پرش به محتوا

شاه عباس اول: تفاوت میان نسخه‌ها

۷٬۹۱۹ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۸ مارس ۲۰۱۶
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
imported>Hasaninasab
جزبدون خلاصۀ ویرایش
imported>Hasaninasab
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[دی]]|روز=[[۲۶]]|سال=[[۱۳۹۴]]|کاربر=}}
{{حکومت صفویان}}
{{حکومت صفویان}}
'''شاه عباس اول''' (۹۹۶ – ۱۰۳۸ ه‍.ق / ۱۵۸۸ - ۱۶۲۹ میلادی) پادشاه مقتدر [[صفویان]] که بیش از چهل سال در [[ایران]] حکومت کرد و نقش فراوانی در قدرت‌گیری مجدد دولت صفویه داشت.
'''شاه عباس اول''' (حکومت [[سال ۹۹۶ هجری قمری|۹۹۶]] [[سال ۱۰۳۸ هجری قمری|۱۰۳۸]] ق / ۱۵۸۸ - ۱۶۲۹ میلادی) پادشاه مقتدر [[صفویان]] که بیش از چهل سال در [[ایران]] حکومت کرد و نقش فراوانی در قدرت‌گیری مجدد دولت صفویه داشت.
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{سخ}}{{شعر|}}
 
{{ب|کرد بر مسند شهنشاهی چون جلوس آنشه همایونگاه|}}{{ب|بود چون سایه خدای جهان سایه انداخت بر عباد االله|}}{{پایان شعر}}|تاریخ بایگانی|| منبع = تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۳۷۸|تراز =چپ| عرض = 300px|اندازه خط = 14px|رنگ پس‌زمینه =#CAF1FF| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = چپ}}
شاه عباس با شکست دادن دو قدرت بزرگ [[ازبکان|ازبک]] و [[عثمانیان|عثمانی]] توانست اقتدار فراوانی به دولت صفوی در عصر خود بدهد و ایران را بسیار قدرتمند سازد. گسترش و حمایت از مذهب [[تشیع]]، تشکیل سپاه جدید، تغییر در مناصب مهم حکومتی و اقدامات عمرانی به خصوص در شهر [[اصفهان]] از مهم‌ترین اقدامات وی به حساب می‌آید.


==زندگی‌نامه==
==زندگی‌نامه==
عباس میرزا در رمضان سال ۹۷۸ق در [[هرات]] بدنیا آمد و در همان شهر رشد و نمو یافت. پدرش [[محمد خدابنده|محمد شاه خدابنده]] از شاهان [[صفویان|صفوی]] او را از کودکی به عنوان حاکم هرات، یکی از مهمترین شهرهای ایران قرار داده بود که یک قزلباش سرپرستی او را برعهده داشت.
عباس میرزا در [[رمضان]] سال [[سال ۹۷۸ هجری قمری|۹۷۸ق]] در [[هرات]] بدنیا آمد و دوران کودکی خویش را نیز در همان شهر گذراند. پدرش [[شاه محمد خدابنده صفوی|محمد شاه خدابنده]] از شاهان [[صفویان|صفوی]] او را از کودکی به عنوان حاکم [[هرات]]، یکی از مهمترین شهرهای [[ایران]] قرار داده بود که یک [[قزلباش]] سرپرستی او را برعهده داشت.


==رسیدن به پادشاهی==
عباس میرزا در سال [[سال ۹۹۶ هجری قمری|۹۹۶]] قمری و پس از حدود ۱۲ سال اغتشاش و ناآرامی که پس از وفات [[شاه تهماسب]] سراسر کشور را فرا گرفت، با عزل [[شاه محمد خدابنده صفوی|محمدشاه خدابنده]] توسط [[قزلباشان]]، در سن هجده سالگی به تخت پادشاهی نشست.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۳۷۹</ref>
پس از شاه تهماسب (و در زمان حکومت محمد شاه خدابنده) در حدود ۱۲سال اغتشاش و ناآرامی سراسر ایران را فرا گرفت. در داخل، سران قزلباش (نیروهایی که بدنه اصلی سپاهیان صفوی را تشکیل می‌دادند) از حالت نیروهای مطیع محض خارج شده بودند. ازبکان حملات خود را به خراسان گسترش دادند و هرات محاصره شده بود و امپراتوری عثمانی بسیاری از نقاط مهم غربی ایران از جمله تبریز را گرفته بود. پس از دوره آرامش طولانی مدت شاه تهماسب (وفات ۹۸۴ ه‍.ق)، کشور رو به ویرانی و فروپاشی می‌رفت که ظهور فردی مقتدر و مستبد مانع از حکمرانی و سوء استفاده قزلباشان شد.


محمدشاه خدابنده با توجه به هرج و مرج نتوانسته بود آرامش را بر کشور حکم فرما کند و عده‌ای از قزلباشان از موقعیت استفاده کرده و او را از حکمرانی برکنار کردند. قزلباشان، خصوصا مرشدقلی خان می‌خواستند با برکناری شاه و نصب شاهزاده جوان، خود عملا حکومت را بدست بگیرند. آنها پسر محمد شاه خدابنده- عباس هجده ساله- را به تخت نشاندند و "ظل الله" –"عباس بهادر خان"- در سال ۹۹۶ ه‍.ق به تخت پادشاهی نشست. (نوشتن کلمه‌ای که به حروف ابجد مطابق با تاریخ به حکومت رسیدن باشد، مرسوم بود و بدین خاطر نویسنده تاریخ عالم آرای عباسی، از این کلمه استفاده کرده تا نشان دهد که دهر نیز مطابق با به تخت نشیدن شاه عباس در سال ۹۹۶ است.) <ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۳۷۹</ref> تا بتوانند از این موقعیت استفاده کرده و حکومت را در قبضه خود بگیرند. هرکدام از سران قزلباش برای خود منصبی در نظر داشتند و در همان زمان برای شاه دو همسر انتخاب کردند، اولی خواهر سلطان مصطفی میرزا که دوشیزه بود، و دومی بیوه حمزه میرزا، برادر مقتول شاه. تا سه شبانه روز در میدان سعادت آباد قزوین جشن برقرار شد. پس از آن سریعا شاه مناصب مهم افراد را مشخص کرد و به برخی نیز تیولاتی داد.<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص ۳۸۰و ۳۸۱</ref> اوضاع گویا بر وفق مراد برخی از سران قزلباش پیش می‌رفت.
در طی این دوازده سال که [[شاه اسماعیل دوم]] (حدود یک سال) و محمدشاه خدابنده حاکم ایران بودند، سران قزلباش (نیروهایی که بدنه اصلی سپاهیان [[صفویان|صفوی]] را تشکیل می‌دادند) از حالت نیروهای مطیع محض خارج شده بودند، [[ازبکان]] حملات خود را به [[خراسان]] گسترش دادند و [[هرات]] محاصره شده بود و امپراتوری [[عثمانیان|عثمانی]] بسیاری از نقاط مهم غربی ایران از جمله [[تبریز]] را گرفته بود.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۳۷۹</ref>


عباس میرزا ابتدا پدرش محمد شاه خدابنده - شاه مخلوع- را به همراه برادرش ابوطالب میرزا به طور به ظاهر محترمانه در قلعه ورامین محبوس کرد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۶۸</ref>
شاه عباس ابتدا پدرش محمد شاه خدابنده - شاه مخلوع- را به همراه برادرش ابوطالب میرزا به طور به ظاهر محترمانه در قلعه ورامین محبوس کرد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۶۸</ref> پس از آن سعی در محدود کردن قدرت قزلباشان گرفت. به همین جهت برخی سران قزلباش مانند مهدی‌قلی‌خان حاکم [[شیراز]]<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص: ۳۸۱-۳۸۴ و لوسین لوئی بلان، زندگی شاه عباس، نشر اساطیر، ترجمه دکتر ولی الله شادان، ۱۳۷۵، ص۶۷</ref> و مرشد قلی خان "وکیل دیوان عالی" که نقش بسزایی در به حکومت رسیدن شاه جوان را داشت و بسیار در امر حکومت شاه عباس دخالت می‌نمود،<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص۴۰۱</ref> و میرزا محمد، وزیر پس از وی<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص۴۰۴</ref> را به قتل رساند. همچنین برخی شورش‌های داخلی مانند شورش گیلان سرکوب شد و اوامر شاه در همه جا مطاع گردید.


