کاربر:Baradaran/صفحه تمرین ۲
یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی
اوصاف کلی
یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی از بزرگان طالبیان در زمان هادی و هارون بود[۱] کنیه یحیی ابوالحسن[۲] یا ابامحمد بود.[۳] از او با القابی چون طالبی[۴] هاشمی[۵] حسنی[۶] علوی[۷] و صاحب دیلم[۸] یا صاحب جبل دیلم[۹] یاد شده است.
یحیی فردی ممتاز در میان خاندانش قلمداد شده است.[۱۰] ابوالفرج اصفهانی او را مبرا از عیبهایی دانسته که برخی هاشمیان بدان مبتلا بودند.[۱۱] یحیی دارای مذهبی نیکو و شریف دانسته شده[۱۲] و از عابدان و زاهدان زمان خود بود[۱۳] گفته شده اکثر عالمان زمان یحیی از او با واژه امام یاد می کردند.[۱۴] شعرا در رثای یحیی اشعاری سرودهاند.[۱۵]
بستگان سرشناس
پدر یحیی عبدالله بن حسن مثنی مشهور به عبدالله محض از نوادگان امام حسن(ع) بود.[۱۶] مادر یحیی قریبه از خاندان بنی اسد و یکی از تیرههای قریش بود.[۱۷] او برادرانی به نامهای محمد ملقب به نفس زکیه، ابراهیم[۱۸] و ادریس[۱۹] داشت. فرزندان یحیی شامل محمد، ابراهیم و صالح بودند،[۲۰] اما ابن سعد تنها به یک فرزند به نام محمد اشاره کرده است.[۲۱] محمد بن یحیی توسط بکار بن عبدالله زبیری از عاملان عباسی زندانی شد و درگذشت.[۲۲]
در دوره مستعین، احمد بن محمد بن یحیی قیامی را آغاز کرد[۲۳] که در نهایت توسط عامل ابی الساج در مدینه دستگیر و در زندان درگذشت.[۲۴] محمد بن جعفر بن یحیی نیز به مصر و سپس مغرب فرار کرد و در نهایت به تاهرت رسید. او در آنجا حکومتی تشکیل داد، اما در نهایت مسموم شد و درگذشت.[۲۵]
ارتباط یحیی با اهلبیت
یحیی زیر نظر امام صادق (ع) تربیت یافت.[۲۶] او امام صادق (ع) را با عنوان "حبیبی" خطاب میکرد[۲۷] و بیشترین روایتها را از ایشان نقل کرده است.[۲۸] یحیی مدعی بود که امام صادق (ع) به او، امام کاظم (ع) و ام ولد وصیت کردهاند و وصی حقیقی مشخص نیست.[۲۹] یحیی پس از وفات امام صادق(ع)، مسئولیت اموال و فرزندان کوچک امام را بر عهده گرفت.[۳۰]
یحیی در نامهای به امام کاظم (ع) از تقوا سخن میگوید و اشاره میکند که او و پدرش دعوت به سوی الرضا من آل محمد را نپذیرفتهاند. امام در پاسخ، نسب خود را به امام صادق و امام علی یادآوری کرده و به خشوع و اطاعت خداوند تأکید میکند. او یحیی را به تقوای الهی دعوت کرده و ادعای مخالفت با حکومت را رد میکند. امام با پرسیدن سوالات پیچیده از یحیی، برتری علمی خود را نشان داده و او را به نیکی و اطاعت از خلیفه توصیه میکند. این نامه به هارون میرسد و امام از تهمتها مبرا میشود.[۳۱]
روای حدیث
یحیی راوی حدیث بود[۳۲] و روایات فراوانی را از امام صادق(ع) نقل کرده است[۳۳] او روایات با واسطه از امام سجاد(ع)[۳۴] و امام باقر(ع)[۳۵] نقل کرده است. وی از پدرش عبدالله محض و برادرش نفس زکیه و ابان بن تغلب نیز روایت نقل کرده است[۳۶] افرادی چون مخول بن إبراهیم، بکار بن زیاد ، یحیی بن مساور، عمرو بن حماد[۳۷] و محمد بن سلیمان بن عبدالله نوفلی[۳۸] از او روایت نقل کرده اند. او در مجلس مالک بن انس شرکت می کرد و مورد احترام او قرار می گرفت.[۳۹]
