعيان پرداخت و اعلام كرد زيارت قبر پيامبر (ص) و توسل به آن حضرت و ساير انبياء و اولياء و صالحان و زيارت قبور آنها شرك است. پدر و برادرش با آراء و انحراف فكرى محمد به مبارزه بر خواستند. [۵] پدرش از او خواست اين گونه سخنان اختلاف انگيز را به زبان نراند. برادرش دو كتاب، بر ردّ افكار و آراء او به نام الصواعق الإلهية فى الرّد على الوهابية و فصل الخطاب فى الرّد على محمدبن عبدالوهاب نگاشت. دامنه اختلاف فكرى بين محمدبن عبدالوهّاب، پدر و برادرش در مورد زندگى مردم و اعمال مذهبى مانند مناسك حج، زيارت قبور، توسّل و شفاعت از بزرگان و ... در بين مردم نيز طرح گرديد. مردم از اين گونه حرف هاى خشك و ساده ناراحت بودند و در نزد علما و بزرگان از جمله عبدالوهّاب شكايت مى كردند و او فرزندش را نهى مى كرد ولى فايده اى نداشت!. پدرش در سال 1153 هـ. چشم از جهان فرو بست. [۶] پس از درگذشت پدرش، شيخ محمد جرأت و قدرت زيادى در اظهار و ابراز سخنانش پيدا كرد و تعدادى پيرو به دنبال سخنان اختلاف برانگيز او حركت كردند و تعدادى نيز در مخالفت با او و عقايدش قصد نابودى و قتل او را داشتند. او در حدود سال 1145 هجرى به صورت رسمى و علنى دعوت خود را آشکار و فرقه جديد «محمّدیون و وهّابى يا وهّابيون يا وهّابيت» را از عُيَيْنِه (زادگاهش) اعلام نمود. [۷]

لازم به ذكر است كه منطقه نجد و بعضى از مناطق ديگر حجاز، محل زايش و رشد و نموّ مدّعيان نبوّت و پيامبرى بوده و مى گويند؛ محمّدبن عبدالوّهاب به مطالعه سرگذشت آن ها شديداً علاقه داشت كه به چند نمونه از آن ها اشاره مى شود:

ـ مُسيلمة الوائلى معروف به مسيلمه كذّاب، او در نزديكى عُيَيْنِه متولد شد و پس از ظهور اسلام و تسخير جزيرة العرب توسط مسلمانان، به محضر پيامبر (ص) رفت ولى تسليم نشد. وی در نامه اى به رسول خدا (ص) ادعاى پيامبرى كرد و نوشت: «از مُسيلمه، پيامبر خدا به محمّد رسول خدا، سلام بر تو. و بعد، من در أمر [نبوّت] با تو شريكم. نصف زمين از آنِ من و نصف ديگرش از آنِ قريش، اگر چه قريش مردمى متجاوزند». پيامبر اکرم (ص) در جواب او نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم ... از محمّد [ص] رسول خدا به مسيلمه كذّاب، سلام بر كسى كه پيرو هدايت باشد. اما بعد، زمين از آنِ خداوند است و آن را به هر كسى از بندگان خويش كه بخواهد به ارث مى گذارد و عاقبت از آن پرهيزگاران است ...». [۸] در زمان ابوبكر، سپاهيان اسلام به ديار بنى حنيفه (محل سكونت مُسيلمه) حمله بردند و او در سال 12 هجرى كشته شد.

ـ سَجاح بِنْتِ الحارِث التميمى كه زنی شاعره بود. پس از رحلت پيامبر اکرم(ص)، ادعاى نبوّت كرد. جمعى از قبيله اش با او همراه شدند و با مُسيلمه كذّاب ازدواج كرد، ولى پس از مرگ او به بصره كوچيد و در زمان خلافت معاويه مرد. [۹]

ـ الاَسْعد ذُو الْحَنار، اولين مرتد در تاريخ اسلام مى باشد كه ادّعاى پيامبرى كرد. رســـول خدا (ص) دستور قتل او را صادر و در سال 11 هجرى كشته شد. [۱۰]

ـ طُليحة بْن خُويلد (كذّاب) كه از شجاعان عرب محسوب مى شد. او در سال نهم هجرى با تعداد زيادى نزد پيامبر (ص) آمد و مسلمان شد ولى پس از بازگشت، مرتد و ادعاى پيامبرى نمود و طرفداران زيادى جمع و به مدينه حمله نمود. مسلمانان آن ها را عقب راندند و طيلحه به سرزمين نجد فرار نمود و سرانجام در نهاوند كشته شد. [۱۱]

محمدبن عبدالوهاب پس از مخالفت مردمِ شهر حُريملاء، به عُييَنه كوچيد. حاكم شهر كه «عثمان بن حَمَد [مَعْمَر]» بود، او را تحريك نمود تا به قصد حاكميت و سلطنت منطقه با او متحد شود و همين طور نيز شد. در اولين گام قبر «شهيد زيد بن الخطّاب» [۱۲] برادر خليفه دوم را خراب نمودند. با رسيدن خبر به حاكم أحساء و قَطيف، «سليمان بن محمدبن عزيز»، نامه اى به حكم ران شهر عُيَينه نوشت و خواستار قتل محمدبن عبدالوهاب شد ولى عثمان نتوانست اين كار را بكند، فقط تصميم گرفت او را از شهر اخراج كند. لذا محمدبن عبدالوهاب در سال 1160 هجرى به شهر «درعيّه» سرزمين «مُسليمه كذّاب» رفت و با محمدبن سعود وارد گفت و گو و معامله سياسى شد!. اتحاد (بيعت) آن دو باعث رشد و گسترش آيين وهابيت گرديد كه چگونگى آن در بحث هاى آينده ذكر مى شود. محمدبن عبدالوهّاب از حدود سال 1143 هـ.ق با جدّيت مردم شهر و نواحى را به توحيد خالص فرا خواند و اعلام نمود كه اسلام واقعى و خالص (يعنى اسلام صدر و اسلام پيامبر و صحابه) را به آن ها مى گويد و مدعى شد: «اين سيره و روش سلف مى باشد». [۱۳]

ـ اساتيد

محمدبن عبدالوهاب حدود سال هاى 1120 تا 1139 هـ. در نجد (عُیینه) نزد پدرش عبدالوهاب دروس تاريخ، حديث و فقه را طبق مذهب احمدبن حنبل فرا گرفت. مى گويند در سال 1135 تا 1149 هـ. در سفر حج در مكه و مدينه نيز نزد بعضى از علماء مانند شيخ عبدالله بن ابراهيم (م 1140 هـ.)، ابراهيم بن عبدالله (م 1189 هـ.) درس خوانده است. در شهر بصره نيز نزد «شيخ محمّد المجموعى» مسائلى را فرا گرفته است.[۱۴]

ـ مسافرت ها

در باره مسافرت هاى محمدبن عبدالوهاب در بين نویسندگان تاريخ وهابيت، اختلافاتى مشاهده مى شود. اينكه آيا او غير از مكه و مدينه و بصره (حجاز و عراق) به مناطق و شهرهاى ديگر نيز مهاجرت كرده است يا خير محل بحث هست؟. چنانچه در باره مسافرت محمدبن عبدالوهاب به خارج از جزيرة العرب، نيز نظرهاى متفاوتى ديده مى شود؟.