==شاه و قزلباشان==
==نبردها==
عباس که فردی مقتدر بود، اختیار خود را در اختیار قزلباشان قرار نداد. در سال اول حکومت شاه، اولین و مهمترین اتفاق در این باب افتاد تا مشخص شود که شاه با کسی شوخی ندارد: "وکیل دیوان عالی" مرشد قلی خان - که نقش بسزایی در به حکومت رسیدن شاه جوان را داشت، در امور شاه بیش از حد دخالت می‌کرد؛ به حدی که برخی از بزرگان قزلباش فکر کردند که خود شاه مایل به حذف مرشد قلی خان است. آنها خودسرانه قصد کشتن مرشد قلی خان را کردند و بدون اجازه وارد دربار شدند. شاه با اینکه از دخالت‌های زیاد مرشد قلی خان ناراضی بود، ولی عملی بدون هماهنگی و اجازه خود را در صلاح نمی‌دید و شورشیان را بازگرداند. مهدی‌قلی خان حاکم شیراز و برخی از سران شورشی قزلباش برای مشخص شدن قضیه به دربار احضار شدند؛ ولی در اثنای محاوره و گفتگو (مهدی‌قلی خان) آواز بلند کرده با مرشد قلی خان سخنان خشونت آمیز گفت. حضرت اعلی را نائره غضب مشتعل گشته فرمودند که‌ای مردک مفسد ترا بایالت شیراز و رتبه خانی سرافراز فرموده‌ایم زیاده ازین چه توقع داشتی که میانه قزلباش فساد می‌کنی و وجود امثال شما مردم که بخودسری برآمده‌اند، خار گلزار دولت است. شاه آنها را به شاهسون‌ها سپرد تا مشخص شود هنوز احساسات شاهسونی در قلب قزلباشان وجود دارد. یعقوب بیک یکی از قزلباشان در مجلس کلاه از سر مهدیقلی خان برداشته و دستش را بسته و او را باشمشیر به قتل رساند، به همین خاطر شاه عباس حکومت شیراز را به او داد.<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص: ۳۸۱-۳۸۴ و لوسین لوئی بلان، زندگی شاه عباس، نشر اساطیر، ترجمه دکتر ولی الله شادان، ۱۳۷۵، ص۶۷</ref> این اولین اقدام مهم شاه و خط مشیی برای او و خطری برای حاکمان و سران قزلباش بود که کوچکترین تخلفی از کسی را جایز نمی‌دید. البته بعدها مرشد قلی خان نیز در هنگام سفر شاه به سمت خراسان و در بسطام نتیجه " بی‌اخلاصی و بی‌ادبیهای" خود را دید و کشته شد.<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص ۴۰۱</ref> بعد از او میرزا محمد به وزارت رسید که او نیز پس از چندی "چون صاحب نفس قوی و مفسد و بلند پرواز بود"، به قتل رسید.<ref>تاریخ عالم‌آرای عباسی، ج‌۲، ص ۴۰۴</ref> با این شرایط مشخص بود که مشکلات بسیاری در پیش روی شاه جوان است.
===نبرد با ازبکان===
[[ازبکان]] در عصر شاه عباس به [[خراسان]] هجوم بردند و در [[مشهد]] به قتل و غارت وسیعی دست زدند. هرکس از مردان را که می‌دیدند، به قتل می‌رساندند و زنان را به اسیری به [[ماوراءالنهر]] می‌بردند. مردم زیادی به [[حرم امام رضا(ع)]] پناه بردند که خود عبدالمومن خان ازبک سرکرده ازبکان، وارد حرم شد و همه را از دم تیغ گذراند. اموال و کتابخانه حرم مطهر به تاراج رفت و فقط برخی از مردم توانستند مخفی شده و جان خود را نجات دهند. تا سه روز قتل و غارت بود و در روز چهارم به اشخاصی که مخفی شده بودند، اجازه دادند تا به جای جانشان، اموالشان را بدهند و هرکسی که چیزی نمی‌داد، باید زن یا فرزندانش را به غلامی به ازبکان می‌داد.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۴۱۳</ref> از طرفی جنازه [[شاه تهماسب اول صفوی|شاه تهماسب]] را از قبر بیرون کرده بودند تا به نوعی شاه ایران را خوار کنند و این جریان انعکاس بدی برای کل خاندان صفویه داشت. البته دوستم بهادر اعلام کرد که قبر شاه فقید در مکانی دیگر بوده و جسدی را که مدعی شد برای شاه تهماسب است، را برای شاه عباس آورد که این به نوعی برگردان آب رفته به جوی برای شاه عباس محسوب می‌شد. به همین جهت شاه اعلام کرد که آن جسدی که ازبکان به آن اهانت کرده‌اند، جسد شاه تهماسب نبوده و به این جهت با تبلیغات زیاد آن را به خاک سپرد.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۷ و زندگی شاه عباس، ص۱۰۸- ۱۰۹</ref>  


بسیاری از سران قزلباش به حکمرانانی تبدیل شده بودند که مخصوصا پس از شکست جنگ چالدران، حالت تقدس و حتی نیمه خدایی شاه را دیگر نمی‌دیدند و بدنبال سهم برای خود و طایفه‌شان بودند. قزلباشان نیز حقوق خود را مستقیم از سران خود می‌گرفتند نه شاه. ولی شاه عباس از همان اوایل حکومتش نشان داد که خوب بلد است که چگونه با استفاده از مریدان و خصوصا شاه سونان و قزلباشان که بدنه اصلی سپاهش بودند، سران سرخود را بر سر جایشان بنشاند. شورش‌های داخلی مانند شورش گیلان سرکوب شد و اوامر شاه در همه جا مطاع گردید.
ازبکان در سال ۱۰۰۵ ه‍.ق از راه کویر عازم [[یزد]] شدند که علیقلی خان قورچی ترکش حاکم یزد توانست آنها را شکست داده و منهزم کند.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۶</ref>


==سپاه جدید==
به هرحال خبر هجوم ازبکان و گرفتن دیگر نقاط خراسان به گونه‌ای وحشتناک بود که حتی خود شاه از [[قزوین]] به سمت [[تهران]] رفت و در [[حرم شاه عبدالعظیم]] در [[ری]] بود که خبر بازگشت عبدالمومن خان به [[ماوراءالنهر]] را شنید و به [[قزوین]] بازگشت.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۴۱۴</ref>
شاه بفکر ورود نیروهای دیگر جهت تقویت سپاهیان و حتی جایگزین کردن آنان بجای برخی از قزلباشان متمرد بود. در زمان شاه تهماسب استارت این کار زده شده بود و چرکس‌ها، گرجیان و ارامنۀ مسلمان شده به عنوان غلامان شاه وارد سپاه شده بودند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۷۶</ref> در مجموع شاه توانست یک ارتش دایمی در حدود چهل هزار نفره را همیشه در اختیار داشته باشد که این در طی لشکرکشی‌ها و جنگ‌های شاه، نقش اساسی را در پیروزی‌های در پیش روی شاه، داشت.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۰۴</ref> البته تامین مواجب این لشکر خود به مشکل تازه‌ای تبدیل شده بود زیرا تا قبل از شاه عباس چنین لشکر دائمی در ایران پس از ورود اسلام، تشکیل نشده بود ولی شاه عباس با تبدیل املاک ممالک که در اختیار یک فرمانده بود به املاک خالصه شاه این مشکل را رفع کرد. البته این در طولانی مدت خود یکی از علل ضعف و حتی بنظر برخی از مورخین از عوامل سقوط صفویه به شمار می‌آید زیرا صاحبان ولایات به ظلم به مردم روی آوردند و خصوصا در نواحی مرزی از نظر نظامی سلسله صفویه را تضعیف کردند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۷۷</ref> به نظر می‌رسد این سیاست در آن دوران لازم بود ولی باید به صورت مقطعی انجام می‌شد که در طولانی مدت و خصوصا در دوران جانشینانش با ادامه این سیاست، به تضعیف هرچه بیشتر صفویه انجامید.


تشکیل سپاه دائمی توانست قدرت را به ایران برگرداند. ارتش شاه بر مبنای سه عامل مهم تشکیل شد: انضباط، سرعت و قدرت آتش. امر اول با اقتدار شاه انجام پذیرفت. برای سرعت، شاه توجه زیادی به اسب و احداث شاه راهها کرد و در اندک زمانی به مسیر مورد نظر می‌رفت. یکی از کارهای مهم دوران شاه عباس، وارد کردن توپخانه و سلاح آتش بار در جنگ بود. در اولین جنگ مهم صفویه با عثمانی‌ها در چالدران، ایرانیها علیرغم دلیری و شجاعت بسیار بخاطر نداشتن توپخانه و سلاح گرم شکست خوردند. ایرانیان سلاح گرم را به طور کامل وارد ارتش نکردند ولی این مهم توسط شاه عباس انجام شد و توپ نیز وارد ارتش شد: حدود ۴۰۰ توپ به غنیمت گرفته شده از عثمانیها وارد سپاه شد، برخی از اسرای عثمانی نیز در این امر کمک کردند. شاه از وجود برادران شرلی نیز استفاده کرد و در مجموع توانست ساخت سلاح را در اصفهان راه‌اندازی کند. برای نخستین بار سپاه از سه قسمت اصلی پیاده نظام، سواره نظام و توپ خانه تشکیل شد و فرماندهانشان مهمترین افراد سپاه شدند.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۱-۳۷۳</ref>
پس از اتمام هرج و مرج داخلی، شاه عباس به فکر خراسان افتاد. او لشکری به سوی مهمترین شهر [[خراسان]]، [[هرات]]، فرستاد. خودش نیز به ظاهر جهت دفع [[عثمانیان|عثمانی‌ها]] به غرب رفت؛ ولی سریعا بازگشت و [[ازبکان]] را که از هرات خارج شده بودند و همواره سیاست تخریب و فرار را پیش روی می‌گرفتند، در فضای باز به دام انداخت و در جنگی سخت در سال ۱۰۰۷ ه‍.ق بر آنان پیروز شد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۲</ref> شاه وارد هرات، شهری که سال‌های کودکی‌اش را در آن گذرانده بود، شد. مردم که مدت ده سال فکر می‌کردند که صفویه آنها را فراموش کرده است، به پیشواز شاه آمدند و بر زمین بوسه می‌زدند.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۳</ref> شاه پس از تحمیل قراردادی با ازبکان بازگشت.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۲</ref> نکته مهم شکست نیروهای تحت امر فرهاد خان، فرماندهی کل سپاه که پیشاپیش سپاه در جنگ می‌رزمید بود، و شاه شخصا با کمک [[الله وردی خان]] و غلامان بود که توانست پیروزی را به سپاه برگرداند. پس از پیروزی شاه دستور اعدام فرهاد خان – دومین فرد مملکت- را داد. با این جریان [[قزلباشان]] دیگر خیال کوچکترین تمردی را از ذهنشان خارج کردند و حتی برادر فرهاد خان گفت: «چرا اعلیحضرت به من که غلام و بنده شاه هستم، این ماموریت(اعدام فرهاد خان) را ارجاع نفرمود؟».<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۴</ref>