روایات فقهی،[۴۰] روایت حدیث رد الشمس[۴۱] و خطبه رسول خدا[۴۲] در مورد اهمیت صدقه[۴۳] یا احادیثی در زمینه اهمیت امام شناسی[۴۴] سرنوشت بد پیمان شکنی[۴۵] در مذمت کوفیان در عدم همراهی اهلبیت[۴۶] و جایگاه اهلبیت و شیعیان در بهشت[۴۷] از جمله روایات نقل شده از اوست. سوال یحیی از امام کاظم(ع) پیرامون گمان عده ای که برای امام علم غیب قائلند و نفی کردن این موضوع از سوی امام در منابع بازتاب داشته است.[۴۸]
یحیی گزارشی از لحظات پایانی عمر خلیفه دوم ارائه داد. در این گزارش، عمر درباره سه اقدام خود در دوران خلافتش ابراز پشیمانی کرد: غصب خلافت توسط خود و ابوبکر، جانشینی ابوبکر و تقسیم ناعادلانه بیتالمال.[۴۹] گفته شده یحیی بن عبدالله از خلفای اول و دوم اظهار برائت میکرد.[۵۰]
شرکت یحیی در قیام صاحب فخ
یحیی بن عبدالله به همراه برادرش ادریس در قیام صاحب فخ شرکت کرد.[۵۱] سختگیری حاکم مدینه بر بنی طالب و اجبار آنها بر اعلام حضور روزانه،[۵۲] موجب درگیری لفظی بین یحیی و حسین بن علی با حاکم مدینه شد.[۵۳] حسین بن علی و یحیی بن عبدالله ضامن یکی از طالبیان به نام حسن بن محمد بودند[۵۴] و غیبت حسن بن محمد باعث فشار مضاعف بر علویان شد.[۵۵] در اثنای قیام، خالد بربری توسط یحیی[۵۶] و ادریس کشته شد[۵۷] و یحیی در اثنای تصرف مدینه مجروح شد.[۵۸]
حسین بن علی و یحیی بن عبدالله مدعی بودند که قیام با مشورت اهلبیت، از جمله امام کاظم(ع)، انجام شده و امام آنها را مأمور به خروج ساختهاند.[۵۹] امام کاظم(ع) در قیام صاحب فخ شرکت نکرد و از حسین خواست تا او را از شرکت در قیام معاف کند.[۶۰] امام کاظم(ع) پیشبینی کرد که حسین صاحب فخ شهید خواهد شد و به دو رویی و بیوفایی یاران او اشاره کرد.[۶۱] در نهایت، یحیی در واقعه فخ متواری شد و از معرکه نجات یافت.[۶۲]
مهاجرت مخفیانه به دیلم
یحیی پس از شرکت در قیام صاحب فخ، به دنبال مکانی امن به شهرهای مختلف پناه برد.[۶۳] او ابتدا به یمن، سپس مصر و مغرب رفت و پس از مدتی بهطور مخفیانه به عراق، ری، خراسان و ماوراء النهر سفر کرد.[۶۴] هارون به شدت تلاش کرد تا یحیی را دستگیر کند.[۶۵] یحیی تصمیم گرفت به خاقان حاکم ترکستان پناه ببرد[۶۶] و با ۱۷۰ نفر از یارانش[۶۷] به مدت ۳۰ ماه نزد او اقامت گزید.[۶۸] خاقان به دلیل احترام به اصول اسلامی یحیی و نواده پیامبر بودن او، درخواستهای هارون مبنی بر تسلیم کردن او را رد کرد.[۶۹] پس از ترکستان، یحیی به خراسان،[۷۰] جبال،[۷۱] طبرستان و دیلم رفت و با توجه به دلیل سابقه همکاری این منطقه با علویان امیدوار بود بتواند اعتماد دیلمیان را جلب کند.[۷۲]
قیام یحیی
یحیی در سال ۱۷۵ قمری دعوت خود را در دیلم اعلام کرد[۷۳] و در سال ۱۷۶ قمری قیام نمود[۷۴] و دیلم را به تصرف درآورد.[۷۵] اعتقاد مردم به استحقاق یحیی برای امامت باعث شد که بیعت گستردهای با او صورت گیرد.[۷۶] با گذشت زمان، یاران یحیی در دیلم افزایش یافتند[۷۷] و حکومت او قدرت بیشتری پیدا کرد.[۷۸] این تحولات موجب شد که مردم[۷۹] به ویژه شیعیان[۸۰] از نقاط مختلف به دیلم مهاجرت کنند. یحیی در دیلم خواستار خلافت شد[۸۱] و برای جنگ آمادهسازیهای لازم را انجام داد[۸۲] و توانست سپاهیان زیادی جمعآوری کند.[۸۳]
یحیی پس از مدتی به طبرستان رفت و پادشاه طبرستان «جستان» از او حمایت کرد.[۸۴] به فرمان هارون، لشکری بزرگ به فرماندهی فضل بن یحیی برمکی به منطقه اعزام شد.[۸۵] فضل با مکاتبات متعدد[۸۶] و پرداخت یک میلیون درهم به فرمانروای دیلم، شرایط خروج یحیی را تسهیل نمود.[۸۷] پادشاه دیلم یحیی را تسلیم کرد به شرطی که به او امان داده شود.[۸۸] یحیی علت تسلیمش را ناتوانی در مقاومت به دلیل کمبود یاران در برابر سپاه پرتعداد فضل میدانست[۸۹] و از فضل و هارون الرشید درخواست امان کرد که پذیرفته شد.[۹۰] هارون الرشید اماننامهای به خط خود نوشت[۹۱] و بزرگان عباسی[۹۲] و بنیهاشم[۹۳] آن را امضا کردند.