الف: موافقان

محمدتقى سپهر مى گويد: «محمدبن عبدالوهاب از عراق به ايران آمد و در اصفهان در نزد علماى آن شهر به تحصيل پرداخت. او بسيار چيزها را بدعت و شرک دانست. از جمله بناى قُباب عاليه بر قبور انبیاء و ائمه (عليهم السلام) و تهذيب بُقاع به زر [طلا] و سيم [نقره]، موقوف داشتن اشياء نفیسه در مضاجع متبرّكه و طواف مراقد ايشان و تقبيل عَتبه را شرك دانست و مرتكبين اين اعمال را با بت پرستان، برابر ...». [۱۵]

احمد امين مى نويسد: «شيخ محمّد [بن عبدالوهاب] در بسيارى از بلاد اسلامى گردش كرد. حدود چهار سال در بصره ماند. پنج سال در بغداد، يك سال در كردستان، دو سال در همدان. سپس به اصفهان كوچ كرد و در آن جا فلسفه اشراق و تصوّف را فرا گرفت. وى از اصفهان به قم رفت و از آن جا به شهر خود بازگشت و مدت هشت ماه از مردم دورى گزيد. آنگاه دعوت جديد خود را بر مردم عرضه كرد».[۱۶]

مستر هِمفرى (Mr.Humphrey) مى گويد: «در بصره ... با جوانى آشنا شدم. وى به سه زبان تركى، فارسى و عربى آشنا بود و صحبت مى كرد و جامه طلبه علوم دينى را در برداشت. نامش محمّدبن عبدالوهاب بود. او جوانى بسيار بلند پرواز و تندخو بود و از حكومت عثمانى انتقاد مى كرد ... . محمدبن عبدالوهاب به اصفهان سفر كرده است». [۱۷]

در دانش نامه ايران و اسلام آمده است: «محمدبن عبدالوهاب به بسيارى از سرزمين هاى اسلامى مانند بصره، بغداد، كردستان، همدان، دمشق و قاهره سفر كرده است».[۱۸]

مرجليوث (Margoliouth) مى گويد: «محمدبن عبدالوهاب در سال تاج گذارى نادرشاه (1148 هـ ـ 1736 م.) به اصفهان رفت و به مدت چهار سال در آن شهر فلسفه مشاء، فلسفه اشراق و تصوف آموخت. به گاه درنگ در ايران به قم نيز رفت و پس از سفرش بدان شهر بود كه اعلام حمايت از مذهب حنبلى كرد».[۱۹]

عبداللطيف شوشترى مى نويسد: «... بعد از آنكه در وطن، پاره اى از علوم عربى و قدرى از فقه حنفى [صحيح، حنبلى] خوانده، مسافرت به اصفهان و در آن يونانكده، از فضلاى نام دار و حكماى عالي قدر استفاده حِكَميّات نموده بر مسائل حِكَمى، كه مَدْحض [لغزشگاه] أقدام عوام كالاًَنعامند، فى الجملة بصيرتى به هم رساند و عَود به وطن در سنه 1171 هـ. يا يك، دو سال پس و پيش كه ضبط آن درست معلوم نيست، (صحيح 1153 هـ.) مدعى اين ملّت [مذهب] گرديد».[۲۰]

ابوطالب اصفهانى (معاصر محمدبن عبدالوهاب) نيز مى گويد: «محمدبن عبدالوهاب به اصفهان و بيشتر شهرهاى عراق و ايران حتى به «غَزنين» [از شهرهاى افغانستان] سفر كرد».[۲۱]

مدرسی طباطبائی می نویسد: «شیخ [محمدبن عبدالوهاب] از موطن خود به بصره و از آن جا به بغداد و سپس به کردستان عراق رفته و از کردستان به همدان آمده و دو سال در آن جا اقامت گزیده است. آن گاه به اصفهان مهاجرت نموده و هفت سال در آن شهر و مدرسه عباسیه از بناهای شاه عباس صفوی اقامت کرده و در این مدت شرح تجرید قوشجی و شرح مواقف میر سید شریف و حکمة العین را نزد میرزا جان اصفهانی ... خوانده، سپس از اصفهان به ری و از آن جا به قم آمده و با دوست همراه خود که علی (قزّاز) نام داشت، یک ماه در این شهر ماند. او سپس به بلاد عثمانی، شام و مصر رفت و از مصر به جزیرة العرب بازگشت».[۲۲]

ب ـ مخالفان

در برابر اين نقل قول ها كه مدعى هستند، محمدبن عبدالوهاب به خارج از جزيرة العرب، از جمله ايران مسافرت كرده و بسيارى از دانستى هاى خود را از شخصيت ها و مراكز مختلف فكرى و دينى خارج جزيرة العرب فرا گرفته است، مورخّان وهّابى مذهب، به طور كلى منكر مسافرت هاى او به ايران و جاهاى ديگر هستند.

براى نمونه يكى از مخالفان مى نويسد: «امّا ما تجاوز الحدّ من أنه سافر الى الشام كما ذكره خيرالدين الزركلى فى الأعلام و الى فارس و ايران و قم و اصفهان كما يذكره بعض المستشرقين ونحوهم فى مؤلفاتهم المعروفة بالأخطاء و مجانبة الحقيقة كمرجليوث فى دايرة المعارف الاسلامية و برائجس و هيوجز و زويمر و بالغريف و كتاب لُمعَ الشهاب فى سيرة محمدبن عبدالوهاب و من تأثر به فهو امرٌ غير مقبول لانّ حفيد الشيخ ابن حسن و ابنه عبداللطيف و ابن بِشر نصّوا على انّ الشيخ محمدبن عبدالوهاب لم يتمكن من السفر الى الشام كما قدمنا. و اما ما زُعم ان الشيخ رحل الى فارس و ايران و قم و اصفهان فاِنّ عبدالحليم الجندى يذكر فى كتابه الإمام محمدبن عبدالوهاب او انتصار المنهج السلفى انه ناقش فى هذه الواقعة الشيخ عبدالعزيز بن باز فى الرياض فانكر ما أورده المؤلّفون من رحلة الشيخ الى كردستان و ايران و قرّر انه تلقى هذا عن أشياخه و منهم حفدة الشيخ و بخاصّة شيخه محمدبن ابراهيم ...». [۲۳]

ترجمه: «آنچه كه فراوان نقل شده كه شيخ به شام، ايران (فارس)، قم و اصفهان مسافرت كرده مانند گفته زركلى در أعلام و بعضى از مستشرقان و مانند آن ها در تأليفات معروف خودشان كه با خطاها و دور بودن از حقيقت همراه است مانند نظر مرجليوث در دايرة المعارف الاسلامية و برائجس و هيوجز و زويمر و بالغريف و كتاب لمع الشهاب فى سيرة محمدبن عبدالوهاب و ديگران، قابل قبول نيست. براى اينكه نوه شيخ عبدالوهاب، ابن حسن و پسر او عبداللطيف و ابن بشر تصريح كرده اند بر اينكه شيخ محمدبن عبدالوهاب به شام مسافرت نكرد، چنانچه سابقاً ذكر شد. آنچه را كه خيال شده كه شيخ محمدبن عبدالوهاب به فارس، ايران [قم و اصفهان] مسافرت كرده، چنانچه عبدالحليم الجندى در كتاب الامام محمدبن عبدالوهاب أو انتصار المنهج السلفى ذكر كرده است، شيخ عبدالعزيز بن باز در رياض مخالفت نمود و گفت: شيخ به كردستان و ايران مسافرت نكرده و اظهار داشت اين عقيده و نظر را از اساتيد و نوه هاى شيخ و به ويژه استادش محمدبن ابراهيم به دست آورده است».