ایران دوران شاه عباس برخلاف دوران شاهان سلف صفوی که نظام ملوک الطوایفی و تحت نظام فئودالی بود، به ایرانی تحت نظر حکومت مرکزی تبدیل شد که این را می‌توان با سیاست یکپارچگی و اطاعت مرکزی دوران ساسانیان برپایه مذهب مقایسه کرد. البته شاه عباس به امور مذهبی توجه چندانی نداشت ولی آن نیز در شاهان بعدی بسیار مورد توجه قرار گرفت. برای تسریع این امر، شاه عباس در نوروز ۱۰۰۷ ه‍.ق با برگزاری جشن باشکوهی، پاییتخت را از قزوین به اصفهان تغییر داد<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۱۶</ref> تا بتواند در مرکز ایران بهتر حکمرانی کند و در عین حالی که به ازبکان و عثمانیها نظارت داشته باشد، به داد وستد از طریق خلیج فارس اشراف بیشتری داشته باشد. البته سردی هوای قزوین، وجود عده‌ای از اهل تسنن در این شهر و حتی فرقه نقطویه که بنا به نقل اسکندر بیک منشی خود شاه آنها را پس از تلاش زیاد قلع و قمع کرد<ref>اسکندر بیک، عالم آرای عباسی، ج۲، ص ۷۴۴-۷۵۰</ref> و هجوم ازبکان در انتقال پاییتخت بی‌تاثیر نبود.
===نبرد با عثمانی‌ها===
 
در سال ۹۹۹ ه‍.ق شاه عباس مجبور شده بود که اراضی وسیعی از سرزمین [[ایران]] را به موجب [[قراداد صلح استانبول]] واگذار کند تا ناچار نباشد که در دو جبهه بجنگد و حتی شاه عباس را متعهد کردند که شرایط واگذاری اراضی ایران را رسما بپذیرد و حتی متعهد شد که دیگر رسما به لعن خلفای سه گانه ([[ابوبکر]]، [[عمر]] و [[عثمان]]) پایان دهد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۸۴</ref> پس از این قرارداد که در سال سوم پادشاهیش آن را امضاء کرد، شاه عباس توانست دوازده سال خیال خود را از سمت غرب راحت کند و به فکر مشکلات دیگرش بیافتد. این قرارداد تحمیلی کمک بسیار خوبی به محکم کردن پایه‌های حکومت به شاه داد.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۲</ref>
==مناصب مهم حکومتی==
* شاه
* وزیر
* صدر لشکر(سپه سالار)
* قوللر آقاسی
* تفنگچی آقاسی
* ایشیک آقاسی
 
پس از بروز مشکلات زیاد که خصوصا سپاهیان قزلباش عامل بوجود آوردنشان بودند، مقام مهم وکیل نفس نفیس همایونی و فرماندهی کل نیروها (امیرالامرا) کاملا حذف شد. با حذف این دو مقام مهم که در دست قزلباشان بود، واضح بود که دیگر سازمانهای اداری بر قدرتشان افزوده می‌شود. وزیر توانست حدود بسیاری از این وظایف را برعهده بگیرد. قوللر آقاسی یا فرمانده لشکر غلامان و تفنگچی آقاسی یا فرمانده تفتنگداران بوجود آمد ولی به هر حال هیچ کس امیرالامرا نشد و بعدها لقب سپهسالار که از قدیم در ایران مرسوم بود، باز هویدا شد. باید توجه داشت که قزلباشان کاملا از صحنه خارج نشدند ولی شاه از تکیه بر آنها کاست<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۹</ref> در عین حال شاه به سرداران خود بسیار اهمیت می‌داد. فرهاد بیگ، الله وردیخان و فرزندش امام قلی خان و نیز قرچقای خان همگی از غلامان خاص بودند و براثر جان بازی و وفاداری به برترین مقام‌ها رسیدند. گرچه فرهاد بیگ به علت شکست نظامی بدستور شاه به قتل رسید ولی سرداران دیگر آنچنان مورد توجه شاه بودند که حتی شاه خود قرچقای خان را پس از پیروزی بر عثمانیها به مرکب خویش نشاند و پیاده به دنبالش روان گشت.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران ص۳۷۶ به نقل از سفرنامه آدام اولئاریوس، کتاب ششم، ج۱، ص۲۶۴</ref>
 
در مجموع آنچه که توانست یکپارچگی سپاه را بدست بیاورد، مذهب تشیع و اطاعت و ارادت خاص به شاه به عنوان "مرشد کامل" بود. حکومت صفویه یک حکومت شیعه محسوب می‌شد که تبلیغات شیعی بسیار گسترده داشت. مردم شیعه ایران به نجف و کربلا که دردست عثمانی‌ها بود، می‌رفتند؛ ولی عثمانی‌ها در آنجا ضد صفویه تبلیغات می‌کردند. بعدها رفتن به عراق عرب ممنوع شد و برای تثبیت این امر حتی خود شاه پیاده به مشهد می‌رفت، کاروانسراهای متعددی در راه مشهد ساخت و کارهای بسیاری در این جهت انجام داد.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۲</ref>
==نبردها==
===نبرد با ازبکان===
خراسان یکی از نقاط مهم ایران بود که همانگونه که از معنایش برمی‌آید، خورشید آسان و زودتر ظهور می‌کند و مدفن امام هشتم شیعیان نیز محسوب می‌شود. این منطقه از دیر باز بدست ازبکان مورد تاخت و تاز قرار می‌گرفت که در دوران آشوب، ازبکان برخی از شهرها مانند هرات و مشهد را تصاحب کرده بودند. ازبکان از جمله سنی‌های متعصبی بودند که رابطه خوبی با عثمانیها داشتند ولی دشمنی سختی با شیعیان داشتند. حمله ازبکان آنقدر گسترش یافته بود که در سال ۱۰۰۵ ه‍.ق از راه کویر عازم یزد شدند که علیقلی خان قورچی ترکش حاکم یزد توانست آنها را شکست داده و منهزم کند.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۶</ref>


ازبکان سرانجام دست به حمله وسیع زدند و به خراسان هجوم بردند. در مشهد به قتل و غارت وسیعی دست زدند. هرکس از مردان را که می‌دیدند، به قتل می‌رساندند و زنان را به اسیری به ماوراءالنهر می‌بردند. مردم زیادی به حرم امام رضا علیه‌السلام پناه بردند که خود عبدالمومن خان ازبک سرکرده ازبکان، وارد حرم شد و همه را از دم تیغ گذراند. اموال و کتابخانه حرم مطهر به تاراج رفت و فقط برخی از مردم توانستند مخفی شده و جان خود را نجات دهند.
در سال ۱۰۱۰ ه‍.ق شاه عباس پس از ایجاد آرامش داخلی و نیز اینکه توانسته بود رقیب شرقی خود را از کشور بیرون براند، متوجه رقیب غربی خود شد. شاه عباس خود توجه زیادی به این امر داشت. کشور شاهنشاهی ایران نسبت به امپراتوری وسیع [[عثمانیان|عثمانی]] امکانات و نفرات کمتری داشت ولی در عوض سپاه دائمی که تشکیل داده بود و مرکب از قزلباشان و غلامان و تاجیک‌ها بودند، بسیار وفادار و زیر نظر خود شاه کار می‌کردند. کارت رایت درباره سربازان شاه می‌نویسد:
:::::و اما سربازان وی اکثرا افرادی هستند به غایت دلیر و اصیل و از هر حیث به مراتب برتر از لشکریان عثمانی. سوار نظام عثمانی از لحاظ تجهیزات به هیچ وجه طرف قیاس با سربازان زبده ایرانی نیست... بدین سان اکنون سرباز ایرانی از هر لجاظ می‌تواند در برابر سرباز ترک پایداری ورزد و ارتش ایران از لحاظ نفرات و توپ خانه و سایر ادوات جنگی به پایه‌ای رسیده است که قدرت دارد بر عثمانی ضربات جان کاهی وارد کند.<ref>جان کارت رایت، سفرنامه، ج۱، ص۷۳۹</ref>