انتقال یحیی به بغداد
یحیی به همراه فضل وارد بغداد شد[۹۴] و به دستور هارون مورد استقبال باشکوهی قرار گرفت.[۹۵] هارون برای جلب رضایت حداکثری یحیی، اموال و مقرریهای فراوانی به او اعطا کرد و هدایای زیادی به او داد.[۹۶] از جمله این هدایا، دویست هزار دینار بود.[۹۷] یحیی در خانه یحیی بن خالد برمکی اقامت گزید و هارون امور او را به عهده گرفت.[۹۸] هرچند یعقوبی معتقد است یحیی پس از ورود به بغداد توسط هارون به زندان افتاد.[۹۹]
یحیی پنج ماه[۱۰۰] یا هفت ماه نزد هارون اقامت داشت و مورد تکریم او قرار گرفت؛ اما درنهایت به زندان افتاد.[۱۰۱] هرچند از آزاد شدن او پس از مدتی سخن به میان آمده است.[۱۰۲]
مناظره با زبیری
هارون افراد متعددی را دعوت کرد تا با یحیی به مناظره بپردازند.[۱۰۳] مورخان به مناظره یحیی با عبدالله بن مصعب زبیری در حضور هارون اشاره کردهاند. یحیی تا قبل از این مناظره در امنیت بود.[۱۰۴] مناظره بین یحیی و زبیری به دلیل اتهامات زبیری به یحیی آغاز شد.[۱۰۵] زبیری ادعا کرد که یحیی او را به بیعت علیه خلیفه دعوت کرده است. یحیی با اشاره به اشعار زبیری در مدح نفس زکیه و درخواست قسم خوردن از او، زبیری را به چالش کشید.[۱۰۶] زبیری با اضطراب قسم خورد[۱۰۷] و بلافاصله پس از آن دچار بیماری شد[۱۰۸] و در همان روز[۱۰۹] یا سه روز بعد درگذشت.[۱۱۰] هرچند از قتل او توسط همسرش نیز سخن به میان آمده است.[۱۱۱] پس از مرگ زبیری، قبر او به طور عجیب فرو رفت و بویی مشمئزکننده از آن برخاست.[۱۱۲] ابو فراس بن حمدان در زمینه ماجرای زبیری شعری سروده و به مدح فرزندان حضرت زهرا(س) پرداخته است.[۱۱۳]
نقض اماننامه توسط هارون
هارون الرشید پس از مدتی، یحیی را به زندان انداخت و در مورد اماننامهای که به او داده شده بود، از عالمان استفتاء کرد.[۱۱۴] مجلسی با حضور یحیی، محمد بن حسن فقیه و ابوالبختری قاضی تشکیل شد تا درباره این اماننامه گفتگو کنند.[۱۱۵] محمد بن حسن فقیه صحت اماننامه را تأیید کرد؛[۱۱۶] اما ابوالبختری قاضی که قاضیالقضات بود، اماننامه را باطل اعلام کرد و به آن بیاحترامی نمود.[۱۱۷] دلیل ابطال اماننامه این بود که یحیی به وحدت مسلمانان آسیب رسانده و مرتکب خونریزی شده است.[۱۱۸]
یحیی در مدینه اماننامه را به مالک و ابن دراوردی و دیگران نشان داد.[۱۱۹] هارون از ابوالبختری خواست تا خود اماننامه را پاره کند و او نیز چنین کرد.[۱۲۰] محمد بن حسن قاضی به دلیل عدم همراهی با هارون در این موضوع، برای مدتی از کار منع شد.[۱۲۱] در نهایت، به ابوالبختری به خاطر نقض اماننامه، یک میلیون و ششصد هزار درهم اعطا شد.[۱۲۲] گزارش داستان نقش اماننامه به صورت مفصل در تعدادی منابع بازتاب داشته است.[۱۲۳]
زندانی شدن و وفات یحیی
