عبدالله بن عمیر کلبی: تفاوت میان نسخهها
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
Ahmadnazem (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
Ahmadnazem (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{در دست ویرایش ۲|ماه=سپتامبر|روز=15|سال=۲۰۱۵|چند = 2}} | {{در دست ویرایش ۲|ماه=سپتامبر|روز=15|سال=۲۰۱۵|چند = 2}} | ||
'''عبدالله بن عُمَیر کَلبی''' | '''عبدالله بن عُمَیر کَلبی''' | ||
==روز عاشورا== | |||
در روز عاشورا [[عمر سعد]] تیری به سوی اردوگاه امام حسین(ع) پرتاب کرد و بدین ترتیب جنگ آغاز شد. پس از شروع جنگ، «یسار» غلام آزاد شده زیاد بن ابی سفیان و «سالم» غلام آزاد شده [[عبیدالله بن زیاد]] به میدان آمدند و هماورد طلبیدند. [[حبیب بن مظاهر]] و [[بریر بن خضیر]] از جا برخاستند ولی امام حسین (ع) به آن دو فرمود: بنشینید. در این هنگام عبدالله بن عمیر که اندامی درشت و بازوانی ستبر داشت، برخاست و از امام اجازه رفتن به میدان خواست. امام به او اجازه داد. وقتی وارد میدان شد، از او پرسیدند: کیستی. او خود را معرفی کرد. گفتند: ما تو را نمیشناسیم. زهیر یا حبیب یا بریر به مبارزه ما بیایند. او به یسار که جلوتر ایستاده بود گفت: هیچ یک از اینان به جنگ تو نمیآید مگر اینکه از تو بهتر است. سپس به اوحمله کرد و او را از پا درآورد. در همین حال، «سالم» به سوی او حمله کرد. یاران امام حسین(ع) فریاد زدند و عبدالله را از حمله او آگاه کردند ولی عبدالله متوجه نشد تا اینکه سالم به او رسید و ضربهای زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت و در نتیجه انگشتانش قطع شد. سپس عبدالله بر او حمله برد و با ضربهای او را به قتل رساند و در آن حال، جنین رجز میخواند: | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|إن تنكروني فأنا ابن كلب|حسبي ببيتي في علیم حسبي}} | |||
{{ب|إني امرؤ ذو مرة و عصب|و لست بالخوار عند النكب}} | |||
{{ب|إني زعيم لك أم وهب|بالطعن فيهم مقدما و الضرب}} | |||
{{م|ضرب غلام مؤمن بالرّب}}{{پایان شعر}} | |||
:::::::::اگر مرا نمیشناسید، من پسر کلب و از دودمان علیم هستم و این افتخار مرا بس است. من دلیرمردی پرتوانم و هنگام مصیبت خوار و زبون نیستم. ای امّوهب! من برای تو عهدهدار میشوم که با نیزه و شمشیر با آنان بجنگم؛ ضربه زدن بندهای که به پروردگار ایمان دارد.<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۰؛ نهایة الارب، نویری، ج۲۰، ص۴۴۷</ref> | |||
در این هنگام همسرش اموهب عمودی برداشت و به سوی او رفت. عبدالله میخواست او را به سوی خیمه برگرداند ولی او لباس شوهرش را گرفته بود و میگفت: تو را رها نمیکنم تا همراه تو به شهادت برسم. در این هنگام امام حسین (ع) او را صدا زد و فرمود: | |||
::::خدا از جانب اهل بیت به شما جزای خیر دهد. برگرد و نزد زنان بنشین (خدا تو را رحمت کند) که جنگیدن بر زنان واجب نیست. | |||
پس او نزد زنان بازگشت.<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۲۹-۴۳۰؛ نفس المهموم، ص۲۳۲-۲۳۳.</ref> | |||
==پانویس== | |||
{{پانویس}} |