تا سه روز قتل و غارت بود و در روز چهارم به اشخاصی که مخفی شده بودند، اجازه دادند تا به جای جانشان، اموالشان را بدهند و هرکسی که چیزی نمی‌داد، باید زن یا فرزندانش را به غلامی به ازبکان می‌داد.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص ۴۱۳</ref> از طرفی جنازه شاه تهماسب را از قبر بیرون کرده بودند تا به نوعی شاه ایران را خوار کنند و این جریان انعکاس بدی برای کل خاندان صفویه داشت. در این سال دوستم بهادر اعلام کرد که قبر شاه فقید در مکانی دیگر بوده و جسدی را که مدعی شد برای شاه تهماسب است، را برای شاه عباس آورد که این به نوعی برگردان آب رفته به جوی برای شاه عباس محسوب می‌شد. به همین جهت شاه اعلام کرد که آن جسدی که ازبکان به آن اهانت کرده‌اند، جسد شاه تهماسب نبوده و به این جهت با تبلیغات زیاد آن را به خاک سپرد که به نوعی پیروزی روانی بزرگی علیه ازبکان محسوب شد.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۷ و زندگی شاه عباس، ص۱۰۸- ۱۰۹</ref> به هرحال خبر هجوم ازبکان و گرفتن دیگر نقاط خراسان به گونه‌ای وحشتناک بود که حتی خود شاه از قزوین به سمت تهران رفت و در حرم شاه عبدالعظیم در ری بود که خبر بازگشت عبدالمومن خان به ماوراءالنهر را شنید و به قزوین بازگشت.<ref>تاریخ عالم آرای عباسی، ج۲، ص۴۱۴</ref>
بر همین مبنا بود که شاه پس از برقراری آرامش در تمامی کشور، فکر حمله به عثمانی را عملی کرد. شاه عباس به بهانه رفتن به [[مازندران]] حرکت کرد ولی مسیر خود را به سمت [[تبریز]] کج کرد و با توجه به استقبال مردم، آنجا را به آسانی فتح کرد. فتح تبریز روحیه سپاه را بسیار بالا برد. سپس متوجه [[ارمنستان]] شد و پس از شکست سردار عثمانی علی پاشا، آنجا را نیز گرفت و حتی توانست تا [[بغداد]] پیشروی کنند. سرانجام شکست دادن عثمانی‌ها در وان و بالاخره در جنگ صوفیان (نزدیکی تبریز) باعث خروج عثمانی‌ها شد.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۳</ref> البته نبرد با عثمانی‌ها همیشه و به طور پراکنده ادامه داشت و حتی زمانیکه شاه عباس از دنیا رفت، [[امام قلی خان]] مشغول محاصره [[بصره]] بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۲۲۰</ref> طبق نامه‌هایی که شاه عباس و اروپاییان با هم رد و بدل می‌کردند، قرار شده بود که آنها نیز به عثمانی حمله کنند؛ ولی خلف وعده آنها و عدم همکاری با شاه عباس، باعث خشم شاه شد. البته نامه محرمانه پادری پل سیمون در رمضان ۱۰۱۶ ه‍.ق علت این امر را روشن‌تر می‌کند:
:::::قدرت شاه ایران به درجه‌ای رسیده است که چون دوسال قبل (۱۰۱۴ه‍.ق) بر دژهای عثمانی در نزدیکی تبریز هجوم برد، سرداران ترک به قدری از او هراسان بودند که حتی یک سرباز برای مقابله با وی نفرستادند. اکنون متصرفات وی به مراتب زیادتر از سرزمین‌هایی است که نیاکانش از کف داده بودند...اگر این شاه نیرومند به دریای مدیترانه یا [[قسطنطنیه]] نزدیک شود ممکن است وجودش برای کلیسای مقدس ما در حکم تازیانه ثانوی خدا باشد.<ref>مورخان غربی، به آتیلا سلطان قوم هون که به روم حمله کرد، لقب تازیانه خدا دادند. طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۴ و ۳۷۵</ref>


پس از اتمام هرج و مرج داخلی، شاه جوان به فکر خراسان افتاد. او لشکری به سوی مهمترین شهر خراسان- هرات- فرستاد. خودش نیز به ظاهر جهت دفع عثمانیها به غرب رفت ولی سریعا بازگشت و ازبکان را که از هرات خارج شده بودند و همواره سیاست تخریب و فرار را پیش روی می‌گرفتند، در فضای باز به دام انداخت و در جنگی سخت در سال ۱۰۰۷ ه‍.ق بر آنان پیروز شد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۲</ref> شاه وارد هرات، شهری که سالهای کودکی‌اش را در آن گذرانده بود، شد. مردم که مدت ده سال فکر می‌کردند که صفویه آنها را فراموش کرده است، به پیشواز شاه آمدند و بر زمین بوسه می‌زدند.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۳</ref> شاه پس از تحمیل قراردادی با ازبکان بازگشت.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۲</ref> نکته مهم شکست نیروهای تحت امر فرهاد خان، فرماندهی کل سپاه که پیشاپیش سپاه در جنگ می‌رزمید بود، و شاه شخصا با کمک الله وردی خان و غلامان بود که توانست پیروزی را به سپاه برگرداند. پس از پیروزی شاه دستور اعدام فرهاد خان – دومین فرد مملکت- را داد و نشان داد که ملاک برای او سرسپردگی به شاه است نه چیز دیگر. با این جریان قزلباشان دیگر خیال کوچکترین تمردی را از ذهنشان خارج کردند و حتی برادر فرهاد خان گفت: «چرا اعلیحضرت به من که غلام و بنده شاه هستم، این ماموریت(اعدام فرهاد خان) را ارجاع نفرمود؟».<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۲۴</ref> البته به نظر نمی‌رسد که فرهاد خان تمردی کرده باشد ولی نتیجه شکست آن هم در جنگی سرنوشت ساز برای شاه بسیار دردمندانه بود که او را مجبور کرد حکم اعدام فرهاد خان را بدهد.
در سال ۱۰۲۶ ه‍.ق سلطان احمد اول عثمانی، سردار خود خلیل پاشا را با لشکر ۳۰۰ هزار نفری به سمت ایران فرستاد. قرچقای خان سردار معروف شاه عباس، مجبور شد سیاست تخریب و فرار را در تبریز اجرا کند. این امر که در زمان [[شاه تهماسب اول صفوی|شاه تهماسب]] جواب داده بود، باعث می‌شد که عثمانی‌ها به آذوقه دسترسی نداشته باشند. قرچقای خان شهر نیم سوخته تبریز را رها کرده و به [[اردبیل]] برگشت. در اردبیل قرار بود که دوباره شهر را بسوزاند که علی بیگ نامی که در اردوی خلیل پاشا بود، خبر هجوم سری عثمانی‌ها را به قرچقای خان رساند. قرچقای خان توانست با انجام یک سری عملیات عثمانی‌ها را شکست داده و فتح بزرگی را به ارمغان آورد.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۵-۳۷۷</ref>


===نبرد با عثمانی‌ها===
==اقدامات مهم شاه عباس==
در سال ۹۹۹ ه‍.ق شاه عباس مجبور شده بود که اراضی وسیعی از سرزمین ایران را به موجب قراداد صلح استانبول واگذار کند تا ناچار نباشد که در دو جبهه بجنگد و حتی شاه عباس را متعهد کردند که شرایط واگذاری اراضی ایران را رسما بپذیرد و حتی متعهد شد که دیگر رسما به لعن خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) پایان دهد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۸۴</ref> پس از این قرارداد که در سال سوم پادشاهیش آن را امضاء کرد، شاه عباس توانست دوازده سال خیال خود را از سمت غرب راحت کند و به فکر مشکلات دیگرش بیافتد. این قرارداد تحمیلی کمک بسیار خوبی به محکم کردن پایه‌های حکومت به شاه داد.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۲</ref>
===تشکیل سپاه جدید===
از مهم‌ترین اقدامات شاه عباس، جایگزین کردن سپاهیانی بجای برخی از نیروهای [[قزلباش|قزلباشِ]] متمرد بود. به همین جهت شاه عباس از نیروهای چرکس، گرجیان و ارامنۀ مسلمان شده که در زمان [[شاه تهماسب اول صفوی|شاه تهماسب]] به عنوان غلامان شاه وارد سپاه شده بودند، استفاده کرد.<ref>ایران عصر صفوی، ص۷۶</ref>


در سال ۱۰۱۰ ه‍.ق شاه عباس پس از ایجاد آرامش داخلی و نیز اینکه توانسته بود رقیب شرقی خود را از کشور بیرون براند، متوجه رقیب غربی خود شد. شاه عباس خود توجه زیادی به این امر داشت. کشور شاهنشاهی ایران نسبت به امپراتوری وسیع عثمانی امکانات و نفرات کمتری داشت ولی در عوض سپاه دائمی که تشکیل داده بود و مرکب از قزلباشان و غلامان و تاجیک‌ها بودند، بسیار وفادار و زیر نظر خود شاه کار می‌کردند. کارت رایت درباره سربازان شاه می‌نویسد:
در زمانیکه بسیاری از امرای قزلباش بدنبال کسب قدرت بیشتر بودند و شاه به تاجیک‌ها نیز توجه زیادی نداشت، شاه نو غلامانی را وارد سپاهیان کرد که تازه مسلمان شده بودند ولی اعتقادات کاملی مانند قزلباشان به خاندان [[صفویان|صفوی]] و [[تشیع]] نداشتند، اما در عوض مطیع کامل شاه بودند که این خود یک امتیاز مثبت محسوب می‌شد. البته با قدرت گرفتن همین غلامان، می‌بینیم که آنها نیز وارد معرکه قدرت طلبی شده و در مواقعی مانند توطئه شورش پسر شاه، نقش اساسی را ایفا کردند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۷ و ۸۹</ref>


و اما سربازان وی اکثرا افرادی هستند به غایت دلیر و اصیل و از هر حیث به مراتب برتر از لشکریان عثمانی. سوار نظام عثمانی از لحاظ تجهیزات به هیچ وجه طرف قیاس با سربازان زبده ایرانی نیست... بدین سان اکنون سرباز ایرانی از هر لجاظ می‌تواند در برابر سرباز ترک پایداری ورزد و ارتش ایران از لحاظ نفرات و توپ خانه و سایر ادوات جنگی به پایه‌ای رسیده است که قدرت دارد بر عثمانی ضربات جان کاهی وارد کند.<ref>جان کارت رایت، سفرنامه، ج۱، ص۷۳۹</ref>
شاه توانست یک ارتش دایمی در حدود چهل هزار نفره را همیشه در اختیار داشته باشد که این در طی لشکرکشی‌ها و جنگ‌های شاه، نقش اساسی را در پیروزی‌های در پیش روی شاه، داشت.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۰۴</ref> شاه عباس با تبدیل املاک ممالک که در اختیار یک فرمانده بود به املاک خالصه شاه مشکل مخارج این ارتش را رفع کرد. البته این عمل در طولانی مدت خود یکی از علل ضعف و حتی (بنظر برخی از مورخین) از عوامل سقوط صفویه به شمار می‌آید. زیرا صاحبان ولایات به ظلم به مردم روی آوردند و خصوصا در نواحی مرزی از نظر نظامی سلسله صفویه را تضعیف کردند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۷۷</ref>