مهم ترين سند در مورد مسافرت محمدبن عبدالوهاب از ديدگاه مورخان وهّابى كتاب اللُمعُ الشهاب فى سيرة محمّدبن عبدالوهاب مى باشد كه ديگران نيز مطالب خود را از اين كتاب أخذ كرده اند، مانند احمد امين مصرى،[۲۴] شيخ خزعل[۲۵] و منير العجلانى( ) كه در اين كتاب به آنها تصريح شده است.( )

ـ آموزش زبان فارسى و تركى

تاريخ نويسان وهّابى در مورد اينكه آيا شيخ محمدبن عبدالوهاب زبان فارسى و تركى را آموخته است يا خير، بحث هايى را در آثار خود مطرح كرده اند. از طرفى مى گويند: «آموزش زبان غير عربى غير از موارد ضرورت و اضطرار، لازم نيست. زيرا زبان قرآن، سلف صالح و سنت نبوى به عربى مى باشند و تعدادى از علماى سلف صالح مانند ابن تيميه، آموختن زبان غير عربى را مكروه دانسته اند».( ) از طرف ديگر مدعى هستند، در تأليفات شيخ محمدبن عبدالوهاب نيز آثار و نشانه هايى در مورد اين مسئله وجود ندارد. آنچه باعث طرح اين مسئله (آموزش زبان غير عربى) شده همان نقل صاحب اللُمَع الشهاب ... مى باشد و قصد آن ها اين بوده كه بگويند اعتقادات و مبانى فكرى محمدبن عبدالوهاب از وحى و سنّت نبوى أخذ نشده است، بلكه با مبانى فلسفى، رياضى، صوفى و ... آميخته شده، در حالى كه آثار و عقايد محمدبن عبدالوهاب با اين گونه سخن ها هماهنگى ندارد. دكتر منير العَجلانى نيز مى گويد: «صلاح العقاد، منكر سخن صاحب لُمع الشهاب و ... مى باشد. اينكه محمدبن عبداالوهاب در شهرهاى فارس اقامت داشته و فلسفه و تصوف را از علماى آن جا آموخته دليل آن دو چيز است. اول: نادانى و جهل محمدبن عبدالوهاب به لغت فارسى به طور مطلق. دوم: در آثار شيخ هيچ اثر و نشانه اى از تعليمات فلسفى و تصوف ديده نشده است. ادعاى اينكه محمدبن عبدالوهاب بعضى از دانستى هاى خودش (علوم فلسفه، تصوف و ...) را آشكار نمى كرده نيز نوعى اتهام و هذيان گويى است». ( )

ـ آراء و پندارها

آراء و دیدگاه های محمّدبن عبدالوهاب را به شرح زير مى توان ذكر كرد:

ـ مبارزه با شرك و خرافات و بازگشت به توحيد خالص و اسلام سَلفِ صالح!

محمّدبن عبدالوهّاب يكى از برنامه هاى خود را دعوت مردم مسلمان به توحيد خالص و دست برداشتن از شرك و خرافات اعلام نمود. او در كتاب التوحيد مى گويد: «من شما را به سوى توحيد و يكتاپرستى فرا مى خوانم و مى خواهم شرك را كاملاً كنار بگذاريد». ( ) اين سخن و مانند آن كه در باره توحيد اظهار كرده به اين دليل است كه معتقد بود، مسلمانان طى قرون گذشته به انواع خرافات و بدعت ها آلوده شده و در عقيده و عمل و آداب و رسوم و عبادات خود از روی جهل، نادانى و گمراهى به امور مختلفى كه از مظاهر شرك و بت پرستى است، آلوده شده اند. او تلاش خود را مبارزه با اين خرافات، بدعت ها و استقرار توحيد و يكتاپرستى مى دانست!. البته اين شعار و سخن از محمدبن عبدالوهاب و مدعيان بازگشت به اسلام سلف صالح! به صورت كلى و در جاى خود، سخن حقّى مى باشد كه مسلمانان آن روز (قرن 12 هجرى) در اكثر مناطق اسلامى گرفتار آن بودند. ولى بايد دانست كه محمدبن عبدالوهاب و طرفداران او به جاى شناخت و کشف مشكلات مسلمانان و تلاش در جهت از بين بردن عوامل آن ها، (در عمل به جاى دعوت مسلمانان به ويژه رهبران مذهبى به وحدت و حل اختلافات و چاره جويى)، به آن ها حمله ور شدند!.( ) بدتر از همه، وهابيان، اكثر مسلمانان غير خود را مشرك و كافر قلمداد نموده و حتى آن ها را واجب القتل دانستند و مبارزه با مسلمانانِ مشرك و كافر! را به عنوان «جهاد در راه خدا» و در واقع نوعى اعلام جنگ به سرتاسر جهان اسلام و پيروان مذاهب اسلامى به غير از پيروان مذهب حنبلى و خودشان تلقى نمودند! محمدبن عبدالوهاب و پيروان او، توحيد و شعار «لا اله الاّ اللّه» را طورى تفسير كردند كه غير از خودشان، موحّد ديگرى در جهان يافت نمى شد. آنها زيارت قبور حتى قبر مطهر پيامبر اکرم (صلّى الله عليه وآله)، ساختن گنبد و بارگاه براى درگذشته گان و نذر و چراغانى براى آن ها، بوسيدن ضريح پيامبر، پيشوايان دينى و علما و بزرگان مذهبى و نماز گزاردن در كنار آنها، توسل و شفاعت خواستن از آنها و ... نشانه هايى از شرك و كفر قلمداد مى كردند!. محمدبن عبدالوهاب در كتاب كشف الشُّبُهات، مسلمانان ديگر (غير از طرفداران خودش) را مشرك، كافِر، بت پرست، مرتد، منافق، دشمن توحيد، دشمن خدا، اهل باطل، نادان و شيطان لقب داده است. او ريختن خون و تصرف در اموال آنها را مباح اعلام كرد. ( ) اگر مسلمانان دعوت به توحيد (طبق تفسير محمدبن عبدالوهاب) را مى پذيرفتند، داخل در حريم مسلمانان و درأمان بودند و در غير اين صورت مى بايست نابود شوند!. محمدبن عبدالوهاب معتقد بود: «مسلمان شدن و حفظ جان و مال تنها به اداى شهادتين نمى باشد بلكه مى بايست آنچه را كه خلاف صريح قرآن و سنّت نبوى (صلّى الله عليه وآله) است را ترك كنند و بر طبق گفته سلف صالح رفتار و عمل نمايند. در غير اين صورت، كافِر و مشركند و جان و مال آن ها حلال مى باشد [بايد كشته شوند] هر چند شهادتين را گفته باشند]!؟». ( )

بسيارى از دانشمندان و پيروان مذاهب اسلامى، اين قبيل تفسير و توجيهات اسلامى و قرآنى توسط محمدبن عبدالوهاب و پيروانش را مطابق اصول و مستندات قرآنى و حديثى و مبانى كلام اسلامى و سنت نبوى (صلّى الله عليه وآله) ندانسته و با آنها مخالفت نمودند.( ) در اولين مخالفت و مبارزه با اعتقادات محمدبن عبدالوهاب، برادرش سليمان بن عبدالوهاب به صحنه آمد( ) و اعلام كرد: «امروز مردم به كسى (برادرش محمدبن عبدالوهّاب) مبتلا شده اند كه خود را به كتاب و سنت نسبت مى دهد و از علوم آن دو، استنباط مى كند و از هر كس که بااو مخالفت كند، باكى ندارد و مخالفان خود را كافر مى داند. در حالى كه يك نشان از نشانه هاى اجتهاد در او نيست. بلكه سوگند به خدا، حتى يك دهم از نشانه آن در او وجود ندارد. با اين وضع، گفتارش در بسيارى از مردم نادان تأثير گذاشته، پس انّا للّه وانّا اليه راجعون». ( ) در جاى ديگر مى گويد: «امورى كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر مى دانند و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مى پندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولى از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و يا روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافِر يا مرتَد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اينكه بلاد مسلمانان را به همان گونه كه شما مى گوئيد، بلاد شرك و دار الكفر ناميده باشند». ( ) شيخ سيلمان در كتاب ديگرش به نام «فصل الخطاب فى الرّد على محمّد بن عبدالوهاب» به انكار و رد افكار برادرش پرداخت، (كه فعلا مفقود است) مى گويد: «روزى از برادرم پرسيدم اركان اسلام چند تاست؟ او جواب داد: پنج است. من گفتم:اما تو آن را شش قرار دادى! چون مى گويى هر كس از تو پيروى نكند و اعتقادات (آراء و افكار) تو را قبول نداشته باشد، كافِر است». ( )