یحیی در حدود سال ۱۸۰ق[۱۲۴] در مدینه درگذشت.[۱۲۵] درباره سرنوشت و نحوه وفات او میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد.[۱۲۶] برخی بر این باورند که یحیی پس از تسلیم به هارون، به دستور او کشته شد.[۱۲۷] گفته میشود که این اقدام هارون پس از سعایت زبیری و واکنش یحیی رخ داده است.[۱۲۸] همچنین نقل شده که یحیی پس از دستگیری به مدینه فرستاده شد و در آنجا به زندان افتاد.[۱۲۹] مسرور سیاف[۱۳۰] یا مسرور کبیر[۱۳۱] و یا سندی بن شاهک[۱۳۲] مأمور حبس یحیی بودند. عدهای معتقدند او در حبس هارون،[۱۳۳] در حالی که در یک چاه زندانی شده بود، [۱۳۴] به شکلی فجیع کشته شد.[۱۳۵] علت مرگ او گرسنگی و تشنگی در حبس اعلام شده است.[۱۳۶] با این حال، روایتهایی از مسموم شدن،[۱۳۷] خفه کردن در شب،[۱۳۸] انداختن او جلوی درندگان[۱۳۹] یا ساختن دیوار بر روی بدن او[۱۴۰] نیز مطرح شده است. عدهای نیز مرگ او را در زندان به علت بیماری عنوان کردهاند.[۱۴۱]
برخی مورخان معتقدند که یحیی چندین بار زندانی شد، اما در نهایت آزاد گردید.[۱۴۲] آزادی او پس از مناظره با زبیری صورت گرفت.[۱۴۳] و حتی ادعا شده هزار دینار به او اعطا گردید.[۱۴۴] گفته میشود که هارون به دلیل ترس از متهم شدن به قتل یحیی،[۱۴۵] از زندانی کردن او خودداری کرد و مردم را شاهد گرفت که یحیی دچار بیماری خاصی نیست تا بعدها به مسمومیت او متهم نشود.[۱۴۶] یحیی پس از آزادی، با اجازه هارون به مدینه بازگشت.[۱۴۷] یحیی بدهی صاحب فخ[۱۴۸] که ۲۰۰ هزار دینار بود را از دریافتی که از هارون داشت، پرداخت کرد.[۱۴۹] او پس از بازگشت به مدینه، به سفر حج رفت.[۱۵۰] وفات یحیی یک ماه پس از نقض اماننامه و خارج از زندان رخ داد.[۱۵۱]
در یکی از بازجوییها، هارون ادعای یحیی درباره مسمومیت را تمسخر کرد و یحیی زبان خود را که کاملاً تیره شده بود نشان داد. او به خاطر قرابت نسبی و خویشاوندی با رسول خدا درخواست عفو کرد و هارون با کلام یحیی نرم شد.[۱۵۲] در بازجویی دیگری، یحیی به بازجوییها پاسخ نداد و چهرهاش زرد بود و زبانش کاملاً تیره شده بود و یحیی بلافاصله پس از اتمام مجلس درگذشت. هارون از اینکه متهم به مسموم کردن یحیی شده، عصبی گردید.[۱۵۳]
علت زندانی شدن
به گفته ابوالفرج اصفهانی، هارون الرشید با وجود احترام گذاشتن به یحیی و بخشیدن اموال به او، همیشه به دنبال فرصتی بود تا علیه او و پیروانش اقدام کند.[۱۵۴] مورخان دلایلی را برای دلیل زندانی شدن یحیی توسط هارون ذکر کردهاند که برخی از آنها عبارتند از:
هراس هارون از جایگاه یحیی: هارون از جایگاه یحیی هراس داشت[۱۵۵] و از اینکه یحیی ممکن است حادثهای ایجاد کند، نگران بود.[۱۵۶]
اتهام دریافت نامههای مخفیانه: یحیی به دلیل دریافت نامههایی از دیلم[۱۵۷] و ارتباط مخفیانه با دیلمیان متهم و زندانی شد.[۱۵۸]
ادعای دعوت مخفیانه مردم: رسیدن اخباری به هارون مبنی بر اینکه یحیی پس از سکونت در بغداد، به صورت مخفیانه مردم را به سوی خود دعوت میکرد.[۱۵۹] هارون یحیی را فراخواند و نامههایی را که از او سعایت شده بود، به او نشان داد.[۱۶۰]
شهادت گروهی از حجازیان: گروهی از حجازیان، از جمله عبدالله بن مصعب زبیری و ابوالبختری وهب بن وهب، و برخی از بنی زهره و بنی مخزوم، توافق کردند که علیه یحیی شهادت دهند و او را متهم به دعوت مجدد افراد به سوی خود کنند. این اتهامات باعث شد که اماننامه یحیی بیاعتبار شود و او زندانی گردد.[۱۶۱]
پاسخ یحیی به سوال هارون: پاسخ او به سوال هارون در مورد نزدیکترین فرد به پیامبر بود. پس از طفره رفتنهای بسیار، یحیی به خواستگاری فرضی رسول خدا اشاره کرد و به هارون پاسخ داد. این امر در جلسهای با حضور فقها منجر به نقض اماننامه او شد.[۱۶۲]