بر همین مبنا بود که شاه پس از برقراری آرامش در تمامی کشور، فکر حمله به عثمانی را عملی کرد:
تشکیل سپاه دائمی توانست قدرت را به ایران برگرداند. ارتش شاه بر مبنای سه عامل مهم تشکیل شد: انضباط، سرعت و قدرت آتش. امر اول با اقتدار شاه انجام پذیرفت. برای سرعت، شاه توجه زیادی به اسب و احداث شاه راه‌ها کرد و در اندک زمانی به مسیر مورد نظر می‌رفت. یکی از کارهای مهم دوران شاه عباس، وارد کردن توپخانه و سلاح آتش بار در جنگ بود. در اولین جنگ مهم صفویه با عثمانی‌ها در [[جنگ چالدران|چالدران]]، ایرانی‌ها علیرغم دلیری و شجاعت بسیار بخاطر نداشتن توپخانه و سلاح گرم شکست خوردند. ایرانیان سلاح گرم را به طور کامل وارد ارتش نکردند ولی این مهم توسط شاه عباس انجام شد و توپ نیز وارد ارتش شد: حدود ۴۰۰ توپ به غنیمت گرفته شده از عثمانی‌ها وارد سپاه شد، برخی از اسرای عثمانی نیز در این امر کمک کردند. شاه از وجود برادران شرلی نیز استفاده کرد و در مجموع توانست ساخت سلاح را در [[اصفهان]] راه‌اندازی کند. برای نخستین بار سپاه از سه قسمت اصلی پیاده نظام، سواره نظام و توپ خانه تشکیل شد و فرماندهانشان مهمترین افراد سپاه شدند.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۱-۳۷۳</ref>


شاه عباس به بهانه رفتن به مازندران حرکت کرد ولی مسیر خود را به سمت تبریز کج کرد و با توجه به استقبال مردم، آنجا را به آسانی فتح کرد. فتح تبریز روحیه سپاه را بسیار بالا برد. سپس متوجه ارمنستان شد و پس از شکست سردار عثمانی علی پاشا، آنجا را نیز گرفت و حتی توانست تا بغداد پیشروی کنند. سرانجام شکست دادن عثمانیها در وان و بالاخره در جنگ صوفیان (نزدیکی تبریز) باعث خروج عثمانیها شد.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۳</ref> البته نبرد با عثمانیها همیشه و به طور پراکنده ادامه داشت و حتی زمانیکه شاه عباس از دنیا رفت، امام قلی خان مشغول محاصره بصره بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۲۲۰</ref> طبق نامه‌هایی که شاه عباس و اروپاییان با هم رد و بدل می‌کردند، قرار شده بود که آنها نیز به عثمانی حمله کنند ولی خلف وعده آنها و عدم همکاری با شاه عباس، باعث خشم شاه شد. البته نامه محرمانه پادری پل سیمون در رمضان ۱۰۱۶ ه‍.ق (که ابولقاسم طاهری نویسندۀ سخت کوش ایرانی از لابلای کتابخانه‌ها و اسناد انگلیس و نیز اروپا بدست آورده)، علت این امر را روشن‌تر می‌کند:
ایران دوران شاه عباس برخلاف دوران شاهان سلف صفوی که نظام ملوک الطوایفی و تحت نظام فئودالی بود، به ایرانی تحت نظر حکومت مرکزی تبدیل شد که این را می‌توان با سیاست یکپارچگی و اطاعت مرکزی دوران [[ساسانیان]] برپایه مذهب مقایسه کرد. برای تسریع این امر، شاه عباس در نوروز ۱۰۰۷ ه‍.ق با برگزاری جشن باشکوهی، پایتخت را از [[قزوین]] به [[اصفهان]] انتقال داد<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۱۶</ref> تا بتواند در مرکز ایران بهتر حکمرانی کند و در عین حالی که به ازبکان و عثمانی‌ها نظارت داشته باشد، به داد وستد از طریق [[خلیج فارس]] اشراف بیشتری داشته باشد. البته سردی هوای قزوین، وجود عده‌ای از [[اهل تسنن]] در این شهر و حتی [[فرقه نقطویه]] که بنا به نقل اسکندر بیک منشی خود شاه آنها را پس از تلاش زیاد قلع و قمع کرد<ref>اسکندر بیک، عالم آرای عباسی، ج۲، ص۷۴۴-۷۵۰</ref> و هجوم ازبکان، در انتقال پایتخت بی‌تاثیر نبود.


قدرت شاه ایران به درجه‌ای رسیده است که چون دوسال قبل (۱۰۱۴ه‍.ق) بر دژهای عثمانی در نزدیکی تبریز هجوم برد، سرداران ترک به قدری از او هراسان بودند که حتی یک سرباز برای مقابله با وی نفرستادند. اکنون متصرفات وی به مراتب زیادتر از سرزمین‌هایی است که نیاکانش از کف داده بودند...اگر این شاه نیرومند به دریای مدیترانه یا قسطنطنیه نزدیک شود ممکن است وجودش برای کلیسای مقدس ما در حکم تازیانه ثانوی خدا باشد.<ref>مورخان غربی، به آتیلا سلطان قوم هون که به روم حمله کرد، لقب تازیانه خدا دادند. طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۴ و ۳۷۵</ref>
===تغییر در مناصب مهم حکومتی===
پس از بروز مشکلات زیاد که خصوصا سپاهیان قزلباش عامل آن بودند، مقام مهم وکیل نفس نفیس همایونی و فرماندهی کل نیروها (امیر الامرا) کاملا حذف شد. با حذف این دو مقام مهم که در دست قزلباشان بود، واضح بود که دیگر سازمان‌های اداری بر قدرتشان افزوده می‌شود. وزیر توانست حدود بسیاری از این وظایف را برعهده بگیرد. قوللر آقاسی یا فرمانده لشکر غلامان و تفنگچی آقاسی یا فرمانده تفتنگداران بوجود آمد. قزلباشان گرچه کاملا از صحنه خارج نشدند، ولی شاه از تکیه بر آنها کاست<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۹</ref> در عین حال شاه به سرداران خود بسیار اهمیت می‌داد. فرهاد بیگ، [[الله وردی خان|الله وردیخان]] و فرزندش [[امام قلی خان]] و نیز قرچقای خان همگی از غلامان خاص بودند و براثر جانبازی و وفاداری به مقامات بالایی رسیدند. گرچه فرهاد بیگ به علت شکست نظامی بدستور شاه به قتل رسید، ولی سرداران دیگر آنچنان مورد توجه شاه بودند که حتی شاه خود قرچقای خان را پس از پیروزی بر عثمانی‌ها به مرکب خویش نشاند و پیاده به دنبالش روان گشت.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران ص۳۷۶ به نقل از سفرنامه آدام اولئاریوس، کتاب ششم، ج۱، ص۲۶۴</ref>


در سال ۱۰۲۶ ه‍.ق سلطان احمد اول عثمانی، سردار خود خلیل پاشا را با لشکر ۳۰۰ هزار نفری به سمت ایران فرستاد. قرچقای خان سردار معروف شاه، مجبور شد سیاست تخریب و فرار را در تبریز اجرا کند. این امر که در زمان شاه تهماسب جواب داده بود، باعث می‌شد که عثمانیها به آذوقه دسترسی نداشته باشند. قرچقای خان شهر نیم سوخته تبریز را رها کرده و به اردبیل برگشت. در اردبیل قرار بود که دوباره شهر را بسوزاند که علی بیگ نامی که در اردوی خلیل پاشا بود، خبر هجوم سری عثمانیها را به قرچقای خان رساند. قرچقای خان توانست با انجام یک سری عملیات عثمانیها را شکست داده و فتح بزرگی را به ارمغان آورد.<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۷۵-۳۷۷</ref>
در مجموع آنچه که توانست یکپارچگی سپاه را بدست بیاورد، [[مذهب تشیع]] و اطاعت و ارادت خاص به شاه به عنوان "[[مرشد کامل]]" بود. حکومت صفویه یک حکومت شیعه محسوب می‌شد که تبلیغات شیعی بسیار گسترده داشت. مردم شیعه ایران به [[نجف]] و [[کربلا]] که دردست عثمانی‌ها بود، می‌رفتند؛ ولی عثمانی‌ها در آنجا ضد صفویه تبلیغات می‌کردند. بعدها رفتن به [[عراق]] عرب ممنوع شد و برای تثبیت این امر حتی خود شاه پیاده به [[مشهد]] می‌رفت، کاروانسراهای متعددی در راه مشهد ساخت و کارهای بسیاری در این جهت انجام داد.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۲</ref>


==اقدامات مهم==
===گسترش و حمایت از مذهب تشیع===
===گسترش و حمایت از مذهب تشیع===
دوران اولیه صفویه بیشتر تکیه بر بخش نظامی بود و شاه عباس نیز بر بخش نظامی بیشتر توجه داشت تا اداری و مذهبی. بسیاری از امور شرعی حتی در ظاهر رعایت نمی‌شد. مثلا دلاواله در سفرنامه خود دررابطه با مجلس شراب شاه، مطالبی نوشته است. به هر حال شراب خواری تا سال ۱۰۲۹ه‍.ق علنی بود و در آن سال شاه طی حکمی شراب خواری علنی را غدغن کرد. البته این حکم فقط یک سال دوام داشت و سال بعد منقضی شد. شاه عباس حتی به یک طبیب دستور نگارش رساله‌ای در رابطه با منافع و مضرات شراب داد که این کتاب در آخرین سال عمرش به نام جام جهان نمای عباسی نگاشته شد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین،فرهنگ و سیاست، ص۳۸۱ و ۳۸۲</ref>
دوران اولیه صفویه بیشتر تکیه بر بخش نظامی بود و شاه عباس نیز بر بخش نظامی بیشتر توجه داشت تا اداری و مذهبی. بسیاری از امور شرعی حتی در ظاهر رعایت نمی‌شد. مثلا دلاواله در سفرنامه خود دررابطه با مجلس شراب شاه، مطالبی نوشته است. به هر حال شرابخواری تا سال ۱۰۲۹ه‍.ق علنی بود و در آن سال شاه طی حکمی شرابخواری علنی را قدغن کرد. البته این حکم فقط یک سال دوام داشت و سال بعد منقضی شد. شاه عباس حتی به یک طبیب دستور نگارش رساله‌ای در رابطه با منافع و مضرات شراب داد که این کتاب در آخرین سال عمرش به نام جام جهان نمای عباسی نگاشته شد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین،فرهنگ و سیاست، ص۳۸۱ و ۳۸۲</ref>