ـ مخالفت با تفسر قرآن، اجتهاد، فلسفه، عرفان و اختراعات بشرى

محمّدبن عبدالوهاب در ادامه آراء و پندارهاى خود مبنى بر بازگشت به اسلام سلف صالح و توحيد خالص! با تمسّك به عقل و فلسفه، اجتهاد و مسائل عرفانى و تفسير قرآن و سنت نبوى (صلى الله عليه وآله) مخالفت مى كند و با تمسّك به حديث «إنّ كلَّ بِدْعةٍ ضَلالةٌ و كلُّ ضَلالة فى النّارِ»( ) اينگونه كارها را «بدعت» و گمراهى دانسته و با آن ها مبارزه مى كند. در اثر اين ديدگاه وهابيان به افكارى خشك و منجمد، جامد و قشرى دچار شدند و در مباحث اساسى دين مانند توحيد، ايمان، حاكميت اسلامى، توسل و شفاعت، خيرات و صدقات، اعياد و سوگواري ها، و ...، منحرف شده و از تبيين صحيح و درست آن ها واماندند و در نتيجه از تفسير پديده ها و اختراعات بشرى مانند استفاده از تلفن، اتومبيل، برق، وسايل ارتباط جمعى، عكاسى و ... دور مانده و همه را در مراحل اوليه حرام و مبارزه با آن ها را لازم شمرد. در حالي كه قرآن و اسلام با اختراعات بشرى مخالفت ندارد بلكه همه انسان ها را تشويق به كسب علم و دانش و استفاده از علوم مختلف براى بهره بردارى از ذخاير خدا دادى (نهفته در طبيعت مانند درياها، كوه ها و ...) نموده و علوم فلسفه، منطق، فقه و اصول، تفسير قرآن و عرفان همه در خدمت انسان و براى رشد و كسب مقامات معنوى و رسيدن به كمال انسانى مى باشند. محمّدبن عبدالوهاب مى گويد: «ما هيچ كتابى را از بين نمى بريم مگر كتاب هايى كه مردم را به عقايدشان دچار شكّ و ترديد كند مانند كتاب هاى علم منطق ...».( ) حافظ وهبة (م 1378 هـ.) مى نويسد: «وهابيان تصوير را حرام مى دانند، ... فراگرفتن علوم فلسفه و منطق را جايز نمى دانند. در ميان علماى نجد، كسانى كه با اين علوم آشنايى داشته باشند، به ندرت مى توان يافت ... اطلاعشان در معلومات تاريخى از سيره پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و سيره خلفاى راشدين تجاوز نمى كند و به تواريخ ديگر (تاريخ قديم و تاريخ اسلام) توجهى ندارند. از اكتشافات جديد چيزى در جزيرة العرب شناخته نيست ... .».( ) وهابيان همه امور و پديده هاى جديدى را كه در سه قرن اول هجرى سابقه نداشت، بدعت و حرام مى دانستند!؟ مانند: فراگيرى منطق و فلسفه و علوم جديد، استعمال دخانيات، استفاده از دوچرخه چون «ارّابه یا اسب شيطان» است و به نيروى جادو و با پاى شيطان حركت مى كند) و اختراعات جديد ديگر مانند: تلفن و تلگراف و دوربين عكاسى و اتومبيل، حق گمرك، ماليات و ... . ( ) گنجانيدن درس رسم و تعليم زبان خارجى در برنامه مدارس و هم چنين جغرافيايى كه در آن از گردش زمين و كرويت آن سخن رفته بود، مورد اعتراض علماى نجد(در سال 1349 هـ كه در مكه گرد آمده بودند) قرار گرفت. ( ) در مسئله اجتهاد در فروع دين، وهابيان به پيروى از ابن تيميه، پيشواى مذهب سلفى گرى( ) اعتقادات شيعه در باره اجتهاد را انكار مى كنند و در واقع خودشان را مقلّد احمدبن حنبل، ابن تيميه و ابن قيّم مى دانند. در آثار و كتاب ها و رساله هاى وهابيان (محمّدبن عبدالوهاب و فرزندانش) اصول و شيوه هاى جديد اجتهادى و دخل و تصرف وجود ندارد و در همه مسائل به دنبال نصّ (روايت) مى روند و در صورت عدم نص، به سخن احمد بن حنبل به عنوان اصل ثابت اعتماد مى كنند. ( ) ملك بن عبدالعزيز در خطابه اى كه در سال 1355 ق. در مكه ايراد كرد گفت: «مذهب ما پيروى از دليل است و اگر يافت نشود ما از اجتهاد احمد[بن حنبل] پيروى مى كنيم». ( ) در واقع استدلال وهابيان اين بود كه آنچه كه در زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نبوده و بعد از سه قرن اول هجرى پديدار شده، بدعت و حرام مى باشد، مانند زيارت، توسّل به مردگان و بزرگ داشت و شفاعت خواستن، دعا و فاتحه خواندن براى مردگان، آب پاشيدن بر روى مقابر و تعمير قبور حتى قبور پيشوايان و اولياء خدا، ساختن مسجد در كنار قبور و تبرك و استشفاء از قبور اولياء، آويختن بيرق و اسلحه در تكيه ها و ... و مى گويند هيچ دليل و نص معتبر در قرآن و سنت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و اصحاب آن حضرت در مورد مسائل مذكور وجود ندارد و لذا كسانى را كه اين كارها را انجام مى دادند و يا معتقد بودند به شدّت نهى مى كردند و با برخورد تند و خشن وهابيان مواجه مى شدند. ( ) ديدگاه اسلامىِ صحيح [اعتقادات شيعيان و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام] در باره مسائل ذكر شده در منابع اصيل اسلامى باادلّه روشن واستدلال كامل بيان شده است. ( )

نقد و ملاحظه:

يكى از تفاوت هاى عمده ديدگاه وهابيان با ساير فرق و مذاهب اسلامى اين است كه در مواردى كه از كتاب و سنت دليلى بر حرمت و يا حليّت چيزى پيدا نشد، سائر فرق اسلامى (غير وهّابى) اصل اِباحه و حِليّت را جارى مى كنند و آن عمل را حلال و مباح اعلام مى كنند. بنابراين موضوعات جديد مانند شرب توتون و تنباكو (دخانيات)، شرب قهوه و چاى، خوردن گوجه فرنگى و سيب زمينى، استفاده از تلگراف و تلفن و اتومبيل و هواپيما و صدها اختراع و اكتشاف جديد (كه در عصر نبوّت و رسالت پيامبر اکرم [صلّى الله عليه وآله] و صحابه مطرح نبوده) همه مباح مى باشند. زیرا بدون استفاده از آن ها زندگى مردم با مشكل مواجه مى شود و هيچ انسان عاقلى استفاده از آنها را ممنوع نمى كند، چه برسد به ديدگاه اسلام و قرآن. ( ) در واقع اين عملِ وهابيان همانند برخورد فرقه خوارج در قرن اوليه اسلام مى باشد كه با برداشت هاى خشك و مقدس مآبى به ظواهر آيات قرآنى استناد مى كردند، كه انحراف و گمراهى خوارج براى همه مسلمانان آگاه و روشن بين واضح هست.( )