آزادسازی یحیی توسط برامکه و پیامد آن
به باور برخی مورخان برامکه خدمت فراوانی به یحیی کردند.[۱۶۳] یحیی در ابتدا نزد فضل بن یحیی زندانی بود و سپس توسط او آزاد شد.[۱۶۴] فضل بن یحیی همیشه با یحیی مهربان بود و همین مسئله سبب عصبانیت هارون شد که با وساطت ام محمد دختر هارون ختم به خیر شد.[۱۶۵] یکی از دلایل تغییر نظر هارون نسبت به برامکه، آزادسازی یحیی توسط فضل بن یحیی قلمداد شده است.[۱۶۶]
گزارشی نیز از حبس یحیی نزد جعفر و آزادسازی او به دست جعفر وجود دارد. این موضوع توسط فضل بن ربیع نزد هارون گزارش شد[۱۶۷] و جعفر پس از انکار اولیه به این مسئله اعتراف کرد که باعث ایجاد کینه در هارون شد.[۱۶۸] به همین دلیل بعدها جعفر به قتل رسید.[۱۶۹] و یحیی پس از آزادی، دوباره به زندان بازگردانده شد.[۱۷۰] دلیل آزادسازی یحیی توسط جعفر، درخواست آزادی به علت ارتباطش با آلپیامبر عنوان شده است. جعفر علاوه بر آزادی، او را به مکانی امن منتقل کرد.[۱۷۱] ابنخلدون آزادسازی یحیی بدون اجازه هارون را به دلیل روحیه برتریطلبی و استبداد جعفر عنوان کرده است.[۱۷۲]
آثاری در مورد یحیی
علی بن ابراهیم، از نوادگان امام سجاد(ع) که از افراد مورد اعتماد دانسته شده، کتابهایی درباره واقعه فخ و همچنین اخبار یحیی بن عبدالله بن حسن نوشته است که ابوالفرج در کتاب مقاتل از آنها نقل کرده است.[۱۷۳]
منابع
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۵۰
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۶،ص ۴۳۹؛ ج۱۲، ص۴۵۵
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۶، ص۴۳۹، ج۱۲، ص۴۵۵؛ زین الأخبار، ص۱۶۰؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۳۴۴
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۸۰؛ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ بصائر الدرجات، ج۱، ص۱۲؛ کافی، ج۱، ص۳۹۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۰
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۸۶
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ تاریخگزیده، ص۷۹۰
- ↑ تاریخگزیده، ص۷۹۰
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۵ – ۴۰۶؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۴
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۳۹۴ق، ج۲، ص۱۹۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۸۶، ۴۴۲؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸.
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۲، ص۴۵۵؛ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۷؛ تاریخگزیده، ص۳۰۴
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۸۶
- ↑ جمهرهأنسابالعرب، ص۴۶
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۴۲
- ↑ مقاتل ص۴۱۱ - ۴۱۲
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۴۶
- ↑ مقاتل، ص۵۲۶
- ↑ مروجالذهب،ج۳،ص:۳۴۳
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۹؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۹
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸- ۳۸۹
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ کافی، ج۱، ص۳۶۸ – ۳۶۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۲۹ – ۳۳۰
- ↑ علل الشرائع، ج۱، ص۴۵
- ↑ امالی طوسی، ص۳۰۸، ۶۵۵-۶۵۶