بنای صفویه بر پایه مذهب تشیع بسته شده بود و تاجیک‌ها و ترکانی که به شاهان اولیه صفوی کمک کردند، برپایه حمایت آنها از مذهب تشیع بود و در عوض صفویه بیشترین خدمت را به گسترش و تبلیغ این مذهب در ایران انجام دادند. آیه الله خامنه‌ای رهبر کنونی ایران، درباره صفویه می‌فرماید: «این جانب بر خلاف کسانی که صفویه را در چشم‌ها ضد ارزش کردند، تاکید می‌کنم که صفویه بزرگ‌ترین حق را به دانش فقاهت و کلام شیعی دارند، زیرا آنها بودند که راه را باز کردند و علمای شیعه را در این سطح پرورش دادند»<ref>روزنامه همشهری، ش ۹۹۸، پنج شنبه ۳۱ خرداد۱۳۷۵</ref>
بنای صفویه بر پایه مذهب تشیع بسته شده بود و تاجیک‌ها و ترکانی که به شاهان اولیه صفوی کمک کردند، برپایه حمایت آنها از مذهب تشیع بود و در عوض صفویه بیشترین خدمت را به گسترش و تبلیغ این مذهب در ایران انجام دادند. [[آیت الله خامنه ای]] درباره صفویه می‌گوید: «این جانب بر خلاف کسانی که صفویه را در چشم‌ها ضد ارزش کردند، تاکید می‌کنم که صفویه بزرگ‌ترین حق را به دانش [[فقه امامیه|فقاهت]] و [[کلام امامیه|کلام]] شیعی دارند، زیرا آنها بودند که راه را باز کردند و علمای شیعه را در این سطح پرورش دادند»<ref>روزنامه همشهری،ش ۹۹۸، پنج شنبه ۳۱ خرداد۱۳۷۵</ref>


والتر هینتس نیز معتقد است که ایران امروزی همان ایران صفوی است.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ص۱۵</ref>
به هرحال اساس و پایه صفویه بر مذهب تشیع بنا شده بود و رقیب اصلی آنها امپراتوری عثمانی [[سنی|سنی مذهب]] که مرزهای گسترده‌اش تا [[اروپا]] را شامل می‌شد، بر همین مبنا و بخاطر اینکه به نوعی خود را خلیفه مسلمین می‌دانست، طبعا با شیعیان دشمنی جدی داشتند که همواره به همین بهانه به ایران هجوم می‌آوردند و این دشمنی به حدی بود که رساله‌هایی در رد شیعیان و حتی مجوز قتل آنها در عثمانی به نگارش درآمد و اجر و ثواب قتل یک مسلمان شیعه ایرانی را بیشتر از کشتن هفتاد نفر از کفار به شمار می‌آوردند. در یک نمونه آن ذکر شده: «فمن قتل واحدا من هذه الطائفه الملعونه المشرکه فکانهما قتل و غزا سبعین نفرا من اهل دار الحرب» ترجمه: هر کسی که یک نفر از این طایفه ملعون مشرک را بکشد، مانند این است که هفتاد نفر از اهل جنگ را کشته باشد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین،فرهنگ و سیاست، ص۸۷</ref>


به هرحال اساس و پایه صفویه بر مذهب تشیع بنا شده بود و رقیب اصلی آنها امپراتوری عثمانی سنی مذهب که مرزهای گسترده‌اش تا اروپا را شامل می‌شد بر همین مبنا و بخاطر اینکه به نوعی خود را خلیفه مسلمین می‌دانست، طبعا با شیعیان دشمنی جدی داشتند که همواره به همین بهانه به ایران هجوم می‌آوردند و این دشمنی به حدی بود که رساله‌هایی در رد شیعیان و حتی مجوز قتل آنها در عثمانی به نگارش درآمد واجر و ثواب قتل یک مسلمان شیعه ایرانی رابیشتر از کشتن هفتاد نفر از کفار به شمار می‌آوردند. در یک نمونه آن ذکر شده: «فمن قتل واحدا من هذه الطائفه الملعونه المشرکه فکانهما قتل و غزا سبعین نفرا من اهل‌دار الحرب» ترجمه: هر کسی که یک نفر از این طایفه ملعون مشرک را بکشد، مانند این است که هفتاد نفر از اهل جنگ را کشته باشد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین،فرهنگ و سیاست، ص۸۷</ref>
این جریان همانگونه که اکنون نیز شاهد فتواهایی از این قبیل هستیم، باعث دادن مجوز قتل و غارت بسیاری از مردم ایران شد و به تبع آن شاه عباس می‌بایست از این بابت که مهمترین مشکل او به شمار می‌آمد و آن جنگ با عثمانی بود، مقابله کند.


این جریان همانگونه که اکنون نیز شاهد فتواهایی از این قبیل هستیم، باعث دادن مجوز قتل و غارت بسیاری از مردم ایران شد و به تبع آن شاه عباس می‌بایست از این بابت که مهمترین مشکل او به شمار می‌آمد و آن جنگ با عثمانی بود، مقابله کند.
شاه عباس مانند اکثر شاهان صفوی به علمای دین احترام می‌گذاشت. مناصب [[شیخ الاسلام]]، صدر، قاضی و ملاباشی از جمله مناصبی بود که علما توسط صفویه به آن منصوب می‌شدند.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ص۱۹۳</ref> علما نیز مردم را به دادن خراج، شرکت در جنگ و کمک به دولت در مواقع ضرورت تشویق می‌کردند، مانند رساله [[محقق کرکی]] در رابطه با حلیت اخذ خراج<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ص۱۶۵</ref> و کتب و رسالات زیادی در این باره. البته با بررسی کتب و رسالات چاپ شده از علمای مشهور دوران صفویه، می‌بینیم که نگارش این کتاب‌ها در دوران شاه عباس نسبت به دوران‌های دیگر صفویه، خصوصا اواخر صفویه بسیار کمتر است و شاه عباس چندان به شیخ الاسلام و صدر توجهی نداشت تا اینکه [[شیخ بهایی]] آمد و منصب شیخ الاسلامی را بالا برد. پس از او نیز [[میرداماد]] مرجع صدور فتوا به شمار می‌آمد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاستِ، ص۲۱۶-۲۱۷</ref>


شاه عباس مانند اکثر شاهان صفوی به علمای دین احترام می‌گذاشت. مناصب شیخ الاسلام، صدر، قاضی و ملاباشی از جمله مناصبی بود که علما توسط صفویه به آن منصوب می‌شدند.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ص۱۹۳</ref> علما نیز مردم را به دادن خراج، شرکت در جنگ و کمک به دولت در مواقع ضرورت تشویق می‌کردند، مانند رساله محقق کرکی در رابطه با حلیت اخذ خراج<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ص۱۶۵</ref> و کتب و رسالات زیادی در این باره. البته با بررسی کتب و رسالات چاپ شده از علمای مشهور دوران صفویه، می‌بینیم که نگارش این کتابها در دوران شاه عباس نسبت به دوران‌های دیگر صفویه، خصوصا اواخر صفویه بسیار کمتر است و شاه عباس چندان به شیخ الاسلام و صدر توجهی نداشت تا اینکه شیخ بهایی آمد و منصب شیخ الاسلامی را بالا برد.
شاه عباس مناصب مذهبی را بسیار پایین برد و نظارت و تعیین آن نیز با خودش بود. او حتی منصب قضاوت را خود تعیین می‌کرد. مثلا در فرمانی که خود جهت تعیین قاضی و پیشنمازی گیلان صادر کرد، نوشت:... (قاضی محمد) به درگاه جهان پناه آمده، التماس حکم تاکید در این بابت نموده...<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ص۲۰۹</ref> که نشان از تعیین و وابستگی شدید قاضی نسبت به شاه می‌باشد.