ـ خلافت دينى ـ عربى و ضدّيت با حاكميت تركان عثمانى

وهابيان با تلاش زياد آراء و پندارهاى خود را در ميان اعرابِ جزيرةالعرب تبليغ و گسترش مى دادند. شايد يكى از دلايل نفوذ و گسترش اين فرقه، آميخته شدن آراء و پندارهاى آنها با سرنوشت اعراب و جايگاه آنها در ميان مسلمانان جهان و كشورهاى اسلامى بود. اعراب، به روشنى مى ديدند كه سرنوشت آنها به دست تركان عثمانى افتاده است و تنها راه رهايى و آزادى و برگرداندن تسلط اوليه اعراب [عزّت و افتخار حاكميت اعراب امويان و عباسيان( ) تا قبل از سقوط بغداد در سال 656 هـ.]، پيروى نمودن از مرام كسانى است كه در فكر ايجاد قدرت جديد عرب ها مى باشند كه در مرحله كنونى با دعوت و شعارهاى محمّدبن عبدالوهاب و طرفدارانش مواجه شده بودند. لذا با لبيك گويى به دفاع از فرقه وهابيان برخاستند و بر عليه حاكميت عثمانيان شورش كردند. محمّدبن عبدالوهاب راه رسيدن يا تحقّق اين هدفِ خودش را اتحاد با قدرت محمّدبن سعود (1179م) می دانست. او ابتدا قبايل بدوى و اعراب پراكنده سرزمين نجد را سازماندهى كرد و از نيروى آنها در راه به چنگ آوردن سلطه بر سرزمين هاى اعراب حجاز (مكه و مدينه) و در ساير اماكن عربى ـ اسلامى نهايت بهره بردارى را كرد. بعضى از انديشمندان عرب مانند رشيد رضا (م 1354 هـ.) جنبش وهابيان را نشانه «روحيه استقلال طلبى عرب» مي داند.( ) يكى ديگر از نويسندگان عرب (متأثر از رشيد رضا) جنبش وهابيان را به «وجدان قومى [ناسيوناليسم] عرب» تفسير كرده است.( ) در نتيجه نهضت و جنبش وهابيان كه از نجد آغاز و گسترش يافته بود، به عنوان خطر بزرگى براى حاكميت امپراتورى عثمانى پديدار گشت. سلطانِ عثمانى (سليم سوم)از محمّدعلى پاشا (خديو مصر) براى سركوبى دعوت و شورش وهابيان كمك خواست. او در سال 1228 هـ./ 1811م موفق شد با تصرف مركز وهابيان (درعيّه) قدرت آنها را درهم شِكَند ولى پس از چندى مجدداً سر بلند كردند و بالأخره در دهه سوم قرن بيستم ميلادى (13 هجرى) پس از جنگ هاى طولانى بر جزيرةالعرب مسلّط و دولت عربستان سعودى را تأسيس نمودند.( ) در حقيقت وهابيان به پيروى از مكتب حنبلى و پيشواى سلفيه! (ابن تيميّه) به فكر ايجاد حاكميت دينى ـ عربى و به مبارزه با حاكميت غيرعربى در جهان اسلام برخاستند و كار خود را با دعوت مردم به «پيراستن دين اسلام از انحرافات و آثار فكر غير عرب» شروع و در اين راه با تحمل دشواري هاى فراوان و جنگ و خونريزى و غارت مخالفان به اهداف خود دست يافتند. محمّدبن عبدالوهاب به آرزوى خود كه رسيدن به «تشكيل دولتى دينى كه خود مشاور فقهى مى باشد» نايل آمد.( ) پس از تأسيس حكومت سعودى و توسعه قدرت وهابيان، آنها در صدد گسترش حكومت دينى در سرتاسر جهان عرب و كشورهاى اسلام برآمدند و با شدّت بر ضد حاكميت عثمانى موضع گيرى كردند. وهابيان و آل سعود، حاكميت عثمانى را غاصب خلافت بر مسلمانان مى دانستند و عقيده داشتند، خلافت بر مسلمانان براى هميشه حق عرب است.( )

ـ دشمنى با شيعه دوازده امامى [اسلام ناب محمّدى (صلى الله عليه وآله)]

روشن است كه اختلاف بين اهل سنّت و شيعيان، ريشه تاريخى و عقيدتى دارد. ( ) وهابيان با افكار خود تلاش مى كنند، پيدايش شيعه را به عبداللّه بن سبا ( ) نسبت دهند و با انواع شيوه ها اين اتهام را تقويت و از سخنان مستشرقان و كفّار مانند «ایگناس گلدزيهر/Goldziher Ignác» ( )، «راینهارت دوزى/Dozy Reinhart» ( )، «جولیوس ولهاوزن/Julius Wellhausen» ( ) و ... استفاده مى كنند. محمّدبن عبدالوهاب در كتابى به نام رسالة فى الرّد على الرافضة به انكار حقّانيت و اعتقادات شيعه پرداخته و مدعى مى شود كه شيعه قائل به تحريف قرآن و آن را ناقص مى داند و هر كس اعتقاد به تحريف و نقص قرآن داشته باشد، كافر است. ( ) همچنين، اصل تقيّه (كه شيعه معتقد است پيشوايان معصوم عليهم السلام در طول زندگانى خودشان براى حفظ اساس دين و اسلام در مقابل دشمنانشان استفاده مى كردند) را باطل مى شمارند و طرف داران تقيه را كافر مى داند. ( ) همين طور در باره عقيده شيعه مبنى بر عصمت امامان معصوم (عليهم السلام) مى گويد: «اثبات و ادعاى عصمت براى امامان از دروغ ها و افتراءهاى شيعه است كه هيچ دليلى از كتاب و سنت و اجماع و قياس صحيح و عقل سليم ندارد و خدا بكشد ايشان را كه چنين اعتقادى دارند». ( ) محمّدبن عبدالوهاب و طرف داران او، اعتقادات كلامى ـ فقهىِ صحيح و نابِ شيعه كه در منابع معتبر خود آنها را ثابت نموده و معتقد است مانند: بَداء، رجعت، متعه (ازدواج موقت) كفر دشمنان على (عليه السلام)، افضليت علىّ (عليه السلام)، توسل، شفاعت، عزادارى براى امامان معصوم (عليهم السلام) و... را، باطل و بدعت مي داند. ( ) اين نوع برخورد وهابيان با اعتقادات شيعه (حداقل به عنوان يك مذهب و فرقه اسلامى) كه با انواع فحش و ناسزاگويى و توهين و افتراء همراه مى باشد، نشان از عمق دشمنى و كينه آن ها با اعتقادات اهل بیت (علیهم السلام) و عقايد اسلامى بخش مهم و وسيعى از مسلمانان دارد. به ويژه اينكه دشمنان قسم خورده مسلمانان مانند كفّار و مشركين و استعمارگران از اين گونه سخنان بهره ها و استفاده های فراوانی مى برند و خوشحالى خود را مخفى نمى كنند!. از طرف ديگر وهابيان با اين نوع برخورد با مسلمانان (شيعيان) مدعى اصلاح طلبى و جلوگيرى از كفر و شرك و نفاق و طرفدار وحدت مسلمين و پرهيز از تفرقه و دشمنى مى باشند.! فَاْعتبِروُا يا اُولى الأبصار. ( )