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۳۰
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۸
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۳، ص۱۲۶؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۳۰
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۸۹
- ↑ کافی، ج۶، ص۱۲۷ – ۱۲۸؛ تهذیب الأحکام، ج۸، ص۷۴
- ↑ إمتاع الأسماع، ج۵، ص۳۰
- ↑ ص
- ↑ کافی، ج۴، ص۳۵ – ۳۶
- ↑ الغیبه نعمانی، ص۱۲۷
- ↑ کافی، ج۲، ص۳۳۷ – ۳۳۸
- ↑ بصائر الدرجات، ج۱، ص۱۲؛ کافی ج۱، ص۳۹۸؛ امالی مفید، ص۱۲۲ - ۱۲۳
- ↑ امالی طوسی، ص۳۰۸، ۶۵۵-۶۵۶
- ↑ رجال الکشی - إختیار معرفه الرجال، النص، ص۲۹۸؛ امالی مفید، ص۲۳
- ↑ خصال، ج۱، ص۱۷۰
- ↑ تقریب المعارف، ص۲۵۲
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۷
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۳ - ۳۷۴
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۱۹۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۲؛ تاریخ الإسلام، ج۱۰،ص ۳۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۳ - ۳۷۴.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۶ – ۳۷۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۰۱
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۰؛ تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۱۹۴
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۳۵
- ↑ مقاتل، ص۳۸۳
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۵ - ۳۷۶
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۷۶
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۴۲؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۰
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۴۲
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۷۹
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۷۹
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۷۹
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۸
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۳۶
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۴؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۳۰
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۲؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ مناهل الضرب فی أنساب العرب، ص۳۰۹
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۶
- ↑ الفخری، ص۱۹۳
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۲؛ المنتظم، ج۹، ص۱۶
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳؛ المنتظم، ج۹، ص۱۶؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۳۰
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۷
- ↑ تاریخگزیده، ص۳۰۴ – ۳۰۵، ۷۹۰.
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۷۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۲
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۳؛ المنتظم، ج۹، ص۱۶؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۴؛ تجارب الامم، ج۳، ص۵۰۸ – ۵۰۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۳
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴.