پس از او نیز میرداماد مرجع صدور فتوا به شمار می‌آمد.<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاستِ، ص۲۱۶-۲۱۷</ref> شاه عباس مناصب مذهبی را بسیار پایین برد و نظارت و تعیین آن نیز با خودش بود. او حتی منصب قضاوت را خود تعیین می‌کرد. مثلا در فرمانی که خود جهت تعیین قاضی و پیشنمازی گیلان صادر کرد، نوشت:... (قاضی محمد) به درگاه جهان پناه آمده، التماس حکم تاکید در این بابت نموده...<ref>جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ص۲۰۹</ref> که نشان از تعیین و وابستگی شدید قاضی نسبت به شاه می‌باشد.
===اقدامات عمرانی===
===اقدامات عمرانی===
با توجه به جاری بودن رود زیبا و پرآب زاینده رود، شاه به آباد کردن اصفهان پرداخت و عمارات مختلفی مانند نقش جهان و میدان شاه را ساخت و برای مسیرش به شکارگاه، خیابان زیبای چهارباغ که از چهار باغ کهن و زیبا می‌گذشت را بنا کرد. الله وردی خان، غلامی که به حکومت فارس رسیده بود، با پول شخصی‌اش پلی زیبا بر روی زاینده رود ساخت که دوسوی امتداد چهارباغ را به هم متصل می‌کرد که به سی و سه پل مشهور شد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> به هرحال اصفهان به قدری به عظمت و شکوه رسید که ویلفرد بلانت درباره‌اش می‌گوید: «اصفهان یاد بود شاه عباس است: ساختمان می‌خواهی تماشا کنی بیا اینجا».<ref>ایران عصر صفوی، ص۱۵۱ به نقل از کتاب Isfahan: pearl of pershia</ref> به هر حال شاه با اقتدار توانست آشوب داخل کشور را آرام کند به گونه‌ای که تمامی قزلباشان و حاکمان از او به شدت می‌ترسیدند و کافی بود که شاه در دربار لباس سرخ رنگ خود را که نشان عصبانیتش بود را بپوشد،<ref>زندگی شاه عباس، ص۲۰۱</ref> دیگر هیچ کدام از سران نمی‌دانستند که آیا از دربار زنده بیرون می‌روند یا خیر؟
با توجه به جاری بودن رود زیبا و پرآب زاینده رود، شاه به آباد کردن [[اصفهان]] پرداخت و عمارات مختلفی مانند نقش جهان و میدان شاه را ساخت و برای مسیرش به شکارگاه، خیابان زیبای چهارباغ که از چهار باغ کهن و زیبا می‌گذشت را بنا کرد. [[الله وردی خان]]، غلامی که به حکومت فارس رسیده بود، با پول شخصی‌اش پلی زیبا بر روی زاینده رود ساخت که دوسوی امتداد چهارباغ را به هم متصل می‌کرد که به سی و سه پل مشهور شد.<ref>زندگی شاه عباس، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> اصفهان به قدری به عظمت و شکوه رسید که ویلفرد بلانت درباره‌اش می‌گوید: «اصفهان یاد بود شاه عباس است: ساختمان می‌خواهی تماشا کنی بیا اینجا».<ref>ایران عصر صفوی، ص۱۵۱ به نقل از کتاب Isfahan: pearl of pershia</ref>
 
شاه عباس توانست آرامش و قدرت را به ایران بازگرداند. اما این آرامش بنا به انجام تغییرات عمده در امور سیاسی و اجتماعی ایران بود که رخ داده بود و باعث انعکاس تغییرات در ساختار اداری کشور شد.


===سپردن شاهزادگان به حرمسرا===
===سپردن شاهزادگان به حرمسرا===
گرچه شاه عباس توانست ایران را نجات دهد و از دست مشکلات داخلی و خارجی برهاند و نظم و نظامی بوجود بیاورد که جانشینان نالایقش تا یک قرن بعد به راحتی به حکومت ادامه دهند ولی برخی از کارهایش که بنا به مصالح آن زمان مقطعی و مجبوربه اجرای آن شد، از جمله عوامل سقوط صفویان به شمار می‌آید:
گرچه شاه عباس توانست ایران را نجات دهد و از دست مشکلات داخلی و خارجی برهاند و نظم و نظامی بوجود بیاورد که جانشینان نالایقش تا یک قرن بعد به راحتی به حکومت ادامه دهند، ولی برخی از کارهایش که بنا به مصالح آن زمان مقطعی و مجبور به اجرای آن شد، از جمله عوامل سقوط صفویان به شمار می‌آید:


«اگر یکصد پسر می‌داشتم حاضر بودم همه را بکشم تامگر بدون حریف فقط یک روز سلطنت کنم»<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۶۴ به نقل از کتاب کشیشان کرملی، ج۱، ص۲۸۸</ref>
«اگر یکصد پسر می‌داشتم حاضر بودم همه را بکشم تامگر بدون حریف فقط یک روز سلطنت کنم»<ref>طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص۳۶۴ به نقل از کتاب کشیشان کرملی، ج۱، ص۲۸۸</ref>
خط ۹۲: خط ۷۶:
شاهزادگان و فرزندان پسر شاه عباس، تحت سرپرستی امیر قزلباش در شهرهای مهم ایران به نوعی حکومت می‌کردند و شرایط شاهی را به نوعی سرمشق می‌کردند. شاه هنگام تولد فرزندانش جشن عمومی اعلام می‌کرد، وقتی در سال ۱۰۰۶ ه‍.ق محمد میرزا، فرزند شاه بدنیا آمد، شاه آنچنان خوشحال شد که چند روز نقاره شادیانه به نوازش درآوردند و مدتی در میدان سعادت آباد چوگان بازی به راه بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۸</ref>
شاهزادگان و فرزندان پسر شاه عباس، تحت سرپرستی امیر قزلباش در شهرهای مهم ایران به نوعی حکومت می‌کردند و شرایط شاهی را به نوعی سرمشق می‌کردند. شاه هنگام تولد فرزندانش جشن عمومی اعلام می‌کرد، وقتی در سال ۱۰۰۶ ه‍.ق محمد میرزا، فرزند شاه بدنیا آمد، شاه آنچنان خوشحال شد که چند روز نقاره شادیانه به نوازش درآوردند و مدتی در میدان سعادت آباد چوگان بازی به راه بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۸</ref>


شاه به ظاهر به فرزندانش علاقه زیادی داشت تا اینکه قیم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه‍.ق در مشهد شورش کرد. بااینکه این شورش سرکوب شد ولی خاطره کودتا علیه پدرش برای شاه عباس تداعی شد. محمد میرزا و اسماعیل میرزا - سومین و چهارمین فرزندان شاه – در خردسالی از دنیا رفتند ولی شرایط برای سه پسر دیگر شاه به گونۀ دیگری رقم خورد: وقتی در سال ۱۰۲۳ ه‍.ق سران چرکس مورد سوء ظن همین جریان برای پسر ارشدش (محمد باقر) قرار گرفتند، به زودی همه از تیغ گذرانده شده وعلاوه برآن نیز محمد باقر به ظاهر بیگناه که خود جریان شورش امیران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه‍.ق به قتل رسید. شش سال بعد سومین پسر شاه، که همنام محمد خدابنده بود، نیز در هنگام بیماری شدید پدر، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمایت کرد که سرنوشت او نیز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه‍.ق تنها دوسال مانده به فوت شاه، پنجمین پسر شاه - امام قلی میرزا- در حالیکه بیش از بیست و دوسال از عمرش نمی‌گذشت،<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص ۱۵۳</ref> نیز سرنوشت مشابهی یافت. دیگر شاه پسری که شرایط پادشاهی داشته باشد، دراختیار نداشت و فرزندان شاهزادگان نیز به خاطر عدم شورش احتمالی در دربار و با ناز و عشوه بزرگ شدند تا فکر شورش نیز به ذهنشان خطور نکند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۹۱ و ۹۲</ref> بدین ترتیب شاهزادگان کنونی و شاهان آتی اکثرا افرادی بودند که در دربار و بدون داشتن درک صحیحی از حکمرانی رشد کردند و نگه داری شاهزادگان پس از آن نیز به همین شیوه ادامه یافت تا آنکه شاهانی برروی کار آمدند که نه تنها نشانی از شاهان بزرگ صفوی نداشتند بلکه اکثرا به دنبال کارهای بیهوده و لهو و لعب بودند.
شاه به ظاهر به فرزندانش علاقه زیادی داشت تا اینکه قیم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه‍.ق در مشهد شورش کرد. بااینکه این شورش سرکوب شد ولی خاطره کودتا علیه پدرش برای شاه عباس تداعی شد. محمد میرزا و اسماعیل میرزا - سومین و چهارمین فرزندان شاه – در خردسالی از دنیا رفتند ولی شرایط برای سه پسر دیگر شاه به گونۀ دیگری رقم خورد: وقتی در سال ۱۰۲۳ ه‍.ق سران چرکس مورد سوء ظن همین جریان برای پسر ارشدش (محمد باقر) قرار گرفتند، به زودی همه از تیغ گذرانده شده وعلاوه برآن نیز محمد باقر به ظاهر بیگناه که خود جریان شورش امیران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه‍.ق به قتل رسید. شش سال بعد سومین پسر شاه، که همنام محمد خدابنده بود، نیز در هنگام بیماری شدید پدر، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمایت کرد که سرنوشت او نیز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه‍.ق تنها دوسال مانده به فوت شاه، پنجمین پسر شاه - امام قلی میرزا- در حالیکه بیش از بیست و دوسال از عمرش نمی‌گذشت،<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۵۳</ref> نیز سرنوشت مشابهی یافت. دیگر شاه پسری که شرایط پادشاهی داشته باشد، دراختیار نداشت و فرزندان شاهزادگان نیز به خاطر عدم شورش احتمالی در دربار و با ناز و عشوه بزرگ شدند تا فکر شورش نیز به ذهنشان خطور نکند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۹۱ و ۹۲</ref> بدین ترتیب شاهزادگان کنونی و شاهان آتی اکثرا افرادی بودند که در دربار و بدون داشتن درک صحیحی از حکمرانی رشد کردند و نگه داری شاهزادگان پس از آن نیز به همین شیوه ادامه یافت تا آنکه شاهانی برروی کار آمدند که نه تنها نشانی از شاهان بزرگ صفوی نداشتند بلکه اکثرا به دنبال کارهای بیهوده و لهو و لعب بودند.
 
پسران دخترهای شاه عباس نیز عاقبتی بهتر از پسران شاه و دایی‌هایشان نداشتند و اکثر نوه‌های دختری شاه نیز توسط پسر داییشان شاه صفی، شاه بعدی و نوه شاه عباس کور شدند و حتی امام قلی میرزا نیز که پس از مرگ شاه عباس، مشخص شد کمی بینایی دارد، به طور کامل کور شد تا دیگر فکر حکومت به چشمانش رسوخ نکند.<ref>اسکندر بیک، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، ص۸</ref>
 
===آوردن نیروی بیگانه سوم به جای قزلباشان===
شاه مجبور بدین کار بود. در زمانیکه بسیاری از امرای قزلباش بدنبال کسب قدرت بیشتر بودند و شاه به تاجیک‌ها نیز توجه زیادی نداشت، شاه نو غلامانی را وارد سپاهیان کرد که تازه مسلمان شده بودند ولی اعتقادات کاملی مانند قزلباشان به خاندان صفوی و تشیع نداشتند، اما در عوض مطیع کامل شاه بودند که این خود یک امتیاز مثبت محسوب می‌شد.