ـ آثار و نوشته هاى محمّدبن عبدالوهاب

مهم ترين آثار و تأليفاتِ محمّدبن عبدالوهاب تميمى نجدى (مؤسّس فرقه وهابيان) كه منتشر شده اند، به شرح زير است:

ـ كتاب «التوحيد فيما يجب من حق اللّه على العبيد»

اين كتاب اولين اثر محمدبن عبدالوهاب مى باشد كه در شهر حُريملاء هنگام اقامت نخستين، تأليف نموده است. ( ) مباحث عمده اين كتاب همان طورى كه از نامش پيداست پيرامون معرفى توحيد و مباحث شرك و كفر و صفات خداوند و آنچه كه از حقوق خداوند بر بندگانش واجب مى باشد، تنظيم شده نمود. اگر چه بعضى از مورخين گفته اند شيخ مطالب اين كتاب را از درس هاى توحيد كه در شهر بصره گفته مى شد، أخذ نموده است. ( ) بر اين كتاب شرح ها و توضيحاتى نوشته شده كه مهم ترين آن ها فتح المجيد فى شرح كتاب التوحيد مى باشد. نسخه خطّى اين كتاب، در كتابخانه سعودى در رياض با شماره 465/86 موجود مى باشد. ( )

ـ رساله «كَشْفُ الشُبُّهات»

اين كتاب، پيرامون سؤال ها و شبهه هايى كه مخالفين دعوت شيخ محمّدبن عبدالوهاب مطرح مى كردند، تهيه و تأليف شده و پاسخ ها در موضوعات گوناگون ارائه گرديده كه نسخه خطّى اين كتاب در كتابخانه سعودى در رياض با شماره 265/82 موجود هست و تاريخ اتمام كتابت آن، جمادى الاُولى سال 1216 هـ. يعنى ده سال بعد از وفات مؤلف ثبت شده است. ( )

ـ كتاب «فضايل الإسلام»

اين كتاب پيرامون اين است كه دين اسلام توسط حضرت محمّدبن عبداللّه (صلّى الله عليه وآله) از طرف خداوند براى مردم آورده شده و بدعت نيست. نسخه خطّى اين كتاب نيز در كتابخانه سعودى در رياض با شماره 296/82 موجود است. ( )

ـ كتاب «مختصر سيرة الرسول (صلى الله عليه وآله)»

نسخه هاى مختلفى از اين كتاب با نام هاى متفاوت و مختلف در كتابخانه ها موجود است، ولى آنچه قطعى مى باشد همين عنوان است كه نسخه خطّى آن در كتابخانه سعودى در رياض با شماره 518/86 ثبت شده است. ( )

ـ كتاب «مجموع الحديث على ابواب الفقه»

مباحث اين كتاب در باره مسائل فقهى طبق نظرات شيخ محمّدبن عبدالوهاب مى باشد كه احاديثى نيز شاهد آورده است. ابن غنام (م1225 هـ .) ضمن تأليفات شيخ، آن را ذكر است. ( ) نسخه خطّى اين كتاب با شماره 186/82 در كتابخانه سعودى در رياض موجود است. ( )

ـ كتاب «رسالة فى الرّد على الرافضة»

در اين كتاب محمّدبن عبدالوهاب با طرح مباحثى مانند: خلافت، ارتداد خلفا، نقص قرآن، تقيّه، امامت معصومان (علیهم السلام)، عصمت، رجعت و ... به انكار و ردّ اعتقادات شيعيان دوازده امامى مى پردازد كه معمولاً با توهين و افتراء همراه است و اتهامات زيادى را به شيعه نسبت داده و همه را كافِر و مشرك مى داند!. اين كتاب براى چندمين بار توسط دانشگاه امام محمّدبن سعود در رياض در ضمن مؤلفات شيخ محمّدبن عبدالوهاب در 56 صفحه منتشر گرديده است. ( )

ـ كتاب «رسالة ثلاثة الاصول وادّلتها»

اين با عناوين مختلف در سال هاى 1338 هـ. 1340 هـ. و 1345 هـ. منتشر شد و مباحث آن پيرامون اصول اعتقادات هر مرد و زن مسلمان تنظيم گرديده و نسخه خطّى آن با شماره 269/86 در كتابخانه سعودى در رياض موجود است. ( )

ـ كتاب «القواعد الأربع»

اين كتاب پيرامون اختلاف و تفاوت مسلمان و مشرك نوشته شده و نسخه خطّى آن با شماره 269/86 در كتابخانه سعودى در رياض موجود است.( )

ـ كتاب «مسائل الجاهلية»

اين كتاب پيرامون مسائلى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) با آداب و رسوم جاهلى مخالفت نموده است. نسخه خطّى آن در كتابخانه هاى شخصى موجود است ولى نسخه هاى چاپ شده فراوانى يافت مى شود. ( )

ـ كتاب «المفيد المستفيد فى كفر تارك التوحيد»

اين كتاب را محمّدبن عبدالوهاب در جواب برادرش سليمان بن عبدالوهاب براى اهالى عُيَيْنه فرستاد. ( )

ـ [مجموعة] «الخطب المنبرية»

اين كتاب مجموعه خطابه ها و منابر محمّدبن عبدالوهاب مى باشد كه اعتقادات خودش را براى مردم و طرفدارانش بيان نموده و توسط دانشگاه محمّدبن سعود در رياض در 291 صفحه منتشر و نسخه خطّى آن با شماره 525/86 در كتابخانه سعودى در رياض موجود است. ( )

لازم به توضيح نيست كه در نسبت دادن بعضى از كتاب هاى ذكر شده و ذكر نشده ديگر به محمّدبن عبدالوهاب، ابهام و ترديد وجود دارد. ( )

ـ وفات

محمدبن عبدالوهاب در سال 1206 هـ. ق پس از عمر نسبتاً طولانى (حدود 92 سال) و تأسيس فرقه وهابيان با آراء و پندارهاى باطل و منحرف از عقيده و اسلام سَلَفِ صالح و دخالت در انواع جنايات از قتل، تجاوز، سرقت و غارت اموال مسلمانان (شيعه و سنّى) و دستور به تخریب اماکن مقدسه و عتبات عالیات کربلا، نجف و ... اجل او فرا رسید و گرفتار منتقم حقيقى شد. يكى از موّرخين تاريخ، مرگ محمدبن عبدالوهاب را به حساب ابجد چنين گفته است: «بَدأ هَلاك الخبيث؛ 1206».( )

ـ فرزندان محمّدبن عبدالوهاب

از محمدبن عبدالوهاب چهار پسر به نام هاى: عبدالله، حسن، حسين و على باقى ماند كه همه آن ها به نشر و تبليغ فرقه وهابيان پرداختند. از فرزند بزرگ (عبدالله) و پسر به نام هاى سليمان و عبدالرحمان باقى ماند. سليمان در تبليغ آراء وهابيان بسيار متعصّب بود. او در سال 1233 هـ. به دست ابراهيم پاشا كشته شد و سليمان نيز به مصر تبعيد گرديد و در آن جا درگذشت. فرزندان محمدبن عبدالوهاب، در دربار آل سعود معروف به آل الشيخ هستند و همواره مورد احترام شاهان سعودى بوده و هستند و سِمَت مفتى بزرگ عربستان از ميان آنان انتخاب مى شود.( )

- نتیجه و جمع بندی

ـ پيدايش فرقه وهابيان توسط محمّدبن عبدالوهاب در نيمه دوم قرن دوازده هجرى، واقعيتى انكار ناپذير است. محمّدبن عبدالوهاب با مطالعه در اعتقادات و رفتار مردم مسلمان سنى و شيعه ساكن در مناطق نجد، درعيّه، حُريملاء، مكّه، مدينه، أحساء، قَطيف، بصره (عراق) و ... به اين نتيجه رسيد كه بسيارى از اعتقادات و رفتار مردم با آيات قرآن و اصول گفته شده از زبان صحابه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و تابعين مخالفت دارد!. او تصميم گرفت عقيده خودش را، علي رغم مخالفت بزرگان و علمای اسلامی از جمله پدر، برادر و ... اعلام كند. او اين كار را با زحمت و مشكلات زياد شروع نمود و بعدها با كمك آل سعود ادامه يافت.