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۳؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ المنتظم، ج۹، ص۱۶ – ۱۷
- ↑ الفخری، ص۱۹۳..
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۳؛ المنتظم، ج۹، ص۱۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۳ – ۳۹۴
- ↑ زین الأخبار، ص۱۶۱
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۳؛ المنتظم، ج۹، ص۱۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷۳
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۴
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۳؛ المنتظم، ج۹، ص۱۷
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۸
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۸؛ تاریخگزیده، ص۳۰۵
- ↑ زین الأخبار، ص۱۶۱
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۵۱؛ تجارب الأمم، ج۳، ص۵۱۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴.
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۸۰
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۶ – ۴۰۰؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۸ - ۳۵۱
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۶؛ تجارب الأمم، ج۳، ص۵۱۱ - ۵۱۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۶؛ تجارب الأمم، ج۳، ص۵۱۱ - ۵۱۲
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۹؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۶ - ۲۴۷؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷ – ۱۶۸
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۴۱ – ۲۴۲؛ عمده الطالب فی أنساب آل ابی طالب، ص۱۳۷ – ۱۳۸؛ مناهل الضرب فی أنساب العرب، ص۳۰۶ - ۳۰۷.
- ↑ الفخری، ص۱۹۴
- ↑ الفخری، ص۱۹۳
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ المنتظم، ج۹، ص۱۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۷
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷؛ المنتظم، ج۹، ص۱۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۷
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۷؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۷
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۸؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۸۰
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۱؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۱
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۱؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۱؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۱؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۱؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۱ - ۳۵۲
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۲، ص۴۵۶؛ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۴۲
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵، ۴۰۱
- ↑ مروجالذهب، ج۳، ص۳۴۲؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۰
- ↑ الفخری، ص۱۹۳ – ۱۹۴
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۳۰
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷، ۳۵۱
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۳۶
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۸؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۸، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۳۰
- ↑ الفخری، ص۱۹۵
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۸؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۲؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۲ - ۳۵۳
- ↑ مقاتل الطالببین، ص۴۰۳؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۳
- ↑ مقاتل الطالببین، ص۴۰۳
- ↑ مقاتل الطالببین، ص۴۰۳
- ↑ مروجالذهب، ج۳، ص۳۴۲؛ البدء و التاریخ، ج۶،ص ۱۰۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۲ – ۴۰۳؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۳
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۱، ص۱۲
- ↑ مروجالذهب،ج۳،ص:۳۴۲؛ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۸.
- ↑ مروجالذهب،ج۳،ص:۳۴۲
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۷ – ۱۸؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۷
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۴۲؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۸۰
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۸۰
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۰۴
- ↑ مقاتل الطابیین، ص۳۹۴؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷؛ غربال الزمان فی وفیات الأعیان، ص۱۸۰
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۸؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۷
- ↑ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۴۴ – ۲۴۵؛ تجارب الأمم، ج۳، ص۵۰۹ - ۵۱۰
- ↑ مقاتل الطالببین، ص۴۰۳؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۵۳
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۴
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۳۰
- ↑ تاریخ الإسلام، ج۱۲، ص۴۵۶
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۴، ص۱۱۸۸
- ↑ زین الأخبار، ص۱۶۱
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵ – ۳۹۶؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷ - ۳۴۸
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۳۷ – ۴۳۸؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵ – ۳۹۶؛ الحدائق الوردیه فی مناقب الأئمه الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷ - ۳۴۸
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۶۷
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴؛ مقاتل الطابیین، ص۳۹۵
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۳۳۰
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۱۸۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۸۰.
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۲۷ – ۱۲۸؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۸۹؛ الکامل، ج۶، ص۱۷۵ - ۱۷۶
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۲۷ – ۱۲۸؛ تاریخ الإسلام، ج۱۲، ص۲۴؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۳۹۲
- ↑ الأعلام، ج۸، ص۱۵۴
- ↑ المنتظم، ج۹، ص۱۲۷ – ۱۲۸؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۸۹؛ الکامل، ج۶، ص۱۷۵ - ۱۷۶.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۸۰
- ↑ رجال النجاشی، ص: ۲۶۲ - ۲۶۳