این نو مسلمانان مانند دیگر قزلباشان و مسلمانان، عقیده راسخی به مذهب تشیع و قلمرو اسلامی نداشتند و بعد از مدتی آن عقیده مورد نیاز را در مواقع ضروری از خود نشان ندادند. البته با قدرت گرفتن همین غلامان، می‌بینیم که آنها نیز وارد معرکه قدرت طلبی شده و در مواقعی مانند توطئه شورش پسر شاه، نقش اساسی را ایفا کردند.<ref>ایران عصر صفوی، ص۸۷ و ۸۹</ref>
پسران دخترهای شاه عباس نیز عاقبتی بهتر از پسران شاه و دایی‌هایشان نداشتند و اکثر نوه‌های دختری شاه نیز توسط پسر داییشان [[شاه صفی]]، شاه بعدی و نوه شاه عباس کور شدند و حتی امام قلی میرزا نیز که پس از مرگ شاه عباس، مشخص شد کمی بینایی دارد، به طور کامل کور شد تا دیگر فکر حکومت به چشمانش رسوخ نکند.<ref>اسکندر بیک، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، ص۸</ref>


===تبدیل املاک ممالیک به املاک خالصه (شاه)===
===تبدیل املاک ممالیک به املاک خالصه (شاه)===
پادشاهان ایران زمین از دیر باز برای دادن پاداش و یا حقوق به فرماندهان سپاهیانشان به جای پول و طلا، املاک وسیعی را در اختیارشان می‌دادند و در برخی موارد حتی این برای فرزندانشان به ارث می‌رسید. املاک وسیع و حاصلخیزی بدین ترتیب بدست امرا و یا کسانی می‌افتاد که بعد از انجام دادن خدمت به وجود آنان نیازی نبود و یا دیگر حتی از دنیا رفته بودند ولی ورثه از این املاک حاصلخیز استفاده می‌کردند. مثلا خود شاه عباس در اوایل حکومتش، لاریجان را به تیول حکام قزلباش قرار داده بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۹</ref> شاه عباس پس از چند سال متوجه این موضوع شد و به همین منظور برای در اختیار گرفتن این املاک، طرح تبدیل املاک ممالیک (که به طیول به امرا داده می‌شد) را به املاکی که در اختیار شخص شاه باشد، آغاز کرد. این طرح هوشمندانه باعث شد که شاه عواید بسیار زیادی را حاصل کند و بتواند حتی مخارج سپاه دائمیش را از همین اراضی بپردازد و به نوعی خود شخصا وارد قضیه شد و دیگر سپاهیان به جای اتکا به فرماندهانشان که از آنان حقوق می‌گرفتند و به نوعی جیره خوار فرماندهشان می‌شدند، مستقیما حقوق بگیر حکومت شدند و خود باعث از بین رفتن بسیاری از شورش‌هایی شد که در سراسر ایران رخ می‌داد.
پادشاهان ایران زمین از دیر باز برای دادن پاداش و یا حقوق به فرماندهان سپاهیانشان به جای پول و طلا، املاک وسیعی را در اختیارشان می‌دادند و در برخی موارد حتی این برای فرزندانشان به ارث می‌رسید. املاک وسیع و حاصلخیزی بدین ترتیب بدست امرا و یا کسانی می‌افتاد که بعد از انجام دادن خدمت به وجود آنان نیازی نبود و یا دیگر حتی از دنیا رفته بودند. ولی ورثه از این املاک حاصلخیز استفاده می‌کردند. مثلا خود شاه عباس در اوایل حکومتش، لاریجان را به تیول حکام قزلباش قرار داده بود.<ref>تاریخ جهان آرای عباسی، ص۱۳۹</ref> شاه عباس پس از چند سال متوجه این موضوع شد و به همین منظور برای در اختیار گرفتن این املاک، طرح تبدیل املاک ممالیک (که به طیول به امرا داده می‌شد) را به املاکی که در اختیار شخص شاه باشد، آغاز کرد. این طرح هوشمندانه باعث شد که شاه عواید بسیار زیادی را حاصل کند و بتواند حتی مخارج سپاه دائمیش را از همین اراضی بپردازد و به نوعی خود شخصا وارد قضیه شد و دیگر سپاهیان به جای اتکا به فرماندهانشان که از آنان حقوق می‌گرفتند و به نوعی جیره خوار فرماندهشان می‌شدند، مستقیما حقوق بگیر حکومت شدند و خود باعث از بین رفتن بسیاری از شورش‌هایی شد که در سراسر ایران رخ می‌داد.


به هر حال شاه عباس با تکیه بر تلاش و همت بی‌وقفه خود و استفاده از امکانات وسیعی که در اختیار داشت، توانست آرامش و شکوه را به ایران بازگرداند به گونه‌ای که حتی در دوران آخرین شاه صفویه، هیچیک از قدرت‌های آن زمان جرات حمله به کشوری را نداشتند که شاه آن به یک تلنگر بسیار کوچک مانند حمله چند افغان برای سقوط به آن وابسته بود.
به هر حال شاه عباس با تکیه بر تلاش و همت بی‌وقفه خود و استفاده از امکانات وسیعی که در اختیار داشت، توانست آرامش و شکوه را به ایران بازگرداند به گونه‌ای که حتی در دوران آخرین شاه صفویه، هیچیک از قدرت‌های آن زمان جرات حمله به کشوری را نداشتند که شاه آن به یک تلنگر بسیار کوچک مانند حمله چند افغان برای سقوط به آن وابسته بود.


==وفات==
==وفات==
سرانجام پادشاهی که در طول ۴۲ سال از پادشاهیش توانست ایران را به قدرتی برساند که حتی اروپاییان ترس بیشتری ایران نسبت به عثمانی داشتند و راضی بودند که قسمتی از اروپا در اختیار عثمانیهای مسلمان باشد ولی شاه عباس قدرتمند همسایه آنها نباشد، در شب پنجشنبه چهارم جمادی الاول سال هزارو سی و هشت پس از چهل و دو سال حکومت در مازندران از دنیا رفت. شاه که به شهرهای مازندران و شکار در آنجا علاقه بسیاری داشت، در حالی که بیمار بود و طبیبان رفتن او را از سفر به مازندران منع کرده بودند، به آنجا رفت و سرانجام در همان جا در ۶۰ سالگی از دنیا رفت.<ref>قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ص۲۲۰</ref>
سرانجام پادشاهی که در طول ۴۲ سال از پادشاهیش توانست [[ایران]] را به قدرتی برساند که حتی [[اروپا|اروپاییان]] ترس بیشتری ایران نسبت به [[عثمانیان|عثمانی]] داشتند و راضی بودند که قسمتی از اروپا در اختیار عثمانی‌های مسلمان باشد ولی شاه عباس قدرتمند همسایه آنها نباشد، در شب پنجشنبه چهارم جمادی الاول سال [[سال ۱۰۳۸ هجری قمری|۱۰۳۸]] قمری پس از حدود ۴۲ سال حکومت در [[مازندران]] از دنیا رفت. شاه که به شهرهای مازندران و شکار در آنجا علاقه بسیاری داشت، در حالی که بیمار بود و طبیبان رفتن او را از سفر به مازندران منع کرده بودند، به آنجا رفت و سرانجام در همان جا در ۶۰ سالگی از دنیا رفت.<ref>قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ص۲۲۰</ref>
 
جسد شاه عباس را پس از وفات از مازندران به سمت [[اصفهان]] منتقل کردند؛ ولی در [[کاشان]] و در امامزاده حبیب موسی به خاک سپردند. در ۲۳ جمادی الثانی نیز توسط نوه و جانشینش [[شاه صفی]] به خاک سپرده شد.<ref>اسکندربیک، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، ص۹</ref>


جسد شاه عباس را پس از وفات از مازندران به سمت اصفهان منتقل کردند؛ ولی در کاشان و در امامزاده حبیب موسی به خاک سپردند. در ۲۳ جمادی الثانی نیز توسط نوه و جانشینش شاه صفی به خاک سپرده شد.<ref>اسکندربیک، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، ص۹</ref>


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس2}}
{{پانویس۲}}


==منابع==
==منابع==
* اسکندربیک، ترکمان منشی و محمد یوسف مورخ، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، بتصحیح سهیلی خوانساری، تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۱۷
{{منابع}}
* اسکندربیک، ترکمان منشی و محمد یوسف مورخ، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی، بتصحیح سهیلی خوانساری، تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۱۷ شمسی
* قزوینی، میرزا محمد طاهر وحید، تاریخ جهان آرای عباسی، مقدمه و تعلیقات سعید میر محمد صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۳شمسی
* قزوینی، میرزا محمد طاهر وحید، تاریخ جهان آرای عباسی، مقدمه و تعلیقات سعید میر محمد صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۳شمسی
* جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ شمسی
* جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ شمسی
* روزنامه همشهری، ش ۹۹۸، پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۷۵شمسی
* روزنامه همشهری، ش ۹۹۸، پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۷۵شمسی
* تاریخ جهان آرای عباسی،
* وحید قزوینی، میرزا محمدطاهر، تاریخ جهان آرای عباسی، مقدمه تصحیح و تبلیغات سعید میرمحمد صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۳ شمسی
* ایران عصر صفوی،
* سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۵ شمسی
* طاهری، ابوالقاسم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران: از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس/ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰ شمسی
* طاهری، ابوالقاسم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران: از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰ شمسی
* جان کارت رایت، سفرنامه،
* جان کارت رایت، سفرنامه،
* زندگی شاه عباس،
* زندگی شاه عباس،
{{پایان}}
کاربر ناشناس