ـ گفته می شود، محمّدبن عبدالوهاب با حافظه و هوش فراوان! و جدّيت زياد تحصيلات خودش در فقه، اصول، حديث، كلام و تفسير، تاريخ و سيره را نزد علماء و شخصيت هایى كه در زادگاه او بودند مانند پدرش و ... فرا گرفت. او تأليفات ابن تيميّه را فراوان مطالعه و استنساخ مى كرد كه گفته می شود هم اكنون این آثار در موزه بريتانيا موجود است.( )

ـ گفته می شود محمّدبن عبدالوهاب براى افزايش اطلاعات خودش، مسافرت هاى فراوانى به خارج از زادگاهش صورت داد. در باره مسافرت او به بيرون از جزيرةالعرب مانند عراق، ايران و شام اختلاف وجود دارد و نمى شود نظر قطعى در مورد مسافرت او به ايران ابراز نمود گرچه بعضى از مورّخين و سفرنامه نويس ها مانند مستر همفرى و عبداللطيف خان شوشترى و ... ذكر كرده اند.

ـ محمّدبن عبدالوهاب پس از اعلام دعوت خود، شروع به تأليف كتاب و رساله نمود. از جمله كتاب التوحيد فيما يجب من حق اللّه على العبيد و كتاب كشف الشُبُهات و ... .

- تكيه گاه فقهى، حديثى او فقه احمدبن حنبل و تكيه گاه اعتقادى، كلامى او سيره و روش احمدبن تيميّه، ابن قيّم الجوزية و ... بود. يكى از مهم ترين اهداف او احياء توحيد خالص و سنت سلف صالح! عنوان شد. اگر چه ادعاهاى او در همان زمان رد شد و علماى زيادى به مخالفت با افكار و انديشه هاى او برخاستند، ولى با سماجت و پى گيرى، طرفداران زيادى پيدا نمود. بخش ديگرى از افكار و انديشه هاى محمّدبن عبدالوهاب را ضديّت و مخالفت او با اعتقادات شيعه دوازده امامى تشكيل مى دهد. تأثيرپذيرى و یا ضدیت و دشمنی محمّدبن عبدالوهاب از علماء و شخصيت هاى ديگر و گرايش ها و حكومت هاى تركانِ عثمانى در آناطولى و كشورهاى اسلامى و حاكميت شيعيان صفوى در ايران و ... نيز مطرح شده است. همين طور تأثيراتى كه ممكن است بيگانگان و استعمارگران در افكار و انديشه هاى او گذاشته باشند. زيرا هدف آن ها اختلاف افكنى ميان مسلمانان، فرقه سازى، چپاول ثروت مسلمانان و ... مى باشد و از اين طريق به اهداف پلید استعمارى و شیطانی خود نايل مى شوند. (90)

پانویس

  1. نجد، (يكى از مناطق چهارگانه جزيرة العرب، از جنوب به رُبع الخالى، از غرب به حجاز، از شرق به اَحساء و از شمال به كويت، عراق و اردن محدود مى شود. در احاديث اهل سنّت وارد شده كه پيامبر اکرم (ص) فرموده است: «خدايا يمن را بر ما مبارك گردان، خدايا شام را بر ما مبارك فرما». پيامبر اين سخن را دو بار تكرار فرمودند. اصحاب گفتند: «و نجد را نيز مبارك گردان». پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «لغزش ها و فتنه ها از آن سرزمين بر مى خيزد و از همانجاست كه شاخ شيطان نمايان مى شود[سمت مشرق كه خورشيد سر مى زند]». شبيه اين روايت، روايت هاى ديگرى هم وجود دارد، كه اهل تحقيق آن ها را با ظهور فتنه وهابيان در قرن دوازدهم تطبيق داده اند. در حديث ديگرى از قول پيامبر اکرم (ص) در باره قبيله ذِى الخُويَصْرة تميمى نقل شده كه فرمود: «از پيروان و هم فكران اين مرد، كسانى به وجود مى آيند كه قرآن مى خوانند، لكن آيه هاى قرآن از حنجره آنان فراتر نمى رود و در دلشان نمى نشيند، آنان (همچون تيرى كه به هدف بخورد و از آن رد شود)، از دين فاصله مى گيرند، مسلمانان را مى كشند و بت پرستان را آزاد مى گذارند. هرگاه من آنان را درك كنم، همه شان را مى كشم». محمدبن عبدالوهاب از همين قبيله تميم بود و حديث بر او و پيروانش تطبيق مى كند. امین العاملی، كشف الإرتياب عن [فی] أتباع محمدبن عبدالوهاب، ص 100
  2. دحلان، احمد بن زينى; الدّرر السنيّة فى الرد على الوهابية: 42; الآلوسى، محمود شكرى; تاريخ نجد: 111; الزركلى، خيرالدين; الأعلام 6: 257; ابن غنام; روضة الأفكار والأفهام لمرتاد حال الإمام وتعداد غزوات الإسلام 1: 25; ابن بشر، عثمان; عنوان المجد فى تاريخ نجد 1: 138 به نقل از عقيدة الشيخ محمدبن عبدالوهاب السلفية: 76.
  3. او در شهر عُيينه متولد شد. فقه حنبلى را فرا گرفت و مدتها سمت قاضى شهر عُيينه و حُريمَلاء (حُريملة) را داشت و در سال 1153 هـ وفات يافت.
  4. ـ او پس از كسب علوم مختلف فقه و حديث، بعد از شنيدن سخنان انحرافى برادرش به مخالفت با افكار او برخاست و در سال 1208 هـ. وفات يافت.
  5. دحلان، احمدبن زينى; الفتوحات الإسلامية 2: 357; العقّاد، عباس محمود; الإسلام فى القرن العشرين: 126.
  6. ـ الآلوسى، محمود شكرى; تاريخ نجد: 111; العُثيمين، عبدالله; الشيخ محمدبن عبدالوهاب حياته وفكره: 40.
  7. ـ أمين، احمد; زعماء الإصلاح فى العصر الحديث: 10. مى گويند، محمّد بن عبدالوهاب و طرفدارانش دعوت خودش را با نام «اهل توحيد»، «سلفّيه»، «موحدين» شروع كردند و نام هاى ذكر شده را مخالفين او (از اهل سنت، شيعيان و اروپائي ها) به كار برده و مى برند. در مورد پيدايش نام وهابيت، وهابية و مانند آن در منابع و كتاب هاى گوناگونى كه در مورد اين مذهب و جنبش او نگاشته شده اند به دليل مهم و قابل اعتنايى برخورد نشد، فقط مى توان اظهار كرد كه در مرور زمان پس از رشد و گسترش اعتقادات محمدبن عبدالوهاب به ويژه پس از اتحاد با محمدبن سعود (حاكم نجد) و تلاش در جهت حاكميت بخشيدن به آن ها و مبارزه با مخالفين و اشغال مكّه و مدينه و ... اين نام از طرف مخالفين بر آن ها نهاده شده است. فريد وجدى مى نويسد: علت اينكه اين فرقه را به نام خود شيخ محمّد نسبت نداده يعنى «محمدية» نگفته اند اين است كه مبادا پيروان اين فرقه، نوعى مشابهت و شركت با نام پيامبر (ص) پيدا بكنند و از اين نسبت، سوء استفاده نمايند!. بعضى از مخالفين وهابيان به آنها لقب «مُدَيّنون» و «دين سازان» داده اند. [دايرة المعارف القرن العشرين 10: 871; آيين وهابيت: 25، شناخت عربستان: 118]
  8. ـ ابن هشام; السيرة النبوية 3: 74.
  9. ـ كحالة، عمر; أعلام النساء 2: 177.
  10. ـ ابن الاثير، عزالدين; الكامل فى التاريخ 2: 336; الزركلى، خيرالدين; الأعلام; 5: 234.
  11. ـ الدينورى، ابوحنيفه; الأخبار الطِوال: 119.[به منظور مطالعه بيشتر سرگذشت پيامبران دروغين به كتاب هاى: 1) «تاريخ سياسى اسلام» تأليف دكتر حسن ابراهيم حسن و 2) «ترفند پيغمبر سازان و دساتیر آسمانى» تأليف على اصغر مصطفوى مراجعه شود]
  12. ـ زيد در زمان خلافت ابوبكر، در جنگ يمامه (درگيرى مسلمانان با مسيلمه كذّاب) كشته شد
  13. ـ سَلَف در لغت به معناى «پيشين» در مقابل خَلْف (به معنى بعد و جانشين) مى باشد و در اصطلاح به كسانى اطلاق مى شود كه در عمل به احكام اسلامى و درك مفاهيم قرآن صلاحيت پيروى دارند و آن ها را به «سلف صالح» مى خوانند و به نهضت بازگشت به قرآن و صدر اسلام، «نهضت سلفيه» مى گويند.[نهضت بيدارگرى در جهان اسلام...: 268]
  14. ـ ابن بشر، عثمان; عنوان المجد فى تاريخ نجد 1:7 به نقل از عقيدة الشيخ محمدبن عبدالوهاب السلفية: 105.
  15. ـ سپهر، محمدتقى; ناسخ التواريخ، جلد قاجاريه (1): 118; فقيهى، على اصغر; وهابيان ...: 76.
  16. ـ امين، احمد; زعماء الاصلاح فى العصر الحديث: 10، به نقل از وهابیان ...؛120.
  17. مستر همفرى! در كتابى كه تحت عنوان خاطرات و يادداشت هاى او به شكل هاى گوناگون توسط مترجمان مختلف، ابتدا به آلمانى، فرانسوى، عربى و سپس به فارسى ترجمه شده، مدعى است در حدود سال هاى 1122 هـ/ 1170 م كه حدود بيست سال! سن داشته است از سوى وزارت مستعمرات بريتانيا مأمور جاسوسى در كشورهاى اسلامى مانند:عراق، تركيه، ايران، عربستان و ... مى شود و به شهرهاى استانبول، بغداد، بصره، اصفهان، تهران، و مسافرت مى كند. در خلال مأموريت خود در بصره در سال 1126 هـ/ 1714 م. با محمدبن عبدالوهاب آشنا می شود. وى را دانا به زبان هاى عربى و تركى و بسيار بلند پرواز و داراى قوه اجتهاد(!) و بي نیاز از تقليد در فهم قرآن مى يابد».[ايران و جهان اسلام، پژوهش هايى تاريخى پيرامون چهره ها، انديشه ها و جنبش ها; عبدالهادى حائرى، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1368.] توضيح بيشتر در باره خاطرات او در فصل سوم خواهد آمد. دست هاى ناپيدا (خاطرات مستر هِمفر؛ جاسوس انگليس در كشورهاى اسلامى)، ترجمه احسان قرنى: 32.
  18. احسان يار شاطر و]ديگران[; دانش نامه ايران و اسلام شماره 5: 6946، تهران، 1356، ترجمه از مقاله: {H.laoust "Lbn Abdal – Wahaaab" . F.1 vol.m pp.677-679}
  19. .20-D.S.Margoliouth. "Wahaaablyn:SEF.PP.618
  20. شوشترى، عبداللطيف؛ تحفة العالم وذيل التحفة (سفرنامه و خاطرات) 477; دنبلى، عبدالرزاق; مآثر سلطانيّة: 82.
  21. اصفهانى، ميرزا ابوطالب؛ مسير طالبى: 409.
  22. فقيهى، على اصغر; وهابيان ...: 120 (به نقل از مجله بررسی های تاریخی شماره 4، سال 11).
  23. ـ صالح بن عبداللّه، عقيدة الشيخ محمدبن عبدالوهاب السلفية: 108 و 109 به نقل از محمدبن عبدالوهاب او انتصار المنهج السلفى: 92 هامش 1; رويشد، عبدالله; الإمام الشيخ محمدبن عبدالوهاب فى التاريخ 1:38 به نقل از مقدمه كتاب «المسائل الجاهلية ...» 1:25.
  24. ـ امين، احمد; زعماء الاصلاح فى العصر الحديث: 10.
  25. ـ خزعل، حسين; تاريخ الجزيرة العربية فى عصر الشيخ محمدبن عبدالوهاب 1:56.

یادداشت

منابع

  • ابن بِشر، عثمان، عنوان المجد فى تاريخ نجد ...
  • ابن غَنام، روضة الأفكار والافهام لمرتاد حال الإمام وتعداد غزوات الإسلام ...
  • زركلى، خيرالدين، الأعلام ...
  • دَحلان، احمد بن زينى، الدرر السنيّة فى الرد على الوهابية ...
  • آلوسى، محمود شكرى، تاريخ نجد ...
  • امين العاملى، كشف الإرتياب عن[فی] أتباع محمدبن عبدالوهاب: ...
  • عقّاد، عباس محمود، الإسلام فى القرن العشرين ...
  • عُثيمين، عبدالله، الشيخ محمدبن عبدالوهاب حياته وفكره ...
  • أمين، احمد، زعماء الإصلاح فى العصر الحديث ...
  • ابن هشام، السيرة النبوية ...
  • دايرة المعارف القرن العشرين ...
  • سبحانی، جعفر، آيين وهابيت ...
  • نمایندگی بعثه رهبری در امور حج و زیارت، شناخت عربستان ...
  • كحّالة، عمر، أعلام النساء ...
  • دينورى، ابوحنيفه؛ الأخبار الطِوال ...
  • ابن الاثير، عزالدين، الكامل فى التاريخ ...
  • بن باز ...
  • سبحانی، جعفر، وهابیت ؛ مبانی فکری و کارنامه عملی ...
  • متقی هندی، کنز العُمّال ...
  • سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الإلهية فى الرد على الوهابية
  • سلیمان بن عبدالوهاب، فصل الخطاب فى الرد على محمّد بن عبدالوهاب
  • عبدالرحمن بن حسن، الدُرر السنيّة ...
  • عقيدة الشيخ محمّدبن عبدالوهاب السلفية ...
  • استودارد، لوتروپ، عالم نو اسلام يا امروز مسلمانان ...
  • صالح بن عبدالله، عقيدة الشيخ محمدبن عبدالوهاب السلفية ...
  • جعفرى، یعقوب؛ خوارج از ديدگاه نهج البلاغه ...
  • همفری؛ خاطرات مستر همفری ...